اوضاع
اوکراین به یک بحران جهانی تبدیل شده است. لابد جهانیان هم راهحلی برای آن پیدا
خواهند کرد. اما این مسئله حواشی جالبی هم برای ما دارد. از عهد قاجارها تا کنون،
تحولات سرزمین روسها در ایران تاثیر کاملاً محسوسی داشته است. اکنون در اوکراین حکومت
یانوکوویچ برافتاده و مخالفان قدرت را به دست گرفتهاند. مسئله دیگر اعتراض مردم
به یک حاکم مستبد و فاسد نیست. مسئله اصلی رقابتی سخت میان روستبارها و اوکراینیتبارهای[1] این کشور، و دخالت آشکار روسیه است.
آنچه
که اتفاق افتاد، این تصویر کلی را به ما نشان میدهد که مردم اوکراین، حکومت مورد
حمایت روسیه را بر انداختند، و روسیه نیز بشدت عصبانی شد. سپس تزار گازی روسیه،
یعنی ولادیمیر ولادیمیرویچ پوتین، به جان مردم اوکراین افتاد تا از کرده خود
پشیمان شوند. او روستبارها را تحریک میکند، و قصد تجزیه کشور را دارد. رئیسجمهور
امریکا، ولادیمیر پوتین را متهم کرد که در قرن نوزده باقی مانده و به حق حاکمیت
ملی کشورها احترام نمیگذارد. اما موضوع واقعاً اینگونه است؟ اگر امریکا و انگلیس
و فرانسه به جای روسیه در چنین شرایطی بودند، دست روی دست میگذاشتند؟
از
وقتی که کتاب برخورد تمدنهای هانتینگتون را خواندم، اخبار اوکراین را تا حد امکان
و توان دنبال میکنم. در آن کتاب به نحو دقیقی این بحران پیشبینی شده بود. درک
شکافهای قومی و مذهبی این کشور، موضوع پیچیدهای است. اما در این رقابت قومی، هیچ
کدام از طرفین به حق و یا مظلوم نیست. نگرانی روستبارها هم به جاست. خودبرتربینی و
فساد در هر دو طرف قضیه هست. و حتی روحیات نژادپرستانه هم دارند.
سال
2012 که جام ملتهای اروپا در اوکراین و لهستان برگزار میشد، یکی از گرفتاریهای
یوفا، اهانتهای مضحک و شدیداً نژادپرستانه در ورزشگاههای اوکراین به بازیکنان غیرسفیدپوست
بود. وقتی دولت مورد نظر اوکراینیتبارها به رهبری یولیا تیموشنکو سر کار بود، در شارلاتانبازی
و سوءاستفاده از قدرت، هیچ دستکمی از حریف روس نداشت. فساد و سیاسیکاری دو ویژگی
مهم میلیاردرهای تازه به دوران رسیده جمهوریهای سابق اتحاد شوروی است.
اگر
اندکی اخبار اقتصادی کشور پهناور اوکراین را دنبال کنیم، به راحتی در مییابیم که این
کشور زیبا، شدیداً مقروض و حتی ورشکسته است. اوکراینیتبارها خواهان الحاق و
نزدیکی هر چه بیشتر به اتحادیه اروپا هستند. سالهاست داخل اتحادیه اروپا خودش را
میسوزاند، و بیرون آن منتظران در صف پیوستن را واله و شیدا کرده است. یونان و چند
اقتصاد ورشکسته دیگر فعلاً روی دست اروپا مانده، و تا چندی پیش حتی صحبت از احتمال فروپاشی اتحاد پولی یورو
بود. در یونان جناح چپ آن کشور خواهان بازگشت به پول سابق شد.
فعلاً
در غرب خبری نیست. کشورهای اصلی آن نیز خود هزار درد بیدرمان، مانند بیکاری و
رکود اقتصادی دارند. شاید بتوان گفت ترکیه از پیشروترین کشورهای در صف پیوستن به
اتحادیه است. بیش از ده سال است که مسیر خود را انتخاب کرده و رشد اقتصادی بالائی
دارد. اکنون پشت در اتحادیه نه تنها تحقیر نمیشود، بلکه به نظر میرسد عجله
چندانی هم برای پیوستن ندارد.
رابطه
دیرین اوکراین و روسیه هم اظهر منالشمس است. سیطره سیاسی اتحاد شوروی در قرن
بیستم، اوکراین و روسیه امروز را در یک رابطه تاریخی و ادغامهای قومیتی پیچیده
فرو برد. حتی یک اوکراینیتبار شدیداً ضدروس هم میداند که این کشور، نه میتواند
و نه به مصلحت آن است که با روسیه دشمنی کند. مرزهای قومی در این کشور پیچیده است.
به هر حال یانوکوویچ هم در یک رقابت انتخاباتی رئیسجمهور شده بود. رقیب او پیروزی
را نپذیرفت و گفت تقلب شده است. اگر تقلبی هم صورت گرفته باشد، در حد چند درصد
است، چون رقابت نزدیک بود. جمعیت و قدرت مانور هر کدام از طرفین، تقریباً مساوی است.
روسیه
نه تنها در اوکراین نفوذ اقتصادی بالائی دارد، بلکه بسیاری از روسهای ساکن
اوکراین، عملاً و به شکل طبیعی دل در گرو سرزمین اصلی خود دارند. اصلاً لازم نیست
که در حد فرید زکریا از اوضاع جهان سر در آورد تا متوجه این گسلهای تاثیرگذار در
دل جامعه و سیاست اوکراین شد. البته بعضی وقتها ممکن است آدمهای عادی در یک موضوع
مهم، نکتهای را بیابند که بزرگان کُلّهم از قلم انداختهاند. اگر تفاوتهای قومی
و مذهبی موجود در این کشور را لحاظ کنیم، به راحتی عمق بحران درک خواهد شد. در
اینصورت نگرانی روسیه از تحولات اوکراین بهتر معنیدار میشود.
مرزهای اوکراین طبیعی نیست. ابداً اشاره به یک ملت منسجم با اتحاد ملی قابل
قبول ندارد. روسیه را متهم میکنند که سیاست قرن نوزدهمی دارد، اما در حقیقت روسیه
خود گرفتار است. روسیه از روی ناچاری و در اثر فروپاشی اقتصادی دوران کمونیسم، این
سرزمینها را واگذار کرد. و ناچار شد خیلیها را از قطار پیاده کند. در دوران
کمونیسم، ملغمهای از تفکرات جهانوطنی و فاشیستی حاکم بود. کمونیستهای متحد اقوام
مختلف، بعضاً مرزی میان خود قائل نبودند. زمان خروشچف و لابد در پی یک قیام و قعود،
کمونیستهای روس، شبه جزیره استراتژیک کریمه را به کمونیستهای اوکراین بخشیدند. خروشچف
خود اوکراینی بود. اگر عمر اتحاد شوروی کفاف میکرد، حتی بعید نبود حیدر علیاف
یکی از اعضاء برجسته پولیتبرو حزب کمونیست، به مقام صدر هیئت رئیسه اتحاد شوری برسد.
که عالیترین جایگاه در کشور شوراها بود. در زمان لنین، احساسات انقلابی ایران را هم
بینصیب نگذاشت. بخش قابل توجهی از غرامتهای سنگین جنگهای ایران و روس بخشیده شد.
و حق کشتیرانی محدود را در دریای خزر به ایران دادند.
همه
نظامهای ایدئولوژیک کمابیش از این رفتارها دارند. در ایران اعضاء یک دار و دسته
مسلح لبنانی، که سرزمین آنها هزار کیلومتر از ایران فاصله دارد، به مراتب خودیتر
از یک تربتجامی فارس اصیل خراسانی است. و یا به گفته یک مقام بانفوذ، حفظ سوریه
از خوزستان نیز برای حکومت ایران با اهمیتتر است. کشور بینیاز و ثروتمند کویت، مطابق
قوانین بینالمللی از محل فروش نفت عراق، خسارت جنگ چند ماهه صدام را همچنان میگیرد.
اما برای اقتصاد سخت نیازمند ایران، تا دردانههای عزیزکردهای چون نوری مالکی سرِ
کار هستند، دریافت خسارتهای ویرانگر دیوانه بعثی، احتمالاً در دست بررسی هم نخواهد
بود.
