۱۳۹۰ خرداد ۷, شنبه

موفقیتی جدید برای سیستم توزیع و فروش


شرکت پپسی در سراسر کشور برای تسهیل در خدمات به مشتریان خود، فروش متمرکزی را در دستور کار دارد. مدیران این شرکت در سه حوزه تولیدی و پخش مشهد و تهران و شیراز که با مراکز پخش مختلف، سراسر ایران را پوشش می دهند، نهایتا همین نرم افزار توزیع و فروش را برای تمام مراکز انتخاب کردند. در تهران و مشهد و مراکز وابسته به آنها قبلا همین نرم افزار انتخاب و سابقه موفق داشت. اما در حوزه پخش بسیار بزرگ شیراز، نرم افرار پخش شرکت کارا سیستم از ابتدا نصب بود، که از پنج شنبه گذشته جایگزینی و تبدیل اطلاعات از واحد کرمان شروع شده است. این موضوع افتخار و موفقیت بزرگی برای اینجانب و سیستمی که از آن استفاده می کنیم، هست. اگر توجه کنیم که مدیران پپسی با چه دقت و صرف زمان کافی چنین انتخابی کرده اند بیشتر به ارزش این موفقیت واقف خواهیم شد. در مشهد جناب آقای مردادی و آقای نخعی بیش از دو سال این سیستم را بطور موازی استفاده کردند و پس از وسواس بسیار بالا، سیستم جایگزین شد. در تهران پس از واگذاری شرکت ساسان، مدیریت جدید نهایتا همین سیستم را انتخاب کردند. اگر به سوابق جناب آقای زمانزاده مدیر عامل ساسان مراجعه فرمائید، ایشان علاوه بر اینکه جزو حسابداران نامی و خبره کشور هستند در زمینه طراحی سیستم های کاربردی نیز، سابقه طولانی دارند و هم اکنون رئیس هیئت مدیره یک شرکت نرم افزاری نیز هستند. دقتی که ایشان در انتخاب این نرم افزار بکار بردند، شاید بی سابقه باشد. تشکیل یک تیم راه انداز مسلط در یک سال گذشته و تلاش شبانه روزی و ارتباط دقیق و تعریف شده نرم افزاری، باعث شد که عملا در گروه شرکتهای ساسان، موجودی تقریبا لحظه ای انبار محصول در کنش متقابل میان فروش و سیستم انبار هم بوجود بیاید. چیزی که علاوه بر بی سابقه بودن در صنعت نوشابه، جزو نقاط ضعف همین سیستم توزیع و فروش هم هست. بهره برداری این چنین اصولی و سیستماتیک که به لحاظ کنترلها کم نظیر است، مدیریت واحد پپسی را به این نتیجه رساند که این تجربه را به حوزه قدرتمند شیراز و جنوب ایران تسری دهند. از همینجا نیز افتخار و البته مسئولیت بیشتر نصیب من شد. به مسئولیتهای سنگین خود در مقابل چنین اعتماد و انتخابی کاملا واقف هستم. مایلم با اطیمنان به همکاران تاکید کنم که اتفاقا این سیستم بر عکس اشتهار متعارف، به توانائی سازمان داخلی شرکت بسیار بیشتر وابسته است تا هر فرد و گروهی بیرون از مجموعه. تقریبا قفل و بستی هم در کار نیست. هر آن تصمیم به جایگزینی آن بگیرید، بیشترین و شاید کم نظیر ترین ابزار انتقال هم فراهم است.   

