کتاب
بسیار خواندنی "نگاهی به روابط پیشهوری و مسکو" مورد استقبال جامعه
کتابخوان ایران قرار گرفته است. نویسنده این کتاب دکتر ایمان عباسی استاد بخش
مطالعات شرقی دانشگاه سوربن و رئیس دپارتمان ایران است. ایشان سالها وقت خود را صرف
تحقیق روی اسناد باقی مانده از دوران حکومت فرقه دمکرات آذربایجان کرده است. به
اغلب اسنادی هم که از کنسولگری اتحاد شوروی در تبریز باقی مانده دسترسی داشته است.
دکتر
عباسی علاوه بر فرانسه و انگلیسی، به زبانهای روسی و تُرکی و فارسی هم تسلط کامل
دارد. متن اصلی اسناد را به دقت مورد مطالعه قرار داده و به سبکی ساده و شیوا در
کتاب خود سیر حوادث را نقل میکند. خواننده در این کتاب با زوایای جدید و کاملاً
متفاوتی از شخصیت کسانی چون میرجعفر پیشهوری و قاضی محمد مهابادی آشنا میشود.
در
میان جریانهای هویتطلب آذربایجانی میرجعفر پیشهوری شخصیتی محبوب و میهندوست با
گرایشان چپ شناخته میشود. اما شاید کسی نداند که پیشهوری در مدت کوتاه حکومت خود
ثروت بسیار انبوهی هم اندوخت. البته سرنوشت او به گونهای رقم خورد که از آن همه
ثروت نصیبی نبرد. گفته میشود وقتی که ناچار شد از تبریز فرار کند، بیش از
نصف دارائیهای منقول و غیرمنقول
آذربایجان به او تعلق داشته است. در صفحه 107 همین کتاب در خصوص حرص و آز و مال
اندوزی پیشهوری نوشته شده که قبل از حکومت در خانهای استیجاری زندگی میکرد. اما
در پایان کار بیشک ثروتمندترین مرد آذربایجان و بلکه ایران بود. کنسول اتحاد
شوروری در گزارشی به مسکو مینویسد :
«کمتر چیز ارشمندی در آذربایجان هست که پیشهوری به آن نظر ندارد. حرص و آز او حدی نمیشناسد. علاوه بر تملک بخش عمده زمینهای زراعی اردبیل و اورمیه و آستارا، در شهرهای تبریز و اورمیه هم برای خود املاک متعددی خریده و در آن هتل ساخته و کارخانه تاسیس کرده است... هر زمین و ملکی را که به آن دل میبندد با تهدید مستقیم و یا تلویحی مالک آن، از آن خود میکند. معمولاً برای هر کدام از این املاک آنچه دلش میخواهد میپردازد. که اغلب یک دهم و یا یک بیستم قیمت واقعی آن ملک است.... پس از سرنگونی فرقه استاندار بعدی آذربایجان اعلام کرد که پیشهوری مبلغ باورنکردنی 68 میلیون ریال (برابر چهار میلیون و دویست و پنجاه هزار دلار) در حسابهای شخصیاش در بانکهای تبریز داشت. در آن زمان موجودی حسابهای پیشهوری برابر 46 درصد نقدینگی کل کشور بود. میگویند مبلغی بیش از پنج میلیون دلار هم در حساب چکی پیشهوری بوده است.»
پیشهوری
چپ بود و در نوشتههای خود خلق آذربایجان را برادر همه خلقهای ایران میدانست.
بهترین رابطه را با قاضی محمد و جمهوری مهاباد داشت. در مقطعی که میخواست به
تهران سفر کند، قاضی محمد را یکی از جانشینان خود در تبریز ساخت. اما شگفت اینکه
همین پیشهوری حامی مالی حزبی بشدت نژادپرست به نام "بوز تورک" بود. این
حزب، نژاد تُرک را برتر از همه نژادها میدانست و از فارس و کُرد نفرت داشت. دکتر
ایمان عباسی در صفحه 140 همین کتاب مینویسد :
«در میان احزاب مورد حمایت پیشهوری غریبتر از همه حزب "بوز تورک" بود که ریاستش و یا به زبان رایج آن زمان پیشوایی و رهبریش را مردی به عهده داشت که حزب "بوز تورک" را کاملاً به سبک حزب نازی آلمان اداره میکرد... پیشهوری از این حزب حمایت مالی کرد. دستکم به روایت یک منبع، پول خرید ستاد حزب را پیشهوری پرداخته بود»
وقتی
پیشهوری از طرف دولت مرکزی برای پارهای مذاکرات به تهران فرا خوانده میشود،
جمعی از نزدیکان و از جمله قاضی محمد را از مهاباد به تبریز
دعوت میکند، تا اداره منطقه تحت حکومت خود را به آنها بسپارد. گویا کنسولگری
اتحاد شوروی با تعینن جانشین برای پیشهوری و رفتن او به تهران و خاصه حضور قاضی
محمد در تبریز مسئله داشته که در نهایت برطرف میشود، و پیشهوری نفس راحتی میکشد.
