۱۳۹۳ آذر ۲۱, جمعه

نگاهی به روابط پیشه‌وری و مسکو


کتاب بسیار خواندنی "نگاهی به روابط پیشه‌وری و مسکو" مورد استقبال جامعه کتاب‌خوان ایران قرار گرفته است. نویسنده این کتاب دکتر ایمان عباسی استاد بخش مطالعات شرقی دانشگاه سوربن و رئیس دپارتمان ایران است. ایشان سالها وقت خود را صرف تحقیق روی اسناد باقی مانده از دوران حکومت فرقه دمکرات آذربایجان کرده است. به اغلب اسنادی هم که از کنسول‌گری اتحاد شوروی در تبریز باقی مانده دسترسی داشته است.

دکتر عباسی علاوه بر فرانسه و انگلیسی، به زبان‌های روسی و تُرکی و فارسی هم تسلط کامل دارد. متن اصلی اسناد را به دقت مورد مطالعه قرار داده و به سبکی ساده و شیوا در کتاب خود سیر حوادث را نقل می‌کند. خواننده در این کتاب با زوایای جدید و کاملاً متفاوتی از شخصیت کسانی چون میرجعفر پیشه‌وری و قاضی محمد مهابادی آشنا می‌شود.

در میان جریان‌های هویت‌طلب آذربایجانی میرجعفر پیشه‌وری شخصیتی محبوب و میهن‌دوست با گرایشان چپ شناخته می‌شود. اما شاید کسی نداند که پیشه‌وری در مدت کوتاه حکومت خود ثروت بسیار انبوهی هم اندوخت. البته سرنوشت او به گونه‌ای رقم خورد که از آن همه ثروت نصیبی نبرد. گفته می‌شود وقتی که ناچار شد از تبریز فرار کند، بیش از نصف  دارائی‌های منقول و غیرمنقول آذربایجان به او تعلق داشته است. در صفحه 107 همین کتاب در خصوص حرص و آز و مال اندوزی پیشه‌وری نوشته شده که قبل از حکومت در خانه‌ای استیجاری زندگی می‌کرد. اما در پایان کار بی‌شک ثروتمندترین مرد آذربایجان و بلکه ایران بود. کنسول اتحاد شوروری در گزارشی به مسکو می‌نویسد :

«کمتر چیز ارشمندی در آذربایجان هست که پیشه‌وری به آن نظر ندارد. حرص و آز او حدی نمی‌شناسد. علاوه بر تملک بخش عمده زمین‌های زراعی اردبیل و اورمیه و آستارا، در شهرهای تبریز و اورمیه هم برای خود املاک متعددی خریده و در آن هتل ساخته و کارخانه تاسیس کرده است... هر زمین و ملکی را که به آن دل می‌بندد با تهدید مستقیم و یا تلویحی مالک آن، از آن خود می‌کند. معمولاً برای هر کدام از این املاک آنچه دلش می‌خواهد می‌پردازد. که اغلب یک دهم و یا یک بیستم قیمت واقعی آن ملک است.... پس از سرنگونی فرقه استاندار بعدی آذربایجان اعلام کرد که پیشه‌وری مبلغ باورنکردنی 68 میلیون ریال (برابر چهار میلیون و دویست و پنجاه هزار دلار) در حساب‌های شخصی‌اش در بانکهای تبریز داشت. در آن زمان موجودی حسابهای پیشه‌وری برابر 46 درصد نقدینگی کل کشور بود. می‌گویند مبلغی بیش از پنج میلیون دلار هم در حساب چکی پیشه‌وری بوده است.»
پیشه‌وری چپ بود و در نوشته‌های خود خلق آذربایجان را برادر همه خلق‌های ایران می‌دانست. بهترین رابطه را با قاضی محمد و جمهوری مهاباد داشت. در مقطعی که می‌خواست به تهران سفر کند، قاضی محمد را یکی از جانشینان خود در تبریز ساخت. اما شگفت اینکه همین پیشه‌وری حامی مالی حزبی بشدت نژادپرست به نام "بوز تورک" بود. این حزب، نژاد تُرک را برتر از همه نژادها می‌دانست و از فارس و کُرد نفرت داشت. دکتر ایمان عباسی در صفحه 140 همین کتاب می‌نویسد :

«در میان احزاب مورد حمایت پیشه‌وری غریب‌تر از همه حزب "بوز تورک" بود که ریاستش و یا به زبان رایج آن زمان پیشوایی و رهبری‌ش را مردی به عهده داشت که حزب "بوز تورک" را کاملاً به سبک حزب نازی آلمان اداره می‌کرد... پیشه‌وری از این حزب حمایت مالی کرد. دست‌کم به روایت یک منبع، پول خرید ستاد حزب را پیشه‌وری پرداخته بود»
وقتی پیشه‌وری از طرف دولت مرکزی برای پاره‌ای مذاکرات به تهران فرا خوانده می‌شود، جمعی از نزدیکان و از جمله قاضی محمد را از مهاباد به تبریز دعوت می‌کند، تا اداره منطقه تحت حکومت خود را به آنها بسپارد. گویا کنسول‌گری اتحاد شوروی با تعینن جانشین برای پیشه‌وری و رفتن او به تهران و خاصه حضور قاضی محمد در تبریز مسئله داشته که در نهایت برطرف می‌شود، و پیشه‌وری نفس راحتی می‌کشد. البته پس از انتساب نیز کشمکش پنهانی میان پیشه‌وری و قاصی محمد ادامه داشته است. جالب اینجاست که این دو از دست همدیگر محرمانه به کنسولگری شکایت هم می‌کرده‌اند. در صفحات 177 تا 178 این کتاب می‌خوانیم :

«تا مدتی از انتصاب قاضی محمد امتناع می‌ورزید چون از نظر دولت اتحاد شوروی در این خصوص یقین نداشت. وقتی بار دیگر کنسول‌گری حمایت قاطع خود را از انتساب قاضی محمد به پیشه‌وری اطلاع داد. پیشه‌وری در جواب گفت که از این خبر خوشحال است و نگرانی‌هایش را برطرف می‌کند.... البته این فقط قاضی محمد نبود که از دست پیشه‌وری به کنسول‌گری شکایت می‌برد. گاه اختلاف این دو چنان بالا می‌گرفت که پیشه‌وری هم از دست قاضی محمد به کنسول‌گری گله می‌برد.»
در تاریخ این تحولات از همه شگفت‌آور تر بیماری پیشه‌وری است. با اینکه در تبریز امکانات کافی برای عمل جراحی آپاندیس او وجود دارد، باز پیشه‌وری از کنسول‌گری کسب تکلیف می‌کند. نمی‌داند که به مسکو برود و یا در تبریز عمل کند. برای این کار پیشه‌وری امین خود میرقاسم چشم‌آذر را محرمانه روانه کنسول‌گری می‌کند. در صفحه 192 همین کتاب نوشته :

