۱۳۹۳ خرداد ۳۰, جمعه

چگونه می‌توان ضربات پنالتی را عادلانه شروع کرد؟

شیوه برگزاری جام جهانی فوتبال از آغاز پیدایش تا کنون تغییرات زیادی داشته است. زمانی حتی چهار تیمی که به مرحله نیمه‌نهائی این مسابقات می‌رسیدند، با همدیگر بازی می‌کردند تا تیمی که بیشترین امتیاز را کسب کرده است، قهرمان جام اعلام شود. وقت اضافه و ضربات پنالتی در این شیوه کاربرد نداشت. و حتی معلوم نبود قهرمان جام در کدام بازی مشخص خواهد شد. بعدها تصمیم گرفتند که بازی چهار تیم نهائی به همین صورتی که الان هست، برگزار شود. و بالتبع وقت اضافه و ضربات پنالتی هم ضرورت پیدا کرد. این روش تا جام هشتاد و دوی اسپانیا برقرار بود.
از جام 1986 مکزیک، فیفا تصمیم گرفت بازی تیم‌های صعود کرده از مرحله مقدماتی، به صورت حذفی برگزار شود. مسابقه حتماً باید برنده می‌داشت. بعضاً هر کدام از این بازی‌ها، به اندازه فینال مسابقات جذاب بود. ضربات پنالتی بیشتر اهمیت خود را نشان داد. این شیوه، تحول بزرگی در مسابقات ایجاد کرد.
مکزیک هشتاد و شش، از هر نظر تاریخی بود. بازی فرانسه دوران میشل پلاتینی، و برزیل دوران زیکو و ادر و سوکراتس، باشکوه‌ترین مسابقه این جام بود. هیچکدام از این دو تیم نیز قهرمان جان نشد. کسانی هنوز  این بازی را زیباترین مسابقه تاریخ فوتبال می‌دانند. فرانسه این مسابقه را نهایتاً در ضربات پنالتی از برزیل بُرد. زیکو در جریان مسابقه یک پنالتی را از دست داد، اما در ضربات پنالتی خوش درخشید. میشل پلاتینی که ستاره میدان و زننده گل فرانسه بود، در ضربات پنالتی ناکام ماند. تمام لحظات این مسابقه، تاریخی و دیدنی بود. اما همه مسابقات در شرایطی چنین برابر و زیبا، به ضربات پنالتی منتهی نمی‌شدند. بعضاً این ضربات اسباب حذف زودهنگام تیم‌های به مراتب شایسته‌تر هم بودند. این روش منتقدین زیادی پیدا کرد.
بر عکس شیوه برگزاری جام جهانی که تغییرات زیادی کرده است، بازی فوتبال و قوانین آن بسیار محافطه‌کارانه تغییر می‌کند. نظر به اینکه ورزش بسیار پرطرفداری است، متولیان جهانی فوتبال همواره این نگرانی را دارند که تغییر در قوانین از جذابیت‌های ذاتی این ورزش کم بکند. در جام‌های بعدی، فیفا قانون گل طلائی را به فوتبال اضافه کرد. طبق این قانون در وقت اضافه هر تیمی به گل می‌رسید، برنده اعلام می‌شد. این روش هم کارساز نبود. تیم‌ها فرصت جبران اشتباه خود را نداشتند. گل طلائی خیلی زود از قوانین فوتبال حذف شد.
ضربات پنالتی بعد از صد و بیست دقیقه بازی، یکی از بهترین ابداعات فوتبال است. ماندگاری این قانون در ورزشی که بسیار محافظه‌کارانه تن به تغییر می‌دهد، نشان از کارکرد درست و متناسب آن است. قبل از این قانون بعضاً با انداختن سکه برنده را مشخص می‌کردند. وقتی دو تیم بعد از دو ساعت بازی به نتیجه نمی‌رسند، همه چیز را در شرایط مساوی از صفر شروع می‌کنند. قدرت روحی پنالتی‌زنان و توان دوازه‌بانان، برنده مسابقه را مشخص می‌کند.
اما مسیر دشواری که به این ضربات منتهی می‌شود، در نهاد خود حاوی نوعی بی‌عدالتی است که با تمام قوانین دیگر فوتبال منافات دارد. اصولاً در فوتبال، بازی هجومی ارجح است. قوانین نیز به گونه‌ای تصویب شده که در شرایط مساوی، بازی هجومی امتیاز بیشتری کسب کند. نتیجه مساوی پرگُل، بر مساوی کم‌گُل، در شرایط برابری امتیاز، ارجحیت دارد. تعداد گُل‌های بیشتر یک تیم، موقعیت آن را در جدول، بالاتر از تیم هم‌امتیاز قرار می‌دهد. حتی در شرایط کاملاً مساوی، تعداد گُل‌های زده در خانه حریف نیز تعیین‌کننده است. ایران در چنین شرایطی از استرالیا بُرد و به جام  نود و هشت فرانسه راه یافت. بازی شجاعانه، به بازی محتاطانه در تمام شرایط ترجیح داده می‌شود.
اما در ضربات پنالتی اینگونه نیست. دو تیم همه چیز را از صفر شروع می‌کنند. تیمی که صد و بیست دقیقه با قدرت حمله کرده، با تیمی که در تمام این مدت، به لاک دفاعی فرو رفته و حتی بازی تیم مقابل را هم خراب کرده است، در یک شرایط قرار می‌گیرد. پس از سوت پایان صد و بیست دقیقه، تیم دفاعی بعضاً در شرایط روحی بهتری هم قرار می‌گیرد. تیم مهاجم، کلافه از آن همه حمله به دروازه حریف، باید خود را تسلیم ضربات پنالتی بکند. اگر همین تیم بازنده هم بشود، خیلی ناعادلانه خواهد بود. ضربات پنالتی اجتناب‌ناپذیر است. پس چطور می‌توان حتی‌الامکان آن را در راستای روند اصلی فوتبال قرار داد، و شرایط را تا حدودی عادلانه ساخت؟
با امکانات گسترده‌ی امروزی، تمام لحظات بازی‌ها ضبط، و بلافاصله آنالیز می‌شود. در هر لحظه مشخص است که هر تیم چند درصد مالکیت توپ را در اختیار دارد. حتی میزان دوندگی تک تک بازیکنان نیز معلوم است. معیارهای قابل اندازه‌گیری و بدون مناقشه‌ای در فوتبال وجود دارد، که به وضوح نشانه بازی تهاجمی است. و تشخیص آنها، نه تنها مستقل از سلیقه افراد است، بلکه و تقریباً به هیچ ابزار پیشرفته‌ای هم نیاز ندارد. مانند تعداد کُرنر و شوت در چهارچوب دروازه و ضربات کاشته پشت محوطه هیجده قدم و حتی حضور در محوطه جریمه حریف، به راحتی قابلیت اندازه‌گیری دقیق  دارند. و می‌توان برای هر کدام از این موارد امتیازی تعیین کرد. ویژگی اصلی این نشانه‌ها هم طوری است که هرگز به بازی تصنعی تیم‌ها منجر نمی‌شود. مثلاً فرستادن توپ به کُرنر، و با خطای مدافع پشت محوطه جریمه، در هیچ شرایطی مطلوب تیم مدافع نیست. و گرفتن چنین امتیازاتی هرگز نشانه بازی تصنعی تیم مهاجم هم نخواهد بود.
بدیهی است که حتی برای آن بازی رویائی فرانسه و برزیل هم این امتیازها در نهایت مساوی نخواهد بود. اما اگر در طول صد و بیست دقیقه، یکی از تیم‌ها درصدی خاص و کارشناسی شده (مثلاً ده درصد)، بیشتر از تیم مقابل امتیاز کسب کند، می‌تواند نشانه تهاجمی بودن بازی همان تیم تلقی شود.
در این صورت می‌توان یک پنالتی برای تیمی که بهتر بازی کرده، در نظر گرفت. فی‌الواقع ضربات را از پنالتی دوم و با نتیجه یک بر صفر به نفع تیم مهاجم شروع کرد. هم ضربات پنالتی تعیین‌کننده خواهد بود، و هم صد و بیست دقیقه بازی تهاجمی، به بازی دفاعی ارجحیت خواهد داشت. در ضمن تیمی که به لاک دفاعی می‌رود، گوشه چشمی هم به شرایط نسبتاً نابرابر پنالتی‌ها خواهد داشت. به هر حال تیم دفاعی باید تاوان پس بدهد. نه اینکه وقتی سوت پایان صد و بیست دقیقه به صدا درآمد، شادی بکند و بالا و پائین بپرد، که از بازی زیبا و هجومی حریف قِسر در رفته است.

