موغام
موسیقی مقامی آذربایجان با موسیقی سنتی ایران شباهتها و تفاوتهائی دارد که اهل فن
در خصوص آن زیاد گفتهاند و نوشتهاند. اما جایگاه این دو نوع موسیقی در میان مردم
جمهوری آذربایجان و ایران تفاوتهای اساسی با هم دارد. شاید بتوان آن را به تفاوت
تاریخ زبان تُرکی
و فارسی هم تشبیه کرد.
یک مثال ساده میتواند عمق
این تفاوت را به خوبی نشان دهد. در جمهوری آذربایجان وقتی خواننده و نوازنده موغام
معروف میشود و در جامعه موفقیت کسب میکند، او را بیشتر به عروسی دعوت میکنند. و
او نیز دعوتهای بیشتر را موفقیتی برای خود میداند. اما در ایران اگر خوانندهای
در عروسی بخواند و بعداً به عنوان خواننده حرفهای و پرطرفدار در جامعه مطرح شود،
دیگر سراغ عروسی نخواهد رفت. سابقه خواندن در عروسی برای او کسر شأن خواهد بود.
اگر مورد پرسش قرار گیرد، جوانی و غم نان و از این تیپ مسائل را مطرح خواهد کرد. در
ایران خوانندگان و نوازندگان عروسی خیلی به هنرمندی شهره نیستند. قبلاً در مطلبی
با عنوان "عروسیکاران"
بیشتر در این خصوص نوشتهام.
در جمهوری آذربایجان حتی ممکن
است بزرگانی چون رامیز قلیاف و عاریف بابایف و عالیم قاسماوف هم در یک مجلس عروس
حاضر شوند و برای شادی و پایکوبی مردم بنوازند و بخوانند. موسیقی غنی موغام نغمههای
شاد فراوانی دارد. اما در ایران اجرای موسیقی سنتی در یک مجلس عروسی تقریباً امری
نایاب است. به طریق اولی حتی در تصور هم نمیگنجد که روزی بزرگانی چون حسین
علیزاده و شجریان
و شهرام ناظری نوازنده و یا خواننده یک مجلس عروسی باشند. این نگرش فراگیر است و
فقط به موسیقی سنتی اختصاص ندارد.
این موضوع نشانهای از تداوم
سنتهای زیبا در جامعه جدید آذربایجان است. شاید کمتر جامعه شرقی را بتوان یافت که
نسل جدید هنرمندان آن علیرغم اشتهار جهانی چنین پیوندی با متن جامعه خود داشته
باشند. و در مقایسه با موسیقی سنتی ایران، نشانگر این است که موغام همیشه در متن
جامعه آذربایجان حضور داشته و در همه حال نیز کاربرد دارد. فیالواقع موغام از مردم
و برای همه مردم است.
دشوار بتوان در خصوص موسیقی
سنتی ایران به چنین ارتباطی قائل بود. در حال حاضر پایگاه موسیقی سنتی بیشتر در
میان اقشار برخوردار و شهری جامعه ایران است. بعضاً نگاه و درک آنها از این نوع
موسیقی بیشباهت به گسترش سفرهخانههای سنتی نیست. سفرهخانههای بالاشهری ظاهراً
تداوم سنتهای دیرین است. اما طبقه خاصی به آنجا میروند و قلیان میکشند و آبگوشت
میخورند و روی دشکجه مینشینند و به مخدهای تکیه میدهند و تصور میکنند که غرق فضای
اصیل ایرانی شدهاند. اما همین آدمها با سنت اصلی ما که قهوهخانهنشینی است،
ابداً میانهای ندارند. اصلاً کسر شأن آنهاست که به چنین جاهائی بروند، سنت قهوهخانهنشینی
عموماً برای کارگران و اقشار ضعیف جامعه زنده مانده است.
موسیقی سنتی ایران در زمان
قاجار بیشتر درباری بود، الان هم بالاشهری است. بالاشهریها هم لزوماً این موسیقی
را درک نمیکنند. ولی حاضر میشوند از بازار سیاه به چندین برابر قیمت بلیط کنسرت استاد
شجریان را تهیه کنند. وقتی هم کنسرت را دیدند، در هر حال از چند و چون اجرای
هنرمندانه استاد داد سخن سر خواهند داد،
حتی اگر ضمن کنسرت چرت زده باشند. در چنین فضائی است که استاد آواز تصمیم میگیرد یک
تنه چهارده
ساز جدید ابداع کند. طرفداران پروپاقرص ایشان هم میگویند هر چه آن خسرو کند
شیرین بود.
