۱۳۹۷ مهر ۲۶, پنجشنبه

فرانکوفونی ارمنستان و داستان تشنه‌لبان


کشورهای فرانسه‌زبان هر دو سال یک بار نشستی را برگزار می‌کنند که همبستگی و ترویج زبان و فرهنگ فرانسه هدف اصلی این نشست است. این نشست سال 1970 تحت نام سازمان فرانکوفونی تأسیس شد. در جهان قریب به سیصد میلیون فرانسه‌زبان وجود دارد. علاوه بر کشورها و مناطقی که فرانسه زبان اصلی آنهاست، در دهها کشور دیگر با بیش از 900 میلیون نفر جمعیت هم به نوعی زبان فرانسه حضور دارد. این نشست در حال حاضر  58 عضو اصلی و 26 عضو ناظر دارد.  


امسال هفدمین نشست در ایروان پایتخت ارمنستان برگزار شد. راستی چرا ایروان؟ زبان فرانسه چه جایگاهی در ارمنستان دارد؟ اغلب کشورهای اصلی فرانسه‌زبان یا قبلاً مستعمره فرانسه بودند، و یا مثل کانادا و سوئیس و بلژیک زبان فرانسه در این کشورها حضور رسمی دارد.

این موضوع چندان تعجبی ندارد، مثلاً امارات و قطر و گرجستان هم در این نشست حضور دارند. در اروپا کشورهائی مثل بلغارستان و یونان و رومانی هم عضو این نشست هستند. ارمنستان سالها عضو ناظر این نشست بود، اکنون از اعضاء اصلی نشست فرانکوفونی است. این موضوع هم چندان عجیب نیست، کشورهای عربی قطر هم عضو اصلی این نشست است.

اما همه چیز به این سادگی نیست، بعضاً عضویت و حتی عدم عضویت در این نشست هم کاملاً تحت تاثیر مسائل سیاسی و تاریخی است. اگر کسی اندکی تحولات و اخبار دنیای فرانکوفونی را دنبال کند، متوجه خواهد شد که یکی از فرانسه‌دان‌ترین کشورهای غیراروپائی جهان، الجزایر است. الجزایر هنوز حاضر نشده است عضو نشست فرانکوفونی بشود، اما مصر که در حال حاضر چندان هم زبان فرانسه در این کشور حضور ندارد، از همان ابتدای تاسیس این نهاد، به عضویت آن در آمد.

داستان عضویت ارمنستان در این گروه هم فارغ از مسائل سیاسی نیست، خاصه اینکه این عضویت به بالاترین سطح در این نشست ارتقاء یافته است. در همین راستا ارمنستان میزبان هفدمین اجلاس این نشست شد و برای برگزاری موفق آن تلاش زیادی کرد. قرار بود شارل آزناور هنرمند معروف و ارمنی‌تبار فرانسه هم در این نشست حضور پررنگی داشته باشد، تدارک زیادی هم برای کنسرت ایشان دیده شده بود. اما چندی قبل از شروع نشست، شارل آزناور درگذشت.

ارمنستان هیچ وقت مستعمره فرانسه نبود. فی‌الواقع از قرنها پیش ارمنستان استقلال نداشته است. در دوران اتحاد شوروی هم زبان اول اتحاد شوروی روسی بود. جریان پیوستن به این جمع، بعد از فروپاشی اتحاد شوروی و استقلال ارمنستان شروع شد. یکی از اقدامات مهم تأسیس دانشگاه فرانسه‌زبان در ایروان بود.

در چند کشور عربی دانشگاه فرانسه‌زبان وجود دارد. دانشگاه گالاتاسرای ترکیه فرانسه‌زبان است، این کشور از قدیم‌الایام کلی مدارس فرانسه‌زبان دارد. در تهران قبل از انقلاب فقط یک مدرسه امریکائی وجود داشت، اما چندین مدرسه فرانسه‌زبان وجود داشت. در شهرهای مهم دیگر ایران هم مدارس فرانسه‌زبان بود. مدرسه دخترانه فرحناز در اورمیه فرانسه‌زبان بود. همه اینها بعد از انقلاب برچیده شد. البته مدارس سفارتی به زبانهای مختلف اکنون هم در تهران وجود دارد، اما استفاده از این مدارس برای عموم آزاد نیست و شرایط خاصی دارد.

در ایران زبان فرانسه جایگاه بالائی داشت. تا نسل سوم استادان دانشگاه تهران معمولاً فرانسه‌زبان بودند. بعضی از این استادان که در آلمان درس خوانده بودند، فرانسه را هم بخوبی می‌دانستند. هنوز هم فرانسه در ایران از محبوبیت  بسیار بالائی برخوردار است. در بعضی مدارس غیرانتفاغی تهران علاوه بر انگلیسی، معمولاً از میان سه زبان فرانسه و آلمانی و اسپانیولی دانش‌آموزان زبان دومی را هم انتخاب می‌کنند. در این مدارس بعضاً کلاس‌های آلمانی و اسپانیولی به حد نصاب نمی‌رسند، اما فرانسه بیشترین خواهان را دارد. این در حالی است که در خود کشورهای اروپائی سالهاست اسپانیولی گوی رقابت را از فرانسه ربوده است.

زبانهای تُرکی و فارسی بیشترین لغات غربی را از کانال زبان فرانسه دریافت کرده‌اند. اما ایران و ترکیه با آن همه سابقه فرانسه‌خوانی و فرانسه‌دانی، جزو جهان فرانکوفونی محسوب نمی‌شوند و تلاشی هم برای عضویت در این نهاد نمی‌کنند.

گفته می‌شود یکی از دلایل فرانکوفونی تلقی شدن ارمنستان، حضور صدها هزار ارمنی در فرانسه و کشورهای فرانسه‌زبان است، این هم دلیلی بر فرانسه‌زبان بودن ارمنستان نیست. صدها هزار تُرک در آلمان و صدها هزار ایرانی در امریکا زندگی می‌کنند، هیچکدام از اینها معیار آلمانی‌زبان و یا انگلیسی‌زبان بودن ترکیه و ایران نیست.

اگر معیار اصلی پیشینه حضور زبان فرانسه در کشورهای مختلف باشد، بزرگترین عضو باید روسیه باشد. زمانی جایگاه زبان فرانسه در مسکو و مراکز علمی و فرهنگی روسیه، بالاتر از هر زبان دیگری بود. در خود بریتانیا و کل اروپا هم زبان فرانسه حرف اول را در ارتباط میان ملت‌ها و مراکز علمی و فرهنگی این کشورها می‌زد.

دلیل اصلی فرانکوفونی تلقی شدن ارمنستان و هر کشور دیگری، در درجه اول خواست همان کشورهاست. ارمنستان نه تنها چنین خواستی را با جدیت دنبال کرده است، بلکه طی سالهای گذشته تلاش و سرمایه‌گذاری موفقی هم  کرده است که عضو مؤثری برای این نشست باشد. هر کشور دیگری از جمله ایران و یا جمهوری آذربایجان چنین خواست و تلاشی می‌کرد، مثل ارمنستان به عالی‌ترین سطح عضویت در این نهاد می‌رسید. نظر به پیشینه بالای زبان فرانسه در ایران، حتی شانس موفقیت و حضور پررنگ ایران بسیار هم بیشتر بود.

***

شکست زبان فرانسه از انگلیسی یکی داستان است پر آب و چشم. زبان فرانسه بعد از یونانی و لاتین، سومین زبان اروپائی است که گسترش آن در سراسر اروپا، لزوماً ارتباطی به قدرت اقتصادی و نظامی فرانسه نداشت. قرن نوزده را شاید بتوان اوج نفوذ زبان فرانسه در اروپا و جهان دانست. اما در همین قرن هم فرانسه هرگز قدرت بلامنازع اقتصادی و نظامی جهان نبود. مجموعه‌ای از عوامل، از جمله فرهنگ بسیار بالا و تولید اندیشه و نویسندگان بزرگ موفقیت این زبان را به بالاترین سطح در جهان رسانده بود.

در ابتدای قرن بیستم زبان فرانسه موقعیت جهانی خود را به انگلیس‌ها نباخت، به زبان انگلیسی‌ها باخت. عظمت بریتانیای قبل از شروع قرن بیستم، به راحتی قابل توصیف نیست. بریتانیا زادگاه انقلاب صنعتی است، دانشگاهها و دانشمندان و نویسندگان بزرگی داشت و دارد، خورشید در امپراتوری بریتانیا غروب نمی‌کرد، لندن مرکز ثروت جهان بود، واحد پول بریتانیا نقشی نظیر دلار در جهان امروز داشت، اما در همین بریتانیا و در همین لندن قرون گذشته هم زبان فرانسه جایگاه بالائی داشت. اگر خاطرات دیپلماتهای عثمانی و انگلیسی و آلمانی و مصری را در قرن نوزدهم  بخوانیم، متوجه خواهیم شد که زبان رابط اصلی، زبان فرانسه است. در روابط بین الملل آن دوران، در همه جهان از جمله بریتانیا، زبان‌دان کسی بود که فرانسه می‌دانست.

