۱۳۹۰ دی ۵, دوشنبه

تبریز به چه می اندیشد؟

تابستان 1387 ترکیه موفق شد به نیمه نهائی جام ملتهای اروپا راه یابد و حریف تیم قدرتمند و مدعی آلمان در این مرحله از مسابقات باشد. به هزار و یک دلیل از بالا آمدن ترکیه تا این مرحله که در جام ملتهای اروپا سابقه نداشت، بسیار خوشحال بودم. در دنیای امروز، فوتبال به یکی از نمادهای اصلی بروز احساس مشترک، ملت و یا ملتها تبدیل شده است. در فینال جام جهانی مکزیک همه امریکای جنوبی یک صدا برزیل را در مقابل ایتالیا تشویق می کردند. موفقیت های چند سال پیش تیم عراق نیز در اوج گرفتاریها و تنش های داخلی، همه عراقیها را خوشحال کرد. کشورهای عربی رقابت سنگینی با هم دارند، اما وقتی یک تیم عربی در یک جام معتبر باقی می ماند، تبدیل به تیم همه اعراب می شود، از مراکش تا یمن. ماموریتهای کاری و دوره ای به گونه ای بود که روز مسابقه می توانستم در تبریز باشم. چندی است شعار "هارای هارای من تورکم" از آذربایجان شنیده می شود که پاسخی روشن به آریائی بازیهای مضحک در این کشور است. همواره این تردید را داشتم که این شعار میان الیت فعالان هویت خواه شهرهای مهم آذربایجان رواج دارد و عامه مردم درگیر آن نیستند. آمار و بررسی مستقل و قابل اتکائی هم وجود ندارد که بتوان به آن مراجعه کرد. فوتبال بهترین فرصت برای من بود که به جوابی محدود، دست کم برای خودم در این خصوص برسم. از همان تاکسی سرویس فرودگاه تبریز تا محل کار و همکاران شرکت مقصد، از حدود بیست نفر که می توان آنها را کاملا تصادفی فرض کرد، احساسشان نسبت به این بازی مهم را جویا شدم. حتی یک نفر!، تاکید می کنم حتی یک نفر،  احساس خاص و طرفدارانه ای برای تیم ترکیه بروز نداد، که کاملا تعجب بر انگیز بود. به ظن قوی اگر برای بازی برزیل ایتالیا چنین سوالی می شد، موضوع بسیار فرق می کرد. حتی وقتی ایران در آن بازی معروف، استرالیا را ناکام گذاشت و به جام جهانی رسید، رئیس وقت فدراسیون از ابراز خوشحالی مفسرین تلویزیونهای عربی که ایران را تنها نگذاشتند، تشکر کرد (عکس آن و در ایران برای یک کشور عربی به سختی قابل تصور است). با این اوصاف درک نتیجه این مطالعه شخصی آماری خیلی سخت بود. اما خاطره انگیزترین جواب متعلق به یکی از همکارانم در آن شرکت بود. با لهجه شیرین تبریزی که به گمان من شیرین ترین لهجه ترکی است، گفت:
هش فرق اله مز، هر کیم آپارسا، آپارسون. آلمان آپارسا، اودا آریاییدی، بیزده آریاییوخ. ترکیه آپارسا، بالاخره، همساییوخ.
هیچ فرقی نمی کنه، هر کی می خواد ببره، ببره. آلمان ببره، اونا هم آریائی هستند، ما هم آریائی. ترکیه ببره، بالاخره همسایه است.
همه جوابها خلاف انتظار اولیه ام بود، اما جواب آخر؛ سطحی، غم انگیز، خنده دار، و ملغمه ای از آموزشهای دوران پهلوی بود. کاملا از جواب این همکار که با هر ملاکی جزو طبقه متوسط تبریز محسوب می شود، شوکه شدم و سکوتی کردم که خیلی هم به آن عادت ندارم. در آن تاریخ او رئیس حسابداری یک شرکت بزرگ بود و یک سال بعد مدیر مالی آنجا شد. لیسانس حسابداری و بیش از بیست سال سابقه کار داشت.

یک سال گذشت و تحولات بعد از انتخابات 88، همه ایران و جهان را تحت تاثیر قرار داد. تبریز سکوت معناداری کرده بود. شهری که در تمام تحولات دوران مدرن ایران جزو موثرترین و جریان سازترین شهرهای ایران بود، فعال که نبود، هیچ؛ به هیچ ندائی هم پاسخ نداد. بدیهی است اعتراضات دانشجوئی لزوما نماد اعتراضات مردم تبریز نیست. چند ماه بعد از فروکش کردن اعتراضات، گذرم به تبریز افتاد. دست و پا شکسته و به همان شیوه، تعجبم را از اینکه تبریز توجهی به فرزند خود نداشته است، ابراز می کردم. این بار عموما با جوابی صریح و بعضا تلویحی اما کاملا از پیش فکر شده مواجه شدم. به همان همکار هم مراجعه کردم. ابتدا گفت که از سیاست سر در نمی آورم و حوصله این حرفها را هم ندارم. راست هم می گفت، اصلا آدم علاقه مندی به مسائل سیاسی نبود. اما چون با تاکید من بر ملیت موسوی مواجه شد، جوابی تند داد که تقریبا  از همه، همین مضمون را شنیده بودم.
تازا منه تورک اولوب؟ دوننه چج هاردیدی؟ تورکرلی سوسکا اوخشاندا، نه الردی؟ رای استیردی، بوریا گلمشدی، یادنادا دوشموشیدی کی بعله، منده تورکم. بو زامانار چوخو تورک اولار!.
تازه برای من ترک شده؟ تا دیروز کجا بود؟ ترکها را به سوسک تشبیه می کردند، چه کار می کرد؟ رای می خواست آمده بود اینجا، یادش هم افتاده بود که بعله، منم ترکم. چنین مواقعی خیلی ها ترک میشن!.
آن بی تفاوتی فوتبالی هیچ نسبتی با شعار هارای هارای من تورکم نداشت. ولی این سکوت معنادار، با جوابی حساب شده، آشکارا پیغام مشخصی دارد: علائق و تحولات و حساسیتهای تبریز، دیگر لزوما به موازات سایر مناطق ایران نیست.

به راستی شهر دوست داشتنی تبریز، شهر اولین ها، به چه می اندیشد؟

۱۳۹۰ آذر ۲۹, سه‌شنبه

فارسی، از جدائی ها حکایت می کند

طی صد سال گذشته، تمرکز بیش از حد بر روی فرهنگ و زبان فارسی در سرزمین چند زبانی و چند ملیتی ایران، به ناهنجاریها، بحرانها و شکافهای عمیقی دامن زده است که بخش مهمی از آنها در حال حاضر  از دیده ها پنهان است.
بررسی رفتار صاحبنطران کشور بحران زده افغانستان نشان خواهد داد که با وجود آنکه به لحاظ توسعه اجتماعی بسیار از  ایران دور هستند ولی می توان اذعان کرد که ایران در زمینه قومی و زبانی، چندین دهه از افغانستان عقب تر است.
افغانستان کشور اقلیت هاست. اختلاف عمده در آنجا میان تاجیکها و پشتونهاست. هر دو قوم نیز مسلمان سنی حنفی هستند. گرچه افغانستان یکی از مذهبی ترین جوامع اسلامی است ولی مذهب نتوانسته  است عامل وحدت قومی باشد و تفاوتهای زبانی و فرهنگی همچنان پررنگ است.
از ابتدای پیدایش نهادهای مدرن در افغانستان، صاحبنطران پشتون تبار، که موثرترین قوم افغانستان هستند، متوجه ضعف کتابت زبان خود در مقابل فارسی که زبان رسمی است می شوند. با تصویب قوانین و تحمیل شرایط خود، زبان فارسی را تا حدودی تضعیف و تبعیض مثبت برای پشتو در نظر می گیرند. محمود طرزی صد سال پیش در مقاله‌ بلندی با عنوان زبان و اهمیت آن در سراج‌الاخبار نوشت: "یکی از مکارم اخلاق حسنه ملتی هر ملت، محافظه کردن زبان و اصلاح و ترقی دادن آن است. زبان رسمی دولت متبوعه مقدسه ما زبان فارسی و زبان ملتی ما زبان افغانی می‌باشد. وی بارها در نوشته‌های خود تأکید می‌کند که "هر قوم و هر ملت به زبان قومی و ملتی خود زنده است."  نتیجه چنین تشخیص های دقیق و به موقع، این شده است که سرود ملی افغانستان، زادگاه زبان فارسی، در حال حاضر به زبان پشتوست؛ در حالی که سرود ملی پاکستان، کشوری که فارس بومی ندارد به فارسی است.