۱۳۹۳ خرداد ۲۶, دوشنبه

نفرت‌پراکنی مذهبی، فراتر از یک نزاع فرقه‌ای


سرزمین متکثر ایران با ده‌ها قوم و مذهب و زبان، قطعاً مشکلات عدیده‌ای دارد. اما در شرایطی که منطقه آشکارا درگیر نزاع قرون وسطائی شیعه و سُنّی شده است، و ایران نیز بزرگترین کشور شیعی جهان است، و بسیاری از تحلیل‌گران درگیری فرقه‌ای در سوریه را جنگ نیابتی قدرتهای شیعه و سُنّی منطقه می‌دانند، خوشبختانه بدنه اصلی جامعه ایران، عاری از نفرت مذهبی است. اما نقش مذهب  و تاثیر نهادهای مرتبط مذهبی در روج و جان این جامعه، با هیچ موضوع دیگری قابل مقایسه نیست.  میزان پایبندی به مذهب در افغانستان، ابداً با ایران قابل قیاس نیست. اما هویت ایرانی به مراتب بیش از افغانستان تحت تاثیر مذهب است. از همین منظر، گسترش نفرت‌پراکنی مذهبی شیعه و سُنّی، خطرناکترین شبحی است که ایران می‌تواند با آن مواجه شود.

خلاصه : این نوشته به کارکردهای اصلی این شبح خطرناک می‌پردازد. با ذکر چند مثال و دلیل، نشان می‌دهد که جنگ فرقه‌ای افراط‌گرایان، جنگ هفتاد و دو ملت نیست که اقشار فرهیخته جامعه همه را عذر بنهند و از کنار آن بی‌تفاوت بگذرند. نشان می‌دهد که با تمام مسائلی که در خصوص ایران و حمایت از گروه‌های شیعه در منطقه مطرح است، اتفاقاً این بحران در بیرون از ایران و علی‌الخصوص در عراق ریشه دارد. بدنه جامعه ایران در گذشته و به سلامت از آن عبور کرده است. و نشان می‌دهد که بر عکس تفکر رایج، افراط‌گرایان مشتی آدم‌های نادان نیستند که درگیر نزاع‌های قبیله‌ای خود باشند. اتقاقاً بسیار حساب شده عمل می‌کنند. آنها به خوبی قادر هستند که بخش‌های ملایم مذهبی و حتی غیرمذهبی جامعه را هم تحریک کنند. افراط‌گرایان سُنّی، در مقام عمل هیج شیعه‌ای را تحمل نمی‌کنند. افراط گرایان شیعه با اهانت‌های بی‌نهایت سخیف و مشمئزکننده، حتی قادر هستند که یک روشنفکر مارکسیست اهل مراکش را هم دچار شیعه‌هراسی بکنند. اتفاقات اخیر بلوچستان و نحوه ورود اقشار مختلف جامعه به این بحران، که بعضاً در دام محافل افراطی حکومتی هم افتادند، به وضوح نشان داد که خطر بسیار جدی و فراتر از یک نزاع فرقه‌ای است.
مسحد اموی، قبل و بعد از جنگ داخلی سوریه
بی‌بی‌سی عربی مستندی فوق‌العاده از شبکه‌های نفرت‌پراکن مذهبی تهیه کرده بود. بی‌بی‌سی فارسی، نسخه دوبله شده آن را پخش کرد. سازندگان این مستند طی شش ماه ده‌ها شبکه افراطی را زیر نظر گرفته و به دنبال حامیان مالی آنها گشته بودند.

در این مستند، واعظان افراطی سُنّی، کُلّهم شیعه را رافضی و مستوجب مرگ می‌دانستند. بدترین توهین‌ها را نثار شیعه‌مذهب‌ها می‌کردند. یکی از آنها می‌گفت سگهای رافضی را باید مثل مار له کرد. دیگری می‌گفت شیعه سرطان جامعه اسلامی است. افراطی‌های شیعه، زننده‌ترین الفاظ را به خلفای راشدین و عایشه همسر پیامبر بزرگوار اسلام نسبت می‌دادند. این دو طیف، همدیگر را بیشتر هم تحریک می‌کردند. یکی از همین شیعیان به شبکه افراطی سُنّی زنگ می‌زد، و با به کار بردن الفاظ سخیف و ناروا نسبت به همسر پیامبر، او را به غایت خشمگین می‌کرد.

هر دو طیف نیز امکانات مالی گسترده‌ای داشتند. یاسر حبیب روحانی افراطی شیعه که احتمالاً همه آئین‌های برآمده از بستر جامعه شیعه در دویست سال گذشته را کار انگلیس‌ها می‌داند، کلیسائی را به قیمت یک میلیون پوند در لندن خریداری، و به مرکز نفرت‌پراکنی خود تبدیل کرده بود. حسن الله‌یاری که علاوه بر افراطی بودن، یک کمپلکس روانی هم به نظر می‌رسد، برنامه‌های خود را از امریکا پخش می‌کرد. و شبکه‌ای که کل شیعیان جهان را یک سرطان می‌پنداشت، از قاهره، و به هرینه یک شیخ کویتی اداره می‌شد.

اما دو نکته جالب و حاشیه‌ای در این مستند بود، که به گمان من، به اندازه خود مستند اهمیت و ارزش تعمق داشت. تقریباً درتمام مواردی که یک افراطی شیعه، به اهل‌سنت اهانت می‌کرد، بی‌بی‌سی ناچار بود سخنان او را سانسور کند. و روی کلمات زشت و مشمئزکننده، صدای بوق بگذارد. اما تقریباً در تمام مواردی که شنیع‌ترین اهانت‌ها را افراطی‌های سُنّی، به شیعیان نسبت می‌دادند، بی‌بی‌سی بی‌کم و کاست سخنان آنان را پخش کرد. نکته و کارکرد اصلی افراط‌گرایان همینجاست.