اگر
در روسیه فعلی ولادیمیر پوتین هم حکومت نمیکرد، و یک دموکراسی کامل به سبک فرانسه
برقرار بود، باز منافع ملی مشروع روسیه ایجاب میکرد که مراقب اوضاع اوکراین باشد
و به شکل کاملاً طبیعی نیمه غربی آن کشور را تحت شدیدترین فشارها قرار دهد تا به
جبهه حریف نپیوندد. اتفاقاً اگر سیاستهای قرن نوزدهمی ادامه مییافت، اکنون بخش
مهمی از اوکراین جزو روسیه بود. غرب از اوکراین در مقابل روسیه حمایت میکند. اما
این حمایت نه تنها برای برای رضای خدا نیست، بلکه یک بخش مهم مردم اوکراین هم از
آن رضایت ندارد. اما روسیه به طور ویژه از روستبارها حمایت میکند. آن هم در
شرایطی که این حمایت مورد درخواست و رضای نسبی روسهای دو طرف مرز است. نخستوزیر
موقت اوکراین که دور اروپا راه افتاده و مظلومنمائی میکند، بهتر از هر کسی میداند
که او نخستوزیر موقت اوکراینیتبارهاست، و سخنگوی همه اوکراینیها نیست. همانطور
که یانوکوویچ رئیسجمهور روستبارها بود، و به همه اوکراین تعلق نداشت.
شاید
بتوان گفت وضعیت اوکراین، و شکافهای بزرگ قومی آن، نسخه اروپائی عراق است. در
عراق دموکراسی و رای اکثریت، مسئله گروههای سیاسی این کشور نیست. عراق حداقل در
درون خود سه کشور را جا داده، و نورمالکی فیالواقع نخستوزیر منتخب شیعیان آن
کشور است. کابینه نوری مالکی با وساطت ایران
شکل گرفت. سنیهای عراق مورد حمایت سعودی و سایر کشورهای عربی هستند. تمام کُردهای
منطقه به موفقیت حکومت اقلیم کردستان دل بستهاند. چیزی که این میان مطرح نیست، تمامیت
ارضی عراق و ایجاد سیستم سیاسی و اجتماعی دموکراتیک است.
منتقدان
میگویند که خود مردم روس هم دل در گرو غرب دارند. این سخن درست است اما آدرس
اشتباهی به شنونده میدهد. فرق است میان کشوری که مسیر غربی شدن را طی میکند، با
مردمی که در دل یک ملت دیگر، غربی میشوند. مثلاً ترکیه و بلغارستان هر دو رو به
سوی غرب دارند. اما بلغارستان جمعیت قابل توجه تُرک هم دارد. سرنوشت تُرکها در
کشور غربی شده بلغاری، کاملاً با سرنوشت تُرکهای ترکیه فرق خواهد کرد. و عملاً
زیر این چتر بزرگ، در فرهنگ بلغارها حل خواهند شد. بدیهی است که روستبارهای
اوکراین اجازه ندهند چنین اتفاقی برای آنها بیفتد. هم غربی بشوند، و هم اهمیت خود
را در مستعمره سابق از دست بدهند.
اجازه
بدهید یک مثال واضح دیگر بزنم. برای کسانی چون من که شدیداً دغدغه رسمی شدن زبان تُرکی
را در ایران داریم، بعضاً استدلال میکنند که «دست از قومگرائی در دهکده جهانی
بردارید و اندکی به دنیای فرازبانی بیندیشید. ما هم که زبان مادریمان فارسی است، بیشتر
سعی میکنیم بچههایمان انگلیسی یاد بگیرند.» به ظاهر سخن درستی است. مثلاً رویکرد
جهانی هم دارد، اما کاملاً آدرس اشتباهی میدهد. انگار تُرکی یک زبان قبایلی در
مرکز افریقاست. و باید هر چه زودتر در انگلیسی و فرانسه حل شود، و لابد احتیاط
واجب در آن است که فارسی کاتالیزور این محلول جدید باشد. به طریق اولی این موضوع
برای روسها که یکی از بزرگترین ملل جهان هستند، همواره مطرح خواهد بود. خیلی بعید
است روسها در قزاقستان که جمعیت روس قابل توجه دارد، با چنین بحرانی مواجه شوند.