۱۳۹۰ اردیبهشت ۳۰, جمعه

یک پیشنهاد اخلاقی! برای عربها، سوسمار در مقابل آب

همه امورات کشور ما بحمدالله اخلاقی است و در ادارات و شرکتها، اخلاق حرف اول و آخر را می زند. بدیهی است عده معدودی اینطور فکر نمی کنند که لابد خود مشکل اخلاقی دارند. چون اندکی و فقط اندکی در فوتبال کشور، بعضا بداخلاقی هائی! مشاهده می شد که به هیچ وجه در شان سرزمین گل و بلبل و اخلاق محور ما نبود، مسئولان زحمت کش بار دیگر زحمت کشیدند و منت بر سر ما گذاشتند و ستاد منشور اخلاقی فوتبال ایران را بنا نهادند. جمعی از سر تکلیف به کاری مشغول شدند و لابد مسئله هم حل شد. در کرکری متداول فوتبالی، تیم میهمان از عربستان سعودی مدعی شد، آب ایران کیفیت ندارد. و باید آب با خودمان به ایران ببریم. این کر کر ی چندان هم دور از واقعیت نیست. بارها مسئولان مستقیم بهداشتی آب تهران را مشکل دار عنوان کرده اند و آبهای صادراتی ایران به افغانستان، سابقه برگشت هم داشته است. در گذشته نیز تیمهای دیگری مثل استرالیا نان و آبشان را با خود آورده بودند. این بار حریف عرب بود و بستر آماده خودستائی و عرب ستیزی. متولی مستقیم منشور اخلاق برای کم کردن روی حریف، سوسمار خوردن نیاکانشان را به رخ آنها کشید. و می‌گوید سعودی‌ها به جای حرف زدن در باره آب ایران، دنبال سوسمار باشند. موضوع بقدری دور از ادب و دیگر ستیزانه بود که خبرنگار مجددا سوال کرد که آیا این عبارت منتشر شود؟ او نیز چنان سنگ تمام گذاشت که مبادا ابهامی در فرمایشات گهربارش ایجاد شود. عربها در ایران محبوب نیستند و متاسفانه نزدیک به صد سال است که به فرهنگ عرب ستیزی، دامن هم زده می شود. در عزا و عروسی سر اعراب را می برند و مدعی اند اگر عرب نبود امروز ایران، آلمان بود. اما فرهنگ عرب در ایران برای هر قشری هم بد باشد، برای این حجت‌الاسلام  رئیس ستاد منشور اخلاقی که بد نبوده است. دانش اصلی او زبان عربی است. حفظ و گسترش کلمات قصار عربی بخش مهمی از حرفه اوست. او دیگر چرا بر شاخ نشسته و بن می برد؟ فوتبال کمبود رو کم کن دارد که مستقیما این وظیفه به متولی اخلاق سپرده شده است؟ یا میکروفون دیده و عنان از کف داده؟

۱۳۹۰ اردیبهشت ۲۴, شنبه

قیمت نوشابه ایرانی به ریال و دلار


در فروردین 1381 که نرخ ارز آزاد شد، نوشابه یک و نیم لیتری تولید داخل 290 تومان و قیمت دلار 792 تومان بود. بعبارت دیگر، صادر کننده ایرانی بدون در نظر گرفتن سایر تسهیلاتی که دولت برای صادر کنندگان قائل است، می توانست نوشابه تولید داخل را بر مبنای حداکثر 36.5 سنت در بازار منطقه به فروش برساند. در ابتدای فروردین سال جاری، قیمت دلار 1036 تومان و نوشابه تولید داخل 700 تومان قیمت گذاری شده است. بر همان مبنا، قیمت برای صادرات 67.5 سنت خواهد شد، یعنی تقریبا دو برابر. از منظر صادرکننده، قدرت رقابت او با رقیب خارجی نصف شده است. انگار که ارزش پول کشور دو برابر شده باشد. برای درک این استدلال اقتصاددانها که می گویند پائین نگه داشتن مصنوعی قیمت ارز کمر صادرات را شکسته است، لازم نیست 20 واحد اقتصاد پیشرفته پاس کرد. همین نوشابه خودمان گواه همه چیز است. باید توجه داشت، نه ارزش جهانی دلار در این بازه زمانی اینقدر تغییر کرده است و نه تولید کننده داخلی از 700 تومان فعلی راضی است. اگر این روال ادامه پیدا کند، از منظر واردات موضوع برای ما فعالان صنعت نوشابه از این نیز غم انگیزتر خواهد شد. احتمالا در آینده نه چندان دور، واردات که جای خود دارد، قاچاق نوشابه نیز برای قاچاقچیان حاضر به یراق صرف خواهد کرد. در اینصورت همه باید به فکر کار دیگری باشیم.

