اکنون که این یادداشت را مینویسم، حتی اپلیکشن کلابهاوس را هم روی گوشی مبایل خودم نصب نکردم. تمام اطلاعات من از خواندن چند مطلبی است که در رسانهها منتشر شده است. از یک دوست هم در خصوص چند و چون کارکرد آن پرسیدم. هر چه خواندم و شنیدم، بیشتر متوجه شدم کلابهاوس به کلی با علائق و روحیات من ناسازگار است. اما فکر میکنم در پیوستن به آن لحطهای هم نباید درنگ کرد. شاید لازم باشد کمی از روحیات خودم بگویم تا بهتر نشان دهم چرا کارکرد کلابهاوس را این اندازه مهم و جدی ارزیابی میکنم.
***
از زمانی که مبایل به ایران آمد همیشه یک گوشی مبایل نوکیا داشتم، زمانی که گوشیهای هوشمند متداول شد چند سال طول کشید تا خودم را راضی کنم که دست از گوشی قدیمی بردارم. زمانی که فیسبوک در ایران متداول شد، با اکراه به آن پیوستم. فیالواقع دلیل اصلی پیوستنم دنبال کردن صفحه نویسنده مورد علاقهام بود. اگر ایشان به فیسبوک نمیپیوست، چه بسا در همین وبلاگ خودم منجمد میشدم. اتفاقاً نوشتن در وبلاگ را هم زمانی شروع کردم که همه به شبکههای اجتماعی رو آورده بودند.
در حال حاضر هم هرگز فکر باز کردن حساب در توئیتر و اینستاگرام به دهنم خطور نمیکند. تلگرام را یک شاهکار طراحی میدانم و به دلایلی که در آینده خواهم نوشت تلگرام ویژگیهای کاملاً منحصر بفرد و بینظیری برای ما ایرانیان دارد. دوستان عزیزی هم دارم که بارها از من خواستند مطالبم را در تلگرام بگذارم. اما هنوز در تلگرام هم نتوانستم فعال بشوم.
چنین روحیاتی که به این راحتی تن به تغییر نمیدهد و همیشه تاخیر فاز دارد، صرفاً ریشه در اینرسی فراوان و روحیه بسیار محافظهکار من ندارد. میدانم اگر وارد یک محیط حدید بشوم آن را خیلی جدی خواهم گرفت و حسابی وقت خواهم گذاشت. اکنون بسیاری از فیسبوک رفتهاند اما بعید میدانم تا خود فیسبوک کرکره این شبکه را پایین نکشد از این محیط دل بکنم. وبلاگنویسی هم در ایران کاملاً متروک شده است، اما من وبلاگ خودم را دقیقاً مثل یک سایت شخصی اداره میکنم و جدیترین مطالبم را اینجا میگذارم.
وقتی ابزار و محیط جدیدی معرفی میشود، همواره این سوال را از خودم و از دوستان میپرسم که به چه درد من میخورد؟ سوال بیراهی هم نیست. وقتی گوشیهای مبایل هوشمند به ایران آمد اینترنت مبایل هنوز چندان فعال نبود. دارندگان گوشی هوشمند هم کمابیش همان استفادهای را از گوشی میکردند که من از مبایل قدیمی خودم میکردم. پس چرا باید خودم درگیر وسیلهای بکنم که کارکرد چندانی برای من ندارد؟
اما موضوع همیشه اینطور پیش نمیرفت، بعضاً تا به خود میآمدم و بر اینرسی ضدتغییر غلبه میکردم و متوجه میشدم فلان ابزار یا فلان محیط اتفاقاً به درد من هم میخورد، آن وسیله یا محیط از رده خارج میشد. گوگلریدر چنین بود. وقتی فهمیدم ابزار خوبی است و بهتر است استفاده کنم که از رده خارج و در نهایت تعطیل شد.
در خصوص کلابهاوس حتی موضوع فراتر از سایر تجربیات من در دوری از پلتفرمهای جدید است. برخی ویژگیهای کلابهاوس به نظرم آزاردهنده است. مثلاً فقط روی گوشیهای اپل کار میکند، از این ویژهخواری اپل سخت منزجر هستم. خوشبختانه نسخه اندرویدی آن به تدریج در حال انتشار است.
در عین حال از گفتگوهای شفاهی هم خاطره خوشی ندارم. گفتگوی شفاهی اغلب به سوءتفاهم دامن میزند، به اندازه نوشته هم ماندگار نیست. یکی از بزرگترین معضلات ما هم در طول تاریخ همین فرهنگ شفاهی بوده است. خودمان به اندازه کافی در فک زدن استاد بودیم و سابقه داشتیم که کلابهاوس از راه رسید. ستون فقرات طراحی کلابهاوس آرواره است، قلم و کیبور نیست.