جایگاه مردمی موغام در جمهوری
آذربایجان باعث شده که بزرگان موسیقی آذربایجان هرگز ارتباط خود را با بدنه جامعه
از دست ندهند. قرائن نیز این مسئله را تائید میکند. حداقل سه تن از بزرگان هنر
این سرزمین از جمله هابیل علیاف را که اشتهار جهانی دارد، در تهران و هنگام کنسرت
دیدهام. خیلی آدمهای خاکی به نظر میرسیدند. رفتار آنها هیچ شباهتی به رفتار
رسمی چهرههای معروف و جهانی نداشت. گویا اسنوب بودن و به
دیگران فخر فروختن در ژن آنها جایگاهی ندارد. همیشه میان مردم هستند و به هر
مناسبتی هنرنمائی میکنند. هیچ بعید نیست که این میزان از مردمی بودن برای چهرههای
با شهرت بینالملی این کشور تاثیر منفی هم داشته باشد. به شکل افراطی مردمی بودن
باعث میشود که از آن ور بام بیفتند. دقت و حساسیت به کیفیت عوامل اجرائی را تحت
تاثیر فرهنگ باری به هر جهت برای مردم خواندن قرار دهند.
هیچ دلیل دیگری جز این مقدمه
طولانی به نظرم نمیرسد تا توجیهی برای مشارکت استاد عالیم قاسماوف در کنسرتی با ارکستر
سازهای بادی تهران پیدا بکنم. محال است هنرمندی در حد و اندازه عالیم قاسماوف به
چنین اجرائی تن بدهد. بیآنکه به جایگاه والا و بینالمللی هنر خود توجه داشته باشد.
من شب دوم اجرا را دیدم. به
نظرم ستاره این کنسرت فرغانه بود. مثل همیشه با آمادگی کامل و نجابت تمام در کنار
پدر هنرنمائی میکرد. بسیار ساده و زیبا پوشیده بود. فرغانه به معنی واقعی کلمه
آذربایجان مارالی است. حجاب هم با چهره دلنشین او تناسب دارد. مدت زیادی تکخوانی
کرد. خود استاد هم کاملاً سرحال به نظر میرسید. هر دو ایستاده کنسرت را اجرا میکردند.
در لحظاتی که پدر و دختر آواز می خواندند و تار هم جواب آواز را میداد، همه چیز
عادی به نظر میرسید.
اما تنظیم صدا در سالن
وحشتناک بود. حضور بیامان و انبوه سازهای بادی چنان سر و صدائی راه انداخته بودند
که صدای رسا و قدرتمند عالیم و فرغانه هم در میان آنها گم میشد. بعد از پایان کنسرت
وقتی این مسئله را با دوستی موسیقیشناس مطرح کردم به من گفت تنظیم
خوب برای ارکستر و آواز، باید در زمانهایی که نوبت خواندن خواننده است، برخی
سازها را خاموش بگذارد تا حجم صدای سازها، صدای خواننده را نپوشاند. تنظیم بد در این
لحظات چنان آزار دهنده بود که شنونده عادی مثل من هم متوجه آن میشد.
پیدا بود که ارکستر خیلی با خوانندهها
هماهنگ نیست. عالیم و فرغانه چند جا زودتر از ارکستر شروع کردند. اصلاً من نفهیمدم
این ارکستر بادی چه نقش مثبتی در این کنسرت داشت. ممکن است اهل فن بگویند ریزهکاریهای
موسیقی را متوجه نیستم. این درست؛ ولی تنظیم آهنگهائی که سازهای بادی مینواختند،
اساساً حال و هوای موسیقی آذربایجان را نداشت. حال و هوائی که برای همه مردم ایران
آشناست. عالیم در کنسرتهای خود با وسعت صدایش شنونده را به وجد میآورد. اما در
این کنسرت صدای ناکوک سازهای بادی به او اجازه عرض و اندام نمیداد.
قطعات و آهنگهای شناخته شده در
این کنسرت اجرا شد، که ساری گلین از جمله آنها بود. عالیم و فرغانه به سبک زیبای
خود این قطعه ماندگار را بسط داده بودند. اما اگر روزی نسخه ضبط شده این اجرا پخش
شود، بعید میدانم خواننده علاقهمند به آثار عالیم دو بار بیشتر بتواند آن را گوش
دهد. کافی است این اجرا را با اجرای مشترک ساری گلین توسط ژیوان گارسپاریان و حسین
علیزاده در محوطه کاخ نیاوران تهران مقایسه کنیم. این دو هنرمند فقط چند روز در
تهران همدیگر را ملاقات کردند. زبان هم را هم نمیدانستند. اما اجرای مشترک آنها یکی
از ماندگارترین اجراهای ساری گلین تا این تاریخ است. آلبوم آن اجرا برای جایزه
گرمی هم کاندید شد. هیچ کدام از خوانندههای این اجرا وسعت صدای عالیم و فرغانه را
نداشتند.
صدا و هنر عالیم قاسماوف برای
ما فقط یک صدا و هنر زیبا نیست. سرشار از عشق و عاطفه هم هست. گویا بلبل شرق توجه
ندارند که صبر بسیار بباید پدر پیر فلک را تا دگر مادر گیتی چو عالیم فرزند بزاید.
مگر این صدا و این هنر همینجوری پیدا شده که آن را پای این سازهای بادی با
صدابرداری ابتدائی ریخته بودند؟ نوبت قبل و در اردیبهشت امسال هم که عالیم در محل
نمایشگاه بینالمللی کنسرت داشت، برای دقایقی ناچار شده بود نقش
صدابردار را هم ایفا کند.
اصلاً اغراق نیست که ادعا کنیم
در هیچ شهری از جهان به اندازه تهران عالیم قاسماوف طرفدار مشتاق ندارد. حق این
مشتاقان است که از استاد اجرائی ماندگار طلب
کنند. چنین اجرائی اگر قرار است با مشارکت موسیقیدانان ایرانی باشد، وقتی میسر
خواهد بود که در کنار ایشان بزرگانی چون حسین علیزاده و کیهان کلهر نشسته باشند. به
ظن قوی پذیرش هر دعوتی ریشه در وارستگی و خاکی بودن این استاد بیبدیل دارد. اما
بعید است همه طرفداران ایشان از چنین تصمیمی راضی باشند.
پینوشت : یکی از دوستانم که مایل نبودند نامی از ایشان برده شود و شب دوم اجرا را دیده بودند، مطلب من را دیدند و چند توضیح دقیقتر راجع به این کنسرت دادند. اجازه گرفتم که مطلب ایشان را منتشر کنم.
پینوشت : یکی از دوستانم که مایل نبودند نامی از ایشان برده شود و شب دوم اجرا را دیده بودند، مطلب من را دیدند و چند توضیح دقیقتر راجع به این کنسرت دادند. اجازه گرفتم که مطلب ایشان را منتشر کنم.
1- سر و صدای اضافه و نابهجای سازهای ضربی که فضای تصنیفهای آذری را تحتالشعاع قرار داد. همه تصنیفهای جهان بالاخره ریتمیک هستند، اما سازهای ضربی همه تصنیفهای جهان را اینطور که سازهای ضربی در این کنسرت پررنگ بودند، همراهی نمیکند.2- صدای بلند ارکستر، حتی هنگامی که نوبت خواندن عالیم و فرغانه بود. یک تنظیم خوب برای ارکستر و آواز، باید در زمانهایی که نوبت خواندن خواننده است، برخی سازها را خاموش بگذارد تا حجم صدای سازها، صدای خواننده را نپوشاند.3- تمپو یا سرعت اجرای بسیاری از آهنگها بسیار تندتر از چیزی بود که حافظه موسیقایی ما در خاطر سپرده و سلیقه شنوندهها انتظار دارد. آیریلیق و ساریگلین و کوچهلر برای نمونه سه تا از قطعاتی هستند که در مایه بیات شیراز و با اشعاری غمگنانه ساخته شدهاند، اما تنظیم آنها در این اجرا طوری بود که انگار تنظیمکننده ارکستر، تفاوتی میان این تصنیفها و فیالمثل لالهلر (که لحنی سرخوشانه و بهاری دارد) قائل نشده است.4- این تمپوی زیاد، تا حد زیادی باعث شده که زمان کافی برای اجرای ریزهکاریهای آوازی از قبیل زنگولهها و تحریرها و غلتها در بسیاری از این تصنیفها نماند. خواننده باید سریع هجاها را به پایان برساند و ته مصارع را هم بیاورد و هیچ امکانی برای بروز این ریزهکاریها باقی نمیماند.5- کوک و گستره صوتی انتخابی برای بسیاری از تصنیفها طوری بود که اگر عالیم میخواست یک اکتاو پایینترش را بخواند، صدایش کر میشد و اگر میخواست یک اکتاو بالاترش را بخواند، برخی نتها بالاتر از وسعت صدایش قرار میگرفتند. عالیم عادتاً دوست دارد شنوندهها را با اوج صدایش به هیجان بیاورد و معمولاً این کار را با یک اکتاو بالاتر خواندن برخی جملهها انجام میدهد، اما در این اجرا ناچار بود به کوکی تن بدهد که چنین امکانی برایش فراهم نمیکرد و حتی یکی دو جا، موقع بمخوانی، فالش خواند و موقع اوجخوانی به جای این که اکتاو جمله قبلی را بخواند، به درجه پنجم رفت، آنهم با صدایی که به قول خوانندهها «صدادزدی» داشت و معلوم بود نتهایی را در اوج وسعت صدایش میخواند. یک تنظیم حرفهای، که حتی یک تنظیم ابتدایی هم باید با آگاهی و اشراف بر دامنه صوتی و محدوده طلایی صدای خوانندهها انجام شود، حتی اگر آن خواننده، وسعت صدایی مانند عالیم داشته باشد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر