۱۳۹۱ دی ۳, یکشنبه

ماشینها و آدمها در یکی از آلوده ترین شهرهای دنیا

روی اتوبان مدرس و بعد از پل همت یک سازه فلزی بزرگی در دست ساختمان است. تونل مرتب و زیبائی را روی هر دو طرف اتوبان کشیده اند که اگر احیاناً قطعه ای از آن بالا افتاد، به ماشینهای در حال حرکت آسیبی نرساند. کار شایسته ای است.

اتوبان مدرس

این بخش پیاده رو در خیابان ظفر قبلا بسته بود. اکنون با پرده پلاستیکی ایمن سازی کرده و پیاده رو را باز کرده اند. در تصویر تا حدودی مشخص است که قطعات نسبتاً بزرگ سنگ و سیمان از بالا افتاده و عنقریب پرده را پاره خواهد کرد. عابران در این بخش، همچنان خیابان را ترجیح می دهند.


خیابان ظفر

پارک پردیسان بزرگترین پارک تهران است. مسیر اصلی که برای پیاده روی دور آن کشیده شده حدود هفت کیلومتر طول دارد. با توجه به جغرافیای تهران، شیب تند مسیر زیاد نیست و یکی از بهترین جاهائی است که می توان با خیال راحت پیاده روی کرد.دو اداره معظم پالایش کیفی هوا و تحقیقات مسکن جای بهتری در تهران پیدا نکرده اند و در این پارک مستقر شده اند. بدیهی است، اداره ای که سخت مشغول مدیریت و پالایش هوای پایتخت است، ابتدا باید فکری برای هوای اداره خود بکند. بحمدالله تمام پرسنل نیز ماشین دارند و بخشهائی از این مسیر عملا به پارکینگ ماشینها تبدیل شده است.
پارک پردیسان
 
پارک پردیسان
 حضور ماشیها را شاید بتوان تحمل کرد اما تقریباً با همان سرعتی که در اتوبان می رانند از بیخ گوش پیاده رو هم رد می شوند. این در حالی است که در شمال و جنوب پارک، پارکینگ های بسیار بزرگی هم برای ماشینها ساخته شده که گنجایش چند صد اتومبیل را دارد. اما کارمندان ترجیح می دهند ماشینها را ور دل اداره پارک کنند.
پارک پردیسان
در بخشهائی از پارک که هنوز اداره جاتی نشده، کارکنان زحمتکش ماموریت صدادهی مناسب را با موتورسیکلتهائی بر عهده گرفته اند که سیستم صوتی اگزوز آنها دالبی سیستم است.
پارک پردیسان
البته نباید زیاد منفی فکر کرد و باید شاکرد بود. من چند سالی است در پارک پردیسان پیاده روی می کنم. درست است که این مسیر زیبا و طولانی به تدریخ به پارکینگ و محل عبور و مرور ماشینهای دولتی  تبدیل می شود، ولی همچنان از کوچه ها امن تر است. طی این چند سال یک بار نیز وانتی ای در این مسیر ندیدم که وقت و بی وقت با بلندگوی گوش خراش داد بزند : آهن قراضه، یخچال اسقاطی، وسائل دست دوم .... خریدارم!
فیس بوک،

۱۳۹۱ آذر ۲۸, سه‌شنبه

سنگام، و اشک هائی که انکار می شود


اوایل انقلاب تمام سینماهای کشور دچار سردرگمی کامل بودند. در بسیاری از شهرها از جمله ارومیه سینماداران از سر ناچاری تصمیم می گیرند که فیلمهای قدیمی را نمایش دهند. ارومیه شش سینما داشت که سینما کریستال را در جریان انقلاب آتش زدند. دقیقاً یادم نیست که ابتدا کدام سینما سنگام را نمایش داد، ولی صف بسیار طولانی و استقبال باور نکردنی مردم، به فاصله چند روز هر پنج سینمای ارومیه را برای ماهها به تسخیر سنگام در آورد.

بسیاری از خانواده های مذهبی از جمله خانواده من، حتی با تلویزیون هم مشکل داشتند. سینما گناه کبیره ای بود که هرگز نباید مرتکب می شدیم. بعد از انقلاب چنین محدودیتهائی از بین رفت و مدام به اتفاق هم کلاسی ها سینما می رفتیم و فکر و ذکرمان پیش راج کاپور و وجنتی مالا بود. قصه عاشقانه و صحنه های زیبا و ملودیهای دلنشین هندی با صدای سحرانگیز خوانندگان و کلمات آشنای فارسی، دل همه را ربوده بود.

