عاشیق یوسوف - عکس از احمد اسدی |
عاشیق یوسف اوهانس یکی از بزرگان موسیقی عاشیقی
اورمیه روز بیستم و یکم اردیبهشت 98 به رحمت خدا رفت. این یادداشت را به یاد آن مرحوم
مینویسم، در این نوشته ابتدا کمی ایشان را برای دوستان معرفی خواهم کرد. در ادامه
شرحی از ابتکارات درخشان و باورنکردنی مدیران رادیو اورمیه در دهه چهل شمسی برای
اشاعه موسیقی عاشیقی خواهم نوشت، و اینکه چطور بعد از انقلاب این دستاوردهای کمنظیر
با فاجعهای بس عظیم مواجه شد. بعید میدانم هیچ هنر دیگری با چنین سرنوشت تلخی در
بعد از انقلاب مواجه شده باشد، چرائی این مدعا را توضیح خواهم داد. در خاتمه این
نوشته هم نقدی بر رفتار متقابل کنشگران مدنی اورمیه و یک عاشیق نام آشنای مسیحی
خواهم نوشت که به گمان من و لزوماً حاوی نشانههای خوبی نیست. تاثیر این نوع رفتارها را در
مصاحبههای اواخر عمر عاشیق یوسف به وضوح میتوان دید.
***
یوسف در زبان تُرکی به شکل یوسوف تلفظ میشود و عاشیق
یوسف اوهانسن میان مردم به عاشیق یوسوف اشتهار داشت. عاشیق یوسوف را قبل از انقلاب
و بارها از نزدیک دیدم. ایشان برای ما اهالی محال باراندوزچای اورمیه بیش از سایر عاشیقهای معروف و صاحب
سبک شناخته شده بود. عاشیق یوسوف متولد روستای دِیزهتَکَه (دیزج تکیه) بود و به
نوعی همولایتی محسوب میشدیم. فاصله دیزهتکه و بالانج ما که مرکز این محال است،
چندان دور نیست. بالانجیها برای زیارت با پای پیاده هم به دیزهتکه میرفتند.
دیزهتکه روستائی مسیحی مسلمان است، هم کلیسا و هم
یک امامزاده معروف دارد. طبق یک سنت دیرین، معمولاً بسیاری از دستهجات عزاداری اورمیه
روز تاسوعا عازم دیزهتکهامامزاداسی میشوند. از این نظر دیزهتکه برای بسیاری
از مردم شهر اورمیه هم شناخته شده است.
وقتی بخشی معروف حاج قربان سلیمانی به رحمت خدا رفت،
آقای محمدرضا درویشی جائی نوشتند که نسل بخشیها به پایان رسید. حقیقتی پشت این
اظهار نظر بود. بخشی در فرهنگ خراسان یک آدم حرفهای است. ساز میزند و آواز میخواند
و به عروسی دعوت میشود و در مراسم دیگر هنرنمائی میکند و بابت این هنرنمائیها دستمزد
میگیرد و گذران زندگی میکند. ممکن است امروز دوتارنوازان بسیار قهاری هم در
خراسان سبک بخشیها را ادامه دهند، فرزند حاج قربان هم دقیقاً سبک پدر را ادامه میدهد،
ولی آنها با معیارهای کلاسیک، بخشی محسوب نمیشوند. حتی ممکن است کسر شأن خود
بدانند که از این روستا به آن روستا برای اجرا بروند و دستمزد هم طلب بکنند.
عاشیقها در آذربایجان هم دقیقاً چنین جایگاهی
دارند. عاشیقی یک شغل هم هست. عاشیقهای معروف معمولاً قهوهخانههای خاص خود را
داشتند. اتفاق میافتاد که در یک قهوهخانه به طور سریالی حماسهای را تعریف میکردند
و از زبان قهرمانان داستان آواز میخواندند و ساز میزدند. عاشیقها به عروسیها
دعوت میشدند و بعضاً چند عاشیق در یک عروسی مدام جواب ساز و آواز یگدیگر را میدادند.
هیچ عاشیقی در چنین مراسمی نباید کم میآورد.