زبان فرانسه موقعیت خود را با سرعت بی‌پایان به زبان امریکائیها باخت که انگلیسی بود. اگر امریکائی‌ها به آلمانی هم صحبت می‌کردند، امروز زبان اول جهان آلمانی بود.

امریکا قدرت عظیمی بود که اوایل قرن بیستم فعالانه وارد عرصه بین‌المللی شد. امریکا نه تنها یک قاره، بلکه یک جهان بود. امریکا متشکل از دهها کشور متحد و ثروتمند بود که هر کدام توانائی‌های خاص خود را هم داشتند. ایالات متحده امریکا ثروت و صنعت و دانشگاه و کشاورزی و همه چیز داشت. هیچ دشمن بزرگی هم نداشت. درگیر جنگ‌های کمرشکن اروپائی‌ها هم نبود. همه امریکائی‌ها هم به یک زبان واحد آموزش می‌دیدند و حرف می‌زدند.

اما همین امریکا دو ویژگی اساسی دیگر هم داشت. امریکا در عرصه بین‌المللی و با معیارهای آن روز کشوری زبان‌نفهم بود. در عین حال و در آن تاریخ، بیش از آنکه امریکا به جهان و اروپا نیاز داشته باشد، این اروپا و سایر کشورهای زبان‌دان جهان بودند که به این کشور زبان‌نفهم سخت محتاج شده بودند.

گفته می‌شود آغاز افول زبان فرانسه مربوط به کنفرانس 1919 پاریس است که به معاهده ورسای منتهی شد. شگفت اینکه در قرن نوزدهم و در کنگره معروف شهر آلمانی‌زبان وین، آن هم بعد از شکست فرانسه و ناپلئون، همه مذاکرات و اسناد تاریخی به زبان فرانسه بود. اما در  پاریس 1919 و بعد از جنگ جهانی اول و پیروزی فرانسه و شکست آلمان، یک دیپلمات امریکائی حاضر در مذاکرات گفت از زبان فرانسه چیزی نمی‌داند و باید مذاکرات به انگلیسی هم برگزار شود.

داستان تحولات بعدی را هم که خوب می‌دانیم. اما به نظر می‌رسد بعد از صد سال هنوز قبول این شکست برق‌آسا برای فرانسوی‌ها کار دشواری است. فرانسه فعلی از منظر زبانی، حال و روزی شبیه به کشورهای اسلامی و باستان‌گرایان ایرانی دارد. کشورهای اسلامی همچنان در حسرت شکوه و عظمت از دست رفته خود طی قرون گذشته هستند. باستان‌گرایان ایرانی چنان از عظمت هخامنشیان و کشورگشائی آنان می‌گویند که گوئی فتح یونان همین دیروز و قبل از سر کار آمدن قاجارها اتفاق افتاده است.

فرانسه فعلی کمابیش در حال و هوای قرون گذشته و دوران شکوه و فراگیر بودن زبان خود جا مانده است. به همین خاطر هر کشوری و هر شخصیتی که اندکی زبان فرانسه بداند، حتی اگر بریتانیائی هم باشد، می‌تواند روی لابی فرانسوی‌ها در سطح جهان و اروپا حساب کند. چند سال پیش قرار بود اتحادیه اروپا مقامی نظیر وزیر خارجه داشته باشد که البته این اتفاق نیفتاد. یکی از نامزدها تونی بلر نخست‌وزیر سابق بریتانیا بود. رویکرد نسبتاً خوش و نامتعارف فرانسوی‌ها به اولین وزیر خارجه انگلیسی اروپائی‌ها، بی‌ارتباط به فرانسه‌دانی خوب تونی بلر نبود.

