۱۳۹۵ مرداد ۴, دوشنبه

با آریائی شوخی نکنید

بعد از نان باگت شاید بتوان گفتCroissant  دومین نان فرانسوی است که جهانی هم شده است. نام این نان در زبان فرانسه به معنای هلال ماه است. در اصل هم یک نان اتریشی است. اتریشی‌ها هم از عثمانی‌ها یاد گرفته‌اند. و یا پس از آشنائی با عثمانی‌ها آن را ابداع کرده‌ و به شکل علامت سپاه عثمانی که هلال ماه بوده پخت کرده‌اند. بعدها این نان به فرانسه رفته و در اشکال دیگر هم تولید شده است. اما نوع  کلاسیک آن هنوز به شکل هلال ماه پخت می‌شود.
در تهران هم چند شیرینی‌فروشی این نان را با کیفیت خوب پخت می‌کنند. خواهان زیادی هم دارد. تلفظ صحیح نام این نان در زبانهای ما کار دشواری است. کرواسان شاید از همه نزدیکتر به تلفظ اصل آن باشد. اما فروشندگان چیزی شبیه کِراسان به آن می‌گویند و همین تلفظ هم بیشتر متداول است.
به یکی از این شیرینی‌فروشی‌ها برای خرید شیرینی رفته بودم. مردی میانسال با ظاهری بسیار مرتب و شیک‌پوش وارد شد. اولین برخورد او با فروشنده هم "درود بر شما" بود. کمی متفاوت و متشخصانه حرف می‌زد. فروشنده مشغول فروختن کراسان به کس دیگری بود که مرد شیک‌پوش از او در خصوص کیفیت و تازگی کراسان سؤال کرد. فروشنده گفت مطمئن باشید در خود فرانسه هم به خوبی ما درست نمی‌کنند. مرد شیک‌پوش بدون هیچ معطلی و با لبخندی گفت باید هم هنر ایرانی چنین باشد. شیوه مکالمه و شادابی ایشان باعث شد که تصمیم بگیرم کمی با او گپ بزنم.
خیلی جدی سخنم را شروع کردم. اما فقط می‌خواستم با هنرنمائی نانوا و شیرینی‌پز ایرانی شوخی کنم و سپس اصل مطلب را بگویم. در ادامه موضوع چنان جدی شد که کنترل آن به کلی از دستم در رفت. پیشتر در چند نوشته هم این اتفاق برای من افتاده بود. مطلبی که در مورد پیشه‌وری نوشتم، حتی بعضی از پژوهشگران این حوزه را هم به اشتباه انداخت. نوشته مربوط به دریاچه اورمیه باعث سوءتفاهم هم شد. برای مرد شیک‌پوش هم چنین اتفاقی افتاد.
خیلی جدی به ایشان گفتم، قربان! باید هم کراسان ایرانی بهتر از فرانسوی باشد. بعد گفتم استحضار دارید که این نان در اصل ایرانی بوده است؟ با تعجب پرسید چطور؟ گفتم وقتی قرنها پیش فرانسوی‌ها به خراسان بزرگ ما آمدند، با شیوه پخت این نان آشنا شدند و آن را خراسان نامیدند. چون در زبان فرانسه حرف خ نیست، تلفط آن در نهایت به همین شکل کراسان در آمد. بعد با کمی خنده گفتم حال که مردم قورباغه‌خور فرانسه نان خود ما را به خودمان می‌فروشند، باید هم ما بتوانیم بهتر از آنها این نان را بپزیم.
کراسان
گوئی مرد شیک‌پوش پی به راز بزرگی برد. بسبار خوشحال شد و گُل از گُل او شکفت. خیلی جدی و طوری که انگار با خود حرف می‌زند گفت هر چه داشتیم نصیب دیگران شد ولی خوشبختانه هنر ایرانی همچنان باقی است و باقی هم خواهد ماند. اصلاً فرصتی به من نداد که ادامه حرفهایم را بزنم. هندوانه بزرگی هم زیر بغل من گذاشت و کلی تعریف و تمجید کرد که با مطالعه این موارد و یادآوری به موقع آن اجازه نمی‌دهیم تاریخ و داشته‌های این کشور فراموش شود.
من حقیقتاً آچمز شدم. از کرده خود بسیار پشیمان بودم. شرمسار بودم که ایشان شوخی من را کاملاً جدی گرفته‌اند. اما نمی‌دانستم چه بگویم. احساس کردم هر توضیحی بدهم، بدتر خواهد شد. خیلی زود سر و ته قضیه را هم آوردم و خداحافظی کردم. فقط امیدوارم مرد شیک‌پوش برای کسانی که این قضیه را تعریف می‌کند، اهل شبکههای اجتماعی نباشند. هیچ بعید نیست که به زودی شاهد تصاویری از ارشک دوم در حال بازدید از بزرگترین مرکز پخت نان کراسان در عهد باستان باشیم.

در شهر مونیخ آلمان یک جوان آلمانی ایرانی چندین شهروند این کشور را به گلوله بسته که نه نفر آنها نیز کشته شده‌اند. اغلب کشته‌شده‌ها هم مثل خود او تباری غیرآلمانی داشته‌اند. همه شواهد حاکی از این است که اقدام بی‌رحمانه او ناشی از مشکلات شخصی است. از جنس همان حوادث دردآوری است که بعضاً در مدارس امریکا هم اتفاق می‌افتد و دانش‌آموزی هم‌شاگردی‌های خود را به گلوله می‌بندد. صحبت کردن از مشکل این فرد هم باید در همین راستا باشد. 
اما مسائل دیگری هم حین کشتار اتفاق افتاده که به نظر نمی‌رسد فقط به مشکلات شخصی او مرتبط باشد. مردی آلمانی به هوای اینکه عامل کشتار خارجی و احیاناً تروریست داعشی است، وارد بگو مگوی تندی با او می‌شود و به خارجی‌ها فحش می‌دهد. اما این شخص در جواب اصرار می کند که آلمانی است. شعاری تندی هم علیه تُرک‌ها می‌دهد تا انزجار خود را از خارجی‌ها بیشتر نشان دهد. بر اساس آنچه منتشر شده کار او با برنامه بوده و هفت نفر از مقتولان را به طریقی فریب داده و به یک شعبه مک‌دونالد دعوت کرده است. چند نفر از دعوت‌شدگان تُرک و عرب بوده‌اند. گویا در مدرسه هم چندان برخورد خوبی با تُرک‌ها و عرب‌ها نداشته است.
یک شهروند معمولی آلمانی چندان قادر به تشخیص ایرانی و عراقی و سوری و ترکیه‌ای نیست. همانطور که برای ما نروژی و سوئدی و فنلاندی چندان فرقی با هم ندارند. بیگانه‌هراسی و مخصوصاً اسلام‌فوبیا هم با حوادث پی‌در‌پی تروریستی داعش روز به روز در کشورهای غربی بیشتر می‌شود. علی‌الاصول باید این شهروند ایرانی‌تبار آلمانی با این فضا کاملاً آشنا بوده باشد. خاصه که پدر و مادر او در سال 1990 به آلمان پناهنده شده‌اند. یک ضرب‌المثل تُرکی می‌گوید که مهمان مهمان را نمی‌خواهد و صاحبخانه هیچکدام را. اما در خارج از کشور چنین شخصی در چنین فضائی و با چنین پیشنه‌ای، چرا چنین خارجی‌ستیز شده است؟ او مشخصاً با عرب‌ها و تُرک‌ها چندان میانه‌ای نداشته است. اصرار هم داشته که خود را یک شهروند محترم آلمانی معرفی بکند که مثل دیگران سربار مالیات‌دهندگان این کشور نیست.
خیلی بعید است چنین موضوعی در میان مهاجران سایر کشورهای جهان یافت شود. کاملاً پذیرفتنی است که عرب و تُرک و کُرد و ایرانی و ارمنی و شیعه و سُنّی این منطقه، اختلافات خود را به امریکا و اروپا هم برده باشند. حتی بعید نیست که در آنجا بیشتر هم از یکدیگر متنفر باشند. اما از منظر یک آلمانی یا انگلیسی خارجی‌ستیز، خارجی‌ستیز بودن واقعاً نوبر است و هنری است که به نظر می‌رسد نزد ایرانیان است و بس. بعضی از ایرانیان از گروههای راست افراطی و اشخاص مسلمان‌ستیزی مثل دونالد ترامپ هم حمایت می‌کنند. این روحیات محصول چه فرهنگی است؟ 
هیچ بعید نیست این جوان ایرانی متاثر از همین فضا کرمان و ژرمان و ایرانی و آلمانی را هر دو از نژاد پاک آریائی می‌دانسته است. به نظر می‌رسد او حتی کوزووئی‌ها و یونانی‌ها را هم به اندازه کافی اروپائی اصیل نمی‌دانسته است. گویا با گروههای نژادپرست ارتباط داشته و قهرمان او هم آندریاس برویک نژادپرست نروژی بوده که دهها نفر را کشت.

چنین انسانی محصول معجون عجیبی است. کاری هم نمی‌توان کرد. در خارج هم ادامه دارد. به نظر می‌رسد تنها راه ممکن شوخی نکردن با انسان آریائی است. آریائی هیچ توهمی ندارد و کاملاً جدی است. تُرک‌ها عرب‌ها به طور خاص نباید با آریائی‌ها شوخی کنند. انسان آریائی در یک کشور بیگانه به مرحله جنون هم برسد، باز آنها را فراموش نخواهد کرد. آریائی کاملاً جدی است. سر به سر آریائی نگذارید. با آریائی شوخی نکنید.

۱۳۹۵ تیر ۱۴, دوشنبه

از تهران به استانبول، از توهم تا کشف سرمایه‌های ایران


پس از حادثه تروریستی فرودگاه آتاتورک استانبول، جهانی به همدردی با ترکیه پرداخت. در ستایش استانبول و زیبائی‌هایش مطالب همدلانه زیادی نوشته شد. اما در فضای فارسی‌زبان بی‌بی‌سی فارسی مطلبی به قلم آقای مهد جامی و با عنوان از تهران به استانبول، از توهم تا واقعیت منتشر کرد، که به گمان من یک نقطه عطف و حتی بسیار فراتر از آن یک گشایش بود. این نوشته هیچ اشاره مستقیمی به حادثه تروریستی نداشت. اما زمان انتشار و شیوه روایت نویسنده حاکی از نوعی همدلی با این شهر زخم‌خورده هم بود.