تمام تلویزیون‌های افراطی سُنّی، با اظهارات تند و عصبی، بیش از آنکه توهین کنند، فی‌الواقع تفکر به غایت بسته خود را نشان می‌دادند. مشخصاً، همه شیعیان را مستوجب مرگ می‌دانستند. در واقع اگر بی‌بی‌سی سخنان آنها را سانسور می‌کرد، از دایره بی‌طرفی خارج می‌شد. چون بهتر از این نمی‌توان ماهیت خطرناک یک تفکر را به بیننده نشان داد.


اما وقتی یک افراطی شیعه مثل حسن الله‌یاری شروع به توهین می‌کرد. به خود اهل‌سنت کار نداشت، مقدسات سواد اعظم مسلمانان را به نام و با الفاظ بسیار رکیک، مورد اهانت قرار می‌داد. اگر بر فرض محال، فرقه‌ای در جهان اسلام یافت شود، که مقدس‌ترین بانوی عالم تشیع را با ادبیاتی نزدیک به ادبیات سخیف حسن الله‌یاری توصیف کند، مومنین شیعه که جای خود دارند، حتی ممکن است اقشار سکولار این جامعه هم احساس توهین بکنند. امثال حسن الله‌یاری و یاسر حبیب در این مستند، دقیقاً چنین نقشی را برای مخاطب عام سُنّی داشتند. اگر این سخنان سانسور نمی‌شد، می‌توانست مصداق ترویج جنگ فرقه‌ای هم باشد.

در دنیای اهل‌سنت، هستند کسانی که اساساً شیعه را غیرمسلمان، مشرک و خارج از دین و رافضی می‌دانند. اینکه این نوع نگرش چقدر طرفدار دارد، و یا فقط متعلق به یک اقلیت کوچک است، موضوع این نوشته نیست. واقعیت این است که وجود چنین تفکری را در حال حاضر نمی‌توان انکار کرد. در طرف شیعه، رواج اصطلاح ناصبی، که معنای آن اظهر من‌الشمس است، تاریخی بس طولانی دارد. حتی در جریان قتل فجیع داریوش و پروانه فروهر، یک مقام مسئول در صدا و سیما مدعی شد که آن دو سخنانی شبیه ناصبی‌ها به زبان آورده بودند، و بعد مجازات شرعی سنگین چنین سخنانی را یادآورد شد. از این منظر، شاید بتوان گفت که افراطی‌های این دو مذهب، در تفکیر یکدیگر دست کمی از هم ندارند.

اما در حال حاضر، حتی افراطی‌ترین و ضدسُنّی‌ترین بخش‌های شیعه هم اهل‌سنت را غیرمسلمان نمی‌داند. گرچه با کلی اما و اگر، آنها را مسلمانانی کم‌ایمان می‌داند که از راه و روش درست دین‌ورزی به دور افتاده‌اند. دشوار بتوان مرجع تقلید و صاحب فتوائی را در جهان تشیع یافت، که رسماً اهل‌سنت را خارج از دین بداند. به عبارت دیگر، تفکر تکفیری، دست کم به شکل رسمی، در جهان شیعه‌مذهب به حاشیه رفته است. آیت‌الله سیستانی، بزرگترین و پرنفوذترین مرجع شیعه، که بیشترین نفوذ را هم در عراق دارد، به شیعیان توصیه کرد که نگوئید براداران ما اهل‌سنت ، بگوئید جان ما اهل‌سنت. در جامعه اکثراً سُنّی‌مذهب و اهل مدارائی چون ترکیه، شنیدن چنین سخنانی از علمای دین عادی به نظر می‌رسد، ضرورتی هم ندارد. اما در کشوری مثل عربستان، که موج نفرت از شیعه وجود دارد، و بیان چنین سخنانی اتفاقاً ضروری است، دشوار بتوان عالمی هم‌سطح آیت‌الله سیستانی یافت که بی‌واهمه از هجمه افراطیان، قادر باشد شیعه را جان خود معرفی کند.

واقعیت دیگر این است که گرچه سُنّی‌ها و شیعه‌های افراطی از تفکر همدیگر نفرت دارند، اما در خصوص شخصیت‌های مورد احترام و یا مورد غضب، موضوع تقریباً یک طرفه است. اهل‌سنت با شخصیت‌های مورد احترام شیعه نه تنها کار ندارند، بلکه جزو مقدس‌ترین شخصیت‌های آنها هم هست. دعوای اصلی شیعه با سُنّی سر خلافت حضرت علی است. اما حضرت علی، یکی از محبوبترین، و شاید هم بعد از پیامبر محبوبترین شخصیت در جهان سُنّی‌مذهب است. این میزان محبوبیت، افراطی و غیرافراطی هم ندارد. هر هفته در بخشی از خطبه‌های جمعه و در سراسر جهان اسلام، درود و سلام به حضرت محمد و یاران و اصحاب و اهل‌بیت ایشان فرستاده می‌شود. نام حضرت فاطمه زهرا، و امام حسن و امام حسین با عنوان امامین همامین و سیدین شهیدین، جایگاه بالا و بسیار مقدسی در این بخش خطبه‌ها دارد.

اما در خصوص شیعه موضوع ابداً اینگونه نیست. متعادل‌ترین قرائت رسمی شیعی هم با خلفای راشدین و عایشه همسر پیامبر، و تقریباً عموم اصحاب که بعد از وفات حضرت محمد در قید حیات بودند، مشکل ازلی و ابدی دارد. تا چند سال بعد از انقلاب ایران، بخش قابل توجهی از جهان اهل‌سنت، شناخت چندانی از شیعه نداشت. مثلاً در اروپا وقتی یک ایرانی را سرِ نماز، با دستِ باز می‌دیدند، فکر می‌کردند او پیرو مذهب مالکی است. اما شیعه از همان دوران کودکی با سُنّی آشنا می‌شود. او همواره در معرض مراسم و مناسکی است که یکسره مشغول دست و پنجه نرم کردن با خلفای راشدین مورد احترام اهل‌سنت است. از زیارت عاشورا که تحت عنوان اولی و دومی و سومی به شکل واضح خلفا را مورد عتاب و خطاب قرار می‌دهد، تا مراسم بسیار شایع اما عموماً غیررسمی، که در آن همه چیز و همه حرفی مجاز است. هر شرکت‌کننده‌ای در اینگونه مراسم یک حسن الله‌یاری است. خلیفه دوم نهایت این ابراز نفرت رسمی و غیررسمی است. روز درگذشت ایشان تظاهر به شادی توصیه می‌شود. مراسمی هم دارد که به راحتی در آن الفاظ چاله‌میدانی به کار می‌رود. تقریباً تمام مراجع با نفوذ شیعه در این خصوص ساکت هستند. در ایران نفوذ این تفکر باورنکردنی است.

در خصوص روحانیت شیعه و سُنّی نیز این موضوع کاملاً یک طرفه است. اوایل انقلاب وقتی هفته وحدت مطرح شد، مرحوم آیت‌الله منتظری، با لحنی دوستانه از علمای اهل‌سنت گلایه می‌کرد که چرا در حوزه های علمیه خود کُتُب شیعه را مطالعه نمی‌کنند. برای آنها گفت که همه کتاب‌های معتر اهل‌سنت به دقت در حوزه‌های شیعه مورد بررسی و استناد قرار می‌گیرد. حقیقت هم همین است. شاید طی چند سال گذشته که بحران شیعه و سُنّی در منطقه پیدا شده، بررسی کُتُب شیعه اندکی مورد توجه حوزه‌های سُنّی قرار گرفته باشد. اما پیش از آن این رابطه کاملاً یک‌طرفه بود. روحانیت شیعه منابع اهل سنت را فوت آب است. اما در آن طرف حتی از اسامی منابع شیعی نیز کمتر کسی خبر دارد.