آنطور که می گفتند معلم ادبیات ما مدتی در فرانسه زندگی کرده بود. او اطلاعات سینمائی داشت. سر کلاس از او در خصوص سنگام سوال کردیم. او می گفت قصه فیلم در اصل فرانسوی است که هندی ها از آن کپی کرده اند. می گفت اصل فیلم را در فرانسه دیده و  این یک روایت آبکی از آن فیلم است. توضیح می داد که برای مقایسه ناچار شده چندین سال پیش نسخه هندی فیلم را ببیند.

دقیقاً یادم نیست چند بار این فیلم را دیدم ولی به اتفاق دوستان در هر پنج سینما دست کم یک بار به دیدن سنگام رفتیم. سینما نانسی، سینمای بالا شهری ارومیه بود و سانسهای آن اندکی حساب و کتاب داشت. بیش از صندلی هم بلیط نمی فروخت. برای اینکه با هم باشیم، ناچار شدیم که سانس نسبتاً دیر وقت آن را بگیریم.  چند دقیقه ای از فیلم نگذشته بود که یکی از بچه ها زمزمه کنان گفت : «بچه ها! چند ردیف آنورتر معلم ادبیاتمان آقای .....»

بیش از حد سینما رفتن برای والدین من اسباب نگرانی شد. یکی از نزدیکترین بستگانم را که تحصیلات عالیه داشت و با کلاس محسوب می شد مامور نصیحت من کردند. در آن تاریخ همه بنوعی از فضای سیاسی متاثر بودند. ایشان نیم ساعتی با من در خیابان قدم زد. گفت سینمای هند تفاله سرمایه داری جهانی و بیش از حد مبتذل است. امپریالیسم در هند با چنین نمایشهائی پابرهنگان را از شخصیت انقلابی خود تهی کرده است. ضمن نصیحت گفت که اطلاع دارد زیاد به دیدن این فیلم می روم. سخنان ایشان عمیقاً من را غمگین کرد و خیلی برای خودم متاثر شدم. احساس گناه می کردم و دیگر سنگام را ندیدم.

سی و چند سال بعد از آن ماجرا یاد آهنگهای سنگام  افتادم و همه را دانلود کردم. به ارومیه هم که رفته بودم به یاد آن دوران گوش می کردم. در منزل همان فامیل یادی از فیلم و آهنگهایش کردم. او نیز که اکنون سن و سالی دارد، یاد اوایل دهه پنجاه که در تهران دانشجو بود، افتاد. نام دوستانش را می آورد که حتی قابلمه ناهارشان را هم با خود می بردند و از صبح تا عصر در سینما می نشستند و سنگام را می دیدند و اشک می ریختند. تا شروع به خواندن دوست دوست ناراها... کرد، گفتم : «مرد حسابی پس چرا من را نهی کردی؟» گفت : کی؟ من؟

چند وقت پیش آهنگهای سنگام را گوش می کردم. بعد از میدان گلهای تهران و نرسیده به میدان عالی قاپو، یک ورودی تنگ یک طرفه هست که اکنون بسته اند. متاسفانه خیلی ها در آنجا ورود ممنوع را رعایت نمی کردند. من از آن تقاطع رد می شدم که ماشین پلیس از همان ورود ممنوع وارد خیابان اصلی شد. با دست اشاره کردم که عرضی دارم. پلیس هم با ادب و احترام از ماشین پیاده شد. برای اینکه سریع خودم را به آنها برسانم یادم رفت در ماشین را ببندم. داشتم به جناب سروان عرض می کردم «از دشمنان برند شکایت به دوستان...» که صدای زیر وجنتی مالا بلند شد. جناب سروان توجهی به آهنگ و نگاهی به من کرد و با حالت ول کن بابا اسدالله  گفت :« اینکی چی دانا! ما را نگه داشتی همینو بگی؟»