جامی در این نوشته خواننده را درگیر آشنائی خود با شهر استانبول می‌کند. از نگاه اولیه‌ای می‌گوید که در ایران بسیار متداول است. کم کم به سفرهای بعدی می‌رسد و روایتی دلنیشن از تغییر  نگاه خود به شهر استانبول و ترکیه ارائه می‌دهد. بخشهائی از این نوشته را انتخاب کرده‌ام:

«واقعیت این است که نه در سفر اول و نه در سفر دوم استانبول نتوانست به چشم من چنان که باید جلوه کند. برای بسیاری از هموطنان ام ترکیه محلی برای عیش و عشرتی بود که از ایشان دریغ شده بود. هنوز هم کمابیش چنان است و تا سواحل آنتالیا هم کشیده شده است. اما من آنقدر عاشق ایران بودم که ترکیه به چشم ام نمی آمد. شاید فکر می کردم اذعان به جلوه ای که ترکیه دارد خلاف عرق وطن دوستی است. احساسات ام متناقض بود. دوست داشتم و می گریختم. زرق و برق اش برایم تصنعی جلوه می کرد. طبیعی ترین چیزهایش مسجدهایش بود و غذاهایش و مردم آنسوی شرقی شهر. فکر می کردم ترکیه بعد از شاه و بعد از جنگ ایران و عراق خود را به هزینه ما ایرانی ها و از سر صدقگی ما بالا کشیده است. زوجی از دوستان که سالها بعد به ترکیه رفتند لابد به یاد دارند که چطور وقتی از ترکیه تعریف کردند من طعنه زدم و عیش شان را کور کردم. فکر می کردم این ترکیه ژنرال ها ست. ترکیه ای که به تقلید غرب دوان دوان می رود و از خود جدا افتاده است. سرم از اندیشه های شریعتی وار پر بود. ترکیه واقعا هم اوضاع درخشانی نداشت. نه در پایتخت و نه در ولایات و در مرزها. اما چیزی داشت که ما نداشتیم: پایش روی زمین بود. واقعی بود. واقعیت حکومت می کرد. زندگی در جریان بود.

از آن پس چندبار دیگر هم به ترکیه رفته ام. اما تنها در سفرهای سالهای اخیر است که توانسته ام سنگ هایم را با ترکیه صاف کنم و ترکیه را تحسین کنم. ترکیه هم خودش واقعا تغییر کرده است. من اعتبار ترکیه را وقتی در لبنان بودم یافتم. از وقتی بحث نوعثمانی ها مطرح شد. از وقتی اسلام لیبرال ترکیه در مقابل اسلام رادیکال و بنیادگرای ایران رخ نمود و از جمله همان لبنان را هم آسان فتح کرد و از ایران پیش افتاد. حالا فکر می کنم ما یک شباهت تازه پیدا کرده ایم. ما و ترکیه اشتراکات بسیاری داشته ایم. از عهد حکومت ولیعهدهای قاجار در تبریز به این سو ترکیه در فرهنگ و سیاست ما نقش داشته است. و امروز بی لکنت می توانم گفت که همیشه هم پیش تر بوده است. حتی در عهد رضاشاه هم که آغاز عصر نوگرایی ما ست برای ایران الهام بخش بود. حتی اسلام دولتی ترک ها برای ایرانیان الهام بخش است. صورتی که آنها از اسلام ارائه می دهند خیلی زودتر از ما مدنی شده است.

دلیل اینکه اسلام ترکی راه به بنیادگرایی نبرد لابد این است که آنها در میانه جهان شرق و غرب بودند و خیلی زودتر و همه جانبه تر با غرب و تمدن صنعتی آشنا شدند و تا جنگ جهانی اول قامت امپراتوری داشتند. امپراتوری ما خیلی قبل تر ها به پایان رسیده بود. ما نه تنها در گردش جهان کم تجربه بودیم که در سیاست جهان هم کم تجربه بودیم. هنوز هم هستیم. ما نمونه عالی این سخن استفن هاوکینگ هستیم که می گوید دشمن دانش جهل نیست، توهم است. توهم دانش. این فرق استانبول است با تهران و ترکیه با ایران. ما در توهمی ویرانگر غرقه ایم. تمام اطوار سیاسی ما و متاسفانه بخش های مهمی از ادعاهای فرهنگی مان ناشی توهم است. انزوایی هم که داریم کار را بدتر می کند و چشم مان بسته می ماند. سابقه ناسیونالیسم ضدترک و عرب ایرانی ... هم کمک کرده است تا منزوی تر بمانیم. از هویت ما چیزی نماند مگر توهم یک امپراتوری و "من برتر". هنوز هم فکر می کنیم از همه همسایگان خود سریم و از بسیاری ملل جهان برتریم. غرقه توهم.

استانبول هر چه دارد از انباشت و پیوستگی تجربه دارد و آموزش و مدیریت. تهران تکرو است و تنها افتاده است. استانبول گوی توفیق ربوده و درهایش باز است و باز نگه داشته و تهران خام طمعانه خیال برتری جهانی در سر می پزد.

