هفتم
اسفند در شهر خودمان، یعنی والیبالیترین شهر ایران بودم. عصر آن روز در اغلب
مغازهها و خانهها تلویزیون روشن بود و مردم لحظه به لحظه مسابقه پرهیجانی را دنبال
میکردند. تقریباً هیچ مغازهای نبود که داخل آن چندین
نفر چشم به تلویزیون ندوخته باشند.
وقت من محدود بود، و بلیط
برگشت داشتم. بعد سی سال زندگی در تهران، هنوز در این کلانشهر موفق به کشف یک
آرایشگاه نشدهام. هر بار که به شهر حودمان میروم، خدمت آقا هدایت در کوچه برق اصلیترین
خبابان شهر میرسم. به آقا هدایت زنگ زدم و گفتم امیدوارم سر شما در آرایشگاه درست
به اندازه سر من شلوغ باشد. چون تا دقایقی دیگر خدمت میرسم و فرصت محدودی دارم.
بلافاصله گفت فلانکس تا پایان بازی فرصت بده که دستم به قیچی نمیرود. و البته
نگران نباش! اگر فلامینگوها بازی را ببرند، لازم باشد در فاصله فرودگاه و داخل
ماشین هم در خدمت خواهم بود.
والیبال
شهرداری اورمیه در یک رقابت نفسگیر، باریج اسانس کاشان
را شکست داد و به دور بعدی راه یافت. وقتی بازی پایان یافت، صدای شادی مردم را در
همه جا میشد شنید. جوانان شهر شور و حالی عجیبی داشتند و بعد از بازی خوشحالی میکردند
و شعار میدادند. هفت هزار نفر به استادیوم شش هزار نفری شهر رفته بودند. اگر
استادیوم بزرگتر بود، هزاران نفر دیگر هم میرفتند.
با آخرین پرواز که برمیگشتم،
بازیکنان تیم باریج در همان پرواز بودند. چهره چند نفر از آنها کاملاً آشنا بود.
این تیم ثروتمند، چندین ملیپوش دارد. مردم حاضر در فرودگاه هم خیلی به آنها اظهار
علاقه میکردند و شرط مهماننوازی به جا میآورند. و البته همه این بازیکنان صاحبنام
میدانستند که در شهر یدالله کارگرپیشه، همان قدر میتوان برنده والیبال بود، که
در ریودوژانیرو بتوان تیم فوتبال برزیل را شکست داد. خلاصه خواستم عرض بکنم که آذربایجان فقط تراختور ندارد. اورمیه با
تماشاگرانی پرشور و مردمی مشتاق، پایتخت والیبال ایران است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر