۱۳۹۳ اسفند ۲۴, یکشنبه

جُک‌های قومیتی، مخرب یا امری متداول؟

چند سال پیش بانوی نویسنده خانم شهرنوش پارسی‌پور در رادیو زمانه خاطرات خود را منتشر می‌کرد. در بخشی از این خاطرات به زندگی مجردی خود و دوستش در تهران اشاره کرده بود. از طعنه‌هائی نوشته بود که دو زن بدون شوهر از مردان می‌شنیدند. دست‌آخر این دو تصمیم می‌گیرند که برای مدتی از تهران بروند. بی‌آنکه شناخت قبلی داشته باشند، رشت را برای زندگی انتخاب می‌کنند. در ادامه این خاطره خانم پارسی‌پور از خود می‌پرسد چرا در آن تاریخ رشت را انتخاب کردیم؟ در جواب این سؤال احتمال می‌دهد حرفهائی که مدام در خصوص رشتی‌ها می‌شنیدند در تصمیم آنها بی‌تاثیر نبوده است. چون در نهایت آنها را به این نتیجه رسانده بود که لابد زنان در رشت زندگی آزادتری دارند.
محمود احمدی‌نژاد در سفرهای پرسر و صدای استانی خود از زن شمالی ستایش کرد و گفت : «برخلاف دیدگاه بعضی افراد، من معتقدم زنان گیلانی با حفظ عفاف خود در عرصه‌های مختلف کشاورزی حضور داشته‌اند
دو نقل قول بالا که اولی حاوی سؤال یک نویسنده از خود و دیگری سخنان رئیس‌دولتی است که واهمه‌ای از تکرار حرف‌های عوامانه نداشت، به وضوح تحت تاثیر جُک‌هائی است که در سطح جامعه ساری و جاری است. پدیده اس‌ام‌اس و وایبر این جُک‌ها را با سرعتی وصف‌ناپذیر گسترش داده و طیف‌هائی وسیعی از جامعه شامل لُرها و تُرک‌ها و عرب‌ها و رشتی‌ها را در بر گرفته است. کمترین تاثیر مخرب و ناخواسته آن در روابط اجتماعی اقوام و ملل گوناگون که در رنگین کمان ایران با هم زندگی می‌کنند، نهادینه کردن نابجای این ضرب‌المثل معروف فارسی است که : تا نباشد چیزکی مردم نگویند چیزها
از این هجمه بی‌پایان ضمیر ناخودآگاه نویسنده و رئیس‌دولتی که علی‌الاصول باید حساب شده صحبت کند در امان نیست. مردم عادی در روابط معمولی همیشه قربان صدقه همدیگر نمی‌روند. لازم باشد که متاسفانه خیلی هم لازم می‌شود، بار منفی و مخرب این اس‌ام‌اس‌ها را ضمیمه ضرب‌المثل فوق‌الذکر می‌کنند و بی‌رحمانه بر سر حریف می‌کوبند. این اس‌ام‌اس‌ها مثل خوره و با سرعتی بی‌پایان در حال تهی کردن جامعه از احترام متقابل و زندگی مدنی است. در عمل تاثیر مخرب این جُک‌ها بسیار فراتر از این حرفهاست. نقد نادرست و بعضاً سطحی نیز تاثیر آنها را مخربتر خواهد کرد.
ابتدا عرض بکنم که من به هیچ باور ندارم که این جُک‌ها از مراکز خاصی تولید شده و قصد تحقیر حساب شده فلان شهر و بهمان ملت را دارد. ریشه این مسائل باید خیلی ساده‌تر از این حرفها باشد. چون شوخی شوخی امر بر ما مشتبه شده که ملت شوخ‌طبعی هستیم. اصلاً اینطور نیست. شوخ‌طبعی هنری است که اغلب با تمسخر و لودگی اشتباه می‌گیریم. مرز شوخ‌طبعی و لودگی و تمسخر بعضاً بسیار باریک است و سواد و هنر و ذوق فراوان لازم دارد تا در هم آلوده نشود. طنرنویسان مطرح کشور هم از این عارضه در امان نیستند. ابراهیم نبوی یکی از معروفترین طنزنویسان ایرانی سالها قیافه محمود احمدی‌نژاد را موضوع طنر سیاسی خود قرار داده بود و آشکارا به او توهین می‌کرد. گویا اگر رئیس‌دولت خوش‌تیپ بود، چنین اعمالی را مرتکب نمی‌شد.