رویای تازه من این است که روزی تهران و دوبی و استانبول به عنوان نمادهای نوگرایی عربی و ایرانی و ترکی مثلث ثروت و شادی و ارتباط با جهان و مردم منطقه باشند»
قبل از پرداختن به رویکرد اصلی مقاله، ذکر چند نکته لازم است. با نوشته‌های آقای مهدی جامی آشنا هستم. ایشان چند سالی است که منتقد جدی  عبارت "ما ایرانی‌ها" هستند و آن را نوعی کلی‌گوئی می‌دانند. معمولاً هم از آثار دکتر سریع‌القلم مثال می‌زنند که بیش از دیگران این ترکیب را متداول کرد. این انتقاد درست است اما به گمان من در عدم استفاده از این ترکیب بعضاً چنان اصرار می‌کنند که عملاً در را به روی هر انتقادی از ملت می‌بندد. جالب اینجاست که در این مقاله خود ایشان با یک نگاه کلی از  "ما" استفاده کرده‌اند. این در حالی است که بسیاری در ایران نگاه دیگری به استانبول دارند. با همه اینها و به نظر من "ما" در نوشته آقای جامی به درستی استفاده شده است. چون بخش مهم و به احتمال زیاد اکثریت جامعه مشمول آن می‌شود.

در این مقاله از اینکه اسلام تُرکی به سمت بنیادگرائی نرفته، دلایل درخور توجهی آورده‌اند. اما به گمان من دلیل مهمتر چیز دیگری است. و نظر به تخصص و تألیفات آقای جامی متعحب هستم که چرا به آن اشاره نکرده‌اند. شاید هم موضوع نوشته ایجاب می‌کرده است. اسلام تُرکی در اعصار گذشته هم میانه‌ای با بنیادگرائی نداشت. علت اصلی و ریشه‌دار، اتفاقاً همان چیزی است که در ایران هم وجود دارد. حضور بالای عرفان و تصوف در این دو جامعه اسلامی همیشه سد مهمی در مقابل بنیادگرائی بوده است. در حالی که منطقه را جنگ شیعه و سُنّی فرا گرفته، در ایران خوشبختانه این موضوع هنوز به بدنه جامعه خیلی راه نیافته است. در دو شهر مهم سنندج و کرمانشاه حضور درویشان و صوفیان از فرق مختلف عرصه را بر هر نوع بنیادگرائی و دیگرستیزی مذهبی تنگ می‌کند. در مناطقی که این حضور کمتر به چشم می‌خورد، فرقه‌گرایان بیشتر موفق بوده‌اند.

و نکته آخر اینکه ایشان در پایان نوشته از رؤیای خود برای سه حوزه ایرانی تُرکی و عربی نوشته‌اند و از سه شهر تهران و استانبول و دوبی نام برده‌اند. اصلاً متوجه نشدم که چرا به جای قاهره از دوبی نام برده‌اند. شهری که جایگاه آن در تاریخ تمدن اسلامی و عربی ابداً قابل مقایسه با قاهره و الازهرش نیست.

اما نکته اصلی رویکرد مقاله است. و اینکه چرا این یادداشت را باید مهم و حتی نوعی گشایش در فضای سیاسی کشور و نگاه به همسایه‌ها ارزیابی کرد؟

بی‌بی‌سی فارسی در حال حاضر یکی از پرمخاطب‌ترین رسانه‌های فارسی‌زبان است. بخش آنلاین آن نیز مطالبی با رویکرد تحلیلی از صاحبنظران مختلف منتشر می‌کند. اما گزارش‌های  آن از تحولات ترکیه و تحلیل‌هائی که منتشر می‌کند، به ندرت حاوی نکاتی است که نظیر آن در سایر رسانه‌ها یافت نشود و برای ایرانیان هم تازگی داشته باشد. نمونه واضح آن حوادث پارک گزی استانبول بود. با نظر داشت چنین نکاتی، نوشته آقای جامی در سایت بی‌بی‌سی برای من کاملاً تازگی داشت.

اما مهمترین نکته که اهمیت مقاله را بالا می‌برد، شخص نویسنده است. مهدی جامی استاد زبان فارسی و البته شیفته این زبان است. مهمترین دغدغه ایشان فرهنگ ایرانی و زبان فارسی است.

جامی در عین حال کارشناس رسانه و صاحبنظر در این حوزه است. یکی از درخشانترین کارهای ایشان بنیانگذاری رادیو زمانه بود. رادیو زمانه را می‌توان به روزنامه "جامعه" تشبیه کرد که بعد از انتخابات دوم خرداد 76 منتشر شد. عمر این روزنامه کوتاه بود. اما نقطه عطفی بود و تاثیر آن ماندگار شد. حتی روزنامه‌های مخالف گردانندگان جامعه هم سعی کردند که از راه و روش این روزنامه بهره ببرند.

در خصوص رادیو زمانه هم این اتفاق افتاد. عمر مدیریت مهدی جامی در رسانه‌ای که بنیان گذاشت، بسیار کوتاه بود. اما اثری که داشت، باقی ماند و در رسانه‌های دیگر تکرار شد. رادیو زمانه تحت مدیریت جامی فرم و رویکرد کاملاً متفاوتی را به ایرانیان معرفی کرد. وبلاگ‌ها و نوشته‌های مردم عادی را گزارش می‌کرد. موسیقی زیرزمینی را به نحو بسیار مناسبی پوشش می‌داد. به مسائل عادی جامعه و جوانان توجه می‌کرد. در عین حال از ابتذال و جلب کلیک سطحی هم کاملاً به دور بود.

رادیو زمانه مخاطب خود را فراتر از ایران و به میان همسایه‌های کمابیش ناشناخته هم بُرد. روزنامه‌نگاری اهل سمرقند استخدام کرد که با تسلط بر زبانهای متداول در آسیای میانه یعنی روسی و تُرکی ازبکی و فارسی تاجیکی، گزارشهای درجه یکی از سمرقند و بخارا و دوشنبه و خجند تهیه می‌کرد. رویکرد اغلب این گزارسها هم فرهنگی بود و کاملاً پیدا بود که سلیقه و علاقه مدیر رادیو زمانه در این خصوص حرف اول را می‌زند.

اما در این رویکرد رادیو زمانه، از ‌عشق‌آباد و باکو خبر چندانی نبود. از استانبول به طریق اولی هیچ خبری نبود. از سلیمانیه و اربیل هم خبری نبود. از بصره و کشورهای حوزه خلیج فارس هم خبری نبود. از بلوچستان پاکستان تقریباً هیچ خبری نبود. شایان ذکر است که روزنامه‌نگاران غیر فارسی‌زبان هم در رادیو زمانه فعال بودند و هستند. در اینجا منظور رویکرد فرهنگی این رسانه است که همسوئی بالائی با نگرش  آقای مهدی جامی داشت که ایران را وطن فارسی می‌دید.

در این رویکرد، علاقه به سمرقند و بخارا و خجند حتماً حاوی نشانه‌های عمیقی از ایران‌دوستی است. اما اگر کسی همین نگرش را به باکو و شکی و شیروان داشته باشد، در پیشگاه هموطن خود مدام باید قسم و آیه بخورد که او هم ایرانی است. و اگر درد اشغال بیست درصد خاک جمهوری آذربایجان را هم داشته باشد و احیاناً جسارت کند و منتقد بی‌تفاوتی بی‌حد و حصر  هموطن خود بشود، دیگر کارش با کرام‌الکاتبین است. در این رویکرد استانبول به طرز معناداری غایب است. هر وقت هم حضور دارد، معمولاً مشمول برخورد مهربانانه‌ای نمی‌شود.

جریان سفرهای آقای جامی را من هم به نوعی دیگر طی کرده‌ام. اما به نتیجه‌ای شگفت‌انگیر و به غایت باورنکردنی رسیده‌ام. و عمری است آرزو دارم خلق بی‌شمار ایران را دوش خود بنشانم و گرد استانبول و ترکیه بگردانم و بگوئیم ای خلائق!  گوش و چشم خود را بسته‌اید؟ و یا اصرار دارید که نبینید و نشنوید؟ اگر همه اهالی ترکیه از هر تیره و تباری فقط سر چند چیز معدود با هم توافق داشته باشند، یکی از آنها علاقه به ایران است چرا قدر این نعمت را نمی‌دانید؟

این مدعا را تشریح می‌کنم. شایان ذکر است که منبع اصلی توضیحات من ناشی از مشاهدات شخصی خودم و همینطور مطالعه‌ای است که در خصوص جامعه ترکیه داشته‌ام. از اصلی‌ترین منابع هم حضور مؤثر مدیران و کارکتان تُرک در صنایع نوشابه‌سازی ایران بود. بعضاً برای اجرای یک پروژه در شهرهای مختلف مدتها با هم همکاری  می‌کردیم. و همینطور در چندین سفر توریستی به ترکیه، تقریباً همه وقت من صرف گفتگو با مردم عادی کوچه و بازار می‌شد و چندان در پی سایر جذابیت‌های این کشور زیبا نبودم. در کتابفروشی‌های ترکیه بعضاً آدم‌های خوش‌صحبتی را می‌یافتم و ساعتها با آنها گپ می‌زدم. از مصاحبت با مسافر داخل اتوبوس تا مغازه‌دار عادی لذت می‌بردم. در یک مورد مامور خدمات هتل، علوی‌مذهب بود. از او خواهش کردم در مدت اقامت، اتاق ما را نظافت نکند و زمانی را که برای نظافت اختصاص می‌دهد، صرف توضیح آداب و رسوم روستای خودشان بکند.

چون از شکافهای قومی و مذهبی شناخت دارم، جلب اعتماد طرف گفتگو که حتی‌الامکان حرف دل خودش را به یک ایرانی بزند، برای من کار چندان دشواری نبود. و حتماً لازم است ذکر بکنم که در این نوشته نظر همین مردم و مطالعاتم در خصوص این جامعه را منعکس خواهم کرد. در یک مورد خاص نظر اغلب این مردم حاوی خطای آشکاری است. معمولاً ایرانی‌ها را ملتی یکدست تصور می‌کنند و خیلی متوجه تنوع موجود در ایران نیستند. تنوعی که اگر از ترکیه بیشتر نباشد، کمتر نیست.