شایان ذکر است که موسیقی عاشیقی در آذربایجان مکاتب
متفاوتی دارد. یکی از این مکاتب معروف، مکتب اورمیه است که ویژگیهای کاملاً خاص
خود را دارد. در مکتب عاشیقی اورمیه، ساز دیگری جز قوپوز وجود ندارد و از بالابان
که در شرق آذربایجان جزو لاینفک این موسیقی است، خبری نیست. در مکتب عاشیقی
اورمیه، به مانند بخشیهای خراسان، عاشیق به تنهائی یک ارکستر است. بسیاری از
صاحبنظران، مکتب عاشیقی اورمیه را اصیلترین در نوع خود میدانند. عاشیق یوسوف از
نسل همین عاشیقها بود. عاشیقی را هم ابتدا در مکتب پدر خود عاشیق یعقوب یاد گرفته
بود.
اکنون در همه آذربایجان قوپوزنوازها و عاشیقهای
درجه یکی داریم که این موسیقی را بعضاً بسیار حرفهایتر از نوازندگان سنتی مینوازند.
صدای بعضی از آنها ماندگار است. بسیاری از عاشیقهای نسل جدید تحصیلات دانشگاهی
بالائی هم دارند و کارهای مشترک با سایر حوزههای موسیقی هم انجام میدهند. اما
این روش ادامه سبک عاشیقی سنتی آذربایجان نیست. عاشیق بدون قهوهخانه و بدون
عروسی، مثل نوازنده ویولنسل میماند که سالنی برای اجرا پیدا نکند.
با رفتن عاشیق یوسوف، از نسل عاشیقهای کلاسیک
اورمیه، فقط عاشیق دهقان در قید حیات است. عاشیق دهقان بالای هشتاد سال سن دارند و
دیگر نمینوازند. با این وجود و با اقتباس از سخن محمدرضا درویشی میتوان گفت مکتب
کلاسیک عاشیقی اورمیه پایان یافته است. خوشبختانه و تا آنجا که اطلاع دارم، در
سایر بخشهای آذربایجان اوضاع مثل اورمیه نیست.
***
پایان سبک کلاسیک موسیقی عاشیقی دیر یا زود اتفاق میافتاد.
در کشورهای پیشرفته هم نمیتوان میراثی صدها ساله را دقیقاً در همان بستر تاریخی
خود حفظ و اجرا کرد. جامعه تغییر میکند، موسیقی عاشیقی هم ضمن حفظ سنتهای خود
باید با شرایط جدید تطبیق میکرد. چندان منطقی نیست که از جامعه جدید خود انتظار
داشته باشیم بتواند سبک بزرگانی مثل عاشیق یوسوف را همه جانبه ادامه بدهد. در
اینجا نقش نهادهای فرهنگی و مدرن کشور بسیار تاثیرگذار است. قبل از انقلاب، این
نهادها نقش خود را در اورمیه به خوبی ایفا کردند.
برای برای حفظ و رونق میراث درخشان موسیقی عاشیقی،
با حفط و رعایت سنتهای اجرائی دیرین این هنر، و تلفیق آن با امکانات مدرن عصر
جدید، رادیو اورمیه پا پیش گذاشت و در اوایل دهه چهل شمسی کاری کارستان کرد.
وقتی با دانستههای امروز کاری را که در آن تاریخ
رادیو اورمیه برای موسیقی عاشیقی کرد در نظر میآوریم، حقیقتاً آدم از این همه
کاردانی و فهم بالای مدیران وقت رادیو تلویزیون اورمیه شگفتزده میشود. گوئی
آندره مالرو وزیر فرهنگ فرانسه چنین سیستمی را در شهر ما و در آن تاریخ اداره میکرده
است.
موسیقی عاشیقی ریشههای باستانی دارد، حتی سبک شعر
تُرکی هم که عاشیقها میخوانند، یک سبک قدیمی و متناسب با فضای صدها سال پیش است.
حسین علیزاده گفتگوئی با محسن شهرنازدار دارد که
در قالب یک کتاب منتشر شده است. ایشان در جائی از این کتاب با اشاره به موسیقی عاشیقی،
فرم آن را متعلق به دورانی میدانند که قهرمان داستانها از ظلم ارباب و یا شکست در
عشق میگویند. بعد اضافه میکنند فرم این موسیقی گرچه سیاسی هم هست، اما وقتی به
مسائل روز میپردازد، بسیار سطحی میشود.
به عبارت دیگر ساز و کلام این
موسیقی به قدری سنتی و اصیل است که شاعران معاصر تُرک هم چندان موفق به خلق اثری
جدید و ماندگار برای اجرا در این سبک نشدهاند. در جریان انقلاب، بعضی از از عاشیقها
با اهداف عدالت خواهانه مضمونهای چپگرایانه هم اجرا کردند، اما هیچکدام ماندگار
نشد.
دخالت در ساز و کار چنین سبک کهنسالی کار بسیار
دشواری است. رادیو اورمیه از عهده این کار برآمد. ابتدا چند نفر از معروفترین
عاشیقها از جمله عاشیق یوسوف را دعوت به همکاری کردند و بعد در بهترین ساعات عصر،
برنامهای را به سبک عاشیقی اختصاص دادند. در این برنامه قصهها و حماسههای
آذربایجان مثل کوراوغلی و اصلی و کرم، دقیقاً به سبک خود عاشیقها روایت میشد.
این برنامه در واقع ادامه همان سبک حماسهخوانی و
داستانگوئی عاشیقها در قهوهخانهها بود. در واقع فرهنگ قهوهخانه را به رادیو برده
بودند، برنامهها به شکل سریال بود و هر روز شنوندگان مننتظر ادامه داستان میماندند.
خط اصلی داستان را مثل قهوهخانه یک عاشیق و مثلاً عاشیق دهقان بیان میکرد، اما در
ادامه عاشیق یوسوف و عاشیق اصلان و عاشیق درویش از زبان قهرمانان با ساز و آواز
قصه را ادامه میدادند و مسابقهای هم در میان خود عاشیقها برای جلب مخاطب شکل میگرفت.
عاشیقها میزان استفبال از کار خود و سایرین را از جامعه دریافت میکردند و روز به
روز به کیفیت اجرای خود میافزودند.
چنین کیفیتی را هرگز نمیشد در قهوهخانه ارائه کرد.
در روستاها از این برنامههای رادیو بسیار استقبال شد. برعکس شهرهائی مثل اردبیل و
تبریز، متاسفانه اهالی شهر اورمیه در مسابقه بیامان امروزی شدن و فراموشی میراث
کهن، شاگرد اول کل آذربایجان و بلکه ایران بودند. با کمال تاسف اورمیه پیشتاز از
دست دادن قهوهخانههای خود بود. اما این برنامه چنان موفق بود که دل خیلی از شهریها
را هم بدست آورد. موضوع از این هم فراتر رفت، بعضاً در قهوهخانهها مردم دور هم
جمع میشدند و به اتفاق برنامه را گوش میدادند. فی الواقع رادیو اورمیه، فرهنگ
قهوهخانه را به زیباترین و مدرنترین و موفقترین شکل ممکن به درون خانههای مردم
در شهر و روستا برده بود.
***
دشوار بتوان زمینه ای از هنر یافت که بعد از انقلاب 57
به اندازه موسیقی عاشیقی ضربه هولناک خورده باشد. انقلاب به موسیقی و از جمله پاپ
ایرانی لطمات بزرگی زد، اما برای موسیقی عاشیقی مکتب اورمیه، به منزله طاعون بود.
مخاطب موسیقی پاپ و یا هر نوع موسیقی دیگر، چندان
مخاطب روحانیت نبود. در آن دوران محبوبیت ستارگانی مثل گوگوش و داریوش، حتی به
نوعی در خدمت رونق منبر روحانیان بود. چون با معیارهای آن دوران و با استناد به
کارهای این ستارگان، تصویری سرشار از فسق و فجور برای اقشار مذهبی میساختند. اما
موسیقی عاشیقی دقیقاً از متن جامعه بود. بخشهای سنتی و محافظهکار و اهل مسجد و
نماز و روزه هم مخاطب موسیقی عاشیقی بود. در عین حال حماسههائی که عاشیقها تعریف
میکردند، از منظر مذهبی به طرز شگفتانگیزی خنثی بود.
در معروفترین این داستانها یعنی کوراوغلو، انبوهی از
اسامی اسلامی مثل حمزه و حسن وجود دارد و پیداست قصه مربوط به دوران اسلامی است. اما در
کل این حماسه هیچ حجتالاسلامی حضور ندارد.