«حال مزاجی پیشه‌وری رو به وخامت گذاشت. پیشه‌وری رئیس دفتر خود را به کنسول‌گری فرستاد. می‌خواست بداند که آیا به گمان دولت اتحاد شوروی بهتر است برای عمل جراحی به مسکو برود و یا آنکه در تبریز انجام شود. کنسول در پاسخ تاکید کرد که سلامتی رهبر فرقه دمکرات مهم‌تر از هر ملاحظه دیگر است. در عین حال کنسول‌گری معتقد بود که صلاح رهبر فرقه در این است که به جای سفر به مسکو برای انجام عمل جراحی، متخصص قابل اعتمادی را به تبریز دعوت کند»
مطالبی که تا کنون از این کتاب نقل کردم، به ظن قوی خواننده متن را کاملاً متعجب ساخته است. حتی سرسخت‌ترین مخالفان پیشه‌وری هم او را چنین انسانی مال‌دوست و نژادپرست و در عین حال ضعیف و بی‌اراده نمی‌دانند. تعجب خواننده کاملاً واقعی است. چون چنین کتابی وجود ندارد. تمام مطالبی را که نقل کردم از کتاب "نگاهی به شاه" دکتر عباس میلانی است. اسم کتاب و نام نویسنده را به نام‌های فرضی تغییر داده‌ام. به جای رضاشاه و محمدرضا شاه و سفارت انگلیس و امریکا، پیشه‌وری و شخصیت‌های موثر آن تاریخ و کنسول‌گری اتحاد شوری در تبریز را گذاشته‌ام. آنچه در مورد رضاشاه و محمدرضا شاه و شخصیت‌های آن دوران و نقش سفارت انگلیس مورخین نقل کرده‌اند و عباس میلانی در کتاب خود آورده، کاملاً واقعی و تاریخی است. در عالم واقع اگر از بی‌ارادگی پیشه‌وری فقط اندکی از این استاد منتشر می‌شد، اکنون خدا عالم است که چه الم شنگه‌ای به پا بود!

کتاب نگاهی به شاه دکتر عباس میلانی به دوران ولیعهدی محمدرضا شاه و حکومت رضاشاه هم می‌پردازد. نگاه ایشان به دوران رضاشاه انتقادی و تا حدودی نسبت به تحولات و تصمیمات آن دوران جانبدارانه است. در بخش‌هائی که به شخصیت ولیعهد رضاشاه می‌پردازد، نوعی حسرت به مانند پدر نبودن را نیز در کتاب می‌توان دید.

در جای جای این کتاب وقتی دوران رضاشاه و محمدرضا شاه بررسی می‌شود، مدام صحبت از سفرای روس و انگلیس و امریکا و آلمان است. هیچ اتفاقی بدون نظر آنها نمی‌افتد. رضاشاه در اوج قدرت، مثل یک مهره بی‌اراده و بر اساس تصمیم متفیق سوار یک اتومبیل معمولی عازم ناکجاآباد می‌شود. بی‌آنکه به طور جدی کسی و یا بخشی از جامعه معترض شود.

نویسنده جائی از قول سفیر انگلیس نقل میکند که محمدرضا شاه را بطور "آزمایشی" پادشاه و جانشین پدر گذاشته‌اند، تا نتیجه آزمایش را مشاهده کنند. در این دوران تمام تصمیم‌های ریز و درشت کشوری، مربوط به سفارت‌های خارجی است. رضاشاه که طرفدارانش او را بنیانگذار ایران نوین می‌دانند، مدام باید جوابگوی سفرای روس و انگلیس باشد. وقتی عرضه را تنگ می‌بیند، از نردیکی به آلمانی‌ها اظهار ندامت می‌کند. از آنها اجازه می‌خواهد که همه آلمانی‌های مقیم ایران را اخراج کند تا اجازه داشته باشد که به سلطنت خود ادامه دهد.

حجم سرقت از مال و اموال مردم ایران در دوران رضاشاه باور کردنی نیست. دشوار بتوان جائی از جهان را یافت که نصف نقدینگی کشور در حساب رهبری باشد که تا چند سال پیش در خانه استیجاری زندگی می‌کرد. صحبت از چند کاخ و چند ویلا نیست. ظاهراً رضاشاه در جبهه‌های متفاوت، مشغول نبرد بوده تا کُلُهم کشور را بالا بکشد. چنین شخصیتی هنوز مورد علاقه کثیری از ایرانیان است. از صادق زیباکلام تا عباس میلانی به نوعی جانبدارانه از این دوران سخن می‌گویند. طبق نوشته همین کتاب، محمدرضا شاه بقدری سست و بی‌ارداده بود که حتی می‌خواست مانند بقیه اعضاء خانواده و همراه پدر به تبعید برود. جرات و جسارت برخورد با مصائب را نداشت.

از منظری دیگر، کتاب دکتر میلانی حقیقتی غریب را هم به نمایش می‌گذارد. ایشان عملکرد پادشاهی را که برای معالجه آپاندیس خود هم با سفارت انگلیس هماهنگ می‌کند، و برای حزب آشکارا نژادپرست سومکا در تهران دفتر می‌خرد، مستحق نقد همه‌جانبه می‌داند. اما وقتی پای دیگران پیش می‌آید، به یک باره شیوه تحلیل کتاب به همان سبک و سیاق مألوف ایرانی تغییر می‌کند. مثلاً شیخ خزعل را که در جنوب ایران امیر و شیخ بسیار بانفوذ و سنتی عرب محسوب می‌شد، یکسره نوکر بی‌اراده انگلیس معرفی می‌کند.

آنچه کتاب دکتر میلانی را خواندنی می‌کند، سعی وافر ایشان برای بررسی همه جوانب دوران حکومت محمدرضا شاه است. اقدامی ستودنی است. تکلیف خدمت و خیانت به وطن را به این راحتی و چکشی نمی‌توان مشخص کرد. درست مقارن با دورانی که محمدرضا شاه عاجز از هر گونه تصمیم‌گیری بود، در دوران بسیار کوتاه حکومت فرقه دمکرات در آذربایجان، پیشه‌وری تصمیم‌های بسیار دشواری گرفت. شایسته است که روزی فارغ از هر نوع پیش‌داوری و نگاه ایدئولوژیک و یک‌جانبه به تاریخ، عملکرد تمام شخصیت‌های مؤثر این کشور مورد مطالعه قرار گیرند.

در این کتاب دکتر میلانی وقتی به فرقه دموکرات آذربایجان می‌رسد، انگار نه انگار که میرجعفر پیشه‌وری رهبر یک جریان و یک روشنفکر صاحبنظر با تمایلات چپ‌گرایانه بود. در خصوص فرقه فقط از سیاست خارجی سخن می‌راند، و پیشه‌‌وری را عامل بی‌ارداه استالین در آذربایجان معرفی می‌کند.