البته پس از انتساب نیز کشمکش پنهانی میان پیشهوری و قاصی محمد ادامه داشته است.
جالب اینجاست که این دو از دست همدیگر محرمانه به کنسولگری شکایت هم میکردهاند.
در صفحات 177 تا 178 این کتاب میخوانیم :
«تا مدتی از انتصاب قاضی محمد امتناع میورزید چون از نظر دولت اتحاد شوروی در این خصوص یقین نداشت. وقتی بار دیگر کنسولگری حمایت قاطع خود را از انتساب قاضی محمد به پیشهوری اطلاع داد. پیشهوری در جواب گفت که از این خبر خوشحال است و نگرانیهایش را برطرف میکند.... البته این فقط قاضی محمد نبود که از دست پیشهوری به کنسولگری شکایت میبرد. گاه اختلاف این دو چنان بالا میگرفت که پیشهوری هم از دست قاضی محمد به کنسولگری گله میبرد.»
در
تاریخ این تحولات از همه شگفتآور تر بیماری پیشهوری است. با اینکه در تبریز
امکانات کافی برای عمل جراحی آپاندیس او وجود دارد، باز پیشهوری از کنسولگری کسب
تکلیف میکند. نمیداند که به مسکو برود و یا در تبریز عمل کند. برای این کار پیشهوری امین خود میرقاسم چشمآذر را محرمانه روانه کنسولگری میکند.
در صفحه 192 همین کتاب نوشته :
«حال مزاجی پیشهوری رو به وخامت گذاشت. پیشهوری رئیس دفتر خود را به کنسولگری فرستاد. میخواست بداند که آیا به گمان دولت اتحاد شوروی بهتر است برای عمل جراحی به مسکو برود و یا آنکه در تبریز انجام شود. کنسول در پاسخ تاکید کرد که سلامتی رهبر فرقه دمکرات مهمتر از هر ملاحظه دیگر است. در عین حال کنسولگری معتقد بود که صلاح رهبر فرقه در این است که به جای سفر به مسکو برای انجام عمل جراحی، متخصص قابل اعتمادی را به تبریز دعوت کند»
مطالبی
که تا کنون از این کتاب نقل کردم، به ظن قوی خواننده متن را کاملاً متعجب ساخته
است. حتی سرسختترین مخالفان پیشهوری هم او را چنین انسانی مالدوست و نژادپرست و
در عین حال ضعیف و بیاراده نمیدانند. تعجب خواننده کاملاً واقعی است. چون چنین
کتابی وجود ندارد. تمام مطالبی را که نقل کردم از کتاب "نگاهی به شاه"
دکتر عباس میلانی است. اسم کتاب و نام نویسنده را به نامهای فرضی تغییر دادهام.
به جای رضاشاه و محمدرضا شاه و سفارت انگلیس و امریکا، پیشهوری و شخصیتهای موثر
آن تاریخ و کنسولگری اتحاد شوری در تبریز را گذاشتهام. آنچه در مورد رضاشاه و
محمدرضا شاه و شخصیتهای آن دوران و نقش سفارت انگلیس مورخین نقل کردهاند و عباس
میلانی در کتاب خود آورده، کاملاً واقعی و تاریخی است. در عالم واقع اگر از بیارادگی
پیشهوری فقط اندکی از این استاد منتشر میشد، اکنون خدا عالم است که چه الم شنگهای
به پا بود!
کتاب
نگاهی به شاه دکتر عباس میلانی به دوران ولیعهدی محمدرضا شاه و حکومت رضاشاه هم میپردازد.
