۱۴۰۳ خرداد ۱, سه‌شنبه

چرا ارتباط پاپ و راک انگلیسی‌زبان و غیرانگلیسی‌زبان چنین یکطرفه است؟

این نوشته دو بخش دارد. بخش اول را با عنوان "پاپ و راک در انحصار انگلیس و انگلیسی" سال 2012 و بعد از یوروویژن باکو منتشر کردم. هدف این بخش طرح سؤال بود. بخش دوم پاسخی برای این سؤال است. اما ابتدا و برای راحتی خوانندگان بخش اول را با اندکی ویرایش و تلخیص اینجا نصب می‌کنم. طبعاً دوستانی که این بخش را در گذشته دیدند می‌توانند از بخش دوم شروع کنند.


بخش اول، منتشر شده در سال 2012 – طرح سؤال

سوئد قهرمان مسابقات یوروویژن باکو شد. اما نکته قابل توجه مقام شامخ انگلستان بود که با نهایت اقتدار رتبه 25 از میان 26 فینالیست را کسب کرد. این هم از عجایب یوروویژن است که معمولا تکرار می‌شود. در عالم واقع و در موسیقی پاپ و راک عموم مقام‌ها متعلق به انگلیس است. لندن پایتخت گروه‌های جریان‌ساز این نوع موسیقی است. شاید انگلیس‌ها به مسابقات یوروویژن هم نگاهی مانند فوتبال دارند و بیشتر به رقابت‌های داخلی خود می‌پردازند. اما هر چه هست مقام 25ام هیچ تناسبی با جایگاه واقعی انگلیس در این نوع موسیقی ندارد.

سؤالی دارم که سالهاست جوابی برای آن پیدا نمی‌کنم. با هر صاحبنظری فرصت گفتگو پیدا می‌کنم چیزهای جدید یاد می‌گیرم، اما اصل سؤال بی‌جواب می‌ماند. چرا بازار جهانی موسیقی پاپ و راک در انحصار انگلیس و امریکا و بطور کلی کشورهای انگلیسی‌زبان است؟

صدها سال است کشورهای مهم و بزرگ اروپا در تمام زمینه‌های علمی و فرهنگی و هنری از هم تاثیر می‌پذیرند. اگر در یک زمینه‌ای کشور و منطقه خاصی پیشرو و یا ابداع‌کننده باشد، بقیه نیز به فاصله کوتاهی به آن می‌پیوندند. از قرن‌ها پیش پاریس مهد نقاشان و نویسندگان و هنرمندان بزرگ بود، در کنار آن برلین و آمستردام و لندن هم جایگاه مهمی داشتند. وین پایتخت موسیقی کلاسیک اروپاست، سن‌پترزبوگ هم یک شهر جریان‌ساز و صاحب سبک است. و قس علیهذا.

در زمینههای علمی و سیاسی و فلسفی هم چنین است. دانشگاه‌های انگلیس و فرانسه و آلمان تفاوت فاحشی با هم ندارند. اگر انگلیس مرکز تفکرات لیبرالی است، فرانسه هم متفکرین بزرگ لیبرال مانند توکوویل دارد. اگر آلمان و فرانسه مرکز تفکرات چپ جهانی است، جریان چپ موسوم به راه سوم از انگلیس شروع شد.

در کتاب "معنی هنر" نویسنده می‌گوید یکی از تفاوت‌های اساسی شرق و غرب همین است. در غرب هرگز هنری در زادگاه خود محبوس نمی‌ماند. اما در شرق بعضاً دو همسایه دیوار به دیوار قرن‌ها از جریان‌های هنری هم بی‌خبر می‌مانند.

اما به نظر می‌رسد موسیقی پاپ و راک تنها موردی است که ارتباط در آن کاملاً یکطرفه است. چرا؟ جهانی شدن زبان انگلیسی و گسترش روز افزون آن اولین جواب برای این پدیده است. اما زمانی که بیتل‌ها در اوج اشتهار بودند، زبان فرانسه هنوز از دوران شکوه خود به عنوان زبان اول اروپا و بلکه جهان چندان فاصله نداشت. بعید نیست در آن دوران حتی تعداد انگلیسی‌های فرانسه‌دان بیشتر از فرانسوی‌های انگلیسی‌دان بوده باشد. فرانسوی‌ها خیلی دیر شروع به یادگیری انگلیسی کردند. هنوز هم مسئله دارند.

