در این نیرنگستان روز و شب مردم به مقدس ترین اعتقاداتشان قسم می خورند ولی آب خوردن هم دروغ می گویند، چند سال پیش در مطلبی از دکتر حاتم قادری خواندم که ایران یکی از دروغ گوترین جوامع دنیاست، کسی همه جای دنیا را ندیده است و آمار دروغ گوئی را نسنجیده است اما بر طبق یک عادت زشت دیگر، ما وقتی کارمان به مقایسه می کشد با کشورهای پیرامونی و هم فرهنگ، خودمان را مقایسه نمی کنیم، منظور دنیای پیشرفته غرب است که چند هزار سال پیش زیر سم اسبهای هخامنشیان در نوردیده شده و لابد ضامن محکمی برای برتری ما در حال حاضر هم باید باشد!!. سنگ پای قزوین هم که فراوان در دسترس است. بر همین سیاق اگر مثلا کشورهای اولترا لیبرال مانند انگلستان و هلند را با خودمان مقایسه کنیم به نکات جالبی می رسیم، مثلا انگلستان مانند ایران سرزمین تناقضهاست. سنت از در و دیوار این کشور می بارد، دولت از ملکه انگلستان مشروعیت می گیرد، مجلس لردها کاملا سنتی و حتی موروثی است، کشور قانون اساسی درست درمانی ندارد. اما همین کشور جزو مدرنترین و در قرن گذشته تاثیر گذارترین کشور دنیاست، دموکراسی آن سرمشقی برای همه عالم است، قدرت مجلس این کشور و میزان آزادی عمل آن باور کردنی نیست. قانون در آنجا حرف اول و آخر را می زند، بعبارت دیگر تناقضها در این سرزمین بیانگر ظرفیت فوق العاده آن جامعه است. مثال مقایسه ای سیاسی که نمی توان زد اما اگر از مسائل اجتماعی و فرهنگی مثال بزنیم شاید راحت بتوان منظور را بیان کرد. در آذربایجان خودمان و در خراسان که شناخت مستقیم تری دارم، به لحاظ ناموسی با غیرت ترین مردمان زندگی می کنند یعنی اگر چشم شما بطور مادرزادی چپ باشد و در این دو ولایت بطور تصادفی از مجاورت حریم ناموسی غیور مردی رد شوید، باید دست کم قید چشم چپ تان را بزنید، چون اول در خواهد آورد و کف دستتان خواهد گذاشت و بعدا در دادگاه پس از تبرئه به دلیل ناموس پرستی و تائید پزشکی قانونی و استشهاد محلی مبنی بر اشکال مادرزادی!، شاید از شما عذرخواهی کند. در همین دو ولایت غیور پرور اگر به همراه همسر و خواهر و دختر خود به هنگام پیاده شدن از ماشین بخشی از پوشش متعارف خانمها به کناری رود، غیورمردان و ناموس پرستان علاوه بر دو چشم خود که تماما بکار گرفته می شود چند جفت دیگر از در و همسایه قرض می کنند تا صحنه فوق العاده را برای ابد در حافظه تاریخی خود ثبت کنند. آن همه غیرت با این همه هیزی و دریدگی نسبت به دیگران تناقض دارد که لابد از ظرفیتهای این ملت باستانی! است اما هر چه هست بدون تعارف مایع شرمساری است.
آمارهای جهانی و رسمی نشان می دهد چهل درصد تریاک دنیا در همین آب و خاک دود می شود، قطعا سناتورهای زمان شاه و ساواکی ها و غرب زدگان و بدحجابها و سایر فریب خورگان و عوامل دشمن توان این همه پک زدن به بافور را به تنهائی ندارند. مانند دروغ که فصل مشترک تمام طبقات اجتماعی و اقوام ایرانی است، تریاک نیز از اشتراکات هویتی ماست. ممکن است در بعضی مناطق کم و زیاد داشته باشد ولی سوخت و سوز ندارد، سوخت و ساز دارد. بحمدا.. فقیر و غنی ، ترک و فارس، شهری و روستائی، مسلمان و غیر مسلمان، شیعه و سنی، بالای شهری و پائین شهری، روشنفکر و عامی، کلاهی و روحانی، نمی شناسد. همه طبقات و دسته جات در ایران سر این ماده حیات بخش تفاهم کامل دارند. تقریبا بدون استثنا هر خانواده و فامیلی یکی دو نفر را به شکل حرفه ای و چند نفری را به شکل تفننی مستقیما در جمع خود سراغ دارند که از تریاک استفاده می کند. حال فرض کنید در جمع اداری و کاری و خانوادگی خود یک مرتبه متوجه تریاکی شدن فردی شویم، آبروئی برای او می گذاریم؟ با یک واسطه مطمئن از یک فرد غربی شنیده ام که در بعضی ادارات سوئیس برای معتادان تزریقی که اند اعتیاد است در محیط کار، محلی را برای تزریق در نظر می گیرند که راحت بتواند مواد خود را استفاده کند. سوئیسی ها که چندین و چند برابر کمتر از ما با مواد افیونی سر و کار دارند علی الاصول باید از فرد تزریقی بیشتر فاصله بگیرند و او را موجودی خطرناک ارزیابی کنند. شاید هم از نادانی ملت چند صد ساله سوئیس است!!، آنها که کوروش و هخامنش و چند هزار سال توهم شکوه ندارند تا بفهمند فرد معتاد را تا از هستی ساقط نکرده ای نباید دست از سرش برداشت!!. جائی خواندم که نیاز یک معتاد به مواد، یکی از بالاترین نیازهای شناخته شده بشری است. بیش از هر جای دنیا ایرانیان باید این نیاز را شناخته باشند و فرد معتاد را درک کنند اما دستاورد جامعه شناسانه این ملت باستانی و همه فن حریف از مصرف چهل درصد تریاک دنیا این بوده است "معتاد شرف ندارد، ناموس ندارد، غیرت ندارد، به بچه خود هم رحم نمی کند" حالی کردن این ملت که معتاد هم شرف دارد و هم ناموس دارد و هم عشق به فرزند، کار سختی است. تجربه نشان می دهد که در تمام جوامع به جزء افراد استثنائی عموما مردم در بحرانهای بسیار سخت همه چیز از جمله همسر و فرزند و پدر و مادر را فدای خود می کنند. مرحوم جمال زاده هنگام سفر زمینی به اروپا از نزدیک شاهد آوارگی و مرگ دردناک ارامنه بوده است. این بدبختی و مرگ دسته جمعی که نقش اصلی را در آن بی خردی سیاستمداران همواره بی خرد ارمنی در تحریک امپراتوری در حال شکست و تحقیر داشت، در درجه اول نتیجه قحطی و گرسنگی و آوارگی ارامنه بود. جمال زاده نقل می کند که در راه به خانواده ای ارمنی که از شدت گرسنگی در حال مرگ بودند، می رسد و به ناچار کمی از توشه سفر خود را در اختیار آنها قرار می دهد اما با کمال تعجب می بیند که مرد ارمنی از دادن نان به فرزند خوداری می کند و همه را خود می خورد. در پاسخ جمال زاده می گوید که کار این بچه دیگر تمام است و بزودی خواهد مرد!!، دادن نان به او حرام کردن این لقمه ای است که ممکن است جان مرا نجات دهد. عموم انسانها اگر در معرض چنین بحرانی قرار بگیرند عکس العمل مشابه خواهند داشت. فرد معتاد بی پول همه روزه در معرض چنین بحرانی است، او نیاز مستمری دارد و آن مصرف مواد است که چه بسا بالاترین نیازهاست و برای دست یافت به آن دست به هر کاری می زند، از دزدی گرفته تا باز کردن قلک فرزند.