پیشه‌وری هم مثل قوام‌السلطنه و دکتر مصدق و علی امینی حق داشته که با قدرتهای مهم آن دوران ارتباط داشته باشد. هنوز هیچ سندی منتشر نشده که نشان دهد او به اندازه سیاستمداران تهران‌نشین که دم به ساعت و برای هر موضوع ابتدائی منتظر اسمتزاج نظر سفارت انگلیس در تهران بودند، از مسکو حرف‌شنوی داشته است. اما دکتر میلانی در این کتاب حتی سوابق و تمایلات چپ‌گرایانه خود را هم از یاد می‌برد. و به کلی فراموش می‌کند که در آن دوران اتحاد شوری در تلقی اغلب روشنفکران جهان فرق ماهوی با استعمار انگلیس داشت.

اتحاد شوروی نه تنها یک قدرت استعماری محسوب نمی‌شد، بلکه کعبه آمال بسیار از روشنفکران جهان بود. تفکر چپ در اوج بالندگی خود بود. در فرهنگی‌ترین کشور اروپا یعنی فرانسه، نامدارترین هنرمندان بعضاً آثار خود را از نمادهای انقلاب کبیر اکتبر مثل رزمناو پوتمکین انتخاب می‌کردند. اتحاد شوروی برای همه چپ‌های جهان به نوعی وطن محسوب می‌شد. دلبستگی به آن کشور معنای دیگری داشت. در ایران هم وضع اینگونه بود. عارف قزوینی در سروده‌ای پا را از همه فراتر گذاشت و خواست که ایران را رهن کامل در اختیار کشور شوراها قرار دهند. فرشته رحمت یعنی لنین را دعوت می‌کند که قدم رنجه فرموده و به ایران تشریف بیاورد و به دست توانای خود تکلیف ما را یکسره سازد.

بر عکس اتحاد شوروی، انگلیس نماد خباثت و استعمار در خاورمیانه و بخش اعظم جهان بود. در این دوران وقتی کسی برای تحصیلات هم به انگلیس می‌رفت، در معرض اتهام دیگران بود. در همان تاریخ، شاهد اوج نفرت روشنفکران ایران و جهان و حتی امریکا، از امپریالیسم انگلیس هستیم. در چنین فضائی سلاطین پهلوی همواره منتظر نظر سفارتخانه بریتانیا بودند. اما دکتر میلانی سعی درستی می‌کند که دوران این دو پادشاه همه‌جانبه بررسی شود. ولی در حرکت فرقه، یکسره وابستگی می‌بیند. این نگرش با در نظر داشت فرق ماهوی اتحاد شوروی و انگلیس در آن تاریخ، خیلی فراتر از معیار دوگانه است.

در این کتاب وقتی پای ایرانی و فرهنگ ایران پیش می‌آید، دکتر عباس میلانی هیچ انتقادی را از ناظران خارجی برنمی‌تابد. هر جا به گزارش‌هائی از دیپلمات‌های غربی رسیده‌، که حاوی اظهاراتی تند علیه فرهنگ ایرانی است، بی‌درنگ آن را به تفرعن و روحیه استعماری و نژادپرستی و خودبرتربینی آنها تعبیر می‌کند. اظهارات سفیر وقت انگلیس نسبت به محمدرضا شاه جوان را اینگونه نقل می‌کند :

«در بخش آخر گزارشش از این دیدار با شاه، بولارد بار دیگر کلماتی به کار برد که همه بوی عفن نژادپرستی و تحقیر شخصیت ایرانیان می‌داد. بولارد نوشت در طول این دیدار شاه نشان داد که چقدر شخصیتش در کنه و اساس ایرانی است و چقدر آنچه در سوئیس گفته صورتکی بیش نیست»
نقد تند روحیه ایرانی توسط یک ناظر خارجی سخت موجب برآشفتن دکتر میلانی شده است. اما به راستی! پس از سالها تجارب تلخ، و تحصیل و تدریس و خواندن و نوشتن در سوئیس و پاریس و لندن و استفورد و سوربن، حقیقت و انصاف حریف نگاه و تلقی ایرونی از زمین و زمان شده است؟ یا ما همچنان نقطه پرگار تمدن هستیم؟

۱۳۹۳ شهریور ۲۹, شنبه

کلوخ


همه کارشناسان اتفاق نظر دارند که ایران مشکل حادّ کم‌آبی و زیست محیطی دارد. اختلاف نظر سر زمان وقوع گسترده بحران است. صحبت از صد سال آینده نیست که همین زمان هم برای سرنوشت یک ملت زمان کوناهی است. کارشناسان صحبت از ده بیست سال آینده و حتی شروع بازگشت‌ناپذیر بحران می‌کنند. دریاچه اورمیه نگین بی‌نظیر این سرزمین خشکیده است. چه باید کرد؟
دریاچه اورمیه، تابستان 93 و مردمی که نمی‌خواهند خشکی آن را باور کنند

در کشورهای دموکراتیک و توسعه‌یافته، همه نهادها و از جمله دولت مشروعیت خود را از مردم می‌گیرند. اما بسیار اتفاق افتاده که در همین جوامع دولت برای پیشبرد یک برنامه‌ مدتها خود را با طبقات مختلف جامعه درگیر کرده است. چهار سال پیش و در فرانسه، سر افزایش سن بازنشستگی نزدیک بود انقلابی به پا شود. اعتصابات بسیار گسترده کمر دولت را شکست. اما نیکلا سارکوزی رئیس‌جمهور وقت تسلیم سندیکاهای بسیار پرقدرت و احزاب چپ‌گرای کشور نشد. و در نهایت قانون جدید را امضاء کرد. حتی در کشوری مثل یونان هم که اقتصاد ورشکسته‌ای دارد، در نهایت حکومت تسلیم معترضان نشد و برنامه‌ای را به اجرا گذاشت که تقریباً تمام مردم را ناچار می‌کند برای مدتی طولانی ریاضت اقتصادی را تحمل کنند.

اما ساخت نظام جمهوری اسلامی و نظام‌های مشابه که ادعائی هم در پیروی از دموکراسی‌های غربی ندارند، اتفاقاً به گونه‌ای است که تا حد امکان خود را با هیچ بخشی از مردم درگیر نمی‌کنند. سری که درد نمی‌کند را دستمال نمی‌بندند. لازم باشد سالیان سال حامل‌های سوخت را به ثمن بخس میان مردم توزیع می‌کنند. بعضی مقامات از کیسه آیندگان با بی‌مسئولیتی تمام سر همان مردمان منت هم می‌گذارند و اعلام می‌کنند که تثبیت قیمت سوخت عیدی مجلس به مردم است.

در شرایط فعلی و با کمال تاسف، مشکل کم‌آبی به مرحله‌ای رسیده که هر راه‌حلی، هر دولتی را تقریباً با تمام اقشار جامعه درگیر خواهد کرد. دو مثال کاملاً متفاوت به وضوح نشان می‌دهد که دولت در ایران به این راحتی خود را با اقشار مختلف جامعه درگیر نمی‌کند.