منابع شیعه از شخصیت‌های مقدس خود، تفسیری فوق‌بشری و معصومانه دارد. در عصر حاضر، حتی محققانی با تحصیلات حوزوی به دنبال نقد چنین رویکردی هستند. اما در منابع اهل‌سنت به طرز شگفت‌انگیزی سیره پیامبر اسلام، از جزئیات مسائل خانوادگی تا شجاعت و حسادت یاران و خاندان ثبت و ضبط است. اغلب آن نوشته‌ها هم جنبه بشری دارد. بخش قابل توجهی از تمرکز روحانیت شیعه نیز ناشی از همین رویکرد است. آنها شب و روز با این منابع دست و پنجه نرم می‌کنند، تا نقطه ضعفی را از خلفای راشدین و همسر پیامبر بیابند. این عبارت ترجیع‌بند سخنان هر منبری در ایران است : «از وسائل‌الشیعه نمی‌گویم ها! در منابع خودشان نوشته، در صحیح بخاری که بعد از قرآن معتبرترین منبع سنی‌هاست نوشته که ....» معیار بررسی هم طبق معمول دوگانه است. همین منابع، شخصیت‌های مقدس شیعه را هم با رویکرد بشری که همواره جایزالخطاست، مورد بررسی قرار داده‌اند. [1]

اگر به شکل‌گیری اولیه دو مذهب شیعه و سُنّی نظری بیندازیم، با واقعیت تعجب‌برانگیزی مواجه خواهیم شد. اگر ایران فعلی و علی‌الخصوص خراسان را از دنیای سُنّی‌مذهب جدا کنیم، خلاء بزرگی ایجاد خواهد شد. بسیاری از نامداران و متفکران اهل‌سنت، برخاسته از همین جغرافیای فعلی ایران هستند. اما تقریباً همه بزرگان شیعه هنگام شکل‌گیری این مذهب در قرون اولیه، غیرایرانی بودند. با این همه سابقه، و به رغم اینکه حدود بیست درصد مردم فعلی ایران سُنّی‌مذهب هستند، تقریباً خبری از نام عُمر و عایشه در ایران نیست. حتی اگر با تفکر باستان‌گرایانه هم به صدر اسلام بنگریم، که لشگرکشی خلیفه دوم را اسباب شکست و تحقیر ایرانیان می‌داند، باز به جوابی جز تاثیر مذهب نخواهیم رسید. نام‌های چنگیز و تیمور به وفور در ایران یافت می‌شود، اما اهالی سنندج نیز نام "فاروق" را که لقب خلیفه دوم است، با احتیاط روی فرزندان خود می‌گذارند.

من تا کلاس پنجم، در مدرسه ابتدائی روستای بالانج اورمیه درس می‌خواندم. تنوع زبانی و فرهنگی روستا، شامل اکثریت تُرک و دو اقلیت قابل توجه آشوری و ارمنی بود. اما بالانج تنوع مذهبی حقیقتاً شگفت‌انگیزی داشت. شیعه و سُنّی و اهل‌حق و مسیحیان تابع کلیساهای شرق‌آشور و گیریگوری و کاتولیک، همه در کنار هم زندگی می‌کردند. و هر کدام نیز مساجد و کلیساهای خاص خود را داشتند. بالانج مرکز محال باراندوزچای است. و مدرسه روستای ما، یکی از معدود مدارس منطقه در آن تاریخ بود. اهل روستا به طرز تحسین‌برانگیزی احترام مذهب همدیگر را داشتند. ازدواج‌های بین‌مذهبی هم رایج بود. وقتی به گذشته با معیارهای امروزی نگاه می‌کنم، این موضوع حقیقتاً باورنکردنی و شگفت‌انگیز به نظرم می‌رسد. اما مسئله این بود که از روستاهای اطراف هم به مدرسه می‌آمدند. اغلب آن روستاها تک‌مذهبی بودند. وقتی این بچه‌ها با هم و یا با یکی از بچه‌های بالانج دعوا می‌کردند، بعضی وقت‌ها عنان از کف می‌دادند و فتنه‌ای به پا می‌کردند، که کار به جاهای باریک هم می‌کشید.

اگر طرف دعوا مسیحی بود، بلافاصله و با اشاره به مسئله طهارت، نظافت بخش‌های خصوصی آنها مورد عنایت قرار می‌گرفت. اگر طرف دعوا اهل‌حق بود، فقط اشاره به سبیل پدر کفایت می‌کرد تا قیامتی بپا شود. اگر طرف دعوا سُنّی بود، گفتن ندارد که چه بلوائی به پا می‌شد و نمایش حسن الله‌یاری را به طور زنده تماشا می‌کردیم. این نوع دعواها یک استثناء کاملاً یک‌طرفه داشت. وقتی یک بچه‌سُنّی با بچه‌شیعه دعوا می‌کرد، به طور مطلق بچه‌سُنّی کم می‌آورد. یک نفر از مقدسین شیعه را پیدا نمی‌کرد که دقّ دلش را سر او پیاده کند و جنبه خودزنی هم نداشته باشد. [2]

فقط حضور چند هم‌کلاسی از روستاهای مجاور، که در دعوای شخصی علائق مذهبی خود را بروز می‌دادند، بعضاً فضای کم‌نظیر ما را دچار تلاطم می‌کرد. بچه‌ها را به جان هم می‌انداخت. در بالانج، همه به مذهب خود پایبند بودند. اما روابط شخصی افراد به طرز شگفت‌انگیزی مبتنی بر مذهب آنها نبود. ممکن بود بهترین دوست یک شیعه، مسیحی باشد. این موضوع، بزرگ و کوچک هم نداشت. فی‌الواقع بچه‌ها رفتار والدین خود را یاد گرفته بودند. در یک بی‌خبری شیرینی به سر می‌بردیم. نمی‌دانستیم که با گیر دادن به مذهب همدیگر، می‌توانیم حال یکدیگر را بگیریم. وقتی خاطرات دوران کودکی خود را مرور می‌کنم، به وضوح در می‌یابم که حتی در یک محیط روستائی هم نمی‌توان دور خود دیوار کشید، و از تنش همسایه‌ها بی‌تاثیر بود.

مدعای اولیه این نوشته تحسین فضای عاری از نفرت مذهبی در ایران بود. اما این فضا به دلایلی با دوران بلوغ خود خیلی فاصله دارد. با بالا رفتن سطح آموزش، جامعه ایران به آهستگی، و البته با پرداخت هزینه سنگین، از بخش‌های منفی و نفرت‌پراکن مناسک خود فاصله گرفت. اما اگر پای حریف خارجی به میان آید، ممکن است پایداری این فضا به تلنگری بند باشد.