شمال ایران (منظورم گیلان است) به لحاظ طبیعت و نوع کشاورزی تفاوتهای اساسی با بقیه ایران دارد من شخصا به دلیل رفت و آمد زیاد به این منطقه و علاقه به مردم آن ، و دوستان و اقوامی که در این منطقه دارم، ارتباط زن و مرد و دختر و پسر و ازدواجهای صورت گرفته را مدام با سایر مناطق ایران مقایسه می کنم. اکثر ازدواجهای که من دیده ام مبتنی بر یک رابطه عاشقانه بوده است بر عکس محیطهای کاملا محافطه کار مانند یزد و اصفهان و مشهد و اردبیل که ازدواجها یا فامیلی یا معرفی شده از طرف فرد معتمد دو طرف بوده و زوجین تن به تقدیر و مصلحت خانوادگی می دهند، دختر و پسر در این منطقه قبل از ازدواج همدیگر را می شناسند سر مزرعه و یا در محیط نسبتا باز روستائی همدیگر را دیده اند، نامه های عاشقانه رد و بدل و چه بسا لبی هم برای هم غنچه کرده اند و بعد تصمیم به ازدواج گرفته اند. نتیجه آن این شده است که سالمترین مرد ایرانی نیز همان مرد گیلانی است که البته سایرین در میزان غیرت او شک دارند. بعبارتی ناموس پرستی توام با هیزی خود را در مرد شمالی کمتر سراغ می گیرند و چاره ای جز اینکه او را کم غیرت تلقی کنند، ندارند. چون بیشتر از این درک نمی کنند. دوستانی در شهر هشت پر تالش دارم که حدود 15 سال پیش که دریاچه ارومیه آبی داشت میهمان ما بودند. برای شنا به منطقه ای نسبتا خلوت رفتیم، همه تنی به آب شور زدند. همسر دوست گیلانی من گرچه و ناچارا با لباس کامل شنا می کرد اما داخل آب راحتتر بود. در تمام مدت شنا کردن شاهد خودخوری پدرم بود که لحظه شماری می کرد این صحنه های غیر متعارف قبل از اینکه به آبروریزی منتهی شود، پایان یابد. یواشکی به من گفت "راست می گفتند که این مردهای شمالی سهل انگارند، تذکری هم به زنش نمی ده، زود تمام کنید بریم". می گویند آمستردام پایتخت جویندگان خواهشهای نفسانی اروپاست، علی القاعده باید منحرفترین مردمان را داشته باشد. اما آمار موتور جستجوی گوگل، جستجو برای خشن ترین و غیر متعارفترین روابط جنسی را متعلق به پاکستان و عربستان و ایران نشان می دهد. این در حالی است که ناموس پرستان و برقع پوشان در این سه کشور چشمهای ناپاک را از حدقه در می آورند. من مطمئن هستم اگر امکان تفکیک جستجو در داخل ایران برای گوگل مهیا بود کمترین نمره منفی به گیلان تعلق می گرفت.
بهانه این مطلب دو یادداشت منتشره در رادیو زمانه بود، که تحقیق زن و شوهری است در خصوص روابط مبتنی بر خواهشهای تن و نهاد خانواده در عهد انسان غارنشین و انسان متمدن امروز. برای کسانی مثل من که زبانی جز فارسی برای مطالعه بلد نیستند فرصت مغتنمی است تا مطلبی که در فرهنگ رسمی تابو و مبتذل محسوب می شود در سطح جهانی و از منظری دیگر مطالعه کنند. کامنتهای فراوان ذیل این دو مطلب را با سایر مطالب این رادیو مقایسه کنید، نشان از علاقه فراوان جامعه به دانستن بیشتر در این خصوص است، که بی رحمانه مطالب در جه یک آن از ما دریغ می شود. در زبان فارسی علاوه بر موضوع همین مقالات راجع به دو موضوع دیگر یعنی مذهب رسمی و ملت ترک، هرگز نمی توان مطلب درجه اول، معتبر و در سطح جهانی خواند. این هم از تناقض های البته غم انگیز است که در آینده بعنوان یک پست مستقل تجربه خودم را از جستجو در این دو زمینه خواهم نوشت.
یک چیز که برای من خیلی جالب است این که شما اگر این حرف ها را به هر ایرانی بگویید از هر 10 نفر 9 نفر با شما موافق است و حتی نمونه های مشابه هم برایتان مثال می زند. اما به جای جایش که می رسد نیم نفر از این 10 نفر است که به آنچه می گوید اعتقاد دارد.
