محبوبیت و موفقیت جهانی گروه موسیقی BTS کره
جنوبی حقیقتاً شگفتانگیز و باورنکردنی است. اگر همین الان در ایران هم اجازه
کنسرت داشته باشند، بعید نیست استادیوم آزادی را از طرفدران خود پر کنند. دختر من
نهال با علاقه کارهای BTS را دنبال میکند. دی ماه گذشته که استانبول
رفته بودم، از من خواست هر طور شده آلبومی از این گروه را تهیه کنم. خیلی بعید میدانستم
کسی در استانبول BTS را بشناسد و حدس میزدم معروفیت این گروه کُرهای هم به نوعی مُد
روز نوجوانان ایرانی است. اما آلبوم بیتیاس در بهترین نقطه فروشگاهها قابل دسترسی
بود و سیدی فروشیهای استانبول این گروه را خوب میشناختند.
در لندن پایتخت موسیقی راک جهان، BTS کنسرت
بسیار موفقی با حضور نود هزار نفر در استادیوم ویمبلی برگزار کرد. ظرف چند ساعت همه بلیطهای دو روز کنسرت آنها فروش رفت. اکنون
نام BTS در کنار
نامهائی مثل مایکل جکسون و بیتلز و مدونا قرار دارد که توانستهاند چنین کنسرت
موفقی در چنین مکان نمادینی برگزار کنند.
هفت سال پیش مطلبی با عنوان "پاپ و راک در انحصار انگلیس و انگلیسی" نوشتم و در آنجا
گفتم این نوع موسیقی، جزو معدود پدیدههای غربی است که تقریباً در انحصار زبان
انگلیسی است. در حال حاضر کشور بتهوون دهکدهای بیش برای این حوزه نیست. اگر همین
الان همه نامداران راک اتحادیه اروپا و مخصوصاً فرانسویها که با ملکه الیزابت هم
پالوده نمیخورند، به اتفاق تصمیم بگیرند در ویمبلی، به زبانهای آشنای اروپائی مثل
فرانسوی و آلمانی کنسرت برگزار کنند، خیلی بعید است نصف ویمبلی را هم بتوانند پر
کنند. آنوقت در چنین شهری، BTS که تقریباً همه آهنگهای آنها به زبان یأجوج
و مأجوج کُرهای است، کنسرتی در حد بیتلها ارائه کرده است.
اعضاء بیتیاس هفت پسر هستند و کار موسیقی را از
سال 2013 شروع کردند و در سال 2017 به شهرت رسیدند. کوچکترین آنها 21 و
بزرگترینشان 26 سال دارد. آخرین آلبوم بی تی اس در فضای تقریباً انحصاری پاپ و راک
انگلیسیزبان بریتانیا، برای مدت قابل توجهی در صدر جدول پرفروشها بود. بیتیاس
اکنون جزو گروههائی است که ارزش مادی گروه آنها میلیارد دلاری است. در امریکا
سرزمین هالیوود و الویس پریسلی، که قرنی است برای جهانیان به طور یکجانبه موسیقی
صادر میکند، آلبومهای BTS در صدر جدول پرفروشها قرار میگیرد.
بیتیاس معمولاً نسخه ژاپنی هم از اجراهای خود برای
انبوه طرفداران ژاپنی ارائه میدهند. همه اعضاء هم اندکی ژاپنی میدانند و با
طرفدارانشان به ژاپنی حرف میزنند.
کُرهایها قبلاً هم با آهنگ گنگم استایل جهان را شگفتزده کردهاند. این آهنگ و
ویدیو کلیپ آن برای یکی دو سال رکوردار یوتیوب بود. در یوتیوب فقط زبان اسپانیولی
در بعضی زمینهها از جمله موسیقی عامهپسند حریف انگلیسی است، بقیه زبانها اختلاف
فاحشی با محصولات انگلیسیزبان دارند. اما آهنگی به زبان کُرهای، مدتها رکوردار
یوتیوب بود.
یکی از اعضاء بیتیاس در مصاحبهای گفت موفقیت بینالمللی
آنها، و تمایل به حضور دائمی در تاپ چارتها، باعث نخواهد شد انگلیسی بخوانند و
هویت کُرهای خود را فراموش کنند. اخیراً هم بازی BTS
World
را به بازار عرضه کردهاند که بیشترین دانلود را داشته است. داستان بازی هم داستان
گرد هم آوردن اعضاء این گروه است.
از منظر علائق شخصی، یکی دو آهنگ بیتیاس مثل Idol برای سلیقه شنیداری من تا حدودی قابل تحمل است، بقیه کارهای آنها
را دشوار میتوانم داوطلبانه گوش کنم. با همه اینها مدتهاست فضای خانه و ماشین ما
بیتیاسباران است. همیشه سلیقه بچهها حرف اول را زده است، چون حربه بسیار مهمی
در دست دارند. اگر در ماشین من و همسرم برای دقایقی جز سلیقه آنها را طلب کنیم،
بلافاصله استقبال معناداری میکنند. ابتدا طعنهای به سن و سال ما میزنند و سپس و
به سرعت گوشیها را داخل گوش خود میکنند و از خدا خواسته و با صدای بسیار بلند
گوش میکنند. برای سلامت گوش آنها هم که شده فعلاً و تا اطلاع ثانوی از خیلی سبکها
و از جمله BTS لذت میبریم.
نهال، اخبار و مصاحبههای بیتیاس را با جزئیات
کامل دنبال میکند. این نوع پیگیریها لزوماً تناسبی با علائق والدین ندارد، اما
چنان که افتد و دانید همواره به حرف بچهها توجه میکنند. مثلاً قریب به دو ماه
است دخترم سارا هر روز انبوهی خبر در مورد جدائی آنتوان گریزمن از اتلتیکومادرید در خانه منتشر میکند و سخت از دست بازیکن
محبوبش عصبی است، ما هم با او همدری میکنیم. اخیراً و با تهدید میگوید تحمل
رفتار گستاخانه گریزمن دشوار است و به زودی او را در اینستاگرام بلاک خواهد کرد.
اما در خصوص بیتیاس به تدریج متوجه شدم "کؤر
الینه بیره دوشوب" و آب نطلبیده حسابی مراد است. دو موضوع حاشیهای چنان
توجهم را جلب کرد که مشتری پر و پاقرص اخبار و حواشی بیتیاس شدم. اکنون مدام از
نهال در این خصوص سؤال میکنم.
اولین حاشیه همان سؤالی است که در این مطلب مطرح کردم، به نظرم موفقیت BTS شاهدی
بر این مدعاست که جهانی شدن زبان انگلیسی لزوماً نقش اول را در کمابیش انحصاری شدن
موسیقی پاپ و راک در فضای زبان انگلیسی ندارد و باید دنبال دلایل دیگر گشت. اما
حاشیه دوم مطلبی است مربوط به دغدغههای دور و دراز زبانی من و اینکه زبان تُرکی
در آینده باید چگونه و با چه رویکردی به جامعه تُرک ایران عرضه شود.
در کشوری مثل کُره جنوبی که یکی از جهانیترین
اقتصادها را دارد، و در گروهی مثل BTS که لندن و نیویورک را فتح را کردهاند، فقط
یکی از این هفت جوان یعنی "کیم نام جون" زبان انگلیسی میداند. همه
مصاحبهها و ارتباطات جهانی گروه هم بر عهده نام جون است. به نظر میرسد این موضوع
هم تصادفی است، ممکن بود هر هفت نفر آنها در حد هلو
هاواریو هم انگلیسی ندانند. جین، یکی از اعضاء گروه فقط در این حد انگلیسی میداند
که بگوید خوشتیپ بینالمللی است.
طی سالهای گذشته موفقیتهای کُره جنوبی در سینما و
سریال هم شگفتانگیز بوده است. بعد از جنگ جهانی دوم، کشورهای صاحب سبکی مثل
فرانسه که زادگاه سینما هم محسوب میشود، حتی بازار داخلی خود را هم به هالیوود
واگذار کردهاند. در حال حاضر سهم کشورهای اروپائی از گیشه کشورهای خودشان به یک
نهم کاهش کاهش یافته است. اما در کره جنوبی اوضاع کاملاً برعکس است. در این ویدیو گفته میشود از ده فیلم پرفروش کُره، نه فیلم ساخت خود کُره است و فیلم
آدمیرال را هفده میلیون نفر از جمعیت پنجاه میلیونی کره در سینما دیدهاند.
کره جنوبی امسال یک موفقیت دیگر هم کسب کرد. بونگ
جوهو
کارگردان کُرهای نخل طلای کن معتبرترین جشنواره سینمائی جهان را برد. از سخنان این کارگردان نامی هنگام دریافت نخل طلا، و
در مصاحبههائی که با او شد، و همینطور مصاحبههای سایر چهرههای موفق سینمای کُره، معلوم میشود بسیاری از آنها، انگلیسی را در حد هلو
هاواریو میدانند. و به سؤالات انگلیسی خبرنگاران، به زبان کُرهای جواب میدهند.
شایان ذکر است که من نه از سینمای کُره چیزی میدانم،
و نه از محتوا و کیفیت اشعار گروههای مثل BTS اطلاعی دارم، به نظر هم نمیرسد سبک موسیقی BTS حاوی
چیز جدیدی باشد. در خصوص خود زبان هم علیرغم تاکیدشان بر هویت کُرهای، حتی حدس میزنم
لحن آنها برای زبان کُرهای تخریب کننده هم باشد. بعد از مدتها که بچهها BTS را به
من معرفی کردند، تازه متوجه شدم انگلیسی نمیخوانند، چون معمولاً به شعر این آهنگهای
پر سر و صدا توجه نمیکنم. نظر به تفاوت فاحش آوای زبانهای شرق آسیا و انگلیسی،
خدا عالم است چه بلائی بر سر زبان کُرهای میآورند که دقیقاً مثل انگلیسی به نظر
برسد. در اینجا تمرکز من از ارائه آثاری کاملاً جهانی، به زبان ناآشنای کُرهای
است، آن هم از طرف هنرمندانی که از زبان بینالمللی انگلیسی چیز چندانی نمیدانند.
***
از این منظر، مقایسه هندوستان با کره جنوبی بیشتر
روشنگر خواهد بود. خاصه که هند برای ما بسیار آشناتر است. هند اکنون یکی از
کشورهای پیشرو جهان است، البته هنوز موفقیت اقتصاد هند با کُره فاصله زیادی دارد و
به اندازه اقتصاد کُره هم جهانی نیست.
هند سابقه دیرینهای در ساختن آهنگ و فیلم دارد،
آوازه این آثار بسی فراتر از مرزهای هند رفته است. مسئله زبان در فیلمهای هندی و
بالیوود همواره توجهم را جلب کرده است. اغلب این فیلمها به زبانهای رایج و رسمی
در هند ساخته میشوند. بعضاً از یک فیلم چند نسخه به چند زبان میسازند که این
موضوع برای دمکراسی و جامعه متکثر هند افتخار و دستاورد شگرفی است.
دوستی منتقد فیلم دارم که نکته جالبی در خصوص
هالیوود و تاثیر ویرانگر آن بر بازار سینمای سایر کشورها میگفت. او میگفت همه
جهان از سینمای خود در مقابل گسترش بیپایان هالیوود حمایت میکنند. حتی در فرانسه
مهد سینما از سینمای فرانسه در مقابل هالیوود حمایت میشود تا اندک سهم باقی مانده
گیشه نصیب هالیوود نشود. این نگرش در میان کشورهای جهان یک استثناء دارد :
هندوستان!