نگاه ایشان به دوران رضاشاه انتقادی و تا حدودی نسبت به تحولات و تصمیمات آن دوران
جانبدارانه است. در بخشهائی که به شخصیت ولیعهد رضاشاه میپردازد، نوعی حسرت به
مانند پدر نبودن را نیز در کتاب میتوان دید.
در
جای جای این کتاب وقتی دوران رضاشاه و محمدرضا شاه بررسی میشود، مدام صحبت از
سفرای روس و انگلیس و امریکا و آلمان است. هیچ اتفاقی بدون نظر آنها نمیافتد.
رضاشاه در اوج قدرت، مثل یک مهره بیاراده و بر اساس تصمیم متفیق سوار یک اتومبیل
معمولی عازم ناکجاآباد میشود. بیآنکه به طور جدی کسی و یا بخشی از جامعه معترض
شود.
نویسنده
جائی از قول سفیر انگلیس نقل میکند که محمدرضا شاه را بطور "آزمایشی"
پادشاه و جانشین پدر گذاشتهاند، تا نتیجه آزمایش را مشاهده کنند. در این دوران
تمام تصمیمهای ریز و درشت کشوری، مربوط به سفارتهای خارجی است. رضاشاه که طرفدارانش
او را بنیانگذار ایران نوین میدانند، مدام باید جوابگوی سفرای روس و انگلیس باشد.
وقتی عرضه را تنگ میبیند، از نردیکی به آلمانیها اظهار ندامت میکند. از آنها
اجازه میخواهد که همه آلمانیهای مقیم ایران را اخراج کند تا اجازه داشته باشد که
به سلطنت خود ادامه دهد.
حجم
سرقت از مال و اموال مردم ایران در دوران رضاشاه باور کردنی نیست. دشوار بتوان
جائی از جهان را یافت که نصف نقدینگی کشور در حساب رهبری باشد که تا چند سال پیش
در خانه استیجاری زندگی میکرد. صحبت از چند کاخ و چند ویلا نیست. ظاهراً رضاشاه
در جبهههای متفاوت، مشغول نبرد بوده تا کُلُهم کشور را بالا بکشد. چنین شخصیتی
هنوز مورد علاقه کثیری از ایرانیان است. از صادق زیباکلام تا عباس میلانی به نوعی
جانبدارانه از این دوران سخن میگویند. طبق نوشته همین کتاب، محمدرضا شاه بقدری
سست و بیارداده بود که حتی میخواست مانند بقیه اعضاء خانواده و همراه پدر به
تبعید برود. جرات و جسارت برخورد با مصائب را نداشت.
از
منظری دیگر، کتاب دکتر میلانی حقیقتی غریب را هم به نمایش میگذارد. ایشان عملکرد
پادشاهی را که برای معالجه آپاندیس خود هم با سفارت انگلیس هماهنگ میکند، و برای حزب آشکارا نژادپرست سومکا در تهران دفتر میخرد، مستحق
نقد همهجانبه میداند. اما وقتی پای دیگران پیش میآید، به یک باره شیوه تحلیل
کتاب به همان سبک و سیاق مألوف ایرانی تغییر میکند. مثلاً شیخ خزعل را که در
جنوب ایران امیر و شیخ بسیار بانفوذ و سنتی عرب محسوب میشد، یکسره نوکر بیاراده انگلیس
معرفی میکند.
آنچه
کتاب دکتر میلانی را خواندنی میکند، سعی وافر ایشان برای بررسی همه جوانب دوران
حکومت محمدرضا شاه است. اقدامی ستودنی است. تکلیف خدمت و خیانت به
وطن را به این راحتی و چکشی نمیتوان مشخص کرد. درست مقارن با دورانی که
محمدرضا شاه عاجز از هر گونه تصمیمگیری بود، در دوران بسیار کوتاه حکومت فرقه دمکرات در
آذربایجان، پیشهوری تصمیمهای بسیار دشواری گرفت. شایسته است که روزی فارغ از هر
نوع پیشداوری و نگاه ایدئولوژیک و یکجانبه به تاریخ، عملکرد تمام شخصیتهای مؤثر این
کشور مورد مطالعه قرار گیرند.
