۱۳۹۲ مرداد ۸, سه‌شنبه

تغییر الفبا در تُرکی و فارسی


مجله به یاد ماندنی آدینه در دهه شصت گزارش‌هائی از جلسات بزرگان و نویسندگان زبان فارسی منتشر می‌کرد که به موضوع اصلاح خط فارسی می‌پرداخت. همه جوانب خط فارسی از جمله کاربرد آن در برنامه‌های کامپیوتری بررسی می‌شد. از شادروان احمد شاملو تا دکتر محمد صنعتی مدیر عامل شرکت نرم‌افزاری سینا که برنامه زرنگار را تولید کرده بود، در این جلسات شرکت داشتند و نظر می‌دادند. در خصوص اصلاح و احیاناً تغییر خط فارسی، مقالات ارزنده‌ای منتشر می‌شد. تا آنجائی که به یاد دارم، آقای ایرج کابلی طراح اصلی ایده‌هائی بود که به تصویب رسید. کلمه "بی‌حوصله‌گی" با انواع نگارش، مثالی بود که جناب کابلی به آن می‌پرداختند و بی‌فاصله‌نویسی و جدانویسی را بهترین گزینه می‌دانستند.

اما مهمترین موضوعی که همواره مطرح می‌شد و بلافاصله به بن‌بست می‌رسید، بحث تغییر خط بود. در این خصوص نویسندگان مقالات، عموماً به دو موضوع تجربه ترکیه و میراث گذشته فارسی می‌پرداختند. به یاد ندارم که حتی یکی از نویسندگان به تاریخ متفاوت و آثار متفاوت این دو زبان اشاره‌ای بکنند. ترجیع‌بند تجربه ترکیه،  نگرانی از قطع ارتباط با گذشته فارسی بود.

شاید ذکر یک مثال فراگیری این موضوع را بهتر نشان دهد. آقای دکتر علیرضا نوری‌زاده، شاعر و یکی از باسابقه‌ترین روزنامه‌نگاران ایرانی است. ایشان همواره از طرف منتقدان خود به خیال‌بافی در عرصه روزنامه‌نگاری متهم می‌شود. در یک برنامه تلویزیونی هم جزئیات جلسه رضاشاه و آتاتورک را چنان تشریح کرد که گوئی فیلم گفتگوهای خصوصی و صمیمانه آنها به زبان فارسی در اختیار ایشان بوده است. شایان ذکر است که تنها ویدئوی باقی مانده از دیدار این دو رهبر، نشان از گفتگوی آن دو به تُرکی است. طبق اظهار آقای نوری‌زاده، آتاتورک از رضاشاه می‌پرسد چرا مثل ما خط عربی را تغییر نمی‌دهید؟ رضاشاه در جواب می‌گوید : «قربان! مسئله من به این سادگی نیست، سعدی و فردوسی و حافظ را چه کنم؟».

عموم مقایسه‌هائی که در خصوص تغییر الفبا در این دو زبان صورت می‌گیرد و به میراث گذشته آنها اشاره می‌کند، تقریباً به همین اندازه سطحی است. انگار ترکیه در لحظه تغییر خط، برهوتی بی‌کتاب بود. اگر میراث گذشته یک زبان را به شعر و ادبیات محدود نکنیم، و طب و آشپزی و نجوم و دریانوردی و ریاضی و کشتی‌سازی و امور دیوانی و قرارداهای بین المللی و .... را هم لحاظ کنیم، تُرکی عثمانی در لحظه تغییر خط، شاید از زبان عربی هم میراث بزرگتری داشت. اما یک فرق تاریخی و ماهوی در دو زبان فارسی و تُرکی وجود دارد، که تغییر خط برای فارسی را تصمیمی بسیار دشوار، و برای تُرکی به فرصتی فوق‌العاده تاثیرگذار تبدیل کرده است.

فارسی بیشتر زبانی نوشتاری است. جواب این سوال که در دویست سال گذشته زبان مادری چند درصد مردم فعلی ایران فارسی بوده، کار دشواری است. بدون تردید در پرجمعیت‌ترین مناطق ایران، از گرگان تا آستارا، و در شمال غرب یعنی آذربایجان و کردستان و لرستان، کسی به فارسی حرف نمی‌زده است. ادوارد براون در یادداشتهای خود می‌گوید به محض خروج از تهران، زبان فارسی دیگر کاربرد ندارد. زبان مادری عموم بزرگان این زبان مانند سعدی شیرازی نیز فارسی نبوده است. همین الان در زادگاه فردوسی اگر با پیرمردان و پیرزنان صحبت کنید، مفاهمه به دشواری انجام می‌گیرد. در جنوب، شوشتری و دزفولی و در شمال سمنانی را اگر بتوان فارسی گفت، باید کُردی و لُری و گیلکی و مازندرانی را هم فارسی شمرد. این وضعیت زبان فارسی در سطح جامعه‌ای عموماً غیرفارس است که همه آنها به فارسی اثری مکتوب از خود باقی گذاشته‌اند.

تاریخ زبان فارسی از این منظر قابل مقایسه با زبانی چون لاتین است. زبان مادری عموم فارسی‌نویسان، فارسی نبوده، و زبان معیاری را رعایت می‌کرده‌اند که تفاوت سبک آنها را خواننده عادی چندان متوجه نمی‌شود. امروز ما شاهنامه و گلستان شریف سعدی را بی‌‌کم‌و‌کاست و با اندکی دقت متوجه می‌شویم. اغلب این موضوع را توانائی زبان فارسی می‌دانند. ولی منتقدانی هم دارد، که معتقدند فارسی طی قرون متمادی عملاً راکد مانده و رشد نکرده است. اما زبان تُرکی روالی کاملاً بر عکس فارسی داشته است. تُرکی چون موجودی زنده، در متن جامعه با لهجه‌های مختلف صحبت می‌شده و تاثیر می‌گذاشته و تاثیر می‌گرفته و تغییر می‌یافته و رشد می‌کرده است. سنت نوشتاری آن نیز مانند اکثر زبان‌هائی که چنین سرنوشتی داشتند، متاثر از متن جامعه بود.

از این منظر تاریخ زبان تُرکی را با زبان‌هائی چون انگلیسی و آلمانی باید مقایسه کرد. مثل انگلیسی در طول زمان تغییر می‌یافته و مانند آلمانی لهجه‌های متفاوتی داشته است. عموم آثار کلاسیک تُرکی به لهجه‌های جغتائی و ایغوری و عثمانی و آذربایجانی نوشته شده‌اند. همانطور که آثار شکسپیر بدون ساده‌سازی برای نسل انگلیسی‌خوان عصر جدید مفهوم نیست، آثار تُرکی نیز نیاز به ساده‌سازی دارد.

این موضوع فقط به اختلاف لهجه‌ها مربوط نیست. حتی به آثار پرتکلّف درون یک لهجه مانند تُرکی عثمانی هم مربوط نیست، که چیزی مشابه زبان اردوی امروزی بود. یونس امره شاعر و نویسنده بزرگ آناتولی هم عصر سعدی است. موقعیتی نیز مشابه سعدی در ادبیات تُرکی دارد. بیشترین اشتهار یونس امره علاوه بر آثارش، زبان اوست. او زبان پر‌تکلف و سرشار از اصطلاحات دینی و عربی را به کناری گذاشت و به زبان مردم عادی نوشت. اما حتی آثار گرانقدر یونس امره نیز در ترکیه امروز ساده‌سازی می‌شود.

در استانبول و در منطقه‌ای دانشگاهی که چندین کتابفروشی بزرگ داشت، می‌خواستم برای دوستی در ایران اصل آثار یونس امره را تهیه کنم. کتاب‌فروشان تُرک نهایت همکاری را کردند و با تمام همکاران خود در آن حومه تماس گرفتند، اما اصل آثار یافت نشد. انواع ساده‌سازی با چاپهای نفیس و به وفور وجود داشت، اما برای اصل کتاب به مراکز ویژه‌ای باید مراجعه می‌کردم که وقت اجازه نمی‌داد. چنین چیزی برای یک فارسی زبان باورکردنی نیست. روز به روز تصحیحات بهتری از میراث فارسی ارائه می‌شود که به قلم نویسنده اصلی نزدیکتر باشد. آنها را با چاپ نفیس از کتابفروشی محله نیز می‌توان تهیه کرد.

تُرکی مدرن اگر تعییر الفبا نیز نمی‌داد، باید تمام آثار گذشته خود را ویراستاری و ساده‌سازی می‌کرد. اگر این اتفاق را قطع ارتباط با گذشته بدانیم، در هر حال امری اجتناب‌ناپذیر بوده است. اصولاً در تمام زبان‌های زنده جهان، ارتباط با میراث گذشته کاری آکادمیک محسوب می‌شود. و تغییر الفبا تقریباً در آن بی‌تاثیر است. مشکل زبان فارسی، ابداً از جنس مشکل زبان تُرکی نیست. فرصتهای تُرکی را هم با معیار زبان فارسی نباید سنجید.

اقتباس از گرافیک لاتین و ایجاد الفبای خاص برای زبان تُرکی، فرصت بی‌نظیری بوده که در زمانی بسیار مناسب، نصیب این زبان باستانی شده است. فارغ از تمام انگیزه‌های سیاسی، دوستداران زبان تُرکی باید سپاسگزار طراحان و تصمیم‌گیران این ایده باشند. اگر در طرح اولیه، اندکی دوراندیشی بیشتر وجود داشت، و صرفاً لهجه استانبول مبنا قرار نمی‌گرفت، که در ترکیه آن تاریخ هم فراگیر نبود، و الفبای تُرکی به گونه‌ای طراحی می‌شد که دست‌کم شکل نوشتاری لهجه‌های نزدیک منطقه یکسان باشد، امروز فرصت به مراتب بزرگتری در اختیار دنیای چند صد میلیونی تُرکان جهان بود.

