۱۳۹۲ خرداد ۱۸, شنبه

بخت، یار بختیاری‌ها نیست


چندی پیش تصاویر تکان‌دهنده‌ای از روستای بختیاری‌نشین گاودانه منتشر شد. اهالی بسیار محروم این روستا برای گذر از رودخانه و رسیدن به جاده، از وسیلهای به نام گرگر استفاده می‌کردند که با طنابی دو طرف رودخانه را به هم وصل می‌کرد. این ماشین ابتدائی، از همان ابتدا بلای جان روستائیان می‌شود. انگشت بسیاری از اهالی که اغلب از زنان و کودکان بودند، هنگام استفاده از این وسیله قطع شده بود. انتشار این خبر سر و صدای زیادی داشت. و در نهایت توجه مسئولان را به این روستای فراموش شده جلب کرد.



 گاودانه در مناطق بختیاری‌نشین استثناء نیست. روستاهای فقیر در اطراف گچساران زیاد است. خود گچساران نیز شهر فقیری محسوب می‌شود. در مقابل همه جای این شهر بوی گاز می‌دهد. اهالی می‌گویند در بعضی مناطق نشت گاز از زمین به گونه‌ای است که حتی می‌توان با آن آتش و یا اجاق پخت و پز درست کرد!. 


مسجدسلیمان را شاید بتوان پایتخت قوم بختیاری نامید. تمرکز فرهنگ بختیاری و روابط روزمره و فضای شهری و آداب و رسوم جاری نیز این ایده را تایید می‌کند. حدود صد سال پیش اولین چاه نفت ایران در این شهر حفر شد و مسجدسلیمان رونق یافت. اما دهها سال بعد که چاههای نفت آن ته کشید، عملاً به شهری متروکه تبدیل شد. تمام این اتفاقات و دهها اتفاق نظیر آن در بختیاری‌نشین‌ترین مناطق ایران روی داده است.

عربهای خوزستان، همسایه دیوار به دیوار بختیاری‌ها هستند که تصویری فقیرتر و محروم‌تر از آنها در اذهان وجود دارد. اما ترجیعبند همیشه‌گی هر عکس و ویدیوئی که راوی فقر شدید در مناطق عرب‌نشین باشد، زندگی روی ذخایر عظیم نفت است. عربها مدام به سایر هموطنان خود یادآور می‌شوند که روی دریای ثروت ایران خوابیده‌اند و توسعه شهرهای اصفهان و تهران و شیراز و مشهد مدیون نفتی است که از زیر پای آنها استخراج می‌شود، اما خود در نهایت فقر زندگی می‌کنند. 

منازل آلوده به نفت در مسجد سلیمان
 چنین قاعده‌ای برای مناطق بختیاری‌نشین هم صادق است. اما دشوار بتوان تصویری مانند آنچه از گاودانه منتشر شد را یافت، که به بیننده توضیح بدهد این مردم روی یکی از غنی‌ترین منابع گاز دنیا زندگی می‌کنند و اولین چاههای نفت ایران نیز در پایتخت آنها حفاری شد. ولی سهم ساکنان، ماشین ابتدائی گاودانه و بوی آزار دهنده گاز گچساران و مناطق آلوده به نفت مسجدسلیمان شد


 کُردها و بختیاری‌ها[1]، نزدیکی‌های زبانی و فرهنگی زیادی دارند که بر کسی پوشیده نیست. فرض کنید گاودانه روستائی کُردنشین و در اطراف سنندج بود. گفتن ندارد که پس از رسانه‌ای شدن آن واقعه، شاهد چه عکس‌العمل‌هائی می‌بودیم. اما نماینده مجلسی که گاودانه در حوزه نمایندگی اوست، ابتدا از وجود وجود این روستا و وقوع چنین مسئله‌ای بی‌خبر بود. وقتی هم خبر شد، سنگ تمام گذاشت و گفت اهالی این روستا اغراق می‌کنند و باید بیشتر دقت می‌کردند، و حتی می‌توانستند شنا کنند و به این وسیله متوسل نشوند!

فرض کنید مسجدسلیمان شهری در آذربایجان بود. آذربایجانی‌ها اگر کاری هم از دست‌شان بر نمی‌آمد، دست کم صبح تا شب معترض بودند که ذخایر نفت شهر آنها را خالی کرده و به حال نیمه ویرانه و متروکه به امان خدا گذاشته‌اند. کسی تا کنون به طور گسترده از ایل بختیاری چنین حرف‌هائی  نشنیده است.