پاسخحذفدرگیری ذهن من همیشه این است که اگر ما می فهمیم عبور از چراغ قرمز بد است و دیگران را سرزنش می کنیم برایش، چرا خودمان در مواقع ضروری از آن رد می شویم؟
الان فکر می کنم..
شاید ریشه اش همین دروغگو بودنمان است..
اما سوال این است که .. واقعا چرا ما اینقدر دروغگوییم و راستی باید چه کنیم که نسل های بعد و بعد و بعد از ما کم کم اصلاح شوند؟
از کجا باید شروع کنیم؟
نواب پور
جزئی از فرهنگمان است و گریزی نیست مگر اینکه در طی نسل های متعدد تغییر کنیم.
پاسخحذفدر مورد گیلان واقعاًمتعجبم که چطور چنین فرهنگی دارد چون مساحت کمی دارد و از اطراف هم با اقوام به قول شما غیرتمند همسایه است. البته دروغ در اینجا هم شدیداً به چشم میخورد.
پیشرفته نبودن کشور هم چه بسا ریشه در همین دروغ داشته باشد.
دوست عزيز!ضمن قبول عمده مطالب،اشكال آنرادرگير شدن شمابا معلولين است(مشابه استادقايد كه در شرايط حاضر مقالات ياس آورو خنكش محلي ندارد و نشانگر دنياي بسته وي است). علت اينكه مادروغگو شده ايم ريشه درنقاط عطف تاريخمان (حمله تازيان باديه نشين، تركان متعصب،مغول و صفويه و...)دارد.
پاسخحذفآموزه هاي ما:دروغ بداست ولي بخاطر اسلام نه!، دزدي ازغير مسلمان غنيمت است واشكال ندارد،تقيه(ازريشه تقوي يعني پرهيززبان ازراستگويي)صواب است،همينطور است صيغه( تجاوز)وجهاد(جنگ مقدس!! ورهاييبخش؟!)،دختر 7ساله ام المومنين و.....
كار بد آن به كه مطلق نكنيم.... فراموش نكنيداخلاق محيط است ودين محاط..
دوستان معمولا سوالات يك جواب بيشتر ندارند، حاشيه نريد.
مهندس بيكران
بهرحال آقای مهندس فرهنگ جاافتاده از انحراف همین انگلیسیهاو...است که با همکاری بعضی ازدوستان روشنفکر ؟!!مارابه این روز انداخته است
پاسخحذففکر می کنم مطلب زیادی طولانی شده و کسی تا انتها نخوانده. من دلم می خواست شما راجع به آن دو مطلب رادیو زمانه بحث کنید که برای ما چنین مطالبی در زبان فارسی کاملا تازگی دارد
پاسخحذفمهندس چند روزی است که مقالات رادیو زمانه را هر روز میخوانم و با چند نفر هم در این رابطه بحث های داغی کرده ام اما همچنان این سوال در ذهنم منتطر پاسخ است که آیا داشتن روابط خارج از قاعده ,آن هم برای کسی که به این قاعده متعهد است کار غیراخلاقی است یا با در نظر گرفتن شرایط خاص میتوان آن را اخلاقی دانست در هر صورت از این که این موضوع را به بحث گذاشته اید بسیار متشکرم چرا که تقریبا همه با این موضوع به نوعی درگیر هستند و تفکر در این رابطه بسیار حائز اهمیت است
پاسخحذف" اگر ما به شکل طبیعی در فعالیت جنسی تنوعطلبی داریم، این سوال پیش میآید که چون موجودی عااقل و دارای وجدان هستیم، چه اشکالی دارد که در طول زندگی به یک شریک جنسی وفادار باشیم؟
پاسخحذفهیچ اشکالی در این انتخاب نیست، البته اگر به این نکته واقف باشید که تصمیم و رفتار شما با مسیر تحول تکاملیتان همخوانی ندارد. برای مثال، شاید با رضایت کامل به درخواست یک شغل شبکار جواب مثبت بدهید، ولی باید متوجه باشید که سیستم خواب و بیداری شما کاملاً به هم میریزد و خطر بیماریهایی نظیر نارساییهای قلبی، بیماریهای گوارشی و حتی سرطان، در شما افزایش مییابد. شما میتوانید تصمیم بگیرید که کفش تنگ بپوشید، و هر روز در رژیم غذاییتان ساندویچهای چرب و بستنی وجود داشته باشد. ما حتی میتوانیم در تمام عمرمان باکره بمانیم و یا تمام زندگیمان را با یک نفر به سر ببریم، به شرطی که از تاثیرات انتخاب خود و تعارض و تناقض آن با نحوه وجودیمان آگاه باشیم."