۱۳۹۲ تیر ۳۱, دوشنبه

افزایش مرخصی بعد از زایمان و عوارض آن


قوانین جدید تنظیم جمعیت خانواده از سوی دولت برای اجرا اعلام شد. و بر همان اساس مرخصی زایمان مادران به نه ماه افزایش یافت. در قوانین کار ایران، از ابتدا  نیز حق شیر  و مرخصی زایمان نسبتاً خوبی در اختیار خانم‌ها بود. مرخصی بدون حقوق هم می‌توانستند بگیرند.

دولت در ایران بیش از اندازه بزرگ است. بهره‌وری پائین ادارات دولتی و بی‌کاری پنهان، همواره مورد انتقاد بوده است. در گذشته تلاش برای کوچک کردن دولت شروع شد، ولی طی هشت سال گذشته روند بزرگ شدن دولت با سرعت بیشتری ادامه یافت.

طنز تلخی سر زبان‌هاست که می‌گویند اگر بخش اعظمی از نهادهای دولتی تعطیل، و به مرخصی دائمی فرستاده شوند و حقوق نیز دریافت کنند، دولت در هزینه‌ها صرفه‌جوئی مناسبی می‌کند و محیط‌زیست نفسی می‌کشد و امور هم به خوبی‌وخوشی پیش می‌رود. آقای محمد قائد در ستایش بطالت نوشتند، گروههای بزرگی مانند کشاورزان که واقعاً فعالیت افتصادی می‌کنند کاری به تعطیلات ندارند. اما تعطیلی بعضی اداره‌های دولتی نه تنها زیانی به جامعه نمی‌رساند، بلکه ممکن است جزو الطاف خَفی نیز باشد.

در خصوص مرخصی شخصی کارمندان نیز چنین سخنی صادق است. بعضی کارمندان بیش از اینکه نگران گرفتن مرخصی از مدیران خود باشند، نگران جای خالی خود هستد که در غیاب نسبتاً طولانی آنها، در روال عادی موسسه خللی ایجاد نشود و بلکه بهتر جریان یابد.

این مسائل در ادارات دولتی هم‌زمان مشمول کارمندان زن و مرد است. و با این اوصاف، مرخصی سخاوتنمدانه و نه ماهه زایمان، بسیار بعید است تصمیم‌گیران را نگران عواقب اقتصادی این طرح در سازمانهای عریض و طویل دولتی خود کرده باشد. اما در بخش خصوصی و در بخش‌هائی از دولت مانند دانشگاه‌ها که خانم‌ها به اندازه آقایان فرصت فعالیت دارند، و در موسسات پول‌ساز دولتی که چندان دربند تعطیلات نیستند، این مرخصی عملاً و به تدریج فرصت‌های شغلی خانم‌ها را تهدید خواهد کرد.

مدیران شرکت‌های متوسط خصوصی، در بخش‌های حساس موسسه خود کمتر تمایل به استخدام دختران جوان به اندازه پسران جوان دارند. ازدواج دختران، سرمایه‌گذاری بلند مدت روی آنها را خواهی نخواهی با اما و اگر مواجه می‌کند. زایمان و بچه‌داری طولانی نیز در کیفیت و کمیت کار مادران بی‌تاثیر نیست. مدیران بخش خصوصی از این مشکلات آگاهند، و هر چه تسیهلات بیشتر قانونی در اختیار مادران قرار می‌گیرد، آنها نیز بی سر و صدا اولویت استخدام آقایان در مشاغل کلیدی‌ را بالاتر می‌برند.

در بخش‌هائی از نهادهای دولتی نیز چنین است. مثلاً در دانشگاه‌ها و در مشاغل آکادمیک، هر گروهی مجوز استخدام تعداد خاصی استاد را دارد. وقتی خانم‌ها به مرخصی زایمان و در پی آن به بچه‌داری مشغول می‌شوند، نه تنها از همکاران مرد خود عقب می‌مانند، بلکه عملاً سمت سوی استخدام‌های بعدی مردانه‌تر نیز می‌شود. شخصاً از استاد دانشگاه مردی شنیدم که با لحنی عصبی می‌گفت از این به بعد سعی خواهد کرد حتی برای آزمایشگاه نیز مانع استخدام مربی از میان خانم‌ها باشد. او نفوذ زیادی داشت و جالب اینجاست که با هیچ معیاری آدم مذهبی محسوب نمی‌شد. مشاهدات بعدی من نشان داد که به تصمیم خود عمل کرد.

در فرهنگ ما تقسیم مرخصی بچه‌داری به طور مساوی میان مرد و زن، خیلی پذیرفتنی نیست.  اما شاید تنها راه عادلانه همین باشد. کارفرما ممکن است نتواند قانون را زیر پا بگذارد ، اما به راحتی قادر است صورت مسئله را حذف کند. از منظر اقتصادی کار او خیلی هم تعجب‌برانگیز نیست. موسسه قرار است بازدهی بیشتر و هزینه کمتر داشته باشد. 

در چنین شرایطی تصویب بی‌حساب و کتاب قوانین حمایتی، آن هم در دولتی که سازمانهای عریض و طویل آن بهروه‌وری پائین و بی‌کاری پنهان دارد، در نهایت به ضرر دختران جوانی تمام خواهد شد که در پی استخدام با پسران هم‌تراز خود رقابت می‌کنند.

۱۳۹۲ تیر ۲۵, سه‌شنبه

چرا تولستوی در قبر لرزید؟


اواسط دوران گورباچف، طرح گلاسنوست و پروسترویکای او شعاری جهانی شده بود. کسی تصور هم نمی‌کرد که اتحاد شوروی از هم بپاشد. گورباچف و تیم همراه او به دنبال فضای باز و اصلاحات اقتصادی بودند. اتحاد شوروی به کره ماه موشک می‌فرستاد، اما قادر نبود یک رادیوی معمولی همانند غربی‌ها تولید کند. حتی گورباچف در جلسه سران حزب، دو مدادپاکن آلمانی و روسی با خود برده و تفاوت آنها را برای پیرمردان کمونیست تشریح می‌کرد. صنایع شوروی حال و رزو خوشی نداشت. به دنبال تکنولوژی پیشرفته و اقتصادی پویا بودند.  

در همان زمان، هیئتی به سرپرستی آقای علی‌اکبر ولایتی وزیر امور خارجه وقت، به مسکو سفر کرد. یک حجت‌الاسلام نیز که نامشان را فراموش کرده‌ام، همراه هیئت بود. وقتی این هیئت به تهران برگشت، اخبار ساعت دو رادیو، مصاحبه یکی از اعضاء را پخش می‌کرد که نتایج سفر به مسکو را شرح می‌داد. به گمانم مصاحبه کننده همان فرد روحانی بود. بخشی از سخنان فراموش نشدنی او دقیقاً یادم مانده، ایشان گفت : «مذاکرات مفیدی در مسکو داشتیم. رهبران جدید به دنبال تکنولوژی پیشرفته و اصلاحات اقتصادی هستند. به طرف روسی اطمینان دادیم که ایران آمادگی کامل برای همکاری و صدور تکنولوژی پیشرفته به آن کشور را دارد»

کمونیست‌ها اساساً خداباور نیستند. ولی پس آن جلسه، مقام کمونیست مخاطب این هیئت، بلافاصله خود را به پولیت‌بُروی حزب رساند و فریاد برآورد که : «هللویا هللویا! رفقا کار ما تمام شد. توبه کنید و به پدر مقدس ایمان بیاورید. لشگر اسلام در راه است و بدجوری غافله را باخته‌ایم» و چنین بود که بازگشت به خویشتن رخ داد و کمونیست‌ها  کمر همت برای خدمت به کلیسای ارتدکس بستند.


چند سال پیش از مشهد به تهران می‌آمدم. سه ردیف جلوئی من در هواپیما، از مدیران صدا و سیما بودند. از خوش‌خدمتی خانم سرمهمان‌دار و پذیرائی جانانه او متوجه موضوع شدم. گویا خواهر ایشان کارمند یکی از این حاج‌آقاها بود. فرد کنار پنجره را که ارشدترین اینها بود، خیلی مورد توجه قرار می‌داد. مدام می‌خوردند و پذیرائی می‌شدند. یکی از این سه که در صندلی راهرو و با فاصله از مدیر ارشد نشسته بود، هنگام خوردن ملچ مولوچ آزاردهنده‌ای هم راه انداخته بود. هر چند وقت یک بار انگشت اشاره را در دهانش فرو می‌برد و همچنیان خوردنی‌ها را می‌بلعید. هر سه با دهان پر و یک‌ریز حرف می‌زدند. صحبت اصلی آنها در خصوص ماموریت‌های خارج از کشور بود. از برلین و پاریس و لندن زیاد سخن می‌رفت. در همین حین، آقای ملچ مولوچی خود را به مقام ارشد نزدیک کرد و با صدای نسبتاً بلندی گفت : «حاجی! قربونت، ما شانس نداریم ها! یک وقت مُسکو پُسکو نیفتیم!»

پیش‌تر از نحوه غذا خوردن آنها و پذیرائی چاپلوسانه سرمهمان‌دار، مستفیض شده بودم. این جمله را هم که شنیدم، ناخودآگاه با خود گفتم : «آخ خ خ مسکو! دیوار بالشوی تئاتر تَرَک برداشت، تولستوی در قبر لرزید، آلا پوگاچووا سکته ناقص کرد، ارکستر فلارمونیک سن‌پترزبورگ که سمفونی هفتم (لنین‌گراد) شوستاکوویچ را برای اولین بار در اوج محاصره شهر توسط ارتش نازی اجرا کرده بود، از نواختن ایستاد»



تابستان گذشته تصمیم گرفتیم برای گردش به ترکیه برویم. به آژانسی زنگ زدم و در خصوص مناطق توریستی ترکیه مشورت گرفتم. خانمی که مشورت می‌داد، آنتالیا را توصیه نکرد و می‌گفت کوش‌آداسی خیلی بهتر است. وقتی دلیل را جویا شدم، گفت : «آنتالیا دیگه از مُد افتاده. همه توریست‌های کوش آداسی اروپائی و کلاس بالا هستند. آنتالیا پر شده از این روس پوس‌ها». البته ما آنتالیا را انتخاب کردیم. ولی راست می‌گفت. آنتالیا پر از مسافران روس و اوکراینی و جمهوری‌های سابق اتحاد شوروی بود.

در این شهر قدیمی کلی آثار تاریخی و فرهنگی وجود دارد. تقریباً تمام تورهای ایرانی بازدیدهای خود از این آثار را لغو کرده‌اند. ایرانیان خود نقطه پرگار تمدن هستند و نیازی نیست آثار دیگران را ببینند. موسیقی شش‌و‌هشت لوس‌‌آنجلسی و عشق‌وحال و بزن‌و‌برقص کم دارند، که بحمدالله در کنسرت‌ها و هتل‌ها فراهم است. ناچار بودیم برای دیدن آثار قدیمی آنتالیا، خود را با تورهای روس هماهنگ کنیم.

روس‌ها یک فرق اساسی با مللی مثل فرانسه و انگلیس دارند. انگار ولادیمیر پوتین در دویست میلیون ضرب شده باشد. داخل آسانسور و هنگام رودررو شدن، خبری از آن لبخندهای مردم غرب اروپا نیست. کمی خشک و عبوس و بی‌احساس به نظر می‌رسند. اما مانند همه ملل بافرهنگ، وقتی در ساحل دریا و  یا کنار استخر دراز کشیده‌ بودند، عموماً کتابی در دست، مشغول مطالعه می‌شدند. توریست ایرانی حوصله این روس پوس‌ها را ندارد. او نخوانده کارشناس ارشد طب تا نجوم است. 
فیس‌بوک، ، ،

۱۳۹۲ تیر ۱۸, سه‌شنبه

چگونه می‌توان از یک‌پارچگی ایران دفاع کرد؟


ایران کشور تک‌قومی و تک‌زبانی نیست، سرزمین کاملاً متکثری است. طی صد سال گذشته مانند عموم کشورهائی که از چنین تکثری برخوردار بودند، سیاست رسمی و حاکم، قرائت ویژه‌ای از ملیت ارائه کرد که دیگران را به حاشیه براند. چون این سیاست با واقعیت‌ها تناقض آشکار داشت، تمام منابع عمومی با پشتکار فراوان صرف اعمال آن شد، و موفقیت‌هائی درخور توجهی هم کسب کرد. این که طراحان این سیاست نابغه بودند و دیگران در خواب زمستانی، تحلیل درستی نیست. زمان مناسب بود و آموزش عمومی گسترده تازگی داشت. تقریباً در همه کشورهای اینچنینی، قومی که دست بالا را داشت و فرصت را هم درست تشخیص داد، در اجرای این سیاست موفق شد.

اکنون با خودآگاهی گسترده میان تمام اقوام و ملل و طوایف تشکیل دهنده ایران، کمتر کسی از این واقعیت فرار میکند که تنوع کشور را باید به رسمیت شناخت و حقوق همه را محترم شمرد. به تعبیر یک شاعر و محقق آذربایجانی، ایران خاورمیانه کوچک است. تفاوت‌های آشکار ساکنان آن را نمی‌توان انکار کرد. در چنین شرایطی، چگونه باید کشور را از گزند حوادث حفظ، و از یک‌پارچگی آن دفاع کرد؟

بعضی لیبرال‌ها می‌گویند عموم مکاتب سیاسی قصد دارند انسان را به سمت تعالی ببرند و به ایده‌آل‌ها نزدیک کنند. اما لیبرالیسم انسان را همانگونه که هست، به رسمیت می‌شناسد. موجودی با خصائل زشت و زیبا. زیاده‌خواهی و لذت‌جوئی و حسادت و منفعت‌طلبی و انحصارطلبی همه جزو صفات انسان است. لیبرالیسم آنها را انکار نمی‌کند و کاملاً به رسمیت می‌شناسد. اجازه بدهید به لیبرال‌ها اقتباس کنیم و کوروش و داریوش و ساسانیان و فردوسی و زبان فارسی و اتحاد تاریخی هزاران ساله و این حرفها را که سخت مورد مناقشه است، و بیشتر به رویا شباهت دارد، کنار بگذاریم، و از ایران واقعی بگوئیم که هر کدام از اقوام آن می‌توانست یک کشور مستقل برای خود داشته باشد.

تُرک‌ها، خراسانی‌ها، عرب‌ها، کُردها، ترکمن‌ها همه در بیرون از ایران، کشور و منطقه و یا حتی کشورهای مستقلی دارند، که احدی نمی‌تواند در مشروعیت آنها خدشه وارد کند. بسیاری از آنها از ایران موفق‌تر و ثروتمندتر و جهانی‌تر هم هستند. در چنین شرایطی، قرار است اقوام ایرانی چُرتکه بیندازند و به این نتیجه برسند که یکپارچگی این سرزمین، ضامن منافع بسیار بهتری برای آنهاست. با این حساب، ایران فعلی کشوری است که همه در آن شریک هستیم و به تساوی باید به آن خدمت کنیم و از مزایای شهروندی آن نیز به طور برابر بهره ببریم.

اجازه بدهید مثال واضحی بزنم. چهار نفر تصمیم می‌گیرند تا یک شرکت نرم‌افزاری تاسیس کنند. هر کدام نیز ده میلیون تومان سهم، و تمام وقت در این شرکت به کار مشغول می‌شوند. درآمد آنها از شرکت ماهی یک میلیون تومان است. اما یکی از شرکاء، املاکی هم دارد که ماهانه پنجاه میلیون تومان از آنها اجاره دریافت می‌کند. اگر روزی این شرکت در آستانه بحران ورشکستگی قرار بگیرد، سه نفر از شرکاء به خاک سیاه خواهند نشست، اما شریک چهارم ککش هم نخواهد گزید. در چنین مواردی اتفاق افتاده که شریک چهارم با تکیه بر سهام و سهم مدیریت خود، تعمداً شرکت را به مدت طولانی متضرر نگاه می‌دارد تا آن سه به زانو درآیند و کل سهام شرکت را به ثمن بخس مال‌خود کند.

چه بسیارند کسانی که به طور جدی برای فرهنگ و زبان خود فعالیت می‌کنند. فرهنگ و زبانی که در صد سال گذشته با نارواترین هجمه‌ها مواجه بوده و انکار شده است. اما دل در گرو ایرانی یکپارچه و متحد هم دارند. ایران آزاد و دموکراتیک و متکثر را برای همه اقوام درون آن متضمن منافع بیشتری می‌دانند. و از آن به مراتب مهم‌تر، تصور می‌کنند هر آسیبی به تمامیت ارضی کشور، اقوام بزرگتر نظیر فارس و تُرک را بیش از بقیه متضرر خواهد کرد.

تُرکها در حفظ وجب به وجب، و ولایت به ولایت ایران واقعی و نه ساسانی و رویائی، حق آب و گلی وصف‌ناپذیر دارند. اما در اینجا صحبت از مواضع مختلف نیست. ضرر و زیان با هم بودن و یا جدا بودن را به این راحتی و با محاسبات دقیق ریاضی نمی‌توان اندازه گرفت، تا همه به آن تمکین کنند. استقلال‌طلبی هم به تعبیر نویسنده‌ای یک ترم سیاسی است و نه یک عمل جنائی، که تفکرات تمامیت‌خواه مدام آن را خیانت و جنایت و مزدوری اجانب جلوه می‌دهند.

اگر به آینده این کشور فکر می کنیم و نگران آن هستیم، باید در پی پاسخ به این پرسش باشیم که  آیا ما شرکای خوبی در این سرزمین هستیم؟ بدیهی است که شرایط فعلی منظور نیست. بدون در نظر گرفتن نظام سیاسی حاکم، و با این فرض که قادر هستیم کشورمان را بازتعریف کنیم، آیا خواهیم توانست شرایطی را به وجود آوریم که رضایت نسبی همگان فراهم شود؟ در غم و شادی پشت هم باشیم؟ اگر توان این کار را نداریم، چه کسی و چه گروهی مقصر است؟ استقلال طلبان؟ بیگانگان؟ قدرتهای جهانی؟ شکی نیست که همه این عوامل می‌توانند موثر باشند.

اما عامل موثر و بسیار مهمتری وجود دارد که اتفاقاً خود را متولی اصلی ایران می‌داند و بیشترین موضع را در مقابل استقلال‌طلبان دارد. و آن نگرش جامعه مدنی و بدنه اجتماعی فارسی‌زبان و کارگزاران مستقل از قدرت آن است، که زبان و فرهنگ مطلوب آنها در وضعیت فعلی، نه تنها دست بالا، بلکه عملاً موقعیت انحصاری دارد. و هر تغییری، لزوماً شرایط فعلی را به هم خواهد زد. اما به نظر می‌رسد این جامعه دچار غرور کاذب شده و در خصوص مسائل قومی، یا از آن بی‌خبر است و یا توطئه دشمنان می‌داند و یا به آن اهمیت نمی‌دهد و شوخی شوخی می‌پندارد که از ازل همه به این شرایط رضایت داشته‌اند و عده محدودی بی‌جهت عرض خود می‌برند و زحمت آنها می‌دارند.