در تاپ‌چارت آهنگهای پرفروش فرانسه دیدن آهنگ‌های انگلیسی امری کاملاً معمولی است. اما حضور یک آهنگ فرانسوی در لیست پرفروشهای انگلیس امری غیرمترقبه و خبرساز است. وضع آلمان و هلند و کشورهای اسکاندیناوی به مراتب بدتر از فرانسه است. گویا Nena آخرین خواننده آلمانی است که بیرون از مرزهای آلمان هم معروف بود. لابد بعد از او آلمانی‌ها آلمانی خواندن هم یادشان رفت.

چند سال پیش مصاحبه‌ای از التون جان در مطبوعات ایران منتشر شد. او از میلن فارمر فرانسوی خوشش آمده بود و ابراز امیدواری می‌کرد کنسرت مشترکی با او داشته باشد. با همه اینها لحن مصاحبه به گونه‌ای بود که گویا عالیجناب التون در سرزمینی دوردست استعداد جدیدی برای موسیقی یافته است. خوشحال بود از اینکه در فرانسه چنین هنرمندانی وجود دارد.

دهه نود میلادی ابتکار یک آگهی هلندی در خصوص لزوم آموزش زبان انگلیسی برای پدربزرگ‌ها و مادربزرگ‌ها مورد توجه قرار گرفت. پدربزرگ و مادر بزرگ بعد از اینکه نوه‌های آنها سوار ماشین می‌شوند، پیچ رادیو را باز می‌کنند. آهنگی پخش می‌شود. رتیم آهنگ را می‌پسندند و با آن می‌رقصند. اما شعر آهنگ بسیار بی‌ادبانه است. نوه‌ها از اینکه مادر بزرگ و پدربزرگ متوجه ماجرا نیستند، می‌خندند. این آگهی گرچه در خصوص لزوم یادگیری زبان انگلیسی است، اما ناخواسته معنای دیگری هم دارد. گوئی قرار است تمام آهنگ‌های از این دست به انگلیسی باشد!

بخش دوم – سال 2024

مسابقات یورووژن 2024 تمام شد. طبق معمول مقام شامخ انگلیس درخور ستایش بود. بعد از لتونی و استونی و صربستان و قبرس و کرواسی و یونان و چند کشور دیگر هیجدهم شد. اگر آسیا در این مسابقات بود لابد تایلند هم از انگلیس می‌برد. همچنان شاهد تناقض عجیبی هستیم. هم سطح مسابقات یورووژن بالاست و هم در عالم واقع تقریباً همه چیز در انحصار دنیای انگیسی‌زبان است. چرا چنین است؟

در موسیقی منطقه ما صدا و آثار سیزان آکسو و فیروز و احمد کایا حقیقتاً شاهکار و در سطح بهترین‌های دنیای انگلیسی‌زبان است. اصلاً ما هیچ! چرا از ما بهتران هم چنین سرنوشتی دارند؟ یعنی ژان‌ژاک گلدمن و میلن فارمر فرانسوی اندازه جاستین بیبر و بریتنی اسپیرز هم نیستند؟ جل‌الخالق!!

طی این سالها همیشه این سؤال آزاردهنده با من بود. آزاردهنده را از این نظر می‌گویم که نشد یک دل سیر آهنگ جدید مورد پسند را گوش بدهم و درگیر حواشی نشوم و حوصله اطرافیان خود را هم با این سؤال تکراری سر نبرم. ای کاش توجهم جلب نمی‌شد. مثل شخص گوشتخواری شدم که اکنون در معرض عذاب وجدان اطرافیان وگان است. آنها بابت کشتار حیوانات عذاب می‌کشند. و او حسرت دورانی را می‌خورد که از این حرف‌ها خبر نداشت. کلسترول و کراتنین بالای خون تنها خط قرمز او برای بلعیدن حجم عظیم گوشت بود.

اما بالاخره و بعد از این همه سال به یک جمع‌بندی قانع‌کننده رسیدم. متوجه شدم اصل سؤال خطاست و باید طور دیگری مطرح می‌شد.