اغلب مجریان تلویزیون وطنی هم که احساس طنّاز بودن می‌کنند، فی‌الواقع کارشان لودگی است. روی هم رفته شوخ‌طبعی را بلد نیستیم، اما به آن تظاهر می‌کنیم. خیلی زود شوخی‌های ما وارد عرصه تمسخر می‌شود. درک عمومی‌مان نیز چندان بالاتر از شوخی‌های مسعود ده‌نمکی در سریال اخراجی‌های نیست. مثال واضح و کاریکاتور فرهنگ تمسخر ما همان مستربین خودخوانده ایرانی است. او بسیاری را می‌خنداند اما معنای طنز را هم نمی‌فهمد. در یک مصاحبه حرفه‌ای، طنز عمیق نهفته در سؤال‌ها را هم متوجه نمی‌شد و مافی‌الضمیر خود را بیشتر لو می‌داد.
نکته دوم این است که اگر فرض کنیم ایران کشوری است که همه مناطق و شهرها و فرهنگ‌های متنوع آن در یک فرهنگ خاصی ریشه دارند و هیچ اختلاف مبنائی از قبیل زبان و فرهنگ و مذهب در ایران وجود ندارد و همه شهروندان و یا دست‌کم اکثریت مطلق آنها کمابیش از شرایط مساوی برخوردار هستند، حتماً حق با کسانی خواهد بود که می‌گویند نباید این جُک‌ها را که برای تُرک‌ها و اصفهانی‌ها و رشتی‌ها و مشهدی‌ها و لُرها و .... ساخته می‌شود زیادی جدی گرفت. من نه چنین باوری دارم و نه اصولاً با باورمندان به چنین یکدستی تخیلی حرفی برای گفتن دارم.
آنچه که برای خساست اصفهانی‌ها و تنبلی شیرازی‌ها گفته می‌شود، با آنچه که برای تُرک‌ها ساخته می‌شود فرق ماهوی دارد. و اینکه اصفهانی‌ها و شیرازی‌ها خود نیز خودشان را دست می‌گیرند ابداً نشانه ظرفیت بالای آنها در این خصوص نیست. و اینکه تُرک‌ها از این جُک‌ها می‌رنجند،  ابداً نشانه کم‌ظرفیتی آنها نیست. و مهم‌تر از آن! اینکه بسیاری از تُرک‌ها نیز مانند شیرازی‌ها و اصفهانی‌ها خود جک تُرکی می‌گویند، نشانه فائق بودن و قوی بودن آنها نیست.
در ایران تبعیض و تحقیر ساختار یافته‌ای نسبت به زبان‌های غیرفارسی و در راس آنها زبان و فرهنگ تُرکی وجود دارد. این تحقیر و تبعیض حتی وارد کتب رسمی درسی هم شده است. از منظر دینی نیز گفتن ندارد که موقعیت پیروان بعضی ادیان چقدر اسفناک است. و به طور کلی هر غیرشیعه‌ای در ایران از تبعیض آشکار مذهبی رنج می‌برد. مسئله برابری زن و مرد حتی در کشورهای توسعه‌یافته هم به طور کامل محقق نشده است. در اینجا قوانین رسمی هم به برابری حقوق زن و مرد قائل نیست. بنابراین هر جُک قومی و مذهبی و زبانی و جنسی را باید از این منظر مورد بررسی قرار داد. سعی می‌کنم که بحث را با ذکر چند مثال کاملاً متفاوت بیشتر توضیح دهم.
