۱۳۹۰ مرداد ۱۳, پنجشنبه

سرزمین خسته افغانستان، از منظر مدعیان

در تهران همیشه در دست ساختمان که هر بنائی بالقوه کلنگی محسوب می شود، دیدن ساختمانهائی که تخریب و در طبقات و واحدهای بیشتر مجددا ساخته می شوند، امری کاملا عادی است. کارگران خستگی ناپذیر سرزمین خسته افغانستان، بخش اعظم نیروی کار این ساخت و سازهای بی پایان متکی به ثروت نفتی است. در کوچه ما همزمان سه ساختمان تخریب شده و در دست ساخت است. برای من با چندین درد و مرض که حتی طاقت نیم ساعت استقرار در زیر تابش مستقیم آفتاب تهران را ندارم، تماشای کار و تلاش کارگران آذربایجانی و افغانستانی درست در روبروی محل سکونت، تبدیل به یک سوال شده است. در کشوری تنبل با کمترین بهره وری و بیشترین ادعا، این همه تلاش در مقابل چندرغاز حقوق روزانه در گرمای طاقت فرسای تهران آلوده، چه تفسیری دارد؟ یعنی این کشور را پول نفت و همین کارگران می سازند؟ ایرانیان مهاجر میزبانان خود را نصیحت می کنند که ما را بیشتر تحویل بگیرید، چون جزو تحصیل کرده ترین جوامع مهاجر هستیم. اما همسایه افغانستانی که نفت برای فروش و پول برای هزینه تحصیل نداشته و در عوض ماهر ترین و درستکارترین کارگر را در اختیار کارفرمای ایرانی قرار داده است، اگر درد کلیه داشت، یا باید بمیرد و یا از هموطن خود کلیه! بگیرد. ظاهرا این مصاحبه قدیمی است ولی من تازه به آن برخورد کردم. موسس انجمن خيريه حضرت ابوالفضل استان اصفهان گفته است: "طبق قانون پيوند اعضاي هر ايراني به هموطن خود امكان‌پذير است و پيوند از يك ايراني به افاغنه انجام نمي‌شود". گوینده به احتمال قوی حتی نمی فهمد که چه حرف نژادپرستانه ای زده است و اساسا گمان نمی رود که چنین درکی داشته باشد. وگرنه در عمل وضع بسیار خرابتر از این حرفهاست و لزومی به چنین فاش گوئی و دریدگی نیست. کلیه اهدائی امری لوکس و فانتزی است، افغانها از آموزش فرزندان خود نیز  در این کشور بی بهره مانده اند.  آنچه که مایه درد و عذاب است، صدور مداوم و رسمی چنین فرمایشات گهربار، در جامعه مدعی اولین اعلامیه!! حقوق بشر، سر و صدای چندانی ایجاد نمی کند.  اصلا چرا بکند؟ مگر در کوچه و خیابان چیزی جز این می بینیم و می شنویم؟. نانوائی بربری منطقه ما که طبق معمول صبح جمعه شلوغ می شود و در روزهای عادی عمده مشتریان آن همین کارگران افغانی هستند، با صدای بلند و بی شرمانه و بی ادبانه و برای خوش خدمتی به سایر منتظران تهرانی، وقیحانه کارگری افغانی را که طبق معمول هر روزه درخواست ده عدد بربری داشت، مخاطب قرار داد که "بس ته، چه خبرته،  مردم منتظرند، چقدر می خورین؟". تمسخر لهجه ها و مخصوصا لهجه ترکی برای من امری مذموم است. اما این جملات با لهجه عمیقا بی سواد آن مردک، سکوت توام با رضایت مردم منتظر، تسلیم همراه با شرم آن کارگر سخت کوش، هرگز از یادم نمی رود. 

۵ نظر:

  1. چند سال پیش که مجبور بودم مینی بوس های مسافرکش روستای نزدیک تهران بنام احمدآباد را سوار شوم، بارها شاهد بودم که افغانی های نشسته بر صندلی را بلند می کردند تا ایرانی ایستاده بنشیند. این کار از طرف راننده صورت نمی گرفت بلکه از جانب مسافرین تجویز و اعمال می شد. همین افراد در مقابل راننده ی ترانزیتهای لوکس که از ترکیه یا جاهای دیگر بار می اوردند، خوش نقشی و موس موس می کردند که شاید چیزی بماسد. این یک فرهنگ است، عقب افتاده، عاری از خویشتنداری و به غایت غریزی. ضعیف کش باش و در مقابل قویان سر تعظیم فرود آور. تجربه ی شهرنشینی همه ی این زمختی ها را تراش خواهد داد اما نیاز به زمان دارد.