کلابهاوس در حال حاضر یک ویژگی حاشیهای دیگر هم دارد که دستکم در کوتاه مدت روحیات من به من حکم میکند که حتماً از محیط آن دوری گزینم. گویا اصلاحطلبان حکومتی و مالهکشان نفله آنها فعلا دست بالا را در رومهای منتسب به ایرانیان دارند. این جماعت عمری است عادت به تناول همزمان از آخور و توبره دارند، خیلی خوب یاد گرفتهاند محیطهای پیشرفته و جدید را در خدمت اهداف نکبت خود قرار دهند، اما با وقاحت تمام از سیستمی حمایت کنند که اغلب این امکانات را برای مردم عادی میبندد. نکبتها و نفلههایشان از رو هم نمیروند.
خلاصه اینکه ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند تا من چنان از کلابهاوس منزجر بشوم که نگو و نپرس، اما چنان ذوقی برای پیوستن به این شبکه پیدا کردم که نگو و نپرس.
فیالواقع بهتر است بگویم شیفته کارآئی منحضر به فرد ایده رو به گسترش کلابهاوس شدهام. ممکن است حتی در آینده نزدیک اپلیکیشن دیگری به بازار بیاید که همین ایده را به مراتب بهتر از کلابهاوس گسترش دهد. کمااینکه فیسبوک اولین شبکه اجتماعی در نوع خود نبود.
***
من معتقدم پیامد ناخواسته ایده کلابهاوس منجر به انقلاب دوم در زبان تُرکی برای تُرکهای ایران خواهد شد. برای درک بهتر چرائی این انقلاب و نتایج آن بهتر است ابتدا از موفقیتهای شگفت انقلاب اول سخن گفت که آن نیز محصول پیامد ناخواسته تکنولوژی بود. تکنولوژی ماهواره و انبوه کانالهای جذاب تُرکی، انقلابی در زبان تُرکی پدید آورد.
در ایران دوستداران و عاشقان زبان تُرکی سالهای سال فداکارانه و با دست خالی تلاش میکردند تا حتیالامکان سرعت ستیز سیستماتیک و نژادپرستانه با زبان و فرهنگ تُرکی را بگیرند. آنها تلاش میکردند تا نشان دهند زبان تُرکی هم یک زبان مدرن منطقهای است و آنطور که دشمنان این زبان دوست دارند پنداشته شود، تُرکی محدود به سکینه دایی قیزی نای نای و حیدربابای شهریار نیست.
این تلاشها برای اینکه به بستر جامعه به طور گسترده راه یابد، نیاز به تریبونهای زیاد و رسانههای فراگیر داشت. نه تنها چنین رسانههائی در اختیار نبود، بلکه از رسانهها و تریبونهای رسمی کشوری بستر جامعه تُرک ایران مدام با افکار تُرکستیزانه بمباران میشد.
تحقیر زبان تُرکی و سایر زبانهای غیرفارسی ایران در محافل روشنفکری هم خریدار داشت. اواسط دهه شصت چنگیر پهلوان در نشریه آدینه بیهیچ خجالتی نوشت آموزش انحصاری زبان فارسی به غیرفارسهای ایران نوعی لطف در حق آنهاست تا پیشرفت کنند. آدینه هم چنین مطلب سخیف و نژادپرستانهای را منتشر کرد. شادروان محمدعلی فرزانه در شماره بعدی آدینه ناچار از توضیح بدبهیات بود تا شاید امثال این پهلوانان به خود آیند و بفهمند کسی نیازی به لطف و کرم آنها ندارد و بهتر است شر مرسانند. وقتی در سطح نخبگان جامعه بحث بر سر چنین بدیهیانی بود، دوستداران زبان تُرکی چگونه و با کدام ابزار فراگیری باید بستر جامعه را مجاب میکردند فریب نژادپرستان را نخورند و بدانند به زبان تُرکی هم میتوان دانشگاه تأسیس کرد؟
میگویند روزی از یک ابرثروتمند میپرسند چگونه به ثروت افسانهای دست یافت. او در نیز در جواب میگوید ابتدا در سر چهارراهها روزنامه میفروختم، سپس موفق شدم یک دکه رونامهفروشی دایر کنم و کم کم به فکر خرید مغاره افتادم. در همین حیص و بیص عمه میلیاردرم فوت کرد و چون هیچ وارثی نداشت همه ثروت او به من رسید.
در مثل مناقشه نیست، اما درست زمانی که سیسم رسمی موفق شده بود بخش بسیار بزرگی از تُرکهای ایران را به این نتیجه برساند زبانشان اجدادیشان فقط یک زبان شفاهی است و تُرکها از ازل فارسی مینوشتند و تا ابد هم باید فارسی بنویسند، انبوه کانالهای بسیار با کیفیت ماهوارهای از راه رسید و بسیاری از رشتههای تمامیتخواهان را به سرعت پنبه کرد. فیالواقع با همان مکانیزمی که زبان تُرکی از خانه اقشار باسوادتر شهری خود رانده شده بود، و به روستا و سکینه دای قیزی نای نای محدود شده بود، با همان مکانیزم و به شکل بسیار مدرنتر و امروزیتر وارد خانه گویشوران خود در یک سطح بسیار گستردهتر شد.
امروز در شهرهائی مثل تبریز و اورمیه و مراغه نسلهای جوانتر گرچه مطلقاً به زبان تُرکی تحصیل نکردهاند، اما تُرکی مدرن را بسیار روان و سلیس صحبت میکنند. با اصطلاحات مدرن و امروزی زبان تُرکی کاملاً آشنا هستند.
تقریباً امر محالی بود که با فعالیت مدنی و فرهنگی بتوان به چنین نتایج درخشانی در یک بازه زمانی بسیار کوتاه رسید. پیامد ناخواسته تکنولوژی مدرن ماهوارهای مثل یک مائده آسمانی برای زبان مظلوم تُرکی در ایران عمل کرد. نتایج آن محدود به تُرکها باقی نماند. گفته میشود در حال حاضر بعد از زبان انگلیسی، تُرکی دومین زبان آموزشی مورد علاقه در بسیاری از شهرهای بزرگ ایران است. در عین حال این نتایج خواب از چشم نژادپرستان و آریائیکاران شناسنامهدار تُرکستز هم ربوده است و همچنان میرباید. فهمیدهترهایشان فهمیدهاند که مدعیات صد من یک غاز و قدیمی آنها دیگر کارساز نیست. علاوه بر جنبههای نژادپرستانه بعضاً اسباب مزاح هم هست. ناچار از تغییر استراتژی برای دشمنی با زبان تُرکی شدهاند.
***
اما انقلاب کانالهای ماهواره ای بنا بر ماهیت خود تقریباً هیچ تاثیر محسوسی در تبادل نظر کنشگران و نویسندگان و صاحبنظران جوامع مدنی تُرکزبان نداشت. مشکل بزرگ ارتباط نوشتاری بود که بعد از ظهور شبکههای اجتماعی همچنان پابرجا ماند. اگر از حوزه زبان فارسی مثال بزنیم موضوع بهتر روشن میشود.
در مطلب تاجیکستانیزه شدن زبان تُرکی در ایران و زبان تفکر، به تفصل نوشتم تفاوت دو جامعه افغانستان و تاجیکستان در حوزه زبان فارسی بسیار درخور توجه است. به خیلی از تحولات افغانستان مخصوصاً در حوزه زبان علاقه دارم. دهها دوست افغان از اقوام مختلف این کشور در فیسبوک دارم و با آنها گفتگو میکنم. خوشبختانه اینترنت و شبکههای اجتماعی دست علاقهمندان ایرانی را چنان باز گذاشته است که در صورت تمایل حتی میتوانند مثل یک افغان این جریانات را دنبال کنند.
به مسئله زبان در دو کشور فارسیزبان تاجیکستان و تُرکزبان ازبکستان هم دارم. اما حتی یک دوست هم در شبکههای اجتماعی پیدا نمیکنم که به یک زبان و الفبای مشترک بتوانیم بدون هیچ پیشداوری با هم گفتگو کنیم. البته در فضای فارسیزبان ایران چند روزنامهنگار تاجیک حضور دارند که الفبای عربی را به خوبی یاد گرفتند و فارسی را با همین الفبا مینویسند، اما عموماً روحیات ملیگرایانه فارسی دارند که بحمدالله در کشور خودمان از این تیپ آدمها کم نداریم. گفتگو با این افراد هم معمولاً به نتایج از پیش تعیینشده منجر میشود.
از چندین سال پیش کنجکاو بودم تا بدانم مردم عادی تاجیک و ازبک برای ارتباط با یکدبگر به جز روسی از کدام زبان بیشتر استفاده میکنند. بعد از سالها پرس و جو متوجه شدم که رابطه زبانی تاجیکها و ازبکها در آسیای میانه، درست برعکس رابطه زبانی پشتونها و تاجیکها در افغانستان است.
