در این نیرنگستان روز و شب مردم به مقدس ترین اعتقاداتشان قسم می خورند ولی آب خوردن هم دروغ می گویند، چند سال پیش در مطلبی از دکتر حاتم قادری خواندم که ایران یکی از دروغ گوترین جوامع دنیاست، کسی همه جای دنیا را ندیده است و آمار دروغ گوئی را نسنجیده است اما بر طبق یک عادت زشت دیگر، ما وقتی کارمان به مقایسه می کشد با کشورهای پیرامونی و هم فرهنگ، خودمان را مقایسه نمی کنیم، منظور دنیای پیشرفته غرب است که چند هزار سال پیش زیر سم اسبهای هخامنشیان در نوردیده شده و لابد ضامن محکمی برای برتری ما در حال حاضر هم باید باشد!!. سنگ پای قزوین هم که فراوان در دسترس است. بر همین سیاق اگر مثلا کشورهای اولترا لیبرال مانند انگلستان و هلند را با خودمان مقایسه کنیم به نکات جالبی می رسیم، مثلا انگلستان مانند ایران سرزمین تناقضهاست. سنت از در و دیوار این کشور می بارد، دولت از ملکه انگلستان مشروعیت می گیرد، مجلس لردها کاملا سنتی و حتی موروثی است، کشور قانون اساسی درست درمانی ندارد. اما همین کشور جزو مدرنترین و در قرن گذشته تاثیر گذارترین کشور دنیاست، دموکراسی آن سرمشقی برای همه عالم است، قدرت مجلس این کشور و میزان آزادی عمل آن باور کردنی نیست. قانون در آنجا حرف اول و آخر را می زند، بعبارت دیگر تناقضها در این سرزمین بیانگر ظرفیت فوق العاده آن جامعه است. مثال مقایسه ای سیاسی که نمی توان زد اما اگر از مسائل اجتماعی و فرهنگی مثال بزنیم شاید راحت بتوان منظور را بیان کرد. در آذربایجان خودمان و در خراسان که شناخت مستقیم تری دارم، به لحاظ ناموسی با غیرت ترین مردمان زندگی می کنند یعنی اگر چشم شما بطور مادرزادی چپ باشد و در این دو ولایت بطور تصادفی از مجاورت حریم ناموسی غیور مردی رد شوید، باید دست کم قید چشم چپ تان را بزنید، چون اول در خواهد آورد و کف دستتان خواهد گذاشت و بعدا در دادگاه پس از تبرئه به دلیل ناموس پرستی و تائید پزشکی قانونی و استشهاد محلی مبنی بر اشکال مادرزادی!، شاید از شما عذرخواهی کند. در همین دو ولایت غیور پرور اگر به همراه همسر و خواهر و دختر خود به هنگام پیاده شدن از ماشین بخشی از پوشش متعارف خانمها به کناری رود، غیورمردان و ناموس پرستان علاوه بر دو چشم خود که تماما بکار گرفته می شود چند جفت دیگر از در و همسایه قرض می کنند تا صحنه فوق العاده را برای ابد در حافظه تاریخی خود ثبت کنند. آن همه غیرت با این همه هیزی و دریدگی نسبت به دیگران تناقض دارد که لابد از ظرفیتهای این ملت باستانی! است اما هر چه هست بدون تعارف مایع شرمساری است.
