۱۳۸۹ آذر ۶, شنبه

محمدرضا شجریان استاد مسلم چیست؟

تلویزیون فارسی بی بی سی مستندی بنام شجریان پژواک روزگار ساخت و چند بار پخش کرد. در حاشیه موضوع اصلی این مستند، صادق صبا از شجریان سوال کرد چه نوع موسیقی دیگری را گوش می کند؟ پیدا بود این سوال خیلی حساب شده نیست و شجریان هم جواب از پیش آماده ای برای آن نداشت. جواب به گمان من فی البداهه ولی بسیار درخور توجه بود. او گفت سلین دیون، خولیو و پس از کمی مکث، پاواروتی را بعضا گوش می کنم. بلافاصله تاکید کرد، معمولا تار شهناز گوش می دهد و البته تمایلی به شنیدن صدای خود ندارد.
سلین دیون ستاره پاپی است که درخشیده و شاید هم دوران او تمام شده باشد. او حتی نماینده تمام عیار موسیقی پاپ و راک غربی هم نیست. خواننده خوش صدا و معروفی است که ماندگارترین آهنگهای او را ژان ژاک گلدمن، آهنگساز و خواننده فرانسوی ساخته است. شجریان با تاکید نام خولیو را می برد، معلوم نیست خولیو نماینده چه نوع موسیقی برای اوست. اگر مثلا از پنک فلوید نام می برد، می شد حدس زد تحولات موسیقی جدید راک غربی را زیر نظر دارد و دنبال می کند. جالب است که حتی یک نام نیز از موسیقی عربی و ترک و هند و شرق دور هم به زبان نیاورد. نام درخور توجهی که گفت و به نوع هنر او نیز مرتبط است، پاواروتی بود. آن هم حکایتی دارد. پاواروتی به مدد تکنولوژی و مشارکت در کنسرتهائی با ستارگان پاپ، حتی در دورافتاده ترین نقاط کشور نیز برای دوستداران موسیقی شناخته شده است. اگر استاد نام کریس دی برگ و آندره بوچلی را هم به لیست اضافه می کردند جمع بزرگان دست می شد. به عبارت صریح و بهتر، استاد پرآوازه موسیقی سنتی ایران، همان قدر موسیقی جهان را می شناسد و گوش می دهد که یک شهروند معمولی ایرانی. از اقیانوس بی کران موسیقی کلاسیک غرب حتی اسم یک نفر را هم نمی آورد، شاید هم اصلا گوش نداده باشد. یعنی جناب استاد به بتهوون و باخ و واگنر و راول و ویوالدی و چایکوفسکی و استراوینسکی و اشتراوس و راخمانینوف و شوستاکویچ و دهها غول موسیقی جهان اصلا نیازی ندارد. و مدام تار و کمانچه و ردیف نوازی شهناز گوش می دهد. کسی که موسیقی را در تار شهناز خلاصه کند، کارش به بیداد و دستان منتهی نمی شود. اشکال و نکته همینجاست.
مرحوم حاج قربان سلیمانی دوتار نواز مشهور، گنجینه ای بود که در ایام پیری توسط دیگران کشف شد. ایشان که نماینده تمام عیار موسیقی بخشی های خراسان بود، حتی در ابتدا تمایلی به شرکت در گروه نوازی با بزرگان موسیقی ایران نیز نداشته است. او یک بخشی را به تنهائی یک ارکستر کامل می پنداشت و می گفت بخشی واقعی چیزی کم ندارد، با صدای خود و دو تار، سازش قادر است همه کاری انجام دهد. بعبارت دیگر حاج قربان سلیمانی هم خود را بی نیاز از هر نوع موسیقی دیگر می دید. بر او حرجی نیست، اما بدیهی است که پانصد سال دیگر نیز، آن نوع نگرش، به اثری مثل شب سکوت کویر، منجر نمی شد.
من مشکل پایان ناپذیری با موسیقی سنتی مبتنی بر ردیف دارم و با هر کس که اهل فن هست مطرح می کنم محترمانه و با صراحت یک جواب می شنوم "موسیقی شناس نه ای جان من خطا اینجاست". پیش درآمد و درآمد و دل ای دل ای طولانی، مالیات و عوارض کمرشکن و حوصله بری است که باید در این نوع موسیقی تحمل شود، تا شاید لذتی حاصل آید. برای درک موسیقی کلاسیک غرب هم باید ذوق پرورش یافته ای داشت اما برای موسیقی ای که سینه به سینه منتقل شده است هم باید یک دوره آموزش و درک کامل ردیف میرزا عبدالله را گذراند تا توان درک و لذت از آن را پیدا کرد؟ نگرش مشابه شجریان و حاج قربان سلیمانی به موسیقی دیگران نکته در خور توجهی باید داشته باشد. این مصاحبه و آن پاسخ بذر تردید بیشتری بر این مشکل پاشید که نکند عده ای خود را در دام گوشه ها و ردیف ها اسیر کرده اند و بی جهت این موسیقی را این همه بزرگ جلوه می دهند. تمام این ردیف در چند ساعت نواخته و حوصله شنونده را سر برده و به پایان می رسد. عده ای حتی آن را مشابه و هماورد موسیقی کلاسیک غرب می دانند. شجریان هم نام و شهرت خود را نه مدیون استادی موسیقی ردیف، بلکه مدیون آثاری است که در آن مشارکت داشته است.
آثاری ماندگاری که شجریان در آنها شرکت داشته است گرچه در زمینه سنتی است، اما شنونده عادی و کمی با ذوق هم در آن چیز جدیدی فراتر از ردیف تکراری احساس می کند. فکر آدمهای باسوادی که موسیقی علمی و جهانی را می شناسند کاملا در آنها هویداست. بلا استثناء در تمام این آثار نامی بزرگ و شاید بزرگتر از خود او هم حضور دارند. اما بخش اعظم افتخار به شجریان رسیده است. بیداد، آستان جانان، دستان، مشخصا کار آهنگسازی به نام پرویز مشکاتیان است. اهل موسیقی بیداد را یک نقطه عطف در تاریخ موسیقی ایران می دانند. حضور استادان بزرگی چون لطفی و مرحوم بیگجه خانی کاملا در این اثر مشهود است. زمینه این اثر سنتی است ولی تاثیر موسیقدان باسواد