اگر کسی بگوید «جرج دبلیو بوش سفید‌پوستی کله‌خراب و ششلول‌بندی تگزاسی و گاوچرانی با افکار خرافاتی و آخرالزمانی بود که با زد و بند به ریاست‌جمهوری امریکا رسید»، تمام عالم و آدم گوینده چنین سخنی را فقط به بی‌ادبی متهم خواهند کرد. اما اگر کسی بگوید : «پرزیدنت اوباما، سیاه‌ باسوادی است» بلافاصله همان عالم و آدم از آن بوی نژادپرستی استنشاق خواهند کرد و خواهند پرسید : سیاه باسواد!!؟ پشت این جمله مفهومی نژادپرستانه خوابیده که باراک اوباما را کاکاسیاهی می‌داند که اکنون سواد و مدنیت یاد گرفته است. در جامعه مسئولیت‌پذیر و بسیار شوخ‌طبع امریکا حتی اگر کسی در دل نیز چنین بیندیشد و قصد شوخی هم داشته باشد، از اظهار آن شرم می‌کند و البته می‌داند که عواقب سختی هم در پی دارد. اما در جامعه پر از تمسخر ایران جواد لاریجانی یادش می‌رود که اظهار علنی عبارت کاکاسیاه برای رئیس‌جمهور امریکا به غایت شرم‌آور است. و البته خوب می‌داند که چنین اظهاراتی از طرف یک مقام رسمی هیچ عواقبی هم در پی ندارد.
کریس راک، بازیگر سیاه‌پوست هالیوود در خصوص معروف بودن خودش می‌گوید «معروف بودن خوبه، خیلی شبیه اینه که سفیدپوست باشی.» اگر نیکول کیدمن سفیدپوست چنین حرفی بزند و با اندکی طعنه بگوید که نام او مثل سیاه‌پوست‌ها بر سر زبانهاست، حتماً سخن او توهینی نژادپرستانه ارزیابی خواهد شد.
اگر روزی نخست‌وزیر نروژ مدعی شود که مدیریت مردان کابینه او فاجعه‌بار است و قصد دارد هفتاد درصد اعضاء کابینه را از زنان انتخاب کند، ممکن است از او انتقاد شود که ضعف عملکرد خود را به سایر مردان کابینه نسبت می‌دهد. اما اگر همین نخست‌وزیر بگوید که سهمیه‌بندی اجباری برای شرکت‌ها و نهادهای دولتی که حتماً باید سی‌درصد مدیران ارشد آنها از زنان انتخاب شوند، مخالف اصل شایسته‌سالاری است و به اقتصاد نروژ ضربه می‌زند، مدافعان حقوق زن بلافاصله  معترض سخنان او خواهند شد. این اظهارات را نوعی توهین به شایستگی و توانائی مدیران زن ارزیابی خواهند کرد. و یادآور خواهند شد که فرهنگ مردسالار همچنان در نروژ ریشه دارد و باید با آن مبارزه شود. در چنین مواردی حتی شخصیت افراد نیز در چگونگی دریافت سخن و کار آنها دخیل است. مثلاً شخصی مثل سیلویو برلسکونی نخست‌وزیر پوپولیست ایتالیا هر کاری هم برای زنان بکند، باز کار او حرف خواهد داشت و یا کسانی نیت‌خوانی کرده و برای او حرف درخواهند آورد. خاصه اگر یکی دو نفر از وزرا خوشگل و جوان هم باشند الم شنگه‌ای بپا خواهد شد. پیری زودرس اولین حاصل جوان‌گرائی چنین پیرمردی برای کابینه ایتالیا خواهد بود.
باراک اوباما در آخرین مصاحبه مطبوعاتی سال 2014 خود فقط خبرنگاران زن را انتخاب کرد. بسیاری کار او را تحسین کردند و گفتند که رئیس‌جمهور به زنان روزنامه‌نگار عیدی داده است. هیچ مرد خبرنگاری هم معترض نشد. اما اگر در همین مصاحبه اوباما خبرنگاران را بر اساس گرایش سیاسی رسانه‌ها  انتخاب و سعی می‌کرد که عدالت را رعایت کند، و تصادفاً همه خبرنگارهای انتخابی هم مرد بودند، به ظن قوی زنان معترض می‌شدند و کاخ سفید ناچار از توضیح می‌شد.
باید به تاریخ کلمات و پیشینه اتفاقات توجه داشت. اشاره به رنگ پوست سفید و سیاه از یک جنس نیست. شوخی و صحبت از حقوق زنان و مردان حتی در کشورهای اسکاندیناوی هم که از منظر برابری زن و مرد بهترین در جهان هستند از جنس هم نیست. اینها را در کنار هم قرار دادن و مدارای یک طرف را با کم‌ظرفیتی طرف مقابل مقایسه کردن، خلط مبحث است.
می‌گویند ملت‌ها و گروه‌های اجتماعی مثل بلوندها که برای خودشان جُک می‌سازند و یا به جُک‌هائی می‌خندند که دیگران برای آنها می‌سازند، از اعتماد به نفس بالائی برخوردار هستند. بر همین اساس به دیگران هم توصیه می‌شود که ظرفیت خود را بالا ببرند. و حتی اگر ظرفیت بالائی هم ندارند، مانند گروه‌های فائق عمل کنند و خم به ابرو نیاورند. این سخن در بهترین حالت فقط ساده‌سازی صورت یک مسئله پیچیده است.
گمان نمی‌کنم گروهی و جامعه‌ای در جهان باشد که برای خود جُک نسازد. من از حوزه تُرکی و فارسی در ایران اطلاعات نسبتاً مستقیمی دارم. در زبان تُرکی و در شهر ما اورمیه، جُکی نیست که مردم برای تبریزی‌ها نساخته باشند. در این جُک‌ها زرنگی و فرصت‌طلبی و بعضاً به شکل ناجوانمردانه‌ای خباثت به تبریزی‌های نسبت داده می‌شود. مثلاً می‌گویند که اگر دو تا تخم‌مرغ از تبریزی بخرید و یکی از آنها حاوی زرده باشد، قطعاً شما برنده هستید. یکی از تفریجات ما هم تعریف کردن این جُک‌ها و این طعنه‌ها در جمع خود تبریزی‌هاست. علی‌الخصوص میهمان‌نوازی آنها را دست می‌گیریم که چگونه با تعارف شاه‌عبدالعظیمی میهمان بی‌نوا را دست به سر می‌کنند. حتی به لهجه تبریزی‌ها هم که اتفاقاً بسیار شیرین است رحم نمی‌کنیم. با همه اینها گمان نمی‌کنم شهری در آذربایجان باشد که تبریزی‌ها به اندازه اورمیه مردمان آن را دوست داشته باشند. این جُک‌ها ذره‌ای عداوت و کینه میان مردم اورمیه و تبریز ایجاد نکرده است. حتی یک مورد نیز سراغ ندارم که بازگوئی این جُک‌ها اسباب انبساط خاطر خود تبریزی‌ها هم نشده باشد.
اما همین مردم اورمیه برای کُردها هم جُک می‌گویند و لهجه آنها را هم تقلید می‌کنند. خودشان هم می‌دانند که اغلب این گفته‌ها سخیف و توهین‌آمیز است. هیچ اورمیه‌ای متشخص و بانزاکتی به خود اجازه نمی‌دهد که در حضور یک فرد کُرد از این جُک‌ها حرفی به میان آورد. و شنیدن چنین سخنانی هم برای هیچ کُردی اسباب انبساط خاطر نیست.