در
این کتاب دکتر میلانی وقتی به فرقه دموکرات آذربایجان میرسد، انگار نه انگار که میرجعفر
پیشهوری رهبر یک جریان و یک روشنفکر صاحبنظر با تمایلات چپگرایانه بود. در خصوص
فرقه فقط از سیاست خارجی سخن میراند، و پیشهوری را عامل بیارداه استالین در
آذربایجان معرفی میکند.
پیشهوری
هم مثل قوامالسلطنه و دکتر مصدق و علی امینی حق داشته که با قدرتهای مهم آن دوران
ارتباط داشته باشد. هنوز هیچ سندی منتشر نشده که نشان دهد او به اندازه سیاستمداران
تهراننشین که دم به ساعت و برای هر موضوع ابتدائی منتظر اسمتزاج نظر سفارت انگلیس
در تهران بودند، از مسکو حرفشنوی داشته است. اما دکتر میلانی در این کتاب حتی
سوابق و تمایلات چپگرایانه خود را هم از یاد میبرد. و به کلی فراموش میکند که در
آن دوران اتحاد شوری در تلقی اغلب روشنفکران جهان فرق ماهوی با استعمار انگلیس داشت.
اتحاد
شوروی نه تنها یک قدرت استعماری محسوب نمیشد، بلکه کعبه آمال بسیار از روشنفکران جهان بود. تفکر چپ در اوج
بالندگی خود بود. در فرهنگیترین کشور اروپا یعنی فرانسه، نامدارترین هنرمندان
بعضاً آثار خود را از نمادهای انقلاب کبیر اکتبر مثل رزمناو پوتمکین انتخاب میکردند.
اتحاد شوروی برای همه چپهای جهان به نوعی وطن محسوب میشد. دلبستگی به آن کشور
معنای دیگری داشت. در ایران هم وضع اینگونه بود. عارف قزوینی در سرودهای پا را
از همه فراتر گذاشت و خواست که ایران را رهن کامل در اختیار کشور شوراها قرار دهند.
فرشته رحمت یعنی لنین را دعوت میکند که قدم رنجه فرموده و به ایران تشریف بیاورد
و به دست توانای خود تکلیف ما را یکسره سازد.
بر
عکس اتحاد شوروی، انگلیس نماد خباثت و استعمار در خاورمیانه و بخش اعظم جهان بود. در
این دوران وقتی کسی برای تحصیلات هم به انگلیس میرفت، در معرض اتهام دیگران بود. در
همان تاریخ، شاهد اوج نفرت روشنفکران ایران و جهان و حتی امریکا، از امپریالیسم
انگلیس هستیم. در چنین فضائی سلاطین پهلوی همواره منتظر نظر سفارتخانه بریتانیا
بودند. اما دکتر میلانی سعی درستی میکند که دوران این دو پادشاه همهجانبه بررسی
شود. ولی در حرکت فرقه، یکسره وابستگی میبیند. این نگرش با در نظر داشت فرق ماهوی
اتحاد شوروی و انگلیس در آن تاریخ، خیلی فراتر از معیار دوگانه است.
در
این کتاب وقتی پای ایرانی و فرهنگ ایران پیش میآید، دکتر عباس میلانی هیچ انتقادی
را از ناظران خارجی برنمیتابد. هر جا به گزارشهائی از دیپلماتهای غربی رسیده،
که حاوی اظهاراتی تند علیه فرهنگ ایرانی است، بیدرنگ آن را به تفرعن و روحیه
استعماری و نژادپرستی و خودبرتربینی آنها تعبیر میکند. اظهارات سفیر وقت انگلیس
نسبت به محمدرضا شاه جوان را اینگونه نقل میکند :
«در بخش آخر گزارشش از این دیدار با شاه، بولارد بار دیگر کلماتی به کار برد که همه بوی عفن نژادپرستی و تحقیر شخصیت ایرانیان میداد. بولارد نوشت در طول این دیدار شاه نشان داد که چقدر شخصیتش در کنه و اساس ایرانی است و چقدر آنچه در سوئیس گفته صورتکی بیش نیست»
نقد
تند روحیه ایرانی توسط یک ناظر خارجی سخت موجب برآشفتن دکتر میلانی شده است. اما
به راستی! پس از سالها تجارب تلخ، و تحصیل و تدریس و خواندن و نوشتن در سوئیس
و پاریس و لندن و استفورد و سوربن، حقیقت و انصاف حریف نگاه و تلقی ایرونی از زمین
و زمان شده است؟ یا ما همچنان نقطه پرگار تمدن هستیم؟
جناب بابایی ما آذربایجانی نیستیم. ما تورک هستیم. تورک آذربایجان. آذربایجانی را به عنوان یک اتنیک نشان دادن ظلم د رحق کوردهای آذربایجان و ارمنی های آذربایجان و خلاصه سایر اقلیت های غیر تورک آذربایجان هست. ما کردستانی و بلوچستانی و خوزستانی و لرستانی نمی گوییم که به خودمان هم بگوییم آذربایجانی. ما کورد، تورک، بلوچ، لر و ... داریم. در ضمن همه تورکها در آذربایجان زندگی نمی کنند و همه آذربایجانیها هم تورک نیستند. مساله خیلی ساده است. من نمی دانم اصرار بر آذربایجانی گفتن از کجا نشات گرفته است.
