۱۳۹۱ تیر ۱۰, شنبه

پس کی کتاب بخوانیم؟

سالها پیش در یکی از سرمقاله های آدینه، سیروس علی نژاد از آسیب های کتابخوانی با روحیه روزنامه نگاری نوشته بود. خودش را مثال زده بود که هر کتابی را دست می گیرد بیشتر روی سوژه ای که از پیش در نظر دارد، متمرکز می شود. بدیهی است که در چنین شرایطی اصل کتاب و پژوهشی که نویسنده وقت خود را صرف آن کرده، عموما از قلم خواهد افتاد. سیروس علی نژاد روشنفکر و نویسنده ای بود که کار روزنامه نگاری هم می کرد. وقتی ایشان از چنین آسیبی شکوه دارد، برای دیگران که خیلی هم اهل خواندن نیستند وضع دشوارتر هم خواهد بود.

در کتاب روح  پراگ، ایوان کلیما تنوع و زیادی منابع را عاملی می داند که ممکن است کیفیت را فدای کمیت کند :
اجداد ما با کتاب مقدس و با تعداد معدودی کتاب روزگار می گذراندند که نه فقط آنها را می خواندند، بلکه به یادشان نیز می سپردند. تلویزیون مجهول و ناشناخته بود. روزنامه هائی که می خواندند فقط شامل چند صفحه بود. اطلاعات کمتری در اختیار مردم گذارده می شد، اما زمان بیشتری برای سنجیدن اطراف و جوانب چیزها، و مشاهده مردم و طبیعت در اختیار داشتند. از آن همه، خیلی ها توانستند دیدگاهی از زندگی را روی هم بگذارند و آنگاه توانستند آن را بپذیرند. اما امروز؟ همه ما در سیلی از اطلاعات و اندیشه هائی زندگی می کنیم که اکثرا به محض پدید آمدن به زباله بدل می شوند. (روح پراگ، ترجمه فروغ پوریاوری صفحه 114)

این هر دو نقد از وضعیت کتابخوانی به دوران قبل از اینترنت و شبکه های اجتماعی مربوط می شود. دکتر عرفان ثابتی پژوهشگر و جامعه شناس در برنامه پرگار بی بی سی که در خصوص اینترنت بود، موضوع را از زاویه تلویزیونهای ماهواره ای و شبکه های اجتماعی بررسی کردند. ایشان تلویزیون را مثال زدند و گفتد که در گذشته چند کانال محدود داشتیم ولی اکنون صدها کانال ماهواره ای، وقتی برای تعمق در برنامه های آنها باقی نمی گذارد. ممکن است ساعتها این کانال و آن کانال بکنیم بدون اینکه در برنامه های آنها دقیق شویم. و بعد از شبکه های اجتماعی و تولید انبوه در آنها را مورد بررسی قرار دادند که چه آسیب هائی می تواند داشته باشد. به طریق اولی اینترنت و شبکه های اجتماعی فرصتی برای کتاب نگذاشته است.

روسای جمهور فرانسه همواره افرادی فرهنگی و فرهیخته بوده اند، شاعر و نویسنده و موسیقی دان. حتی سعدی کارنو  چهارمین رئیس، جمهوری سوم فرانسه نام خود را از سعدی داشت. علت این نامگذاری علاقه فراوان پدر بزرگ او به گلستان شریف بوده است. که نشان می دهد این مقامات تماما در محیطهای فرهنگی آموزش می دیدند. اما وقتی سارکوزی و سگولن رویال در دور پیشین با هم رقابت می کردند، یک تحلیل گر فرانسوی گفت آنها دیگر از نسل کتاب نیستند، از نسل تلویزیونند. بیراه هم نمی گفت،سارکوزی به کلی با سایر روسای جمهور فرانسه فرق داشت و بیشتر به نمایشهای تلویزیونی امریکائی تمایل نشان می داد.