معمولاً سطح فرهنگ در یک جامعه را با سطح آموزش آن مرتبط می‌دانند. مثلاً وقتی گفته می‌شود فرانسه کشور بسیار بافرهنگی است، یعنی مردم آنجا سطح آموزش بالائی دارند. اما همه جوامع، سنت‌های فرهنگی و مناسک مذهبی و ملی نیز دارند که از نیاکان خود به ارث برده‌اند. اتفاقاً ماندگاری این سنت‌ها، در جوامع توسعه‌یافته و دارای سطح آموزش بالا، مستقل از سطح آموزش تک تک افراد آن جامعه است. به عبارت دیگر، سنت‌ها و مناسکی در جوامع توسعه یافته ماندگار خواهد بود، که مستقل از سطح آموزش شهروندان همان جامعه، همچنان زیبا و جذاب به نظر برسد.

نوروز و سیزده بدر و چهارشنبه‌سوری برای ایرانیان با هر سطح آموزشی جذاب است. خیلی از متولیان حکومت اسلامی میانه‌ای با این سنت‌ها نداشتند و ندارند. و بعضاً ریشه‌های خرافی و غیراسلامی آنها را یادآوری می‌کنند. چه بسا در مواردی راست هم می‌گویند. سیزده‌بدر برای یک عدد، سرنوشت منحوسی را رقم زده است. اما جامعه آموزش دیده ایران، این سنت‌ها را زیبا و جذاب ارزیابی کرده و گرامی می‌دارد. امروزه از دکترای کوانتوم مکانیک و فلسفه و منطق، تا کسی که به زحمت سواد خواندن و نوشتن دارد، روز سیزده بدر را صمیمانه و بی‌هیچ دغدغه‌ای گرامی می‌دارد و به آغوش طبیعت می‌رود. تنها کاری که از حکومت برآمده، تعیین نام رسمی "روز طبیعت" برای آن است.

اما جامعه ایران، سرشار از مناسک و سنت‌های مذهبی هم بود که بسیاری از آنها آشکارا جنبه نفرت‌پراکنی داشت. متولیان قدرتمندی هم حامی آن مراسم بودند و هستند. سطح بالای آموزش جامعه، بسیاری از این مناسک را به حاشیه رانده است. در تنها حکومت شیعه جهان، شادی روز درگذشت خلیفه دوم در خفا انجام می‌شود. بخش بزرگی از جامعه مذهبی و غیرمذهبی ایران، از اینگونه مناسک و رفتارها، اعلام کراهت می‌کند. جامعه، متولیان را نیز به دنبال خود کشانده است. امروز در ایران تقریباً هیچ مرجع مذهبی حاضر نیست که آشکارا از این مناسک حمایت کند. قشر مرجع ایرانی، از تنفر مذهبی بی‌زار است. و دامن زدن به چنین تفکراتی را در شأن خود نمی‌داند.

همه این دستاوردها فقط ناشی از سطح آموزش بالا نیست. ایران هزینه‌های کمرشکنی را طی ده‌ها سال گذشته تحمل کرده است. پیامد ناخواسته این هزینه‌ها، پیدایش و گسترش نوعی واقع‌بینی نسبت به مذهب در سطح جامعه است. احتمالاً ایران تنها کشور اسلامی است که زمینه برای شکل‌گیری جریان‌های افراطی اسلامی از متن جامعه را ندارد. تبعیض‌های دینی و مذهبی میان شهروندان، یکسره مربوط به قوانین رسمی است. 

مجموعه این عوامل، ایران را به جامعه‌ای تبدیل کرده که عاری از نفرت مذهبی گسترده است. و دست رد بر سینه هر نوع تبعیض و نفرت‌پراکنی مذهبی می‌زند. مبارک ظرفیتی است که همه‌جانبه باید مراقب آن بود. این پیشرفت‌ها هنوز با دوران بلوغ خود فاصله زیادی دارد. اگر پای تعصبات مذهبی همسایه‌ها به این مسئله باز شود، هیچ بعید نیست که در چشم بهم زدنی، افراطیان سُکّان احساسات جامعه ایرانی را به دست گیرند.

در کشورهای همسایه ایران، مخصوصاً آنها که جمعیت بزرگ شیعه دارند، فعلاً تاریخ در جهت عکس پیش می‌رود. عراق و بحرین، جمعیت بسیار بزرگ شیعه دارند. این دو جمعیت، علیرغم اکثریت عددی، اغلب مورد ستم حاکمان سُنّی‌مذهب بوده‌اند. مجموعه‌ای از عوامل، به چنان شکافی بین آنها دامن زده که شیعه یا سُنّی بودن، به چیزی شبیه مشخصات شناسنامه‌ای تبدیل شده است. چشم‌انداز پیش‌رو حتی حاکی از شکاف‌های خطرناکتر هم هست. حکومت عراق، رسماً در خصوص مذاهب بی‌طرف است. اما بی‌دین‌ها هم باید مشخص کنند که اجدادشان چه مذهبی داشته‌اند، تا خودی و غیرخودی بودن آنها برای مردم و برای حکومت، بهتر سنجیده شود. در عراق، مارکسیست شیعه و سُنّی هم معنی دارد. در بحرین، ممکن است یک شهروند غیرعرب، اما سُنّی‌مذهب پاکستانی، بلافاصله به طبقه حاکم راه یابد. اما شیعیان بومی آنجا درگیر حقوق برابر شهروندی خود هستند.

وقتی به شبکه اجتماعی فیسبوک پیوستم، از اولین نفراتی که برای من فرند رئکوست فرستاد، یک عرب بحرینی شیعه‌تبار بود. او زبان فارسی و مشخصاً شاعر مورد علاقه من سعدی را خوب می‌شناخت. موسیقی عربی و عراقی به اشتراک می‌گذاشت که بعضاً حاوی اشعار فارسی و تُرکی هم بود. با علاقه این گونه موسیقی‌های او را دنبال می‌کردم. بعضاً از علائق شخصی و جنسی خود هم می‌نوشت که بیان آنها تابوی بزرگی در کشورهای اسلامی است. این آدم چنین ویژگی‌هائی داشت.

اخبار اعتراضات و دشواری‌های مردم بحرین را بخوبی انعکاس می‌داد. از تحولات تونس و مصر هم اخبار خوبی می‌نوشت. در تمام این موارد، تا آنجا که من می‌فهمیدم، مثل یک انسان متمدن، جانب اعتراضات مدنی و به حق مردم کشور خود و سایر کشورهای عرب را داشت. اما وقتی اعتراضات سوریه شروع شد، او مثل یک بچه‌هیئتی افراطی و سرشار از نفرت، تحولات آن کشور را تحلیل و گزارش می‌کرد. مدام از خطر مخالفین اسد می‌گفت. در آن تاریخ هنوز جنگ مسلحانه شروع نشده بود. همه اتفاقات، اعتراض مسالمت‌آمیز و غریبانه یک ملت ستم‌دیده، علیه رژیمی تمام امنیتی و سرکوبگر بود. اما او میان خبرها می‌گشت و مثلاً سخنان یک آخوند سوری را پیدا می‌کرد که گفته بود حکم فلان خواننده زن قتل است. خیلی از عکس‌های ساختگی جهاد نکاح [3] را ابتدا در صفحه او می‌دیدم. مدام از نقش بلوچ‌های ایرانی در القاعده می‌نوشت.