قانون مالیات بر ارزش افزوده، اول پائیز و دقیقاً از شنبه دوم مهر سال هشتاد و هفت شروع شد. دولت‌های قبلی مدت‌ها روی آن کار کارشناسی کرده بودند. به گمان من که برای بنگاه‌های اقتصادی متوسط فعالیت نرم‌افزاری و سیستمی می‌کنم، این قانون از ملی‌ترین قوانین اقتصادی کشور بود. در اغلب صنایع غیررانتی و تولیدی و کارآفرین و خوش‌حساب، شور و شعفی برپا بود. از مدت‌ها پیش خود را برای اجرای قانون آماده می‌کردند. قبل از این قانون، دست دولت از بخش بازرگانی و دلالی جامعه تقریباً کوتاه بود. و همه فشار مالیات را روی تولیدکنندگان و کارآفرینان واقعی می‌گذاشت.

اما درست چند روز بعد از اجرا، قانون مالیات بر ارزش افزوده مورد مخالفت جدی بازاریان قرار گرفت. جالب اینجاست که صنف طلافروشان بیش از همه مخالفت کردند و حتی اعتصاب گسترده‌ای نیز تدارک دیدند. تمام بخش‌هائی که معترض این قانون بودند، حتی اگر کّلهم دست از کار می‌کشیدند، چندان اتفاقی برای اقتصاد کشور نمی‌افتاد. اما دولت نهم بلافاصله تسلیم شد و اجرای قانون برای بخش‌هائی که اتفاقاً قرار بود جلوی فرار از مالیات آنها گرفته شود، به تعویق افتاد. وضع در آمد دولت از مالیات، حتی بدتر از زمانی شد که قانون تجمیع عوارض اجرا می‌شد. اما در عوض سر و صدا خوابید. نظام حوصله نداشت برای توسعه اقتصادی و اصلاح قوانین مالیاتی زیر بار سر و صدا برود.

ساخت نظام به گونه‌ای است که حتی سر مسائل منطقه‌ای و محلی هم خود را حتی‌الامکان با مردم درگیر نمی‌کند. اتفاقی را که شخصاً با آن درگیر بودم برای شما نقل می‌کنم. چند سال پیش به یک باره اعلام شد که بخش قابل توجهی از مناطق غرب تهران، اوقافی و متعلق به آستان قدس رضوی است. این مناطق شامل کل گیشا و بخش‌هائی از گران قیمت‌ترین مناطق سعادت‌آباد و شهرک غرب و خیابان خووردین می‌شد. رای قطعی دادگاه به نفع  آستان قدس صادر شده بود. این آستان نیز به همه مالکین نامه نوشت که برای ابطال مالکیت قبلی و تنظیم سند وقفی مراجعه کنند.

معاملات تقریباً متوقف شده بود و احتمال سقوط ارزش املاک این مناطق قطعی بود. همسایه‌ها دور هم جمع می‌شدند و از این موضوع حرف می‌زدند. مسجد منطقه گیشا روزهای پُررونقی را می‌گذراند. مؤمن و غیرمؤمن حول محور مال و منال وحدت کلمه پیدا کرده بودند. تومار امضاء می‌کردند و به مقامات عالیرتبه نظام نامه می‌نوشتند و ابراز ارادت و تظلّم‌خواهی می‌کردند. من به همسایه‌های خودم با ضرص قاطع می‌گفتم که هیچ اتفاقی نخواهد افتاد. البته چون ابتدای طرح است، باید  مالکانی نگران باشند که درست در همین ایام ملکی را خریده‌اند و باید برای تنظیم سند مراجعه کنند. بعید نیست آنها اندکی دچار دردسر شوند. حقوق‌دان و کارشناس ملک و املاک نبودم، اما مطمئن بودم این طرح مطلقاً اجرا نخواهد شد. چون نظام عاقل‌تر از این حرفهاست که با هزاران هزار خُرده مالک که سند شش‌دانگ منگوله‌دار و ملکی در دست دارند، خود را به خاطر آستان قدسی درگیر کند که ماشاالله هزار ماشاالله مالک بخش قابل توجهی از ایران است. همینطور هم شد. احدی از بابت این طرح آسیب ندید و حکم بی سر و صدا و برای پیش‌گیری از هر نوع سر و صدا، کُلّهم ملغی شد. از معدود جاهائی که به آستان قدس رضوی تعلق گرفت، پارک فدک در شهرک غرب و خیابان خووردین بود که آن هم مالک خصوصی نداشت.

نظام فقط به دو دلیل خود را با اقشار مختلف جامعه درگیر می‌کند. دلیل اول قطعی است و وقتی است که پای خود نظام در میان باشد. حفظ نظام از اوجب واجبات است. نظام حتی مجمعی برای تشخیص مصلحت خود دارد. وقتی این مجمع تشکیل شد، چنان مصلحت نظام مدّ نظر بود که فراموش شد برای مصلحت هم که شده اسم آن را مثلا مجمع تشخیص مصلحت کشور بگذارند.

به یک دلیل دیگری هم نظام خود را با جامعه درگیر می‌کند که البته کاملاً مشروط است. و آن زمانی است که طرحی ملی و فراگیر و یا حتی منطقه‌ای مطرح شود، و جامعه مدنی پیشاپیش و مُصرانه و به طور گسترده مشروعیت و ضرورت آن را در سطح کلان مطرح کند، و تمام‌وقت پی‌گیر باشد، و اجرای آن را مجدانه از حکومت بخواهد. بدیهی است که چنین طرح‌هائی نباید هیچ منافاتی با مصالح نظام داشته باشد. و ترجیحاً باید از هر گونه شائبه سیاسی نیز به دور باشد. تنها سیاسیکاری مجاز در این خصوص، سیاست هل دادن هندوانه زیر بغل مقامات نظام است که بعله! شما می‌توانید و قوی‌تر از این حرف‌ها هستید و ما هم کاملاً حامی شما هستیم.

به عنوان مثال و البته با کمی احتیاط می‌توان گفت طرح یارانه‌ها و افزایش شدید قیمت حامل‌های سوخت از همین سنخ بود. در شرایط معمول، حتی برای افزایش ده درصدی قیمت‌ها هم احتیاط می‌کردند، اما به یک باره قیمت بنزین هفت برابر افزایش یافت . وقتی همه کارشناسان مستقل اذعان داشتند و دارند که اقتصاد کشور دچار معضل خانمانسوز یارانه‌هاست و هر دولتی هم سر کار بیاید، باید فکری به حال آن بکند، دولت نیز دل و جرات پیدا کرد. بگذریم که دولت احمدی‌نژاد به بدترین و ویرانگرترین و سیاسی‌ترین و غیراقتصادیترین شکل ممکن طرح یارانه را اجرا کرد، که نهایتاً به بحرانی مضاعف تبدیل شد.