    پاسخحذف
  2. مثال دردناکی زدی، خوشبختانه چنین رفتار گستاخانه ای را تا کنون از نزدیک ندیده ام. اما برطرف شدن آن چه ربطی به شهرنشینی دارد؟ فعلا که هر چه شهرنشین تر می شویم از برکت ثروت بادآورده نفت، بیشتر خود را نقطه پرگار تمدن می دانیم. مردم شهری تر ایران بیشتر به بلای نژادپرستی و عرب و افغان ستیزی و کلا دیگر ستیزی مبتلا هستند. ده سال پیش در سفر دبی به مادر و پسری برخوردم که بعدا فهمیدم آدمهای فوق العاده نازنینی هستند. ابتدای آشنائی مان هم از یک حرف نژاد پرستانه او شروع شد که می گفت : "ببین این عربهای سوسمار خور با پول نفت به کجا رسیده اند؟ آن وقت ما با آن پیشینه! و تمدن باستانی! باید از اینها عقب باشیم." گفتم خانم من و تو هم با پول نفت اینجا اومدیم حالا اگر اینها پولشان را بهتر خرج کردند باید توهین کنیم؟ اگر با عرق جبین و کار و تلاش مثل ترکیه به جائی می رسیدیم چی کار می کردیم؟ آن وقت به گمانم امریکا را هم قبول نداشتیم.

    پاسخحذف
  3. ماجرای چگونگی تاثیر شهرنشینی مثنوی هفتاد من است. مطالعه ی روند و علل شکل گیری مدرنیته خصوصاً از نگاه جامعه شناسان این موضوع را آشکار می کند. این مفاهیم فرافرهنگی و دموکرات همه محصول دنیای جدید و تجربه های جدید است. ما هم مثل همه ی ملل لگد خورده که لگ لنگان جاده ی پاکوب شده ی غربیان را دنبال می کنیم به قول مردیها مقصد دیگری نخواهیم داشت. تفاوت ما با دیگران اینست که دیگران به دقت مسیر راعلامتگذاری می کنند و تلاش می کنند فاصله ی خود را با جاده صاف کن کم کنند، اما ما بازیگوشانه گاهی هوس می کنیم راه میانبری بیابیم و در این هوس گرفتار طوفان و برف می شویم و چند صباحی جاده را گم می کنیم.
    ضمناً بخش از اروپایی ها و امریکایی ها هم که هنوز از تمدن فقط فوتبال و آبجو را درک کرده اند از این رفتارها می کنند. تفاوت اینست که آنجا دانایان قانون می نویسند یا مملکت را اداره می کنند نه قاطبه ی مردم یا متعصبین ناخودآگاه. چنین نظم و قانونی پشتوانه ی تغییر مثبت فرهنگ خواهد بود. مهندسی اجتماعی!

    پاسخحذف
  4. مهندسی اجتماعی؟ می گویند همه جا شکست خورده و به فاشیسم و نژادپرستی منتهی شده. یا من اشتباه فهمیدم؟
    آلمان نازی، شوروی استالین، دوران پهلوی و آریائیگری و .... همه در حال مهندسی کردن جامعه بودند. مطمئنی اصطلاح درستی به کار بردی؟ شاید هم من به طور کل متوجه نشدم.

    پاسخحذف
  5. مهندسی اجتماعی اصطلاحی بود که امثال پوپر به جای علوم اجتماعی بکار می بردند برای اینکه بر تفاوت ماهوی آن با علوم طبیعی تاکید کنند. از آنجایی که انسان ها دارای انگیزه و نیت و احساسات هستند در تصمیماتشان متغییرهای غیرقابل پیش بینی دخیل است لذا نمیتوان در عرصه شناخت رفتارهای جامعه همانند سنگ و گیاه و طبیعت برخورد کرد. به عبارتی فرضیه های جهانشمول پاسگو نیست.
    اما برداشت تو هم بیراه نیست این دانش در عمل مورد سوئ استفاده هایی هم قرار گرفت که تو اشاره کردی و از منتقدین سرسخت شان هم مکتب فرانکفورت بود که اصطلاح صنعت فرهنگ سازی از یادگارهای آنان است.
    این که میشود جامعه را مهندسی کرد یا نه یک مقوله است و اینکه خوب هست یا نه مقوله ای دیگر.

    پاسخحذف