افغانستان هم اکنون دچار صدها بحران خارجی و داخلی است. اما موفق شده است که بطور رسمی کشوری دو زبانه باشد، که موفقیتی فوق العاده است. اگر زیاده خواهی زبانی تاجیکها (که همانند همقطاران ايرانی‌شان نگرشی تمامیت خواهانه نسبت به زبان دارند) و همچنين طالبانیسم مذهبی گسترده‌ی پشتونها، عرصه را تنگ نكند، طوری كه بتوانند يكدیگر را تحمل کنند و نپاشند، افغانستان در انتهای تونلی است که مردم ایران هنوز وارد آن نشده اند.
ایران نیز مانند افغانستان کشور اقلیت هاست. با یک تفاوت بزرگ؛ اکثریت مطلق مردم ایران، پیرو مذهب شیعه هستند. اگر گیلکی و مازندرانی و تالشی و لری و بختیاری و حتی شوشتری و درفولی و سمنانی.... را فارس حساب نکنیم، زبان مادری هیچ قومی در ایران اکثریت ندارد.
مذهب شیعه غیر سیاسی، نهاد قدرتمندی بنام مرجعیت دارد. از طرف دیگر تاریخ این مذهب بگونه ای بوده که فرهنگ آن حامل نوعی فرهنگ اقلیت شده است. در عراق برای تفکیک اقوام عمده می گویند: کرد، شیعه و سنی. اين در حالیست که خود کردها سنی و بسیار پایبند مذهبند؛ حتی گاهي بیشتر از اعراب هم وطن خود. با اين وجود به وضوح ميتوان ديد كه عنصر نژادی و زبانیِ در میان کردها بسیار قوی تر از مذهب ظاهر شده است.
در حالی که ملت هم فرهنگ و هم زبان عربِ عراقی، درگیر کینه های هزار سال پیش خود هستند، کردها  در معادلات سیاسی فقط به کردستان و هویت کردی سرزمین خود می اندیشند. در حال حاضر منافع خود را بیشتر در جانبداری از شیعیان می دانند، گرچه هیچ سیاستمدار عرب و ترک و فارس و شیعه و سنی تردیدی در این ندارد که عنصر قومی و زبانی کرد در مناطق کرد نشین، بر هر موضوع دیگر اولویت دارد. در ترکیه و ایران و سوریه وضع کردها کمابیش همین است. شاید کردها تنها ملتی در این منطقه باشند که از دهها سال پیش در جنبش های خود عملا نهاد دین را از سیاست تفکیک کرده اند. ضمن حفظ دینداری عمیقشان، مستقلانه سیاست ورزی می کنند. در بیش از نیم قرن مبارزات این ملت در تمام کشورهای منطقه، عنصر مذهب وجود ندارد و یا بسیار کمرنگ است. این غرور زبانی و فرهنگی کردها، کم نظیر و احترام برانگیز است.
اما همین عنصر نژادی و فرهنگی قدرتمند و شاید بی نظیر، در ایران کاملا مقهور مذهب شیعه شده است. منظور از کرد در ایران، کردهای سنی است در حالی که بخش قابل توجهی از کردهای ایرانی، شیعه هستند و جمعیت آنها در همان حدود کردهای سنی است. کرمانشاه بزرگترین شهر کرد نشین ایران در اصل شیعه است. کردهای شیعه ایران به کلی خرج خود را از سایر کردها جدا کرده اند. احزاب سابقه دار کرد هم این را بخوبی می دانند که در مناطق شیعه نشین کرد، پایگاه مردمی آنها خیلی بیشتر از تبریز و اهواز و مشهد نیست. اگر پشتونها و تاجیکها نیز شیعه بودند اکنون وضع در افغانستان به کلی فرق می کرد.
نهاد قدرتمند مرجعیت غیر سیاسی و فرهنگ اقلیتی شیعه با پیشینه هزار ساله، در ایران به چنان چسب اجتماعی تبدیل شده است که پانصد سال فارس و ترک را تقریبا بدون کمترین مسئله در کنار هم حفظ کرده است. چنین کاری نه از ناسیونالسم عرب در عراق و بحرین برآمده و نه از اسلام حنفی در افغانستان. مذهب شیعه نقش اصلی را تا کنون در وحدت قومی ایران داشته است.
آموزش همزمان ترکی و فارسی تجربه کوتاهی در آذربایجان و پس از پیدایش مدارس مدرن دارد. دلیل اصلی عمر کوتاه این دوران و سراسری و اجباری شدن زبان فارسی، سرکوب، توسط دیگران نیست. بلکه میل به ملت سازی مدرنِ بی‌مسئله‌ی تك‌زبانه، باعث شد زبان فارسی با پیشینه هزار ساله‌ی ادبی و دیوانی در بستر اشتراکات عمیق مذهبی، زمینه‌ي مناسبی براي اين منظور تشخيص داده شود؛ و دولت وقت بتواند با کمترین مقاومتی از سوي اقوام متفاوت، چنین سرنوشتی را به آنها تحمیل کند. روشنفکران و سیاستمداران آذربایجانی در این تحمیل زبانی اگر نگوئیم نقش اول، بالاترین  نقشها را داشتند.
اکنون بعد از سی و سه سال حاکمیت نظام اسلامی بر مبنای مذهب شیعه، مرجعیت غیر سیاسی شیعه کاملا تضعیف شده است. استفاده ابزاری گسترده از مذهب هر فرصتی را در آینده نزدیک از احیای این نهاد گرفته است. قشر باسواد و تعیین کننده جامعه نیز چندان نیازی به مرجع  مذهبی احساس نمی کند. بعبارت دیگر ایران از پوشش و چتر انحصاری و بی نظیرِ مذهب شیعه عبور کرده است و  به همین دلیل مسئله قومی و زبانی، اصلی ترین مسئله آینده کشور خواهد بود. در حال حاضر نیز تنها حافظ کلیت کشور چسب قدرت است و دیگر هیچ.
تصور اینکه در آینده، مردم تبریز خواندن و نوشتن به فارسی را همچنان به طور انحصاری خواهند پذیرفت، قطعا دور از واقع بینی است. تکیه و تاکید بر حضور چند صد ساله فارسی در مناطق ترک نشین و ادامه آن، نه تنها اعتبار گذشته این حضور را مخدوش می کند، منجر به واکنشهای تند و عصبی هم می شود. منصفانه ترین و مودبانه ترین جواب این است که فارسی از یونانی و لاتین و عربی بالاتر نیست. اکنون زبان چند هزار ساله یونانی فقط در محافل آکادمیک کاربرد دارد و حتی زبان درجه دو هم نیست. زمانی که به یونانی فلسفه و شعر و ادبیات تولید می شد، از انگلیسی یک ورق نوشته باقی نمانده است.
حقیقت این است که عرصه روشنفکری فارس تبار کشور ما، یا به اهمیت بحران پی نبرده است و یا به آن اهمیتی نمی دهد. از میشل فوکو تا یونان باستان در اینجا فلسفه بافی می شود. بقول محمد قائد "مسافر فرنگی در ایران حیرت می‌كند از این همه تفلسف و نقد و نظر و تئوری و پارادایم و سالنهای پر از شنوندۀ‌ سخنرانیهایی كه در خارجه یكبیستم این هم مشتری ندارد. نه نقد كم است، نه كتاب صعبفكورانه، نه حملۀ‌ عالمانه، نه دعوای فاضلانه و نه غور در معانی مغزفرسا." اما نخبگان و تئوری پردازان و پارادایم سازان از درک بحرانهای واقعی عاجزند. نه تنها عاجزند، بعضا به طبل این بحرانها نیز ، خواسته یا ناخواسه می کوبند.
فعالان قومی در رسانه های خود معمولا این مسئله را عنوان می کنند که جامعه مدنی و روشنفکری فارس زبان، همواره به آنها کم توجهی کرده است. مسئله، غم انگیز تر این است که روشنفکرِان وطن پرست، آشکارا شعار "هارای هارای من تورکم" در آذربایجان را ندیده و یا حتی به سخره می گیرند.
روشنفکران فارسی زبان دانسته و یا ندانسته به تشدید فاصله دامن می زنند که برطرف کردن آن بطور ویژه در زمانی که چسب قدرت در ایران تضعیف شود، امری محال خواهد بود. بسیاری از متولیان زبان فارسی تازه متوجه خواهند شد تسلط یک جانبه زبان فارسی چه کینه ای را دامن زده است. در این شرایط دم زدن از برادری و برابری و گفتگو، دیگر کارساز نخواهد بود.
دفاع مرحوم آیت. منتظری از حقوق شهروندی بهائیان نه از منظر حقوق بشری؛ بلکه از منظر مرجع تقلید مسلم شیعه که آئین بهائی را فرقه ای ساخته بیگانگان می پندارد، قابل ستایش است. آن هم در عصری که وکالت بهائیان در دادگاه های مدنی نیز ممکن است دردسر ساز باشد.  دفاع آن مرجع تقلید، سرمایه ای برای آینده ایران است.
جامعه مدنی فارسی زبان در حال حاضر بیشترین مسئولیت را دارد. اگر آنان مایلند فارسی بعنوان زبان ارتباطی در آینده‌ی ایران باقی بماند، بهترین روش دفاع از آن، دفاع از حق ظهور سایر زبانها آن هم در شرایط فعلی است، نه زمانی که کار از کار گذشته باشد. البته بخشی از آنها که شرایط یک جانبه فعلی را می پسندند، هم اکنون نیز اعتباری میان سایر قومیتها ندارند.
تجربه کشورهائی مثل سوئیس و کانادا با توجه به تفاوتها فرهنگی، فعلا امری دست نیافتنی است. اما تجربه پشتون ها در افغانستان فوق العاده است. آنان بدون اینکه فارسی را به کناری بگذارند عملا در نهادینه کردن کشوری دو زبانه، موفقیت در خور توجهی کسب کرده اند.

۱۳۹۰ آذر ۲۰, یکشنبه

آریائی بازی در صنعت نوشابه، شادمانه نوشیدن رسم پارسیان است!


پس از پایان جنگ ایران و عراق، صنعت نوشابه مانند سایر صنایع و شاید بیش از آنها رونق گرفت. در زمان جنگ، سهمیه بندی شکر و سایر کالاهای اساسی، نوشابه را به محصولی کمیاب تبدیل کرده بود. نوشابه بدون ساندویچ فروخته نمی شود یادگار این دوران است. بلافاصله بعد از شروع رونق مجدد این صنعت، شرکتهای تولید کننده دست به تبلیغ و ابتکارات گسترده زدند. پیشرو این تحولات، گروه شرکتهای زمزم و ساسان تهران بود. بعدا تولید نوشابه با کیفیت خارجی در مشهد، عرصه را رقابتی تر نیز کرد. گروه کوکا کولا و پپسی بیشتر درگیر حواشی امریکائی بودن این محصولات بودند، آرم و طرح شیشه مناسب در سطح جهانی برای آنها مهیا بود. اما شرکتهای ایرانی باید دست به ابتکار می زدند. داستان زمزم و تبلیغات آن و اشتباهات بزرگی که صورت گرفت خواندنی و حتی بسیار آموزنده است که در یادداشتی جداگانه به آن خواهم پرداخت.(در اینجا)