----------------------------------------------
به نظر نمیرسه این تخقیق واقعا" مبتنی بر اصول علمی و منظبق با فطرت ذاتی باشه چون هیچ عقل سلیمی نمیتونه بپذیره که شرافت و وفاداری و تعهد و مسولیت پذیری امری در تعارض و تناقض با مسیر تکاملی انسان باشه .
رها گفته است که کسی که تعهد دارد آیا کارش اخلاقی است یا نه ؟ بعبارتی همین موضوعات اسباب توجیه نیست ؟ در انجیل متی آیه ای هست که بسیار من را تحت تاثیر قرار داده است می دانید که مطابق تورات زناکار باید مجازات شود عیسی مسیح دستور خاصی در این خصوص صادر نمی کند می گوید "شنیده اید که به اولین گفته اند زناکار را مجازات کنید، لیکن من به شما می گویم هر کس به زنی نظر شهوت اندازد همان دم در دل با او زنا کرده است" یعنی در درجه اول این موضوع را به خود آدم می سپارد که چند مرده حلاج است. در قران آیه ای هست که مدام با صدای آسمانی عبدالباسط پخش می شود اما کمتر به معنی آن توجه می شود " والنفس و ما سواها فالهمها و ..." یعنی ما به شما نفسی داده ایم که خود قادر است فجور و تقوا را از هم تشخیص دهد بعبارت دیگر خود آدم بهتر می داند چه کاره است. بازیکن آرژانتینی بعد از گل آفساید به مکزیک داور را تماشا کرد چون خود بهتر می دانست چه گلی زده است. مرز اخلاق که مشخص نیست تمام بحث این دو مقاله هم در همین حول و حوش می چرخد . ژان پل سارتر و سیمون دوبوار شاید اولین فمینیست رسمی جهان زن و شوهر بودند، جائی خواندم با هم توافق کرده بودند که اگر خواستند با دیگری باشند فقط به هم اطلاع دهند. در فرهنگ ما اینطور می شود که زن به شوهر بگوید فردا من ما با فلان یاردانقلی قرار ملاقات دارم مزاحم نشو!! عنوان کردنش هم رگهای غیرت را بیرون می زند.
پاسخحذفقطعا ما که در این فرهنگ بزرگ شده ایم با مطلب رضا موافقیم. فقط یک سوال آزار دهنده وجود دارد چرا آنها با آن همه بی غیرتی از ناموس پرستان و برقع پوشان سالم تر هستند؟
رادیو زمانه مطلبی را منتشر کرده بود در خصوص مقایسه رفتارهای خشن در سایتهای غیر اخلاقی ایرانی و خارجی و فیلمهای که روی مبایلها در ایران از روابط خشن می گردد. متاسفانه لینک آن را پیدا نکردم ولی یادم هست که مو به تن انسان راست می شد که در محافظه کارترین مناطق ایران اقداماتی صورت می گیرد که حتی اهالی بی غیرت و ناموس آمستردام را هم وحشت زده می کند.
كتابي كه در گزارش ونداد زماني بدان پرداخته شده بود بسيار جالب به نظر ميرسد. كاش در اختيارمان بود و آنرا ميخوانديم. موضوع مورد بحث آن كتاب مرا ياد فيلم Kinsey مياندازد. شايد در اين وانفساي سانسور و كمبود وقت و فراخي ماتحت، لازم باشد موهبت فيلم ديدن ( حتي با زيرنويسهاي ضعيف) را جديتر بگيريم . اگرچه فيلم آنهم از نوع داستاني، در عرصهي پژوهش جاي كتاب را نميگيرد اما در عرصهي روشنگري دارد ثابت ميكند كه قدرتمندتر است.
پاسخحذفالبته خود گزارش هم قابل توجه بود و از آن جالبتر كامنتهاي بسيار و متنوع آن. كامنتهاي اين گزارش كاملاً ارزش مطالعات جامعهشناختي دارند و نشان ميدهد موضوعات حساس چقدر استعداد سريدن در حواشي و دغدغههاي نامرتبط به متن را دارد. و به چه ميزان پيشفرضها و ارزشهاي فرهنگي غبارمه آلودي پيرامون موضوعات تحقيقي ميپراكنند.
از كتاب و گزارش آن كه بگذريم نوشته محمد در عين زيبايي موضوع قابل اهميتي را به بحث ميگذارد. مواردي كه بدانها اشاره شده است از ديدگاه روانشناسي اجتماعي بسيار قابل تعمق هستند و تلاش براي فهم و درك آنها يقيناً ارزش ارائه و بحث را دارند. به نظر من ما ملتي هستيم كه هنوز خود را به بوتهي نقد نگذاشتهايم. از نظر فلسفي، چيزي به نام فاعل شناسا (سوژه) در مكتب دكارت زاده شد كه مهمترين مشخصهي بارز آن نه نقد همهچيز، بلكه نقد خود بود. سوژهي دكارتي در يك دنياي مجازي از كالبد دكارت بيرون ميايد و در مقابل او نشسته و او را به نقد ميكشد. اين الگو در عرصههاي مرتبط با آگاهيهاي اجتماعي نتايج شگفتانگيزي را ميآفريند كه در تحليلهاي تاريخي-فلسفي دوران مدرن قابل پيگري است و براي ما بسيار آموزنده است. البته در جامعهي ما نيز چندي است كه آغاز شده اما اهميت آن در عمومي شدن آن است.
نوشته محمد ضعفي هم دارد كه البته از ارزش آن نميكاهد: متمركز نبودن بر روي يك موضوع واحد. مشكلاتي كه در اين نوشته به آنها اشاره شده هريك جاي آن دارد كه با بسط و گسترش بيشتري پرداخته شود و مصداقها و نمونههاي بيشتري با مشابهت دقيقتري آورده شود و گذشته از طرح مسئله يا معضل ( كه من معتقدم از نقاط قوت نوشتههاي محمد است) دغدغهي طراح مسئله يا به عبارتي رويكرد معرفتي نويسنده نيز در آن آشكار باشد. آمارها به خودي خود نه ارزشها را تعيين ميكنند و نه معيارهاي ارزشي را. بلكه نشانههاي مهمي هستند كه ميتوانند ما را به تحليلهاي ارزشمند و در نهايت شناخت برسانند هر چند كه جمع آوري آمار نيز خود بخشي از فرآيند شناخت است. به هرحال نوشتهي محمد بيش از آنكه بياموزد ما را به فكر وا ميدارد. و البته اين بسيار ارزشمند است.
اگر بخواهم وارد محتواي بحث مورد نظر بشوم علاقمندم مضون نهفته در يكي از كتابهاي آخر فرويد بيان كنم. فرويد معتقد بود نيرويي حيات بخش در وجود آدمي است كه شكل عيني آن در غريزهي جنسي نهفته است . اين نيروي حيات بخش تضمين كنندهي بقاي نسل آدمي است. اما انسان بنا به مقتضيات عقلاني اين نيروي شگرف را در قالب سنت، فرهنگ و تمدن مهار ميكند و به انقياد در مياورد تا از جهشهاي زيانبخش آن اجتناب كند. در اين فرآيند است كه سركوبي و ناخرسندي زاده ميشود و نيروي حيات بخش از مسيرهاي ديگر و در پوششهاي متفاوتتر طغيان ميكند. بزههاي اجتماعي بروز ميكنند و در ابعاد وسيعتر گرايش انسان به برهم زدن نظم و انقياد مدرن افزون ميشود. كتاب ناخرسنديهاي تمدن كه خوشبختانه به فارسي نيز ترجمه شده است بحث مبسوطي در اينباره است.
پژوهش ديگري كه ارزش اشاره بدان را دارد كتاب «غريزهي جنسي و فرونشاني آن در جوامع نامتمدن» است كه سالها پيش خواندم و نويسندهي آن را فراموش كردهام. البته پيش از انقلاب چاپ شده بود. در اين كتاب به اين معضل پرداخته شده بود كه چرا در خرده فرهنگهاي پايينشهري و يا كمتر متمدن و حاشيهاي، افرادي به عرصه ميايند داراي عقدههاي رواني كمتري در خصوص مسائل جنسي در مقايسه با همنوعان بالاشهري يا مرفه و متمدن دارند. پاسخ را احتمالاً حدس ميزنيد. براي اينكه مكانيسمهاي كنترلي در جوامع كمتر متمدن ضعيفتر و در نتيجه دسترسي نوجوانان به منابع طبيعي رفع نيازهاي جنسي بيشتر بوده است.
در نهايت به نظر من اگر به مدد آگاهي بدانيم كه چه چيزي ما را به مسيري كه در آن هستيم هدايت كرده، در ماندن يا گذر از آن مسير به كمك كمتري نياز پيدا خواهيم كرد و با اعتماد به نفس بيشتري از بودن و زندگي كردن خود لذت خواهيم برد.
با سلام
پاسخحذفمن مطلب شما را بحث درمورد اختلاف فرهنگ و اثر آن بر روند رشد اجتماع دیدم اما انگار در کامنتها بحث بر سر تعهد اخلاقیست. اول چند موردی که حین خواندن یادداشت کردم را بنویسم.
- دوست فیلم سازی داشتم که میخواست فیلمی بسازد از خیانتھای زنان و مردان خطهی آذربایجان و میگفت این خیانت را بین غیرت ترکها از همه جا بیشتر دیده. مشکل داشت با گرفتن مجوز برای فیلمنامهاش.
- دوستی نقل میکرد از مملکت فخیمهی آلمان که جیرهی مواد یا پولی که بابت حق شهروندی بیکاری به معتادان میدهند را نه ماهانه که روزانه یا هفتگی پرداخت میکنند. برای اینکه فرد همهی ذخیرهی یک ماه را حرام نکند و نیاز روزش را برآورد. نه اینکه همه را چند روزه به باد بدهد و تا آخر ماه دزدی کند.
- چند هفته پیش برای کاری رفته بودیم برلین. فکر نمیکنم چیزی بیشتر از دیوار برلین مایهی آبروریزی برای قومی باشد. اما جالب این بود که رد دیوار را همه جا در شهر روی زمین علامت زده بودند. جاهایی تکههایی از دیوار و حتی پی قدیمی را حفظ کرده بودند و بناهای یادبود برای کشتههایشان ساخته بودند. از همه جالبتر این بود که تکههای خردی از دیوار بزرگ را در بستههای کوچک روی کارتهای یادگاری میفروختند.