و درس خوانده آن را به اثری در حد شعر کلاسیک فارسی تبدیل کرده است که برای خاص و عام جذاب است. شب سکوت کویر زمینه محلی دارد اما آهنگسازی کیهان کلهر آن را تبدیل به شاهکاری فراموش نشدنی کرده است. بیداد را کار شجریان دانستن ظلم بزرگی به مرحوم مشکاتیان است و شاید همین توجهات بی جا باعث شد آن بزرگان از او رویگردان شوند. مشکاتیان پس از شکرآب شدن رابطه با شجریان سعی کرد آثاری را با ایرج بسطامی اجرا کند، بدیهی است که جای صدای شجریان را نمی توانست پر کند. کمبود خواننده تمام عیار آواز ایرانی، عرصه را انحصاری کرده است. زنان یعنی نصف جمعیت کشور از تک خوانی محروم هستند. اگر آواز و موسیقی در این کشور گسترش می یافت قطعا استعدادهای جدیدی مثل قمرالملوک وزیری امکان ظهور داشت. استادان و آهنگسازان واقعی موسیقی هم مجبور نبودند تمام کارهایشان را با یک نفر اجرا کنند. بزرگ شدن فقط یک نفر و دیده نشدن بقیه، ضایعه بزرگتری هم داشت، خیلی زود تولید آثار ماندگار به بن بست خورد. اکنون نوبت رندان مست است با آن سازهائی که عمرشان بیشتر از حیات شجریان نخواهد بود.
هیچ اثر ماندگاری از شجریان پیدا نمی کنید که نام بزرگانی مثل حسین علیزاده، پرویز مشکاتیان، کیهان کلهر، لطفی، در کنار آن نباشد. اما افتخار تمام آنها تقریبا یک جا نصیب شجریان شده است. بعبارت دیگر شجریان بیش از آنکه نابغه موسیقی باشد، نابغه استفاده از فرصتی است که عملا یکه تازی این میدان نصیب او کرده است. هر وقت کف گیر او به ته دیگ می خورد با کلهر و علیزاده کنسرتی برگزار می کند. او حتی چند سال گذشته و احتمالا برای مصرف داخلی گروه جدید التاسیس از مردم خواست، نگویند شجریان، بگویند گروه علیزاده، کلهر، همایون و شجریان. یعنی ببینید رفقا، با اینکه من تاکید می کنم، ولی ملت هنر پرور ول کن نیستند. قدرت آفرینش واقعی شجریان در کمال پختگی او همین رندان مست است. سازهای جدید که هرگز فراگیر نخواهد شد، پس از مستند اخیر و مصاحبه اختصاصی، به لوگوی بی بی سی فارسی هم راه یافت.
مرحوم اخوان ثالث که به فارس بودن خود تفاخر می کرد جز فارسی زبانی بلد نبود و هیچ ارتباط مستقیی با شعر جهان نمی توانست پیدا کند. به قول بزرگی در دنیای کوچک خود جهان بینی اش را شخصا سرهم بندی می کرد. امروزه حتی برای شناخت اسلام و دنیای اسلام هم دانستن انگلیسی ضروری است، فهم شعر جدید که جای خود دارد. شجریان در مقایسه با همشهری خود این شانس را دارد که زبان موسیقی، جهانی است و ضرورت زیادی به یاد گرفتن آلمانی و انگلیسی نیست اما او از همان نعمت گوش دادن نیز بی بهره مانده، اما همچنان استاد مسلم تلقی می شود. او مانند دانشجویان علوم دینی نه تنها مدام در متون قدیم دنبال کشف جدید می گردد و تار شهناز گوش می دهد، بلکه ظاهرا بی نیاز از موسیقی جهانی است و مانند اخوان ثالث شخصا تئوریها و سازهای خود را سرهم بندی می کند. عربها بقدری ویولن را عربی کرده اند که به نظر می رسد از اول سازی عربی بوده است. ویولن پرویز یاحقی کاملا ایرانی بود. آنوقت استاد مسلم بنا دارد چرخ را از اول اختراع کند. در کشوری که زبان آن هیچ محلی از اعراب در معادلات بین المللی نداشته باشد، باید به دیپلمات بودن وزیر خارجه اش که انگلیسی بلد نیست شک کرد. با این همه باسواد و تحصیل کرده، استادی که از موسیقی جهانی هیچ نداند، دست کمی از همان دیپلمات ندارد.
شجریان شناسنامه موسیقی سنتی ایرانی است. علاوه بر مردم که صدای او را دوست دارند، تقریبا تمام اهل فن در مسلم بودن استادی ایشان توافق دارند. آثار ماندگاری که او در آنها شرکت دارد کار دیگران است، پس باید تمام هنر او در آواز باشد، آواز هم که همه موسیقی نیست. اگر دقیق تر سوال شود، خواهند گفت او استاد مسلم آواز مبتنی بر ردیف ایرانی است. تمام گوشه ها و شعبه های آن را به نحو احس می شناسد. ردیف نیز تعریفی دارد که فقط اهل فن از آن سر در می آورند.
برداشت یک علاقه مند به موسیقی از ردیف چیزی بیش از جمع آوری و مرتب کردن آوازها، ملودیها، و گوشه ها نیست، که در چند ساعت نواخته و تمام می شود. به نظر می رسد طرفداران این موسیقی بیش از حد خود را در چم و خم آن غرق کرده اند و دست و پایشان را بسته اند.
حال که اخوان ثالث یکی از بزرگترین شعرای معاصر کشور شخصا جهان بینی اش را سرهم بندی می کرد. و کسی که فقط صدای خوب دارد و استاد ردیف است، از جهان هم خولیو و سلین دیون را می شناسد، ساز جدید هم می سازد و لابد روشهای آموزش آن را هم خود شخصا منتشرخواهد کرد، به شناسنامه موسیقی کشور تبدیل شده است، اجازه بدهید نه یک تعریف ایجابی که کار اهل فن هست، بلکه یک تعریف سلبی هم از موسیقی سنتی ردیف ارائه دهیم. تا کار افرادی مثل من به سامان برسد که سالهاست سعی می کنند بفهمند با وجود علیزاده و مشکاتیان و کلهر و سازندگان و آفریندگان دیگر، چرا همه یک صدا می گویند شجریان؟.


تعریف ردیف: نوعی موسیقی است که برای استاد مسلم شدن در آن، هیچ نیازی به شناخت موسیقی جهانی و علمی وجود ندارد.
-

۱۳۸۹ آذر ۵, جمعه

آلودگی هوای تهران

هوای تهران بس ناجوانمردانه آلوده است. هواشناسان جبهه های پرفشار و کم فشار را مدام رصد می کنند، تا شاید روزنه امیدی را گزارش دهند. مومنان دست به دعا برداشته اند، که خدایا علاوه بر هوای نسبتا پاک، آب هم لازم داریم. ملت و دولت نیز بحمدا.. در تعطیلات توافق کامل با هم دارند. کاری که از دست من برمی آمد در خانه ماندن و انبوهی آب را هدر دادن و ماشین ام را حسابی شستن بود. تجربه نشان داده است، سالی ماهی که چنین همتی از من سر بزند، باد و باران تمام زحماتم را بر باد می دهد.

۱۳۸۹ آذر ۳, چهارشنبه

یک سرود فارسی


پاک سرزمین شاد باد - کشور حسین شاد باد
تو نشان عزم عالیشان - ارض پاکستان!
مرکز یقین شاد باد
پاک سرزمین کا نظام - قوت اخوت عوام
قوم، ملک، سلطنت - پائندہ تابندہ باد
شاد باد منزل مراد
پرچم ستارہ و هلال - رهبر ترقی و کمال
ترجمان ماضی شان حال - جان استقبال!
سایۂ خدائے ذوالجلال


نمی خواهم شعری از ایام قدیم و جدید در نهالستان بگدازم، و باز نمی دانم از خواندن شعر بالا لذت بردید یانه؟ شاید خیلی ها مثل من، ابتدا به ساکن ندانند که این متن، سرود ملی جمهوری اسلامی پاکستان است. تماما فارسی است. یک کلمه هندی کا دارد که نمی دانم چه معنی می دهد. حالا فرض کنید یک کلمه از موسیقی یکی از اقوام ایرلند شمالی فارسی بود، چه ها که نمی کرد این ملت اهورائی. اما همسایه مثل خودش را و متاثر از خودش را چندان داخل میوه جات حساب نمی کند. کتاب در عین حال از نجف دریابندری فصلی را به بازدید از پاکستان و علاقه مردم آن کشور به سرزمین گل و بلبل ایران اختصاص داده است، بسیار خواندنی است.
بیاد سیل زدگان کشور همسایه و فقیر پاکستان که اسیر جهل و تعصب و رجاله های بی کفایت هستند، و کاملا فراموش شدند.

۱۳۸۹ آذر ۲, سه‌شنبه

توضیحات آقای احمد تابعی

در ذیل مطلب مربوط به بچه ها، احمد تابعی کامنتی گذاشته بود که به نظرم خیلی جالب رسید و استفاده کردم. چون ممکن است کسی که علاقه به این موضوع دارد کامنت را ندیده باشد، به عنوان پست مستقل اینجا می گذارم. شایان ذکر است که شروع مطلب آقای تابعی از آنجاست که من از دیگری نقل کرده ام، درکشورهای توسعه یافته این همه فلسفه بافی نمی کنند، پدر و مادرها هم لزوما همه کتابخوان نیستند، ولی کارشان درست است.البته بهتر است اصل مطلب قبل از نوشته احمد خوانده شود.
........
آنجايی كه كارشان درست است و تفلسف نمي‌كنند دويست سيصد سال پيش تفلسف‌هايشان را كرده‌اند و دقيقاً از درون اين تفلسف‌ها كاربرد روش را كشف كرده‌اند. لذا اكنون در مورد بديهيات خودشان را خسته نمي‌كنند. من هم قبول دارم كه در خيلي مواقع لزومی به بحث روشنفكری نيست اما معتقدم رشد جامعه بي‌ترديد در گرو نهادينه شدن مباحثه است و تحقير چيزهايی كه از آنها سر در نمی آوريم به ادامه‌ ی ندانستگي ما كمك بيشتری مي‌كند. در غرب همه كتابخوان نيستند همه هم پدر و مادر خوب نمي‌شوند. اما تقريباً همه مي‌دانند در هر زمينه‌ای دانش توليد شده وجود دارد و همچنين مي دانند كه كجا و به چه بهائی مي‌توانند به اين دانش دست بيابند. همه جاي دنيا پدر و مادر اولين و مهمترين الگوی هر نوع دركی از رابطه‌ی انساني و رابطه‌ی والد-فرزندی است. اما روان‌شناسی كشف كرده است كه اين الگوسازی امری ارادی نيست و بخش اعظم آن بطور غيرارادی و ناخودآگاه صورت مي‌گيرد. بنابراين رفتارها و آموزه‌های نامطلوب هم مي‌توانند در اين چرخه يا سيكل معيوب بازتوليد شوند و بدون آنكه حاملانشان از منشاء آن آگاهي يابند در غالب سنت به حيات آنها كمك رسانند. هر مجموعه‌ی سيستميك هم دارای معايب است و هم دارای مزايا. مهم‌تر از عيب يا مزيت يك سيستم، كارا بودن يا تناسب اجزاء با يكديگر در يك بازه‌ی زماني و مكانی است. امروز وجوه روان‌شناختی زندگی ما، با روش‌های تربيتی-كنترلی جامعه، سازگاری و تناسب ندارد. بنابراين يك گره بحرانی در اين حوزه خودنمايی مي‌كند. پيش‌فرض اين است كه علوم انسانی در غرب پيشرفت قابل توجهي كرده است و می‌توان در حد قابل قبولی به روايی آن اعتماد كرد. ذهن خلاقی كه پل و سد و هواپيما و فتوشاپ را مي‌سازد تبعاً براي تربيت فرزند و براي تعليم جامعه‌اش روش‌های مطمئن را جستجو مي‌كند.

فكر مي‌كنم در همه‌ی موارد بالا اتفاق نظر وجود دارد و فقط مشكل اينجاست كه چگونه مي‌توان يك آمپول خارجي تربيت يافت كه با تزريق آن مبدل به پدر يا مادر موفق شد. به قول مولانا ما گشته‌ايم می نشود يافت. ارتباط موفق برقرار كردن با ديگران از جمله فرزند، يك مهارت جدی و مهم است. بخش مهمي از احساس سعادت و موفقيت در زندگي بطور قطع وابسته به اين مهارت است. ممكن است برخی استعدادش را داشته باشند اما در وجه معمول كسب اين مهارت نياز شديد به آگاهي از روش‌ها و تمرين مستمر دارد. معنی اين حرف اين نيست كه هر كس پول به مشاور نداد يا كتاب نخواند و تمرين نكرد، نمي‌تواند پدر خوبی باشد. بلكه معنی‌اش اينست كه اولاً پدر خوب بودن با پدر موفق بودن بسيار متفاوت است. ثانياً داشتن دغدغه‌ی تربيت موفق و مناسب با دنيای امروز اولين قدم در يافتن راه‌ها و منابع مرتبط است. برخي از والدين با كارو تلاش فراوان سعی مي‌كنند رفاه و پول كافي برای زندگی فرزندانشان فراهم كنند اما هر چه پيش مي‌روند متوجه شكست بيشتری در رابطه‌ با تربيت فرزندانشان مي‌شوند. در مقابل برخی از والدين معمولي، به مدد هوش اجتماعی بالا، بدون بهره‌گيری از مشاوره‌ها و فقط با نظاره‌ی نتايج آزمون و خطاهای خود و ديگران، موفق مي‌شوند تصميم‌های درستی در قبال رفتار با فرزندانشان بگيرند و فرزندان مسئول و موفقی بار آورند. اما به هر حال اين فرصت هوشی برای همه وجود ندارد و خانواده‌های فرهيخته‌ای كه از گذشته بطور نسلی روش‌های كاراتری را نهادينه كرده باشند، تقريباً نادر است. بنابراين مسئوليت گذر از الگوهای سنتي زندگی به الگوهای نو بر عهده‌ی ميزان تلاش خودمان است. ما همانند سيصدسال پيش غربيان مجبوريم در هر موردی با عقل انتقادی به دنبال منابع و راه‌های مفيد بگرديم. سنت پدرانمان هم يكي از اين منابع است اما بهترين يا مناسب‌ترين نيست. غرب هم چندان دم دستمان نيست. بنابراين مجبوريم از متخصصانی كه بيشتر غور كرده‌اند كمك بگيريم و يا از پل ارتباطی كتاب و مقاله استفاده كنيم. برخي از پزشكان در كار واردات دارو هم دستي دارند و راساً بازار تقاضا را هم خودشان بوجود مي‌اورند. در حوزه‌ی روان‌شناسی تربيتی هم وضع تا حدودی به همين منوال است. پرفروش‌ترين كتب آنهايی هستند كه دست‌اندركاران مشاوره و درمان ترجمه كرده‌اند. با اين حال كاچي به از هيچی. اشاعه دادن همين‌ها هم بسيار مفيد خواهد بود.

۱۳۸۹ آذر ۱, دوشنبه

جهل مرکب در ایران و انگلستان

در سفری به مشهد دو همسفر کناری من عرب عراقی و عازم زیارت بودند. من در صندلی راهرو نشسته بودم، نفر اول از همسفرهایم نشسته بود ولی دومی با تاخیر و اتوبوس بعدی رسید. وسائل دستی خود را به قسمت بار می گذاشت که مسافرین پشت سر وی معطل شدند. حدس می زنم به دوستش و به عربی گفت که جا دارد تا یکی از وسائل را پیش او بگذارد. بلافاصله یکی از نوادگان کوروش و صادر کنندگان اولین اعلامیه حقوق بشر با بی ادبی و گستاخی گفت "آقا، عرب بازی در نیار، مردم معطلند" مهماندار نادان تر از آن مسافر که وظیفه دارد به مسافر کمک کند، فقط بلد بود بگوید "آقا لطفا سریعتر". بعدا فهمیدم کنار دستی من شکسته بسته فارسی بلد است و اهل بصره. حسابی تا مشهد با هم گپ زدیم. کتابی که در دست مطالعه داشتم را به او نشان دادم تا بگویم ما چقدر از عربی وام گرفته ایم، حالا اگر واقعا چیزی بودیم با شما چه می کردیم؟. بعد اضافه کردم، صدام نیز نسخه خشن تر همین هموطن من هست.
ایمیلی دست به دست می شود که مبتنی بر یک داستان واقعی از نژاد پرستی در هواپیمائی بریتیش ایرویز هست. خلاصه داستان این است که در پرواز ژوهانسبورگ به لندن خانمی سفید پوست و پنجاه ساله در کنار مردی سیاه پوست نشسته و بسیار ناراحت بوده است. مهماندار از او می پرسد مشکلی دارین؟ او می گوید "مگر نمی بینی در کنار چه آدم مشمئزکننده ای نشسته ام؟ میتوانید جای من را عوض کنید؟". مهماندار می گوید تمام صندلی های اکونوی ما پر هست ولی با کاپیتان صحبت می کنم. بعد از صحبت با کاپیتان بر می گردد و به خانم می گوید "تمام صندلی های اکونومی اشغال است، فقط یک صندلی فرست کلاس داریم، اما مقررات اجازه نمی دهد جابجائی انجام شود. اما چون نشستن در کنار یک فرد مشمئز کننده بسیار سخت هست، کاپیتان موافقت کردند این جابجائی انجام شود". بعد رو به مرد سیاهپوست می کند و می گوید "میتوانم خواهش کنم شما وسائلتان را بردارید و به بخش فرست کلاس بروید؟" مسافرین هم از دیدن این صحنه باشکوه، متاثر شدند و دست زدند.

این در حالی است که در عالم واقع انگلیس و انگلیسی فعلا حرف اول را در دنیا می زند و سیاهپوست هم حدود صد سالی است که از ظلمت بردگی نجات یافته است.
هموطن من، عرب ای را مورد تمسخر قرار می دهد که مانند خود او به زیارت امام هم زبانش می رود.اگر این روحیات به جائی برسد، سر و یا ته پیاز بشود، چه خواهد کرد؟

۱۳۸۹ آبان ۳۰, یکشنبه

المپیک و بازیهای آسیائی

ایران در المپیک 1988 سئول نتایج بسیار بدی گرفت. فقط یک مدال نقره آن هم در کشتی آزاد توسط عسگری محمدیان بدست آمد. دقیقا یادم هست که یکی از ارشدترین مقامات ورزشی برای توجیه این کارنامه گفت که هدف ما آمادگی برای بازیهای آسیائی 1990 پکن هست!!. یعنی میدان بزرگ المپیک اردوی آمادگی برای بازیهای آسیائی بعدی است. متاسفانه نام آن مسئول یادم نیست ولی یکی از دو مجله هفتگی ورزشی اعتراضی کوچک نسبت به این اظهار نظر محیرالعقول کرده بود. خدا وکیلی چنین مدیریت ورزشی در تاریخ ماندگار نخواهد شد؟

۱۳۸۹ آبان ۲۹, شنبه

چگونه پدران خود را تربیت کنیم؟

چندی پیش اتفاق جالبی برای من افتاد، که تصمیم گرفتم اینجا بنویسم. البته مطلب امری است خصوصی، اما چون می دانم، بین دوستان و همکاران جمع زیادی درگیر چنین مشکلاتی هستند به نظرم رسید، نوشتن آن خالی از لطف نباشد. صبح روز دوشنبه 10/08/89 که بچه ها را به مدرسه می رساندم، بین من و دختر نه ساله ام نهال دلخوری پیش آمد. پرخاش کرد و من هم بشدت عصبانی شدم. پس از سوار شدن به ماشین دوباره نق نق کرد که عکس العمل به مراتب تندتر من را در پی داشت. با عصبانیت فراوان بچه ها را به مدرسه رساندم و با خداحافظی غیر متعارف از آنها جدا شدم. ظهر که مدرسه ساعت یازده و چهل و پنج دقیقه تعطیل می شود، دنبال آنها رفتم، هنوز ناراحت و عصبانی بودم. نهال معمولا در چنین ساعتی با دوست خود آنوشا و خواهرش سارا مشغول شیطنت هستند، و دفعتا میل به ترک مدرسه ندارد. اما اینبار بلافاصله به طرف من آمد و به آرامی و ضمن ملاحظه اتفاق صبح، سلام کرد. با حالتی گرفته از همان دلخوری احوالپرسی کردم.
به آرامی گفت: می خوای بدونی چی برات گرفتم؟
رغبتی نشان ندادم. پس از چند لحظه دوباره گفت : خیلی خوشحال میشی ها!
توجه چندانی نکردم، گفتم: وقتی رسیدیم خونه بهم بده.
کمی این دست و آن دست کرد، نتوانست طاقت بیاورد و دوباره گفت : رفتم از کتابخانه برات گرفتم.
سکوت کرد و بعد ادامه داد، کتاب سعدی را برات گرفتم.
من ساکت بودم و عکس العملی نشان نمی دادم، چند لحظه بعد گفت :
فردوسی هم داشت ولی تو سعدی را خیلی دوست داری، مگه نه؟
تا رسیدن به ماشین به نشانه تشکر دستش را فشردم، ولی حرف نزدم. متوجه عکس العمل من شد. تا در ماشین نشستیم از کیفش کتابی در آورد و با اشتیاق به من داد. "غزلیات شیرین سعدی" تازه هائی از ادبیات کهن برای نوجوانان، کار مسعود علیا، با نقاشی های محمد مهدی طباطبائی.
به محض رسیدن به خونه بیدرنگ شروع به خواندن آن کردم. نهال هیچ نگفت و به کارش مشغول شد، خیلی خوشحال بود که کتاب مورد توجه من قرار گرفته است.
من که از روشهای مدرن تربیت بچه ها چیزی دستگیرم نشد، تا شاید در آینده به بچه های خود منتقل کنم. اما اگر به فرض محال، برگشتی در کار باشد و کودکی نه ساله شوم، روش بسیار درستی برای آرام کردن پدر خود آموخته ام. کار نهال که امروز بیست و نه آبان وارد ده سالگی شده است، تاثیر عمیقی بر روحیه من گذاشت.
نسل ما عموما به روش سنتی و با پیشینه ای چند صد ساله تربیت شده است. امروز کسی روشهای گذشته را نمی پسندد، نتیجه آن پدرسالارانه و زورگویانه و استبدادی ارزیابی می شود. روشهای مدرن و پست مدرن تربیت بچه ها مدام تبلیغ می شود و در جامعه ما خواهان فراوانی دارد که البته محصول نهائی آن فعلا بچه سالاری شده است. بعبارت دیگر، از اینجا مانده و از آنجا رانده.

۱۳۸۹ آبان ۲۴, دوشنبه

اتی سنن، سومویو منیم

خبر غم انگیزی منتشر شد که بچه ای در اثر ضربه به سرش توسط معلم در روستائی دور افتاده در گذشته است. موضوع آموزش از پیجیده ترین موضوعات است که در کشورهائی مثل کشور ما هر کسی که از راه میرسد راجع به آن نظر می دهد و بدبختانه این نظرات اجرا هم می شود.
در روستاهای آذربایجان، پدر و مادر ساده دل و بی خبر از هر نوع حقوق خود و فرزندش، با دنیائی آرزو به مدرسه میامد و رو به معلم می گفت "آقا معلم، اتی سنن، سومویو منیم" یعنی اینکه جناب معلم بچه را تحویل تو می دهم، گوشتش مال تو و استخوانش مال من. بعبارت دیگر هر چه میتوانی بزن تا تربیت شود.
در این نیزنگستان، متداول است که از هر قشری با عناوین پرطمطراق و دهن پرکن تجلیل شود. زحمت کش، دلسوز، باسواد، با فرهنگ به همه اقشار نسبت داده می شود. من پنج سال دبستان را در مدرسه فتحی بالانج خوانده ام. دقیقا ویژگی معلم ها یمان خاطرم هست، آنان فاقد تمام صفات فوق بودند. به غایت بی سواد بودند، حتی خواندن و نوشتن را هم درست بلد نبودند، هیچ ویژگی شخصیتی در خور توجهی نداشتند. تربیت و آموزش من شخصا به عهده مادر بزرگوارم بود. بدبختانه عموم بچه های روستائی از داشتن مادری که به حقوق خود و فرزندش آگاهی نسبی داشته باشد محروم بودند. مادر بی نوای من کاملا متوجه فاجعه بی سوادی و نادانی معلم ها شده بود و خوشبختانه به موقع اقدام مناسب انجام می داد. این معلمها و مدیران اما دو کار را بدقت انجام می دادند:
1- لباسهای بسیار شیک و حتی غیر متعارف در آن تاریخ مثل دامن نه چندان بلند، در محیط روستائی می پوشیدند و بعضاً از صبح تا تعطیلی مدرسه، مدام با همدیگر حرف می زدند. آقای مدیر مدرسه چنان هنگام صحبت کردن به خانم معلم ما نزدیک می شد که بعید می دانم در آن تاریخ در آمستردام هم این همه نزدیکی متداول بوده باشد. بعضی وقتها این دو در گوشه ای از کلاس یک ریز حرف می زدند و کلاس به کلی فراموش می شد تا اینکه زنگ بخورد.
2- مالکیت بر گوشت بچه را کاملا جدی گرفته بودند، تنها کاری را که بلد بودند تنبیه بی رحمانه بود و از آن بدتر بایت زحمت تنبیه، سر والدین بی نوا، منت هم می گذاشتند.

شاید باور آن برای شما مشکل باشد که در کلاس پنجم دبستان عملا معلم واقعی کلاس من بودم. به بچه ها قبل از تشریف فرمائی خانم معلم دیکته می گفتم، ورقه ها را خودم صحیح می کردم، نمره هم می دادم، بدیهی است از بچه هائی که خوشم نمی آمد زهر چشم هم می گرفتم.
یک بار بازرسی از آموزش و پروش سر رسید (حدس می زنم او در آن تاریخ چپی بوده باشد) و از معلم در خصوص شعر آرش کمانگیر مرحوم سیاوش کسرائی سوال کرد. معلم نادان ما حتی روخوانی این شعر را هم بلد نبود، و تدریس آن را حذف کرده بود. قدیمی ها یادشان هست این شعر با حروف معمولی چاپ نشده بود. بعد رو به معلم کرد و گفت "انتظار داشته باشم این بچه ها چیزی بلد باشند؟" رو کرد به شاگردان و به طور تصادفی از من سوال کرد، می دانی آرش کیست؟ من نیز فرصت را غنیمت شمردم و خودی به آقای بازرس نشان دادم. از ابتدا تا انتها، با حرارت شعر آرش کمانگیر را از حفظ خواندم. هر دو تعجب کرده بودیم.

خوشبختانه مدرسه ما با آن روحیه والدین و معلمین، کشته نداد ولی تا دلتان بخواهد بچه‌ها ترک تحصیل می کردند.

۱۳۸۹ آبان ۲۳, یکشنبه

تغییرات گروهی

بنا به پیشنهاد و پی گیری جناب آقای افشین براتی مدیر مالی کوکا کولا در تهران، بازنگری گسترده ای در تغییرات گروهی اطلاعات عاملین صورت گرفته است. چون در اصل طرح امکان ایندکس کردن گسترده مد نظر بود، ابتدا باید دو کار زیر به ترتیب (ترتیب حتما رعایت شود) انجام شود:
1- اگر بنا بر تفکیک واحدهای سازمانی ویزیتورها را دارید، ابتدا باید در اطلاعات پایه – سازمان توزیع – ویزیتورها - واحدهای سازمانی را تعریف و به تک تک ویزیتورها منتسب کنید. شایان ذکر است که اگر قصد تفکیک سازمانی ندارید، اجرای این بند ضرورتی ندارد.
2- در اطلاعات پایه – عاملین – تغییرات – پرونده کمکی عاملین – مشاهده را اجرا کنید. در این صورت پرونده اولیه تشکیل خواهد شد، بروز آوری بعدی آن توسط سیستم انجام می شود.


پس از اجرای این دو کار، هر نوع تغییر گروهی از طریق اطلاعات پایه – عاملین – تغییرات – پرونده کمکی عاملین – تغییرات گروهی، در سیستم میسر است. توجه فرمائید که هر آنچه که در این بخش مشاهده می شود امکان ایندکس نیز دارد.

1- اینکه چه فیلدی باید تغییر پیدا کند با چک باکس جداگانه ای مشخص می شود، لذا امکان خالی کردن فیلدها نیز بر عکس روش گذشته میسر هست.
2- واحد سازمانی ویزیتورها را می توانید تعریف و تفکیک و به عامل منتسب کنید.
3- خطوط توزیع عاملین را به هر نحوی که مورد نظر بود یک جا می توان تغییر داد، پس از این تغییر ترتیب عامل در خط نیز مرتب می شود. مبنای این مرتب سازی کد عامل است و اگر به مبنای درست آن یعنی آدرس، قصد ارجاع دارید بدیهی است که مانند گذشته باید چشمی و تک به تک مرتب سازی شود.
4- نوبت ویزیت دو نوع تعریف دارد، در شناسنامه عامل و نسبت به ویزیتور. هر دو نوع آن را می توان در تغییرات گروهی به هر ترتیبی که مورد نظر بود، تغییر داد.
5- فروشندگان منتسب به عامل نیز می توانند از همین بخش به شکل بسته ای تغییر کنند.

در خاتمه ذکر یک نکته ضروری است که پس از مدت کوتاهی تمام روشهای سابق برای تغییرات گروهی حذف خواهد شد. سعی کافی شده است که روش جدید علاوه بر امکانات بهتر، توانمندیهای گذشته را نیز کاملا حفظ کند. لطفا در استفاده از آن به این نکته توجه فرمائید.

۱۳۸۹ آبان ۲۲, شنبه

مکافات عرب بودن

در مناقشات پایان ناپذیر هفتاد دو ملت، رئیس یکی از قبایل لبنان در رد مدعای حریفان و در مقام دفاع از خود که فرمانبردار عجم نیست، بر سید بودن دو رهبر ایران تاکید کرد و نتیجه گرفت آنها عرب هستند و تمدن ایران، تمدنی اسلامی است نه فارسی. اول بگویم لبنان از نظر من یعنی فیروز، با آن موسیقی و صدای دل نشینش. هیچ علاقه ای به جنگ هفتاد دو ملت در آنجا و دنبال کردن سخنان رهبران آنها ندارم. نکته دوم این است که اظهار نظر رئیس یک قبیله نظامی در خصوص چند و چون تمدن ایرانی، اصلا ارزش گفتگو ندارد. بهتر است کمی طمانینه نشان داد. از بامداد تا شامگاه کسانی در ایران علیه انگلیسها حرف می زنند. آنها ککشان هم نمی گزد، چون هر دو طرف می دانند چند مرده حلاج هستند. اما وقتی رئیس جمهور سابق فرانسه از آشپزی انگلیسها ایراد گرفت، رقیب خونسرد بی درنگ اعتراض کرد. آدم عاقل وزن حریف را همواره لحاظ می کند، و در مقابل هر هیاهوئی بلافاصله واکنش نشان نمی دهد.
عکس العمل گسترده در فضای مجازی علیه این سخنان، خیلی هم دور از انتظار نبود، طرفین وزن همدیگر را می شناسند و آستانه تحملشان چندان فرقی با هم ندارد. اما این اعتراضها یک نکته حاشیه ای داشت که از نظرها پنهان ماند. تاکید بر عرب بودن رهبران بحث انگیز شد. نوادگان کوروش و مدعیان اولین اعلامیه جهانی حقوق بشر بی محابا به عرب ستیزی دامن زدند. فارغ از اینکه نظر آن گوینده لبنانی چه بود، آیا درست هست یا نه، سوال اینجاست: مگر عرب بودن چه اشکالی دارد؟ آیا منتقدین توجه دارند که بخش قابل توجهی از هم وطنان ما عرب هستند؟ و طی قرون متمادی در زادگاه خود، خوزستان زیسته اند؟. تاریخ این هموطنان گواهی می دهد که حتی در مقاطعی که فرصت انتخاب میان ایران و اعراب داشته اند، ایرانی بودن را برگزیده اند. فرض کنید یکی از این هم وطنان در انتخاباتی آزاد کاندید ریاست جمهوری شده و با اکثریت آراء انتخاب شود، داشتن رئیس جمهوری عرب اشکال خواهد داشت؟ بقدری ذهن و زبان و قلم اهورائیان، آلوده به برتری جوئی شده است که حتی هنگام تسویه حساب سیاسی نیز لحظه ای به هم وطن عرب خود فکر نمی کنند. هند بزرگترین دموکراسی جهان با اکثریت غالب هندو، خود را کشوری اسلامی هم می داند و عضو کنفرانس اسلامی است، چون اقلیت بزرگی از مسلمانان، شهروندان هند هستند. هنگام انتخابات ریاست جمهوری در امریکا، کالین پاول وزیر اسبق خارجه، ضمن دفاع از باراک اوباما گفت او مسیحی است اما اگر مسلمان هم بود، چه اشکالی داشت؟. البته ظاهرا فقط شنیدن و دیدن این رفتارها از دیگران خوشایند است و گرنه در داخل تحقیر ملت هم زبان، هم فرهنگ، هم دین، افغان هم هیچ اشکالی ندارد. ایران کشوری عربی هم هست چون قرون متمادی اعراب در جنوب ایران زندگی کرده و می کنند، چون زبان عربی میراث ایرانی هم هست، چون بزرگترین دانشمندان ایرانی همه آثارشان را به عربی نوشته اند. اینطور بی پروا به عرب حمله ور شدن واقعا اسفناک است. عرب که فقط جنایتکاران قاتلی چون صدام و زرقاوی نیست. میتوان به ام کلثوم، فیروز، عبدالحلیم حافظ و نوای آسمانی عبدالباسط هم توجه کرد. نویسندگان جهانی مثل نجیب محفوظ و جبران خلیل جبران هم عرب بودند. این نوع عرب ستیزی در طرف مقابل موجب تقویت نژادپرستانی می شود که حتی به نام چند هزار ساله خلیج فارس هم رحم نمی کنند. گیرم که شروع این جنگ نژادی از طرف آنها باشد، آدم عاقل که از خصلتهای زشت همسایه تقلید نمی کند.
وقتی بزرگان یک ملت خود دچار راسیسم باشند، از دیگران چه انتظاری می رود. معلوم نیست سعدی شیرازی و نظامی گنجوی در خانه فارسی را با چه لهجه ای صحبت می کردند و اصلا فارسی صحبت می کردند یا نه؟ اما اخوان ثالث روستا زاده خراسانی به فارس بودن خود آشکارا تفاخر می کرد، فارسی ای که احتمالا در روستای بغلی هم درک نمی شد. آن مرحوم حتی نمی فهمید، زبانی که با آن هنرنمائی می کند، بیشتر زبان سعدی و حافظ و نظامی و خاقانی است، تا زبان کدخدای روستایشان. احمد شاملو لهجه ترکی غلامحسین ساعدی را دست می گرفت. تازه این برخورد با ترکها یکی از بزرگترین توسعه دهندگان ادبیات فارسی است، بیچاره هم وطن عرب که جای خود دارد.

۱۳۸۹ آبان ۱۹, چهارشنبه

ترنم و تحمل

بعضی از همکاران مرتب به من ایراد می گیرند که زیادی سخت می گیری و بیهوده از مسائل دور و بر این همه عذاب می کشی. دوستی ایمیل زده بود که بی جهت حرص می خوری، بهتر است کمی بی خیال شوی. دیگری می گفت موسیقی گوش بده، هم آرامبخش است و از حواشی دورت می کند. ضمن سپاس از این دوستان بی جهت ندیدم بگویم که همان موسیقی نیز بعضا برای من مایه عذاب است.
یکی از بهترین علاقه مندیهای من موسیقی ترکی آذربایجانی موغامات است. طبیعی است که بیشترین تولیدات این موسیقی هم در آذربایجان باشد که تلویزیون این کشور آن را پخش می کند. اما هنگام گوش دادن به این موسیقی دل انگیز، در گوشه ای از تلویزیون آذربایجان، تصویر رجاله ای به نام حیدر علی اف را هم باید تحمل کرد که اصرار دارند آتاتورک آذربایجانیها تلقی شود. مدام از خوانندگان و نوازندگان وصف خاندان نکبت علی اف را باید شنید که چه ها برای آذربایجان نکرده اند. بعبارت دیگر من حتی هنگام گوش دادن به موسیقی مورد علاقه ام نیز عذاب می کشم.
خاندان نکبت علی اف و فرزند رجاله اش خود را بنیانگذار استقلال آذربایجان می دانند. هر عقل سلیمی می داند که روسیه، وارث اتحاد شوروی خود تصمیم گرفت خیل جمهوریهای سابق را از کشتی پیاده کند و به حال خودشان بگذارد. هیچ ضرورتی به این قهرمان بازیهای عضو سابق پولیت بورو حزب کمونیست و اولترا لیبرال بعدی نبود. اتحاد شوروی سابق هم هر چه بود، سیاست سرکوب قومی نداشت و تمام زبانها و فرهنگها در آن به مناسبترین شکل ممکن مورد توجه بودند. بزرگترین آثار موسیقی آذربایجان متعلق به همان دوران اتحاد شوروی است.
اما انصافا خاندان علی اف بنیانگذار دو موضوع مهم در این کشور بودند که معلوم نیست تا کی دوام داشته باشد:
1- بنیانگذار یکی از فاسدترین دولتهای جهان. کسانی که آذربایجان را دیده اند می گویند فساد و رشوه و دروغ از در و دیوار آن می بارد. آمارهای جهانی هم آذربایجان را همواره در انتهای لیست کشورهای سالم نشان می دهد. الهام علی اف با دلارهای سرشار نفتی در سراسر جمهوری دوره گردی می کند و منت شاهانه بر سر ملت می گذارد که راه ساختیم و خانه ساختیم و بیمارستان ساختیم و پل ساختیم که لابد همه از دولتی درایت علی اف هاست.
2- بنیانگذار یکی از بی عرضه ترین ارتشهای جهان. حدود بیست درصد خاک این کشور به محض استقلال به اشغال همسایه فقیر ارمنی درآمد. مرز تمام جمهوریهای تازه استقلال یافته بر اساس همان خط کشی زمان اتحاد شوروی بود. بی عرضه ترین آنها آذربایجان بود که علاوه بر منطقه ارمنی نشین قره باغ، خاک ترک نشینش را هم از دست داد. بزرگترین اقدام این دولت فاسد و بی عرضه در طول این سالها برای پس گرفتن خاک از دست رفته، ترویج آه و فغان و اجرای همه روزه قره باغ شکسته سی بوده است. رجاله ها در تلویزیون ظاهر می شوند و از مبارزه برای عودت خاک اشغالی داد سخن می دهند که در نهایت اراجیفی بیش در وصف علی اف های مرده و زنده نیست.
این هم از گوش دادن به ترنم موغامات مورد علاقه، با تحمل دیدن و شنیدن وصف رجاله قفقازی.

۱۳۸۹ آبان ۱۸, سه‌شنبه

خاندان الشیبی، کلیدداران کعبه

در خبرها آمد که مصادف با ایام حج، کلیددار کعبه درگذشت. خانواده الشیبی پیش از اسلام کلیددار این مکان مهم و مقدس بوده اند. پیغمبر اسلام پس از اسلام آوردن آنها، منصب کلیدداری این خانواده را تائید کردند. یعنی بیش از پانزده قرن است که پیوسته یک خانواده، کلیددار مقدس ترین مکان مسلمانان بوده است. تصور اینکه در هزار و چهارصد سال گذشته چه حوادثی در این منطقه رخ داده و در مقطعی جنگ داخلی حتی بخشی از دیواره کعبه را نیز فرو ریخته است، اما همچنان یک خانواده کلیددار بوده، غیر متعارف به نظر می رسد. دوران خلفای راشدین، امویان، عباسیان، غزنویان، سلجوقیان، ممالیک، و نزدیک به پانصد سال حاکمیت عثمانی ها لطمه ای به منصب سنتی این خانواده نزده است.
برای روحیه ای مثل من که همواره به تاریخ پیوسته غرب اروپا با حسرت نگاه کرده و از ادعای وهم آلود سه هزار سال، چهار هزار سال تاریخ در این سرزمین خسته است، فارغ از هر نوع تعلق قومی و مذهبی و فرهنگی، این چنین پیوستگی کمیاب در همسایگی خودمان بسیار درخور توجه و تحسین است.
می گویند در سوربن و آکسفور بسیاری از نهادها بیش از ششصد سال قدمت دارد. اگر ساکنان پانصد سال پیش این مناطق از خواب ابدی بلند شوند، خانه خود را می توانند پیدا کنند. در شهرهای مهم اروپائی نام تمام خیابانها و کوچه ها و ساختمانها، نشانی از تاریخ چند صد ساله آن منطقه دارد. نامهای خانوادگی زیادی را می توان در آنجا پیدا کرد که صدها سال است جزو اشراف به شمار می آیند. تاریخ یعنی پیوستگی، وگرنه هیچ ملتی از پشت بوته درنیامده است.
به همین تهران نگاه کنید، همه چیز کلنگی است. اثری از نام قاجار، بنیانگذاران این شهر در آن نیست. سلسله بعدی هر چه زشتی بود به آنها نسبت داد و تمام آثارشان را درو کرد. پس از انقلاب هیچ اثری و نامی از دوران پهلوی در تهران باقی نماند، یعنی نه خانی آمده و نه خانی رفته است. نامگذاریهای جدید نیز ماندگار نخواهد بود. در سرزمین ساعدی و شاملو و براهنی و گلشیری و فروغ و ... گوئی قحط الرجال است که اسم دو تا از بزرگترین دبستانهای دخترانه و پسرانه منطقه دو تهران، بنت الهدی صدر و محمد باقر صدر است. 
مرحومان جلال آل احمد و جمال زاده خیلی خوش اقبال بودند، که خبابانی به نام آنهاست. اولی زود درگذشت و دومی دیر و در کشوری دور چنان زیست که اطلاعات او از ایران فعلی چندان فرقی با دوران احمد شاه قاجار نداشت.

۱۳۸۹ آبان ۱۲, چهارشنبه

تعمیر کاران به دنبال برنامه نویسان

با آقای رضا نخعی در پپسی مشهد کار مشترکی را برای ارسال سند حسابداری انجام میدادیم. برای پرهیز از اشتباه در صورت محاسبه غیر منطقی، پیغامی را در سیستم گذاشته بودم که علی الاصول نباید ظاهر می شد. ولی نه تنها ظاهر می شد بلکه ول کن هم نبود. آقای نخعی به تجربه دریافته بود که می تواند از خیر این پیغام بگذرد و تاثیری در کارش ندارد، اما قانع کردن من کار سختی بود. مدتها به دنبال این اشکال گشتم پیدا نشد که نشد. چاره ای نبود، پیغام خطا را حذف کردم. تا الان کار می کند، ایشان هم اعتراضی ندارد.
ماشین من چراغی دارد که کارکرد موتور را چک می کند، امروز روشن شد. بلافاصله ماشین را به نمایندگی مجاز بردم. سرمکانیک دستگاهی را آورد و وصل کرد به ماشین. پس از کلی زدن دگمه و آزمایش و خاموش و روش کردن گفت، درست شد. گفتم، خوب چه اشکالی داشت؟ گفت، بنزین ما اکتان کافی ندارد و کامپیوتر ماشین ایراد می گرفت. گفتم خوب، دست شما درد نکند چه کار کردید درست شد؟ گفت حساسیت اش را آوردم پائین که دیگر روشن نشود!.
این هم از تعامل فرهنگی برنامه نویسان با تعمیرکاران.

۱۳۸۹ آبان ۱۱, سه‌شنبه

اضافه بیکاری

تلویزیون Arte رپرتاژهای جالبی از گوشه و کنار جهان دارد. یکی از این برنامه ها در خصوص مقایسه اضافه کاری در فرانسه و آلمان بود. جان کلام رپرتاژ این بود که در آلمان اضافه کاری امری ناپسند است. می گفت برداشت عمومی در آلمان، اضافه کاری را به معنای بی نظمی و کار را در موعد و ساعت مقرر انجام ندادن، ارزیابی می کند.
شوخی شوخی بسیاری از مردم ایران، از کرمان به ژرمان کانال زده و خود را همزاد و هم نژاد آلمانی ها، یعنی یکی از سخت کوشترین ملتهای جهان می دانند. در شرکتها، بانکها، ادارات دولتی و تقریبا همه موسسات کشور ما اساسا بدون اضافه کاری، کار معنی ندارد. ساعت کار مطابق قانون کار 44 ساعت در هفته و حدود 200 ساعت در ماه است. پیدا کردن کسی که همین حدود در ماه اضافه کار داشته باشد اصلا کار سختی نیست. این همه اضافه کاری در حقیقت اضافه بیکاری است. شخصی که بطور مداوم هشت ساعت در طول روز درست و حسابی کار کند، اولا خسته می شود و احتیاج به استراحت دارد، دوما کارش تمام می شود و نیازی به اضافه کاری نیست.
اضافه کاری حتی در مواردی کارکرد اسمی خود را هم از دست داده و تبدیل به تسهیلاتی شده است که سازمان در اختیار پرسنل قرار می دهد. بسیار مشاهده شده است که واحدهای مختلف یک شرکت سر مجوز و سقف اضافه کاری با مدیریت چانه زنی می کنند.
در بعضی جاها برای حفظ ظاهر، کار اصلی به زمان اضافه کاری موکول و ساعت اصلی صرف کارهای مهمتری چون صبحانه و نهار و بحث و گپ و نتایج لیگ فوتبال و رسیدگی به وضعیت سایر همکاران و غیره می شود. که نه تنها خسته کننده نیست، بلکه فرح بخش و انرژی زا برای ساعات اضافه بیکاری است.
بیخود نیست که این همه خودمان را با آلمانیها یکی احساس می کنیم!!!. خوشبختانه کارگرانی که در قزوین از عهد عتیق سنگ پا درست می کردند، با چیزی به نام اضافه کاری سروکار نداشتند و کارشان را درست و بموقع انجام می دادند.