در اینجا بزرگی و کوچکی شهرها هم چندان مطرح نیست. مثلاً در حوزه زبان فارسی مردم مشهد کلی جُک برای اهالی تُربت‌حیدریه می‌سازند. نسبتی نیست که در این جُک‌ها به این مردم ندهند. خود تُربتی‌ها بیشترین مشارکت را در بازگوئی این جُک‌ها دارند. در مشهد و در جمعی که یک تربتی نشسته باشد، اصلاً مجالی برای دیگر شهرها و مناطق باقی نمی‌ماند. اما این موضوع در خصوص تربت‌جام صادق نیست. محسن نامجو متولد شهر عمدتاً سنی‌مذهب تربت‌جام است. در مستندی و با اشاره به شهر زادگاه خود می‌گفت : «از تربت‌جام هم فقط می‌تونم بگم متولد آنجام دیگه و چیز زیادی به یاد ندارم. یک مقدار معناهای تاریخی آدم را کامل میکنه که مثلاً مال آن دیاری، یا قیافه‌مون که اینجوری شده مثل سُنّی‌ها ...» تعبیر شباهت قیافه در مقابل تعابیری که مشهدی‌ها برای اهالی تربت‌حیدریه به کار می‌برند، هیچ نیست. ولی در اینجا سخن نامجو آشکارا سخیف و زننده است. قطعاً اهالی یکی از مراکز مهم موسیقی خراسان یعنی تربت‌جام از شنیدن این بی‌نزاکتی خوشحال نخواهند شد.
در کشوری مثل امریکا که مردم شوخ‌طبعی هم دارد، اگر سفیدی برای رنگ پوست سیاهی جُک بسازد، توهین‌آمیز و نژادپرستانه ارزیابی خواهد شد. در ایران نیز زبان تُرکی بیش از صد سال است که جایگاه زبان بی‌سوادها را دارد. زبانی بیگانه و غیرایرانی محسوب می‌شود. پس حتماً کار کسی که از منظر زبان باسوادها برای زبان بی‌سوادها جُک می‌سازد و گویشوران آن را به بلاهت متهم می‌کند توهین‌آمیز ارزیابی خواهد شد. برعکس آن لزوماً چنین نیست.
چند سال پیش در مجلس ایران شخصی بنام کوچک‌اوف به لهجه غلیط نماینده مردم اورمیه طعنه زد و از او پرسید که چرا فارسی بلد نیست. او نیز در جواب گفت که زبان ماردی من تُرکی است و حضرت سلیمان نیستم که همه زبان‌ها را بدانم. معروف است که حضرت سلیمان زبان حیوانات را بلد بود. نماینده اورمیه در این تمثیل آشکارا به زبان فارسی توهین کرد. اما کسی خم به ابرو نیاورد و شاید شنوندگان قهقهه‌ای هم سر داده باشند. اما اگر موضوع برعکس بود و به تُرکی چنین نسبتی می‌دادند، مسئله فرق می‌کرد. کسی که اولی را نشانه ظرفیت فارس‌ها و دومی را نشانه عصبیت زودهنگام تُرک‌ها می‌داند، اساساً خلط مبحث می‌کند.
فی‌الواقع ناراحتی و عداوت زمانی شکل می‌گیرد که بالادستی پائین‌دستی را دست بیندازد. اگر امریکائی‌ها و فرهنگ آنگلوساکسون و انگلیسی‌زبان‌ها به همه جُک‌هائی می‌خندند که همه مردم جهان برای آنها می‌سازند، لزوماً نشانه ظرفیت آنها نیست. فرهنگ امریکائی و زبان انگلیسی کوچه پس‌کوچه‌های مرکز فرهنگ اروپا یعنی فرانسه را هم فتح کرده است. این همان فرانسه‌ای است که زمانی اهالی آن با ملکه ویکتوریا هم پالوده نمی‌خوردند. اگر برای بلوندها جُک می‌سازند و خودشان هم می‌خندند، کودکانه خواهد بود که به سیاهان افریقا هم توصیه کنیم نظیر آنها رفتار کنند. در همین ایران دشوار بتوان بانوئی را پیدا کرد که کلی تلاش نکرده باشد تا اندکی بلوند به نظر برسد.