و اما درمورد تعهد اخلاقی آنطور که مثلن میپرسند آیا میشود با چند نفر بود و به هر چند نفر وفادار ماند، بحث دیگریست. مشکل شاید همین باشد که ما هنوز یک معتاد، یک معلول، گدا، روسپی و کسانی از این دست را انگل میدانیم. این افراد زندگی ما را کثیف میکنند و باید از خود برانیمشان. بدون مطالعه با هر بیماری مثل جزامیها رفتار میکنیم و از خود طردشان میکنیم. اینکه کسی تمام عمر به یک نفر وفادار باشد یا همزمان چند شریک جسمی یا روحی داشته باشد کاملن شخصیست. در بعضی طالعبینیها حتی متولدین بعضی ماهها را طالب چند زندگی میدانند. تربیت، ذات و محیط در این امر دخیلاند. کسانی که با آنها روبرو میشویم متفاوتاند. نیازهای ما هم در زندگی با هم فرق دارند. تغییر هم از مشخصات انسان بودن است. بنابراین اگر کسی از همه نظر با ما یکی شد، دلیل نمیشود تا آخر عمر این یگانگی پایدار بماند. علاوه بر این هرچند انسانها منحصربهفردند ولی مشابهات بسیار با هم دارند. ممکن است همزمان چند نفر را پیدا کنید که یکسان نیازهای روحی یا جسمی شما ارضا کنند. یا ممکن است هرکدام بخشی از نیازهایتان را برآورند. نمیشود گفت چون من با این فرد خاص خوشم پس نباید یا حق ندارم این خوشی را با دیگری داشته باشم. اما تعهد بحث خودش را دارد. تعهد به نظر من تعریف مشخص ندارد و بسته به توقعات افراد است. شاید کسی تعهد را فقط به این بداند که همسرش با دیگری همآغوش نشود اما برای بعضی ممکن است این تعهد جنبههای دیگری داشته باشد. مثلن بعضیها حتی خندیدن همسرشان با دیگری را شکستن تعهد میدانند. این قراردادها یا توقعات است که باید پیش از ازدواج روشن شود. وقتی شما با کسی جور میشوید یعنی خودبخود قراردادهای هم را پذیرفتهاید. در ازدواجهای سفارشی یا اجباری به همین دلیل شانس یا بخت حاکم میشود.
گذشته از همهی اینها بخل و حسادت مانع رشد اجتماعیست. اینکه از هیزی مردانی مینویسید که برای زنان خودشان قواعدی دیگر دارند شاید ناشی از همین بخل و حسادت باشد. من معتقدم اگر یاد بگیریم کار خودمان را انجام بدهیم، به قانون، هرچند پر اشکال، احترام بگذاریم و به دیگران هم اجازه بدهیم کار خودشان را هرطور که هستند در ارتباط با ما انجام بدهند همه چیز پیش خواهد رفت. اما تا وقتی مدام جلوی هم را بگیریم با این دیدگاه که اگر دیگران پیش بروند از من جلو خواهند زد، خب همه چیز راکد خواهد ماند. سرزمینی در گنداب هزارها سال پیش خواهد نشست.
مطلب رادیو زمانه را هنوز فرصت نکردهام بخوانم.
با احترام.
نفیسه نوشته است ملتی که هنوز یک معتاد، یک معلول، گدا، روسپی و کسانی از این دست را انگل میداند، هنوز راه درازی در پیش دارد.
پاسخحذفیادش بخیر در دهه شصت از معدود نشریات درست و حسابی که منتشر می شد آدینه بود در یکی از شماره ها آدینه، بحث روز یعنی پروستریکا در اتحاد شوروی وقت را به بحث گذاشته بود و از جمعی افراد معروف نظر خواسته بود. اظهار نظر دو نفر جالب بود مرحوم مهندس بازرگان و صادق خلخالی، مرحوم بازرگان گفته بود که آدمی مثل برژنسکی که به کلی اطلاعات دسترسی دارد در تحلیل این موضوع مانده است ما که نه سر پیاز هستیم و نه ته پیاز چه می توانیم بگوئیم؟. این در حالی بود که بازرگان تحصیل کرده فرانسه و از سیاسیون قدیمی بود و به هر حال به اندازه خود دنیا را دیده و چهار تا کتاب خوانده بود. در عوض صادق خلخالی به همان شیوه ای که قضاوت می کرد قاطعانه! همه جوابها را داده و رهنمود هم برای گورباچف و بقیه دنیا صادر کرده بود. این مرد که بعدا همفکرانش نیز از او اعلام برائت کردند در این جامعه مدتها تصمیم گیر بود آن هم جه تصمیماتی !!. راست می گوید نفیسه جامعه ای که در آن معتاد فقط از منظر یک انگل نگریسته می شود را چه به این بحثها. اگر با همینها این صحبتها را بکنیم مثل همان قاضی معروف راه حل های شگرفی خواهند داشت و برای دنیای غرب هم رهنمود خواهند داد. بگذریم
posted a link to this place in my profile in ....book
پاسخحذفhope it`s ok