ترکیه هم مثل ایران تنوع قومی و زبانی زیادی دارد. اما اکثریت مطلق آن را سه حوزه بزرگ قومی و مذهبی تشکیل می‌دهد. تُرک‌های سنی‌مذهب و علوی‌ها  و کُردها. علوی‌ها جعیت قابل توجهی دارند. اکثریت آنها نیز تُرک هستند ولی ترکیه عرب علوی و درصد کمی هم کُرد علوی دارد. در خصوص علوی‌ها وزن مذهب چنان بالاست که قومیت و زبان میان آنها از کمترین اهمیت برخوردار است.

تُرک‌های سُنّی‌مذهب در ترکیه اکثریت مطلق دارند. جمعیت آنها نزدیک هفتاد درصد است. این بخش خود را میراث‌دار اصلی تاریخ ترکیه کنونی و امپرانوری عثمانی می‌داند. دغدغه اصلی این بخش در طول صدها سال گذشته جهان مسیحی و شرق و غرب اروپا بوده است. ذهنیتی به نام تُرک و فارس و یا سُنّی و شیعه چندان برای آنها شناخته شده نیست. کشورهای اسلامی را نه تنها رقیب خود نمی‌دانند، بلکه کمابیش بقیه جهان اسلام را خودی می‌پندارند. در همین راستا، ایران را کشوری کاملاً دوست می‌دانند که فرهنگ بالائی هم دارد. گرچه نگاه آنها به کل جهان اسلام کمی از بالاست، اما چیزی به نام نفرت و یا ایران‌ستیزی و فارس‌ستیزی در این فرهنگ حتی شناخته شده هم نیست.

علاقه این بخش به ایران و مشخصاً زبان فارسی هم ستودنی است. رمان نام من سرخ اورهان پاموک حول محور مکاتب هنری شهرهای استانبول و هرات و تبریز و قزوین و شیراز و اصفهان می‌گذرد. در این رمان خواننده اساساً تصور نمی‌کند که شاهنامه فردوسی به زبانی غیر از تُرکی تالیف شده است. به مولانا هم چنین نگاهی دارند. اگر مثل من کنجکاو شوید و در خصوص آثار فارسی مولانا از شهروند عادی ترکیه تا استاد دانشگاه سؤال کنید، کمابیش با یک جواب بسیار مهربانانه‌ای مواجه خواهید شد. به شما خواهند گفت که : «فارسی در دوران عثمانی زبان ما هم بوده است».

"ما" در این جمله ابداً از جنس مصادره به مطلوب و مال خود کردن نیست. این نگرش مهربانانه در ایران هیچ نظیری ندارد تا بتوانم مثالی بزنم. مثل این می‌ماند که وقتی از نفوذ عربی در زبان فارسی و میراث کلاسیک ایران سخن می‌رود، عموم مردم بگویند : «مگر عربی زبان بیگانه بود؟ عربی هم زبان ما بود» دشوار بتوان حتی در میان فرهیختگان ایرانی هم نسبت به زبان شکوهمند عربی و آثار بی‌شمارش چنین نگاه مهربانانه‌ای را سراغ گرفت. در خصوص آثار تُرکی در حوزه ایران حتی سعی می‌شود به کلی وجود چنین آثاری نایده گرفته شود. این نگاه مهربانامه مردم ترکیه بعضی وقتها چنان من را تحت تاثیر قرار می‌داد که خدا را شکر می‌کردم در روزگار فعلی آنها از فارسی چیزی نمی‌دانند تا به حقایق تلخ جامعه ما پی ببرند.

مسئله علوی‌ها در ترکیه کاملاً جدی است. علوی‌ها در طول تاریخ از تبعیض مذهبی رنج برده‌اند و هرگز در این جامعه راحت نبوده‌اند. منظور از راحتی هم این نیست که خواننده این متن بلافاصله بگوید کمال قلیچ‌داراوغلو رئیس حزبی که به آتاتورک منتسب است و فعلاً بزرگترین حزب اپوزوسیون ترکیه است، علوی است. در چنین مواردی قانون اساسی لائیک ترکیه حرف اول را می‌زند. آنچه منظور من است راحتی و یا ناراحتی در سطح جامعه است. اگر با با ده نفر سُنّی‌مذهب  و علوی‌مذهب پایبند به مذهب در ترکیه سر صحبت را باز کنید به راحتی این موضوع را متوجه خواهید شد. اگر با سُنّی‌مذهب طوری صحبت کنید که گویا فکر می‌کنید او علوی است، بلافاصله خواهد گفت نخیر! من مسلمان هستم. معمولاً هم نمی‌گویند که سُنّی هستم، متداول است که بگویند مسلمان هستیم. فی‌الواقع در این نگرش مسلمانی در انحصار اهل‌سنت است.

اما در مورد علوی‌ها اتفاق دیگری می‌افتد. در ایران اهل‌سنت برای اینکه مورد آزار متعصبین شیعه قرار نگیرند، معمولاً سعی می‌کنند علاقه به حضرت علی و اهل‌بیت در رفتار آنها نمود بیشتری داشته باشد. علوی‌ها هم مشابه همین رفتار را در ترکیه دارند. بلافاصله تاکید می‌کنند که به حضرت محمد و قرآن خیلی علاقه دارند و کلی در این خصوص صحبت می‌کنند تا مبادا سوءتفاهمی پیش آید. کاملاً پیداست که از این نظر تحت فشار اکثریت بوده‌اند.