قبل از انقلاب حجتالاسلامها تا فیهاخالدون زندگی
مردم حضور داشتند، اما خون دلی از دست عاشیقها میخوردند که مگو و مپرس. عاشیق
همه روزه مردم را در قهوهخانه طوری دور خود جمع میکرد و ساز میزد و داستان
تعریف میکرد، که گوئی این بزرگواران اساساً وجود خارجی ندارند. بعضی از این عاشیقهای
بسیار موفق، مثل عاشیق یوسوف، مسیحی بودند، اما با ساز و آواز خود دل از مسلمین میبردند.
آخوند، عاشیق را عملاً بزرگترین رقیب خود میدانست و
از او کینه به دل داشت. حجتالاسلامها گرچه موفق شده بودند اقشار بسیار مذهبی و
متشرع را از رفتن به قهوهخانه و نشستن پای ساز عاشیق منع کنند، و به طور اختصاصی
پای منبر خود بکشند، اما هرگز موفق نشدند عاشیقها را از مردم بگیرند.
از فردای پیروزی انقلاب، روحانیان حاکم، و از جمله
امام جمعه معروف اورمیه، زهر خود را به بدترین شکل ممکن ریختند. عاشیقها در وطن
خود آواره شدند و مورد بیمهری و کینتوزی قرار گرفتند. بعدها که جنگ شد و دوران
سهمیهبندی فرا رسید، سهمیه قند و شکر قهوهخانهها را هم نمیدادند تا چیزی
دریافت نکنند و ریشه این فرهنگ خشک شود.
این پروژه مخرب متاسفانه موفق هم شد، بزرگانی مثل
عاشیق یوسوف برای سالها عملاً از صحنه جامعه رانده شدند. مردم اورمیه هم بسیار سهلانگاری
کردند. بعدها که موسیقی سنتی اندکی در اورمیه رونق گرفت، سنتیکاران و ردیفنوازان
هم کمابیش با دیده تحقیر به هنر عاشیقی مینگریستند. اوایل دهه 60 رفیقی داشتم که
نوازنده تار بود، من را به یکی از این آموزشگاههای موسیقی و شاید تنها آموزشگاه همچنان
فعال اورمیه برد. در آن تاریخ آموزشگاههای موسیقی موظف بودند در تابلوی خود
بنویسند مرکزی برای آموزش سرودهای انقلابی هستند. در آن جمع از قوپوز، ساز عاشیقی سؤال
کردم، به من گفتند کار عاشیقها یلخی است و بدون نت است و علمی نیست و از این تیپ حرفها.
اکنون در اورمیه اوضاع به کلی تغییر کرده است و
بسیاری از جوانان ارزشهای این میراث گرانبها را گرامی میدارند. ممکن است هم اکنون
در اورمیه عاشیقهائی باشند که هم تحصیلات کلاسیک موسیقی دارند و هم در نواختن ساز
و خواندن آواز بسیار حرفهایتر از نسل عاشیقهای کلاسیک مثل عاشیق یوسوف باشند، اما
حقیقت را باید پذیرفت که موسیقی عاشیقی مکتب اورمیه به شکل کلاسیک آن با رفتن نسل
عاشیق یوسوف به تاریخ پیوسته است. همانطور که موسیقی بخشیها در خراسان با رفتن حاج
قربان سلیمانی به پایان دوران کلاسیک خود رسید.
بهترین راه احیاء این سبک، بازگشت به همان کارهائی است
که نیم قرن پیش رادیو اورمیه بنیان آن را گذاشت و بسیار هم موفق بود. بدیهی است در
شرایط جدید و با انبوه رسانهها، ساختن برنامهای که به سبک عاشیقی داستانی را
برای مردم نقل کند و همچنان جذاب باشد، کار بسیار دشواری است، اما محال نیست و اگر
روزی روزگاری فرهنگ و هنر کشور دست اهل فرهنگ باشد، شدنی است.
***
سالها بعد از بیمهریها و کینورزیهای اولایل
انقلاب، مقامات معمولاً بیخبر از فرهنگ این بار چهره فرهنگی به خود گرفتند و از
آن ور بام افتادند. عاشیقهای قدیمی اورمیه بسیار مورد توجه قرار گرفتند. تقدیر از
پیشکسوتان این هنر جزو لاینفک برنامههای مقامات شد.
عاشیق یوسوف در سالهای بازنشستگی بیشتر از
دوران اوج هنر خود مورد توجه قرار گرفت.
تمرکز نالازمی هم روی مسیحی بودن و احترام بیپایان ایشان به شعائر اسلامی صورت
گرفت، تا مثلاً سطح رواداری را در اورمیه نشان دهند. با کمال تاسف بسیاری از
کنشگران مدنی اورمیه هم که حسرت دوران باشکوه موسیقی عاشیقی را داشتند، از این فضا
متاثر شدند. مصاحبههائی هم که در اواخر عمر شریف عاشیق یوسوف از ایشان منتشر شد،
حاکی از این بود که آن مرحوم هم درگیر این فضای نالازم و کاملاً وارداتی و
غیراورمیهای شده است.
در مصاحبههائی که من از ایشان دیدم، و لابد تحت
تاثیر فضای مصاحبه، به طرز نالازمی در مدح مقدسات اسلامی ابیاتی میخواندند. در
بعضی از این گفتگوها گوئی ایشان مسلمان معتقدی است که همه عمر خود را صرف مداحی
اهل بیت کرده است. جائی و در گفتگو با روزنامهنگاران اورمیه از حوادث تلخ اوایل
انقلاب شکوه میکند، اما در ادامه میگوید حضرت علی به خوابشان آمد و نوید روزهای
بهتر را داد.
این در حالی است که آن مرحوم مسیحی و پیرو کلیسای
شرق آشور بود. چرا باید فضائی به وجود آید که لازم ببیند مدام احترامات بیپایان
خود را به امامان و حضرت علی و پیامبر اسلام بیان کنند؟ مگر مسلمانان اورمیه در هر
فرصتی برای تحبیب قلوب مسیحیان به پیشگاه حضرت عیسی ابراز اردات میکنند؟ باید
توجه داشت که تاکید بیش از حد یک اقلیت مذهبی بر مقدسات اکثریت، اصلاً نشانه خوبی
نیست و میتواند حاکی از عدم پذیرش تکثر واقعی در سطح جامعه باشد.
من خودم متولد یک روستای مسیحی مسلمان هستم. سبک
زندگی مردم طوری بود که حتی هنگام دعوا، و به طور غریزی، احترامات جاافتاده متقابل
را فدای دعوای شخصی خود نمیکردند. مثلاً ممکن بود یک بالانجی مسلمان با یک
بالانجی ارمنی هنگام کشاورزی بر سر موضوعی اختلافشان بالا بگیرد. اما وقتی برای
اثبات حقانیت خود قسم میخوردند هر دو به طرف مقابل خود میگفتند : «انجیل قرآنا آند
اؤلسون... / به انجیل و قران قسم ...»
برای مردمی که هنگام دعوا هم وارد نزاعهای مذهبی
نمیشوند، تاکید بیش از حد بر مسیحی بودن یک چهره بومی فرهنگی، امری نالازم و
تصنعی و وارداتی است و ممکن است نقض غرض هم باشد. خاصه اینکه شعارهای وحدتطلبانهی
باسمهای در کشور بیداد میکند. منظور اصلی شعاردهندگان هم در نهایت "وحدت با
من" است. چهل سال است از وحدت شیعه و سُنّی میگویند، اما تهران تنها پایتخت
جهان است که اهل سُنّت در آن مسجدی برای خود ندارند.
عاشیق یوسوف پدرشان و پدر بزرگشان هم عاشیق بودند. حتی
نام بعضی از مقامات موسیقی عاشیقی اورمیه برگرفته از فرهنگ مسیحی است. مسیحیان آشوری
و ارمنی بخشی از هویت شهر اورمیه و روستاهای اطراف آن هستند.
موضوع دین و مذهب اجدادی عاشیقها اتفاقاً با احتیاط
بسیار بیشتری باید بیان شود. گرچه عاشیقهای مسلمان اورمیه در مدح مقدسات اسلامی
همواره ابیاتی زیبا میخوانند، اما فرهنگ باستانی عاشیقی از منظر مذهبی، خنثی و بیطرف
است و این اتفاقاً سرمایهای بینظیر است که باید مراقب آن بود.
در عین حال به نظر میرسد بعضی از تاکیدکنندگان نیت
خیر دارند و میخواهند در چنین روزهائی که خاورمیانه آلوده به فرقهگرائی مذهبی
است، از پتانسلهای مثبت شهر خود بگویند. ایرادی ندارد، اما لازمه چنین کاری درک عمیق
از لایههای عاطفی ارتباط مسلمانان و مسیحیان و همینطور مشکلات واقعی جوامع آشوری
و ارمنی اورمیه است.
در این خصوص سه نکته را همزمان باید لحاظ کرد. در
متن جامعه هرگز تنشی وجود نداشته است و چیزی که عیان است حاجت به بیان ندارد. نکته
دوم اینکه جامعه آشوری اورمیه مطلقاً قدرت سیاسی ندارد، بنابراین با توجه به فضای
کشور و رواج فرقهگرائی در منطقه، اساساً نمایش پررنگ مدارا با چنین جامعهای، بیشتر
به درد کارهای نمایشی سیاستمداران و حاکمانی میخورد که خود در تنشهای ویرانگر
فعلی یک طرف دعوا هستند. نکته سوم و مهم اینکه طرح چنین مسائل نالازمی، مسئله لازم
و ضروری جامعه آشوری اورمیه را به کلی به حاشیه میبرد، طوری که حتی مطرح هم نمیشود.
اگر واقعاً از تکثر حمایت میکنیم و واقعاً هنرمندان
مسیحی منطقه خودمان را گرامی میداریم که میداریم، باید چنین سؤالی را پیش بکشیم
و در حد امکان به فکر راهحلی برای آن باشیم : چرا اورمیه با سرعت بیپایانی جامعه
آشوری و ارمنی خود را از دست میدهد؟
از منظر گروههای اتنیکی و مذهبی جامعه ایران را میتوان
جامعه بیصدایان نامید. اگر عمری باقی بود به تفصیل چرائی این مدعا را خواهم نوشت.
به نظر من در ایران صدای جامعه بهائی جزو معدود صداهائی است که تا حدودی به صدای واقعی
این جامعه شباهت دارد، وضع جامعه ارمنی هم از این منظر خیلی بد نیست. اما به طور
خاص صدای جامعه یهودی و جامعه آشوری با کمال تاسف هیچ تناسبی با عمق مشکلات آنها
ندارد و پر از اعوجاج است.
در مورد جامعه یهودی مطلبی با عنوان "احضار الکسی دو
توکوویل به مجلس ایران" نوشتم. جامعه آشوری هم کمابیش وضعیت جامعه یهودی
ایران را دارد. در جوامع دمکراتیک و آزاد اروپائی، یهودیها مدام از یهودیستیزی
شکوه میکنند، اما رهبران همین جامعه در ایران چنان از همه چیز ابراز رضایت دارند که
تو گوئی ایران برای آنها بهشت برین است. در چنین فضائی بدترین کار ممکن احساس
خوشایند اکثریت جامعه از شنیدن چنین اظهاراتی است. اتفاقاً اکثریت جامعه باید
نگران شرایطی باشد که منجر به چنین اعوجاجی شده است.
جامعه آشوری هم با کمال تاسف چنین وضعی دارد. از
رهبران این جامعه معمولاً اظهاراتی به شدت حاکی از رضایت میشنویم، بزرگانی مثل
عاشیق یوسوف هم به جای مطرح کردن مشکل اصلی جامعه خود، و توجه دادن دیگران به این
وضع، تحت تاثیر همین فضا، بعضاً نقش یک مسلمان مؤمن را بازی کردند. این در حالی
است که آشوریها عمیقاً ناراحت از شرایطی هستند که عملاً آنها را برای ابد از وطن خود
آواره میکند.
در نزدیکی زادگاه عاشق یوسوف روستائی به نام ساعتلو وجود
دارد که کاملاً آشوری بود. آخرین بار تابستان گذشته این روستا را دیدم، ساعتلو
زمانی از مراکز مهم شادابی و سرزندگی منطقه بود، اما اکنون به ندرت جوان دختر و
پسری را در سطح روستا میتوان دید. مسئله مهاجرت از روستا به شهر نیست، جوانهای
آشوری به کلی از ایران مهاجرت میکنند.
باید به هموطن آشوری خود در حد توان کمک کنیم تا
دردها و گرفتاریها اصلی جامعه خود را بیلکنت زبان بیان کند. روستاها و آبادیهای
آشوری رو به نابودی است. باید به فکر تبعیض مثبت برای حداقلی از ماندگاری این
جامعه در اورمیه بود. وضع جامعه آشوری اورمیه به مراتب نگرانکنندهتر از سایر
جوامع است، آشوریها در بیرون از منطقه کشوری برای خود ندارند و عملاً و برای
همیشه از وطن خود جدا میمانند.