پاسخحذفعلی
علی عزیز،
حذفخیلی ممنون هستم از دقت شما و تذکر شما برای انتخاب درست کلمات. اکنون که متن را دیدم، متوجه شدم که "آذربایجانی" را فقط یک بار به کار برده ام. ابتدا بگویم که به اندازه شما در انتخاب این کلمات دقیق نیستم. و حقیقتاً منظور خاصی ندارم. هنگام نوشتن خیلی سر این مفاهیم درگیر نمی شوم. برای همین ممکن است جائی اشتباه فاحش هم بکنم. اما همین مسئله ای هم که شما می گوئید هم مناقشه برانگیز است. بسیاری از تُرکهای که در بیرون جغرافیای تقسیمات استانی و آذربایجان زندگی می کنند، به نظرم هرگز از کلمه "آذربایجانی" و "آذربایجان" چنین برداشتی ندارند که به آنها اشاره نمی کند. مثال واضح در این خصوص زنجان است. بر عکس آن را هم می دانیم که صادق است. مثال نمی زنم که از بحث اصلی دور نشویم. به هر حال من وقتی می نویسم آذربایجان تصور نمی کنم که یک زنجانی خود را از جغرافیا و فرهنگ این کلمه جدا بداند، حتی تصور نمی کنم که تُرک تهرانی خود را از از این کلمه جدا بداند.با همه اینها سعی می کنم در انتخاب کلمه بیشتر دقت کنم.
کشفیات حضرتعالی قابل ستایش است هرنوشته ای که فحشنامه باشد از این بهتر است انوقت شما با افتخار می گوئید فحشنامه را پانها تا آخر بخوانند تواگر یک ذره صداقت داشتی در مورد پیشه وری چنین لا طائلاتی در صفحه فیس بوک نمی گذاشتی این که اتحاد شوروی اسناد مدارکش را در اختیار وطن فروشی می گذارد تا در ارتباط روابط نیرو های چپ فحشنامه تهیه کنند یک احمق باور میکند مرد حداقل از چهار ادم که سینه به سینه نسبت به اقدامات و کارهای مثبت حزب دموکرات آدربایجان و عملکرد یک ساله اش که تنش نبوده کتابها نوشته اند و مردم گرفتن زمین از اربابان و تقسیم زمین بین زارعین را هنوز مردم آذربایجان تعریف می کنند مگر یک حزب دموکرات راسش می تواند بدون مرامنامه حزب حرکتی انجام دهد فقط یک ادم بیسواد روشن فکرنما چنین برداشتی میکند یک حزب که دشمن مالکیت های بزرگ است چطور دبیر اول ان حزب زمینخوار می تواند باشد یکسال چیش پانها به شما حمله کرده و شما دشمن ترک معرفی کردند حالا می بینم حق با انها بوده تو روی شایگان هم سفید کردی
پاسخحذفباید یک مغذرت خواهی به مهندس بابائی را بپذیرم چون اگر ایشان را نمی شناختم هرگز توصیه وی برای تا انتها خواندن را توان نداشتم سئوال این است من که پان نیستم چنین بر آشفته شدم تکلیف خود را با پانها باید روشن کنی من معذرت خود را خواستم
پاسخحذفارادت دارم قربان
حذفلازم است توضیح دهم که بر اساس گفتگوئی که بین ما صورت گرفت، کامنت شما ربطی به کامنت بالاتر ندارد. این را نوشتم چون ممکن است خواننده تصور کند کامنت بالاتر را شما نوشته اید