اکنون مسئله کم‌آبی، معضل بسیار بزرگی برای کشور است. هر دولتی و هر نظامی هم که سر کار بیاید، باید فکری به حال این مسئله بکند. کار از کار هم گذشته است. مسئله کاملاً غیرسیاسی است. حیات و ممات کشور در خطر است. هر اقدام مؤثری، در گرو تصمیمات دشوار مجموعه نظام است. که منجر به واکنش‌های غیرقابل پیش‌بینی و گسترده‌ای خواهد شد. محال است که آنها در چنین سطحی خود را با مردم و علی‌الخصوص اقشار ضعیف درگیر کنند. اما اگر جامعه مدنی در این خصوص پیشگام شود، و برخوردی کاملاً غیرسیاسی با این معضل بسیار کلان بکند، در شرایط فعلی هم می‌توان امیدوار بود. در همین سطح هم که موضوع مطرح شده، وزارت کشاورزی اعلام کرده که سهمیه آب کشاورزی را به نصف تقلیل خواهد داد. هیچ بعید نیست که شجاعت آنها ریشه در نگرانی‌های مکرری داشته باشد که جامعه مدنی پیشگام طرح آن است.

در همین راستا کمپین کلوخ از طرف یکی از فعال‌ترین اقلیم‌شناسان ایران مطرح شد. من به سهم خودم سال گذشته در خصوص دریاچه اورمیه نوشتم که حتی اگر شخصیتی در حد مرحوم ویلی برانت صدراعظم نامدار آلمان فدرال هم مامور مدیریت نجات دریاچه شود، همچنان نقش اصلی را مردم و علی‌الخصوص شهرنشینان اورمیه باید تقبل کنند. راه حل نهائی نیز همان خواهد بود که دانشمند نامدار نیشابوری قرنها پیش کارآئی آن را طوری تضمین کرده که حتی دشمنان قسم‌خورده دریاچه همیشه اورمیه هم کاری از پیش نخواهند برد. در استقبال از کمپین، مطلبی با عنوان کلوخ نوشتم و از دوستان فیس‌بوکی خود دعوت کردم که یادداشتی در این خصوص بنویسند. با سپاس فراوان از بزرگوارانی که دعوت من را پذیرفتند، مطالب را به ترتیبی که فرستادند، در اینجا می‌گذارم.




«نود درصد آب در کشاورزی مصرف و نصف بیشترش هدر می‌شود بعد هی به ما می‌گویند کم مصرف کنید! چه فرقی می‌کند؟» الساعه فرقش را عرض می‌کنم:

گزاره‌ی بالا یعنی ماجرا تقصیر دولت است و خودش هم باید درست کند و ما شهری‌ها هر کار کنیم فرق فاحشی نمی‌کند. این حرف ۵۰ درصد درست است. قطعاً دولت این وسط کاره‌ای هست. به علاوه بخشی مهمی از همان آب شهر هم در لوله‌کشی فرسوده‌ی شهری به فنا می‌رود که دربست کار خودشان است! 

ما، ملت غیور، اما علاوه بر فشار مدنی به دولت می‌توانیم کارهایی بکنیم. توصیه‌های رایج برای صرفه‌جویی اغلب مفیدند اما تاثیری بر آن ۹۰ (یا ۹۳!) درصد کشاورزی/دامداری ندارند. در شهر چطور می شود بر آن ۹۰ درصد تاثیر گذاشت؟ یک راهش با کاهش مصرف و اتلاف گوشت و محصولات کشاورزی است.

به این ترتیب:

- تولید هر کیلو گوشت گاو در ممالک راقیه۱۵۰۰۰ لیتر آب می‌طلبد .سرانه مصرف گوشت قرمز در ایران 12.5کیلوگرم است. (۱۳۹۱) 

- تولید هر کیلو گوشت مرغ در ممالک راقیه ۴۳۰۰ لیتر آب می‌برد. سرانه مصرف گوشت مرغ در ایران ۲۳ کیلوگرم است. 

- تولید هر کیلو گندم در ممالک راقیه ۱۳۰۰ لیتر آب می‌برد. در ایران گرم ما بسیار بیشتر. سرانه مصرف نان ما ۱۰۴ کیلو –معادل خیلی- است. 

- با فرض ۷۰ ملیون جمعیت اگر مصرف گوشت قرمز و مرغ و نان را ۱۰ درصد کاهش دهیم (حال با دورریز کمتر یا روش پخت و ..) سرانگشتی می‌کند به عبارت 2951200 ملیون لیتر آب صرفه‌جویی سالانه. كه چی؟

مصرف سرانه روزانه آب تهران ۳۶۰ لیتر است (صاحبش ۲۴۰ و ۳۲۰ لیتر هم می‌گویدکه باز خیلی‌است!). ۱۰ ملیون نفر باشند در سال می‌کند به عبارت 1314000 ملیون لیتر.

با توجه به این که نصف عدد صرفه‌جویی مربوط به مصرف گوشت قرمز است، می‌شود خیلی تخمینی پراند که اگر ۱۰ درصد کمتر گوشت قرمز مصرف کنیم به اندازه‌ی مصرف یکساله‌ی آب تهران صرفه‌جویی کرده‌ایم. ریاضتی که ازش حرف می‌زنید اینجاست و ارزشش را دارد.

شاید بگویید ای‌آقا ملت گوشت کجا گیرشان می‌‌آید. نگویید!

ترکیه در همسایگی با سبک زندگی مشابه، منابع آب شیرین فراوان، دو و نیم‌برابر بارش، شرایط اقتصادی بهتر و سالی سی‌چهل ملیون توریست گوشتخوار!، سرانه به اندازه ما گندم، کمی کمتر از ما گوشت گاو و حدود ۷۰ درصد ما گوشت گوسفند و مرغ مصرف می‌کند. بر مبنای دیگری میانگین مصرف گوشتشان ۷۰ درصد ایران است. خلاصه به نظر می‌رسد که اگر به رویمان بیاوریم کاری کارستان از دستمان بر می‌آید!

عددها سرانگشتی و منابع آمار مصرف ایران وبسایت‌های خبری هستند که الان نگاه کردم. خلاصه لزوماً از دقیق‌ترین مراجع نیستند. فاکتورهای مهمی مثل سهم واردات و غیره درش لحاظ نشده و آمار گاو و گوسفند هم جایی تحت عنوان گوشت قرمز یک‌کاسه شده! اما اهمیت کلی و ابعاد موضوع را نشان می‌دهد. در مورد میوه‌های کم‌آب و پر‌آب و برنج و .. هم می‌شود همین موضوع را بسط داد. نوشابه هم .. نوشابه که خط قرمز است، حواسم نبود!