در سطح بین‌المللی شاید بتوان فرانسه را زورگوترین کشور در عرصه زبانی دانست. به طور معمول سیاستمداری در اتحادیه اروپا به مقام مهمی نمی‌رسد، مگر اینکه زبان فرانسه را به خوبی بداند. فدریکا موگرینی مسئول فعلی سیاست خارجی اروپا فرانسه را هم مثل انگلیسی روان حرف می‌زند. اگر نامزد دبیرکلی سازمان ملل زبان فرانسه نداند، بالاخره فرانسوی‌ها موشی در کار او می‌دوانند و از انتخابش جلوگیری می‌کنند. بانکی مون دبیر کل قبلی سازمان ملل هم با هزار بدبختی فرانسه حرف می‌زد. آنتونیو گوترش دبیر کل فعلی سازمان ملل وقتی انتخاب شد، اولین خبری که تلویزیونهای فرانسوی پخش کردند این بود که مثل بلبل فرانسه حرف می‌زند.

داخل پرانتز بگویم که خیلی کنجکاوم بدانم دونالد توسک رئیس لهستانی شورای اروپا چطور به این مقام رسیده است بی‌آنکه زبان فرانسه بداند. شگفت اینکه سال 2017 بار دیگر در مقام خود ابقاء شد. بار اول که برای این مقام انتخاب می‌شد، یکی از مشکلاتی که برای توسک ذکر می‌کردند انگلیسی ضعیف او بود. البته می‌گفتند آلمانی را بسیار خوب حرف می‌زند. شاید هم آلمان که عملاً بزرگ اتحادیه اروپاست از فرانسه خواسته است زیاد سخت نگیرد.

با چنین پیشینه‌ای، و با چنین روحیه‌ای که فرانسوی‌ها دارند، کاملاً مشخص است که هر کشوری و هر گروهی و هر جماعتی در هر گوشه از جهان که تمایل داشته باشد به جهان فرانکوفونی بپیوندد، فرانسوی‌ها بلافاصله فرش قرمز زیر پای آنها پهن خواهند کرد.

***

اما ارمنستان از این همه تلاش چه هدفی دارد؟ در جهان امروز و در روابط بین‌الملل انگلیسی حرف اول و آخر را می‌زند، زبان فرانسه در آینده جهان بعید است دیگر نقشی داشته باشد. آینده حتی ممکن است متعلق به زبانهای اروپائی و امریکائی هم نباشد، و زبان ماندارین جای انگلیسی را بگیرد. پس چرا ارمنستان تاریخ را از دوباره می‌نویسد؟ چرا ارمنستان نخود آشی شده است که بزرگترهایش هم می‌دانند صد سال پیش دوران آن به سر آمده است؟ زبان فرانسه قرار است چه گرهی از مشکلات ارمنستان را باز کند؟

ارمنستان کمتر از سه میلیون جمعیت دارد، اما بیش از هشت میلیون ارمنی در کشورهای دیگر زندگی می‌کنند. همین موضوع در دعوای میان ارمنی‌ها و تُرک‌ها از طرف تُرک‌ها مطرح می‌شود که حوادث 24 آوریل 1915 در درجه اول به خاطر تهجیر اجباری ارامنه بود. در چنین شرایطی، بزرگترین خروجی دانشگاه فرانسه‌زبانی هم که تاسیس کرده‌اند، به مهاجرت بیشتر دامن خواهد زد. انبوه جوانان فرانسه‌دان ارمنی شرایط لازم برای مهاجرت آسان به کبک کانادا را خواهند داشت. از این تلاش و سرمایه‌گذاری هم چیزی نصیب کشور ارمنستان نخواهد شد.

در نشست کشورهای فرانسه‌زبان معمولاً رهبر کشور میزبان به فرانسه صحبت می‌کند. صحبت عادی به زبان به فرانسه از نیکول پاشینیان نخست‌وزیر ارمنستان در اینترنت یافت نمی‌شود. در ویدیوئی هم که از دیدار او با امانوئل مکرون منتشر شده است، به نظر می‌رسد در حد "بون‌ژوغ، کومان، سوه" هم قادر به مکالمه فرانسه نیست. تناقض عجیبی است، مکرون که برای نشست فرانکوفونی به ایروان رفته است، با میزبان این نشست به انگلیسی حرف می‌زند. پاشینیان برای مراسم یادبود شارل آزناور هم که به فرانسه رفته بود، به زبان ارمنی سخنرانی کرد. طبیعی هم هست، اغلب مقامات رسمی ارمنستان زبان فرانسه نمی‌دانند. در مقام مقایسه، در کشوری مثل لبنان، حتی آدمهائی در سطح حسن نصرالله هم اندکی زبان فرانسه می‌دانند.