هالیوود کاملاً آزاد است در هندوستان هر طور دوست
دارد جولان دهد، چون دولت هند یقین دارد هالیوود حریف بالیوود نخواهد شد. همین
دوست در خصوص هالیوود و بالیوود نکته جالب دیگری هم میگفت. ایشان میگفت فقط یک
کشور دیگر در جهان هست که به سینمای هالیوود سوبسید میدهد، تا بلکه هالیوود در آن
کشور هم مثل سایر کشورها اندکی موفقیت کسب کند. این کشور پاکستان است! پاکستان به
هزار و یک دلیل هر کاری میکند و به هالیوود هم متوسل میشود، تا بلکه اندکی حریف
بالیوود بشود که نمیشود.
وقتی در ایام نوجوانی فیلم بیادماندنی سنگام را دیدم، بعدها علاقهمند شدم نسخه اصلی آن را هم
ببینم. دلیل توجهم کلمات آشنا در ترانههای ماندگار این فیلم بود، اما در نسخه
اصلی متوجه چیزی دیگری شدم. هر وقت دیالوگ خیلی محترمانه میشد، بعضاً وسط گفتگو
به زبان هندی، کاراکترهای فیلم یک جمله را کامل به انگلیسی میگفتند. مثلاً وقتی
کوپال (راجندرا کُمار) از رادها (وجنتی مالا) دعوت میکند با او برقصد، میپرسد : Shall we dance? در این فیلم کلاسیک دهه شصت سینمای هند، از این جملات زیاد میتوان
پیدا کرد. حتی نامه عاشقانه رادها به کوپال هم انگلیسی است.
اگر از همین منظر، زبانهای بنگالی و هندی و اُردو و
سایر زبانهای رسمی را در شبه قاره هند دنبال کنیم، متوجه خواهیم شد این مسئله
استثناء نیست، قاعده است. ستارگان بالیوود وقتی مصاحبه میکنند، ناخودآگاه و به
یکباره وسط حرف زدن به زبان خودشان، به یک باره یک جمله را کامل به انگلیسی میگویند.
این موضوع محدود به چهرههای معروف سینما نیست،
پاکستان اشبهالممالک به هندوستان است. سالهای زیادی که در صنعت نوشابه فعالیت نرمافزاری
میکردم، بسیار اتفاق میافتاد با مدیران و کارشناسانی از پاکستان و بعضاً
هندوستان همکار شوم. آنها وقتی با هم و به
زبان خودشان هم حرف میزدند، میان سخنانشان جملات طولانی انگلیسی قابل تشخیص بود.
گرچه در هر دو کشور به کثرت زبانی بسیار اهمیت میدهند و به این زبانها آموزش داده
میشود، اما به نظر میرسد زبان اصلی تفکر و سواد شبه قاره هند، همچنان انگلیسی
است.
با کمی اغراق، هندی و یا بنگالی و یا اُردو حرف زدن
اهالی شبه قاره، کمابیش شبیه تُرکی حرف زدن ما تُرکهای ایران است. ما در ایران به
فارسی باسواد میشویم، اما با همدیگر به زبان مادری خودمان حرف میزنیم. این مسئله
ریخت و ساختار زبان تُرکی را در ایران ویران کرده است. حتی ممکن است جملهای را
کاملاً با کلمات تُرکی بیان کنیم، اما ساختار جمله فارسی باشد.
مشاهده چنین صحنههائی برای برای یک ناظر کنجکاو که
نه از زبانهای شبه قاره هند چیزی میداند و نه از کُرهای، و عمیقتاً هم دغدغه
زبان دارد، حاوی دو نتیجه مهم و کاملاً متفاوت است.
آنچه دورادور از کُره دیده میشود، بیانگر این نکته
درخشان است که زبان کُرهای، برای اهالی کُره، زبان اصلی تفکر است. حتماً و قطعاً
تمام گفتمانها در کُره، برای نقاش و صافکار و پزشک و
معمار و مهندس و فارماکولوژیست و نویسنده و سینماگر و شاعر و جوشکار و نانوا و
ستارگان موسیقی راک، در زبان کُرهای شکل میگیرد. زبان کُرهای برای شهروندان
کُره، زبانی برای از طب تا نجوم فکر کردن است.
اما زبان هندی با آن همه ید و بیضاء، و با آن پیشینه
کمنظیر، و همینطور سایر زبانهای شبه قاره هند از جمله اُردو و بنگالی، به زبان
بازبانی برای دیگران فریاد میزنند که سخت زیر سیطره انگلیسی هستند. آثاری که به
این زبانها تولید میشود، و شیوه صحبت کردن گویشوران این زبانها، آشکارا به ما میگویند
زبان اصلی سواد و تفکر در شبه قاره هند انگلیسی است. استعمار انگلیس در شبه قاره
پایان یافته است، اما زبان انگلیسی انبوه زبانهای هند را همچنان در استعمار خود
دارد.
کسی که مثل من دغدغه زبان ندارد، و احساس زبانباختگی
نمیکند، دشوار بتواند با این بحث ارتباط بگیرد. بسیاری حتی هندوستان و پاکستان را
ستایش میکنند که در این کشورها از کارگر ساده تا استاد دانشگاه انگلیسی را مثل
بلبل حرف میزنند. بعضیها حتی آروز میکنند کاش ایران هم مدتی مستعمره یک قدرت
اروپائی بود، و ما هم مثل اهالی شبه قاره و کشورهای افریقائی انگلیسی و یا فرانسه
را به خوبی حرف میزدیم.
مرتضی مردیها که شیفته لیبرالیسم غربی از نوع انگلیسی
امریکائی است، در مقالهای از فواید استعمار میگوید و مینویسد : «استعمار در
کنار بعضی عیوب، فوایدی هم همراه خود داشت...یکی از آنها زبان و فرهنگ است...الان
در کشورهای مستعمره سابق، توانائی استفاده از یک زبان خارجی درجه اول، چه انگلیسی
و چه فرانسه، امکانات ارزشمند ارتباطی علمی و حتی تفریحی فراهم آورده است.»
تجربه کُره و هند به ما میگوید این نگاه کاملاً
خطاست و فقط اسباب ویرانی زبانهاست. اقتصاد کُره جهانیتر و پیشرفتهتر از هند
است. در عین حال زبان کُرهای چنان خودبنیاد است که کُرهایها پا به پای بیتلها،
ویبملی را فتح میکنند و جایزه کن هم میگیرند. اما همین کُرهایهای بسیار موفق،
بعضاً هیچ زبان اروپائی را هم نمیدانند. این در حالی است که منشاً و منابع اصلی
این هنرها، همه در زبانهای اروپائی است.
اما زبان هندی، که یکی از باستانیترین زبانهای
مکتوب جهان است، در دنیای امروز حتی اگر نوبل ادبیات هم گرفته باشد، برای هندوها
زبان اصلی تفکر نیست. از منظر زبان، هندوستان یک دُبی و یا هنگکنگ بسیار بزرگ با
جمعیت میلیاردی است.
این موضوع ربطی به مبارزه با استعمار و ملیگرائی هم
ندارد. اتفاقاً ملیگرائی و استعمارزدائی در هند هیچ کم از جاهای دیگر ندارد. ملیگرایان
هندی حتی نام جهانی و جا افتاده بمبئی را هم تاب نیاورند و به مومبای برگرداندند.
چون بمبئی نامی بود که استعمارگران انگلیسی بر این بندر نهادند و مومبای گویا نام
یک روستای بی نام و نشان در آن منطقه بوده است.
جالب
اینجاست که این نوع نگرش اهمیت زبان هندی را هم برای جهانیان بسیار پائین میآورد.
اکونومیست در مقالهای از منظر دنیای انگلیسیزبان، به زبانهائی پرداخته
است که باید به دلایل مختلف یاد گرفت. زبان فرانسه در صدر این زبانهاست. از میان
زبانهای غیراروپائی جایگاه عربی و ماندارین بسیار قابل توجه است.
اما
در همین گزارش خبری از اهمیت زبان بسیار مهم و باستانی هندی با صدها میلیون گویشور
درکشوری با اقتصاد در حال توسعه و روابط گسترده جهانی نیست. نباید هم باشد، چون
احترام امامزاده با متولی است. این در حالی است که زبان بسیار دشوار ماندارین در
حال تبدیل شدن به حریفی برای انگلیسی در سطح جهان است. ایرانیان به طور تاریخی
روابط دیرینهای با مردم شبه قاره هند دارند. با همه اینها دشوار بتوان در کل
تهران مؤسسهای خصوصی یافت که زبان هندی و یا اُردو آموزش بدهد.
***
زبان تفکر به این معنا نیست که عدهای بنشینند و به
همان زبان در خصوص فلسفه بسیار دشوار نیچه ساعتها بحث کنند، و مقالات و کتب
دشواری هم تالیف کنند. زبان تفکر حتی به این معنا هم نیست که رُمانی در درون آن
زبان شکل بگیرد و جایزه نوبل بگیرد. این نگاه انحصاری صاحبنظران به زبان، حاوی
خطاهای بزرگی است.
زبان تفکر، یعنی اینکه گویشوران آن زبان، از متفکران
بزرگ و سلبریتیهای معروف تا مردمان عادی مثل جوشکار و صافکار، وقتی در حوزه بسیار
وسیعی از طب تا نجوم تا فکر میکنند، در درجه اول در داخل همان زبان فکر کنند. حتی
ممکن است، در مواردی نتیجه کار خود را به زبان انگلیسی هم منتشر کنند. آنچه مهم
است، زبانی است که گفتمان اصلی در درون آن شکل میگیرد.
اگر در یک جامعه باسواد، زبان آن جامعه زبان اصلی
تفکر در همان جامعه نباشد، لاجرم زبان جامعه همچنان زیر سلطه زبان دیگری است. با
تعبیری کمابیش تند میتوان اینگونه زبانها را زبان مستعمراتی نامید.
در عین حال منظور از زبان مستعمراتی، لزوماً مربوط
به کشورهائی نیست که مستعمره بودند. همه کشورهای عربی برای قرنها تحت حاکمیت تُرکها
و قدرتهای اروپائی مثل فرانسه و انگلیس بودند، اما عربی همواره زبان تفکر در منطقه
بود و هرگز زبان مستعمراتی نشد و زیر سیطره زبانهای تُرکی و انگلیسی و فرانسه
نرفت.
شهرهائی مثل دُبی در جهان عرب استثناست. دُبی بیش از
آنکه یک شهر عربی باشد، شهری برای تاجران و کارگران از اقصی نقاط جهان است. دُبی
جزو معدود شهرهای عربی است، که اگر و فقط اگر عربی بدانید، خیلی بیش از دانستن
فارسی یا اُردو کار شما در این شهر پیش نخواهد رفت. زبان اصلی دُبی در عمل انگلیسی
است.
زبان تفکر، لزوماً به داشتن عظمت و امپراتوری بزرگ
گویشوران آن زبانها هم ارتباط ندارد. زبان تُرکی در ایران، زبان اول تفکر دربارهای
تُرک نبود. استعمارگران زبان تُرکی هم خود تُرکها بودند که به هر دلیلی برای
قرنها زبان خود را زیر سیطره عربی و فارسی قرار دادند.
زبان تفکر، ممکن است مشروعیت خود را از پیشینه
کلاسیک خود گرفته باشد، اما هر چه هست، توانائی اصلی این زبانها، دستکم برای
زبانهای غیراروپائی، در همین صد سال گذشته شکل گرفته است.
زبان فارسی هر دو تجربه تلخ و شیرین را دارد. فارسی
در ایران امروز زبان تفکر است. اما همین زبان فارسی در تاجیکستان یک زبان
مستعمراتی است. شادروان عباس کیارستمی یکی از مدرنترین و جهانیترین هنرهای امروز را در بستر زبان
فارسی یاد گرفت و در بستر همین زبان هم درخشید و به جهان معرفی کرد. کیارستمی همین
اواخر در حد هلو و هاواریو و بونژوغ کمی انگلیسی و فرانسه یاد گرفته بود. در
تاجیکستان و به زبان فارسی، فقط چند سالی است که ادبیات کودک تولید میشود.
