سالی
که سفارت امریکا در تهران تسخیر شد، اغلب مردم و گروههای سیاسی فعال جامعه درگیر
آن شدند. پیر و جوان و پخته و خام و مذهبی و غیرمذهبی هم نداشت. تصویر هر گوشهای
از جامعه در آن ایام را مطالعه کنیم، به مثابه مشت نمونه خروار خواهد بود. بر
مبنای دیدهها و شنیدهها و خواندههائی که بیاد دارم، سعی میکنم تصویر بخشی از
جامعه بسیار جوان آن زمان را ارائه کنم.
در
آن سال من دانشآموز دبیرستان فردوسی اورمیه بودم. اغلب گروههای سیاسی در مدرسه
فعال بودند. و به نوعی با گروههای دانشجوئی
مشابه در دانشگاه اورمیه ارتباط داشتند. بعضاً برای چند هفته کلاسهای درس تعطیل
میشد. و ما اصلاً نمیفهمیدیم اوضاع از چه قرار و برای چه اعتصاب شده است. انجمن
اسلامی مدرسه ما عملاً دو جناح داشت. جناح اول به حزب جمهوری اسلامی نزدیک بود.
جناح دوم به "جنبش مسلمانان مبارز" نزدیکی فکری داشت. انجمن برای مدتی
"امت" ارگان رسمی جنبش را به عنوان تنها نشریه خط امام به رسمیت
شناخت. و حتی رسماً اقدام به فروش آن کرد.
مواضع اعضاء تفاوتهائی با هم داشت، ولی در مجموع انجمن اسلامی گروگانگیری سفارت
امریکا را انقلاب دوم میپنداشت. و جناح به تعبیر امروزیها چپ آن،
خواستار محاکمه گروگانها بود.
در
آن تاریج دکتر حبیبالله پیمان رهبر جنبش مسلمانان مبارز محبوبیت زیادی در اورمیه
و میان بچههای مذهبی انقلابی داشت، که خودشان را آدمهای مکتبی میدانستند. اما
دیگران به آنها امتی میگفتند. حتی در نهادهای تازهتاسیس نظامی شهر هم مقامات
مؤثری طرفدار جنبش بودند. حجتالاسلام ملاحسنی سخت با دکتر پیمان درافتاده بود. در
خطبههای جمعه به او دندانسازی میگفت که دم از اسلامشناسی میزند. همان ایام
وقتی دکتر پیمان به اورمیه آمد، در سالن بزرگ خانه جوانان شهر، جای سوزن انداختن
نبود. جنبش مسلمانان مبارز از گروگانگیری سخت حمایت میکرد. با سازشکاری
میانهای نداشت و خواستار محاکمه گروگانها در دادگاهی عادلانه بود.
سازمان
چریکهای فدائی خلق در میان چپها بیش از بقیه طرفدار داشت. در آن تاریخ به اقلیت
و اکثریت تقسیم نشده بودند. وقتی از گروگانگیری صحبت میشد، ضمن اینکه هیچ تردیدی
در انقلابی بودن و ضدامپریالیستی بودن اصل این حرکت نداشتند، و سخت از آن حمایت میکردند،
به نوعی کار دانشجویان را تقلیدی از افکار خود میدانستند. بزرگترین مشکل آنها
انحصارطلبی دانشجویان خط امام بود. از نظر فدائیان، مبارزه ضدامپریالیستی حریم
اختصاصی تفکر چپ بود. حالا که دانشجویان خط امام به راه راست هدایت، و در حرکتی چپ
از دیوار سفارت بالا رفتهاند، نباید در را به روی صاحبان اصلی این تفکر میبستند.
تا همه افتخار را مال خود کنند.
یادم
نیست که حزب توده در آن تاریخ و در مدرسه رسماً طرفدار داشت یا نه، اما بعد از
اقلیت اکثریت شدن فدائیان، نشریات حزب توده هم به مدرسه میآمد. دفترچه "پرسش
و پاسخ" شادروان کیانوری طرفدار داشت و خوانده میشد. حزب توده کاملاً گروگانگیری
را تائید میکرد. و سخت نگران لیبرالیسم بود که مبادا جاده را برای امپریالیسم صاف
کند.
سازمان
مجاهدین خلق در مدرسه فعال بود. اکنون که به آن دوره فکر میکنم، تصور میکنم از
همان موقع تفکر فرقهگرای رجوی میان آنها حرف اول را میزد. بیشتر با خودشان بودند
و دیگران را به جمع خود راه نمیدادند. اگر هم راه میدادند، انگار وظیفه داشتند
اصول درونسازمانی و برونسازمانی را رعایت کنند. اصلاً شفاف نبودند. هر روز صبح
ورزش میکردند و شعارهای سازمانی سر میدادند، و درودی هم به رهبران خود میفرستادند. گروگانگیری را تائید میکردند، اما تا آنجا که یادم هست،
مثل فدائیان در این بحثها وارد نمیشدند.
سایر
گروههای چپ مثل پیکار هم بودند. پیکار گروگانگیری را تائید میکرد. یک حزب چپ به نام سازمان رنجبران هم بود، که میگفتند
تفکر مائوئیستی دارد. بیرون مدرسه، "رنجبر" نشریه تشکیلات آنها، فروحته
میشد. بعد از شعار ضدامپریالیستی و ضدامریکائی، یک بد و بیراه درست و حسابی هم
نثار سوسیالامپریالیسم شوروی میکردند، تا عدالت رعایت شود. یادم نیست راجع به
گروگانگیری چه نظری داشتند، چون حتی یک نفر هم در مدرسه طرفدار آنها نبود.
احتمالاً جریانی چند نفره در شهر بودند که به تکلیف مائوئیستی خود، یعنی ضایع کردن
سایر چپها عمل میکردند.
با
این همه گروههای فعال که ممکن است نام بعضی از آنها را فراموش کرده باشم، کمتر
دانشآموزی در مدرسه بود که خود را سیاستمداری کارکشته نپندارد و راجع به عالم و
آدم نظر ندهد. از شاخ افریقا تا امریکای لاتین و حتی تا شیوه مدیریت مدرسه نظر میدادیم.
کسانی صحبت از این میکردند که مدیر مدرسه عامل امپریالیسم است. هر کسی هم به یک
گروه و نظری تعلق خاطر داشت. من هم از این قاعده مستثنی نبودم. معتقد بودم گروگانها
بیبُرو برگرد، باید محاکمه شوند.
فضای
اصلی مدرسه دست همین جریانها بود. با همه اینها، کسانی هم بودند که به طور تلویحی
با گروگانگیری سفارت امریکا مسئله داشتند. عموماً حزباللهی دو آتشه بودند که
مخالفین به آنها فالانژ میگفتند. آنها مخالف گروگانگیری نبودند، و یا به علت
انقلاب دوم نامیدن این حرکت ار طرف بنیانگذار جمهوری اسلامی، جرات نمیکردند که
صراحتاً مخالفت کنند. معتقد بودند که سهم اصلی در مبارزه با قدرتهای خارجی، باید
به شوروی و کمونیستها اختصاص یابد. و یا دست کم نصف به نصف شود.
از نظر آنها اشغال
سفارت اسباب شادی کمونیستهای کافر بود. همراهی بیش از حد با این حرکت، عذابشان میداد.
برای همین از شعار نه شرقی نه غربی، بخش نه شرقی را بیشتر از ته دل فریاد میزدند.
بعدها معلوم شد جریان قدرتمندی بودهاند. بخش بزرگی از بدنه جناح راست حکومت چنین
فکر میکرد. از ائتلاف اسدالله و
حبیبالله و سایر حجرهداران، تا مقامات دولت احمدینژاد که از همان ابتدا قصد
مدیریت جهان را داشتند و گویا در اورمیه اردوی آمادگی زده بودند.
نهضت
آزادی و شادروان مهندس بازرگان هم چندان با گروگانگیری موافق نبودند. دیگران میگفتند
نهضت جریانی سازشکار و طرفدار لیبرالیسم است، که جاده را برای امپریالیسم صاف میکند.
در مدرسه و حتی در شهر ما به یاد ندارم که کسی با این جریان همدلی داشته باشد. نهضت آزادی بیتاثیرترین جریان سیاسی و مذهبی در بدنه جامعه بود و گوئی وجود نداشت. اما مدام اسم آن را مدام از رسانهها میشنیدیم.
شادروان
مهندس بازرگان اواخر دهه شصت در مصاحبه با مجله کیان جملهای طلائی گفت که
بلافاصله فراگیر شد. در توصیف نتیجه انقلاب گفت که مردم ما خسرالدنیا والآخره شدهاند. این روزها کمتر کسی در درستی این سخن تردید دارد. حتی طرفداران تفکر رسمی حاکم هم بطور غیررسمی و جسته و گریخته اعتراف میکنند که مردم دیگر ایمان سابق را
ندارند، و در این دنیا هم کامشان تلخ است و آرمانها هیچکدام محقق نشد. اما این جمله مهندس بازرگان، یک
استثناء داشت که اتفاقاً عاقبت به خیر شد : نهضت آزادی!
نهضت
آزادی هیچ وقت جریان مؤثر و روشنفکر و پیشرو و تاثیرگذاری نبود. اما طنز تاریخ
اینجاست که بسیاری از گفتههای آنها درست از آب درآمد. نظرات نهضت آزادی به نوعی
با اظهارات پیرمردهای فامیل تشابه داشت. در هر فامیلی معمولاً پیرمردی سردی گرمی
روزگار چشیده پیدا میشود که کارش نصیحت دیگران و علیالخصوص جوانان است. از جمله
مدام در گوش جوانان میخواندند که کاری به کار سیاست نداشته باشند، سیاست پدر و
مادر ندارد. از بد حادثه! در این کشور هیچ وقت سیاست پدر و مادر نداشته است. و امر
را بر پیرمردان بعدی بیشتر مشتبه میساخت که آینده را از چرچیل هم بهتر میشناسند.
سیاستورزی لازم و ضروری هر جامعه است. سیاستمداران نیز در هر جامعه درست و حسابی
از سرمایههای آن کشور محسوب میشوند. ولی در ایران سیاست سرنوشتی پیدا کرده که
بسیاری در گریز از آن از هم پیشی میگیرند.
مخالفت
نهضت آزادی با چپ و موافقت آن با اصول لیبرالیسم هم خیلی عمق نداشت، و نوعی تفکر
پیرمردی و محافظهکارانه محسوب میشد. نه حرف کسی را گوش میکردند و نه حرفشان
تاثیر داشت. در هر دو رژیم جز نصیحت دیگران حرفی برای گفتن نداشتند. بعضی تلاشهای
شخصی مهندس بازگان به گونهای بود که انگار یک مؤتلفهای اروپا دیده است. در اوج
تفکرات پیشرو آن روز، مهندس بازگان دنبال کشف دلایل علمی مطهرات در اسلام بود. اگر
از این نوشتههای ایشان استقبال بیشتری میشد، ممکن بود به بحث شیرین قمهزنی هم
بپردازد. و مطاق اصول ترمودینامیک، شکافتن سر با قمه را به عنوان عادت سالیانه
مردان، کشف بزرگ اسلام بداند.
مهندس
بازگان در عمل هم خیلی اهل مدارا نبود. دولت موقت به هر چیزی شباهت داشت جز یک
دولت برآمده از انقلاب. به هر حال در این مملکت انقلابی شده بود، و موتور محرک این
انقلاب چپهای مذهبی و غیرمذهبی بودند. اما او حتی برای وزارت کار هم از تفکر چپ استفاه نکرد، و
مرحوم داریوش فروهر را در آن پست گذاشت، که معلوم نبود چه ربط مستقیمی به این
موضوعات دارد.
