۱۴۰۰ خرداد ۹, یکشنبه

دو خدمت بزرگ شورای نگهبان به مردم ایران

یکی از بزرگترین موفقیت‌های سیاسی و شاید هم بزرگترین موفقیت سیاسی نظام جمهوری اسلامی این است که همزمان به مردم ایران، و به جز دو کشور به اغلب کشورهای مهم جهان، کاملاً قبولانده است که جمهوری اسلامی ایران رئیس‌جمهور دارد.

هیچکدام از نظامهای مشابه دیگر چنین موفقیتی نداشتند. در اتحاد جماهیر شوروی کلی مقامات رسمی مشابه کشورهای دمکراتیک وجود داشت، ولی همه می‌دانستند باید سراغ کدام مقام و کدام نهاد بروند و اساساً آن مقامات رسمی را داخل میوه‌جات حساب نمی‌کردند. حتی در روسیه فعلی هم چنین است، دورانی که ولادیمیر پوتین دستیارش مدودف را در پست ریاست‌جمهوری گذاشته بود، همه می‌دانستند این طفلکی چند مَرده حلاج است.

کُره شمالی مقامی با عنوان پرطمطراق "رئیس کل پرزیدیوم مجمع عالی خلق کره شمالی" دارد که در روابط بین‌الملل وظایف رییس‌جمهور بر عهده اوست. تا سال 2019 "کیم یونگ نام" صاحب این مقام بود. سال 92 و سال 96 برای مراسم تحلیف حسن روحانی به تهران آمد. در تحلیف دوم بیش از نود سال سن داشت. هم از منظر رسمی و هم از منظر سابقه علی‌الاصول باید از مقامات استخواندار کُره شمالی تلقی می‌شد. اما در کشور دوست و متحد به اندازه یک بخشدار هم تحویل گرفته نشد.

سرهنگ معمر قذافی می‌گفت من کاری به اداره کشور ندارم، و حتی این اواخر می‌گفت نقش من چیزی نظیر ملکه بریتانیا در انگلیس است و لیبی دولت و دفتر و دستک دارد، ولی گوش کسی بدهکار این حرفها نبود.

رئیس‌جمهور در نظام‌های سیاسی جهان که مبتنی بر سسیتم پارلمانی است، مثل ایتالیا و هندوستان، معمولاً یک مقام تشریفاتی است. اما در نظام‌های ریاستی که رئیس‌جمهور مستقیماً از طرف مردم انتخاب می‌شود، فرمانده کل قواست و قضات عالی کشور  پس از معرفی او نصب می‌شود و در یک کلام رئیس‌جمهور واقعاً رئیسِ جمهوری است.

اما رئیس‌جمهور ایران با هیچ متر و معیاری رئیسِ جمهوری اسلامی ایران نیست. حقیقتاً باید به نظام جمهوری اسلامی تبریک گفت که رؤسای جمهور قوی‌ترین و دمکراتیک‌ترین کشورهای جهان هم تصور می‌کنند رئیس‌جمهور ایران هم‌رده آنهاست و باید او را در هر شرایطی مخاطب قرار بدهند. از رؤسای جمهور امریکا تا نخست‌وزیران و رؤسای جمهور اروپائی چنین تصوری از جایگاه رئیس‌جمهور ایران دارند.

دونالد ترامپ علاقه داشت به مخاطبان خود نشان دهد رهبران کشورهای متخاصم را پای میز مذاکره با امریکا می‌کشاند. بعد از اینکه با رهبر کُره شمالی عکس گرفت، تمایل نشان داد با حسن روحانی هم ملاقات کند. اما روحانی با ژستی فاتحانه گفت : «عکس گرفتن با حسن روحانی امکان‌پذیر نیست»

البته کشورهای مهمی مثل روسیه و چین که خود ختم این معرکه‌گیری‌ها هستند هرگز در دام این بازی‌ها نمی‌افتند. وقتی ولادیمیر پوتین ایران‌شناس‌ترین رئیس‌جمهور جهان به تهران آمد، توجه چندانی به دولت رسمی ایران نشان نداد. در همان تاریخ روزنامه وطن امروز تیتری ماندگار زد و نوشت : «مستقم بیت رهبری»

وقتی قراداد 25 ساله با چین به امضای وزرای خارجه ایران و چین رسید، در ظاهر امر گوئی وزیر خارجه چین در تهران هم میزبان و هم میهمان بود. بعداً معلوم شد پشت پرده هم دولت چین چندان تمایلی به مذاکره با دولت رسمی ایران نداشته است. کمال خرازی به صراحت گفت چینی‌ها تاکید داشتند نماینده‌ای از "نظام" طرف مذاکره آنها باشد.

شایان ذکر است که تا قبل از دوم خرداد 76 رئیس‌جمهور ایران دقیقاً با همین دیدگاه تعیین می‌شد. نظام تصمیم می‌گرفت کسی رئیس‌جمهور شود. هاشمی رفسنجانی هم در مقطعی که تصمیم گرفت رئیس‌جمهور شود خود او "نظام" هم بود. مثل انتخابات سوریه چند نفر را هم به عنوان رقیب در کنار او می‌گذاشتند تا ظواهر رعایت شود. رفسنجانی رقبایش را هم خود تعیین می‌کرد. رقبا هم بعضاً اعلام می‌کردند به شخص اصلی رای خواهند داد. او هم با اکثریت مطلق آراء برنده انتخابات می‌شد. البته انتخابات سال 58 استثناء بود، در آن تاریخ حاکمان فعلی  هنوز قدرت مطلق نداشتند.

اتفاقاً برای جواب این سؤال که نظام جمهوری اسلامی چگونه موفق شد چنین موفقیت استثنائی را کسب کند، بهترین جواب را می‌توان از نگاه مردان قدرتمند حاکم بر چین و روسیه به ایران و همینطور نقش شخص هاشمی رفسنجانی دریافت کرد. در زمان رهبر اول نظام هاشمی رفسنجانی از رئیس‌جمهور و نخست‌وزیر وقت در حوزه مسئولیت خود آنها هم قدرت بیشتری داشت. فرمانده کل قوا هم بود. قدرت‌های خارجی هاشمی رفسنجانی را بیشتر طرف مذاکره و یا معامله می‌دانستند.

همین هاشمی رفسنجانی بعد از اصلاح قانون اساسی به عنوان رئیس‌جمهور نظام قدرت را به دست گرفت. از منظر ناظران خارجی مردی رسماً قدرت را به دست می‌گرفت که قبلاً هم اختیارات گسترده‌تری نسبت به دولت رسمی داشت. بعد از رفسنجانی هم دوم خرداد 76 پدید آمد. ابر و باد و مه و خورشید فلک دست به دست هم دادند تا اغلب کشورهای مهم جهان همچنان تصور کنند رئیس‌جمهور ایران واقعاً رئیسِ جمهوری اسلامی ایران است. اما چین و روسیه همیشه می‌دانستند چه وزنی باید برای دولت رسمی قائل شوند.

شورای نگهبان قانون اساسی روز چهارم خرداد 1400 به این بازی دور و دراز و بی‌حاصل  پایان داد و به سنت دیرین نظام مقدس برگشت. جهان هم به زودی متوجه اصل ماجرا خواهد شد. اکنون یک کاندید اصلح تعیین شده است تا رئیس‌جمهور شود. چند صلاحیت‌دار یدکی هم تنگ او گذاشته‌اند تا در ادامه این مناسک و در صورت لزوم اعلام کنند خود هم به اصلح رای می‌دهند. مردم ایران هم شرعاً و قانوناً موظف شده‌اند در انتخابات مشارکت باشکوه داشته باشند. خالص‌سازی مبارکی است. بازگشت فوق‌العاده‌ای است. مسئولان و قدرتمندان در هم ذوب خواهند شد. مسئله قدرت و مسئولیت سامان خواهد یافت.

***

رئیس‌جمهور ایران گرچه با هیچ متر و معیاری رئیسِ جمهوری اسلامی ایران نیست، حتی اختیارات کافی برای معرفی همه وزرایش را هم ندارد، اما مطلقاً "تدارکاتچی" هم نیست. در واقع رئیس قوه مجریه‌ای است که هر چهار سال یک بار طی یک مناسک انتخاباتی از میان چند سوگُلی استصوابی، انتخاب او به رای مردم واگذار می‌شود.

شورای نگهبان با این سطح از نظارت مبارک استصوابی خدمت دومی هم به مردم ایران کرد که دست‌کمی از خدمت اول نداشت. دروغ چندین ساله اصلاح‌طلبان حکومتی را برملا کرد و به بازی منحط "تدارکاتچی" پایان داد. 