***
رویکرد ما به جایگاه زبان تُرکی در ایران، باید رویکردی
از جنس جایگاه زبانهای فارسی ایران، کُرهای، عربی، آلمانی، فرانسوی، روسی،
اسپانیولی، ماندارین باشد. رویکرد اصلی برای زبان تُرکی نباید در درجه اول این
باشد که روزی فرا برسد و رُمانی به تُرکی در تبریز منتشر شود و نوبل ادبیات بگیرد.
زبان هندی همه این افتخارات را دارد، اما زبان تفکر نیست.
رویکرد ما به جایگاه زبان تُرکی در درجه اول باید
این باشد که صافکار و جوشکار و شمیست و فارماکولوژیست و بقال و روانشناس و مکانیک
و کارگر شهردای و معمار و مأمور راهنمائی و رانندگی و مغازهدار و جراج و آرایشگر
و کشاورز و نویسنده و شاعر و شهری و روستائی تُرک، همه افکارشان، در درجه اول در
درون زبان تُرکی شکل بگیرد و ببالد. اگر چنین اتفاقی بیفتد، تُرکی به زبانی برای
تفکر در ایران تبدیل خواهد شد و سایر افتخارات را هم به دنبال خود خواهد آورد.
اما موضوع اصلاً به همین سادگی نیست. در گذشته درصد
بسیار قلیلی از جمعیت جوامع بشری سواد داشتند، اما در دنیای مدرن امروز اصل بر
باسوادی است. روند آموزش عمومی و باسوادی در منطقه ما طی صد سال گذشته اتفاق
افتاد. با این حساب، زبانی که صد سال گذشته را از دست داده است، بسیار بسیار بعید
است به زبانی برای تفکر در جامعه خود تبدیل شود. چون میان جامعه و زبان جامعه،
عملاً اختلاف فازی صد ساله وجود دارد. جامعه باسواد شده است، اما زبان بیسواد و
در صد سال گذشته باقی مانده است.
زبان فارسی در صد سال گذشته جز در یک محدوده بسیار
کوچک شعر و شاعری و کارهای دیوانی، در اغلب زمینههای علمی و دانشگاهی و کاربردی،
مثل قریب به اتفاق زبانهای غیراروپائی، کاملاً بیسواد بود. به تدریج و طی صد سال
گذشته، آموزش عمومی به زبان فارسی در ایران، زبان فارسی و جامعه سوادآموز به فارسی
را به موازات هم باسواد کرد.
در ایران آموزش عمومی انحصاراً به فارسی بود و هست.
به همین خاطر، همه زبانهای دیگر، با یک فاجعه بینظیر در تاریخ خود مواجه شدند،
گویشوران این زبانها در زبانی دیگر باسواد شدند، اما خود زبانها بیسواد باقی
ماندند. البته و کاش زبانهای غیرفارسی در همان صد سال گذشته و به همان شکل اولیه
باقی میمانند، چون زبان آموزشی مسلط، ریخت و ساختار درونی این زبانها را با فاجعه
بدتری روبرو کرد. زبان تُرکی که امروز ما تُرکها حرف میزنیم، فیالواقع نه تُرکی
و نه فارسی است. کسانی به طعنه این معجون بیریخت را "فاذری" نامیدهاند.
وقتی اولین بار ترکیه رفتم، متوجه شدم تُرکها خیلی
سخت تُرکی حرف زدن من را متوجه میشوند. یک دوست زباندان توضیح جالبی به من داد و
توصیه راهگشائی کرد. میگفت اگر از شهر بخارا فارسیزبان باسوادی به یزد برود و
شروع به فارسی حرف زدن بکند، چون فارسی او سخت تحت تاثیر تُرکی ازبکی است، مفاهمه
به دشواری انجام خواهد شد و حتی به نظر خواهد رسید به دو زبان متفاوت حرف میزنند.
اما هر چه فارسیزبان بخارائی بیسوادتر باشد، مفاهمه به خوبی انجام خواهد
شد. به من هم توصیه کرد مثل بیسوادترین فردی که در روستاهای خودمان میشناسم
تُرکی صحبت کنم، توصیه و تلاش موفقی برای غلبه بر سرطان فاذری بود.
برای قشر تحصیلکرده ایرانی در آذربایجان و ترکیه هم
این اتفاق افتاده است. دوست نزدیکی دارم که هر وقت او را میبینم معمولاً رُمانی
در دست خواندن دارد. اغلب رُمانهائی هم که میخواند چاپ ترکیه و یا جمهوری
آذربایجان است. جزو معدود دوستانی است که زبان اول مطالعاتی او دستکم در حوزه
ادبیات، تُرکی است. ایشان میگفت دوستانی که در دانشگاههای آذربایجان و ترکیه هم
تحصیل کردند، عموماً تُرکی را درست و خوب نمینویسند. طبیعی هم هست، چون زبان تفکر
آنها همچنان فارسی است.
برای بسیاری از نویسندگان و روزنامهنگاران صاحبنام
و فارسینویس ایرانی هم این اتفاق افتاده است. به ندرت اهل قلم ایرانی بعد از
سالها مهاجرت و یاد گرفتن زبان کشور میزبان، موفق شده است به زبان همان کشور کتاب
و یا مقالهای در سطح نوشتههای قبلی خود بنویسد. درست نوشتن در زبان، بستگی
مستقیم به شکل گرفتن تفکر نویسنده در همان زبان دارد. نویسندگان فارسیزبان این
شانس را داشتهاند که تفکرشان در زبان مادری شکل گرفته است.
در هر حال گذشتهها گذشته است، و اکنون هم از هیچ
جامعهای نمیتوان انتظار داشت فکر و مطالعه را تعطیل کند، تا زبان آن جامعه در
فرصت مناسب ره صد ساله را بپیماید، و سپس گویشوران برای هر نوع تفکری سوار قطار
زبان مادری خود بشوند. به ظن قوی چنین زبانهائی برای سالیان سال همچنان زیر سیطره
زبانهای مسلط دیگر باقی خواهند ماند.
همیشه تحت تاثیر شعور ملی و خودآگاهی بالای زبانی و
فرهنگی کُردها بودهام. طی صد سال گذشته کُردها را از زبان ملی آنها جدا کردهاند
و در هر چهار کشوری که جمعیت کُرد دارد، عموماً در زبانی غیر از زبان ملی و مادری
خود باسواد شدهاند. در عراق زمان صدام حسین زبان کُردی آموزش داده میشد، اما
زبان اصلی تفکر برای همه عراقیها عربی بود. در همین دوران و با همه محدودیتها،
آثار شاعری مثل شیرکو
بیکس آوازه جهانی پیدا کرد.
با همه اینها ادبیات در نهایت یک پروژه شخصی هم هست،
اما زبان تفکر یک پروژه ملی است و همه ملت در همه زمینهها در ایجاد آن نقش دارند.
ممکن است کسانی رابطه زبان تفکر و ادبیات را رابطه مرغ و تخممرغ بدانند، اما در
دوران مدرن، آثار دهها ادیب و شاعر در سطح شیرکو بیکس هم به تنهائی نمیتواند از
یک زبان، زبان تفکر بسازد.
در حال حاضر فراگیرترین زبان تفکر در جهان انگلیسی
است، انگلیسی هم جایگاه جهانی خود را در درجه اول مدیون جایگاه
امریکا در جهان امروز است. امریکا این جایگاه را با نویسندگان نامدار خود کسب
نکرده است. الکسی دو توکوویل در اوایل قرن نوزدهم کتاب معروف "دمکراسی در امریکا" را نوشت. توکوویل در این کتاب ضمن ستایش از جامعه
مدنی و دمکراسی امریکائی، تعجب میکند که امریکائیها با این همه پیشرفت هنوز یک
نویسنده بزرگ در حد نویسندگان فرانسه و اروپا ندارند.
اکنون در قانون اساسی عراق، زبان کُردی در کنار عربی
یکی از دو زبان رسمی سراسری این کشور است. این رسمیت موفقیت بسیار مهمی است، اما
قانونی و رسمی شدن و حتی تبعیض مثبت، به خودی خود گذشته را جبران نخواهد کرد. آیا
در اقلیم کردستان، کُردها موفق خواهند شد صد سال گذشته را جبران کنند، و زبان
کُردی را در متن جامعه کردستان به زبان اصلی تفکر تبدیل کنند؟ آیا کُردی میان
کُردها به جایگاهی مثل عربی برای عربها خواهد رسید؟ امر بینهایت دشواری است، اما
اگر کُردها موفق شوند، تاریخساز خواهند شد.
تمامیتخواهان ایرانی وقتی زبان فارسی را تمجید و
سایر زبانها را تحقیر میکنند، به میراث هزار ساله زبان فارسی استناد میکنند و میگویند
کمتر زبانی در دنیا چنین پیشینهای دارد. در پیشینه درخشان میراث مشترک فارسی هیچ
تردیدی نیست، اما نتیجهای که تمامیتخواهان از این موضوع میگیرند، یکسره یاوه
است. زمانی که به یونانی شعر و فلسفه میگفتند و مبانی علوم و ریاضیات را کشف میکردند
و نمایشنامه مینوشتند، آلمانیها و انگلیسها هنوز نمیدانستند نوشتن چیست. وقتی
به کارآمدی زبان فکر میکنیم، مطلقاً نباید در دام کلاسیکچیهای آن زبان بیفیتم.
در دنیای امروز، اگر زبانی زبان تفکر نباشد، میراث کلاسیک آن در نهایت خاصیتی
مثل آثار باستانی خواهد داشت.
در همین دوران معاصر، تاجیکستان از جمله کشورهائی
است که بیشترین توجه را به میراث کلاسیک زبان فارسی دارد، از این منظر کارنامه این
کشور به مراتب بهتر از افغانستان و در مواردی حتی بهتر از ایران است. اما
تاجیکستان در تاریخ و جغرافیای فعلی زبان فارسی گم شده است و فارسی تاجیکی همچنان
زیر سیطره زبان روسی و سایر زبانهای آسیای میانه است. فارسی در تاجیکستان زبانی
برای تفکر نیست.
***
با همه محدودیتها و سرکوبها و محرومیتها، زبان
تُرکی در ایران این شانس تاریخی را دارد که حقیقتاً ره صد ساله را در مدت بسیار
کوتاهی طی کند و مثل زبان فارسی، به زبانی فراگیر و زبانی برای تفکر در کشور تبدیل
شود.
اگر ظرفیتها و تاریخ دوران مدرن دو زبان تُرکی و
فارسی را با هم مقایسه کنیم، به یک فرق اساسی برخواهیم خورد. در یک صد سال گذشته،
تمام ظرفیتهای زبان فارسی معاصر در داخل ایران تولید شده است. تاجیکستان با
الفبائی متفاوت از دنیای اصلی فارسی زبان جداست. افغانستان گرچه زادگاه بسیاری از
بزرگان ادب فارسی است، اما در فارسی مدرن امروزی چندان نقشی ندارد. در افغانستان
حدود ده عنوان کتاب در سال به فارسی ترجمه میشود، ایران
اصلیترین منبع ترجمه برای افغانستان است.
به عبارت دیگر، زبان فارسی موقعیت فعلی خود را
کاملاً وامدار فارسیزبانهای داخل ایران است، و همه ظرفیتهای فارسی امروز به
عنوان زبانی مدرن و زبانی برای تفکر، در ایران صد سال پیش شکل گرفته است. اگر همین
امکانات در اختیار زبان بلوچی هم بود، به همان اندازه فارسی رشد میکرد، البته
بسیار بعبد بود که جامعه چند زبانی ایران بلوچی را مثل فارسی بپذیرد. در پروژه
آموزش انحصاری به زبان فارسی در بخشهای غیرفارس ایران، علاوه بر فشار و اجبار
دولتی، پیشینه کلاسیک فارسی هم نقش مشروعیتبخش داشت. اگر صد سال پیش تصمیمگیران
تصمیم میگرفتند آموزش مدرن در ایران انحصاراً به زبان بلوچی باشد، قطع و یقین این
تصمیم با مقاومتی به مراتب بیشتر و شدیدتر مواجه میشد.