فعالان علوی از نظر سیاسی اغلب به بخش چپ ترکیه گرایش دارند. اما عنصر علوی همیشه با آنهاست. حتی گفته می‌شود که بسیاری از رهبران پ‌کاکا هم تُرکِ علوی هستند. کسانی حتی شاخه علوی پ‌کاکا را به تندروی متهم می‌کنند. این موضوع را در یادداشت دیگری توضیح خواهم داد. اما مسلّم این است که شکاف علوی و سُنّی در ترکیه کاملاً مشهود است.

اما همین علوی‌ها به طرز شگفت‌انگیزی عاشق ایران هستند. ایران را از چشم شاه اسماعیل خطائی می‌بییند. بعضاً حرفهائی می‌زنند که شنونده از میزان عشق آنها به ایران انگشت به دهان می‌ماند. البته مثل خیلی از اقلیت‌ها کمتر فرصت خودانتقادی داشته‌اند. بعضی وقتها آدم احساس می‌کند که در تاریخ صفوی و جغرافیای چالدران جا مانده‌اند. دولت ترکیه قصد دارد که پل سوم استانبول را به نام یاووز سلطان سلیم نامگذاری کند که علوی‌ها او را سلطانی علوی‌کش می‌دانند. بسیاری از علوی‌ها دوست دارند که این پل به نام شاه اسماعیل صفوی نامگذاری شود. مثل این می‌ماند که در اصفهان پلی احداث شود و کسانی بگویند که باید نام آن را سلطان محمد فاتح بگذاریم.

در مورد کُردهای ترکیه  هم که عالم و آدم از شکاف دردناک تُرک و کُرد خبر دارند. در ترکیه و در پروسه‌ای طولانی و مبتنی بر تبعیض ساختاری، هویت کُرد انکار شد. در این دعواهای پایان‌ناپذیر، بعضاً کُردها متهم می‌شدند که مسلمان درست و حسابی نیستد و هنوز در افکار زرتشتی خود باقی مانده‌اند. کسانی از میان غیرمذهیی‌های کُرد هم از این اتهام خوشحال به نظر می‌رسیدند. عواملی از این دست باعث اتفاقات نادری در ترکیه شده است.

در استان آذربایجان غربی تُرک‌ها نوروز را بسیار جدی می‌گیرند. و من حتی فکر می‌کنم که نوروز در آذربایجان از همه ایران بیشتر جدی گرفته می‌شود. اما کُردها در این استان چندان پایبند نوروز نیستند. در خصوص رابطه مذهب و نوروز مطلب دیگری خواهم نوشت. اما به طور کلی در بخشهای سُنّی‌مذهب ایران از جمله میان کُردها و ترکمن‌ها و بلوچ‌ها، نوروز مثل بقیه ایران جدی گرفته نمی‌شود. شگفت اینکه در آن ور مرز و در ترکیه، نوروز به یک نماد هویتی برای همان کُردها تبدیل شده است. در خصوص بزرگداشت نوروز، کُردها  کاملاً ابتکار عمل را از تُرک‌های ترکیه گرفته‌اند. نزدیکی زبانی و خانوادگی زبان کُردی و فارسی هم  که کاملاً مشهود است. مجموعه‌ای از این عوامل باعث شده که برای کُردهای ترکیه هم ایران کشوری دوست داشتنی باشد.

چنین پدیده‌ای را در جهان سراغ داردید؟ بدنه کشور بسیار مهم و پیشرو در همسایگی ایران که آقای مهدی جامی در نوشته خود نگاه متوهمانه ایرانی نسبت به آن را نقد می‌کند، چنین علاقه‌مند ایران است. حتی شکاف‌های این جامعه نیز که به جنگ مسلحانه منتهی شده، تاثیری در این نگرش مثبت و همگانی به ایران نداشته است. آیا نظیری برای بخش اعظم مردم ایران هم در جهان سراغ دارید که از چنین همسایه همدلی بی‌خبر و حتی نسبت به آن متوهم باشند؟ وجود چنین سرمایه‌ایی در همسایگی ایران شگفت‌انگیز نیست؟ بی‌توجهی جامعه مدنی ایران و کنشگران آن به این مسئله عجیب نیست؟

برای راست‌آزمائی مدعای من فقط کافی است یک بار بازی تیم ملی فوتبال ایران را از تلویزیون‌های ترکیه تماشا کنید. گزارشگر تُرک گوئی برای تیم ملی کشور خود گزارش می‌کند. در حوزه دولت هم همین است. در مطلبی مربوط به پ‌کاکا توضیح دادم که رئیس‌جمهور ترکیه سلیمان دمیرال در بدترین شرایط هم حاضر نشد رابطه با ایران را به خاطر حضور پ‌کاکا در خاک ایران تخریب کند. 

وقتی بدنه دو جامعه به پیوندها و علائق خود آگاهی داشته باشد، سیاستمداران در بدترین شرایط هم هر کاری نخواهند توانست بکنند. در چنین شرایطی توهم بدترین اتفاق ممکن است. به راحتی کسانی که هنوز افکار آنها در چالدران باقی مانده رابطه این دو جامعه برادر را دچار تنش خواهند کرد.