وقتی پای مذهب پیش آمد، همین آدم، روشنفکر‌بازی و متمدن‌بازی را بلافاصله کنار گذاشت. اسد را از همان ابتدا اسداللهی دید که کمر به قتل نواصب بسته است. آنچه علیه مبارزه مردم سوریه می‌نوشت، فی‌الواقع چهره اتو کشیده سخنان حسن الله‌یاری و یاسر حبیب بود. در بهترین حالت، او برای من نقش همان بچه‌روستائی را داشت که برای درس خواندن، به یک محیط چندمذهبی آمده و در یک دعوای شخصی، بلافاصله عقده‌گشائی می‌کرد. او یک نمونه از خیل مردمان کشورهای همسایه بود که همه چیز را از دریچه مذهب می‌دید. حتی با عرب‌های ایرانی هم آبش توی یک جوب نمی‌رفت.

در ایران امروز حتی برای بخش‌های مذهبی جامعه هم وضع اینگونه نیست. تبعیض علیه مهاجران افغانستانی، اسباب شرمساری است. اما همین تبعیض، در درون خود نشانه‌هائی دارد که حاکی از نگرش متفاوت مردم ایران با کشورهائی مثل عراق و بحرین است. هزاره‌های مهاجر، شیعه هستند. حتی بخشی از آنها به محافل قدرت نزدیک شده‌اند. اما در متن جامعه ایران، اتفاقاً بیشتر از بقیه افغانستانی‌های سُنّی‌مذهب تبعیض می‌بینند. ظاهر ویژه و قابل تشخیص هزاره‌ها، آنها را به نماد "افغانی" تبدیل کرده است. لفط افغان در افغانستان بیشتر به پشتون‌ها اشاره دارد. گروه‌های افراطی و طالبانی پشتون، مرتکب بیشترین تبعیض و آزار علیه هزاره‌های شیعه شده‌اند. گوئی ایران و افغانستان در یک توافق نانوشته تصمیم گرفته‌اند، همه خصلت‌های زشت جامعه خود را یکجا سر هزاره‌ها آوار کنند. بعید نیست که روحانی افراطی حسن الله‌یاری، خود قربانی این وضعیت بوده باشد. او دیوانه‌وار از زمین و زمان نفرت دارد. گویا از هزاره‌های افغانستان است. به مقامات نظام ایران هم نسبت‌هائی می‌دهد، که قلم از بیان آن شرم دارد.  

اما جنگ مذهبی، قادر است رویکرد ایرانی را هم بلافاصله عراقی‌‌زه و بحرینی‌زه کند. رگه‌هائی از این بحران را در عملیات تروریستی جیش‌العدل دیدیم. اعلامیه‌های اولیه این گروه به وضوع نشان از تفکر افراطی و ضدشیعه آنها داشت. جیش‌العدال در ابتدا حتی به مشکلات مردم بلوچستان هم کار نداشت. شرط آزادی گروگان‌ها را به اتقاقات سوریه ربط داده بود. و این موضوع را پیچیده کرد و تشخیص سره از ناسره دشوار شد. گروه‌های افراطی، فقط اسباب تحریک رقیب افراطی خود نیستند. چه بسا در دل از عملیان همدیگر استقبال هم می‌کنند. اقدام آنها وقتی زنگ خطر اصلی را به صدا در می‌آورد، که اسباب انحراف جامعه مدنی از مُعضل اصلی ‌شود. و همین موضوع، بستر مناسبی برای شعله‌ور کردن آتش فتنه بزرگ خواهد بود. قربانی اصلی اقدامات جیش‌العدل، مردم فقیر و مظلوم بلوچستان بود که چند‌جانبه تحت تبعیض هستند. اما از میان فعالان و نویسندگان این کشور، به جز کسانی که تبار آنها به نوعی شرایط بلوچ‌ها را داشت، کمتر کسی با این قوم همدردی جانانه کرد. و شرط واقعی هم‌میهنی را به جا آورد. بعضاً حتی نمک نیز به زخم بلوچ‌ها می‌پاشیدند.

قبل از این حوادث، محافل خاصی به خرید زمین توسط بلوچ‌ها در مناطق غیربلوچ حساسیت نشان می‌دانند. ظاهراً یک سازمان ثبت اسناد موازی مأموریت دارد که به حساب زمین‌های خریداری شده توسط بلوچ‌ها رسیدگی کند. در هر نقطه از ایران و علی‌الخصوص خراسان، که زمینی توسط آنها خریداری شود، بعضی نهادهای پرقدرت، حتی حفظ ظاهر را هم مصلحت نمی‌بینند و بلافاصله معترض می‌شوند. نام مستعار خریداران را هم وهابی گذاشته‌اند. در چنین شراط سخت، که بلوچستان توسعه نمی‌یابد، و مهاجرت بلوچ‌ها به سایر نقاط زیر ذره‌بین است، و کمتر کسی هم از درد واقعی آنها می‌نویسد، علی‌الاصول نباید انتظار ظهور گاندی از بلوچستان را داشت. بگذریم که مولوی عبدالحمید، این شخصیت خردمند و عالم دینی بلوچ، هیچ دست‌کمی از صلح‌جویان جهانی ندارد. باید بلوج‌ها را هم از صمیم قلب تحسین کرد، که در سخت‌ترین شرایط، محبوبترین رهبر آنها، یکی از محبوبترین شخصیت‌های کشوری هم هست.

به عبارت دقیق‌تر، جنگ افراطی‌های شیعه و سُنّی در منطقه، از جنس جنگ هفتاد دو ملت نیست که اقشار فرهیخته جامعه همه را عذر بنهند. اتفاقاً اندکی غفلت، پای همه را به این جنگ و نفرت باز خواهد کرد. آن شیعه‌ای که افراطی سُنّی آرزوی مرگ او را دارد، و دلش می‌خواهد سرش را چون مار له کند، از روشنفکر سکولاری چون رضا براهنی تا مصباح یزدی را شامل می‌شود. بدیهی است در چنین شرایطی سکولارترین و غیرمذهبی‌ترین بخش جامعه ایران نیز دچار ترس و واهمه خواهد داشت. آتش کینه‌ای که عملاً از این سرزمین رخت بربسته، با سرعتی شگفت‌انگیز آن را فرا خواهد گرفت. آن یاسر حبیب که دهانش را باز می‌کند و با کینه‌ای قبیله‌ای و هزار ساله، مثل یک کودک عقده‌ای به شخصیت‌های بسیار محترم اهل‌سنت، سخیف‌ترین اهانت‌ها را می‌کند، نجیب محفوظ سکولار در قاهره را هم می‌تواند نسبت به خطر شیعه هراسان کند.

این دو فرقه افراطی، اتفاقاً کار خود را خیلی خوب بلد هستند. آنها آب خوردن قادرند به جامعه خود ثابت کنند، که حریف فقط تهدیدی برای خوشان نیست، برای همه جامعه آنهاست. هر دو طرف قضیه، حتی قدرت تحریک آدم‌های سکولار جامعه مقابل خود را هم دارند. عراق را با میلیاردها دلار درآمد نفتی، به یکی از ناامن‌ترین کشورهای جهان تبدیل کرده‌اند. در ابتدا قرار بود انقلاب ایران به کشورهائی چون عراق صادر شود. آن پروژه عملی نشد. جنگ هشت‌ساله، هزینه سنگینی به دو ملت ایران و عراق تحمیل کرد. ورق برگشته و اکنون عراق پایتخت دسته‌جات نفرت‌پراکن مذهبی است. نفرت و بیماری آنها هم مُسری است.

اگر این دسته‌جات به دنبال رسوائی همدیگر بودند، حداقلی از عقلانیت حکم می‌کرد که جواب طرف مقابل را ندهند. یک سُنّی خردمند، حتی اگر خواهان آشکار شدن افکار افراطی‌های شیعه باشد، چه ابزاری بهتر از حسن الله‌یاری در اختیار اوست؟ الله‌یاری اتفاقاً بزرگ‌ترین دشمن شیعیان (و نه لزوماً مذهب شیعه) است. که اکثریت مسلمانان را به راحتی از آنها متفر می‌کند. یک شیعه خردمند، اگر خواهان آشکار شدن افکار تکفیری‌های سُنّی است، چه ابزاری بهتر از آن شیخ مصری دارد که می‌گوید سر شیعیان را چون مار باید له کرد؟ هیتلر هم به این وضوح راجع به یهودی‌ها اظهار نظر نمی‌کرد. جالب اینجاست! که مرکز اصلی این تلویزیون‌های نفرت‌پراکن  هم در انگلیس و امریکاست.

گروه‌های مختلف حکومت ایران، در خصوص این جنگ فرقه‌ای، نظرات متفاوتی دارند. اما در مجموع کسی ایران را بی‌طرف نمی‌داند. مبنا و قانون اساسی این حکومت بر اساس مذهب رسمی است. از شیعیان در سوریه و بحرین و لبنان و عراق، آشکارا حمایت می‌کند. کسانی هم در این حکومت نفوذ دارند، که در نفرت از سُنّی، دست‌کمی از حسن الله‌یاری ندارند. و بسیار پیچیده و چندلایه مشغول پراکندن نفرت هستند.

روز سوم خرداد سال جاری، شروع امتحانات پایان سال پایه ششم مدارس ابتدائی بود. این امتحانات به صورت منطقه‌ای و استانی برگزار می‌شود. اولین امتحان از درس "هدیه‌های آسمانی" بود. ساعت هشت صبح دخترم نهال را که کلاس ششم است، به  مدرسه رساندم. ساعت نه که امتحان تمام می‌شد، دنبالش رفتم. دیدم در حیاط مدرسه با دوستش فاطمه سر درستی جواب یک سؤال بحث می‌کنند. نظر من را پرسیدند. سوال این بود که امام حسن به دست چه کسی به شهادت رسید؟ چهار گزینه داشت : ابوبکر و عمر و عثمان و معاویه. انگار آب سردی روی سرم ریختند. آخر این چه گزینه‌هائی است؟ شگفت اینکه دوست نهال جواب غلط عُمر را انتخاب کرده بود. وقتی اشتباه خود را فهمید، خیلی ناراحت شد. ناراحتی او من را یاد خاطره‌ای انداخت.

سال 1355 شمسی من کلاس اول راهنمائی در مدرسه اسلامی اورمیه بودم. درست معادل کلاس ششم نظام جدید فعلی دخترم. مدرسه ما سابقه اسلامی داشت و داخل آن مسجد هم بود. معروف‌ترین عکس باقی مانده از فاجعه جیلولوق، روبروی همین مسجد است. اکنون محل سازمان تبلیغات اسلامی است. اما همه قشری بچه‌های خود را در این مدرسه ثبت‌نام می‌کردند. دومین مدرسه راهنمائی خوب شهر در آن تاریخ بود. مدرسه یک دفتردار داشت که بازنشسته ژاندارمری بود. به پسوند بالانجی نام من بیشتر دقت می‌کرد. وقتی نام و مشخصات او را به مرحوم پدرم گفتم، کاملاً او را شناخت. اواخر دهه سی، رئیس پاسگاه ژاندارمری بالانج بوده است. مردم روستا به او سَقّل‌رئیس (رئیس ریشو) می‌گفته‌اند. و از دخالت‌های ناروای او در مسائل مذهبی خود، خاطرات تلخی داشتند. گویا شیعیان را تشویق می‌کرده که مانع ازدواج دختران خود با پسران  اهل‌سنت و اهل‌حق بشوند. ازدواج بین‌مذهبی در بالانج، امری بسیار متداول بود. [4]

سقّل‌رئیس گرچه دفتردار بود، اما به طور فوق‌العاده، درس تعلیمات دینی هم می‌داد. بی‌نهایت متعصب بود. با طرح سؤالات جهت‌دار، و بعضی بحث‌های بی‌ارتباط به درس، سعی در شناسائی اعضای یک اقلیت دینی و کلاً بچه‌های غیرشیعه کلاس را داشت. برای ثلث اول این سؤال را طرح کرده بود : پیامبر با چه کسی از مکه به مدینه مهاجرت کرد؟ یکی از دانش‌آموزان نوشته بود : حضرت ابوبکر!

سوال یک نمره داشت، ولی نیم نمره از آن دانش‌آموز کم شده بود. وقتی اعتراض کرد که جواب را درست نوشته، سقّل‌رئیس نپذیرفت و گفت جوابت کامل نیست. چون به این آدم "حضرت" نیامده است. کار خیلی بیخ پیدا کرد. پدر این دانش‌آموز آدم بانفوذی بود. چند بار به مدرسه مراجعه و اعتراض جدی کرد. در آن تاریخ دو تا روحانی هم در مدرسه ما بودند. بعدها فهیمدم از نظر مذهبی مدرسه تحت نفوذ تفکرات حجتیه‌ای بوده است.

سقّل‌رئیس وقتی ژاندارمِ، ژاندارمری رژیم شاه بود، به مذهب مردم در یک روستای کثیرالمذهب کار داشت. وقتی دفتردار آمورش و پروش رژیم شاه بود، دانش‌آموزان خاص را شناسائی و بایت فعالیت فرهنگی، فوق‌العاده حقوق می‌گرفت. وقتی هم انقلاب شد، او دیگر نه ژاندارم بود و نه دفترادار. به آلاف و الوفی رسید و صاحب‌منصب ‌شد.

آن روز دلم می‌خواست به فاطمه دوست نهال بگویم، بابت جواب غلط نگران نباش! چه بسا یکی دو نمره هم تشویق بشوی. سقّل‌رئیس‌ها، امروز نام خود را "دانشمند" گذاشته و در تارپود این کشور نفوذ کرده‌اند. حتی در دولتی که بیشترین رأی را از مناطق سُنّی‌نشین گرفته، رسماً سؤالاتی را طرح می‌کنند که آشکارا جنبه نفرت‌پراکنی دارد. دلم می‌خواست به او بگویم اتفاقاً جواب غلط تو را بیشتر خواهند پسندید. نگران نمره‌ات نباش، نگران آینده کشورت باش. باید در سرزمینی زندگی کنی که فعلاً حسن الله‌یاری‌های سرشار از نفرت در آن جولان می‌دهند.

نتیجه : کشوی مثل امریکا هم بنیادگرایان بسیار افراطی مسیحی دارد. اصولاً میان پیروان همه ادیان، بنیادگرا وجود دارد. ولی در حال حاضر این بنیادگرایان برای دیگران مزاحمتی ندارند. و یا درگیر مسائل منطقه‌ای خود هستند. مانند بنیادگرایان هندو که نهایتاً با پاکستان و نه کل جهان اسلام، مشکل دارند.

اما بنیادگرائی اسلامی بنای تغییر کل جهان را دارد. این ببیادگرائی در درون خود به درگیری فرقه‌ای شیعه و سُنّی هم تبدیل شده است. اگر اندکی طرفدار تئوری توطئه باشیم، شاید دست خارجی و یا دست‌کم خوشحالی خارجی را هم بتوانیم در آن ببینیم. حال که مسلمین و مسلمات دست از سر دنیای مسیحیت بر نمی‌دارند، چه بهتر که به خود مشغول باشند.

فرقه‌گرایان افراطی دنیای اسلام، همه چیز دارند. علاوه بر وفور نفرت و پول و طرفدار و انگیزه، دولت‌های حامی هم در خدمت آنهاست. به راحتی قادر هستند که همه جوامع اسلامی را درگیر پروژه خود بسازند. و کل جامعه خود را از طرف مقابل هراسان بسازند. بی آنکه رد چندانی از نقش مخرب خود بگذارند.

جامعه مدنی ایران نمی‌تواند به سکولار شدن بدنه جامعه چندان تکیه کند. حکومت خود یک طرف دعواست و کارش را هم نیک می‌داند. نفرت‌پراکنی مذهبی محافل قدرتمند هم در ایران پیشینه چند قرنی دارد. به راحتی و با تاکید بر شیعه‌ستیزی حریف، مجدداً قادر است تعصب را در جامعه بازتولید کند. ایران در حساس‌ترین مناطق خود، اقلیت‌های بسیار بزرگ اهل‌سنت دارد که حتی در کتب درسی رسمی هم دست از سر مقدسات آنها بر نمی‌دارند. تلویزیون‌های ماهواره‌ای آنچه را که در خفا گفته می‌شد، با صدای بلند و آزادنه فریاد می‌زنند.

حکومت امنیتی خاندان اسد در سوریه، هر اشکالی که داشت، درگیر مسئله شیعه و سُنّی نبود. خاستگاه آن رژیم از یک قبیله علوی بود. صدام حسین و معمر قذافی هم نزدیکترین افراد خود را از قبیله خودشان انتخاب می‌کردند. همانطور که مقامات کلیدی صدام، تکریتی بودند، در رژیم امنیتی سوریه هم علوی هستند. اتفاقاً مقامات علوی سوریه، تظاهر به سُنّی بودن هم می‌کردند و مثل آنها نماز می‌خواندد. دمشق و حلب، دو شهر بزرگ سوریه کاملاً رنگ و بوی سُنّی داشت و حکومت نیز کاری به دین مردم نداشت. بزرگترین گروه مخالف این حکومت اخوان‌المسلین بود. این گروه با حاکمان سُنّی تونس و مصر و عربستان هم درگیر بود و هست. همه اینها به یک طرف، اساساً سوریه شیعه چندانی نداشت. علوی‌ها هم شیعه نبودند و نیستند. فاصله علوی با شیعه، اگر بیشتر از سُنّی نباشد، کمتر از آن نیست. با همه اینها، امروز سوریه در آتش جنگ شیعه و سُنّی می‌سوزد. بشار اسد و همسرش اسما اسد، که احتمالاً نام امامان شیعه را هم درست نمی‌دانند، به نماد مقاومت حکومت شیعه در جهان تبدیل شده‌اند. روشنفکر و نویسنده سکولاری چون برهان غلیون هم یکی از رهبران در حال مبارزه با این خاندان است. افراط‌گرایان هر دو طرف کار خود را بسیار خوب می‌دانند. آنها همه جامعه را درگیر خود کرده‌اند. شبح سوریه شدن، شبح خطرناکی است.

[1] گویا در قم و در مساجدی که مدرسین و طلبه‌ها عرب هستند، این موضوع خیلی بیشتر شایع است. دوست محققی تعریف می‌کرد که برای بهتر شدن زبان عربی خود، مدتی تصمیم گرفته بود به درس‌های این مساجد برود. به قدری در این مدارس بحث شیعه و سُنّی رواج داشته که او تصمیم می‌گیرد عطای بهتر کردن زبان عربی خود را به لقای این بحث‌های پایان‌ناپذیر ببشخد.

[2] یکی از همین روستاها که بچه‌های آنجا برای درس خواندن به بالانج می آمدند، "زؤرگاوا (بزرگ‌آباد)" بود. روستائی کاملاً شیعه و سخت پایبند مذهب، که امام جمعه معروف اورمیه هم اهل آنجاست. سال‌ها بعد و زمانی که در اوایل انقلاب هفته وحدت مطرح شد، من این تجربه دوران دبستان را به طنز نوشته‌ای تبدیل کردم. گفتم وحدت واقعی فقط در تمجید از یکدیگر نیست. باید توپخانه حال‌گیری طرفین هم متناسب‌سازی شود. پیشنهاد دادم هنگام دعوا و برای جبران مافات، اهل‌سنت، شیعیان را به امام جمعه معروف اورمیه نسبت دهند. و آنها نیز تعهد کنند که حتماً و بشدت عصبانی خواهند شد. در عالم واقع و در این مورد نیز شیعه از سُنّی پیشی گرفت. شیعیان هر جمعه گوش به رادیو بودند، تا با نقل سخنان گهربار ایشان، اسباب انبساط خاطر همه مردم استان را فراهم سازند.

[3] بعضی از اطلاعاتی که در خصوص جهاد نکاح و تکفیری‌ها از طریق چنین آدم‌هائی در فضای فارسی‌زبان منتشر می‌شد، اتفاقاً حاصل نبرد درونی اسلام‌گرایان و نظامیان و سکولارهای جوامع اهل‌سنت عربی بود. و اساساً ربطی به ایران و مذهب شیعه نداشت. نظامی‌های مصر برای کوبیدن دولت اسلام‌گرای مُرسی به هر ابزاری متوسل می‌شدند. و حتی آنها را متهم به جاسوسی برای ایران هم می‌کردند. اما  همین آدم‌ها با انعکاس ناقص این اتهامات، فضای فارسی‌زبان را هم تحت تاثیر قرار می‌دادند. و موضوعی که هیچ ربطی به ایران نداشت، عملاً دستاویزی برای نفرت‌پراکنی قرار می‌گرفت.

[4] خوشبختانه سقّل‌رئیس در بالانج موفق به هیچ کاری نمی‌شود. کینه روستا را هم به دل داشته است. گویا روزی در قهوه‌خانه نشسته و گفته بود حوصله این روستای هفتاد و دو ملت را ندارد و به زودی انتقالی خواهد گرفت. اما یک تعریف هم از بالانج کرده بود که باز ریشه در افکار شدیداً مذهبی او داشت. گفته بوده تنها نکته مثبت بالانج در این است که بابی و بهائی ندارد. راست می‌گفت. بالانج هیچ وقت بهائی نداشت. شاید به همین دلیل در مسائلی که بنوعی مربوط به بهائیان می‌شد، مثل تحریم نوشابه پپسی ، فرق چندانی با سایر روستاها نداشت. زندگی در کنار هم درس‌های بزرگی دارد.