اما تمام ظرفیتهای زبان تُرکی طی یک صد سال گذشته،
در خارج از جغرافیای ایران تولید شده است. با کمال تاسف نه تنها تُرکهای ایران در
جایگاه رفیع و مدرن زبان تُرکی امروز، چندان فرصت ایفای نقش پیدا نکردهاند، بلکه
بخشی از بودجه کشور، صرف تحقیر و سرکوب سیستماتیک و غیرایرانی و بیگانه معرفی کردن
زبان تُرکی هم شده است. شگفت اینکه پیامد ناخواسته این روند تخریبی صد ساله،
تمامیتخواهان و تُرکستیران ایرانی را بیش از همه غافلگیر کرده است.
اکنون بیش از آنکه زبان تُرکی برای پیشرفت و مدرن
شدن به تُرکهای ایران نیاز داشته باشد، این تُرکهای ایران هستند که به
دستاوردهای زبان تُرکی نیاز دارند. و اگر تُرکهای ایران بتوانند با کمترین هزینه
و بیشترین بهرهوری، به این ظرفیتهای درخشان و کمنظیر تُرکی متصل شوند، هر چه
تمامیتخواهان طی صد سال گذشته رشتهاند و یاوهها بافتهاند که کل منابع این زبان
را "میتوان در دو ترم برای پانترکیستها تدریس کرد"، یک شبه پنبه
خواهد شد.
دوستداران زبان تُرکی برای رسیدن به این هدف درخشان،
باید دو معضل و خطر اساسی را آسیبشناسی کنند : تاجیکستانیزه شدن و افتادن در دام
زبان استعماری
***
در مقاله "تاجیکستانیزه شدن زبان تُرکی در ایران" با توضیحات و مقدمه
عالمانه علیرضا اردبیلی، خطر تاجیکستانیزه شدن را به تفصیل تحلیل کردهام. ضرورتی
به تکرار نیست، اگر به اندازه کافی هوشمند باشیم این خطر برطرف شدنی است، اما
همچنان ابزاری خطرناک در دست آریائیکاران است.
همانطور که آقای اردبیلی در مقدمه آن مقاله نوشتهاند،
صد سال پیش هم آریائیکاران و دشمنان شناسنامهدار زبان تُرکی از کارکرد دیوار
جداساز و بلند الفبا آگاه بودند. در ایران کنونی خواست به حق "تورک دیلنده
مدرسه، اولمالیدی هر کسه" فراگیر شده است، تمامیتخواهان هم نیک میدانند این
حرکت دیگر سر باز ایستادن ندارد و سرکوب شدنی نیست. در عین حال همین تمامیتخواهان
از ظرفیتهای درخشان تُرکی در بیرون از ایران، حتی بهتر از دوستداران زبان تُرکی
آگاه هستند. در چنین فضائی تمام سعی خود را خواهند کرد که این خواست را به انحراف
ببرند، از جمله ممکن است است موفق شوند زبان تُرکی را در ایران به دست و با رضایت
تُرکها تاجیکستانیزه کنند، تا تُرکی همچنان محدود به سکینه دایی قیزی نای نای
باقی بماند. خوشبختانه در خصوص این خطر کمابیش وفاق جمعی وجود دارد، آما آسیب دیگر
کمتر مورد توجه قرار گرفته است.
***
جمهوری آذربایجان چگونه کشوری است؟ اگر در سه حوزه
موسیقی و سیاست و زبان دستاوردهای این کشور تازه به استقلال رسیده را بررسی کنیم،
تصویر روشنتری از ارتباط دو سوی ارس در آینده خواهیم داشت.
در ایران قرنی است موسیقی آذربایجانی، کمابیش محدود
به سکینه دایی قیزی نای نای و آی بری باخ بری باخ باقی مانده است. این نوع موسیقی
معمولاً با عنوان "محلی" تحقیر میشود. سنتگرایان و ردیفنوازان ایرانی
به این موسیقی نگاهی از بالا دارند. البته در حوزه موسیقی حتی تمامیتخواهان هم
کمتر حساسیت نشان میدهند. در ایران موسیقی لُری و گیلکی را به رسمیت میشناسند،
اما وقتی پای زبان به میان میآید، از نظر آنها لُری و گیلکی فقط گویشی از گویشهای
فارسی است. با همه اینها، در آینده ایران، مشکل
تُرکها فقط زبان تُرکی نیست، باید فکری به حال موسیقی هم بشود.
در دنیای پُست مدرن امروز که همه چیز نسبی ارزیابی
میشود، دل شیر میخواهد کسی با قاطعیت و محکم در خصوص چنین مسئلهای نظر دهد. اما
اگر کسی از من بپرسد چطور میتوان موسیقی آذربایجان را در آینده ایران از این محلیگرائی
تحمیلی و تحقیرآمیز خیلی سریع نجات داد، جوابی فکر شده و مطمئن برای آن دارم :
باید کُلّهم و با طیب خاطر به دستاوردهای درخشان جمهوری آذربایجان طی یک قرن گذشته
توسل جُست.
فیالواقع فقط کافی است سوار قطار موسیقی بسیار
پیشرفته جمهوری آذربایجان بشویم. قریب به دو قرن مراوده مردم این کشور با ملت
بافرهنگ روس، و آشنائی عمیق با دستاوردهای موسیقی کلاسیک غربی، و همینطور دلبستگی
ستودنی به سنتهای موسیقائی نیاکان، موسیقی آذربایجان را در قلهای باشکوه قرار داده
است.
بزرگان موسیقی این کشور طی صد سال گذشته آثاری در
سطح جهان پدید آوردهاند. باکو را باید با شهرهای صاحب سبکی مثل مسکو و سن
پطرزبورگ مقایسه کرد. سطح موسیقی در این کشور، و سطح زیبائیشناسی و درک موسیقائی مردم جمهوری آذربایجان را بعید میدانم
بتوان با کشور دیگری در منطقه مقایسه کرد. حتی فکر میکنم استانبول هم در این عرصه
هماورد باکو نیست.
جمهوری آذربایجان به عنوان یک کشور در عرصه سیاست و
توسعه اقتصادی و و رفتار با همسایگانش هم کشور بسیار بسیار موفقی است. اگر انبوه
مشکلات و ابرچالشهای بعد از استقلال این جمهوری را در نظر بگیریم که بسیاری از
آنها در تضاد با یکدیگر بودند، با یک امر باورنکردنی مواجه خواهیم شد. کشوری بیپناه
در میان همسایگانی که هر کدام مسئله خاصی را با این جمهوری تازه تاسیس دارند، و
بیش از یک چهارم خاک آن به اشغال همسایه ارمنی در آمده است، چنان سیاست هوشمندانه
و زیرکانه و نبوغآمیزی به کار برده است، که اگر نیک بنگریم، خواهیم دید جمهوری
آذربایجان عملاً همه روابط بینالملل کشور اشغالگر را هم کنترل میکند. از منظر
سیاسی و روابط بینالملل، جمهوری آذربایجان موفق شده است ارمنستان را به اشغالِ
اشغالگری خود در آورد.
در انتهای این یادداشت مشکلات و راهحلهای خویشتندارانه
جمهوری آذربایجان در مقابل ارمنستان را تشریح کردهام. سیاست موفق آذربایجان را
شاید بتوان فقط در کتابها دید، معمولاً وقتی از سیاستورزی خویشتندارانه و
دوراندیشنانه و عالمانه سخن به میان میآید، از انگلیس مثال میزنند. خیلی از این
مثالها هم غیرواقعی و خیالی است. اما در دنیای واقعی، و بی سر و صدا، جمهوری
آذربایجان همین سیاستهای بسیار موفق را پیاده کرده است.
در حال حاضر جمهوری آذربایجان کشور دمکراتیکی نیست و
عملاً طایفهای اداره میشود. هزار مشکل داخلی از قبیل فساد و خویشاوندسالاری هم
دارد. اما از منظر منافع ملی، و سیاست خارجی، و روابط با همسایهها، و روابط بینالملل،
گوئی هیائی مرکب از سیاستمداران نامدار و نابغه تاریخ مثل بیسمارک و ژنرال دوگل و آتاتورک
و چرچیل و ویلی برانت این کشور را اداره میکنند.
آذربایجان به دریاهای آزاد راه ندارد، منافع
همسایگان و قدرتهای جهانی هم بعضاً با هم در تضاد است و اگر آذربایجان به یکی
نزدیک شود، از دیگری باید فاصله بگیرد. با همه اینها، آذربایجان با امریکا و اروپا
و روسیه و همسایهها و کشورهای اسلامی بهترین رابطه را دارد. رهبران این کشور،
چالشهای متضاد و بعضاً مغرضانه همسایهها را چنان خردمندانه مدیریت کردهاند که
ناظر سیاسی از این همه نبوغ سیاسی انگشت حیرت به دهان میگیرد.
جمهوری آذربایجان هر چقدر در موسیقی راه درست و
دقیقی رفته است، هر چقدر در سیاست و روابط بینالملل کشوری بسیار موفق است، با
کمال تاسف و به دلایلی که در ادامه خواهد آمد، در عرصه زبان به بیراههای افتاده
است که همچنان ادامه دارد. برای این بیراهه، نامی جعلی و بیریشه هم انتخاب کردهاند
که خود این نام به تنهائی حدیث مفصل فاجعه را بیان میکند : آذربایجانجا
***
در بدنه آذربایجان، در شمال و جنوب، اسم زبان ما
میان توده مردم همواره و به طور تاریخی "تُرکی" بوده است. همه غیرتُرکهای
ساکن آذربایجان و یا همسایه آذربایجان، مثل کُردها و ارمنیها و آشوریها و گرجیها
هم دقیقاً از همین نام استفاده میکردند. حتی ترکیب "تُرکی آذربایجانی"
هم در ایران و آذربایجان سابقه ندارد و چیزی نظیر "تُرکی استانبولی" در
ترکیه است. در ترکیه کسی به زبان تُرکی، تُرکی استانبولی نمیگوید. در ایران هم
کسی به زبان تُرکی، تُرکی آذربایجانی نمیگفت و نام آن همواره "تُرکی"
بود. همه این نامگذاریها، در بیرون از حوزه گویشوران اصلی زبان معنا یافته و
صرفاً برای تفکیک است. حکایت زبان "آذری" هم در ایران گرچه سخت رواج
یافت، اما نوعی آریائیبازی بود. اکنون هیچ اهل نظری این خزعبلات خجالتآور را جدی
نمیگیرد.
بعد از فروپاشی اتحاد شوروی، جمهوری تازه استقلال یافته
آذربایجان، ضرورتاً باید فکری به حال آینده و الفبا و شیوه نوشتار زبان تُرکی میکرد.
از این نظر آذربایجان نسبت به قزاقستان و ازبکستان و ترکمنستان و قیرقیزستان،
بسیار پیشروتر بود. بلافاصله الفبای روسی را کنار گذاشتند و رو به الفبای لاتین
آوردند. عامل مهمی هم باعث شد جمهوری آذربایجان سریعتر از سایر جمهوریها از روسیه
و الفبای روسی فاصله بگیرد. چندی بعد از استقلال، بخش بزرگی از سرزمین آذربایجان
به اشغال ارمنستان در آمد. حامی اصلی اشغالگران هم روسیه بود.
با همه اینها، تصمیمگیران جمهوری آذربایجان در این
عرصه چنان به بیراهه افتادند که به نام تاریخی "تُرکی" هم رحم نکردند.
ظاهر مدعای تصمیمگیران مبتنی بر یک اصل همزیستی بود. میگفتند آذربایجان فقط
سرزمین تُرکها نیست، سرزمین تالشها و لزگیها هم هست، و بهتر است نامی برای زبان
انتخاب کنیم که فقط به اکثریت تُرک اشاره نکند.
اما هیچ ملتی در جهان برای همزیستی بهتر، ارزشها و
نامهای ملی و تاریخی خود را فدا نمیکند. با کمال تاسف، تصمیمگیران جمهوری
آذربایجان در این سطح هم درک ملی نداشتند و یا احیاناً هدف دیگری را دنبال میکردند.
آنها در نهایت نام رسمی زبان تُرکی را "آذربایجانجا/آذربایجانی"
گذاشتند. گوئی با جعل چنین نامی مسئله غیرتُرکها در این کشور حل میشد.
ذکر مصیبت "آذربایجانجا" برای تُرکهای
ایران از اوجب واجبات است، چون هم خودی است، و هم بیراهه است.
"آذربایجانجا" ظاهری مدرن و امروزی دارد، ساختار و لهجه آن هم دقیقاً
تُرکی خودمان است. در عین حال "آذربایجانجا" فقط یک نام نیست که بر زبان
تُرکی گذاشته باشند، یک سیاست حساب شده همواره همراه این نام جعلی است.
از آن تاریخ به بعد، دولت آذربایجان سعی وافری کرد و
همچنان این سعی را ادامه میدهد، تا حتیالامکان "آذربایجانجا" با ریشههای
عمیقتاً مشترک و دستاوردهای درخشان صد سال اخیر تنها زبان تفکر در جهان تُرک، یعنی
تُرکی با محوریت ترکیه، حتماً فاصله بگیرد. با کمال تاسف این سعی و این بیراهه،
موفقیتهائی هم داشته است.
در دوران اتحاد شوروی، و در تمام جمهوریهای اتحاد
شوروی، زبان اصلی تفکر، زبان روسی بود. در عین حال ملت روس یکی از سرآمدان فرهنگ در سطح جهان است. اگر در
میان غیرروسها اثری به فارسی تاجیکی و یا تُرکی هم ساخته میشد، آفرینندگان سخت
تحت تاثیر زبان و فرهنگ روس بودند. تفکر آنها در زبان روسی شکل گرفته بود.
بعد از فروپاشی اتحاد شوروی، جمهوری آذربایجان جزو
معدود جمهوریهائی بود که زبان آن در بیرون از دایره جغرافیای اتحاد شوروی حسابی
رشد کرده بود. آذربایجانیها فرصت بینظیری داشتند تا به این نعمت خدادای متصل
شوند و زبانشان به حال و روز زبان ارمنی در ارمنستان و یا تاجیکی در تاجیکستان
نیفتد. آنها این فرصت را داشتند که زبان تُرکی را به زبان اصلی تفکر در این جمهوری
تازه تأسیس تبدیل کنند. اما ذهنیت استعماری کار خود را کرد.
در جمهوری آذربایجان به این تصور غلط دامن زدند که
گویا قرار است بعد از نجات از دست روسها، این بار مستعمره ترکیه بشوند. نتوانستند
و یا نخواستند میان اهمیت و فراگیری زبان، و استقلال سیاسی، تفکیک قائل شوند. در
طراحی الفبا حتی حرف بیریخت Əə را هم از الفبای روسی اقتباس کردند و قامت ناساز آن
را داخل حروف لاتین قرار دادند. گویا ذهنیت استعماری به تصمیمگیران فرمان میداد
عمری با زبان خود نامهائی مثل Əlexander
Əlexandroviç خواهند نوشت. فونداسیون زبان تُرکی را طوری طراحی کردند که همواره
با تُرکی در ترکیه فاصله محسوس خود را حفظ کند. حتی یکی از اهداف نام جعلی
"آذربایجانجا" هم این بود که این نام در انظار جهانیان با نام تُرکی در ترکیه
یکی پنداشته نشود.
نسل جوان تُرک در ایران، بدون سواد تُرکی فیلمها و
سریالهای ترکیه را به زبان اصلی میبینند و کاملاً میفهمند، اما در جمهوری
آذربایجان، که همه مردم سواد تُرکی دارند، کانالهای دولتی و حتی خصوصی را وادار
کردهاند فیلمهای تُرکی را تعمداً با "آذربایجانجا" زیرنویس کنند.
این در حالی است که متداول بودن کلمه
"ترک" در جغرافیای آذربایجان، ابداً کمتر از عثمانی نبود. حتی بسیاری
معتقدند در فرهنگ آذربایجان نام تُرک بیشتر از عثمانی به معنای اصلی خود نزدیک
بود. عثمانیها روی هویت اسلامی خود تاکید بیشتری داشتند و بیش از آنکه خودشان،
خود را تُرک بنامند، اروپائیها به آنها تُرک میگفتند. در زبانهای اروپائی هم
تُرک بیشتر معنای مسلمان داشت، هنوز هم چنین است.
از آن گذشته، جمهوری آذربایجان قبل از جمهوری ترکیه
و در سال 1918 بنا گذاشته شد. محمدامین رسولزاده اولین رئیس دولت در اولین جمهوری
کشورهای منطقه بود. البته عُمر این جمهوری مستعجل بود و سال 1920 به اتحاد شوروی
سوسیالیستی الحاق شد. بعد از آن بسیاری از بنیانگذاران و شخصیتهای مهم جمهوری
آذربایجان، به استانبول رفتند.
محمدامین رسولزاده و احمد آقایف و علی بی حسینزاده
از جمله شخصیتهای آذربایجانی بودند که در شکلگیری تُرکی مدرن در جمهوری تازه
تأسیس ترکیه مستقیماً تاثیر گذاشتند.
البته این موضوع محدود به روشنفکران زباندان آذربایجان نبود، در دوران
آتاتورک که پایه تُرکی مدرن بنا نهاده شد، از همه صاحبنظران جهان تُرک دعوت به عمل
آمد. روشنفکران تاتار هم نقش مهمی در تُرکی مدرن ایفا کردند.
در آن تاریخ، زبان تُرکی در بدنه آذربایجان سالمتر
از عثمانی باقی مانده بود. رضا براهنی از شاعر معروف تُرک فاضیل حُسنو داغلارجا
نقل میکند که از وی خواست کلمات تُرکی متداول در محاوره عادی مردم تبریز را برای
او بنویسد، تا جایگزین معادل عربی آنها در ترکیه شود. براهنی این کار را میکند و
اغلب این کلمات هم در فرهنگستان زبان تُرکی ترکیه تصویب میشود.
زبان تُرکی مدرن چنین پیشینهای دارد. قبلاً هم که
در آذربایجان و عثمانی تُرکی را با الفبای عربی مینوشتند، تشخیص تفاوت نوشتاری
بسیار دشوار بود. جمهوری آذربایجان بعد از استقلال از شوروی، باید همان راه گذشته
را ادامه میداد. باید تفاوت لهجه و ساختار و حروفی که در تُرکی ترکیه از آنها
غفلت شده بود را لحاظ میکردند و سپس سعی میکردند صد سال جدائی زیانبار را جبران
کنند. اما دقیقاً و تعمداً برعکس این راه را رفتند.
زبان آلمانی در خود آلمان با لهجههای بسیار متفاوتی
صحبت میشود. آلمانیزبانهای سوئیس و اتریش و هلند در مواردی چنان اختلاف لهجه
دارند که مفاهمه به دشواری صورت میگیرد، اما همه آنها نام اصلی زبانشان را به کار
میبرند. زبانهای زیادی در جهان این وضع را دارند.
در خصوص زبان فارسی هم که در افغانستان از نام
"دری" و در تاجیکستان از نام "تاجیکی" استفاده میشود،
دوستداران این زبان تلاش درستی دارند که در هر سه کشور از نام تاریخی
"فارسی" استفاده شود و بعضی اختلافات ساختاری در نوشتار رسمی به حداقل
برسد. گرچه "دری" هم یک نام تاریخی است، اما فارسیدوستان هر سه کشور به
درستی متوجه شدهاند بیشترین ضرر این تشتت نامها نصیب زبان تاریخی فارسی میشود.
البته پروژههائی کمابیش شبیه آذربایجانجا، در شرق
اروپا و مخصوصاً بعد از فروپاشی یوگسلاوی سابق رخ داد. زبان صربها و کرواتها و
بوسنیائیها فرق محسوسی با هم ندارد. آنها حتی اختلاف الفبا و دینشان را هم در
نام زبان و هویت ملی خود تاثیر دادند. بعد از فروپاشی یوگسلاوی این بخش از
اروپا در دوران قبل از جنگ جهانی اول به
سر میبرد و حسابهای تسویه نشده با هم داشتند. در عین حال هیچکدام از آنها فرصتی
مشابه جمهوری آذربایجان در بیرون از جغرافیای خود نداشتند. اگر کرواتها در بیرون
از کرواسی کشوری با قدرت آلمان داشتند، بسیار بعید بود آن را نادیده بگیرند.
***
در حال حاضر در هیچکدام از جمهوریهای قفقاز و آسیای
میانه اتحاد شوروی سابق، زبان مردمان آن جمهوریها، زبان اصلی تفکر نیست. یعنی
جایگاه زبان در این کشورها، نظیر جایگاه فارسی در ایران و یا تُرکی در ترکیه نیست.
در قزاقستان تُرکی قزاقی همچنان یک زبان مستعمراتی و تحت سیطره زبان روسی است.
قزاقها به تازگی و با احتیاط شروع به تغییر الفبا کردهاند. وضع آذربایجانجا، فقط اندکی بهتر
از تُرکی قزاقی و تُرکی ازبکی و فارسی تاجیکی است. آذربایجانجا در بهترین و موفقترین
حالت هم، موفقیتی نظیر زبان هندی در هندوستان خواهد داشت و بسیار بسیار بعید است
حالا حالاها جایگاهی نظیر زبان کُرهای در کُره جنوبی پیدا کند.
با همه اینها فرض کنیم کاری که در جمهوری آذربایجان
کردهاند، اجتنابناپذیر و مطابق با منافع ملی آنها بوده است. فرض کنیم منافع ملی
مردم جمهوری آذربایجان حکم میکرده است که تعمداً میان "آذربایجانجا" و
"تورکجه" فاصله معناداری ایجاد کنند. ما تُرکهای ایران با
"آذربایجانجا" چه باید بکنیم؟
جواب من کوتاه و کوبنده است : «آذربایجانجا محصول یک
ذهنیت استعماری است و در نهایت کارکردی نظیر زبانهای ارمنی و ترکمنی و ازبکی در
سایر جمهوری سابق اتحاد شوروی سابق خواهد داشت. باید کُلّهم این زبان مستعمراتی را نادیده بگیریم، حتی اگر
نود و نه درصد با زبان مطلوب خودمان در آینده یکسان باشد.» به این نظر من، چند
انتقاد درخور توجه وارد است.