اجازه بدهید دو مثال عینی و ساده بزنم. چندین سال پیش شادروان احمد شاملو سخنرانی تندی کرد و در آن فردوسی را خان‌زاده‌ای دانست که قصد دفاع از سلطنت را داشت. کاوه آهنگر را در تحلیل نهائی شعبان بی‌مخ فریدون نامید که فردوسی با تحریف عامدانه تاریخ او را تطهیر می‌کند. پس از این سخنرانی، قیامتی بپا شد. اغلب منتقدان شمشیر را از رو بستند و به دفاع از فردوسی و قصه‌های شاهنامه پرداختند. فضای تند و ملتهب، محمود دولت‌آبادی را ناچار کرد تذکر دهد، هم شاملو از ما ماست و هم فردوسی، و بهتر است حد نگه داریم.

چندی پس از آن، شاملو سخنان دیگری هم در خصوص موسیقی سنتی به زبان آورد. بعضی از بزرگان آن را با تعابیر تند نواخت. این موسیقی را کسل‌کننده و تکراری تشخیص داد و از آن اعلام بی‌زاری کرد. به محمدرضا لطفی با لحن تحقیرآمیزی گفت حوصله تار و کمانچه‌اش را ندارد. و همان بهتر که این افتخار نصیب شعر او نشده تا مناسب ساخته‌های لطفی باشد. تمام اهل موسیقی، بی توجه به مقام شامخ شاملو، سخنان او نقد کردند و بعضاً تعابیر بسیار تندی به کار بردند. کسانی گفتند شاملو همان بهتر که شعر بگوید و در کاری که هیچ از آن نمی‌فهمد، دخالت نکند.

جالب اینجاست که در این عرصه، حکومت هیچ دخالتی نداشت. از حکومتی‌ها فقط عطاءالله مهاجرانی در روزنامه اطلاعات نقدی بر شاملو  نوشت، که آن نیز وجهه شخصی داشت. مهاجرانی اهل این مباحث بود. نظام نه علاقه‌ای به موضوع داشت و نه کاری به شاملو و منتقدین او. شاید هم بسیاری از حاکمان که با ایران باستان میانه‌ای نداشتند و ندارند، در دل با شاملو همراه بودند. اما یک مسئله به خوبی ثابت ثابت شد. با موسیقی سنتی و ابوالقاسم فردوسی، حتی احمد شاملو هم به این راحتی‌ها نمی‌تواند برخورد کند. 


وقتی نام نامیرای آذربایجان به گوش می‌رسد و قرار است موسیقی مناسبی پخش شود که عمیقاً به این سرزمین اشاره کند، موسیقی عاشیقی به عنوان قوی‌ترین و اصیل‌ترین شناسنامه ملی، انتخاب اول است. هیچ موسیقی‌دانی هم در این موضوع خدشه وارد نمی‌کند. اما وقتی آقای داریوش پیرنیاکان، نوازنده مطرح تار، رئیس خانه موسیقی بود، در حضور عاشیق‌های آذربایجانی و پس از پایان اجرای آنها، سخنرانی مبسوطی کرد و تاریخچه خود ساخته خویش را ریشه این موسیقی نامید. مدام آشوق آشوق کرد تا ثابت کند این موسیقی مربوط به ایران باستان است و هیچ ارتباطی به تُرک‌ها ندارد که بعدها نوازندگان آن را "عاشیق" تلفظ کرده‌اند.

شایان ذکر است که موسیقی همه ملل جهان از هم تاثیر پذیرفته، و هیچ ملت عاقلی هم در این دنیا مدعی نیست که بطور مطلق مالک نوعی موسیقی است و دیگران همه از آنها یاد گرفته‌اند. اما پرنیاکان به وضوح برای موسیقی عاشیقی شناسنامه‌سازی کرد. کار او فقط توهین‌آمیز نبود، مخرب و تاریخ‌سازی و انکار دیگری هم بود. دست‌کم احمد شاملو موسیقی جهان را می‌شناخت و با آن مقایسه می‌کرد، اما پیرنیاکان حتی متوجه نبود که تُرک‌های باستان به عاشیق، اوزان می‌گفتند و  لفظ عاشیق خیلی قدیمی نیست تا او با آشوق آشوق گفتن پای آنها را به دربار خشایارشاه بکشاند و جعل تاریخ کند.

اخیراً مجله مهرنامه مطالبی از دکتر سید جواد طباطبائی منتشر کرده که در آن پیشینه و ظرفیت زبان تُرکی به شکلی باور نکردنی و سخیف، تحقیر می‌شود. سخنرانی مرحوم شاملو نقد یک حماسه‌سرا بود، اما طباطبائی تُرکی را زبان علیلی می داند که سقف گسترش آن حیدربابایه سلام شهریار است. به وضوح می گوید این زبان یک زبان فرهنگی نیست.