سالهاست که در این کشور چند ملیتی و چند فرهنگی و چند زبانی، همه چیز نشان از پارسی و پارس و پرشیا و پاسارگاد و پارسیان و مادیان و پارتیان، پیدا کرده است. هیچ بعید نیست که در آینده ای نه چندان دور، شاهد پیشنهاد تغییر تاریخ رسمی کشور از هجری شمسی به گاه شماری شاهنشاهی با مبداء فرضی تاجگذاری کوروش نیز باشیم. از پرمصرف ترین محصولاتی که بعد از جنگ چنین نامی گرفت، نوشابه پارسی کولا بود. ساسان بزرگترین شرکت نوشابه سازی وقت که با هشت خط تولید، رکورد روزانه صد و بیست هزار جعبه تولید را داشت، زیر نظر حوزه علمیه خواهران جامعه الزهرا، اداره میشد. نهادی به غایت محافظه کار که هیئت امنای صاحب نام آن در ابتدای انقلاب، حتی پسوند ملی برای مجلس شورا را نیز بر نمی تابیدند. مدیران منصوب چنین مجموعه ای، نام محصول خود را پارسی کولا گذاشتند. نوع پرتقالی این محصول نیز با نام شادنوش بلافاصله به بازار آمد. جالب اینجاست که مدیرعامل وقت ساسان که چنین نامی را به ثبت رساند، تبریزی بود. بعدها برای تبلیغ دو محصول پارسی کولا و شادنوش عبارت "شادمانه نوشیدن رسم پارسیان است" را در تیراژ وسیع روی لیبل نوشابه و کامیونهای توزیع بطور گسترده چاپ و توزیع کردند. با مدیران طراح این شعار از نزدیک آشنائی دارم و به آنها و البته به شوخی می گفتم، آنچه که ما در عالم واقع می بینیم نوشیدن بیاد تشنه لبان صحرای کربلاست، شادی نیز در این هنگام نابخشنودنی است. باید غمگین بود و بر یزید و آل او لعنت فرستاد که این نیز ترک و فارس ندارد. اما اگر منظورتان روزگاران بسیار دور است، آن نوشیدنیهای شادی آور! امروزه برای شادخواران آشوری هم در ایران مسئله ساز است. اگر هم احیانا یافت شود به کارخانه تحت پوشش یک نهاد مبلغ مقدسات اسلامی چه ارتباطی دارد؟. به ابداع کننده تبلیغ "شادمانه نوشیدن رسم پارسیان است"، پیشنهاد کردم، چطور است در تبریز ترکی کولا تولید کنید، تا من هم دنبال راه رسم نوشیدن آنها بگردم، شاید آنها علاوه بر شادی هنگام نوشیدن، ترقصی هم می کردند! اینطوری بازارتان بهتر می شود. اعتراض کرد که شیطنت نکن!، نام پارس غیر از فارس است و به همه ایرانیان و علی الخصوص دلاورمردان آریائی تبار!! آذربایجان نیز اشاره دارد. بیچاره عربهای ایران که هرگز هندوانه آریائی بودن زیر بغل آنها جا نگرفت، شاید به همین دلیل است که پپسی محبوبترین نوشابه آنهاست!. جالب اینجاست که همین لفظ پارس و فارس نیز بسته به شرایط معانی مختلفی پیدا کرده است. امروزه می گویند، بهتر است بگوئیم زبان پارسی نه فارسی، چون عرب حرف پ ندارد. اگر هم بگوئیم، چرا اسم ماشین تولید داخل را می گذارید پژو پارس، می گویند این پارس غیر از فارس است. تازه، شما ترکها هم در واقع پارسید، آن هم از نوع اصیل و لابد مرغوبش. غیر اصیل ها هم بهتر است همچنان تویوتا کویتی سوار شوند!.
خوشبختانه طی چند سال اخیر، یکی از اصیل ترین و قدیمی ترین موسسات خصوصی نوشابه، ساسان کاملا ورشکسته را خریداری کرده و به سرعت در حال باز گرداندن رونق مجدد به این شرکت بزرگ است، اما نه با پارسی کولا و نه برای شادمانه نوشان پارس، بلکه برای همه مردم وطن عزیزمان ایران.

۱۳۹۰ آبان ۲۵, چهارشنبه

فرهنگ برتر، لهجه ی شیرین تر

تلویزیون من و تو در حال حاضر یکی از پربیننده ترین تلویزیونهای سرگرم کننده ماهواره ای است. روز به روز به خیل کسانی که از خیر کانالهای پرشمار وطنی می گذرند و به ماهواره پناه می برند اضافه می شود. خوشبختانه زبان فارسی روی ماهواره از ابتذال لس آنجلسی نجات پیدا کرده و اخیرا حتی نشنال جئوگرافیک نیز کانال فارسی خود را راه اندازی کرده است. کانال من و تو به همان سرعتی که بی بی سی فارسی جانشین کانالهای خبری داخلی و خارجی شد، به خانه های مردم راه یافت. مشارکت میلیونی در برنامه های موسیقی آن نشانگر نفوذ فراوان و زودهنگام این تلویزیون است. برنامه های آن حرفه ای، با کیفیت و پرهزینه تولید می شود، یقینا منابع مالی قدرتمندی نیز در اختیار دارد.  آنچه که بیشتر از هر چیز توجه من را به این تلویزیون جلب کرده، یک نکته کاملا حاشیه ای است. یکی از مجریان این تلویزیون، فارسی را با لهجه انگلیسی صحبت می کند. نه تنها لهجه او مانعی برای اجرای برنامه نیست، بلکه به نظر می رسد هیچ کوششی نیز برای برطرف کردن آن نمی شود. باید توجه داشت که فضای تلویزیون کاملا فارسی است و او نیز این زبان را سلیس و روان صحبت می کند. هر بار که این مجری را می بینم، بلافاصله این سوال برای من پیش می آید که اگر این خانم با همین کمالات لهجه ترکی داشت، اصلا امکان استخدام در آن سازمان برای او بوجود می آمد؟ قاعده ای در تمام رادیو تلویزیونهای جهان وجود دارد که مجریان باید لهجه نداشته باشند و یا خنثی و به لهجه  رسمی صحبت کنند. به ظن قوی اگر گوینده ای مثلا لهجه ترکی و یا گیلکی داشت، محترمانه همکاری را منوط به اصلاح لهجه می کردند و یا  عذر او را می خواستند و قوانین تلویزیون را برای او یادآوری می کردند. چرا در خصوص این خانم موضوع کاملا برعکس است؟ طبق اظهار خوانندگان وبلاگ این تلویزیون، لهجه بریتانیائی ایشان حتی کولاک ارزیابی شده و به محبوبیت برنامه نیز اضافه کرده است. در ایران میلیونها ترک زبان وجود دارد و علی الاصول ایرانی ها باید با لهجه ترکی آشناتر باشند. ولی پیشاپیش قابل تصور است که چه فاجعه ای خواهد بود لهجه ترکی داشتن دختری خوش قد و بالا در برنامه ای پربیننده. خود برنامه، برنامه ای برای مضمون هزاران جک جدید خواهد شد. به نظر می رسد در عالم واقع، نداشتن لهجه ملاک نیست. فی الواقع قانون نانوشته این طور است که مجری برنامه تلویزیونی باید از افراد بدون لهجه و یا با لهجه ای از یک زبان و فرهنگ برتر استخدام شود. اگر لهجه، انگلیسی کمبریج باشد، البته اولویت ویژه خواهد داشت. بی نظیر بوتو نخست وزیر درگذشته پاکستان، بیشترین محبوبیت را در ایالت زادگاه خود، سند، داشت، اما زبان آن ایالت را درست نمی دانست. در عوض لندن شهر دوم او بود و انگلیسی را با لهجه رسمی صحبت می کرد، رعیت نیز همین را می خواست. زبانها و لهجه های ایرانی از جمله فارسی و ترکی، مقهور زبان و فرهنگ انگلیسی هستند. احتمالا در ترکیه نیز لهجه بریتانیائی گوینده در مقایسه با فارسی، شیرینر به نظر خواهد رسید. البته واقعیت تلخ ستیز با زبان ترکی نیز در ایران وجود دارد. ترکی به هر دلیلی تحقیر و زبانی خشن و غیر ایرانی معرفی شده است که هر چه زودتر باید تکلیف آن یک سره شود. و تلخ تر اینکه نظریه پرداز چنین نژاد پرستی زبانی نیز عموما از خود ترکهای ایران بوده است، از رضا شاه تا احمد کسروی. وقتی زیانی و فرهنگی در جایگاهی پائین قرار گرفت، برخورد آن با فرهنگهای برتر، از قانون اندازه حرکت فیزیک در برخورد اجسام پیروی خواهد کرد. محمد قائد در کتاب "ظلم و جهل و برزخیان زمین" و در فصل "سقوط از متعالی به مبتذل در رویاروئی فرهنگها" با آن قلم جادوئی و چند مثال، به زیبائی موضوع را تشریح می کند.  مطالب ایشان البته در خصوص  زبان و لهجه نیست. اما اگر صحبت کردن به یک زبان را با دو لهجه متفاوت ارزیابی کنیم. تاثیر آن بستگی به نگرش شنوندگان آن زبان، به فرهنگ لهجه وارده خواهد داشت. زبان فرهنگ برتر، لهجه را شیرین تر نیز خواهد کرد.

در روانشناسی اجتماعی برخورد فرهنگها و طبقات چند نکته می توان یافت. اول، هر چه طرف انتقاد کننده قوی تر باشد، ضربه وارده دردناک تر و احساس مظلومیت در طرف ضعیف بیشتر است. چنانچه در روزنامه ای در یک شهر کوچک ایران مطلبی دائر بر وجود تنعم بی حد و حساب در شهر تهران، و حاوی اتهام اسراف و افراط در خوشگذرانی به ساکنان آن درج شود، واکنش احتمالی چنین مطلبی در تهران دلسوزی همراه با مطایبه است. در مقابل، درج مطلبی در روزنامه ای چاپ تهران حاوی انتقادی نه حتی به آن اندازه سنگین از مردم یک شهر کوچک ممکن است سبب شود مردم محلی دفتر نشریه در آن شهر را به آتش بکشند و ورود نسخه های آن را ممنوع کنند. چون موضوع را کاملا شخصی می بینند و خود را شخصا در معرض اهانت می یابند. زمانی که در تهران مطلبی درج شد در باره حمله وحشیانه افرادی در لرستان به کوهنوردانی که از شهرهای دیگر برای سیاحت آن نواحی رفته بودند، پاسخ مقامهای محلی آکنده از خشم و ملامت بود. در موردی دیگر، یک دانشجوی اهل تهران که مقاله ای در انتقاد از خدمات شهر محل تحصیلش، بوشهر، در روزنامه در تهران منتشر کرده بود چنان زیر آتشبار حمله های شدید اهالی شهر قرار گرفت که ناچار شد در نشریه ای محلی پوزش بخواهد. انتقاد دانشجوی اهل بوشهر از مصائب خویش در شهر تهران بسیار کمتر توجه بر می انگیزد، تا چه رسد که کار به عذرخواهی از اهالی پایتخت بکشد.....وقتی فرهنگی از سوی فرهنگ بالادست تحقیر می شود، پاسخ آن ممکن است نه مقابله به مثل، بلکه پرخاش باشد. فرهنگ قوی تر به فرهنگ ضعیف تر نزدیک می شود و به معاینه آن می پردازد، در حالی که فرهنگ ضعیف تر نه تنها قادر به چنین کاری نیست بلکه از فهم گزارش حریف از آن معاینه در می ماند......واقعیات تاریخی هر چه باشد، به تجربه می بینیم که نه فصلی از کتاب، بلکه ده کتاب کامل هم اگر در ممسنی و بویر احمد در ذم اهالی شیراز یا تهران منتشر شود کسی از آنان خم به ابرو نخواهد آورد. حتی ممکن است چنین مطالبی را مفرح قلمداد کنند. برخورد دو فرهنگ، و یا دو خرده فرهنگ، پیش از هر چیز تابع برخورد دو جرم است: جرم سنگین کمتر از جرم سبک از چنین برخوردی تاثیر می پذیرد.