آمارهای جهانی و رسمی نشان می دهد چهل درصد تریاک دنیا در همین آب و خاک دود می شود، قطعا سناتورهای زمان شاه و ساواکی ها و غرب زدگان و بدحجابها و سایر فریب خورگان و عوامل دشمن توان این همه پک زدن به بافور را به تنهائی ندارند. مانند دروغ که فصل مشترک تمام طبقات اجتماعی و اقوام ایرانی است، تریاک نیز از اشتراکات هویتی ماست. ممکن است در بعضی مناطق کم و زیاد داشته باشد ولی سوخت و سوز ندارد، سوخت و ساز دارد. بحمدا.. فقیر و غنی ، ترک و فارس، شهری و روستائی، مسلمان و غیر مسلمان، شیعه و سنی، بالای شهری و پائین شهری، روشنفکر و عامی، کلاهی و روحانی، نمی شناسد. همه طبقات و دسته جات در ایران سر این ماده حیات بخش تفاهم کامل دارند. تقریبا بدون استثنا هر خانواده و فامیلی یکی دو نفر را به شکل حرفه ای و چند نفری را به شکل تفننی مستقیما در جمع خود سراغ دارند که از تریاک استفاده می کند. حال فرض کنید در جمع اداری و کاری و خانوادگی خود یک مرتبه متوجه تریاکی شدن فردی شویم، آبروئی برای او می گذاریم؟ با یک واسطه مطمئن از یک فرد غربی شنیده ام که در بعضی ادارات سوئیس برای معتادان تزریقی که اند اعتیاد است در محیط کار، محلی را برای تزریق در نظر می گیرند که راحت بتواند مواد خود را استفاده کند. سوئیسی ها که چندین و چند برابر کمتر از ما با مواد افیونی سر و کار دارند علی الاصول باید از فرد تزریقی بیشتر فاصله بگیرند و او را موجودی خطرناک ارزیابی کنند. شاید هم از نادانی ملت چند صد ساله سوئیس است!!، آنها که کوروش و هخامنش و چند هزار سال توهم شکوه ندارند تا بفهمند فرد معتاد را تا از هستی ساقط نکرده ای نباید دست از سرش برداشت!!. جائی خواندم که نیاز یک معتاد به مواد، یکی از بالاترین نیازهای شناخته شده بشری است. بیش از هر جای دنیا ایرانیان باید این نیاز را شناخته باشند و فرد معتاد را درک کنند اما دستاورد جامعه شناسانه این ملت باستانی و همه فن حریف از مصرف چهل درصد تریاک دنیا این بوده است "معتاد شرف ندارد، ناموس ندارد، غیرت ندارد، به بچه خود هم رحم نمی کند" حالی کردن این ملت که معتاد هم شرف دارد و هم ناموس دارد و هم عشق به فرزند، کار سختی است. تجربه نشان می دهد که در تمام جوامع به جزء افراد استثنائی عموما مردم در بحرانهای بسیار سخت همه چیز از جمله همسر و فرزند و پدر و مادر را فدای خود می کنند. مرحوم جمال زاده هنگام سفر زمینی به اروپا از نزدیک شاهد آوارگی و مرگ دردناک ارامنه بوده است. این بدبختی و مرگ دسته جمعی که نقش اصلی را در آن بی خردی سیاستمداران همواره بی خرد ارمنی در تحریک امپراتوری در حال شکست و تحقیر داشت، در درجه اول نتیجه قحطی و گرسنگی و آوارگی ارامنه بود. جمال زاده نقل می کند که در راه به خانواده ای ارمنی که از شدت گرسنگی در حال مرگ بودند، می رسد و به ناچار کمی از توشه سفر خود را در اختیار آنها قرار می دهد اما با کمال تعجب می بیند که مرد ارمنی از دادن نان به فرزند خوداری می کند و همه را خود می خورد. در پاسخ جمال زاده می گوید که کار این بچه دیگر تمام است و بزودی خواهد مرد!!، دادن نان به او حرام کردن این لقمه ای است که ممکن است جان مرا نجات دهد. عموم انسانها اگر در معرض چنین بحرانی قرار بگیرند عکس العمل مشابه خواهند داشت. فرد معتاد بی پول همه روزه در معرض چنین بحرانی است، او نیاز مستمری دارد و آن مصرف مواد است که چه بسا بالاترین نیازهاست و برای دست یافت به آن دست به هر کاری می زند، از دزدی گرفته تا باز کردن قلک فرزند.