جامعه مدنی فارسی‌زبان با رسانه‌های بی‌شمار خود که هیچ ارتباطی هم به قدرت ندارد، چه عکس‌العملی در خصوص این سخنان نشان داد؟ این چه شراکتی است که اگر در آن به یکی بگویند بالای چشمت ابروست و کاوه آهنگر قصه‌هایت، شعبان بی‌مخ پادشاه دیگر همان قصه‌هاست، بلوا به پا می‌شود. اما به دیگری می‌گویند زبان و فرهنگ تو اساساً ظرفیت تربیت مُخ ندارد، اما هیچ کدام از مُخ‌های این جامعه به خود زحمت نمی‌دهد تا دست‌کم بگوید : «مرد حسابی! اندکی مودب باش»

شاملو در محفلی دوستانه می‌گوید موسیقی سنتی دل ای دل ای طولانی است که حوصله‌اش را سر می‌برد، بلافاصله او را به نقدی می‌کشند که هنوز ادامه دارد. اما در یک مکان رسمی و توسط یک مقام رسمی، شناسنامه موسیقی آذربایجان را به سخره می‌گیرند. سکوت عکس‌العمل همان حضراتی است که بر شاملو تاختند. کسانی که خود را نقطه پرگار تمدن می‌دانند، و یا کسانی که ماموریت و یا علاقه دارند خود را پیش‌قراول لشگر هخامنشی در آذربایجان بدانند، حمایت آشکار خود را از سخنان امثال طباطبائی و پیرنیاکان پنهان نکردند، و در رسانه‌های خود مدام آن را بازتاب دادند. عمل آنها، از این سکوت کَر کننده صادقانه‌تر بود.

در کشوری که به یکی از شرکاء نازکتر از گل نمی‌توان گفت و دیگری را به هجمه بی‌امان و بی‌اساس می‌توان بست، مشکل‌ترینِ کارها دفاع از یکپارچگی سرزمینی است. آذربایجان نه سر عاشیق‌های خود چانه خواهد زد، و نه ذره‌ای در ظرفیت بالقوه و بالفعل زبان تُرکی تردید دارد. سخنان بی‌پایه و اساس امثال پیرنیاکان و طباطبائی و سکوت شما، سم مهلکی برای اعتماد متقابل است.

اینکه چنین کسانی اصالت آذربایجانی دارند و شایسته نیست شما دخالت کنید، عذر بدتر از گناه است. چون بوی سخنان و مصاحبه‌های برنامه‌ریزی شده را هم می‌توان از انتخاب این افراد شنید. اگر این فرض را هم درست ندانیم، می‌دانیم که کمتر کسی به اندازه رضا براهنی به ادبیات معاصر فارسی خدمت کرد. ولی چون منتقد وضع موجود بود، همچنان آماج حملات است. معیار دوگانه در خصوص ملیت افراد، فقط فرصت‌طلبان آریائی‌باز را خوشحال می‌کند.

اگر گفته شود طباطبائی آدمی جنجالی است و نباید سر به سر او گذاشت، باز عذر بدتر از گناه است. گرچه او خودبزرگ‌بینی است که کسی را جز خود باسواد نمی‌داند، اما تردیدی نیست که استادی با سابقه و سخت‌کوش است که آثار درخورتوجهی نیز دارد. ایشان به هر کسی و به هر نحله فکری که پیله کرده و جنجالی آفریده، جواب مناسب گرفته است. همیشه منتظر بود تا دکتر سروش چیزی بنویسد یا سخنی بگوید، تا به بحث روشنفکر دینی بتازد. تعابیر تندی هم به کار می‌برد و نوشته‌های  امثال دکتر سروش را افکار پریشان کسانی می‌دانست که نه از روشنفکری چیزی می‌دانند و نه سنت دینی را می‌فهمند. در حوزه اندیشه سیاسی و صفویه و قاجاریه، تحقیقات کسی را قبول نداشت، و همه را بی‌سواد می‌دانست. البته در اغلب موارد جواب مناسب هم می‌گرفت. اصولاً شخصی جنجالی است، که سر و صدائی بکند و دیگران ناچار از واکنش شوند. آنکه که خود گوید و خود خندد، تعبیر دیگری دارد.

اما جنجالی که اینبار آفریده، نه تنها در حوزه تخصص او نیست، و نه تنها اغلاط فاحش دارد، بلکه زبان بخشی از هموطنان شما را به وضوح غیرفرهنگی می‌نامد، و مجله‌ای فرهنگی! آن را منتشر می‌کند. اگر این‌بار این چراغ به خانه رواست، اگر آذربایجان سر ایران است و مُلک ستارخان، این گوی و این میدان!. برادری را در عمل ثابت کنید و فرض بگیرید کسی در بیرون از حوزه زبان فارسی گفته باشد : «فارسی اساساً زبانی غیرفرهنگی است».

مدام تکرار می‌شود که باید خویشتن‌دار بود و شیوه درست نقد را به کار برد. حالا اساتید چیزی گفته‌اند و حرفهای صحیح هم میان اظهاراتشان بود، نباید همه چیز را منفی دید و به آنها بی‌احترامی کرد. خوب؛ بسم الله! هم ما یاد می‌گیریم، و هم آزمونی است که نتیجه آن سرمایه‌ آینده ایران است.