کارشناسان محیط زیست و فعالان این حوزه سال‌هاست درباره فجایع زیست محیطی که هر روز جلوی چشم ما در جریان است هشدار می‌دهند، اما متاسفانه عموماً با بی‌تفاوتی مسئولان و عدم همراهی مردم هشدارشان به حرکت و یا تغییری کارساز ختم نمی‌شود. روند رو به تصاعد بیابان‌زایی، جنگل‌زدایی، از بین رفتن زیست‌گاه‌های طبیعی، کاهش سریع منابع آب شیرین و در یک کلام مرگ محیط زیست بیش از آن‌که ناشی از مجموعه عوامل طبیعی باشد نتیجه سیاست‌گذاری‌های غلط در حوزه محیط زیست در همه جنبه‌هاست. درباره بحران آب به طور خاص، سیاست سدسازی گسترده و بی‌حساب بدون لحاظ کردن اثرات زیست محیطی ویران‌گر، از دید کسی چون من که جز علاقه به حفظ محیط زیست، دانشی درخور اظهار نظر در این حوزه ندارم، مهمترین عامل به شمار می‌آید. این سیاست غلط هنوز با شدت دنبال می‌شود و چندین پروژه سدسازی هم اکنون در حال اجرا است. اما در پیوند با نابودی محیط زیست در کردستان باید به مسئله مهم بروز آتش سوزی‌های گسترده در مناطق جنگلی کردستان، به خصوص مریوان، اشاره کرد. به دلایل نامعلوم هر از چند گاهی بخشی از جنگل‌های مریوان طعمه آتش می‌شود و مناطقی سرسبز و پربرکت برای انسان‌ها و البته سایر جاندران به کوه‌هایی خشک و بی آب و علف بدل می‌شود. محیط زیست دغدغه و مسئله دولت‌مردان و نهادهای حکومتی در ایران نیست. باید امیدوار بود که مردم خود به فکر آینده سرزمین خود و زیبایی‌ها و البته حداقل‌هایی باشند که برای زیستن فرزندانشان بر این سرزمین ضروری است. به تصور من، علاوه بر ضرورت آگاهی رسانی به مردم برای تغییر فرهنگ مصرف ایشان و بازتعریف رابطه‌شان با طبیعت، مهمترین کار یافتن راهی برای متشکل کردن مردم و نهادهای مردم نهاد در جهت متوقف کردن ادامه پروژه‌های سدسازی است که مطالعات محیط زیستی درباره آن‌ها صورت نگرفته است و از آن پس نیز فشار بر حکومت برای تغییر سیاست‌هایی است که ویرانی سرزمینمان را به تنها ماترک ما برای آینده‌گان بدل می‌کند.




چه بخواهیم چه نخواهیم، با چشم‌اندازی که داریم، زاینده‌رود به این زودی‌ها به شهر اصفهان برنمی‌گردد. بپذیریم که اگرچه شعار «زاینده‌رود من کو؟» شعار بَرحق و قشنگی‌ست اما پاسخ ساده‌ای ندارد. پاسخ شاید یکی این باشد: پُشت سدهای بی‌توجیه، زیر انبوهی چاه غیرمجاز، پُشت مدیران خودنما و نالایق و پُشت هیکل مهیب ازمابهترانی که طبیعت را بین خود تقسیم کرده‌اند، پنهان شده است. اما نه آن پرسش و نه این پاسخ، حرف تازه‌ای نیست. خیلی چیزهای من کو؟ خیلی چیزهای من نیست. شهرم، خونم، پولم، رأیم و وطن‌ام مدت‌هاست که نیست یا پنهان شده است. تقصیر این مدیر و آن رییس‌جمهور هم نیست. همه مقصریم. هیبت و ابهت افسانه‌ای زاینده‌رود، همان‌طور که دریاچه ارومیه، هامون، جازموریان، شادگان، بختگان و غیره؛ در حال لاغر شدن و محو شدن است. این خشکی را باید پذیرفت. برای حل یک مسأله هم اول باید صورت مسأله را پذیرفت. به اجبار زمانه بپذیریم که چشم‌اندازمان، لااقل از لحاظ منابع و به تبع آن منابع انسانی تاریک است و تا مدت‌ها قرار است با غیاب یک فضای شهری در اصفهان سر کنیم. در این سه دهه‌ و خورده‌ای که از «انقلاب شکوهمند» می‌گذرد، غیبت ناگهانی بناهای تاریخی باارزش را شاهد بودیم و حالا نوبت این شاهرگ حیاتی‌ست. مدیریت ناکارآمد شهری و مدیریت ناکارآمد آب، نتیجه‌ی مدیریت بیمار مملکت است که نه از پس برآوردن نیازهای روزمره‌ی مردم (بخوانید رعیت) برآمده و نه قدرت پیش‌بینی داشته است. رییس‌جمهور فعلی و وزیر فعلی و استاندار فعلی نمی‌توانند زاینده‌رود را برگردانند به شهر که حیات فرهنگی و اجتماعی آن وابسته به این شاهرگ حیاتی‌ست. این مقامات، اجزای یک مجموعه معیوب‌اند که در طول این سال‌ها، به طبیعت و منابع و شهر و روستای ما ضربه‌های کاری زده، حیات فرهنگی و اجتماعی شهرها را به هیچ گرفته است. و حالا خودش هم در این سیاهچالی که درست کرده، گیر افتاده است.

حالا دیگر چاره‌ای نیست که دولت، اگر بخواهد کاری کند، از سهم 90 درصدی کشاورزی کم‌بازده بکاهد (که گویا جدیداً به همین نتیجه رسیده است)، بماند که نمی‌دانم جواب انبوهی کشاورز که بیکار می‌شوند و به شهر سرازیر می‌شوند را چه باید داد؛ ما هم تا می‌شود از سهم 2 درصدی مصرف آب شُرب بکاهیم، تا می‌توانیم صرفه‌جویی کنیم و به دولت قُر بزنیم. به جای این‌که هر اقدام سمبلیکی را به بازی تبدیل کنیم، خودمان هم ابتکار به خرج دهیم. نشان دهیم که ما آبی نداریم که بر سر نهیم و سرازیر کنیم. ما زمینی خشک داریم وسط شهرمان که مدت‌ها حیات اجتماعی و اقتصادی شهر را آبیاری می‌کرده و حالا مدتی‌ست رخت بربسته است. در این وضعیت، شاید تنها کاری که می‌شود کرد، آماده بودن است. آمادگی البته فقط انتظار نیست. آمادگی، توان هم می‌خواهد. بحران خشکی و غیاب را باور کنیم و به جای عزا و ماتم برای از دست دادن یار سفر کرده، از آب و آن‌چه مانده است هنوز، حمایت و مراقبت کنیم. اگر خواهان بازگشت زاینده‌رود به شهر، شنیدن صدایش و دیدن چشم‌اندازش هستیم و هنوز طالب خلوت کردن با آنیم، بیایید تصور کنیم که می‌توان جای خالی‌اش را با مصرف کم‌تر، مراعات بیشتر و فشار به آن‌ها که برای کنترل منابع، قدرت دستشان است، پُر کرد. همین.