این فقط سیاست‌بازان نیستند که از توهم یک ملت سوءاستفاده می‌کنند. در بعضی موارد سیاست‌مدارنی که به فکر منافع ملی کشور هم هستند، حریف توهم نمی‌شوند. نمونه واضح آن رژیم حقوقی دریای خزر است. یک نگاه ساده به نقشه خزر هم بر ما آشکار می‌کند که ایران هرگز بر پنجاه درصد این دریاچه حاکمیت نداشته است. اما این توهم پنجاه پنچاه باعث خواهد شد که حالا حالاها هیچ سیاست‌مداری حاضر نباشد اتهام خیانت را به جان بخرد و با چهار همسایه دیگر وارد گفتگوی سازنده بشود.

به همین جهت من نوشته آقای مهدی جامی در خصوص ترکیه و استانبول را نوعی گشایش می‌دانم. و امیدورام فعالان مدنی و جامعه روشنفکری ایران از مرز توهم بگذرد و دست به خودانتقادی بزند و به رابطه با بدنه جامعه پیشروئی مثل ترکیه به چشم یک سرمایه درخشان و ماندگار هم بنگرد.

راهکار ادامه این گشایش ارتباط بیشتر با بدنه جامعه مدنی بسیار سرزنده و پیشرو ترکیه است. شخصاً با هر دوست روزنامه‌نگار و یا اهل قلمی مواجه می‌شوم که به هر دلیلی مقیم ترکیه شده است، و احساس می‌کنم ممکن است به نظر من توجه کند، مدام تاکید می‌کنم که زبان تُرکی را یاد بگیرد. هیچ چیزی مثل گفتگوی مستقیم مؤثر نخواهد بود. شایسته این دو جامعه نیست که با واسطه و از طریق سی‌ان‌‌ان و لوموند تحولات جوامع یکدیگر را دنبال کنند.

ارتباط مثبت بدنه جوامع چیزی نیست که حتی تنش و جنگ حکومت‌ها هم بتواند آن را از بین ببرد. در اوج جنگ سرد و در حالی که ورشو پایتخت لهستان مرکز عقد پیمان نظامی ورشو بود، لهستان کاتولیک دل در گرو  واتیکان و دنیای کاتولیک داشت و خیلی زودتر هم به غرب پیوست. پس از فروپاشی یوگسلاوی همچنان صربها بهترین رابطه را با روسیه دارند. دو جامعه روس و یونانی پیوند مذهبی دیرینه‌ای دارند. بسیاری از روس‌های ثروتمند بخش یونانی قبرس را به هر عضو اتحادیه اروپا ترجیح می‌دهند. در اوج بحران یونان و درست در زمانی که روسیه تحت تحریم‌های شدید اتحادیه اروپا قرار داشت، رئیس دولت چپگرای یونان عضو اتحادیه به روسیه  ولادیمیر پوتین پناه برد. هشت سال ایران و عراق که اکثریت سربازان هر دو طرف هم شیعه بودند، بی‌رحمانه با هم جنگیدند. اما اکنون رابطه میان دو سوی مرز فقط به خاطر آشتی حکومت‌ها نیست.  پیوند عمیق میان جوامع اینگونه تعیین‌کننده است.

در پایان این نوشته من نیز دوست دارم رؤیاهایم را بنویسم. رؤیای من فرا رسیدن روزی است که کشورهای منطقه به جای خط و نشان کشیدن برای یکدیگر، باری از روی دوش همسایه خود بردارند. و هیچ نیازی هم به وساطت آن ور آبی‌ها نداشته باشد که قرنی است به ریش ما می‌خندند و روزی نیست که نگران مهاجرت جوانانمان به کشورهای خود نباشند.

رؤیای من این است که روزی در ایران آزاد و دموکراتیک، تهران مرکز گفتگوهای طولانی مدت میان کُردهای ترکیه و دولت ترکیه باشد و در نهایت به یک آشتی عادلانه منتهی شود. رؤیای من این است که رابطه تهران و تبریز و استانبول و آنکارا و باکو چنان بی‌حاشیه باشد که تُرک‌های ایران بدون هیج دردسری و با حمایت دولت ایران، از تجربه گرانقدر کشورهای همسایه نهایت بهره را ببرند تا زبان و فرهنگ تُرکی در ایران هر چه زودتر جایگاه شایسته و بایسته خود را بیابد. رؤیای من این است که گروههای کُرد ایرانی در اربیل با دولت مرکزی ایران پشت یک میز بنشینند و به توافقی برسند که منافع همه طرفین را تضمین کند. جمعیت بومی عرب‌های ایران از جمعیت بومی بسیاری از کشورهای حاشیه خلیج فارس بیشتر است. رؤیای من این است که عرب‌های ایران چنان جایگاهی در ایران داشته باشند تا بتوانند تصویری از ایران به همسایه‌های عرب خود نشان دهند تا همه بدانند ایران یک کشور عربی هم هست. رؤیای من این است که هموطنان ارمنی بزرگترین گردهمائی خود را تشکیل دهند و در آن از جمهوری آذربایجان و ارمنستان دعوت کنند که برای حل مناقشه قره‌باغ در تبریز به مذاکره بنشینند و در همین مذاکرات طرفین به توافقی تاریخی برسند و رؤیای من این است که ...