اما در این مراسم نخست‌وزیر ارمنستان متن تمرین شده‌ای را قرائت کرد. سالهاست مقامات ارمنستان و جمهوری آذربایجان در هر نشست بین‌المللی به مسئله قره‌باغ اشغالی هم اشاره می‌کنند. در این سخنرانی هم نیکول پاشینیان آذربایجان را متهم کرد که حاضر نیست بر سر قره‌باغ اشغالی مذاکره کند. معلوم نیست جمهوری آذربایجان بر سر یک چهارم خاک اشغالی خود باید چه نوع مذاکره‌ای با ارمنستان داشته باشد، اما پاشینیان در این سخنرانی نام اصلی  بخشی از مناطق اشغالی یعنی "قره‌باغ"را به کار برد و از نامهای ساختگی پرهیر کرد.

همین اشاره به رابطه با آذربایجان و روابط بسیار دشوار ارمنستان با همه همسایه‌ها، حاکی از آن است که ارمنستان اهداف سیاسی مشخصی را از این برنامه و چنین برنامه‌هائی دنبال می‌کند. ارمنستان در منطقه و میان همسایگان عملاً تنها مانده است، و تشنه‌لبان دور جهان برای یافتن متحدانی در شأن تمدن و علائق ملت باستانی خود می‌گردد، تا شاید گره‌ای از انبوه مسائل مبتلابه را باز کند.

اندکی بررسی شواهد عینی و بسیار واضح نشان می‌دهد در وضعیت فعلی اتحاد ارمنستان با غرب، نه محقق خواهد شد، و نه اساساً در آینده دور هم محقق شدنی است. ارمنستان آب در هاون می‌کوبد، از اروپا و از فرانسه جز سر و صدا و تعریف و تمجیدهای فراوان و لابی‌گری برای تائید نسل‌کشی، چیزی نصیب ارمنستان نخواهد شد، نمی‌تواند هم بشود.

فرض کنیم ارمنستان در نزدیکی به غرب موفقیت‌های عملی و درخور توجهی هم کسب کند. اصلاً لازم نیست کسی در حد مسئول سیاست خارجی اتحادیه اروپا از روابط بین الملل سر در بیاورد تا بداند چنین دستاوردی هرگز دوام نخواهد آورد. مگر روسیه دست روی دست می‌گذارد تا از وسط کوهستانهای قفقاز کشوری خود را بغل اروپا بیندازد؟ روسها این اجازه را به اوکراین هم‌مرز اروپا نداده‌اند، آنوقت به ارمنستانی بدهند که تا خرخره وابسته به آنهاست؟

ارمنستان از چندین سو با تُرک‌ها همسایه است، به جز اندکی مرز مشترک با گرجستان، بیش از نود درصد همسایگان ارمنستان مناطق تُرک‌نشین است. ارمنستان قریب به یک چهارم خاک جمهوری آذربایجان را اشغال کرده است و عملاً در وضعیت نه جنگ و نه صلح با آذربایجان به سر می‌برد. با ترکیه مسئله دیرین 24 آوریل را دارد. با حکومت ایران رابطه بسیار خوبی دارد، اما این رابطه در بستر جوامع دو طرف کاملاً تصنعی است و مطلقاً قابل دوام نیست. در طرف ایران و به عمق صدها کیلومتر از مرز ارمنستان، تُرکان آذربایجانی زندگی می‌کنند که هیچ فرقی با آذربایجانی‌های آن سوی ارس ندارند. در یک ایران آزاد و دمکراتیک، چنین اجازه‌ای به دولت مرکزی داده نخواهد شد که با کشور اشغالگر پالوده بخورد.

در روابط بین‌الملل وقتی مستقیماً پای منافع روسیه در میان باشد، ارمنستان دقیقاً مثل مستعمره روسیه رفتار می‌کند. وقتی روسیه به طور یک جانبه و با قلدری کریمه را به خاک خود الحاق کرد، در مجمع عمومی سازمان ملل این الحاق به رای گذاشته شد. ایران و اسرائیل که روابط بسیار نزدیکی با روسیه دارند، در این رای‌گیری شرکت نکردند. چون حاضر نبودند روسیه را ناراحت کنند و در عین حال به چنین قلدری آشکاری مهر تائید بزنند. ارمنستان در این حد هم قدرت مانور نداشت و به نفع روسیه و الحاق کریمه رای داد.

یورش روسها به اوستیای جنوبی و آبخازیا هم بقدری شرم‌آور بود که حتی متحدان اصلی روسیه مثل بلاروس هم در این خصوص ساکت ماندند. هیچ کشور مستقلی تا کنون این دو جمهوری خودخوانده را به رسمیت نشناخته است. به گزارش آرمن پرس فعلاً رژیم اشغالگر بشار اسد این دو جمهوری را به رسمیت شناخته است، دشوار بتوان این رژیم را حکومت یک کشور فرض کرد.