رویاهای ماده گرگ عنوان یکی از رمانهای چنگیز آیتماتوف است. در این رمان، دولت نیزارهای اطراف دریاچهی آرال را بعد از خشکاندن باتلاقها و تالابهای آن به منظور تبدیل به زمینهای کشاورزی به آتش می‌کشد. توله‌های ماده گرگ در این آتش سوزی‌ها خاکستر می‌شوند.

این نویسنده‌ی قرقیزی که شهرت جهانی دارد در رمان دیگرش با عنوان« روزی به درازای یک قرن» نیز مدام از طبیعت می نویسد. ما با جملاتی از قبیل " آن زمان برف سنگینی امده بود، راه آهن دیگر کار نمی‌کرد" در خاطرات انسانهای چهل-پنجاه سال پیش زیاد روبرو می شویم. امروز دیگر خبری از آن بارشهای سنگین برف نیست.

دولت شوروی با آرزوی تبدیل دشت های ترکستان به مزارع پنبه ، بر روی حوزه های آبریز دریاچه آرال دست به احداث  سد زد.اما این آرزو بر دل دولت ماند.دولت با این عمل دامپروری، ماهیگیری، کشاورزی سنتی و باغداری را در اطراف این دریاچه نابود کرد.

تالابهای  سرزنده اطراف رودهای دجله و فرات محل شکل گیری اولین تمدن بشری هستند. سدهای بنا شده بر روی جریان این دو رودخانه که گاهن به بیش از 30 مورد می رسد باعث بیکاری بیش از 500 هزار نفر و بی خانمانی و آوارگی ساکنان اطراف آن شده است.  ریزگردهای ناشی از نابودی تالابهای این دو رود بزرگ هنوز هم از طرف چهار کشور قابل کنترل نیست.

در این میان دولت کره نمونه موفقی از سازگاری انسان و طبیعت را به نمایش گذاشته است. رودخانه چئونگی چون درست در مرکز شهر سئول را که در اثر پل سازی و اوتوبان سازی در مدت نزدیک به بیست سال از بین رفته بود را در عرض دو سال احیا کرد و نزدیک به 200 نمونه گونه‌ی گیاهی و درخت را در حواشی این رودخانه احیا نمود.

شهردار سابق سئول قبلن گفته بود: بعد از احیای چئونگی چئون حیات به شهر ما بازگشته است و هم اکنون می‌توانیم نفس بکشیم.

از 12 سال قبل شاهد کاهش چشمگیر پرندگان مهاجری بوده ام که در تالابهای دریاچه‌ی اورمیه  مسکن گزیده بودند. و در حال حاضر نسل بسیاری از آنها  از بین رفته است. چنگیز آیتماتوو رمان دیگری به نام «مثلهایی از استپ‌ها و کوهها» دارد. اگر ارتباط و تاثیر طبیعت بر فرهنگ انسانی را همانگونه که در این رومان بحث شده جدا کنیم چیزی از دست‌آوردهای حال حاضر انسان برایش باقی نمی‌ماند.

در حقیقت این خود انسان است که چیزی برایش باقی نمی‌ماند. اگر بحران آب حل نشود، اگر نسل پرندگان مهاجر نابود شود، نسل ما هم منقرض خواهد شد.


دیگر می دانیم که به خشکسالی رسیده‌ایم و اگر راهی نیابیم درافق روبه‌رو چیزی جزفقرونابودی  انتظارمان را نمی‌کشد. و قرار است همراه با دولت؛ مشارکت درسطح وسیع ملی را تجربه کنیم برای عبور از دوران صرفه‌جویی. ما ساکنین این نقطه جغرافیایی مسئولیت حفظ امانت سرزمین را برای خود وبرای نسل آینده داریم .مسئولیتی که هیچ بهانه‌ای ساقطش نمی‌کند.

شروع گذراز تغییر فکراست تا تغییر سبک زندگی. تغییر از ذهنیت  مصرف‌گرای مریض‌گونه تجملی و بی‌اعتنا به محیط‌زیست، تا به ذهنیت جیره‌بندی و نگاه احترام‌آمیز به عناصر طبیعت. آنجا که ذهن مصرفی آشنا می‌شود با نگاه پایدار و عاشقانه به طبیعت این سرزمین. زندگی تغییر می‌کند از آنچه که تا به حال بوده‌ایم و به این نقطه رسیده‌ایم تا آنچه که باید بشویم و بگذریم ازین نقطه سخت. زندگی عوض می‌شود و هرنفر در خلوت خانه و محل کار مسئول جیره‌بندی خودش. وسواس‌های  فراموش  شده یا درمان شده . کاشی‌های حیاطی که به جارو عادت می‌کنند و گردوخاک‌های سمجی که  بدون آب هم ازبین می‌روند. آب‌های باران و پس‌آب‌های قابل مصرفی که درسطل جمع می‌شود برای مصارف بعدی و آب‌هایی که  درساخت و سازهای وسیع شهری گل نمی‌شوند.  اینجا فرش‌ها یاد میگیرند زودهنگام کثیف نشوند و اگر شدند با مایع شسته شوند. باغچه‌ها به حق‌شان قانع می‌شوند وگیاهان بی‌نیازتری به آب کاشته می‌شوند. حمام‌ها شاهد اصراف آب نیستند و خودروها دیرتر و به روش بهتری تمیز می‌شوند. اینجا دیگر قرار نیست قطره‌های حیات هدر روند.

حرکت هشداری، اعتراضی کلوخ  به چالش کشیدن حس مشارکت فراموش شده‌ی ماست . یک تغییر نگرش و یک خودباوری است در پایه‌ریزی اعتراض های مدنی دربه هدررفتن منابع آبی کشور.

یادآورمسئولیت ماست. تمرین چگونگی مدرن زیستن دردنیای امروزی است که بردباری و صرفه جویی و احترام به عناصر طبیعت را می طلبد. کلوخ را یاری می‌کنیم و با او می‌مانیم.