گروگانگیری
دانشجویان، و مخالفت قبیلهای جناح حزباللهی حکومت با دولت موقت و اصولاً با هر
بنیبشری، یک توفیق اجباری و مائده آسمانی بود که به دادشان رسید و تا حدودی
محترمانه ار صحنه خارج شدند. کاملاً تصادفی و مبتنی بر ئتوری پیرمردی بعضی پیشبینیهای آنها درست از آب در آمد. عاقبت به خیر
شدند و خوشنام ماندند و به نوبت در انتظار ارتحال هستند، تا کُلّهم این پرونده
بسته شود. در حال حاضر نیز بخش قابل توجهی از نیروهای ملی مذهبی با نهضت آزادی و
شخص ابراهیم یزدی زاویه دارند. او محبوبیت شخصی بازرگان را هم ندارد. نظر نهضت
آزادی در خصوص گروگانگیری را هم باید از همین منظر نگریست. به همه چیز اعتراض داشتند اما در هیچ موضوعی نه در جامعه و نه در قدرت حاکم تاثیرگذار نبودند.
تحولات و
نگرشهای دانشآموزی
مدرسه ما، از خلاء نیامده بود.
کمابیش در همه کشور این وضعیت را میشد دید. کمتر گروهی با اصل گروگانگیری مسئله
داشت. در تائید این عمل، همه از هم پیشی میگرفتند. نظر دانشجویان خط امام و
مصاحبههای آنها به دقت دنبال میشد. دانشجویان حتی سعی میکردند بزرگمنشی از خود
نشان داده و فراجناحی عمل کنند. شأن خود را اجل از دعواهای سیاسی جامعه میپنداشتند،
و اشخاص بسیار مهمی محسوب میشدند.
تا دیروز
گروگانگیری انقلاب دوم بود و آبدارچی دانشجویان هم برای خود کسی محسوب میشد.
اکنون ورق برگشته و همه میگویند ما نبودیم. با همین فرمان، بعید نیست بعدها
اسنادی منتشر شود که دست سیاست خارجی را در اشغال سفارت نشان دهد. و به کلی دامن
ایرانیان را از این اقدام پاک کند.
شاید
بتوان گفت که مؤثرترین مخالفان گروگانگیری در داخل نظام، کسانی بودند که تفکر
آنها معجون کمیابی در جهان هستی است. در آن تاریخ اشغال سفارت شوروی را بیشتر دوست
داشتند. اما هنوز سیزده آبان را گرامی میدارند. یک روده راست در شکم آنها نیست.
حرف درست هم بزنند، کسی باور نمیکند. اما اگر روزی مصالحشان ایجاب کند، که راز
مگو را آشکار سازند، و بگویند با اشغال سفارت امریکا مخالف بودند، و تقیه میکردند،
همگان حرف آنها را باور خواهند کرد. الان هم کسی جشن و سرور سیزده آبان این گروه
را جدی نمیگیرد.
وقتی
دولت هیئتی نهم سر کار آمد، عکسی در نشریات جهانی منتشر شد که یک دانشجو خط امام
را همراه گروگان امریکائی با چشمبند نشان میداد. گفته میشد یکی از دانشجویان
احمدینژاد است. دولت احمدینژاد ماموریت جهانی داشت. و باید سالی یک هواپیما آدم
به نیوریورک میبرد. نمیشد که هاله نور ندیده و مدیریت نوین جهانی را برای
جهانیان تشریح نکرده، در همان گام اول اسیر ویزا بمانند. مسئله داشت دردسرساز میشد
که گروگانگیرهای اصلی به داد دولت رسیدند. و گفتند در آن تاریخ کسی احمدینژاد را
تحویل نمیگرفت. و او سودای دیگری در سر داشت. با همین اظهارات موضوع ختم به خیر
شد و غائله خوابید، و ویزای هیئتیها بیمه شد. حتی ممکن است بعدها عکسی هم منتشر
شود که نشان از حضور احمدینژاد در آن جمع باشد. چون معلوم شد خیلی به فکر آینده
بوده، و از هر صحنهای عکسی در جیب دارد. خود اگر آشکار نکرده، چون انقلاب دوم
فعلاً اسباب دردسر است و آب و نان چندانی ندارد.
میگویند
آقای جواد ظریف وزیر خارجه دولت یازدهم، بهترین دیپلمات این نظام است. لابد ایشان
دچار دیپلماتقحطی در وزارت عریض و طویل خارجه شدهاند. حتی هوش سیاسی محمد غرضی
هم میتوانست تشخیص دهد که روانه کردن یک دانشجوی خط امام به عنوان نماینده دائم
کشور در سازمان ملل، و طلب ویزا از دولت امریکا، چه عواقبی میتوانست داشته باشد. خاصه
در شرایطی که مذاکرات حساسی را پیش میبرند، و راهی جز جلب رضایت امریکا ندارند.
از
آن جالبتر دلایلی بود که بعداً آوردند و گفتند حمید ابوطالبی فقط مترجم دانشجویان
بود. تا این تاریخ میگفتند خانم معصومه ابتکار، سخنگو و انگلیسیدان جمع بود.
لابد بخش متشرع دانشجویان در سفارت، زن و مرد را از هم جدا کرده و برای هر کدام
مترجم مجزا گذاشته بودند. این عذر هم پذیرفته نشد، و ابوطالبی بدون ویزا ماند.
فعلاً به سازمان ملل شکایت بردهاند.
اینکه
مترجم بودم و کاری نمیکردم و اصلاً گروگانها را ندیدم و
اهل این حرفها نبودم، استدلالهای صد من یک غازی است که دیگر رنگ ندارد. اما موضوع
فراتر از این حرفهاست. حالا که دولت یازدهم اجازه دیپلماسی فعال یافته و مقرر است
مشکلات بیپایان سیاست خارجی کشور را سامان دهد، به هر حال آدم کاردان لازم خواهد
داشت. وقتی برای مدیر یک مدرسه در فلان روستا هفتاد کانال نظارتی کار گزینش انجام
میدهند، به طریق اولی دیپلمات مذاکرهگر باید تا فیها خالدون خودی باشد. تنها
دارائی فراوان نظام هم دشمن است. سابقه هر خودی را که اندکی رو کنند، بحمدالله یکی
چند فقره از این معضلات روی شاخ پرونده آنهاست. پس راه حل چیست؟ با این فراخی
دایره غیرخودیها، که رؤسایجمهور سابق را هم در برگرفته، چه باید کرد؟ راه حل
قضیه خیلی ساده است. مشاروه رایگان و بیجیره و مواجب هم تقدیم است و فقط همت میخواهد
: مراجعه به فضای دیپلماسی دانشآموزی اوایل انقلاب!
ذکر جمیل دو گروهی رفت که در
نظام حضور و با گروگانگیری مسئله داشتند. چاره در این است که مقامات ناشناخته را
به آنها منتسب کنیم. با هیچ چسب نچسبی، مقامی در این نظام به نهضت آزادی نخواهد
چسبید. اما تا دلتان بخواهد ظرفیت هیئتیها بالاست. از همان ابتدا امپریالیسم ممپریالیسم
سرشان نمیشد. تا دلتان بخواهد ضدکمونیست بودند. حتی به بهزاد نبوی وزیر صنایع
دولت مهندس موسوی هم کمونیست میگفتند. اصلاً اسم چپ که میآمد، کهیر میزدند.
دیپلماتهای فعلی را باید بی سر و صدا به آنها منتسب کرد. ماشاالله همه سوات هم
خواندهاند و بعضاً زبان خارجه هم میدانند و دکتر مهندس شدهاند و سری توی سرها
پیدا کردهاند. سوابق ضدکمونیستی و ضدچپ آنها هم که تمام و کمال اسباب خیر و برکت
است. نه تنها بخت از چپ برگشته، بلکه سیاستهای خرسوار روسیه باعث شده چنین پیشنهای
در غرب و علیالخصوص امریکا خریدار هم داشته باشد. این پیشنهاد را دولت روحانی
باید جدی بگیرد. الان ماشاالله خودشان یک پا اصلاحطلب شدهاند. مردم که بحمدالله
کاری به گذشته افراد ندارند. پیشنهاد کارآمدی است. کُلّهم از اتهام گروگانگیری میرهند،
و فرت و فرت ویزا امریکا میگیرند. حتی ممکن است در آینده دیپلمات برجسته هم
بشوند.