۱۳۹۰ اردیبهشت ۲۰, سه‌شنبه

اقوام ایرانی خود و دیگران را چگونه نامگذاری می کنند؟

ایرانیان به دهها زبان صحبت می کنند و چندین نژاد و مذهب دارند. نامگذاریهای رسمی برای شناسائی این همه تنوع در بسیاری از جاها، با آنچه که میان مردم متداول است، کاملا تفاوت دارد. رفته رفته نامگذاری های رسمی که ممکن است در مواردی به واقعیت نزدیکتر باشد، جایگزین شده اند. طوری که یادآوری نامهای گذشته، بعضا باور کردنی نیست. بلوچها به غیر بلوچهای اطراف خود، قجر می گویند. احتمالا ریشه این نامگذاری مذهبی است اما برای شنونده غیر بلوچ کاملا تازگی دارد. مازندرانی ها زبان محلی خود را گیلکی می نامند که حتی برای بسیاری از اهالی تهران که در هر فرصتی سری به مازندران می زنند، شنیدن آن تعجب برانگیز است. متاسفانه این نوع نامگذاریها که اهمیت بسیار زیادی دارد به شکل مدون ثبت نیست و یا من اطلاعی ندارم. شخصا فرصت فوق العاده ای را در طی سالیان گذشته از دست داده ام. تقریبا هفته ای یک بار به یکی از شهرهای ایران مسافرت کاری داشتم. بزرگترین دل مشغولیم در این مسافرتها، زبانی بود که مردم بومی آنجا صحبت می کردند. دلم می خواست مخصوصا در مناطقی که رسما فارس محسوب می شوند، بدانم که زبان محلی، لهجه است مانند مشهدی و شیرازی و یا چیزی است که غیر بومیان قادر به فهم آن نیستند، مانند سمنانی و دزفولی و شوشتری. امروز از اینکه فرصت شناخت نامگذاریها را از دست داده ام، افسوس می خورم. چون تقریبا در هر شهری به انواع قومیتها برخورد می کردم و این امکان که از مردم کاملا عادی چنین سوالی بکنم، فراهم بود. باید توجه داشت که از مردم متوسط و نسبتا تحصیل کرده چنین سوالی، هرگز به جواب مشخص نخواهد رسید. اگر از یک کرمانشاهی ساکن تهران چنین سوالی بکنید، احتمال زیاد حتی متوجه نخواهید شد که کرمانشاهی ها خود را فارس می دانند یا کرد؟.

۱۳۹۰ اردیبهشت ۱۷, شنبه

مسجد و کلیسا

در یکی از مناطق شهر لندن کلیسائی قرن هجدهمی با موافقت مقامات محلی به مسجد تبدیل شد.  تلویزیون بی بی سی گزارشی تهیه کرده بود که در آن علت این تبدیل زیاد شدن تعداد مسلمانان در این منطقه و همچنین بلااستفاده بودن این کلیسا بوده است. مسلمانان همان منطقه اظهار خوشحالی کردند. امام جماعت مسجد نیز این موضوع را ناشی از قدرت اسلام دانست و هیچ اشاره ای به میزان بسیار بالای رواداری جامعه بریتانیا با مذاهب مختلف نکرد. شاید هم اساسا چنین چیزی را درک نمی کند. تصور کنید عکس این موضوع در کشوری مسلمان ولی کثیر المذهب مثل مالزی و در منطقه ای مسیحی نشین اتفاق می افتاد. چند صد نفر همان روز اول، فقط در پاکستان کشته می شدند؟