یک بی شرافتی، تکه ای از یک خاک یکپارچه را که طی هزاران سال به ایران تعلق داشته و تا ابد باید بین فرزندان و نوادگان و آیندگانش دست بدست شود از بدنۀ آن، خودسرانه جدا می کند و در بحبوحۀ برآمدن نظام بشویکی (که مستعد تملک و تصاحب سرزمین ها ست) به قلمروی آن نظام می چپاند، اینها علامت خودسری و خیانت و سرقت سرزمین های ملی و میهنی و بی شرفی نیست؟ پس استالین به چه کسی شرایط و اوضاع جهانی را برای توجیه عدم تمایلش به انضمام آذربایجان به شوروی یادآور می شود؟ استالین چگونه به یک نامۀ نانوشته پاسخ می دهد؟ چرا پیشه وری و غلام یحیی به عراق یا ترکیه یا چین فرار نمی کنند؟! یکی از گلایه های گورباچف در آن دوران، ثروت های افسانه ای دبیرکل های حزب کمونیست در یک کشور مدعی سوسیالیزم است آنوقت شما از ثروت پهلوی ها حرف می زنید؟
پاسخحذفملاحظه شد
پاسخحذفساغ اولون
آقای بابایی عزیز، با سلام. در اینکه اتحاد شوروی بخصوص بلافاصله پس از اتمام جنگ منبع الهامات و کعبه ی آمال بخش بزرگی از منورالفکرین دوران بوده شکی نیست و جعفر خان پیشه وری و نیروهای مشابه آن در سراسر عالم، اگر آبرویی دارند بخاطر همین مشی صادقانه و "حداقل به ظاهر" انسانی آن است. منتهای مراتب، امروزه و با شناخت دقیقتر از اتحاد شوروی آن نگاه اولیه باید که مورد بازبینی قرار گیرد: جمهوری که با حضور و حمایت ارتش سرخ بوجود آمد و بدون آن از بین رفت ( قول موثق تر تاریخ این است که قوام بر سر پیمانش با استالین در مورد امتیاز نفتی ایستاده بود و اصرار دربار منجر به نزاع و لشکرکشی شد ولی به هر حال سقوط بساط فرقه ی دموکرات ناگزیر شده بود). جعفر خان پیشه وری سال های قبل از آن هم در کنار میرزا کوچک خان جنگلی مبارزه کرده بود (قائم مقام قیام جنگل یا مقام دیگری در آن تشکلیلات که مطمئن نیستم) به روشنی پیداست که اهمّ گرایشات او چپگرایانه بوده و این سوال مطرح است که او چه جهان وطنی بوده که با برجسته و بولد کردن تمایزات و اندیشه های قومی ایده های سیاسی اش را دنبال میکرده. این شاید ضعیف ترین نکته کارنامه او باشد. به بحث پهلوی ها وارد نمیشوم چون آن را در ادامه ی "آریایی پنداری ستیزی" وبلاگ میبینم که مخاطب خاص دارد :)
پاسخحذفحسام
نوشته خوبی است آقای بابائی. ساغ اولون
پاسخحذفچوخ گؤزل بیر یازی. سیزی تانیماسادیم یازینین سونونا قدراوخومایاجاغدیم.
پاسخحذفبه نظر من روشنفکر فارس اصلا وجود ندارد هر طور و به هر اندازه که باشد باز رگه هایی از نژادپراستی را دارند و این کاملا با روشنفکری مغایرت دارد.
ولی تا دلت بخواد روشنفکر تورچ داریم: مثل چنگیز، اردوغان، تیمور لنگ، آتیلا، ضیاءگوک آلپ، آتاتورچ، چهرگانی و حتی فاخته زمانی
حذفچوخ ساغ اولون!
پاسخحذفبو یازینی گئج اوخوسام دا چوخ خوشوما گلدی و تشککور ائتمک ایستهدیم.