گفت:آب را گِل نکنیم، گِل شد. حال همان گِل، با خشکیدنِ خود ساخته‌مان کلوخی خواهد شد که فرقِ تک تک ما را خواهد شکافت و آبی برای شستن خونمان نخواهیم یافت. دیرزمانی است که به همراه اهالی حوزۀ کارون به سوگِ آن نشسته‌ام و نیز حسرتِ دلِ هموطنان دردمند و همنوعان خود از همه جای جهان را بر موجودیت و حیات خویش که تفسیر آیه «وَجَعَلْنا مِنَ الماءِ کُلَّ شئً حیّ» را بنحوی برعکس در حال تحقق می‌بینند، همچون کابوسی مشاهده می‌کنم. دنده‌هایِ از سینه برآمده از فرط گرسنگی و تشنگی، تنها مخصوص پوستِ سیاهِ آفریقاییان نیست. و مرگ، همیشه فقط به سراغِ همسایه نمی‌آید. باور بداریم که این صحنه‌ها برای هر بشری در این کرۀ خاکی ممکن است رخ دهد. ناگهان چه زود دیر شد برای درک عمقِ فاجعه و چاره اندیشیِ متناسب با آن. چه بی‌گدار دولتهایمان غرق ساختارهای ظاهری همچون سد و...شدند!!! وچه بی‌ملاحظه، مردم ما در شهر و روستا، آلودۀ مصرف‌گرایی و بی‌اعتنا به ارزشِ مادۀ ارزشمندِ"آب" گشتند!!! از زیبایی‌های آبراهه‌ها که بگذریم و صرف نظر کنیم، حیات انبوه مردمِ اطراف آن را چه کنیم؟ دیرزمانی است که با دوش استحمام نمیکنم و آب را در تشتی می‌ریزم و با کاسه استفاده می‌کنم تا حجم آب مصرفی را ببینم و فقط در حد نیاز،  و نه برای تمدد اعصاب زیر دوش، مصرف نمایم. حیاط را با آب جمع‌آوری شده از کولر می‌شویم. خود و خانواده، نهایت صرفه‌جویی را میکنیم و به اطرافیان نیز توصیه میکنیم. اما این، با همۀ اهمیتی که دارد، فقط بخش بسیار کوچکی از راه حل است. کشاورزی سنتی و پر مصرفِ ما، صنعتِ فرسوده و غیر استانداردِ ما، دولتمردانِ فرو رفته در خواب خرگوشی، همه و همه اسباب هدر رفتِ منابع محدودِ آبیِ ما هستند که ریاضت، توجه و دقتِ نظر و برنامه‌ریزیِ همگان را می‌طلبد...سخنان من همانند روضه‌خوانیِ غم‌انگیزی می‌نماید که آه و درد و فریاد است بی‌آنکه ثمره‌ای جز بر انگیختن ضمیر شنونده داشته باشد. اما اهل فن و علم و تخصص باید به طور جدی و با راهکارهای عملیاتی به گود آیند و جنگ با بی‌آبی را به جنگی مقدس و ملی و بلکه جهانی بدل سازند تا بتوانیم این معضلِ بزرگ را با ریاضت و رفتارِ متمدنانه و دلسوزانه از خواب کودکانمان زائل کنیم.



حمیدرضا خوش‌کردار  - مشتی گرت از خاک وطن هست به سر کن

یکی از علایق ما ایرانی ها، بومی‌سازی است. حالا این چالش سطل آب یخ را خوشبختانه دوستانی بومی‌سازی کرده و جناب بابایی عزیز مرا هم به چالش کلوخ دعوت فرموده‌اند. من هم که چند سالی است دستی بر آتش صنعت آب این مملکت دارم (بابام جان دروغ چرا؟ این آتش دست ما را هم سوزانده است.) حقیقتش از این چالش خوشم آمد. حالا حکایت ماست :

یک - سدسازی و مهار آب های سطحی یک روش پذیرفته شده در تمام جهان است. اما وقتی به ایران می‌رسد، می‌شود ابزار تبلیغات دولت‌ها و دلار به جیب زدن مشاوران و پیمانکاران. حالا ما مانده‌ایم و ده‌ها سد غیراصولی و سوراخ و پول مفتی که از خزانه‌ی ملت رفته و اکوسیستم های نابود شده و آخ و افسوس گذشته...

دو - به قول اکبر آقا؛ ما با همه‌ی محاسنی که داریم، عقل مان ده متر پشت سرمان راه می‌رود. در تمام سال‌هایی که در اورمیه زندگی کردم، هیچ کس نبود که از جاده‌ی میان‌گذر دریاچه‌ی اورمیه استقبال نکند. همین کوتاه شدن راه تا شهر استراتژیک تبریز به نفع همه بود. جاده در اسرع وقت با خاکریزی زده شد، راه نصف شد و حالا آخ و واویلای نابودی اکوسیستم دریاچه و خشک شدن آن برای همه مانده...

سه - همه حق دارند و همه ظلم می‌کنند. کشاورزی دیم مقرون به صرفه نیست. منابع آب‌های زیرزمینی ما بسرعت تحلیل می‌روند. تخصیص وجود ندارد... اما همه چیز راه دارد: یک خط نامه از نماینده مجلس، امام جمعه یا پارتی دیگر- شیرینی دوستان هم محفوظ است- نشد چاه قاچاق می‌زنیم. حالا هی قانون و بخشنامه تصویب شود/ تمام ترس من از روزی است که مملکت ایران یکی دو متر نشست کند.

چهار - اگرچه مصرف آب شرب شهری درصد ناچیزی از کل مصرف کشور است، اما شرایط آب شرب شهری هم در وضعیت بحران قرار دارد. صرفه‌جویی که برای دیگران است. همه هم که چاه نفت داریم. شکاف دولت-ملت هم که الی الابد وجود دارد. هرچقدر حقابه گران شود پولش را می‌دهیم. شهر تهران و بسیاری کلانشهرهای ما هنوز شبکه فاضلاب درست و حسابی ندارند. چه برسد به تفکیک آب شرب و غیرشرب. پس می‌توان با آب شرب استخر پر کرد، اتومبیل را روزی یک بار برق انداخت، برای یک حمام ناقابل به اندازه یک حمام عمومی آب مصرف کرد. ادارات آب و فاضلاب هم اولا می‌دانند که اخطارهاشان باد هواست. ثانیا مردم آب می‌خواهند. برای تامین آب در صورت نیاز می‌توان چاه‌های پارک‌های شهرداری را وارد سیستم کرد، یعنی چاهی که وسط فلان پارک و جنب سیستم بهداشتی قرار دارد و به هیچ عنوان استاندارد حفرش برای آب شرب نبوده. مردم بیمار می شوند؛ فدای سرمان. بحمدالله امکانات درمانی موجود است. پولش را هم داریم...

پنج - ما که پرتقال و دسته‌بیل را وارد می‌کنیم، چرا آب وارد نکنیم؟ مقرون به صرفه هم هست.
ملک الشعرای بهار می گوید " دردا و دریغا که چنان گشتی ویران/ کز بافته‌ی خویش نداری کفن من،... وطن من" کفن را که سال هاست از چین وارد می‌کنیم. نیستی که الباقی‌اش را ببینی. بزودی مرده‌هامان را با آب چین می‌شوییم.

شش - از وقتی پست آقای بابایی را در دعوت به چالش کلوخ خواندم، ترانه‌ی عارف (با صدای شجریان بزرگ) توی سرم چرخ می‌زند : "مشتی گرت از خاک وطن هستُ، خدا هستُ، جانم هستُ، وطن هستُ به سرکن"