در ابتدای این نوشته عرض کردم که روی سخن این نوشته با کسانی نیست که معتقدند ایران فاقد مسائل قومیتی و زبانی است و جک تُرکی هم  چیزی شبیه جُک اصفهانی است. بزرگترین چالش آینده ایران جایگاه زبان‌های غیرفارسی و در راس این زبان‌ها پرگویشورترین آنها یعنی زبان تُرکی است. جایگاه فعلی زبان تُرکی در ایران اسباب شرمساری است. قبلاً دلایل این موضوع را نوشته‌ام که تُرک‌ها در ایران  نه فرهنگ اقلیت دارند و نه فرهنگ اکثریت. پس جای تعجب ندارد که بعضاً خود نیز جُک‌های تُرکی را بازگوئی می‌کنند. اکنون که روز به روز جامعه ایران سکولارتر می‌شود و خودآگاهی تُرک‌ها نسبت به اصلی‌ترین نماد هویتی آنها یعنی زبان تُرکی بالا می‌رود، وضعیت فعلی فقط در شرایط سرکوب قابل تداوم خواهد بود. بنابراین باید مسئولانه به نقد کارکرد مخرب جُک‌های قومیتی در ایران بپردازیم. اگر با تمام تنوعی که ایران دارد به حفظ تمامیت ارضی و یکپارچگی کشورمان اهمیت می‌دهیم، از همین امروز باید برای شرایط دموکراتیک آینده سرمایه بیندوزیم. مسئولیت اصلی در وضعیت فعلی بر عهده کسانی که زبان و فرهنگ و مذهب آنها به هر دلیلی دست بالا را دارد.
باید توجه داشت که اگر خدای نکرده کشور در شرایطی قرار بگیرد که گروه‌های قومی متفاوت در وضعیت تخاصمی قرار بگیرند، بسیار طبیعی خواهد بود که از تصویر منتسب به فرهنگ مخالفان خود که آشکارا نفرت می‌پراکنند و توهین می‌کنند و به تبعیض و تحقیر دیگران دامن می‌زنند، استقبال کنند. این موضوع امری فراگیر و حتی از منظر سیاسی پذیرفتنی است.  فلسطینی‌ها برای نشان دادن حقانیت خود بیشتر دوست دارند سخنانی از آویگدور لیبرمن وزیر خارجه نژادپرست و افراطی اسرائیل نقل کنند که خواهان بریدن سر فلسطینی‌هاست. بنیامین نتانیاهو آشکارا برای حرف‌های زمان احمدی‌نژاد دلتنگی می‌کند و آروز دارد که کسی در ایران از نابودی اسرائیل سخن به میان آورد. رژیم امنیتی و سرکوبگر سوریه اساساً کاری با داعش ندارد اما سر مردم عادی و گروه‌های میانه‌رو بمب بشکه‌ای می‌ریزد. این نگرش ربطی به خوب و بد بودن هیچکدام از طرفین هم ندارد. هر کسی دوست دارد که برای پیشبرد افکار و برنامه‌های خود مخالف و دشمن او با چهره‌ای مخوف ظاهر شود تا حقانیت خود را بهتر اثبات کند.
به همین جهت باید جامعه مدنی ایران خود را به طور گسترده برای مقابله با این لودگی‌ها و مسخره‌بازی‌های مخرب آماده کند. مسئولیت بپذیرد و مسئولیت‌پذیری را به جامعه یادآوری کند. قبول کند و نشان دهد که در ایران تبعیض فراگیر و ساختار یافته در حوزه فرهنگ و زبان و مذهب و جنسیت وجود دارد و بازگوئی هر سخنی تحت عنوان جُک ممکن است آثار مخرب داشته باشد.