***

رفیق دیرینی دارم که مقیم امریکاست. با او هم بارها این سؤال را در میان گذاشتم. یک بار از مایکل مور کارگردان امریکائی مطلبی نقل کرد. پازل آنچه دنبال آن بودم با همین نقل قول تکمیل شد. در ضمن خود ایشان خیلی کمک کرد لینک مطلب را پیدا کنیم. متاسفانه یافت نشد. مطمئن است که در یکی از برنامه‌های مجری معروف سی‌ان‌ان لری کینگ و حوالی سالهای 2010 این سخنان را شنیده بود. احتمالاً در گفتکوی مستقیم با مایکل مور نیست. چون متن آن گفتکوها در دسترس است.

مایکل مور متولد 1954 است. روایت بسیار لطیف و نوستالژیک او طبعاً از دوران نوجوانی و جوانی خود اوست و باید مربوط به اواخر دهه شصت میلادی باشد. مایکل می‌گوید در گذشته وقتی سوار ماشین خود می‌شدیم و رادبو را روشن می‌کردیم و از این سر امریکا به آن سر امریکا می‌رفتیم، حتی اگر به تابلوی جاده‌ها هم دقت نمی‌کردیم، از تغییر نوع موسیقی متوجه می‌شدیم وارد ایالت دیگری شدیم. اما اکنون از همه ایالت‌ها یک صدا را می‌شنویم و هیچ تفاوتی را حس نمی‌کنیم.

یعنی همین نیم قرن پیش با وجود اینکه نوابغی چون اولویس پریسلی و بتیل‌ها از دنیای انگلیسی‌زبان آوازه جهانی یافته بودند، در خود امریکا هم همه چیز از جنس جاستین بیبر و آریانا گرانده نبود و تنوع و تفاوت موسیقی ایالت‌ها تا این حد قابل تشخیص بود.

به عبارت دیگر این مسئله در مرکز دنیای انگلیسی‌زبان هم مطرح است. اما چون مسئله زبان در میان نیست چندان توجه ما را جلب نمی‌کند. با این حساب این سؤال خطاست که بپرسیم چرا این سبک موسیقی در انحصار دنیای انگلیسی‌زبان است.

چنین سؤالی چنین فرضی هم در خود نهفته دارد که گوئی اغلب استعدادهای درخشان این حوزه موسیقی برای همیشه از این جهان است. مسابقات یوروویژن به وضوح نشان می‌دهد که چنین نیست. یوروویژن ممکن است برای انگلیسی‌ها چندان مهم نباشد، اما سطح مسابقات همواره بالاست. ABBA و سلین دیون هم از دل این مسابقات به جهان معرفی شدند. به عبارت دیگر و دست‌کم از نظر هنری در موسیقی پاپ و راک اختلاف سطح فاحشی میان این کشورها وجود ندارد. اما در عمل همه چیز از امریکا و انگلیس است.

در دهه‌های آخر قرن گذشته میلادی چند آهنگ فرانسوی مثل Voyage Voyage که در ایران هم زیاد شنیده شد یه لیست آهنگ‌های برتر بریتانیا راه یافت. در قرن 21 اگر کارهای Strome نبود تقریباً اثری از فرانسه در بریتانیا هم نبود.

اجرای انگلیسی و نه اجرای اصلی آهنگ تُرکی تارکان هم در بریتانیا جزو لیست آهنگ‌های برتر بود. این موارد به قدری کم است که در یادها می‌ماند. اما عکس آن چنان طبیعی است که مطابق توصیه آگهی هلندی فوق‌الذکر باید مراقب خبط و خطای خود هم بود.

چند سال پیش یک کانال اروپائی گزارشی پخش می‌کرد و می‌گفت Strome بعد از ژاک برل، جهانی‌ترین خواننده فرانسوی‌زبان است. به عبارت دیگر طی دهها سال گذشته فقط دو فرانسوی‌زبان که اتفاقاً هر دو هم غیرفرانسوی هستند موفقیت درخورتوجه جهانی کسب کردند. در همین یوروویژن 2024 از فرانسه آهنگی معرفی شد که بسیار دلنشین بود. اما تقریباً امر محالی است کار او که به اندازه کارهای آریانا گرانده هم جهانی شود.