۱۳۹۱ آذر ۲۷, دوشنبه

فقط پدران بچه ها را می فهمند؟





فاجعه غم انگیز کشتار کودکان بی گناه مدرسه ای در ایالت کانتیکت امریکا، همه جهان را تحت تاثیر قرار داده است. باراک اوباما در مقابل دوربینها نتوانست احساسات خود را کنترل کند و اشک از چشمانش جاری شد. اما یک نکته حاشیه ای در سخنان اوباما بود که چندین بار مشابه آن را در چنین فجایعی از او شنیده ایم. او گفت خودش پدر هست و اندوه پدران و مادران را می فهمد. به راستی او چرا اینگونه استدلال می کند؟ یعنی کسانی که به هر دلیلی پدر نیستد این فاجعه را نمی فهمند؟
من خودم قبل از اینکه پدر شوم بسیاری از مسائل بچه ها و عواطف پدارنه را اصلا نمی دانستم چیست، درک که بماند. ولی شخصاً مردانی را می شناسم که پدر نیستند، اما هم بچه ها را دوست دارند و هم آنها را خیلی می فهمند. دوستی دارم که چند سالی قبل از من ازدواج کرد ولی بچه نداشت. تک تک رفتارها و صبوری او فریاد می زد که فطرتی سرشار از پدر بودن دارد. انگشت به دهان مانده بودیم که چگونه جزئیات بچه داری را می داند و رعایت می کند. برای نوزاد یک ساله ما، نهال، شعر هم می خواند : «نهال خانم عزیزه، خیلی گل و تمیزه، وقتی میره تو حموم، رو سرش آب می ریزه». اولین مربی مهدکودک سارا سن و سال کمی نداشت ولی ازدواج نکرده بود. اما بهترین و مهربانترین مادر برای بچه های چهار ساله مهد بود. جالب تر از همه آنکه عکس تک تک بچه ها را یادگاری برای خود نگه می داشت.
یعنی رئیس جمهور خردمندی مثل باراک اوباما، چنین مردان و زنانی را درک نمی کند؟

۱۳۹۱ آذر ۱۹, یکشنبه

خانم ها! حق مسلم آقایان را رعایت کنید


هنگام ظهر و ساعت تعطیلی مدارس که دنبال نهال و سارا می روم، معمولا نزدیک مدرسه به سختی می توان جای پارک پیدا کرد. چند روز پیش در بهترین نقطه جای پارک خالی دیدم. چهار مرد میانسال هم آنجا ایستاده بودند. مردد بودم و جای پارک را برانداز می کردم که آیا خواهم توانست در آنجا پارک کنم یا نه، که هر چهار نفر شروع کردند به فرمان دادن. بیا بیا.... بگیر راست راست .... خوبه خوبه ... خیلی مهربانانه همکاری کردند تا بتوانم ماشین را پارک کنم. وقتی پیاده شدم و خواستم تشکر کنم، یکی از آنها گفت : «آقا دمت گرم! اگر پارک نمی کردی ما شرطو باخته بودیم. آخه قبل از شما یک خانم اومد اینجا، نتونست! شرط بستیم که اگه راننده مرد بود، حتما پارک می کرد»  خوشحال از اینکه هم مردانگی من ثابت شده و هم آنها شرط را برده اند، خداحافظی کردم.

سال گذشته از تقاطع شریعتی و همت و از روی پل خیابان شریعتی، سوار ماشین مسافربری شخصی به مقصد میدان پونک شدم. ماشین، پیکان مدل 49 و بسیار قدیمی بود. روز تعطیل و اتوبان هم از تقاطع پارک وی به بعد کاملا خلوت بود. راننده با چهار مسافر و حداکثر سرعت در باند وسط می راند. دیفرانسیل ماشین شدیداً زوزه می کشید و در پنجره درست و حسابی هم نداشت. اگر کوچکترین اتفاقی می افتاد پیکان مثل دلمه از هم وا می رفت. واقعاً ترسناک بود. بعد از تقاطع شهرک غرب به ماشینی رسید که راننده آن خانم بود و با سرعت متداول رانندگی می کرد. او از باند راست نتوانست سبقت بگیرد، چون ماشینهای مدل بالا با سرعت بیشتر رد می شدند. مدام به ماشین جلوئی چراغ داد و بوق زد. یکی از مسافرین گفت : «مواظب باش! خانمه! یک وقت دست و پاشو گم می کنه میزنه رو ترمز و حالا بیا و درستش کن، تو هم مقصر خواهی بود» با لحن ناخوشایندی جواب داد : «آقا! مقصر شوهرشه که این ماشینو خریده انداخته زیر پاش تا راه مردمو ببنده!»

حدود دوسالی است که یکی در میان خیابانهای منطقه گیشای تهران را یک طرفه کرده اند. به ندرت پلیس این موضوع را کنترل می کند و متاسفانه کمتر رعایت می شود. برای کسانی که رعایت می کنند، رانندگی در این کوچه به سوهان روح هر روزه تبدیل شده است. طی این دو سال، همسرم بی سر و صدا عکس العمل من نسبت به راننده های خلاف کار را زیر نظر داشته که نتایج آن را اخیراً بازگو کرد. اگر راننده خلاف کار تاکسی و یا ماشین سرویس باشد، از سر ناچاری و بدون اعتراض کنار می کشم تا رد شود. اگر افرادی مثل خودم باشند که با ماشین شخصی خود خلاف می کنند، اندکی غر می زنم و راه می دهم. اما اگر راننده زن باشد، ظاهراً علاوه بر غر زدن، عصبانی هم می شوم و آنطور که همسرم می گفت، حتی لج هم می کنم. راستش را بخواهید این مورد آخری سخت اسباب شرمندگی من شد و از شنیدن آن غمگین شدم. من کلی ادعا در این خصوص دارم و یا داشتم!.

طی بیست سال گذشته تلفات رانندگی در ایران با جنگ هشت ساله مقایسه شده است. ممکن است چندین سال در آلمان رانندگی کنید، اما به چشم خود حتی یک مورد هم تصادف مشاهده نکنید و فقط از رادیو و تلویزیون اخبار تصادفات را بشنوید. در اینجا کافی است نیم ساعت در اتوبان همت تهران برانید و چندین مورد تصادف را از نزدیک شاهد باشید. چند روز رانندگی متوالی، شانس دیدن صحنه زنده! تصادف را هم برای شما مهیا می کند. رانندگی در ایران کاملا غیر متمدنانه است. البته معمولا اصطلاح دیگری را برای آن به کار می بریم که نمی خواهم عنوان کنم، ولی یقین دارم که شما آن اصطلاح را حدس زده اید.

هر ناظر منصفی با اندکی دقت متوجه می شود که خانمها کمتر خلاف می کنند. نمی گویم آنها خیلی متمدنانه رانندگی می کنند، ولی به وضوح کمتر از مردان قوانین را زیر پا می گذارند. به عابر پیاده بیشتر راه می دهند. کمتر جریمه می شوند و خلاصه رانندگی آنها با هر متر معیاری قابل تحمل تر و مدنی تر است. اگر قانون معیار رفتار مدنی است، علی الاصول خانمها باید به آقایان ایراد بگیرند. پس چرا در این آشفته بازار رانندگی، آقایان به خانمها طعنه می زنند؟ مسابقه بر سر چست که وجدان عمومی آقایان، خانمها را بازنده آن می داند؟

حس برتری جوئی، مردسالاری، میل به رقابت و دلایل مشابه حتماً در رفتار آقایان نسبت به خانمها تاثیر دارد، ولی در خصوص رانندگی، دلایل همه منفی نیست. به نظر من نوعی احترام به زن هم در این ماجرا دخیل است. چرائی مسئله را توضیح می دهم. رانندگی و ماشین بخش مهمی از زندگی روزانه ماست. آقایان خودشان نیز از این آشفته بازار خسته اند. بستن کمربند ایمنی، ایستادن پشت خط عابر پیاده، رعایت سرعت مجاز در اتوبانهای بیرون شهری، رعایت خط ممتد، تا چند سال پیش امری لوکس و مربوط به مسافر از فرنگ برگشته بود، اما نسبتاً سریع پذیرفته شد. همه این موارد نشان می دهد که جامعه و از جمله آقایان، آماده متمدنانه رانندگی کردن هستند. اما متولیان مثل بسیاری از مسائل دیگر، از جامعه عقب مانده اند و ناچار همگی تاوان آن را می پردازیم. بسیاری از آقایان، خانمها را شایسته این نوع رانندگی که خود دچار آن هستند، نمی دانند. ممکن است در ظاهر معتقد باشند خانمها تبحری در این شیوه ندارند، اما در مافی الضمیرشان لائی کشیدن و خلاف آمدن در کوچه یک طرفه را دون شان یک بانوی محترم می دانند. از طرف دیگر، وقتی معیار رانندگی موفق، زرنگی و نه درست و قانونی راندن است، رانندگی بالنسبه بهتر و قانونی تر خانمها، تعادل این آشفته بازار را مخدوش می کند.