اخیراً استاد اقتصاد دکتر محسن رنانی در کنفرانسی به این موضوع پرداخته است. کاملاً پیداست که دکتر رنانی از سر دلسوزی این سخنان را به زبان می‌آورد، اما متاسفانه کاملاً در سطح می‌ماند. آمار و ارقامی هم که ارائه می‌دهد به راحتی قابل نقض است. مثلاً می‌گوید که این جُک‌های سیاه باعث می‌شود شده هیچ تُرکی در اصفهان سرمایه‌گذاری نکند و شکاف بین شهرها بوجود آید و سرمایه اجتماعی از بین برود و توسعه کشور لطمه ببیند. من در همین حوزه کار خودم یعنی صنعت نوشابه بزرگترین کارخانه خصوصی که در اصفهان می‌شناختم متعلق به یک تُرک اهل خوی بود. فی‌الواقع در عمل با مهاجرت و سرمایه‌گذاری کاملاً یکطرفه مواجه هستیم. مثلاً اصفهان محله تبریزی‌ها دارد اما دشوار بتوان در تبریز چند خانواده اصفهانی را پیدا کرد که این شهر قدیمی و تاریخی و پُر اهمیت را برای کار و زندگی انتخاب کرده باشند. در دوران دانشجوئی بارها مسافر اتوبوس‌های مسیر تبریز شیراز بودم. به یاد ندارم که حتی یک مسافر شیرازی هم در این سفرها دیده باشم.
دکتر محمود فرجامی نقدی خواندنی بر این ویدیو نوشته است. نقد شیوه سطحی بررسی این جُک‌ها حقیقتاً کار ارزنده‌ای است. خاصه از طرف کسی که خود نویسنده و طنزپرداز حرفه‌ای است. محمود فرجامی جزو معدود طنزنویس‌های ایرانی است که تحصیلات کلاسیک بسیار بالائی هم دارد. پایان‌نامه دکترای ایشان نیز پژوهش در تاریخ طنز ایران است. به اهمیت بالای شهر تبریز واقف است. از مقالاتی که حاصل پژوهش‌های اوست چنین برمی‌آید که علاقه ویژه‌ای هم به این شهر و مردمانش دارد. نشریات تاریخی و طنز آذربایجان و شوخ‌طبعی تُرک‌های ایران را به خوبی می‌شناسد.
اما ایشان نیز با چنین توان علمی و شناخت عمیق از طنز به همان ورطه‌ای می‌افتد که عملاً وزن جُک اصفهانی و رشتی و تُرکی را در یک ترازو قرار می‌دهد. در قضیه ویدیوی دوشواری هم نقدی بر نوشته محققانه ایشان در بی‌بی‌سی نوشتم و این خطای بزرگ را توضیح دادم. جایگاه ایشان به عنوان طنزنویس و علاقه ویژه او به تبریز و تحصیلات کلاسیک بالا و پژوهش‌های فراوان سطح انتظار را از ایشان بالا می‌برد. اما با نقل قولی که در انتهای نوشته اخیر خود از دکتر احمد صدری آورده‌اند، خواننده علاقه‌مند نوشته‌های تحلیلی خود را به این نتیجه رسانده‌اند که مرغ همچنان یک پا دارد. دکتر صدری در این مطلب به تُرک‌های ایران توصیه می‌کند که مثل بلوندها رفتار کنند و جُک‌هائی را که برای آنها ساخته و پرداخته می‌شود همچنان نقل کنند و بگویند و بخندند که این موضوع واقعیتی جهان‌شمول است.
شایان ذکر است که این جُک‌ها به زبان فارسی و در خصوص زبان ملتی است که در کتب رسمی آموزشی زبان آنها یعنی تُرکی زبان غلامان معرفی شده است. در کجای جهان توسعه یافته جُکی که تبعیض را دست‌مایه طنز کند نُقل محافل است؟ در پایان هم می‌گویند که این حرفها مربوط به اقوامی اصلاً ایرانی مثل تُرک‌ها و رشتی‌ها، و یا عرب‌هائی است که قرن‌ها از سکونت آنها در ایران سپری شده است. گمان نمی‌کنم اعراب ساکن در جنوب ایران خود را کمتر از سایرین بومی آن مناطق بدانند.