تُرکینویسان صاحبنظر ایرانی میگویند اگر در فردای
ایران تُرکها بالاخره بتوانند اختیار زبان و فرهنک خود را دست بگیرند، ناچار از
بعضی مهندسیها در زبان و الفبای تُرکی خواهند شد. برای پرهیز از تاجیکستانیزه شدن
حتماً الفبای لاتین را به کار خواهند بست، در این الفبا روسیجات بیریخت مثل Əə را هم
اساساً نادیده خواهند گرفت. در هر حال و نظر به ویژگیهای خاص تُرکی در آذربایجان
که حتماً باید به آن وفادار بمانند، به ظن قوی و با مختصری تفاوت، عملاً به
همان نتایجی خواهند رسید که در جمهوری
آذربایجان رسیدند. تنها تفاوت مهم همان اسم جعلی آذربایجانجا خواهد بود، در ایران
هم کسی از این اسم جعلی استفاده نخواهد کرد. حال به خاطر چند تفاوت کوچک احتمالی،
چه ضرورتی دارد دستاوردها و زحمات و سرمایهگذاریها در شمال آذربایجان نایده
گرفته شود؟
در این نوشته از سیاستورزی خردمندانه رهبران
آذربایجان در قبال مشکلات کلان این کشور به اندازه کافی سخن به میان آمد. چطور
ممکن است چنین کشوری، با چنین رهبری هوشمندانهای، در عرصه زبان تُرکی، که مهمترین رکن هویتی است، اینگونه بیخردانه تصمیم
بگیرد؟ چه توجیهی برای این حجم از بیخردی وجود دارد؟ خیانت؟ خودبزرگبینی؟ بسیاری
میگویند ترکیه بعد از استقلال جمهوری آذربایجان نگاه از بالا به این جمهوری داشت
و نقش برادر بزرگ و حتی نقش پدر را بازی میکرد. از صحت و سُقم این مسئله اطلاعی
دارم، اما با فرض صحت، هیچ ملتی منافع بلندمدت و ملی خود را به کوتهفکری رهبران
همسایه سنجاق نمیکند. پس چطور چنین تصمیمی گرفتهاند؟
وقتی صحبت از دستاوردهای زبان تُرکی است، بدون تردید
منظور دستاوردهای تُرکی در ترکیه است. اما ترکیه کشور دیگری است و با همه اشتراکات
تاریخی، تاریخ متفاوتی با آذربایجان و ایران دارد. جمهوری ترکیه کشوری است که فقط
به منافع ملی خود فکر میکند و دوست و دشمن دائمی ندارد. منافع ملی ترکیه، لزوماً
و همواره با منافع آذربایجانیها در یک راستا نیست، و ترکیه نشان داده است سیاست
خارجی ایدئولوژیک ندارد و همواره و به درستی سمت منافع ملی خود میایستد. این در
حالی است که جمهوری آذربایجان دقیقاً کشوری برادر برای تُرکهای ایران است. هیچ
کشوری در جهان به اندازه جمهوری آذربایجان از صمیم قلب همدل تُرکهای ایران نیست.
منافع این جمهوری هم به منافع تُرکهای ایران گره خورده است. حتی اگر اختلاف منافع
هم پیش بیاید، بسیار بسیار بعید است جمهوری آذربایجان برادری تاریخی را فدای منافع
بکند، چون جواب ملت خود را نمیتواند بدهد. با این اوصاف کدام عقل سلیمی چنین
آذربایجانی را ول میکند و چنان ترکیهای را میچسبد؟ گیرم در آذربایجان چند
اشتباه حتی بزرگ کردهاند، میتوان در تعاملی ژرف به جبران آن اشتباهات پرداخت.
چرا باید تجربه آنها را چنین بیرحمانه نایده گرفت؟
***
قبل از جواب این انتقادات، لازم است به تفاوت ماهوی
سیاست ترکیه و جمهوری آذربایجان در خصوص ایران و به طور خاص در خصوص تُرکهای
ایران اشاره شود.
ارتباط تاریخی و از آن مهمتر منافع جمهوری آذربایجان
به گونهای است که از هر تصمیم تُرکهای ایران عملاً حمایت خواهد کرد. تُرکهای
ایران به هر مدلی از حکومت در آینده ایران، از جمله فدرالیسم، رای بدهند، جمهوری
آذربایجان از آن حمایت خواهد کرد. حتی اگر آذربایجانیها تصمصیم بگیرند از ایران
جدا شوند، حتماً جمهوری آذربایجان به خاطر ملاحظات دیپلماتیک هیج گونه اظهار نظری
نخواهد کرد، اما به یقین این جدائی را در چهارچوب منافع خود ارزیابی خواهد کرد. اگر ترکهای ایران فقط
خواهان رسمی شدن زبان خود در ایران بشوند، جمهوری آذربایجان این تصمیم را هم در
راستای منافع خود ارزیابی خواهد کرد. اما در مورد ترکیه هیچ چیزی پیشاپیش معلوم
نیست و حتی ممکن است همه چیز تقریباً برعکس باشد.
ناسیونالیسم آریائی شیعی ایرانی، از جبهه ملی تا حزب
ملت ایران تا جریانهای پانایرانیستی و نئوصفوی، از همان ابتدا اسیر توهم بودند و
حتی نتوانستد دوست و دشمن واقعی خود را هم درست بشناسند.
اگر در جهان فقط یک کشور باشد، که اصلیترین پشتیبان
تمامیت ارضی ایران است، بدون تردید آن کشور ترکیه است. اغراق نیست که بگوئیم ترکیه
از خود ایرانیها هم بیشتر در پی وحدت جغرافیائی ایران است. هر گونه تغییر بنیادین
در ایران که تکثر را نمایندگی کند، عملاً باب طبع ترکیه نخواهد بود. ترکیه حتی
مایل به برقراری مدل فدرالیسم هم در ایران نخواهد
بود. ترکیه حتی بعید است از رسمی شدن زبان تُرکی در ایران هم حمایت آشکار
بکند. ترکیه با استمرار همین وضعیت یک ملت و یک زبان در ایران بیشتر خوشحال است.
این مواضع ترکیه دو دلیل دارد. اول اینکه ایران در
ترکیه کشور محبوبی است. ترکیه سه شکاف عمده مذهبی و قومی یعنی اکثریت تُرک سُنّیمذهب
و دو اقلیت مهم علوی و کُرد دارد. اما به طرز معجرهآسائی هر سه بخش، به دلایل کاملاً
متفاوت، ایران و ایرانی را دوست دارند. در این یادداشت دلایل این نگرش را نوشتم. تُرکها، زبانهای
عربی و فارسی را هم از خودشان میدانند. فارسی برای آنها مثل یونانی و روسی زبان بیگانه
نیست. البته ناسیونالیسم تُرکستیز و سُنّیستیز و متوهم ایرانی چندان قادر به
فهم این ماجرا نیست.
دلیل دوم اما مهمتر است. ترکیه پیشتاز کشورهای
منطقه در پیاده کردن ناسیونالیسم مبتنی بر یک دولت و یک ملت و یک زبان است. هر
تغییری در همسایه مهمی مثل ایران، ترکیه را ناراحت خواهد کرد و تا آخرین لحظه با
آن به مخالفت برخواهد خاست.
البته جمهوری ترکیه ویژگی مهم دیگری هم دارد، کشوری
غیرائدئولوژیک است و بر اساس منافع ملی خود تصمیمم میگیرد. اگر تندترین سناریو را
برای آینده ایران لحاظ بکینم که در آن آذربایجانیها بخواهند از ایران جدا شوند و
کشور مستقلی تشکیل دهند، بدون تردید اولویت اول ترکیه دفاع از تمامیت ارضی ایران
خواهد بود. حتی به درخواست دولت ایران برای فعالان تُرک بیشتر هم سختگیری خواهد
کرد. اما بعد از اینکه کار از کار گذشت، ترکیه اولین کشور در جهان خواهد بود که
"حاضیر آشین دیک قاشقی/اولین قاشق برای آش آماده" خواهد شد. فقط اندکی
در یک شعار تغییر خواهد داد، در ارتباط با جمهوری آذربایجان شعار معروفی دارند و
میگویند ما یک ملت و دو دولت هستیم. در آن تاریخ بلافاصله خواهند گفت یک ملت و سه
دولت.
فقط ناسیونالیسم ایرانی نیست که تُرکستیزی را به
ترکیهستیزی و فیالولاوقع ستیز با بهترین دوست منطقهای ایران تسرّی داده است،
خیلی از مدافعان ترکیه هم شناخت درستی از سیاستهای این کشور ندارند.
***
اما اگر به اصل انتقادات برگردیم، باید دو واقعیت
بسیار مهم و تاثیرگذار را مد نظر قرار دهیم. واقعیت اول این است که تُرکهای ایران
طی صد سال بسیار مهم و تعیینکننده گذشته، مخصوصاً از منظر موانع پیشِ روی توسعه
زبان تُرکی، چندان درد مشترکی با مردم جمهوری آذربایجان نداشتهاند و ندارند. درد
مشترک از عوامل مهم فهم مشترک هم هست.
دوست ندارم و درست هم نیست وقتی صحبت از زبان و
میراث مشترک فارسی است از کلمات نامهربانهای استفاده شود، اما واقعیت این است که
آریائیکاران ایرانی سوار مشروعیت زبان فارسی شدند و طی صد سال گذشته با کسرویجات
و پهلویجات به جان زبان مظلوم تُرکی در ایران افتادند و تُرکستیزی فراگیری را
دامن زدند و موفقیتهائی هم کسب کردند. اهالی جمهوری آذربایجان هرگز از این
تجربیات ندارند و بدیهی است که چندان درد تُرکهای ایران را متوجه نشوند.
در جمهوری آذربایجان برای بسیاری از مردم این کشور
هر چیزی که روسی نباشد و از دنیای مسیحی نیامده باشد، گوئی آذربایجانی اصیل است.
به عنوان مثال خیلی وقتها در مقابل یک کلمه اصیل تُرکی، مقاومت میکنند، با این
پیشفرض که از ترکیه آمده است. اما معادل عربی آن را دقیقاً از خودشان میدانند،
چون روسی نیست. تنها ذهنیتی که از تسلط فرهنگی دیگران دارند، مربوط به دنیای روسزبان
است.
در ایران بسیاری از تُرکینویسان باسواد، در مقابل
کلمات جاافتاده فارسی، بیش از کلمات جاافتاده عربی مقاومت میکنند. دلیل آن هم
واضح است، بازار تُرکستیزی آریائیکاران ایرانی همواره به پیشینه زبان فارسی
متوسل شده است.
تمام تکیه این نوشته، مربوط به شکلگیری زبانهای
فراگیر برای تفکر در دنیای مدرن است. این نوشته چندان در پی میراث کلاسیک نیست و
استدلال شد که تکیه بر چنین میراثی و چنین تاریخی، حتی میتواند به کژتابی و
کژاندیشی در حوزه زبان هم منتهی بشود.
دنیای مدرن برای اغلب کشورهای غیراروپائی و از جمله
ملل خاورمیانه، در این صد سال اخیر شکل گرفته است. همه این ملل و زبانهای آنها هم
به واسطه ارتباط با جهان غرب مدرن شدهاند. در طول این قرن تاثیرگذار، عملاً دیوار
آهنینی میان تُرکهای این سو و آن سوی ارس بوده است. در حوزه جهان فارس و زبان
فارسی هم شاهد این اتفاق هستیم. زبان فارسی در ایران و افغانستان اشتراکات عمیقی
دارند، اما فارسی ایران و تاجیکستان گوئی قرنها از هم جدا بوده است.
در دنیای مدرن فعلی، تُرکهای ایران با کُردهای
ایران به مراتب بیش از مردم جمهوری آذربایجان درد مشترک دارند. درد مشترک در چشمانداز
آینده بسیار تاثیرگذار است. تُرکهای ایران و تُرکهای جمهوری آذربایجان، مدرنیته
را در دو دنیای متفاوت تجربه کردهاند.
نماد این تفاوت، اتفاقاً همان کلمه جعلی
"آذربایجانجا" است. در ایران آذربایجانگراترین فعالان تُرک هم از به
کار بردن این نام اکراه دارند. یکی از این
جریانها که در انتشار آثار تُرکی هم فعال است، بعضاً استفاده از کلمات عربی را هم
به استفاده از کلمات تُرکی مدرن ترجیح میدهد، با این استدلال که در تُرکی نوشتاری
آذربایجان سابقه ندارند. اما نام "آذربایجانجا" برای زبان تُرکی اسباب
خجالت همین جریان هم هست، مشاهده نشده است یک بار هم این نام جعلی را به کار
ببرند.
واقعیت مهم دیگر هم این است که در میان چندین کشور
تُرک، و در کل جهان تُرک، از غرب چین تا شرق اروپا، زبان تُرکی فقط در ترکیه زبانی
برای تفکر در سطحی بسیار فراگیر از طب تا نجوم است. دستاوردهای این زبان طی صد سال
گذشته، در تاریخ زبان تُرکی بینظیر است.
این دستاورد حتی در حوزه ادبیات هم به وضوح برای ما
ایرانیها قابل مشاهده است. صدها سال ادبیات تُرکی عثمانی تحت تاثیر ادبیات عربی و
فارسی بود. در این دوران به ندرت میتوان یک شاعر فارسیسرای نام آشنا پیدا کرد که
مستقیماً تحت تاثیر ادبیات تُرکی باشد. به ندرت میتوان شاعر فارسی را سراغ گرفت
که زبان تُرکی را هم یاد گرفته باشد، اما اغلب نویسندگان تُرک دوران عثمانی، عربی
و فارسی را هم یاد می گرفتند.
طی سد سال گذشته این مسیر کمابیش برعکس شد. نویسندگان
ترکیه اغلب در ایران شناخته شده و تاثیرگذار بودند. حتی گفته میشود محمود دولتآبادی
مهمترین اثر ادبی خود کلیدر را از "اینجه ممد" یاشار کمال الهام گرفته است.
در شهری مثل استانبول، معمولاً معدودی از اسلامگرایان
که نوستالژی دوران عثمانی را دارند اقدام به یادگیری زبانهای عربی و فارسی میکنند.
آمار رسمی در اختیار نداریم، اما گفته میشود و قرائن هم حاکی از صحت این مدعاست
که در تهران بعد از زبان انگلیسی، بیشترین درخواست برای آموزش زبان تُرکی است.
مؤسسات فراوانی در شهرهای اصفهان و شیراز و مشهد هم زبان تُرکی را آموزش میدهند.
جالب اینجاست که در محافل آکادمیک ایران و ترکیه وضع
کاملاً برعکس است. بسیاری از دانشگاههای ترکیه کُرسی زبان و ادبیات عربی و فارسی
دارند، چون میراث کلاسیک تُرکی تحت تاثیر عربی و فارسی است. اما کمتر دانشکده
ادبیاتی در ایران کرسی زبان و ادبیات کلاسیک تُرکی دارد. در مقابل همه دانشکدههای
ادبیات دانشگاههای ایران زبان و ادبیات عربی را بسیار جدی میگیرند و در سطوح
عالی به آن میپردازند. دشوار بتوان استاد زبان فارسی در ایران یافت که عربی را هم
به خوبی یاد نگرفته باشد.
به ظن قوی در دانشگاههای کشورهای عربی، جایگاه
زبانهای فارسی و تُرکی، هیچ تناسبی با جایگاه زبان عربی در دانشگاههای ایران و
ترکیه ندارد، طبیعی هم هست. تفاوت جایگاه و وزن زبانها در دنیای کلاسیک و دنیای
مدرن فعلی، نکتههای فراوانی برای گفتن دارد.
موفقیت زبان را در درجه اول باید در بستر جامعه دید.
برای درک این موضوع از حوزهای مثال میزنم که چند سالی است توجهم را جلب کرده
است. دکتر مصطفی ملکیان در مصاحبهای با شماره 66 فصلنامه مترجم، به چرائی این سؤال میپردازد که چرا اغلب
روحانیان در ایران زبان فارسی را خوب حرف نمیزنند. سؤال بسیار درستی است. عموم
روحانیان فارسی را شیوا حرف نمیزنند و بعضاً این زبان را تخریب هم میکنند.
دکتر ملکیان یکی از علل مهم را در آموزش روحانیان میداند
و میگوید یگانه زبان آموزشی آنها عربی است، آن هم عربی قدیم و نه عربی امروز. حتی
تدریس گلستان سعدی هم که روزگاری در حوزهها معمول بود، اینک دیری است که منسوخ
شده است.
البته دکتر ملکیان به این نکته اشاره نمیکنند که
منسوخ شدن تدریس آثاری مثل گلستان سعدی در حوزهها دلیل مهم دیگری دارد. در گذشته
روحانیان بدون سواد خواندن و نوشتن وارد مکاتب دینی میشدند، و لاجرم فارسی را به
شیوه کلاسیک یاد میگرفتند. این روزها وقتی طلبهای وارد حوزه میشود، معمولاً و
قبل از آن در مدرسه سواد خواندن و نوشتن را به فارسی یاد گرفته است.
به هر حال آموزش روحانیان در زبان عربی قدیم، و سخن
گفتن آنها به فارسی، تاثیر مخرب خود را گذاشته است. از این منظر تُرکی حرف زدن حجتالاسلامهای
تُرک حقیقتاً نوبر است. آنها مثل سایر اقشار مردم از نعمت آموزش به زبان مادری بیبهرهاند،
در مدرسه به فارسی باسواد میشوند، بعد به حوزه میروند و در عربی قدیم به مقام حجتالاسلامی میرسند، و در
نهایت پای منبر با مخاطب تُرک خود به تُرکی یأجوج و مأجوجی حرف میزنند که کافر
نبیند و مسلمان نشنود. تنها شانسی که زبان تُرکی طی سالهای اخیر آورده است، کم شدن
گوش شنوا برای این فیضانات به تولید انبوه رسیده است.
اما در ترکیه وضع برعکس است. سالهاست بحث فرقهگرائی مذهبی در ایران و سایر کشورهای منطقه را
دنبال میکنم. در شبکههای اجتماعی تا حد توان سعی میکنم هر ویدیوئی از روحانیان
ترکیه منتشر میشود را ببینم. پیامد ناخواسته این علاقه توجهم را به دو نکته جلب
کرده است. دانش دینی روحانیان ترکیه نسبت به روحانیان ایرانی پائینتر است. اما
زبان تُرکی را به شیوائی تحسینبرانگیزی صحبت میکنند. از متعصبترین آخوند ترکیه
که فحش و بد و بیراه هم نثار مخالفانش میکند و مثلاً آتانورک را حرامزاده خطاب قرار میدهد، تا آنها که به مقامات
رسمی متصل هستند، زبان تُرکی را بسیار درست و دقیق صحبت میکنند.
دلیل این مسئله هم واضح است، این روحانیان در داخل
زبان تُرکی امروز و گفتمانهای رایج تُرکی باسواد میشوند. دانش عربی خود را هم از
درون زبان تُرکی یاد میگیرند و نه بالعکس. وقتی شیوا تُرکی صحت کردن آخوندهای
ترکیه را برای دوست نویسندهای تعریف میکردم، ایشان اضافه کرد در ترکیه صافکار و
جوشکار و راننده تاکسی و مغازهدار هم تُرکی را خیلی خوب و با معماری کلام درست
صحبت میکنند.
در حوزه سیاستمداران هم چنین است. بعد از حوادث پارک
گزی، خیلی از حرفهای رجب طیب اردوغان برای من غیرقابل تحمل شده است. با همه اینها
چنان تُرکی را شیوا و بلیغ صحبت میکند که اغلب سخنرانیهای او را فقط به همین
خاطر گوش میکنم. جالب اینجاست که اردوغان هیچ زبانی جز تُرکی نمیداند.
در مقابل و طی این سالها از پدر و پسر حاکم در
جمهوری آذربایجان، حتی یک سخنرانی با تُرکی شیوا و سلیس هم نشنیدم. حیدر علیاف
سیاستمداری بسیار برجسته و فوقالعاده باسواد بود. قبل از گورباچف حتی کاندید
رهبری اتحاد شوروی بود. پسر ایشان یعنی الهام علیاف هم شخص تحصیلکردهای است. دو
زبان روسی و انگلیسی را هم میداند. اما وقتی به تُرکی سخنرانی میکند، حتی اگر با
موضوع سخن او همدل هم باشیم، دشوار بتوان شیوه سخنرانی و معماری کلام او را تحمل
کرد.
باید هم اینطور باشد، "آذربایجانجا" زبان
اصلی تفکر در جمهوری آذربایجان نیست. بعد
از قریب به سی سال استفلال، دختر همین الهام علیاف که سی سال هم ندارد، بارها از
دست ولادیمیر پوتین جایزه برای گسترش زبان و فرهنگ روسی در جمهوری آذربایجان
دریافت کرده است. حداکثر موفقیت این ذهنیت استعماری در حوزه زبان، چیزی بیشتر از
هندی در هندوستان و اُردو در پاکستان نخواهد بود.
***
با نظر داشت این نکات، تُرکهای ایران شانس تاریخی
بزرگی دارند که با هوشمندی تمام مصیبت صد سال گذشته را در کمترین زمان جبران کنند.
برای این کار باید خود دست به کار شوند و همان کاری را بکنند که فارسیزبانهای
افغانستان ناخواسته از نعمت آن برخوردار شدند و به خوبی بهره بردند.
باید توجه داشت که اگر در آینده ایران تُرکی زبان
رسمی اعلام شود، و برای آن تبعیض مثبت هم قائل شوند، همچنان آینده درخشان این زبان
بستگی به رویکرد درست تُرکهای ایران خواهد داشت. پشتونها قرنهاست در افغانستان
دست بالا را دارند و در مواردی به بقیه زور هم میگویند، زبانشان هم یکی از دو
زبان رسمی و سراسری افغانستان است، سرود ملی افغانستان هم به پشتوست. در عین حال
فارسیزبانهای افغانستان در این صد سال پرماجرا تقریباً هیچ دستاوردی از خودشان
نداشتهاند. با همه اینها زبان پشتو حریف فارسی در افغانستان نیست و نخواهد هم شد.
چون رویکرد کلی فارسیزبانهای افغانستان، برعکس تاجیکستان، در مجموع بسیار درست
است و پشت آنها به معدن اصلی قدرت فارسی در صد سال اخیر، یعنی ایران گرم است.
تُرکهای ایران برای اینکه زبانشان به قدرتی از جنس
فارسی ایران و عربی و کُرهای و ژاپنی و اسپانیولی دست یابد، در درجه اول باید همه
تلاش آنها بر این باشد که صد سال طلائی گذشته را جبران کنند و حتی ره صد ساله را
یک شبه طی کنند، چنین کاری شدنی است.
ترکهای ایران باید از همان کاری دوری کنند که
تاجیکستان را در تاریخ و جغرافیای زبان فارسی گم کرده است. اگر الفبای عربی برای
تُرکی در ایران استفاده شود ، تُرکی در ایران تاجیکستانیزه خواهد شد. خوشبختانه
وفاق کمابیش جمعی در خصوص این آسیب وجود دارد. اگر زبان تُرکی در ایران از
آذربایجانجا دنبالهروی کند، دشوار بتوان تصور کرد تا صد سال دیگر هم به زبانی
فراگیر برای تفکر در ایران تبدیل شود. با آذربایجانجا فرصت از دست رفته صد سال گذشته
جبران نخواهد شد.
در عرصه زبان، تُرکهای ایران باید دو موضوع را
همزمان با هم پیش بیرند. موضوع اول به رسمیت شناختن تفاوت است. تُرکی در آذربایجان
علیرغم نزدیکی بسیار فراوان با تُرکی در ترکیه، فرقهای غیرقابل انکاری هم با آن
دارد. از منظر لهجه فرق به قدری زیاد است که هر غیرتُرکی هم متوجه تفاوتها میشود.
از منظر ساختار هم تفاوتهائی وجود دارد. تُرکی در ترکیه را نه میشود و نه درست
است که با تُرکی در آذربایجان کاملاً یکسان بدانیم. اگر در آینده سیستمی هم توان
یکسانسازی داشته باشد، با مقاومت جامعه مواجه خواهد شد.
موضوع دوم طراحی تعمدی ساختاری کارآمد برای تُرکی در
آذربایجان است که هم ساختار و آوای خاص این تُرکی حفظ شود، و هم تمام دستاوردهای
یک صد سال گذشته تُرکیه، تمام و کمال تصاحب شود. به عبارت دیگر، بر عکس طراحان
آذربایجانجا، باید تعمداً کاری کرد که اختلافها به حداقل ممکن برسد.
در این راه هم مطلقاً نباید از عباراتی مثل پانتُرکیسم
و فلان و بهمان یاوهسرایان واهمه داشت. این موضوع حق طبیعی تُرکهای ایران است.
دهها دانشور صاحبنام زبان فارسی مانند داریوش آشوری در اقدامی کاملاً درست به رئیسجمهور
تاجیکستان و مقامات تصمیمگیر این کشور نامه سرگشاده مینویسند و میخواهند تاجیکستان نام "تاجیکی" را از زبان فارسی
بردارد و به الفبای عربی برگردد تا تاجیکستان به دنیای اصلی فارسی زبان متصل شود.
این در حالی است که نامهای دری و تاجیکی مثل
آذربایجانجا مطلقاً جعلی نیست، و هر دو نام در تاریخ زبان و ادبیات فارسی سابقه
دارد. در عین حال استفاده از الفبای عربی برای فارسی در ایران هم منتقدان جدی
دارد. بسیاری معتقدند در همان صد سال پیش و همزمان با شروع آموزش مدرن، بهتر
بود از الفبای لاتین برای فارسی استفاده
میشد. در ضمن الفبای کریل در تاجیکستان برای فارسی متناسبسازی شده است و پیچیدگیهای
دشوار الفبای عربی را ندارد. با همه اینها، دوستداران زبان فارسی به درستی خواهان بازگشت
تاجیکستان به الفبای عربی هستند.
چنین پروژهای برای تاجیکستان و زبان فارسی کاملاً
درست است، مشابه آن برای ایران و زبان تُرکی هم درست است. اگر اسم این کار پانتُرکیسم
است، اسم آن کار هم پانفارسیسم است. و اگر تفکر پان چنین است، امید که همه تفکرات
پان اینگونه باشند و به جای دیگرستیزی در پی اینگونه کارهای فرهنگی ماندگار و
استراتژیک بروند.
***
در خاتمه این سؤال را باید مطرح کرد. چطور تُرکهای
ایران که طی صد سال گذشته عملاً از مدار تُرکی مدرن بیرون ماندهاند، چنین پروژه
سنگینی را باید پیش ببرند؟ تُرکهای ایران از خود هیچ اندوخته مدرنی در انواع رشتههای
مختلف علوم و فنون ندارند. در عین حال باید فاصله منطقی و معقول با شبیهترین زبان
تفکر تُرکی، یعنی تُرکی در ترکیه را حفط کنند. زبان فارسی هم که اتفاقاً یکی از
زبانهای مهم تفکر در منطقه است، طی صد سال گذشته از زمین و زمان و یمین و یسار
تُرکی را محاصره و از نفس انداخته است. همین الان اغلب اهل قلم تُرک به خط عربی مینویسند
و بسیاری از آنها حتی ناخواسته ساختار فارسی را در تُرکی به کار میبرند.
"آذربایجانجا" هم که در نهایت مصیبتی شبیه تاجیکی و قزاقی و ارمنی و
ترکمنی است و به زبان تفکر منجر نشده است و حالا حالاها هم نخواهد شد. بدخواهان و
دشمنان شناسنامهدار زبان تُرکی هم صد سال است انواع تجربهها را اندوختهاند و
بیکار ننشستهاند و به همه نوع کارشکنی دست خواهند زد.
پروژه بسیار دشواری است، اما شدنی است و در نهایت
نیاز به سیاستی کارآمد و دوراندیشانه و مبتکرانه دارد. تجربه نشان داده است تُرکها
مردمانی سیاستمدار هستند و پروژههائی از این بزرگتر را هم پیش بردهاند.
در متن همین نوشته بارها از سیاستهای درخشان رهبران
جمهوری آذربایجان طی سی سال گذشته یاد شد که چطور ابرچالشهای متضاد این کشور را
مدبرانه مدیریت کردهاند. رهبران جمهوری آذربایجان نشان دادند نبوغ سیاسی از هر
اهرمی برای غلبه بر مشکلات کارآمدتر است.
طی قرن گذشته، در ایران و ترکیه دو رهبر دیگر هم
وقتی فرصت سیاستورزی پیدا کردند، اهداف بسیار دشوار خود را با تبحر تمام و مثال
زدنی پیش بردند.
مثال اول از یک شخصیت تراز اول ایرانی است. هفتاد
سال است در ایران به هر وسیلهای متوسل میشوند تا دوران اقتدار فرقه دمکرات به
رهبری شادروان پیشهوری را تحقیر و یکسره خیانت جلوه بدهند. انبوه کسانی که خود را
محقق مینامند، همه ساله مطالبی از وابستگی و بیارادگی پیشهوری منتشر میکنند.
این به اصطلاح محققان را میتوان سمبل محققان
ایدئوژیک جهان سومی نامید. این تیپ محققان تحقیق نمیکنند که احیاناً با نتایج
شگفتآوری مواجه بشوند، آنها قبلاً تصمیم خود را گرفتهاند و از پیش میدانند به
چه نتیجهای باید برسند. دنبال سوراخ سمبهای میگردند تا شاهدی برای مدعای خود
بیابند، سندیت مطلب هیچ اهمیتی برای چنین آدمهائی ندارد.
وقتی مطلبی با عنوان "نگاهی به روابط پیشهوری و مسکو" نوشتم و کارهای
رضاشاه را تعمداً به پیشهوری نسبت دادم تا ادعاهای بیپایه و اساس و مضحک مدعیان
را نشان دهم، یکی از همین مدعیان بلافاصله در دام دروغهای بیپایان خود افتاد.
این آدم سالهاست در نشریات فارسیزبان مطالب متعددی در خصوص خیانت پیشهوری منتشر
میکند. مطلب من هم او را سر ذوق آورد و حتی تحمل نکرد تا نوشته را تا پایان
بخواند، بلافاصله به اشتراک گذاشت و ضمن تشکر نوشت از ثروتاندوزیها و دزدیهای
پیشهوری خبر نداشته است.
حکومت فرقه دمکرات در آذربایجان اوج سیاستورزی یک
رهبر خردمند بود، چون فقط یک سال بر سر کار بود، اما بیش از هفتاد سال است تأثیر
شگرف آن بر جا مانده است. و این همه تاثیر به خار چشم تمامیتخواهان تبدیل شده
است، طوری که در هر فرصتی بیهیچ خجالتی دروغی جدید به پیشهوری نسبت میدهند.
تدریس به زبان تُرکی در مدارس آذربایجان حتی یک سال
هم نبود. فرقه دمکرات آذربایجان در آذر 1324 به قدرت رسید که سال تحصیلی در ایران
شروع شده بود. حکومت فرقه تمام تلاش خود را کرد تا کتابهای تُرکی به سال تحصیلی
بعد برسد. فیالواقع فقط چند ماه دانشآموزان آذربایجانی به زبان مادری درس
خواندند. اما سیاست درست و نبوغ شخص پیشهوری، عمق تاثیر این چند ماه را برای دهها
سال باقی گذاشت.
در خصوص ساخت و ساز و تقسیم اراضی و رسیدکی به
امورات شهری و روستائی هم وضع چنین بود. همه اینها نشان میدهد که از فرصت یک سال،
فرقه دمکرات نهایت استفاده را با بیشترین بهرهوری برده است.
در مقام مقایسه میتوان از جنبش جنگل مثال زد. پیشهوری
به هیچ وجه جدائیخواه نبود و بیشتر دل در گرو جنبش جهانی چپ داشت. میرزاکوچک خان
جنگلی در گیلان رسماً جمهوری گیلان را تشکیل داد و اتفاقاً پیشهوری هم زمانی وزیر
خارجه این جمهوری بود. به تعبیر دوستی میرزا کوچک خان را میتوان عاقبت به خیرترین
جدائیخواه جهان نامید. میرزا در ایران فعلی کاملاً تکریم میشود و فیلم و سریال
به نام او و یارانش میسازند. اما به راستی! چند چهره فرهنگی مهم گیلان تحت تاثیر
آن دوران بود؟
در آذربایجان شخصیتهای مهم و تاثیرگذاری مثل رضا
براهنی، غلامحسین ساعدی، صمد بهرنگی، جواد هیات، محمدتقی زهتابی، حمید نطقی،
محمدعلی فرزانه، بهزاد بهزادی سالهای سال چنان تحت تاثیر چند ماه آموزش به زبان
تُرکی بودند که گوئی همه آموزش متوسطه آنها به زبان مادری بوده است.
مثال بعدی از نبوغ سیاسی آتاتورک است. صد سال پیش
قدرتهای غربی و در رأس آنها فرانسه و انگلیس با تمام توان سعی در فروپاشی کامل
ترکیه کنونی داشتند. این سعی فقط مبتنی بر توطئه و استخدام مزدور و تحریک نیروهای
داخلی نبود، آشکارا به ترکیه کنونی لشگر کشیدند و استانبول و ازمیر را به اشغال در
آوردند. هدف قدرنهای غربی راندن تُرکها به بخش کوچکی از آناتولی فعلی بود. اما
رشادت بینظیر تُرکها و رهبری آتاتورک همه نقشهها را به هم ریخت.
این میان اتفاق کمابیش بینظیری هم در تاریخ ترکیه
افتاد. تمام کشورهائی که با قدرتهای غربی در آن تاریخ در افتادند، عموماً به دامن
اتحاد شوروی و غربستیزی افراطی کشیده شدند. آتاتورک سیاستمداری نابغه بود که دو
امر صدرصد متناقض را از هم تفکیک کرد و همزمان پیش برد. در جبهه جنگ مشغول نبرد با
انگلیس و فرانسه اشغالگر بود، اما در پشت جبهه نه تنها جامعه ترکیه را از غربستیزی
نجات داد، بلکه با تمام توان میراثی به جا گذاشت که ترکیه فرهنگ و تمدن غرب را
اقتباس کند و در آینده به متحد غرب تبدیل شود.
در کدام کشور جهان، بعد از جنگ تمام عیار با غرب،
جمهوریای بنیاد نهاده شد که متحد غرب باشد؟ و به دستاوردهای مدرن غربی مثل جدائی
دین از سیاست دهها سال وفادار بماند؟ آتاتورک این سیاست را با موفقیت تمام پیش
برد.
در تاریخ تمدن اسلامی امام محمد غزالی اولین شخصیت
مهمی بود که میان اعتقادات اسلامی و فلسفه قائل به تفکیک شد. قرنها علمای مسلمان
درگیر فلسفه یونانی بودند و بعضاً اعتقادات دینی خود را توجیه فلسفی میکردند.
امام محمد غزالی خط بطلانی بر این شیوه کشید و گفت لزوماً از فلسفه به دین نمیتوان
رسید. با اقتباس از نظرات غزالی می توان آتاتورک را بنیانگذار مکتب تفکیک در حوزه سیاست نامید. آتاتورک در جبهه با دشمن
جنگید و در پشت جبهه برای دوران بعد از جنگ و اتحاد و اتخاذ ارزشها و تمدن همان
دشمن، نقشهها کشید و نقشه خود را عملی هم کرد.
***
در آینده ایران، حتی اگر زبان تُرکی را زبان اول
ایران هم اعلام بکنند، اگر رویکرد درستی برای زبان تُرکی انتخاب نشود، هرگز به
زبان تفکر تبدیل نخواهد شد، و همچنان یک زبان محلی مثل سایر زبانهای مستعمراتی
باقی خواهد ماند، چون تُرکی در ایران صد سال گذشته را از دست داده است.
اما اگر برای زبان تُرکی رویکرد درستی انتخاب شود،
حتی اگر در قانون اساسی آینده ایران جایگاه تُرکی چندان شایسته این زبان نباشد و
به عنوان یک زبان محلی بودجهای برای آن اختصاص یابد، ظرف چند سال به یکی از
مهمترین و شاید مهمترین زبان تفکر در ایران تبدیل خواهد شد. این رویکرد درست، در
درجه اول نیاز به نبوغ سیاسی دارد، و از هم اکنون باید به فکر آن آینده درخشان
بود.