ای داد و بیداد! یکی میگه روشنفکر فارس نداریم (روشنفکر دینی را شنیدهبودم که منکر شوند) یکی میگه روشنفکر ترک نداریم ... به خدا حیف از کسی که سواد در حد اکابر و وارد شدن به نت داشتهباشه خودش رو درگیر دعوای ترک و فارس بکنه. اصلا مگه میشه توی کشور ایران ترک و لر و کرد و ... از بقیه جدا کرد؟ اونوقت کی باقی میمونه؟ تهرانی؟ همینجوری 40٪ ترک هستند و بقیه کرد و لر و گیلک و اصفهانی و ... بین هر انتخابی از 10 تا استاد برجسته دانشگاههای تهران، 4 تا 6 نفرشون ترک هستند. مشکل ما هیچ یک ازینها نیست. مشکل درک دو قطبی ما از سیاسته. فرقی هم نمیکنه دو قطب چی باشه: همیشه یه طرف قضیه یزیده یه طرف امام مظلوم. حالا همین فرمون رو بگیر برو تا آخر.
پاسخحذفهمینجا صحبت از میرزا کوچک شد. یکی از شعرای ملی و آزادیخواه به میرزا میگه بیا و تهران رو نجات بده یکی دیگه شکرانه مینویسه که سردار سپه گیلان رو از شر قطاع طریق جنگلی خلاص کرد. اصلا میشه میرزا رو همین الآن از عمال لنین دونست و باز با یکی دو سانت! جابجایی میشه شریفترین وطنپرست تاریخ دونست. یعنی تو قرن بیست و یک نمیشه هنوز یک شخصیت رو بدون دو قطبی حسینی/یزیدی بررسی کنیم؟
راستی جناب بابایی
پاسخحذفیه سؤالی برام پیش اومد. در خود اتحاد شوروی نسبت بین زبان روسی و زبانهای جمهوریهای دیگه چطور بود؟ پیشاپیش عرض کنم که کتاب "امپراطوری گسسته" رو نخوندم!
مازیار عزیز، من در این زمینه مطالعه زیادی ندارم. فقط بر اساس مطالب متفرقه که خوانده ام و شنیده ام و آنچه که به خاطر دارم عرض می کنم که به نظرم و در مجموع اتحاد شوروی کارنامه قابل قبولی در خصوص سایر زبانها داشت. مثلاً اگر بخواهیم با کشورهای چند زبانی مثل ایران و ترکیه مقایسه کنیم، واقعاً موقعیت سایر زبانها در شوروی اصلاً قابل مقایسه با این کشورها نیست.
حذفشاید این موضوع هم ریشه در تفکر چپ داشته باشد که به فرهنگ ها و زبانها احترام قائل بود. در حوزه موسیقی هم اینطور بود. مثلاً پیشرفتهای جمهوری آذربایجان در زمینه موسیقی آذربایجانی بعضاً قابل مقایسه با پیشرفته ترین کشورهای جهان در آن دوره است.
البته قضیهٔ موسیقی را کاملا اذعان دارم ولی از اساس باید طور دیگری به آن نگریست. همانطور که حکومتهای اسلامی یا مروج اسلام، پیش از هر چیز مسجد میسازند، فرهنگ روسی (و نه الزاما چپ) سالن اپرا و موسیقی میساخت. من با اینکه به زحمت چند کلمه ترکی میفهمم ولی از عشاق سینه چاک رشید بهبودف، امیروف، رامیز قلیاُف، هابیل علیاُف و عالیم قاسیماُف هستم و به نظرم موسیقی آذربایجان فرسنگها جلوتر از ترکیه است (به نظر غیرکارشناسی بنده موسیقی ترکیه بیش از هرچیز آمیختهای از موسیقی کردی و عربی است). و این -غیر از عشق ترکهای آذربایجان به موسیقی- مرهون اهمیت و ریشهٔ ژرف موسیقی در فرهنگ روسی است.
حذفدر خصوص زبان در جماهیر شوروی، البته مطالعهای ندارم ولی گمان میکنم -تنها شک و حدسیات!- که این قضیهٔ احترام به خلقها بیشتر آشی بود که برای امثال ما پختهبودند. بعید میدانم در سانترالیزم و استبداد شرقی استالینی، که کمترین تفسیر نامنطبق با مارکسیسم و هر گرایشی به ناهمرنگی دودمانها به باد میداد، جای مانور زیادی برای تظاهر هرگونه وجه افتراق جماهیر (بخوانید مستعمرات!) قائل میشدند.