برای نمایشگاه کتاب تهران (به نظرم اولین نمایشگاه بود) پروموشن فوق العاده ای طراحی کرده بودند. چند موضوع را در گذشته های دور و نزدیک و امروز نشان می داد مثلا از شیوه پیام رسانی باستان می گفت و بعد به تلگراف می رسید و در انتها از ماهواره مثال می زد که چه تغییرات فوق العاده ای واقع شده است. در انتها به کتاب رسید و گفت : دیروز کتاب، امروز کتاب، فردا کتاب.

دیروز کتاب، امروز کتاب و فردا کتاب زیباترین توصیفی بود که برای کتاب شنیدم. اگر سازنده آن آگهی در آن تاریخ شبکه های اجتماعی را پیش بینی کرده بود، باز می گفت فردا کتاب؟ به راستی کی باید کتاب خواند؟ با کدام وقت؟

۱۳۹۱ تیر ۸, پنجشنبه

فوتبال، از مجید وارث تا عادل فردوسی پور

نگاه به فوتبال و پوشش گسترده آن از طریق شبکه های داخلی خود گواه بسیار محکمی است که طی این سی و سه سال چه مسیر پر فراز و نشیبی را طی کرده ایم. در خصوص ورزش ارزشهائی که جامع فضائل عالم بود، نصیب ما شد. هم میراث چپ جهانی که این همه هیاهو را امپریالیستی می دانست و هم تفکر بسته خرده فرهنگ حوزه و بازار که می گفت : فوتبال کیلوئی چند؟. آنچه خوبان همه دارند، ما یکجا داشتیم.
اولین جام جهانی فوتبال بعد از انقلاب، 1982 اسپانیا بود. هفته ای دو نوبت فوتبال پخش می کردند که مجید وارث هم آن را گزارش می کرد. یک نوبت در برنامه ورزش و مردم که عصر روز یک شنبه پخش می شد و نوبت بعدی روز جمعه. گرچه ایران حق پخش تمام بازیها را حتی برای سالیان بعد در رژیم قبلی خریداری کرده بود، ولی پخش مستقیم منوط به این بود که با ساعت آن دو برنامه هم پوشانی داشته باشد. تهیه کنندگان این برنامه در همان ساعات محدود خلاصه بازیها و چند بازی مهم را پخش می کردند. گرچه فینال مسابقات بین ایتالیا و آلمان روز یک شنبه برگزار شد ولی با ساعت ورزش و مردم همخوانی نداشت. باید تا روز جمعه صبر می کردیم تا بازی را ببینیم. چطور می شد طاقت آورد؟ من دو روز تمام خودم را قرطینه کردم که نتیجه را نفهمم و با گزارش مجید وارث از این رویداد  جهانی لذت ببرم، ولی نشد. پائولو روسی ایتالیائی چنان در این جام درخشید و برزیل و آلمان را به توپ بست که اخبار آن در گوشه گوشه روزنامه ها مدام گزارش می شد.