در آنجا حریف فرهنگ روسی، غرب جهانوطن نیست.
روسها
تا همین چند ده سال پیش، سایر ملل اتحاد شوروی را در زبان و فرهنگ خود آسیمیله میکردند.
اما اکنون در جمهوریهای سابق و مخصوصاً اروپائی، شرایط دشواری را سپری میکنند.
نه تنها هژمونی قبلی از بین رفته، بلکه دیگران خاطره خوشی هم از حضور آنها ندارند.
سند ششدانگ استالنسیم، تا ابد به نام ملت
روس ثبت است. این موضوع بیجهت هم نیست. بعضاً حفظ مجسمه لنین در تقابل با دیگران،
برای آنها به یک مسئله هویتی تبدیل میشود. با یک دانشجوی روس و اهل استونی، که
زبان و ادبیات تُرکی میخواند، همسفر شدم. به من میگفت در استونی شرایط برای
زندگی روسها دیگر مناسب نیست. و تقریباً نسل آنها در این کشور رو به انقراض است.
جوانان روس، یا به روسیه و یا به کشورهای غربی مهاجرت میکنند. اغلب، سالمندان روس
در این جمهوری سابق اتحاد شوروی باقی ماندهاند.
بحران
داخلی اوکراین کاملاً واقعی است، و ریشه در گسلهای بزرگ زبانی و فرهنگی و مذهبی این
کشور دارد. ساخته و پرداخته غرب و یا دخالت روسیه نیست. اوکراین چه تجریه بشود و
چه متحد باقی بماند، روزهای بسیار دشواری را پیشرو خواهد داشت. اما وقتی معترضان حکومت
فاسد یانوکوویچ را برانداختند. ولادیمیر پوتین، این تزار گازی/امنیتی روسیه، که
گرانترین المپیک زمستانی تاریخ را تمام کرده بود، مثل خرس عصبی عنان از کف داد و طبق
معمول کار آخر را همان اول مرتکب شد. و بلافاصله به شبه جزیره کریمه سرباز فرستاد و
جهانی را علیه خود متحد ساخت. به جز رژیم پسر حافظ اسد و ایران و چند گروه و دار و
دسته مسلح دیگر، همه جهان یک صدا حامی اوکراین شدند.
شبه
جزیره خودمختار کریمه قبلاً جزو روسیه بود. اکثریت فعلی آن روستبار است. و اگر
انتخابات آزاد هم برگزار شود، شاید مردم آنجا بازگشت به ماممیهن را ترجیح دهند. تزار
گازی در چنین اوضاع و احوالی به شبه جزیره کریمه سرباز فرستاد، که به طریق اولی
تحت نفوذ کامل روسیه بود.
در
کریمه خیلی قبل از اینکه پوتین متولد شود، رفیق استالین زحمت تصفیه نژادی را کشیده
بود. این گرجی روستر از هر روس، اوایل قرن بیستم آنجا را روسیسازی کرد. تاتارهای بومی کریمه سوار قطار به سیبری تبعید شدند. بسیاری از آنها در این راه جان باختند.
کاش رهبران تاتار و به طور کلی جهان تُرک، به اندازه یک دهم ارامنه به این موضوع میپرداختند.
تا جهانیان بهتر بدانند که چگونه ساکنان بومی کریمه به طور سیستماتیک نسلکشی
شدند.
اوکراین
در موقعیتی نیست و نبود که انتخاب طبیعی مردم شبه جزیره را نادیده بگیرد. اما در
شرایط فعلی همه چیز به حساب دخالت نظامی
روسیه نوشته خواهد شد. قرار است در چنین فضائی اهالی کریمه پای صندوق رای بروند.
حتی اگر همه چیز به نفع روسیه باشد، و بر فرض نتیجه رفراندوم را سازمان ملل هم به
رسمیت بشناسد، باز نتایج بعدی آن بیش از همه دامنگیر روسیه خواهد بود. روسیه خود
سرزمین هفتاد دو ملت است. اگر اهالی چچن در آینده چنین درخواستی داشته باشند، سرنوشت
کریمه دستاویز بسیار مناسبی برای آنها خواهد بود.