در این خصوص کتاب امپراطوری گسسته از خانم هلن کلر دانکوس (که توفیق خواندنش را نداشتهام) از مهمترین مراجع است. ظاهرا او تنها شخصیت آکادمیک جهان غرب بود که در اوایل دههٔ 80 گسلهای قومی را به عنوان محل شکست امپراطوری سرخ معرفی کرد (همان موقع این کتاب به فارسی هم ترجمه شد- انتشارات طرح نو؟) که با تحلیلهای لیبرالها (که به طور مطلق به معایب اقتصادی یا فقر آزادی اشاره داشتند) در تضاد بود. امید داشتم شما آن را خواندهباشید! ظاهرا خانم دانکوس پس از فروپاشی اتحاد جماهیر هم کتابی به نگارش آورده که آنهم ترجمه شده. افسوس که وقت کم است و خواندنی بسیار! با تشکر از همصحبتی با شما
من در مقایسه با سایر کشورها عرض کردم. به هر حال وقتی اتحاد شوروی از هم پاشید، ارمنی ها و ترکها و تاجیکها دارای تحصیلات به زبان ارمنی و ترکی و فارسی بودند. و همینطور همه جمهوری های شوروی. و این به نظرم خیلی نکته مهمی است.
حذفمحمد رضابیست ساله خیلی ترسو و بزدل بود چون میخواست با خانواهاش به تبعید برود. جنابعالی دفعه بعد که به بیستسالگی رسیدی و ابرقدرتهای جهان پدرت را مجبور به ترک ایران کردند جور و بزه از خودت نشان بده و یکنفره با آنها شاخ به شاخ شو و اسم خودت را تو تاریخ ثبت کن. خدا بیامرزد مادرم را او به من میگفت آقا دودولی! اگه این حرفهای بانمک را از این کمدینها میشنید چه آنها را خطاب میکرد؟
پاسخحذفالبته ایشان بعد از 37 سال سلطنت، مثل همان دوران بیست سالگی صحنه را خالی کرد
حذفشاه با ترک کشور و واگذاری حق حاکمیت ملی ایران به صاحبان اصلی آن که همانا ملت ایران باشند بدون کشتار دستجمعی آنها بدون نابودی مادی و معنوی کشورش برای ایرانیان جاودانه شد. آخرین منتقدان او پس از فجایع جنگ داخلی سوریه که به واسطه خالی نکردن صحنه!!!! از طرف بشار اسد اتفاق افتاده، در صورت داشتن صداقت ،اذعان به صحت اقدام ایشان مبنی بر خروج داوطلبانه در دیماه ۵۷ دارند. جناب بابایی، اگر در قضاوتهایمان تعصب وایدولوژی و باورها را دور نگه داریم و وقایع را بیطرفانه داور باشیم شاید فرزندانمان سرنوشت بهتری از ما داشته باشند.
پاسخحذفاول امتياز سخنان فوق از آقاي فرهاد را به ايشان بدهيم. ترك بموقع قدرت و مقاومت، حتي اگر بناحق، در اثر زور و اجبار، توطئه و... به شرطي كه راه خروجي قابل قبولي در افق ديده نميشود، فضيلتي است كه محمدرضا شاه پهلوي و ارتش تحت فرماندهي وي، از خود نشان داد. نمونه اسد كاملا بجا و مقايسه كاملا درستي است. اين امتياز را بايستي به سيد جعفر پيشه وري، قاضي محمد، حزب خلق مسلمان به رهبري معنوي آيتالله شريعتمداري در سال 1358، آيا موطلب اوو، ابولفظل ائلچي بي و بسياري ديگر هم داد. اينها هم وقتي شانسي براي ماندن نمي ديدند، قدرت را به نيروهايي كه به هيچوجه، صالح و مشروع نمي ديدند، واگذار كردند.
پاسخحذفزبان در شوروي: زبان سيستم تحصيلات از كودكستان تا عاليترين سطح، انتخابي بود. سكتور زبان روسي از نظر بروز بودن، هميشه امكانات بيشتري داشت اما سكتورهاي موازي هم با تمام جديت موجود بودند. به روز بودن سكتور روسي هم مرتبط با حجم اين بخش بود و هم نتيجه تمهيدات حكومت مركزي. حيدر علي يئو در سكتور تركي آذربايجاني تحصيل كرده بود اما تا عاليترين سطح قدرت دولتي هم رسيد و گفته ميشود كه شانس جايگزيني برژنف را هم داشت.