مجید وارث گزارشگری بسیار باسواد بود که کاملا سوخت. در آن شرایط ظاهرا یکی از هزاران حرفهائی که اکنون عادل فردوسی پور به زبان می آورد را به او نسبت داده بودند (دقیق نمی دانم چه بود) اما چه کسی به محبوبیت او در بین جوانان اهمیت می داد؟ سریع مرخصش کردند.
موضوع فقط جام جهانی و فوتبال جهانی نبود. در فینال آسیائی زمان مربیگری علی پروین و  شادروان سیروس قایقران که ایران مقابل کره شمالی بود، وسط بازی و در شرایطی که کار به ضربات پنالتی کشیده بود، بازی را قطع کردند و اذان ظهر پخش شد. حتی گوینده نیز دل و دماغ نداشت تا آرزوی قبولی طاعات بکند.
ایران در المپیک 1988 سئول نتایج بسیار بدی گرفت. فقط یک مدال نقره آن هم در کشتی آزاد توسط عسگری محمدیان بدست آمد. دقیقا یادم هست که یکی از ارشدترین مقامات ورزشی برای توجیه این کارنامه گفت که هدف ما آمادگی برای بازیهای آسیائی 1990 پکن هست، جل الخالق! شگفت از این همه کفایت و درایت! یعنی میدان بزرگ المپیک اردوی آمادگی برای بازیهای آسیائی بعدی است. متاسفانه نام آن مسئول یادم نیست ولی یکی از دو مجله هفتگی ورزشی اعتراضی کوچک نسبت به این اظهار نظر محیرالعقول کرده بود. چنین مدیریت ورزشی در تاریخ ماندگار خواهد شد و شهادت خواهد داد که چه ها کشیده ایم.
اکنون یک شبکه  کامل را به ورزش اختصاص داده اند. با حق امتیاز و بدون حق امتیاز هر فوتبالی در جهان را به طور افراطی پوشش می‌دهند. حتی وسط بازیهای باشگاهی درجه دو هم برنامه  برای ناهار و نماز قطع نمی شود. عادل فردوسی پور را در هر حال تحمل، و ملاحظه میلیونها طرفدار برنامه نود او را می کنند. مدیریت تمام باشگاههای بزرگ کشور دست کسانی است که تا دیروز لازم نمی دیدند از حق امتیاز پخش مستقیم استفاده کنند. صداو سیما هم خوب می داند که مجید وارث را به این راحتی نمی توان با خیل گزارشگران ناوارد جایگزین کرد. سرنوشت قدیمی ترین برنامه تلویزیون یعنی ورزش و مردم پیش روی آنهاست. تلویزیون بیننده لازم دارد. نمایندگان مجلس مترصد اشتباهی هستند تا خودی نشان دهند و کسی را استیضاح کنند. حتی وزارت ورزش هم تشکیل داده اند. رئیس دولت خود پنالتی می‌زند. و تا گوساله گاو شود، دل صاحبش آب شود. از قدیم هم گفته‌اند که در مثل مناقشه نیست.
مرد روز