چون این بحث فقط یک سوال را دنبال می‌کند، ممکن است مقایسه با تُرک و عرب و کُرد، مناقشه‌‌برانگیز باشد. چندی پیش اصفهانی‌ها و یزدی‌ها بر سر سهم آب زاینده‌رود که آن نیز از مناطق بختیاری‌نیشن سرچشمه می‌گیرد، با هم دعوا داشتند. کار به خشونت کشید. این دعوا بر سر سهم آب در منطقه‌ای است که کشاورزی آن به مدد توسعه نفتی، با مشکلات بزرگ دیگری چون ارزش مالی بالای زمین، سیستم تولید ناکارآمد سنتی و همچنین نبود زیر ساخت‌های لازم برای کشاورزی روبروست.

با این اوصاف، اگر چاه‌های نفت ایران در اصفهان بود و سهمی که برای توسعه خراسان از درآمد نفتی اصفهان اختصاص می‌یافت، اندکی بیشتر بود، بدون تردید اصفهانی‌ها به این موضوع رضایت نمی‌دادند. آنها سر آب با همسایه یزدی که زمانی جزو استان اصفهان بود دعوا دارند، بی تفاوت از منابع ثروت نفتی برای ولایت دوردست خراسان بگذرند؟

بدیهی است که کار اصفهانی‌ها در این شرایط درست‌تر است. چیزی موسوم به حق آب و گل در همه جای جهان به رسمیت شناخته می‌شود. در امریکا اگر چاه نفتی در زمینی کشف شود متعلق به مالک آن زمین است و نه حتی ایالت. گرچه این نوع مالکیت را در کمتر کشوری می توان سراغ گرفت، اما در تمام ممالکی که منابع یک منطقه‌، صرف آبادی مناطق دیگر می‌شود، حتماً به طریقی رضایت آنها جلب شده است. در غیر اینصورت، نارضایتی عمیق کمترین عکس‌العملی است که وجود دارد. بختیاریها روی دریای نفت و گاز ایران نشسته‌اند و به مراتب کمتر از دیگران نصیب می‌برند و معترض و ناراحت هم نیستند. چه حکمتی در این ماجراست؟
متصاعد شدن گاز طبیعی در تشکوه یا کوه آتشین رامهرمز

بختیاری‌ها، مسلمان و شیعه مذهب هستند. پس از کتاب مقدس قرآن و آئین‌های مربوط به سوگواری محرم، محبوبترین کتاب برای آنها شاهنامه است. و یکی از مهمترین سنت‌های غیر مذهبی‌شان نیز شاهنامه‌خوانی و نقّالی است. نقّالان بختیاری اشتهار زیادی دارند. مرشد ترابی نقال معروف وقتی از کشتن سهراب به دست رستم و تحت تاثیر قرار گرفتن نقّال اصیل سخن می‌گفت، از نقّالی لُرستانی مثال زد که گویا چنان غرق نقش خود شده بود که فرزند خویش را به جای سهراب می کشد.[2] شاید در خراسان، زادگاه فردوسی و زبان و ادب فارسی هم چنین علاقه‌ای به شاهنامه‌خوانی وجود نداشته باشد.

اگر کُردی، تالشی، گیلکی را زبان بدانیم که زبان هستند و برادر فارسی محسوب می‌شوند و نه فرزند آن، بختیاری نیز زبان است و بختیاری‌ها هم فارس نیستند. اما در علاقه به شاهنامه و قهرمانان اسطوره‌ای آن، از خراسانی‌ها هم پیشی گرفته‌اند. شاهنامه‌خوانی برای آنها امری مفرح و همگانی است که تبدیل به ساز و کاری برای تشخّص و هویت جمعی شده است.

زمانی که تفکر چپ در جهان حرف اول را می‌زد، در ایران نیز گروههای مارکسیستی قدرتمندی شکل گرفت. بعضی از آنها مبارزه مسلحانه و چریکی را انتخاب کردند. محبوبیت قهرمانان امریکای لاتین، این نوع مبارزه را برای نسل جوان باسواد، محبوب کرده بود. حضور جوانان بختیاری در این نوع حرکتها و کلاً جریان‌های پیش‌رو آن زمان، مشهور است. آماری در دست نیست، اما شاید به نسبت جمعیت، بختیاری‌ها بیشترین نفرات را در این جنبش‌ها داشته باشند.

از ویژگی‌های کلاسیک جنبش چپ، عدالت‌طلبی و اهمیت به مقوله فرهنگ با تاکید بر زبان و فولکلور بود. در آذربایجان صمد بهرنگی به عنوان یک نویسنده و معلم و مبارز چپ شناخته می‌شد، توجهی که به زبان و فرهنگ تُرکی نشان می‌داد، بسی پررنگ‌تر از شاعران نامداری بود که به شعر و شاعری اشتهار داشتند.

گرچه تُرکی در ایران به طور رسمی و از منظر حاکمان، حال و روز خوشی نداشت و ندارد، اما در منطقه جزو سه زبان بزرگ و پراهمیت محسوب می‌شود. زبان لُری و بختیاری با توجه به روحیه عدالت‌طلب چپ‌ها و حذف تعمدی فرهنگهای قومی در زمان پهلوی، نیاز بیشتری به توجه داشت. نظر به اقبال گسترده چپ میان درس‌خوانده‌ها، علیالاصول باید چندین صمد بهرنگی میان بختیاری‌ها ظهور می‌کرد. اما دریغ از حتی یک نفر که دست کم دغدغه‌ای مشابه صمد داشته باشد. هر چه بود، نبرد با امپریالیسم جهانی و ایادی داخلی آن بود که باید همه خلق‌های تحت ستم را آزاد می‌کرد. تنها چیزی که به آن اهمیت دادند، موسیقی بود که اتفاقاً نیاز چندانی به توجه چپها نداشت. حکومت وقت با موسیقی قومی به اندازه زبان قومی سر ستیز نداشت. در نهایت چپ‌های بختیاری نیز برای قوم خود کاری نکردند و روندی خلاف عدالت‌طلبی مکتب خود را پیمودند.[3]

ملی‌گرائی و پان‌ایرانیسم در سرزمینی رنگارنک و کاملاً متکثر، معجون تلخی است که هزینه زیادی برای آن پرداخته‌ایم و به نظر می‌رسد در آینده نیز خواهیم پرداخت. هر نوع پان، عملاً مترادف با نوعی خود برتربینی است. در کشورهای این منطقه نتایج تفکرات پان‌عرب و پان‌ترک را دیده‌ایم که خود آن ملت‌ها هم از آثار زیانبار این تفکر بی‌نصیب نمانده‌اند. اما دست‌کم در این ممالک اکثریتی وجود دارد که خود را تُرک و یا عرب می‌دانند. اگر در کشور اقلیت‌ها یعنی افغانستان، پان‌افغانیسم معنا دارد، در ایران نیز پان‌ایرانیسم می توانست واجد معنائی باشد.

ملی‌گراین افراطی و جریان‌های پان‌ایرانیستی دروغ می‌گویند که به ایران واقعی باور دارند. آشکار است که هدف آنها آموزش و بسط انحصاری زبان فارسی و تمرکز بر تمدن مبهم آریائی است. فی‌الواقع شرایط را برای یارگیری مناسب ندیده‌اند، وگرنه خود را پان‌پارس می‌نامیدند. تشت رسوائی این تفکر که همه قربانی آن بوده‌ایم، مدتهاست میان کُرد و تُرک و بلوچ و ترکمن برافتاده است. علاقه نسبی به این جریان میان کسانی که فارس[4] محسوب میشوند، تا حدودی قابل توجیه است. اما حضور چشم‌گیر بختیاری‌ها در میان چنین تفکری، از تولیدکنندگان نظری عمده گرفته تا مبلغان و پیروان سطحی، باورکردنی نیست.

در خصوص رهبران سیاسی، در همه جای جهان شاهد چنین گرایش‌هائی هستیم. اما در مورد بدنه اجتماعی سوال همچنان باقی است. میهمن‌پرستی بختیاری‌ها و فداکاری آنها در زمان جنگ ایران و عراق افتخاری قابل تحسین است. اما معلوم نیست پان‌ایرانیسم و ملی‌گرائی افراطی، چه گلی بر سر این ملت زده که اینگونه از میان آنها سربازگیری می‌کند. چه حکمتی در این کار بی معناست؟

محور وحدت فعلی ایران ملی‌گرائی و میراث مشترک زبان فارسی یا حرف‌های مشابه این‌چنینی نیست. جامعه‌شناسی بسیار خاص مذهب رسمی حرف اول و آخر را می‌زند. از این نظر نمی‌توان انتظار داشت تاکید بر هویت قومی میان بختیاری‌ها، چیزی معادل کُردها باشد. اما با عرفی شدن باورهای دینی، جامعه ایران روز به روز سکولارتر می‌شود، و مرجعیت انحصاری مذهب را به حاشیه می‌راند. در چنین شرایطی سایر مولفه‌ها و تفاوت‌های فرهنگی و زبانی، مجالی برای بیرونی شدن پیدا می‌کنند و بختیاری و غیربختیاری هم نمی‌شناسند. پس باید انتظار داشت بختیاری‌ها هم به اندازه سایرین معتقد باشند، چراغی که به خانه رواست به مسجد حرام است. 

با هر متر و معیاری، امروز باید مناطق بختیاری‌نشین جزو ثروتمندترین مناطق ایران بود. و اگر نیست، که اصلا نیست، باید عمیقاً از وضع موجود غمگین می‌بودند. نخبگان آنها که چنین احساسی را به دیگران منتقل نمی‌کنند. دشوار بتوان در جائی از جهان، نظیری برای این وضع یافت.


اینکه چرا در مناطق بختیاری‌نشین چنین روحیاتی غلبه دارد، بحث دشواری است. اما دلایل هر چه باشد، مردم عادی بختیاری مقصر این اوضاع نیستند. اشکال از نخبگان آنهاست. فی الواقع بخت، یار بختیاری‌ها نبوده که روشنفکران و نخبگان آنها اندکی هم به مسائل ریزتر، ریز شوند. اقتصاد ایذه و یاسوج و گچساران را هم تحویل بگیرند. به ویرانی مسجدسلیمان، منبع ثروت ایران معترض شوند. به زبان و فرهنگ بختیاری نیز به اندازه یک صدم شاهنامه که از کشمیر تا استانبول وکیل و وصی دارد، اهمیت بدهند. شاهنامه زنده است و از بین رفتنی نیست، اما زبان و فرهنگ بختیاری پناهی جز مردم خود ندارد. آلام این مردم نیز، جز از طریق نخبگان به گوش دیگران نخواهد رسید. شاید روزی ناچار شوند و از روشنفکران، ادیبان، روزنامه‌نگاران و سیاستمداران خود عاجزانه درخواست کنند تا محبت فرموده و اندکی هم بختیاری باشند!

بازنده اصلی بی‌توجهی نخبگان بختیاری به مشکل خودی، از هر منظری متوجه خود بختیاری‌ها خواهد بود. برای توسعه عملاً در هیچ اولویتی نبودند و نیستند. قریب به اتفاق اقشار تحصیل‌کرده آنها برای زندگی بهتر ناچار از مهاجرت به سایر نقاط کشور می‌شوند که از محل ثروت نفتی توسعه یافته‌اند. مردم عادی آن نیز برای لقمه‌نانی تن به سخت‌ترین مشاغل در شهرهای بزرگی می‌دهند که شهروندان آن از محل ثروت نفتی پولدار شده‌اند و هر کاری را در شان خود نمی‌دانند.

و اگر فردا مشکلی پیش آید، فرصت‌طلبان که از فرهنگ بختیاری فقط تمسخر و جُک‌های بی‌مایه را می‌شناسند، به سربازگیری از  میان آنها فکر خواهند کرد و مشکل همچنان باقی خواهد ماند. تمسخر بی‌مایه، دامنگیر اقشار باسواد این قوم هم شده است که در شهرهای دیگر موقعیت اجتماعی بالائی دارند. کم نیستند کسانی که مزاح می‌فرمایند و خود را اهلی‌شده می‌دانند. بدیهی است با چنین رویکردی نباید نماینده یک فرهنگ ریشه‌دار باشند، و همان بهتر که به داستان رستم و کیکاووس بپردازند.