با این حساب سؤال دقیق‌تر این است که بپرسیم ساز و کار جهانی شدن این نوع موسیقی چیست؟ چرا بسیاری از استعدادهای غیرانگلیسی اروپا هم فرصت حضور جهانی خود را در انگلیسی خواندن می‌دانند؟ چه اتفاقی در جهان افتاده است؟

***

حتی در سینما هم که این همه تنوع سلیقه در آن وجود دارد اوضاع به این سمت رفته است. در این گزارش گفته می‌شود طی نیم قرن بعد از جنگ جهانی دوم سهم فیلم‌های اروپائی از گیشه کشورهای خودشان به یک نهم کاهش یافته است. اروپا و مخصوصاً فرانسه و ایتالیا از ارکان سینما در جهان هستند. با مشاهده چنین وضعیتی طبعاً خطاست سؤالی با این مضمون مطرح کنیم که چرا دیگر استعدادی در بیرون از هالیوود چندان قابل مشاهده نیست. چون به وضوح شاهد ساز و کار دیگری هستیم.

تاکید روی فرانسه مهم است. چون به طور تاریخی فرهنگ و زبان فرانسه از وزن بسیار سنگینی در اروپا برخوردار است. شاید بتوان گفت در میان جوامع آزاد اروپائی فرانسه محکم‌ترین دژی است که همچنان در مقابله با روند یکسان‌سازی دنیای انگلیسی‌زبان حرفی برای گفتن دارد. آمار زیر نشان می‌دهد که طی ده سال گذشته سهم سینمای فرانسه از گیشه این کشور همچنان حدود 40 درصد است.


وقتی در خصوص سینما هم اوضاع چنین است بهتر است سؤال دیگری مطرح کنیم. چه چیزهائی در این جهان استعداد گسترده تجارت و پول‌سازی دارد اما به انحصار دنیای انگلیسی‌زبان و مشخصا  امریکا درنیامده است؟ به عبارت دیگر کدام پدیده در مقابل روند موسوم به جهانی‌سازی و یا امریکائی‌سازی دوام آورده است که موسیقی راک دومی باشد؟ خاصه که زادگاه این موسیقی و جریان‌سازترین گروه‌ها هم از دنیای انگلیسی‌زبان است.

البته اگر شاهد چنین هم روندی نبودیم باز هم موسیقی پاپ و راک دنیای انگلیسی‌زبان از بالاترین وزن و تاثیر در سطح جهان برخوردار بود. اما همه چیز اینگونه یکطرفه نمی‌شد. همانطور که هنور در موسیقی کلاسیک آلمانی‌زبان‌ها وزن بالاتری دارند، اما شاهد هیچ جریان یکطرفه‌ای نیسیتم. اختلاف سطح پاریس و لندن و بوستون و مسکو در موسیقی کلاسیک کهکشانی نیست. چون موسیقی کلاسیک استعداد تجارت میلیاردی ندارد. طبعاً کسانی چون تیلور سوئیف هم ندارد که اکنون به تنهائی قادر است خرج همه ارکسترهای معروف دنیا را تقبل کند.

برای جهان سرمایه‌داری بازار بازار است. بازار فیلم و سریال و موسیقی و سینما در نهایت چندان فرقی با بازار فروش قهوه و همبرگر ندارد. استانبول یکی از توریستی‌ترین شهرهای جهان است. قهوه تُرک هم اشتهار جهانی دارد. اما در استانبول صف‌های طولانی استارباکس قابل مقایسه با صف قهوه‌خانه‌های تُرک نیست.

اصلاً بعید نیست روزی استارباکس نوعی قهوه تُرک هم ارائه کند و در خود ترکیه بیش از کافه‌های تُرک فروش داشته باشد. اصلاً عجیب نیست روزی بخوانیم پتیزاهات امریکائی در سرزمین پیتزا یعنی ایتالیا بسیار پُرفروش است. با این حساب چرا نوعی از موسیقی که چنین استعدادی دارد باید مستثنی باشد؟

***

طی این سالها اتفاق جدیدی افتاد که تائیدی بر مدعای بخش اول این نوشته است. K-POP کُره جنوبی در عرصه جهان بسیار موفق شد. خوانندگان کُره‌ای عموماً به زبان کُرهای می‌خوانند. خیلی از آنها حتی درست و حسابی انگلیسی نمی‌دانند. در ابتدای این یادداشت نوشتم که فقط یکی از اعضاء گروه بسیار معروف BTS اندکی انگلیسی می‌داند. اما کنسرت این گروه کُره‌ای در ویمبلدون مثل مدونا و مایکل جکسون خیلی زود سولدآوت شد.