۱۳۹۱ تیر ۵, دوشنبه

سرود بی کلام و یاد هندوستان

در جام ملتهای اروپا شنیدن سرود ملی اسپانیا حاوی نکات درخور توجهی است. اسپانیا سرزمین اصلی زبان اسپانیولی است. بعد از انگلیسی دومین زبان اروپائی است که بسیار گسترش یافته است. به جزء برزیل، زبان رسمی کشورهای جنوب امریکا و امریکای مرکزی و مکزیک است. دومین زبان مهم در امریکا هم اسپانیولی است. 
اسپانیا قبل از انگلستان مقتدرترین امپراتوری اروپائی را داشت. میراث ادبی این زبان در جهان کم‌نظیر است. دن کیشوتِ سروانتس از معروفترین رمانهای جهان است و بسیاری آن را اولین رمان مدرن تاریخ می دانند. نویسندگان قدیم و جدید اسپانیولی‌زبان که کاملا جهانی شده‌اند، از شماره خارج است. اما با همه این تفاسیر سرود ملی اسپانیا بدون کلام است، چرا؟
در گذشته سرود ملی اسپانیا شعری داشت که مضمون آن مثل سرود ملی اغلب کشورها در ستایش ملت بود و روح ملی‌گرایانه داشت. اما حدود چهل سال پیش که کشور به سمت دموکراسی رفت، این سرود با سؤال بزرگی مواجه شد. شعر سرود در وصف کدام ملت است و باید چه زبانی باشد؟
این در حالی است که هیچکدام از زبانهای متداول در اسپانیا نفوذ اسپانیولی را ندارند. بسیاری از مردم جهان حتی نمی دانند کاتالونی چیست و اگر باشگاه معروف بارسلونا نبود، شاید همینقدر هم این زبان شناخته نمی شد. اما تا این تاریخ هیچ توافق مرضی‌الطرفین میان اسپانیولی‌ها و کاتالان‌ها و باسک‌ها صورت نگرفته است. به همین جهت اسپانیائی‌ها تصمیم گرفته‌اند که در محافل رسمی سرود ملی این کشور بدون کلام باشد.
بلژیک پایتخت اروپا دو سال فاقد دولت بود. نه دعوای چپ و راست در آن کشور وجود دارد و نه پیشینه کاتولیک پروتستان. کشوری مدرن و درس خوانده و مرفه و باسواد، مشکلی از جنس عراق مصیبت زده دارد. فرانسوی تبارها و هلندی تبارها سر زبان متفاوت به توافق نمی رسند و حتی تا آستانه فروپاشی کشور هم پیش رفته اند.
آقای هاشمی رفسنجانی اوایل دهه شصت به عنوان رئیس مجلس به هند مسافرت کرده بود. سخنرانی ایشان در مجلس هند را تلویزیون ایران به طور کامل پخش کرد. ایشان که تحت تاثیر تمدن و میهمان نوازی هندی ها قرار گرفته بود، از سر دلسوزی و البته میل بی پایان روحانیان به نصیحت دیگران، از انگلیسی صحبت کردن نمایندگان اظهار تعجب کرد. پیشینه تمدن هند را یادآور شد و در رفتاری غیردیپلماتیک و در عین ناباوری نمایندگان مستمع، از آنها انتقاد کرد که چرا هندو صحبت نمی کنید؟
بلافاصله نماینده ای به ایشان جواب نه چندان محترمانه و محکمی داد که خود قادرند تصمیم صحیح بگیرند و ضرورتی به ارشاد دیگران نیست. اما حقیقت این بود که نه آقای هاشمی قصد اهانت داشت و نه نمایندگان منظور او را درست متوجه شده بودند. هندوستان علیرغم میراث هزاران ساله هندو، فقط هندو زبان نیست. زبانهای بنگالی و اردو و گجراتی و پنجابی و کشمیری و چندین زبان دیگر هم در آن کشور وجود دارد. 
زبان هندو بیش از عربی و حتی یونانی سابقه کتابت دارد. رئیس مجلس می پنداشت اینجا هم علی القاعده باید مثل ایران باشد. و اصلا برای او قابل درک نبود که به این راحتی نمی توان همه را به کناری نهاد و سر یک زبان به توافق قطعی رسید. هندی های هنوز هم این مسئله را نتوانسته اند حل کنند و انگلیسی به عنوان زبان رابط نقش مهمی را در آن کشور دارد. آیا خبره ترین سیاستمدار جمهوری اسلامی ایران بعد از سی سال سیاست ورزی، متوجه این سوءتفاهم شده است؟
ریال، واحد رسمی پول ایران کلمه ای اسپانیولی است اما آنچه که بین مردم کاملا رواج دارد تومان است که کلمه‌ای تُرکی است. وقتی قرار بر تغییر واحد پول شد، از نامهای هخامنشی و اشکانی شروع کردند و ظاهرا طبق نطر سنجی بانک مرکزی فعلا "پارسی" کاندید اصلی است. هیچ خبری از تومان نیست که حی و حاضر و متداول آماده جایگزینی رسمی با ریالی است که از اول هم چندان کاربردی میان مردم نداشت. تردید نمی توان کرد که تومان هم تاوان زبان تُرکی را می پردازد وگرنه چه معنی دارد که آن برنتابند؟
بلژیک و اسپانیا و هند با آن همه پیشرفت، اسیر چنین معضلات به نظر لاینجلی هستند، اما در ایران کلمات هم قربانی می شود، ولی آب از آب تکان نمی خورد. آنها عقب مانده اند؟ یا ما اولترا مدرنیم؟ و یا فارسی از هندو و فرانسوی و اسپانیولی قدرتمندتر است؟ و یا هنوز وارد این تونل نشده‌ایم؟