اجازه بدهید بحث را با یادآوری یک خاطره‌ به پایان ببرم. چند وقت پیش و پس از فراغت از کار روزانه، با همکاران در محوطه موسسهای که به آنها مشاوره می دادم، قدم میزدیم و گفتگو می‌کردیم. هیچ شناختی از رئیس موسسه نداشتم. طبق معمول صحبت از مشکلات کشور شد. گفتم به نظر من بزرگترین مشکل آینده ایران مسائل قومی است که کمتر به آن توجه می‌شود. وقتی مثال‌های مشخص زدم، رئیس موسسه از موضعی بسیار ایران دوستانه ابتدا به قومی اشاره کرد و با لحنی باور نکردنی گفت : «همین که آنها را تحمل کرده‌ایم و به کشورمان راه داده‌ایم، خیلی بزرگواریم. با خیانتی که در زمان جنگ کردند و به پیشواز ارتش صدام رفتند، لازم باشد گوش‌شان را می‌گیریم و به همان صحاری که از آنجا آمده‌اند هدایت‌شان می‌کنیم». وقتی گفتم همان قوم از صدها سال پیش ساکن آن مناطق بوده و مثل بنده و جنابعالی حق آب و گل  دارند، حرفم را بی‌اهمیت دید و چیزی را نپذیرفت.

موضوع بعدی را که اشاره کرد از این هم جالبتر بود. رفیق کُردی داشته که در زمان جنگ با هم بوده‌اند. ظاهراً وقتی دوست دیرینه‌اش از حقوق قومی کُردها صحبت می‌کند به او متذکر می‌شود : «ببین حاجی! فکر نکن کردستان جدا بشود اتفاقی خواهد افتاد ها! من دارم برای آبادی همین شهرهای شما مالیات می‌دم، متوجهی؟» این جمله با جزئیات خاطرم مانده چون بلافاصله گفتم : «می‌تونم حدس بزنم شما اهل کجای ایران هستید؟»  وقتی استقبال کرد، از جواب دقیق و درست متحیر ماند.
او لهجه و ویژگی ظاهری خاصی نداشت که بتوان چیزی را حدس زد. و خوب می دانست که من هیچ شناختی از ایشان ندارم. تعجب کرد و وقتی دلیل را جویا شد، به شوخی جواب دادم : «شما هم به روش صدام متوسل شدید که فارس‌ها را مگس‌های مزاحم می‌دید که باید به خلیج ریخته شوند. و هم مانند شهروندی اهل پاریس که مالیات خود را درست و به‌موقع می‌پردازد و از سوءاستفاده مهاجران از تامین اجتماعی رایگان ناراحت است، فاتحانه سر اقوام فرودست فریاد می‌زنید که حواستان جمع باشد! گرین‌کارتها پس گرفته می‌شود ها، مالیات! آن هم در ایران برای توسعه کردستان؟» و بعد ادامه دادم سالهاست به این موضوع فکر می‌کنم. دشوار بتوان چنین غلظتی از ملی‌گرائی را در شیراز و یزد یافت!


[1] – در این نوشته مسامحتاً همه لُرها و بختیاری‌ها را بختیاری گفتهام. می دانم که درست نیست، و اگر بنا بود فقط یک نام بکار برده شود، لُر کلیتر و فراگیرتر بود، اما این مسامحه به اصل مطلب خدشه‌ای وارد نمی‌کند. در ضمن کلمه بختیاری میان نامهای اقوام ایرانی مثل فارس و کُرد و مازندرانی و تات، به نظرم از همه زیباتر است.
[2] – سلسله فیلم‌هائی را سعید رشتیان تهیه کرده بود که به شاعران ایرانی میپرداخت. در فیلم مربوط به فردوسی، مرشد ترابی چنین سخنی گفت.
[3] - البته در دوره‌های متاخرتر شاعران مدرنی چون هوشنگ چالنگی یا شادروان سیروس رادمنش توانستند با تکیه بر فرهنگ خطه، آثار ارزشمندی برای فرهنگ بختیاری از خود بر جای بگذارند و مبدع شکل‌ها و نماهای تازه‌ای از این فرهنگ باشند، اما افسوس که فرصت همگانی شدن نیافتند.
[4] – "فارس" در این نوشته به کسی گفته می‌شود که زبان مادری او فارسی است. نامگذاری کاملاً مناقشه‌برانگیزی است. فارسی میراث مشترکی است که بُرد آن در گذشته بسی فراتر از مرزهای فعلی ایران بود. شاید در صد سال گذشته زبان مادری اقلیت بسیار کوچکی از مردم ایران فعلی فارسی بوده، اما به مدد آموزش رسمی و انحصاری، اکنون درصد قابل توجهی از مردم ایران فارسی زبان محسوب می‌شوند و همه باسوادهای کشور نیز این زبان را می‌دانند.