این موفقیت برای کنجکاوی شخصی من یک مائده آسمانی بود. چون از همان ابتدا بر این باور بودم همه زیر سر جهانی شدن زبان انگلیسی و فرهنگ امریکائی نیست. اکنون از دورترین نقطه جهان با زبانی بسیار ناآشنا شاهدی بر این مدعا پیدا شده است.

با یک دید مثبت و حتی هیجان‌انگیزی تلاش کردم با موسیقی پاپ کُره‌ای آشنا شوم. این امکان برای من مهیا بود. به جوانان علاقه‌مند دسترسی داشتم. بارها با آنها صحبت کردم تا شاید راز جذابیت این موسیقی را بفهمم. با همه اینها تا این لحظه حتی متوجه یک ویژگی خاص پاپ کُره‌ای  نشدم.

در موسیقی پاپ و راک انگلیسی‌زبان مخصوصاً در بریتانیا و امریکا به قدری نوابغ صاحب‌سبک و گروه‌های پیشرو با آثار ماندگار و متفاوت زیاد است که گوئی چنین نبوغی در ژنتیک آنهاست. اما دریغ از یک اثر کُره‌ای که شنونده احساس کند چیز جدیدی است.

K-POP چه چیز جدیدی به جهان عرضه کرده است که چنین موفق است؟ به مرو متوجه شدم اتفاقاً ظهور و جهانی شدن پاپ کُره‌ای هم چیزی نظیر جهان شدن جاستین بیبر است.

اگر کسی موسیقی پاپ تُرکی یا عربی یا اسپانیولی گوش کند، به وضوح گوش او حال و هوای متفاوت آنها را تشخیص خواهد داد. دست‌کم متوحه تفاوت زبان خواهد شد. مثلاً تِم اصلی همین آهنگ تارکان که در غرب اروپا و بریتانیا خوش درخشید کاملاً حال و هوای موسیقی ترکیه را دارد.

اما در آهنگ‌های کُره‌ای بعضاً شنونده متوجه کُره‌ای خواندن خواننده هم نمی‌شود. نظر به آوای آشکارا متفاوت دو زبان کُره‌ای و انگلیسی شخصاً کنجکاوم بدانم احیاناً بر سر زبان کُره‌ای چه بلائی می‌آورند که هارمونی آواز در این سطح شبیه انگلیسی می‌شود.

در عرصه هنر تابلوی مونالیزا را کسی هزار برابر بهتر از نسخه اصل هم نقاشی کند هرگز جای نسخه اصل را نخواهد گرفت. اما در حوزه‌ای که بازار ساز و کار اصلی آن را تعیین می‌کند، هر چیزی ممکن است. موفقیت K-POP تکراری هم نشانه بسیار بزرگی بر نقش اول بازار و سرمایه در این موسیقی است.

اگر پینک‌فلوید در تاریخ راک ظهور نمی‌کرد امروز این سبک موسیقی چیزی کم داشت. پاپ کُره‌ای کُلّهم هم حذف شود فقط بازار این موسیقی دچار تلاطم خواهد شد. شوخی است انتظار داشته باشیم روزی از درون چنین ساز و کاری باب دیلن یا ژان فره یا احمد کایا ظهور کند و جهانی هم بشود. هر چه هست نسخه کُره‌ای جاستین بیبر است.

به عبارت دیگر پاپ کُره‌ای هم با همان مکانیزم سامسونگ جهانی شده است. مانند سامسونگ هم مشغول تجارت است. مثلاً شرکت BTS دم و دستگاه و شرکت جاستین بیبر را طوری خرید که گوئی یک شرکت نفتی سهام شرکت شرکت نفتی دیگر را می‌خرد.

***

برای بازار عدد و رقم بسیار مهم است. بسیاری از شرکت‌ها مثل گوگل خیلی از خدمات پُرهزینه خود را مجانی به مشتریان ارائه می‌دهند. چون بازار میلیاردی هزاران استعداد دیگر برای پولسازی دارد. بازار موسیقی پاپ و راک هم بسیار بزرگ است. شاید مقایسه آن با بازار پُرزرق و برق مُد و فش‌شو جالب باشد.

بازار مُد و فش‌شو پاتوق ثروتمندان است. اما در این بازار همه چیز بر همان منوال متداول اروپائی و غربی است. پاریس از گذشته‌های دور مرکز مُد بود. هنوز هم از مراکز اصلی مُد است. میلان هم جایگاه بالائی در این بازار دارد. نیویورک سابقه دیرین پاریس را ندارد. اما اکنون این شهر هم  از مراکز مهم مُد است. قدرت اقتصادی برتر امریکا پاریس و میلان را از نفس نینداخته است. در گذشته هم همه چیز به شکل یکطرفه در انحصار بازار مُد پاریس نبود.

تفاوت ماهوی دو بازار مُد و راک اجازه نمی‌دهد بازار مُد هم به یک رابطه یکطرفه منجر شود. بازار مُد در اختیار قشر خاصی است که عموماً هم بسیار ثروتمند هستند. اما بیشترین طرفداران موسیقی راک از میان جوانان و نوجوانان سرشار از شور و حال و انرژی جوانی است.

این شور و حال هم در میان جمعیت میلیاردی جوانان سراسر جهان کمابیش به هم شباهت دارد. در خیلی از موارد BTS کُره‌ای و جاستین بیبر امریکائی چندان فرقی برای آنها ندارد. در سنین بالا دشوار بتوان چنین اجماعی برای سلیقه یافت.

سلیقه موسیقی انسان از میان‌سالی به بالا از پارامترهای زیادی تاثیر می‌پذیرد و طبعاً تنوع سلایق بیشتر می‌شود. از منظر بازار تنوع سلیقه خُرد شدن بازار هدف را در پی دارد. و بسیار بعید است چنین بازارهای خُردی به اندازه موسیقی راک ستاره پولدار بسازد.

***

این کارکرد فقط محدود به نوعی از موسیقی نیست. لیبرل دمکراسی‌های سرمایه‌سالار با محوریت امریکا بی‌هیچ نوع دیکتانوری سیاسی مشغول یکدست‌سازی بی‌رحمانه جهان است. شاید مقایسه با کارکرد سیستم بسته و ناکارآمد و فروپاشیده اتحاد شوروی بهتر مسئله را نشان دهد.

اینکه اتحاد جماهیر شوروی چگونه سیستمی بود فقط کافی است از منظر غلّات به کارکرد آن توجه شود. اتحاد شوروی از بزرگترین واردکننده‌های گندم در جهان بود. اما بعد از جنگ اخیر روسیه با اوکراین مسئله کمبود غلّات در مرکز توجه جهانیان قرار گرفت. چون به روسیه و اوکراین انبار غلّه جهان می‌گویند. این دو کشور هم‌اکنون هم اقتصاد پیشرفته‌ای ندارند. اما همین که اتحاد شوروی فروپاشید و سایه سنگین سیستم فاسد دولتی از سر کشاورزی این دو کشور برداشته شد، همه چیز از این رو به آن رو شد.

اما همین اتحاد شوروی فاسد و ناکارآمد و غیرآزاد وقتی فرو پاشید هر پانزده جمهوری زبان رسمی و موسیقی ملی خود را در سطح کاملاً قابل تحسینی توسعه داده بودند. رشد این همه زبان رسمی در این سیستم کاملاً بسته باورنکردنی است. حتی زبان جمهوری بلاروس هم که بیشترین نزدیکی را با زبان روسی دارد در آن جمهوری رسمی بود.

اغراق نیست که بگوئیم موسیقی ملی آذربایجان طی صد سال گذشته از موسیقی ملی ترکیه عمیق‌تر گسترش یافت. اغراق نیست که بگوئیم از این منظر هم‌اکنون هم باکو از استانبول پیشروتر است. چرا از اتحاد شوروی با آن سیستم بسته دولتی چنین میراثی باقی ماند؟

چون بنیان اتحاد شوروی مبتنی بر پذیرش تکثر بود که البته خیلی زود به فاجعه استالنیسم منجر شد. اما در اتحاد شوروی استالینی همه سرمایه دست دولت بود. دولت هم فقط در پی یکدستی سیاسی و ایدئولوژیک بود. هر پدیده دیگری که با این نگرش شاخ به شاخ نمی‌شد از گزند آن در امان می‌ماند.

در حوزه زبان هم اگر کارکرد زبانی به شاخ ایدئولوژی حاکم گیر می‌کرد، با آن برخورد می‌شد. مثلاً در آسیای میانه و در سمرقند و بخارا با زبان فارسی بیشتر برخورد شد. چون فارسی زبان اصلی دین برای مردمان آن منطقه بود.

در غرب آزاد اوضاع طور دیگری است. در دمکراسی‌های پیشرفته و آزاد غربی بعضاً زبان اقلیت‌های بسیار کم‌جمعیت رسمی است و حتی ممکن است از تبعیض مثبت هم برخوردار باشد. اما چند سال پیش یورونیوز گزارشی با این مضمون پخش کرد که آیا اروپا به سمت یک قاره انگلیسی‌زبان پیش می‌رود؟ حتی لیبرال‌ترین و آزادترین کشورهای شمال اروپا نگران این وضعیت هستند. همه چیز هم در کمال آزادی رخ می‌دهد. هلندی‌ها واهمه دارند سلطه بیش از حد انگلیسی به مروز استعداد زبان هلندی را برای آموزش عالی از بین ببرد.

وقتی در عرصه زبان و فرهنگ و آن هم در کشورهای صاحب‌نام و بافرهنگ و آزاد کسانی نگران یکدست‌سازی هستند، وقتی در سینما هم این نگرانی وجود دارد و اتفاق افتاده است، چرا در پاپ و راک نیفتد؟ اگر چنین اتفاقی نمی‌افتاد باید تعجب می‌کردیم. در این ساز و کار جهانی امری کاملاً طبیعی است که یک فرانسوی ده برابر تیلور سوئیف هم آهنگ‌ساز بهتر و خواننده خوش‌صداتر باشد، اما باز هم نتواند به اندازه او جهانی شود و درآمد میلیاردی کسب کند.

طبیعی است که در چنین وضعیتی بهترین‌های هر کشوری برای جهانی شدن چاره را در راه بافتن به بازار از منظر کشورهای انگلیسی‌زبان ببیند. و برای بیشتر دیده شدن به انگلیسی و مطابق میل بازار این کشورها بخوانند.

در فیلم و سینما هم چنین است. اخیراً یک سریال پلیسی از ترکیه دیدم که به انگلیسی ساخته شده است. همه اتفاقات در استانبول است. عموم هنرپیشه‌ها هم تُرک هستند. اما استانبول را از همان فرودگاه و به شکل اغراق‌شده از دید انگلیسی‌ها و امریکائی‌ها روایت می‌کند. لابد چاره‌ای جز این برای جهانی‌تر شدن نیست.

***

این نوشته را با نگاه تحسین‌گر دو چهره فرانسوی به امریکا پایان می‌دهم. شاید تفاوت این دو نگاه با نزدیک دو قرن فاصله به اندازه کافی گویا باشد.

سال 1831 الکسی دوتوکویل کتاب معروف خود به نام "دمکراسی در امریکا" را نوشت. کتاب سرشار از نکات ریز و دقیق از کارکرد شگفت‌انگیز جامعه مدنی امریکاست. توکوویل به طور ضمنی در این کتاب اروپائی‌ها و مخصوصاً فرانسوی‌ها را نقد می‌کند و می‌گوید این اندازه از خود راضی نباشید و خود را مرکز جهان نپندارید. در امریکا کارهای خوبی شده است. امریکا فقط سرزمینی برای گاوچرانی و جستحوی  طلا نیست. بیایید و ببینید چه دمکراسی کارآمدی ایجاد کردند. 

توکوویل با همه ستایشی که از امریکا می‌کند باز هم نگاه او نگاه یک روشنفکر لیبرال و اشراف‌زاده فرانسوی به جامعه‌ای است که گویا انتظار دیدن این همه پیشرفت را از آنها ندارد. حتی جائی ابراز تعجب می‌کند که امریکائی‌ها با این همه موفقیت هنوز یک نویسنده نامدار ندارند.

سال 1996 ژولیت بینوش برنده اسکار شد. بینوش اهل فرانسه است. فرانسه یکی از ارکان سینما در جهان است. معتبرترین جشنواره هنری جهان در کن فرانسه برگزار می‌شود.  ژولیت بینوش بعد از برنده شدن گفت : اسکار رؤیای فرانسوی است.