۱۳۹۱ تیر ۲, جمعه

پان ترکهای ایران چه کسانی هستند؟

شکی نیست که در ایران تمایلاتی مانند پان ترک و پان عرب وجود دارد. باز شکی نیست که در  میان کرد و ترک و عرب و ... میتوان جریانهائی را مشاهده کرد که چندان پایبند یکپارچگی ایران نیستند و به وضوح تفکری مبتنی بر جدائی دارند. اینکه این جریانات چقدر قدرت و نفوذ دارند، معلوم نیست. دشوار بتوان در این شرایط غیرشفاف وزن و میزان تاثیر گذاری این گروهها را مشخص و حتی آنها را شناسائی کرد. اما آنچه که مشخص است و بیش از صد سال قدرت و آدمهای اسم و رسم داری هم داشته، و به گمان من کشور را به این حال و روز و شکافهای سخت دچار کرده، جریانهای پان ایرانیستی است. شایان ذکر است که در کشوری با شرایط ایران که چندین زبان و فرهنگ و قوم و قبیله و عشیره و یا هر اسم دیگری دارد، عنوان پان ایرانیسم نقض غرض است و به کلی بی معنی است. در واقع نام اصلی این جریان را شاید پان آریائی گری با محوریت انحصاری زبان فارسی نامید و گرنه در حالی که تعداد عربهای بومی ایران از قطر و بحرین و کویت هم بیشتر است، پان ایرانیسم چه معنائی دارد؟
جریانهای مبتنی بر پان، در هر حال و با هر نگرش و تعریفی نوعی عقب گرد محسوب می شود. در شرایط امروز دنیا که پذیرش تکثر و تنوع امری بدیهی است، یک نوع فکر و فرهنگ و زبان را حق مطلق انگاشتن، دست کمی از فاجعه ندارد. در این نوشته من قصد ندارم بر خلاف تیتر مطلب نشان دهم پان ترکها چه کسانی هستند، چون نه می شناسم و نه علاقه ای به آدمهائی که خود را نقطه پرگار تمدن می دانند، دارم. می خواهم نشان دهم که سایر هموطنان غیر ترک ما، به چه کسی پان ترک می گویند.
چند وقت پیش و در یکی از شرکتها با دوستی گپ می زدم. متوجه شدم که بعضی از نوشته های من را خوانده است، انتظار نداشتم و خیلی خوشحال شدم. ضمن صحبت و به مناسبتی بیتی از سعدی خواندم، بلافاصله گفت : شما با این افکارتان شعر فارسی هم می خوانید؟
کاملا ساکت شدم و مصاحبت ما عملا پایان یافت، ایشان تصور کرد ناراحت شدم، ولی من چیزی که دنبالش می گشتم را پیدا کرده بودم. می ترسم حمل بر خود نیوتن پنداری شود، اما در کشوری که یارو دیپلم درست و حسابی هم ندارد خود را هانتینگتون جهان اسلام می داند، چه ایرادی دارد که بگویم این سوال و طعنه ایشان، معادل افتادن سیب از درخت بود. معنای دقیق پان ترک از دید بسیاری از هموطنان عزیزم را فهمیدم :
در ایران، پان ترک به آذربایجانی و بطور کلی به ترکی گفته می شود که از زبان و فرهنگ و ادبیات ترکی، اعلام نفرت و انزجار نکرده باشد.
این تعریف هیچ فرقی میان کسی که آشکارا خود را غیر ایرانی می داند با مثلا رضا براهنی که عمری به زبان فارسی خدمت کرده، قائل نیست. او حتی این حق را برای شما قائل نیست که مثلا سعدی و حافظ را دوست بدارید ولی از فردوسی هیچ لذتی نبرید. در این تعریف دوست داشتن فردوسی چند واحد اجباری است که ترکها حتما باید آن را گذرانده باشند. اما اگر ابراهیم گلستان نظامی گنجوی را به فردوسی ترجیح دهد، مجاز است.
می گویند ذهنیت پرورش یافته در یک محیط استبدادی حتی اگر مخالف آن باشد در عمل به آن شباهت پیدا می کند. رژیم هائی مثل صدام، مخالفانش را هم به شکل خودش در می آورد. آریائی گری در کشور ما موفق شده و کار خود را کرده است. نه تنها قابل انکار نیست بلکه باید توجه شود که چقدر به تحلیل مثلا روزنامه کیهان از مخالفانش شباهت دارد. کیهان تقریبا همان الفاظی را در خصوص فرقه و باند رجوی به کار می برد که در خصوص معترضین انتخابات 88 به کار برد. محافلی با رده های رسمی بسیار بالا از کمک چند میلیارد دلاری عربستان و صهیونیستها به رئیس جمهور سابق همین کشور سخن گفتند. برای این نگرش کلمه ای باقی نمانده است که با آن بتوانند فرق سایر مخالفان خود را با باند رجوی که در جبهه صدام با کشور خود جنگید، بکار ببرند. قصد مقایسه نیست که مثلا جدائی طلبان را با فرقه رجوی قیاس نمائیم، اتفاقا تفکر این گروه میانه ای با ترکی ندارد و ارزانی همان آریائی بازان. ولی بهتر است کمی تعمق و ملاحظه کرد که چنین تفکراتی عملا بانی تمام این شکافهاست. به نظر بسیار محدود من آینده ایران و یکپارچگی آن بیش از همه در دست جامعه مدنی فارسی زبان است که با بسیج گسترده برای اذهان مخدوش و بیماری که فقط از آنها حرف شنوی دارد، چاره ای بیندیشد. در غیر اینصورت دست کم با بیست میلیون پان ترک مواجه خواهند شد.

۱۳۹۱ تیر ۱, پنجشنبه

زبان تالشی در حال مرگ است

یکی از دوستانم که در دانشگاه کلرادو امریکا در حال دریافت دکترای زبان شناسی است،  تحقیقات خود را روی زبان تالشی متمرکز کرده است. لهجه ها مختلف تالشی را از ماسوله تا اسالم و جوکندان بررسی، ضبط و مورد مطالعه قرار می دهد. تالشی زبان مادری چندین شهر غرب گیلان مانند شهر تاریخی ماسوله و ماسال و شاندرمن و رضوانشهر و پره سر و اسالم و تا حدودی هشت پر است که طی صد سال گذشته از غرب تحت فشار ترکی، از شرق گیلکی، و از شمال و جنوب و شرق و غرب و زمین و آسمان هم تحت فشار فارسی است. یونسکو این زبان را زبانی در حال از بین رفتن اعلام کرده است. دوست محقق من پس از چند روز اقامت در تالش، حتی مرگ این زبان را زودتر از موعد پیش بینی ارزیابی کرد. یک ناظر عادی هم در شهرها و روستاهای تالشی به وضوح مشاهده می کند که روز به روز از گویشوران این زبان کم می شود. مرکز تالش یعنی هشت پر، شهری کاملا ترکی است. این موضوع سالهاست برای من از دو منظر مختلف درخور توجه است. از منظر قدرت زبان ترکی که علیرغم توهین و تحقیر و حتی انکاری که طی صد سال گذشته بی امان نصیب آن شده، حتی از فارسی نیز در این مناطق بیشتر نفوذ فرهنگی یافته که بسیار قابل توجه است. اما از منظر زبان نحیف تالشی، موضوع بسیار غم انگیز است.