بعداً
هم که پوتین فهمید تندروی کرده، گفت آنها نیروهای خودجوش کریمه بودند. و لابد
معترضان به سیاستهای روسیه هم خس و خاشاک هستند. یک بحران واقعی که بدون موافقت و
رضایت کامل روسیه و شهروندان روستبار اوکراین ابداً قابل حل نبود، به یک اتحاد
جهانی علیه روسیه تبدیل شد. نمایش اقتدار پوتینی، مثل حملههای احمدینژاد به
اسرائیل بود که قند توی دل بنیامین نتانیاهو آب میکرد. دولت موقت اوکراین اکنون
حمایت همه جهان را دارد. ولی بخشی از مردم آن کشور را نمایندگی میکند. بخش دیگر اوکراین،
روسیه را متحد واقعی خود میداند.
سیاست
روسیه در اوکراین دو روی رفتار یک خرس بود. از یک سو همچون خرسی هیجانزده و عصبی
به سمت اوکراینیتبارها یورش برد. و از سوی دیگر مانند خالهخرسه روستبارهای
اوکراین را گرفتار ساخت. هیچ بعید نیست که بیشترین متضرر این سیاست، همانا روستبارهای
اوکراین باشند. روسیه هزار اهرم فشار سیاسی و اقتصادی و همراهی مردم روس را داشت که
رهبران اوکراین را تسلیم، و بلکه تنبیه کند. اما در شرایط فعلی تاب تحمل یک تحریم
و انزوای جهانی خودخواسته را نخواهد داشت.
همه
اینها در شرایطی است که غرب حامی اوکراین، در درگیریهای خود با روسیه، وضعیت
چندان خوبی ندارد. در خصوص سوریه به بنبست رسیدهاند. حمایت بی چون و چرای روسیه
از بشار اسد که مدتهاست به دلیل جنایات جنگی و نقض آشکار حقوق بشر، مشروعیت خود
را از دست داده، و کشورش را دچار فلاکت کرده، هر گونه راهحلی را با بنبست روبرو
میکند. امریکا هم به دلیل سیاستهای نرم اوباما، در موقعیتی قرار گرفته که به
ظاهر، حتی حامد کرزی رئیس فاسدترین دولت جهان و شهردار ناتوان کابل هم برای آن خط
و نشان میکشد. در عراق که به واسطه امریکا از دست صدام به آزادی رسید، اوضاع از
این نیز بدتر است. رقیب خودخوانده و منطقهای امریکا در آنجا جولان میدهد. وضع
رقبای جهانی روسیه اصلاً خوب نبود.
اساساً
پدیده سیاست در سرزمین روسها چهره کشور علمی و فرهنگی روسیه را هم مخدوش کرده
است. روسیه در سایر زمینهها یکی از کشورهای مهم و تاثیرگذار جهان است. قریب به
دویست سال پیش الکسی دو توکوویل در انتهای کتاب "دموکراسی در امریکا"
وضعیت فعلی روسیه و امریکا را به طرز شگفتانگیزی پیشبینی کرد. سرزمین پوتینپرور
روسیه از همان زمان جامعه مدنی قدرتمندی نداشت. و در همچنان بر همان پاشنه میچرخد.
چهره کشوری تاثیر گذار و پیشرو، چنان مخدوش شده که هر تازه به دوران رسیدهای برای
آن نسخه میپیچد. کسی که تا دیروز با حلال بودن بلندگو و میکروفن هم مسئله داشت،
خواستار صدور تکنولوژی پیشرفته به روسیه میشود، و تولستوی را در قبر میلرزاند.