اما جواب جهتدار یک روزنامهنگار تاجیک که در ایران هم شناخته شده است برای من خیلی جالب بود. با اینکه سؤال را بسیار مشخص مطرح میکردم، مدام چنین جوابی میشنیدم که ای بسا تُرک و هندو همزبان. حالا اگر این تُرک به زبان هندو حرف میزد این دوست روزنامهنگار چنان معرکهای میگرفت که نگو و نپرس. بالای منبر میرفت که بعله! زبان فردوسی و حافظ همچنان زبان اول ارتباطی آن منطقه است.
در حوزه زبان تُرکی هم ماجرا کمابیش همین است. ارتباط مستقیم و نوشتاری بیواسطه با طیفهای مختلف جوامع مدنی دو کشور جمهوری آذربایجان و ترکیه مخصوصاً با الفبای لاتین امر بسیار دشواری برای تُرکهای ایران است و به سواد کافی در زبان تُرکی نیاز دارد.
در ایران میلیونها جوان را میتوان پیدا کرد که تُرکی را به زیبائی اهالی درسخوانده استانبول و باکو حرف میزنند، اما قادر نیستند به همان راحتی بخوانند و بنویسند. بسیاری را میشناسم که سالها در استانبول زندگی کردند و تُرکی را بسیار روان صحبت میکنند، اما همچنان در نوشتن و حتی درست خواندن تُرکی مسئله دارند. تعداد کسانی که در ایران زبان تفکر آنها تُرکی باشد، همچنان انگشتشمار است.
در جنگ دوم قرهباغ خیلی دوست داشتم بدانم در بدنه جامعه آذربایجان چه میگذرد و چه بحثهایی بیش از همه مطرح است. در ماجرای خروج ترکیه از کنوانسیون استانبول خیلی دوست داشتم بدانم کنشگران جامعه مدنی ترکیه این مسئله را چطور ارزیابی میکنند. بعد از شروع جنگ سوربه ترکیه دور کشور خود دیوار کشید، خیلی دوست داشتم بدانم روزنامهنگاران و نویسندگان این کشور مسئله دیوار را چطور ارزیابی میکنند. همه اطلاعاتی که کسب میکردم از منابع و رسانههای رسمی بود، ارتباط فعال با بدنه جامعه مدنی برای در شبکههای اجتماعی برای کسانی مثل من که سواد تُرکی نداریم کار بسیار دشواری است.
در جنگ دوم قرهباغ به یک حقیقت تلخ پی بردم. در این جنگ میلیونها تُرک ایرانی دل در گرو آزادی اشغال خاک اشعالی داشتند. اما با کمال تاسف ارتباط جامعه مدنی تُرک ایران با فعالان و کنشگران جمهوری آذربایجان در شبکههای اجتماعی مطلقاً شایسته این همه احساس همدلی نبود. افکار مسموم جریانهای ایرانشهری هم کاملاً در حمایت از اشغالگران ارمنی فعال بود. چه بسا ارتباط ایرانشهریهای تُرکستیز با طرف ارمنستان به واسطهگری انجمنهای ارمنی بیشتر هم بود.
در طرف آذربایجان ادعا غوغا میکرد. اما از ارتباط فعال و کسب اخبار و تحلیلهای درچه یک تقریباً هیچ خبری نبود. اگر آقای علیرضا اردبیلی مثل یک ستاره در این ظلام بیارتباطی نمیدرخشید، ممکن بود کاملاً محدود به رسانههائی بمانیم که عموماً آذربایجانستیز و ترکیهستیز بودند و بیشرمانه سوزنشان روی دروغ اعزام چند صد سوری به آذربایجان گیر کرده بود.علیرضا اردبیلی کاری کارستان کرد. یک تنه نقش یک رسانه را ایفا کرد. صفحه فیسبوک علیرضا اردبیلی جان جهاننمای قرهباغ بود. علیرضا به طور مداوم و یا یک نظم باورنکرنی اخبار و تحلیلهای درجه یک جنگ را از منابع تُرکی و روسی ترجمه میکرد و در اختیار انبوه علاقهمندان میگذاشت.