۱۳۹۰ اردیبهشت ۱۳, سه‌شنبه

روشن است آینده - گر شود سیف‌الله نماینده

در دهه شصت استاد درس ریاضی مهندسی ما که خود صاحب تألیف و ترجمه بود، و کتابهای او در بسیاری از دانشگاهها تدریس می‌شد، پس از قریب به ده سال سابقه ممتاز و با مدرک دکترا که هر استادی در آن تاریخ نداشت، همچنان استادیار بود. در یکی از کلاس‌ها کسی سؤالی کرد و فرصتی پیش آمد تا ایشان در این خصوص صحبت کند. گفتند که تمام شرایط را برای تبدیل وضعیت به دانشیاری دارند. اما یکی از بالاترین امتیازها داشتن پست مدیریتی در دانشگاه است. و چون هیچ پستی نداشته‌اند، و این را با کمی طعنه گفتند که یعنی چنین پستهائی مختص از ما بهتران است، باید سالها تلاش کنند تا از طریق سابقه تدریس و مقالات، کمبود آن امتیاز جبران شود.
البته در همه جای دنیا پست دانشگاهی امتیاز است. اما عموم مدیران اولیه دانشگاه‌ها، چیزی جز همین یک امتیاز را نداشتند و تا توانستد امتیاز آن را کریمانه پررنگ کردند تا خود ارتقاء یابند. سالها گذشت. حضرات یکی پس از دیگری دکتر مهندس شدند. این بار شرط مدرک پررنگتر شد. تا همین چند سال پیش اگر یک نفر استاد دانشگاه فقط دکترا داشت و یک مقاله چاپ شده، بلافاصله از وضعیت رسمی آزمایشی به رسمی قطعی تبدیل وضعیت می‌یافت. پس از مدتی که منتظرین خودی ارتقاء یافتند، باید شرایط سخت تر می‌شد، که شد. هم اکنون برای چنین تبدیل وضعیتی باید علاوه بر سه مقاله در مجلات معتبر، شصت درصد امتیاز دانشیاری نیز کسب شود تا پس از پنج سال، استاد رسمی آزمایشی به رسمی قطعی تبدیل وضعیت یابد. مراحل دانشیاری و استادی نیز روز به روز سخت‌تر می‌شود. چون همه خودی‌ها این مراحل را طی کرده‌اند.
ممکن است این شرایط سخت، استادان را وادار به پژوهش کند، اما فعلا بیشترین حاصل آن، مقالات فله‌ای و بعضا تقلبی است که پیوسته برای اعتبار علمی کشور دردسرساز می‌شود. مرتکبین هم بحمدالله همه خودی هستند. آنان که تمام این مراحل را رد کرده اند و اکنون پستهای بسیار بالاتر دارند، بیشتر به این فکر می کنند که با سخت گیری به دیگران، آمار مقالات را هر چند به شکل فله‌ای، بالا ببرند تا شاهدی برای مدیریت درخشان فعلی آنها باشد. اگر هم آبروریزی پای خودشان را گرفت عذر بدتر از گناه می آورند و بر عهده دانشجوی خود می‌گذارند. خوشبختانه این معضل کاملا فراجناحی است. از معصومه ابتکار رئیس سابق و اصلاح طلب سازمان محیط زیست تا کامران دانشجو وزیر علوم، هر دو نیز دانشجوی فوق‌لیسانس خود را مقصر جلوه دادند.
پس از انقلاب شور و شوق اولیه، حتی نشستن روی صندلی های قرمز مجلس را هم مسئله دار کرده بود. در رقابتهای مجالس اولیه معمولا برای سرکوفت زدن به مخالفین، مدرک تحصیلی آنها را با تحقیر به رخشان می کشیدند. که بعله! فلان کس! شما که ماشاالله حقوقدان و دکتر و مهندس و استاد دانشگاه هستید، چرا مسئله به این سادگی را نمی فهمید! در عمل نداشتن مدرک تحصیلی درست و حسابی به ارزشی تبدیل شده بود. و مدرک داران فکلی جرات اظهار سواد و مدرک، آن هم از دانشگاههای معتبر خارج را نداشتند. اما در بطن این تحقیر، عقده نداشتن مدرک به وضوح قابل مشاهده بود.
آبها که از آسیاب افتاد، عقده‌داران بلافاصله دست به کار شدند و مدرک پشت مدرک گرفتند. چنان شتابی در این کار بود که افتضاح کردانیسم امروز اصطلاحی جهانی شده است. حال که همه مدرک دار و سوار اتوبوس شده اند بهتر است برای تفکیک خود و پیاده ها قانون هم تصویب شود، که شد. 
مجلس تصویب کرده است که کاندید نمایندگی حتما باید فوق لیسانس به بالا باشد. معادل ها هم که از ابتدا مشکل نداشتند. در زادگاه دموکراسی و پارلمان هم چنین قانونی سابقه ندارد. در فرانسه که مهد دموکراسی است و چند رئیس جمهور گذشته آن علاوه بر سیاست، شاعر و موزیسین و نویسنده هم بودند و سطح سواد نیز در جامعه آنها بسیار بالاست، نه تنها چنین قانونی وجود ندارد، بلکه اصلا در خصوص مدرک سخنی در میان نیست. نماینده منتخب مردم است و باید فرض شود که مردم خود شعور کافی دارند که به فرد کم سواد رای ندهند. بریتانیا زادگاه پارلمانهای مدرن با چند صد سال حکومت پارلمانی پیوسته، چنین قانونی ندارد. با این همه افتضاح مدرک تحصیلی در این کشور، واقعاً فکر نکرده اند که چنین قانونی حسب ظاهر هم، صورت خوشی ندارد؟.
اوایل انقلاب در ارومیه نماینده ای بود که طبع شعر هم داشت. چند باری هم در مجلس صحبت کرد. یک بار هنگام استیضاح محتشمی‌پور وزیر وقت کشور از استانداران و فرمانداران او به عنوان هم پالکی‌هایش نام برد. وقتی رئیس مجلس به دادش رسید تا فرصتی یابد و مسئله را راست و ریس کند، گفت اشتباه لپی کرده است و مجلس هم زد زیر خنده. یحتمل وزیر کشور در حال استیضاح باید بیش از همه از چنین مخالفی راضی بوده باشد. اسم کوچک او بر وزن سیف الله یا چیزی مشابه بود. در تراکت تبلیغاتی خود سروده بود "هم وطن، روشن است آینده – گر شود سیف الله نماینده". سیف الله نماینده شد، اما فعلا روشنی آینده در گرو فوق‌لیسانس سیف‌الله‌های بعدی است.

