مجله به یاد ماندنی آدینه در دهه شصت گزارشهائی از جلسات بزرگان و نویسندگان زبان
فارسی منتشر میکرد که به موضوع اصلاح خط فارسی میپرداخت. همه جوانب خط فارسی از
جمله کاربرد آن در برنامههای کامپیوتری بررسی میشد. از شادروان احمد شاملو تا
دکتر محمد صنعتی مدیر عامل شرکت نرمافزاری سینا که برنامه زرنگار را تولید کرده بود،
در این جلسات شرکت داشتند و نظر میدادند. در خصوص اصلاح و احیاناً تغییر خط فارسی،
مقالات ارزندهای منتشر میشد. تا آنجائی که به یاد دارم، آقای ایرج کابلی طراح
اصلی ایدههائی بود که به تصویب رسید. کلمه "بیحوصلهگی" با انواع
نگارش، مثالی بود که جناب کابلی به آن میپرداختند و بیفاصلهنویسی و جدانویسی را
بهترین گزینه میدانستند.
اما مهمترین موضوعی که همواره مطرح میشد و بلافاصله به بنبست میرسید، بحث
تغییر خط بود. در این خصوص نویسندگان مقالات، عموماً به دو موضوع تجربه ترکیه و
میراث گذشته فارسی میپرداختند. به یاد ندارم که حتی یکی از نویسندگان به تاریخ
متفاوت و آثار متفاوت این دو زبان اشارهای بکنند. ترجیعبند تجربه ترکیه، نگرانی از قطع ارتباط با گذشته فارسی بود.
شاید ذکر یک مثال فراگیری این موضوع را بهتر نشان دهد. آقای دکتر علیرضا نوریزاده، شاعر و یکی از باسابقهترین روزنامهنگاران
ایرانی است. ایشان همواره از طرف منتقدان خود به خیالبافی در عرصه روزنامهنگاری متهم
میشود. در یک برنامه تلویزیونی هم جزئیات جلسه رضاشاه و آتاتورک را چنان تشریح کرد که گوئی فیلم گفتگوهای خصوصی و صمیمانه آنها به زبان فارسی در اختیار ایشان بوده است. شایان ذکر است که تنها ویدئوی باقی مانده از دیدار این دو رهبر، نشان از گفتگوی آن دو به تُرکی است. طبق اظهار آقای نوریزاده، آتاتورک
از رضاشاه میپرسد چرا مثل ما خط عربی را تغییر نمیدهید؟ رضاشاه در جواب میگوید
: «قربان! مسئله من به این سادگی نیست، سعدی و فردوسی و حافظ را چه کنم؟».
عموم مقایسههائی که در خصوص تغییر الفبا در این دو زبان صورت میگیرد و به
میراث گذشته آنها اشاره میکند، تقریباً به همین اندازه سطحی است. انگار
ترکیه در لحظه تغییر خط، برهوتی بیکتاب بود. اگر میراث گذشته یک زبان را به شعر و
ادبیات محدود نکنیم، و طب و آشپزی و نجوم و دریانوردی و ریاضی و کشتیسازی و امور
دیوانی و قرارداهای بین المللی و .... را هم لحاظ کنیم، تُرکی عثمانی در لحظه
تغییر خط، شاید از زبان عربی هم میراث بزرگتری داشت. اما یک فرق تاریخی و ماهوی در
دو زبان فارسی و تُرکی وجود دارد، که تغییر خط برای فارسی را تصمیمی بسیار دشوار،
و برای تُرکی به فرصتی فوقالعاده تاثیرگذار تبدیل کرده است.
فارسی بیشتر زبانی نوشتاری است. جواب این سوال که در دویست سال گذشته زبان
مادری چند درصد مردم فعلی ایران فارسی بوده، کار دشواری است. بدون تردید در
پرجمعیتترین مناطق ایران، از گرگان تا آستارا، و در شمال غرب یعنی آذربایجان و
کردستان و لرستان، کسی به فارسی حرف نمیزده است. ادوارد براون در یادداشتهای خود میگوید به محض خروج از تهران، زبان فارسی دیگر کاربرد
ندارد. زبان مادری عموم بزرگان این زبان مانند سعدی شیرازی نیز فارسی نبوده است.
همین الان در زادگاه فردوسی اگر با پیرمردان و پیرزنان صحبت کنید، مفاهمه به
دشواری انجام میگیرد. در جنوب، شوشتری و دزفولی و در شمال سمنانی را اگر بتوان
فارسی گفت، باید کُردی و لُری و گیلکی و مازندرانی را هم فارسی شمرد. این وضعیت زبان
فارسی در سطح جامعهای عموماً غیرفارس است که همه آنها به فارسی اثری مکتوب از خود
باقی گذاشتهاند.
تاریخ زبان فارسی از این منظر قابل مقایسه با زبانی چون لاتین است. زبان مادری
عموم فارسینویسان، فارسی نبوده، و زبان معیاری را رعایت میکردهاند که تفاوت سبک
آنها را خواننده عادی چندان متوجه نمیشود. امروز ما شاهنامه و گلستان شریف سعدی
را بیکموکاست و با اندکی دقت متوجه میشویم. اغلب این موضوع را توانائی زبان
فارسی میدانند. ولی منتقدانی هم دارد، که معتقدند فارسی طی قرون متمادی عملاً راکد
مانده و رشد نکرده است. اما زبان تُرکی روالی کاملاً بر عکس فارسی داشته است.
تُرکی چون موجودی زنده، در متن جامعه با لهجههای مختلف صحبت میشده و تاثیر میگذاشته
و تاثیر میگرفته و تغییر مییافته و رشد میکرده است. سنت نوشتاری آن نیز مانند
اکثر زبانهائی که چنین سرنوشتی داشتند، متاثر از متن جامعه بود.
از این منظر تاریخ زبان تُرکی را با زبانهائی چون انگلیسی و آلمانی باید مقایسه
کرد. مثل انگلیسی در طول زمان تغییر مییافته و مانند آلمانی لهجههای متفاوتی
داشته است. عموم آثار کلاسیک تُرکی به لهجههای جغتائی و ایغوری و عثمانی و آذربایجانی
نوشته شدهاند. همانطور که آثار شکسپیر بدون سادهسازی برای نسل انگلیسیخوان عصر جدید
مفهوم نیست، آثار تُرکی نیز نیاز به سادهسازی دارد.
این موضوع فقط به اختلاف لهجهها مربوط نیست. حتی به آثار پرتکلّف درون یک
لهجه مانند تُرکی عثمانی هم مربوط نیست، که چیزی مشابه زبان اردوی امروزی بود.
یونس امره شاعر و نویسنده بزرگ آناتولی هم عصر سعدی است. موقعیتی نیز مشابه سعدی
در ادبیات تُرکی دارد. بیشترین اشتهار یونس امره علاوه بر آثارش، زبان اوست. او
زبان پرتکلف و سرشار از اصطلاحات دینی و عربی را به کناری گذاشت و به زبان مردم عادی
نوشت. اما حتی آثار گرانقدر یونس امره نیز در ترکیه امروز سادهسازی میشود.
در استانبول و در منطقهای دانشگاهی که چندین کتابفروشی بزرگ داشت، میخواستم
برای دوستی در ایران اصل آثار یونس امره را تهیه کنم. کتابفروشان تُرک نهایت
همکاری را کردند و با تمام همکاران خود در آن حومه تماس گرفتند، اما اصل آثار یافت
نشد. انواع سادهسازی با چاپهای نفیس و به وفور وجود داشت، اما برای اصل کتاب به
مراکز ویژهای باید مراجعه میکردم که وقت اجازه نمیداد. چنین چیزی برای یک فارسی
زبان باورکردنی نیست. روز به روز تصحیحات بهتری از میراث فارسی ارائه میشود که به
قلم نویسنده اصلی نزدیکتر باشد. آنها را با چاپ نفیس از کتابفروشی محله نیز میتوان
تهیه کرد.
تُرکی مدرن اگر تعییر الفبا نیز نمیداد، باید تمام آثار گذشته خود را
ویراستاری و سادهسازی میکرد. اگر این اتفاق را قطع ارتباط با گذشته بدانیم، در
هر حال امری اجتنابناپذیر بوده است. اصولاً در تمام زبانهای زنده جهان، ارتباط
با میراث گذشته کاری آکادمیک محسوب میشود. و تغییر الفبا تقریباً در آن بیتاثیر
است. مشکل زبان فارسی، ابداً از جنس مشکل زبان تُرکی نیست. فرصتهای تُرکی را هم با
معیار زبان فارسی نباید سنجید.
اقتباس از گرافیک لاتین و ایجاد الفبای خاص برای زبان تُرکی، فرصت بینظیری
بوده که در زمانی بسیار مناسب، نصیب این زبان باستانی شده است. فارغ از تمام
انگیزههای سیاسی، دوستداران زبان تُرکی باید سپاسگزار طراحان و تصمیمگیران این
ایده باشند. اگر در طرح اولیه، اندکی دوراندیشی بیشتر وجود داشت، و صرفاً لهجه
استانبول مبنا قرار نمیگرفت، که در ترکیه آن تاریخ هم فراگیر نبود، و الفبای تُرکی به
گونهای طراحی میشد که دستکم شکل نوشتاری لهجههای نزدیک منطقه یکسان باشد،
امروز فرصت به مراتب بزرگتری در اختیار دنیای چند صد میلیونی تُرکان جهان
بود.