الان که بیکاری در جامعه ایران بیداد می‌کند، نوعی از غُر زدن کمتر رواج دارد که در گذشته و مخصوصاً در دو دهه شصت و هفتاد رواج فراوان داشت. به شوخی گرفتن زندگی کارمندی وِرد زبان مردم و خود کارمندان بود. در کارخانجات هم وضع همین بود.

عباراتی مانند کارمند وضعش خراب است و کارمند مرغ که سهل است تخم‌مرغ را هم نمی‌تواند بخورد و از این دست غُر زدنها ماده خام اصلی برنامه صبح جمعه با شما در رادیو بود. زندگی کارمندی به نماد زندگی بخور و  نمیر در ایران تبدیل شده بود. احیاناً اگر کسی از شغل کارمندی ابراز رضایت می‌کرد مرتکب گناه کبیره می‌شد.

هر کارمندی تکلیف شرعی داشت تا تفسیر نکبت‌باری از درآمد خود ارائه دهد. بعد هم بگوید اگر مثل فلانی سراغ کار آزاد رفته بودم اکنون اِل بودم و بئل بودم. گوئی آدم‌ها باید نهایت تلاش خود را می‌کردند تا جائی استخدام شوند و بعد غُر بزنند که وضع درآمدشان خراب است. به بقیه هم تاکید می‌کردند مبادا سراغ کارمندی بروید.

مخارج و شرایط زندگی کارمندی سختی‌های خود را داشت، اما این فقط یک سویه قضیه بود. بیش از هر کسی هم خود کارمندان و بخش بزرگی از کارگران می‌دانستند که این غُر زدن‌ها در نهایت مضحکه‌ای بیش نیست. گرفتاران واقعی جامعه جای دیگری بودند و اتفاقاً رؤیای آنها جایگاهی بود که مستخدمین دولت و یا شرکتهای بزرگ داشتند. 

همین کارمندان و همین کارگران وقتی شغلشان به خطر می‌افتاد، خیلی راحت مافی‌الضمیر خود را لُو می‌دادند. زمین و زمان را بسیج می‌کردند تا همچنان در استخدام بمانند. موضوع فقط همین نبود، بعضاً به هر دری می‌زدند تا پسر و یا دختر خود را در مؤسسه‌ای استخدام کنند که خود مستخدم آن هستند. شوخی با زندگی کارمندی در جامعه‌ای با معضل فقر و بیکاری بیشتر از جنس لودگی بود. یک شوخی بی‌مایه از طرف ملت خودطنّازپندار بود.

اما ربع قرن است اصلاحطلبان حکومتی همین رفتار را نه با لودگی، بلکه به جد با مردم درمانده ایران می‌کنند. به هر ذلتی تن می‌دهند تا نظام به آنها اجازه بدهد کاندید شوند. وقتی هم برنده می‌شوند، بر سر هر بزنگاهی فریاد میزنند کاری از دست آنها ساخته نیست و رئیس‌جمهور تدارکاتچی است. باید از اینها پرسید اگر رئیس‌جمهور تدارکاتچی است، پس چرا به هر دری می‌زنید و به هر بی‌شرمی و بی‌شرفی تن می‌دهید تا تأیید شوید؟

اصلاح‌طلبان نکبت حکومتی هرگز جواب درستی به این سؤال نخواهند داد. چون خیلی خوب می‌دانند تدارکاتچی پنداشتن رئیس‌جمهور یک دروغ بی‌شرمانه است. واقعیت این است که رئیس‌جمهور برای امر اصلاحات که این اصلاح‌طلبان حکومتی از آن دم می‌زنند، و برای اندکی تغییرات که خواست و منافع مردم در آن لحاظ شود، حتی تدارکاتچی هم نیست، هیچ‌کاره است. به اندازه سایر گماشتگان حکومت هم کاره‌ای نیست.

اما رئیس‌جمهور رئیس قوه مجریه است. قوه مجریه هم فقط چند وزارت‌خانه ارشاد و اطلاعات و خارجه نیست که وزرای آنها از بالا تعیین می‌شود. قوه مجریه سکان‌دار بخش بزرگی از درآمدهای نفتی و سیستم بانکی و صنایع بسیار عریض و طویل دولتی است. حتی شاید بتوان گفت قوه مجریه فرمان بخش اعظم اقتصاد و ثروت ایران و همینطور عزل و نصب مقامات را در دست دارد. خیلی‌ها می‌گویند بخش بزرگتر اقتصاد دست دولت نیست، اما اگر کمتر از پنجاه درصد اختیار اقتصاد ایران هم دست دولت باشد، باز هم رقم کلانی است.

در زمان رهبر اول نظام پست نخست‌وزیری وجود داشت، رئیس‌جمهور هم وجود داست. همین جناحی که اکنون همه قدرت را در دست دارد، و ریاست جمهوری هم دست آنها بود، همچنان تلاش می‌کرد تا مهندس میرحسین موسوی را از نخست‌وزیری برکنار کند. ریاست قوه مجریه چنین اهمیتی دارد.

بعد از تغییر قانون اساسی نخست‌وزیر و ریاست‌جمهوری در هم ادغام شد. چون قرار بود هاشمی رفسنجانی اولین رئیس‌جمهور مطابق قانون جدید باشد، موسوی اردبیلی به این همه قدرت اعتراض کرد و گفت : «خوب اين اسمش چه می‌شود؟ فقط يك تاج و تخت ندارد»

رئیس‌جمهور این اندازه قدرت دارد. بدیهی است که نهاد اصلی قدرت در ایران جای دیگری است. هر اصلاحی و هر تغییری هم منوط به تصمیم آن نهاد است. اما شخص رئیس‌جمهور در سیستم ملوک‌الطوایفی ایران از رؤسای همه طوایف دیگر به وضوح قدرتمندتر است. در عین حال ظاهراً منتخب مردم هم هست. و به اندازه سایر گماشتگان در مقابل قدرت حقیر نیست و یا لازم نیست به اندازه آنها احساس حقارت بکند. مثالی از تحقیر عضو شورای قدرقدرت نگهبان بهتر مسئله را نشان می‌دهد.

اعضاء شورای نگهبان که خود را حاکم مطلق دنیا و آخرت مردم می‌دانند، با یک خط نگهبان می‌شوند و با خطی دیگر پیِ کار خود می‌روند. بعضاً پی کار خود نرفته هم هیچ‌کاره می‌شوند. صادق لاریجانی قبلاً رئیس قوه قضائیه بود. الان رئیس تشخیص مصلحت نظام و عضو شورای نگهبان است. همین شورای نگهبان برادرش علی لاریجانی را رد صلاخیت کرد که از قضا چند ماه قبل از رد صلاحیت، صلاحیت ریاست قوه مقننه را داشت.

صادق لاریجانی به تصمیم شورائی که خود عضو آن است اعتراض کرد و طعنهای هم به رئیس ابرکهسنال خود زد و گفت : «شورای نگهبان طوری عمل نکند که بگویند اینها سالخورده‌اند» بلافاصله به او تذکر دادند و عقب نشست و گفت : «گر در بیان سخنان روز گذشته اینجانب قصوری وجود داشت آن را اصلاح می‌کنم»

شگفت اینکه تذکر را هم عباسعلی کدخدائی داد که سختگوی شورای نگهبان است و مطلقاً قدرت رسمی لاریجانی را ندارد. لحن عباسعلی دون‌پایه هم گویی برای حداکثر تحقیر صادق‌خان بلندپایه تنظیم شده بود، چون گفت «به آملی لاریجانی در باره صحبت‌هایش نکاتی را متذکر شدم»

چنین تحقیری برای رئیس‌جمهور دست‌کم با یک دست‌خط شدنی نیست و مناسکی دارد که بی‌هزینه هم نیست. و گرنه معجزه هزاره سوم را بعد از پایان تاریخ مصرف با تیپا بیرون می‌انداختند. کما اینکه در همین ماجرای رد صلاحیت‌ها به اندازه بادمجان ترشی برای او ارزش قائل نشدند.

اصلاح‌طلبان حکومتی بعد از حوادث سال 88 رسماً فتنه نام گرفتند و از قدرت اخراج شدند. اما خیلی خوب می‌دانستند رئیس‌جمهور برای برآوردن خواست مردم تدارکاتچی است، برای شراکت آنها در قدرت و ثروت مائده آسمانی است. با زیرکی تمام تاکتیک دیگری اختیار کردند و سراغ رئیس‌جمهور اجاره‌ای رفتند.

سخنران مراسم 23 تیر 78 با هیچ متر و معباری اعتدالی و اصلاح‌طلب نبود و چنین ادعائی هم نداشت. اما اصلاح‌طلبان حکومتی شریک حسن روحانی شدند. به مردم از امید و اصلاح و اعتدال گفتند و میلیون‌ها رای برای او جمع کردند. دکترالحقوقِ‌نوسرهنگ رئیس‌جمهور ایران شد. پرزیدنت "دانس" ظاهراً حجت‌الاسلامی از سمنان بود، اما همه عمر مبارک را در نهادهای امنیتی تشریف داشت. به حریف دکتر خلبان سردار خود می‌گفت تو گازانبری حمله می‌کنی، اما آی هَو دکتر الحوق فرام اسکاتلند، آی ام نو سرهنگ.

سیاست بسیار موفقی بود. اصلاح‌طلبان حکومتی مجدداً شریک قدرت و ثروت و صاحب پُست و مقام شدند. توله‌ها و زالوزاده‌های خود را روانه خارج کردند. انواع لابی‌ها را در خود امریکا کاشتند. وقتی هم پای خواست مردم رسید شعار دادند دولت تدارکاتچی است و روحانی هم دیگر به حرف آنها گوش نمی‌کند. با همین نگاه و بعد از پایان دوران حسن روحانی دنبال رئیس‌جمهور اجاره‌ای بعدی بودند تا چهار سال دیگر هم شریک قدرت و ثروت باشند. هیچ بعید نبود که موفق هم بشوند.

گرچه این روزها شعار نه به جمهوری اسلامی و شعار رای بی رای بسیار فراگیر است، اما این شعارها چقدر تاثیرگذار است؟ تردیدی در این نیست که بخش اعظم مردم ایران از رای دادن و از شرایط فعلی کاملاً سرخورده هستند و تغییر بنیادین می‌خواهند. اما  کدام جریان‌ها واقعاً قدرت تحرک اجتماعی دارند؟ بازیگران اصلی فضای سیاسی ایران کدام جریان‌ها هستند؟ آیا با اطمینان می‌توان گفت فرمان اصلی دست کسانی است که می‌گویند اصلاح‌طلب اصول‌گرا دیگه تمومه ماجرا؟

از همین فضای فعلی ده‌ها فکت می‌توان آورد که نشان می‌دهد چنین ادعائی سخت مناقشه‌برانگیز است. در فضای سیاسی ایران اصلاح‌طلبان حکومتی و انبوه لابی‌های خارجی آنها همچنان قدرت جریان‌سازی درخورتوجهی دارند. در شبکه‌های احتماعی فعال و موفق هستند. نمی‌توان با اطمینان گفت طرفداران "دیگه تمومه ماجرا" عملکرد موفقتری دارند.

به همین رد صلاحیت علی لاریجانی نگاه کنید. اپوزوسیونی که شعار رای بی رای می‌داد از این رد صلاحیت بسیار خوشحال شد. حتی بعضاً گفتند شورای نگهبان حجت را تمام کرد و به وضوح نشان داد انتخابات بی‌خاصیت و نمایشی است. اگر مطمئن هستند مردم واقعاً از انتخابات نمایشی روی‌گردان شده‌اند، دیگر این همه تحلیل و تفسیر بعد از رد صلاحیت لاریجانی برای چه بود؟ با این حساب اگر تائید می‌شد چه می‌گفتند؟ لابد اگر تاج‌زاده تائید می‌شد کُلّهم خلع سلاح می‌شدند.

شگفت اینکه رد صلاحیت جهانگیری معاون اول فعلی پرزیدنت دانس اصلاً بحث‌انگیز نشد. رد صلاحیت معجره هزاره سوم به طریق اولی بحث‌انگیز نشد، فقط رد صلاحیت علی لاریجانی بحث‌انگیز شد. چرا؟

چون جریان اصلاح‌طلب حکومتی تصمیم داشت دوباره به شکل اجاره‌ای با یک چهره عمیقاً ریشه‌دار در باند سنتی قدرت شریک شود. مطمئن هم بودند امین "نظام" در مذاکرده با چینی‌ها را دیگر نمی‌توان رد صلاحیت کرد. تحریم‌کنندگان هم در دل اطمینان کامل به توان خود برای مقابله با اصلاح‌طلبان حکومتی و بازی تَکراری "بد و بدتر" نداشتند.

شورای نگهبان به بازی رئیس‌جمهور کرایهای هم پایان داد. پیامد ناخواسته این اقدام شورای نگهبان به نفع مردم ایران تمام خواهد شد. بعد از این با عناوین دروغینی مثل تدارکاتچی کسی از زیر بار مسئولیت شانه خالی نخواهد کرد. حتی ماله‌کشان و لابی‌های خارجی اصلاح‌طلبان هم در شوک فرو رفته‌اند و خفه شده‌اند.

***

اصلاح‌طلبان حکومتی حتی در بیان مزایای خود نسبت به اصول‌گرایان حکومتی هم اغلب دروغ می‌گویند. طوری وانمود می‌کنند که گویا بخش باسواد و مترقی و امروزی‌تر نظام هستند. اما به راستی کرباسچی و قالیباف چه فرقی برای مردم دارند؟ فهم هر دو از شهر کسب درآمد از فروش تراکم و ساخت تونل و اتوبان و مرکز خرید با تتمه این درآمد بعد از لفت و لیس مقامات است. شاید تنها فرق مهم آنها گویش لمپنی اصلاح‌چی و لحن عقب‌مانده اصول‌چی باشد.

و یا چه فرقی میان حمید جلائی‌پور تولیت بخشی از اصلاح‌طلبی حکومتی با لهجه لمپنی، با حمید رسائی رسائی تولیت مادام‌العمر آستانه مقدسه نهم دی وجود دارد؟ چه فرقی دارد کدام حمید بر سر کار باشد؟ این در حالی است که نظر حمید دوم به نهادهای اصلی قدرت هم نزدیک است و هم ذوب در آن نهادهاست، ادعای اصلاح هم ندارد. طبیعتاً همان نهادها هم در شرایط ضرور حمید خودشان را بهتر اداره خواهند کرد و مسئولیت خواهند پذیرفت.

طی این سال‌ها جناح اصول‌گرای حکومتی برای انبوهی از مشاغل حکومتی آدمهای خودش را تربیت کرده است. بعضی از وابستگان و لابی‌های آنها انگلیسی را با لهجه امریکائی و بریتیش حرف می‌زنند. اشتباه بزرگی است که اینها را حجره‌داران و آنها را تکنوکرات‌های نظام فرض کنیم.

در عین حال اصول‌گرایان حکومتی دست‌کم در حرف و عمل صداقت بیشتری دارند. خلوت و جلوتشان یکی است. اعتقادی به رای و نظر مردم ندارند. اصلاح‌طلبان نکبت حکومتی دم از حق مردم و رای مردم و اصلاحات می‌زنند، اما وقتی همین مردم از آنها ناامید می‌شوند، به لمپین‌ترین و عوضی‌ترین چهره خود مأموریت می دهند تا معترضان را کرکس‌هائی بنامند که باید در دم خدمتشان رسید.

این بازی تمام شد.

۷ نظر:

  1. از زاویه جالبی به قضیه نگاه شده بود که شخصا تا به حال به اون فکر نکرده بودم.

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. بسیار بدیع وتازه بود وضمن مستدل بودن،خیلی خوب خدمت اصلاح طلبان حکومتی رسیده‌اند دست مریزاد

      حذف
    2. بسیار بدیع وتازه بود وضمن مستدل بودن خیلی خوب خدمت اصلاح طلبان حکومتی رسیده‌اند دست مریزاد

      حذف
  2. ای کاش اخرمطلب یابعدازجمله(بد و بدتر) یک نتیجه گیری صریح درج میشد((بعدازسالهابه لطف شورای نگهبان مشخص شد که درسالهای بدوبدتر،،مردم همیشه بدتر راانتخاب میکردند،!!!بدون اینکه متوجه باشند!!وازاین موفقیت خود احساس پیروزی هم طبیعتا داشتند))

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. بله، من الان واقعاً تردید دارم که طرف بدتر کدام بود. اگر دو دوره دهه شصیت و بقیه را با هم مقایسه کنیم، به این نتیجه خواهیم رسید کارنامه به مراتب بدنر را اصلاح طلبان حکومتی دارند.

      در ضمن با معیارهای درون نظام هم اصلاح طلبان حکومتی بدتر هستند. چون همه اعتراض آنها عملاً ریشه در این دارد که رهبری نظام را از دست دادند.

      وفاداری و صداقت را هم باید زمانی سنجید که جناحی از حکومت دورتر باشد. جناح راست حکومت در دوران رهبر اوا نظام بیشتر تحت فشار بود.

      حذف