۱۳۹۰ اردیبهشت ۱۲, دوشنبه

قتل یک قاتل

روزی که ابومصعب الزرقاوی کشته شد، خوشحالی زایدالوصف داشتم. روزی که صدام حسین قاتل دهها هزار ایرانی با حقارت به دار آویخته شد خوشحال شدم، ولی کمی هم برای این دشمن وحشی، دلم سوخت. بن لادن هم کشته شد. البته خبر خوشحال کننده ای است. او به تمام معنا یک جنایتکار بود. ولی هیچکدام از اینها به اندازه ابومصعب الزرقاوی خوشحالم نکرد. شاید دلیل آن عملا هیچ کاره بودن این دو نفر آخر در زمان کشته شدن بود. ابومصعب الزرقاوی نماد توحش بود. جلوی دوربین سر انسان بی گناه را می برید و افتخار هم می کرد. او در اوج قدرت به سزای عملش رسید. شاید همین بیشتر باعث خنک شدن دل آدم می شود. قیافه او هم بی تاثیر نبود و مثل نقش منفی فیلمهای فارسی و هندی، توحش از سر و رویش می بارید. بن لادن قیافه جنایتکارانه ای نداشت، حداقل ظاهر او این همه درنده خوئی را تائید نمی کرد. ولی هر چه بود و هر که بود، بن لادن جنایتکاری نابغه بوده است. در منطقه اعیان نشین اسلام آباد و بیخ گوش یک نهاد نظامی مهم پاکستان، سالها مخفی بوده و کسی خبردار نشده است. در رجاله آباد پاکستان پیدا کردن آدمهائی که برای ده دلار به هر کس و نا کسی نامردی کنند، قطعا کار ساده ای است. برای دستگیری بن لادن میلیونها دلار جایزه تعیین شده بود. این مقدار پول حتی رئیس ارتش پاکستان را هم قلقلک می کند، افراد عادی که جای خود دارند. ده سال زنده ماندن این تروریست زیر نظر پیشرفته ترین کنترلهای امریکا، قدرت سازمان دهی بالای او را نشان می دهد. ظاهرا ساختمان محل سکونت او هم به همین منظور ساخته شده بود. این همه کارگر و بنا در آنجا کار کرده اند و بوئی نبرده اند. قدرت سازمان دهی و داشتن یاران باوفا  ویژگی بسیار مهمی است. چیزی که صدام حسین جنایتکار فاقد آن بود و بلافاصله و با حقارت دستگیر شد. باید متاسف بود برای ملت بیچاره فلسطین که یکی از نمایندگانش، حماس، از کشته شدن او اظهار ناراحتی می کند. قطعا بیش از همه آدم کشهای اسرائیلی از این عکس العمل احمقانه خوشحال هستند. همه اینها به کنار، چه خوشحالی می کند این شهردار کابل، حامد کرزای!. انگار دم و دستگاه تحت مدیریت او چنین شکاری کرده اند. با افتخار و صدای بلند می گوید، گفتم که تروریستها در داخل خاک افغانستان نیستند!. انگار از وجب به وجب خاک کشورش خبر دارد. یادش رفته همین چند روز پیش یک لشکر زندانی از داخل  تونل، در قندهار شهر تحت مدیریت برادراو فرار کرده اند. یادش رفته همین چند روز پیش در وزارت دفاع کشورش، نزدیک بود وزیر دفاع فرانسه را بکشند. آدم چه زود پررو می شود. آن هم با کت شلوار دیگری.