شمال ایران (منظورم گیلان است) به لحاظ طبیعت و نوع کشاورزی تفاوتهای اساسی با بقیه ایران دارد من شخصا به دلیل رفت و آمد زیاد به این منطقه و علاقه به مردم آن ، و دوستان و اقوامی که در این منطقه دارم، ارتباط زن و مرد و دختر و پسر و ازدواجهای صورت گرفته را مدام با سایر مناطق ایران مقایسه می کنم. اکثر ازدواجهای که من دیده ام مبتنی بر یک رابطه عاشقانه بوده است بر عکس محیطهای کاملا محافطه کار مانند یزد و اصفهان و مشهد و اردبیل که ازدواجها یا فامیلی یا معرفی شده از طرف فرد معتمد دو طرف بوده و زوجین تن به تقدیر و مصلحت خانوادگی می دهند، دختر و پسر در این منطقه قبل از ازدواج همدیگر را می شناسند سر مزرعه و یا در محیط نسبتا باز روستائی همدیگر را دیده اند، نامه های عاشقانه رد و بدل و چه بسا لبی هم برای هم غنچه کرده اند و بعد تصمیم به ازدواج گرفته اند. نتیجه آن این شده است که سالمترین مرد ایرانی نیز همان مرد گیلانی است که البته سایرین در میزان غیرت او شک دارند. بعبارتی ناموس پرستی توام با هیزی خود را در مرد شمالی کمتر سراغ می گیرند و چاره ای جز اینکه او را کم غیرت تلقی کنند، ندارند. چون بیشتر از این درک نمی کنند. دوستانی در شهر هشت پر تالش دارم که حدود 15 سال پیش که دریاچه ارومیه آبی داشت میهمان ما بودند. برای شنا به منطقه ای نسبتا خلوت رفتیم، همه تنی به آب شور زدند. همسر دوست گیلانی من گرچه و ناچارا با لباس کامل شنا می کرد اما داخل آب راحتتر بود. در تمام مدت شنا کردن شاهد خودخوری پدرم بود که لحظه شماری می کرد این صحنه های غیر متعارف قبل از اینکه به آبروریزی منتهی شود، پایان یابد. یواشکی به من گفت "راست می گفتند که این مردهای شمالی سهل انگارند، تذکری هم به زنش نمی ده، زود تمام کنید بریم". می گویند آمستردام پایتخت جویندگان خواهشهای نفسانی اروپاست، علی القاعده باید منحرفترین مردمان را داشته باشد. اما آمار موتور جستجوی گوگل، جستجو برای خشن ترین و غیر متعارفترین روابط جنسی را متعلق به پاکستان و عربستان و ایران نشان می دهد. این در حالی است که ناموس پرستان و برقع پوشان در این سه کشور چشمهای ناپاک را از حدقه در می آورند. من مطمئن هستم اگر امکان تفکیک جستجو در داخل ایران برای گوگل مهیا بود کمترین نمره منفی به گیلان تعلق می گرفت.
بهانه این مطلب دو یادداشت منتشره در رادیو زمانه بود، که تحقیق زن و شوهری است در خصوص روابط مبتنی بر خواهشهای تن و نهاد خانواده در عهد انسان غارنشین و انسان متمدن امروز. برای کسانی مثل من که زبانی جز فارسی برای مطالعه بلد نیستند فرصت مغتنمی است تا مطلبی که در فرهنگ رسمی تابو و مبتذل محسوب می شود در سطح جهانی و از منظری دیگر مطالعه کنند. کامنتهای فراوان ذیل این دو مطلب را با سایر مطالب این رادیو مقایسه کنید، نشان از علاقه فراوان جامعه به دانستن بیشتر در این خصوص است، که بی رحمانه مطالب در جه یک آن از ما دریغ می شود. در زبان فارسی علاوه بر موضوع همین مقالات راجع به دو موضوع دیگر یعنی مذهب رسمی و ملت ترک، هرگز نمی توان مطلب درجه اول، معتبر و در سطح جهانی خواند. این هم از تناقض های البته غم انگیز است که در آینده بعنوان یک پست مستقل تجربه خودم را از جستجو در این دو زمینه خواهم نوشت.