در
افغانستان روسها سرنوشت غمانگیزی داشتند. دولت مورد حمایت اتحاد شوروی،
دموکراتیک نبود، اما ضددین هم نبود. جنگسالاران، نه در آن تاریخ میدانستند
دموکراسی چیست، و نه امروز برای حاکمیت مردم مبارزه میکنند. از وقتی هم که حاکم
شدند، رکورد فساد و دیگرستیزی را در جهان شکستند. امروز بر هر منصفی ثابت شده که دولت
دکتر نجیبالله، بسیار نجیبتر و میهندوستتر از جنگسالاران عموماً نانجیب جهادی
بود. که هر کدام دل در گرو یک کشور منطقه داشتند و دارند. حزب خلق و حکومت نجیبالله
این اندازه قومگرا نبود. همه اقوام و مذاهب در آن دولت شرکت داشتند. افغانستان
ارتش و حتی نیروی هوائی داشت. دانشگاه کابل آباد بود. ولی لئونید برژنف به آنجا
لشکر کشید، و اتحاد شوروی دهها هزار، و افغانهای مظلوم صدها هزار کشته دادند. در
نهایت با خفت از افغانستان بیرون رفت. و مجاهدین ژولیده و بیخبر از شهر و
شهرنشینی، از قرون وسطی و با موشک استینگر و حمایت ارتجاع مذهبی منطقه، به شهر
باسواد کابل پرتاب شدند. و از دل آنها تفکر جهنمی طالبان و القاعده بیرون جهید.
در
مناقشه ارمنستان و آذربایجان، با حمایت روسیه بیست درصد خاک آذربایجان به اشغال
ارمنستان درآمد. اما عملاً ارمنستان مستعمره روسیه باقی ماند. برنده نهائی این
مناقشه حتماً آذربایجان خواهد بود. چون رویکردی جهانی دارد. اگر حمایت یکجانبه روسیه
نبود، احتمالاً تناسب قوای طرفین آنها را ناچار میکرد به توافقی برسند. ارمنستان هم
استعداد بیشتری برای جهانیشدن و جلب حمایت غرب داشت. اما اکنون نه راه پیش دارد و
نه راه پس. اشغالگر فقیری است که شکم شهروندان خود را هم نمیتواند سیر کند. حمایت
بیدریغ خالهخرسه، ملتی با پیشینه تمدنی درخشان را اسیر فقر و کینههای قومی اعصار
گذشته کرده است.
سیاست
در روسیه، چپ و سوسیالیسم را هم به روز سیاه نشاند. زمانی چپ بالندهترین تفکر و جنبش
جهان بود. نسخه روسی سوسیالیسم، به محض اجرا با سرعتی وصفناپذیر به استالنیسم
منتهی شد. در آن تاریخ اغلب آدمهای حسابی جهان تفکر چپ داشتند. و حتماً قادر
بودند اشتباهات آن را نقد و تصحیح کنند. ولی چه میتوانستند بکنند، وقتی فرمان دست
خرس افتاده بود.
سوریه
آخرین نسخه فلاکتبار دخالت وحشیانه روسیه است. اعتراض مسالمتآمیز مردمی نجیب علیه
رژیمی نانجیب و آدمکش، مثل سایر کشورهای عربی، سوریه را از توحش خاندان اسد نجات
نداد. بلکه این کشور مفلوک در آستانه تجزیه قرار دارد. اگر این اتفاق بیفتد، در خوشبینانهترین
حالت، علوستان به عنوان مستعمره برای سیاست تزار گازی باقی خواهد ماند. اما این اتفاق
به نابودی جمعیت علویهای سوریه منجر خواهد شد.
علویها
نیمقرنی است که حکومت را در سوریه به دست گرفتهاند. تمام پستهای کلیدی لشکری و
کشوری، در اختیار آنهاست. ارتش و نهادهای امنینی را قُرُق کردهاند. وضعیت آنها،
به وضعیت اعراب سنی عراق در زمان صدام شباهت دارد. کشور علوستان هم سرنوشتی بدتر
از شرق عراق خواهد داشت. بخش اعظم علویها، برای حکومت کردن از روستا به دمشق و حلب
و شهرهای بزرگ آمدهاند. علیالاصول وقتی جنگ مذهبی به تجزیه کشور انجامید، باید این
شهرها را ترک کنند. اما شاهزادههای نازپروده علوی که نیمقرن از رفاه رانتی و امنیتی
برخوردار بودند، قطعاً به روستای آبا و اجدادی در علوستان برنخواهند گشت. خروج از
کشور انتخاب طبیعی آنهاست. همان اتفاقی که
برای الیت سنی حاکم در بغداد افتاد. و اکنون موطن اصلی آنها یعنی شرق عراق، در
کنترل گروههای تروریستی است.