در ایران علیرغم همه بدبختها، فعالان محیط زیست زحمات زیادی می کشند و صدای نسبتا رسائی دارند. اگر یک شکارچی سمیرمی خرسی را بی رحمانه شکار کند، و یا اگر جان شکاربانی  در خطر باشد، فعالیت بسیار زیادی را برای اطلاع رسانی انجام می دهند. علیرغم تمام بی توجهی ها موفقیت های خوبی هم کسب کرده اند. وضعیت دریاچه ارومیه و کارون و فرسایش خاک و دهها مشکل زیست محیطی کشور، عملا توسط نهادهای مدنی مدیریت می شود و دست اندکاران دنباله رو این نهادها هستند. حتی در قضیه سد سیوند و پاسارگاد به اندازه ای شلوغ کردند که عملا مسئولان جرات کار کارشناسی شده را هم از دست دادند.

چرا نابودی یک زبان که عملا به نابودی آن فرهنگ هم منجر خواهد شد، حساسیتی را دست کم در حد نابودی نوعی گونه زیست محیطی، بر نمی انگیزد؟ نابودی یک زبان و یک فرهنگ، کم اهمیت تر از خشک شدن زاینده رود نیست که تمام توجهات را به خود جلب کرد.

در ارومیه روستاهای بسیار آباد آشوری به زبانی صحبت می کردند که نزدیک سه هزار سال کتابت دارد. اکنون آن روستاها تقریبا از جمعیت جوان خالی شده اند. یک بار سعادت داشتم در محضر مرحوم دکتر شهریار نصیری که در خصوص عهد عتیق تحقیقات درخور توجهی کرده بودند از تاثیر نمادها و اسطوره های آشوری و کلدانی و آرامی در کتاب تاثیر گذار تورات، آگاهی های جالبی کسب کنم. به ایشان عرض کردم که اگر اکنون یک کوزه سه هزار ساله از فلان تپه، مربوط به امپراتوری آشور بنی پال پیدا شود، در اقدامی شایسته هزینه های گزافی خرج نگهداری آن می کنند. اما به انسانهائی که حامل زنده آن فرهنگ هستند بی توجهی می شود و این شاید طنز تاریخ باشد. هزاران آشوری در کشور ما به زبان باستانی عهد تورات صحبت می کنند که محقیق خارجی ابتدا باید آن را یاد بگیرند و سپس تحقیق کنند. از منظر انسانی ریشه کن شدن این قوم فاجعه است، کاش از منظر تحقیقاتی حضور آنها مورد توجه قرار می گرفت.

در کشوری مثل نروژ برای حفظ زبانی که چند هزار نفر گویشور دارد هزینه می کنند و آن زبان را آموزش می دهند. اما در ایران همه چیز حول محور یک زبان متمرکز شده است. بدبختی دیگری هم البته گریبانگیر کشور ماست. به جز زبانهای ترکی عربی و کردی و بلوچی، بقیه مردم همچنان غرق تبلیغات آریائی محور صد سال گذشته هستند. در شهر ساری دشوار بتوان به تعداد انگشتان یک دست کسانی را پیدا کرد که نگران زبان مازندرانی باشند. شاید کمتر جائی مثل مازندران یافت شود که مردم آن عاشق فارسی حرف زدن باشند، اصلا آنها خود را فارس می دانند. وقتی از سر اشتیاق به دوستان مازندرانی خود می گویم که با بچه های خود طبری حرف بزنید و نگذارید از بین برود، بلافاصله جواب می دهند که مازندرانی فقط یک لهجه است. هیچ خراسانی را اینگونه نمی توان عاشق دلخسته فارسی یافت. سراسر شمال ایران از آستارا تا گرگان به زبانهای ترکی و تالشی و گیلکی و طبری و ترکمنی حرف می زنند، شاید پنجاه سال بعد همه آن زبانها از بین رفته و با فارسی جایگزین شوند. یقینا محرومیت از این ثروت زبانی، بسی بیش از دستاوردهای آن خواهد بود.

کاش نهادهای مدنی در این کشور دست کم به اندازه ماجرای سد سیوند برای حفط زبان تالشی حساسیت نشان دهند. کاش یک از هزار حساسیتی که به نام خلیج فارس دارند، نثار زبان تالشی بکنند. کاش...