یکی از کارهای بسیار تاثیرگذار ایشان ترجمه روزانه تحلیلهای یوری پادالیاکا مفسر نطامی اوکراینی بود. در ایران و در هر دو حوزه زبانی تُرکی و فارسی دشوار بتوان حتی یک نمونه موفق دیگر نشان داد که چنین با دقت تاکتیکهای تهاجهی و دفاعی دو طرف را تشریح کند و دلایل کامیانی و شکست آنها را با مخاطبان در میان بگذارد. این ترجمهها علاوه بر کیفیت بالای تحلیل، برای مخاطب ایرانی مانع الفبا را هم نداشت و با استقبال کمنظیری مواجه شد. (یک نمونه از ترجمهها، در این لینک هم میتوان همه ترجمهها را یافت)
اما به راستی! علیرضا اردبیلی جزو معدود شخصیتهائی بود که دل در گرو آزادی خاک اشغالی داشت؟ دیگران تنبلی کردند؟ مطلقاً چنین نیست. اما واقعیت همچنان تلخ است. مهمترین فرق علیرضا اردبیلی با دیگران شناخت دقیق ایشان از جامعه مدنی آذربایجان بود. زبان روسی میدانست. سالهای سال با طیفهای مختلف آذربایجانی گفتگو کرده بود. شبکهای از ارتباطات مدنی با نویسندگان و روزنامهنگاران و اهل نظر آذربایجان در شبکههای اجتماعی داشت.
چنین شخصیتهائی همواره و در هر موقعیتی میتوانند منابع اصلی را بلافاصله شناسائی کنند و به تحلیلها و نظرات درجه یک دست یابند. اغلب ما از جامعه مدنی خودمان در ایران و طیفهای مختلف حکومتی و غیرحکومتی چنین شناختی داریم. اما در خصوص آذربایجان و ترکیه چنین نیست.دیوار الفبای متفاوت برای زبان واحد بسیار بلندتر از آن چیزی است که تصور میشود. اکر ارتباط نویسندگان عرب ایرانی با نویسندگان سایر کشورهای عربی را حتی با حوزه زبان فارسی هم مقایسه کنیم کارکرد جدائیآفرین این دیوار بلند بهتر خود را نشان میدهد.
یوسف عزیزی بنیطرف نویسنده عرب ایرانی در کشور خود از تحصیل به زبان مادری محروم بوده است. اما به هر حال زبان فارسی تاثیر شگرفی از زبان عربی گرفته است و با الفبای عربی هم نوشته میشود. از این منظر دست عربهای باسواد ایرانی برای نوشتن به زبان مادری و ارتباط با جهان عرب، بازتر از دست تُرک و کُرد ایرانی است.
مطالب و فعالیتهای فرهنگی آقای بنیطرف را در فیسبوک دنبال میکنم. اغراق نیست که بگویم ارتباطات ایشان با نویسندگان و روزنامهنگاران جهان عرب، به تنهائی قابل مقایسه با ارتباطات چندین نویسنده و روزنامهنگار فارسیزبان ایرانی با نویسندگان تاجیکستان است. این در حالی است که ارتباطات فارسیزبانان دو کشور از حمایتها و تشویقهای رسمی و غیررسمی هم برخوردار است. بنیطرف هم در ایران و هم در سوربه عضو کانون نویسندگان است. سوریه کشور نویسندگان و شاعران بزرگ عرب است. قطعاً چنین موفقیتهائی در درجه اول ریشه در توانائیهای شخصی بنیطرف دارد، اما چند نویسنده تُرک ایرانی دستکم به اندازه ایشان با محافل فرهنگی سایر کشورها ارتباط فعال دارند؟ الفبای یکسان و زبان نوشتاری یکسان، چنین قدرت مانوری را برای چهرههای فرهنگی و مدنی فراهم میکند.
***
گسترش ایده کلابهاوس، طبیعتاً به سواد نوشتاری کسی چیزی نخواهد افزود، اما باسوادهای همزبان جوامع مختلف را قادر به گفتگو با یکدیگر خواهد کرد. این موضوع در زبان تُرکی استعداد یک انقلاب گسترده را دارد. به مدد انقلاب اول از غرب چین تا شرق اروپا، زبان میانجی تُرکی به راحتی برای همه تُرکها قابل استفاده است. هیچ بعید نیست که به زودی شاهد اتاق گفتگوهائی باشیم که دهها شاعر و نویسنده و روزنامهنگار تُرکینویس از اقصی نقاط جهان را گرد هم آورد.
در تاجیکستان هم همین استعداد برای فارسیزبانان این کشور فراهم خواهد شد. دیگر مانع الفبا را نخواهند داشت و با گسترش چنین محیطهائی به راحتی خواهند توانست با کنشگران ایرانی و افغان مستقیماً گفتگو کنند. در زبان کُردی هم قطعاً چنین تحولی میتواند رخ بدهد. عموم کُردهای ترکیه با کُردهای ایران و عراق زبان مشترک نوشتاری برای تبادل نظر ندارند.
زبان نوشتاری و الفبای متفاوت دیوار بلندی میان جوامع مدنی همزبان کشورهای مختلف ایجاد کرده است. گسترش ایده کلابهاوس میتواند شکاف بزرگی در این دیوار کند.