چه باید کرد؟ چگونه باید با هجمه بی‌پایان این جُک‌ها مقابله کرد؟ به نظر نمی‌رسد که این معضل راه‌حل قطعی و مشخصی داشته باشد. در همه جهان گروه‌های اجتماعی مختلف برای همدیگر جُک می‌سازند. در خصوص تعریف تحقیر و توهین هم دشوار بتوان به نتیجه مشخصی رسید که همه آن را رعایت کنند. تنها راه‌حل مناسب مسئولیت‌پذیری است. جامعه آموزش‌دیده و مسئولیت‌پذیر به راحتی قادر است که شوخی و طنز را از تمسخر و لودگی تشخیص دهد. تاریخ کلماتی را که به کار می‌برد در نظر بگیرد. انسان سفیدپوست خوب می‌داند که به خاطر تبعیضی که در طول تاریخ علیه سیاهان وجود داشته، سیاه‌پوست قادر نخواهد بود که در شرایط مساوی با رنگ پوست او شوخی کند. در خصوص جنسیت و زبان و مذهب و فرهنگ هم این قاعده صادق است.
در پایان این نوشته من تجربه شخصی و خانوادگی خودم را می‌نویسم که تصور می کنم تجربه‌ای محدود اما موفق بود. و آن تحریم این جُک‌های مخرب در سطح خانواده است. من هم جزو آن ایرانیانی هستم که شوخی شوخی احساس شوخ‌طبعی می‌کنند. اینکه کیفیت این شوخی‌طبعی چگونه است باید دوستان و آشنایان و همکاران و خواننده نوشته‌های نهالستان نظر دهند. اما در یک جلسه کاملاً رسمی کاری هم که اغلب شرکت کننده‌ها برای من ناآشنا هستند، نمی‌توانم برای ده دقیقه هم که شده کاملاً جدی باشم و بین حرف‌ها شوخی نکنم. در نوشته‌هایم حتی اگر مربوط به پدر تازه درگشته هم باشد، باز نمی‌توانم کاملاً جدی باشم و شوخی نکنم. در خانه و زندگی معمولی هم همینطور است. با همسر و دخترانم نهال و سارا و دوستان و اقوام و آشنایان سر هر موضوعی شوخی می‌کنم. اما جُک مبتذل قومیتی که مدام در اس‌ام‌اس‌ها و ایمیل‌ها و شبکه‌های اجتماعی دست به دست می‌شود، به طور مطلق در خانه ما کاربردی ندارد.
نتیجه موفقیت‌آمیز این کار را وقتی نهال و سارا زیر ده سال بودند، به عینه در یک میهمانی دیدیم. در آن میهمانی مدام همین جُک‌های یک تُرکه و یک لُره و یک رشتی تکرار می‌شد. من و همسرم یک آن متوجه شدیم که بچه‌های ما عملاً هیچ ارتباطی با این جُک‌ها برقرار نمی‌کنند. متعجب از قهقهه دیگران و حتی بچه‌های هم‌سن و سال خود هستند. تا آن تاریخ این اولین میهمانی بود که در آن شرکت داشتیم و از این جُک‌ها زیاد گفته می‌شد. امکان گریز از آن مهلکه هم برای ما فراهم نبود.  اما تصادفی نتیجه مثبت کار خود را دیدیم. اکنون که بچه‌ها بزرگ شده‌اند ما کنترلی بر این قضیه نداریم. در آن تاریخ همکلاسی‌های کوچک آنها به سن جُک‌گوئی نرسیده بودند. اکنون در مدرسه مدام این جُک‌ها را می‌شنوند. به نظرم اگر احساس مسئولیت بکنیم و دست‌کم در محیط خانواده این جُک‌ها را تکرار نکنیم، به مرور زمان از حجم باورنکردنی آنها کاسته خواهد شد. کار به جائی رسیده که حتی باسوادترین و دوست‌داشتنی‌ترین روشنفکران کشور هم بعضاً در نوشته‌های خود این موضوع را رعایت نمی‌کنند.