کشور
علویها، ممکن است رابطه اعراب سنی را با دریای آزاد قطع کند. یعنی به طور قطع تنها
قدرت منطقهای حامی این پروژه ایران خواهد بود. سایر کشورها و اعراب سنی هر چه در توان دارند، مقاومت خواهند
کرد. یعنی علوستان روی دریای خون بنا خواهد شد. و به طور طبیعی مستعمره فقیر روسیه
و ایران خواهد شد. هیچ چشمانداز روشنی هم برای آن نمیتوان تصور کرد. وضعیت داخلی
و بقای درازمدت استعمارگران حامی هم پیداست که چگونه است. بر عکس اعراب سنی عراق،
که از هر طرف مورد حمایت همسایههای ثروتمند خود بودند و هستند، علویهای پوتینآباد،
وضعیتی شبیه اسرائیل برای همسایهها خواهند داشت. بیآنکه حتی یکی از توانائیهای جهانی
مردم اسرائیل را داشته باشند. نفرت همیشگی همسایهها، تنها میراث کشور آنها خواهد
بود. این وضعیت پیامد سیاست روسیه در سوریه است. و بزرگترین بازنده آن اتفاقاً
علویها خواهند بود.
همه
میگویند باید از تجربه اوکراین و از خوی تجاوزگری روسیه درس آموخت. اما به نظر من
موضوع فراتر از این حرفهاست. باید از اوضاع اوکراین درس بسیار بزرگتری گرفت. عرصه
سیاست در روسیه از منطق خرس تبعیت میکند. دوست و دوشمن را به یک اندازه میآزارد.
امروز در منطقه حساس خاورمیانه، سیاست کشور ما به طرز شگفتانگیزی در مسئله سوریه
به روسیه گره خورده است. حکومت واجبات دیگری دارد. اما اپوزوسیون حکومت نیز در یک
طیف بسیار وسیع عملاً در این دام افتاده است. سیاست روسی تا این لحظه حتی برای روسهای
اوکراین هم کاری نکرده است. به طریق اولی برای دیگران چیزی جز ویرانی به بار
نخواهد آورد.
سیاست
در روسیه امر ویرانگری است. جز لوله تنفنگ راه دیگری نمیشناسد. رهبران خردمند
غرب، در نهایت این سیاست مبتنی بر خون و خونریزی را مهار خواهند کرد. تزار گازی را سر جای خود خواهند نشاند. خردمندانی
چون باراک اوباما فقط با فرماندهان لشکر خود مشاوره نمیکنند. گرچه همان فرماندهان
نیز ابزارهای موثرتر و دقیقتری در اختیار دارند. حیات و ممات غرب فقط به شیر گاز
وصل نیست. و وای به حال کسانی و کشورهائی که دل به لشکرکشی خرس وحشی بستهاند. و
یا روی حمایت خاله خرسه از خود در مقابل دشمن فرضی حساب ویژه باز کردهاند. خرس در
هر حال آنها را با خود خواهد برد.
[1] – در اوکراین تقسیمبندی روستبارها
و اوکراینیتبارها را به این راحتی نمیتوان به کار برد. عناوین مناسب دیگری
هم به نظرم نرسید. یکی از دوستان من در
انتقاد از این تقسیمبندی مطلب جالبی نوشت، که نقل میکنم.
«به
نظرم این گزاره دقیق نیست و در واقع بیش از اندازه قطبی است. روس زبانان و روستباران
اوکراین همیشه گروه واحدی نیستند. (تغییر زبان و مهاجرت در قرن بیستم) و اگر ترس
از برادر بزرگتر و مساله هویت در میان نباشد، بسیاری اوکراینیها راحتترند روسی
حرف بزنند. ضمنا دو زبان همخانواده و بسیار نزدیکند. گرایش سیاسی هم طی سالهای
گذشته، اگر چه قطبیت داشته اما طیفی بوده و تقسیمبندی غرب و شرق، روس-اوکراینی که
الان در رسانه ها خیلی رایج و برجسته میشود در عمل پیچیدهتر از این حرفهاست و
دهبهده و شهر به شهر فرق میکند. ولله اعلم!»