گرچه ارمنستان هنوز این دو جمهوری خودخوانده را به رسمیت نشناخته است و از تمامیت ارضی گرجستان حمایت می‌کند، اما در عمل مواضعی اتخاذ می‌کند که با ابتدائی‌ترین اصول انسانی و حق همسایگی منافات دارد.

در آبخاریا منطقه‌ای به نام جاواختیا وجود دارد که جمعیت قابل توجهی از ساکنان این منطقه  ارمنی است. این ارامنه در زمان استالین به این منطقه کوچ داده شده‌اند. ارامنه جاواختیا در پارلمان و نهادهای حکومتی آبخازیا حضور فعالی دارند. در عین حال این بخش از جمعیت ارمنی، با ارامنه قره‌باغ اشغالی هم رابطه بسیار نزدیکی دارند. شایان ذکر است که از قبل از روی کار آمدن پاشینیان و دولت جدید ارمنستان، حکومت ارمنستان عملاً تحت نفوذ افراطی‌های قره‌باغ بود.

در جریان جنگ روسیه با گرجستان، بسیاری از شهروندان گرجی آبخازیا از خانه و کاشانه خود آواره شدند. گرجستان چندین بار این موضوع را در سازمان ملل مطرح کرده است و خواهان بازگشت آوارگان شده است. از جمله کشورهای معدودی که با این خواست ابتدائی و انسانی، همواره مخالفت می‌کند، ارمنستان است. دشوار بتوان نظیری برای این رفتار یافت که کشوری در حق شهروندان همسایه خود مرتکب شود. مجموعه این سیاست‌ها تاثیر بسیاری مخربی بر روابط گرجستان و ارمنستان گذاشته است.

با این حساب ارمنستان در مخمصه‌ای گیر افتاده است که از همه طرف خود را در محاصره می‌بیند. با روسیه مرز مشترک ندارد. تنها روزنه ممکن گرجستان بود که ارتباط ارمنستان با این کشور خیلی بهتر از ترکیه نیست. میان همسایگان تنهای کشوری که با ارمنستان رابطه خوب دارد جمهوری اسلامی ایران است که داستان آن هم چیز دیگری است.

اگر نیک بنگریم، ارتباط ارمنستان با روسیه هم داستان دیگری دارد، این اتحاد هم از سر ناچاری است. ارمنی‌ها هم مثل ایرانی‌ها و مثل گرجی‌ها و مثل اوکراینی‌ها هیچ دل خوشی از روسها ندارند و آرزوی آنها روابط عمیق‌تر و مستحکم‌تر با غرب است. اگر کسی اندکی با جامعه ارمنی آشنا باشد، به راحتی این نکته را درخواهد یافت.

چرا ارمنستان در چنین وضع آشفته‌ای است؟ متحد روسیه است، اما دل در گرو اروپا و فرانسه دارد. علیه خواست مشروع و انسانی گرجستان یعنی تنها همسایه مسیحی خود در نهادهای بین‌المللی طوری رای می‌دهد که گوئی دشمن خونی مردم گرجستان است. رابطه با ایران هیج عمق استراتژیکی برای این کشور ندارد. با آذربایجان و ترکیه هم ناگفته پیداست چه رابطه‌ای دارد. به آبهای آزاد هم راه ندارد. ارمنستان سرگردان است.

این سرگردانی و آشفتگی، بی‌ارتباط به تاریخ سیاسی ارمنستان نیست. اگر کسی یکی دو کتاب در خصوص تاریخ ارمنستان و ملت ارمنی بخواند، به راستی تحت تاثیر تمدن ارمنی قرار می‌گیرد. اما وقتی پای سیاست به میان می‌آید، همین خواننده شگفت‌زده می‌شود که چرا ارمنی‌ها در طول تاریخ غمبار خود این اندازه به بیراهه رفته‌اند؟ چرا هیچ وقت هیچ تصمیم سرنوشت‌ساز و درست و منطقی و مفید و در عین حال عملی نگرفته‌اند؟ چرا هیچ وقت قادر نبوده‌اند دوست و دشمن و شریک واقعی خود را درست تشخیص بدهند؟

فرانکوفونی‌بازی هم از جمله همین بیراهه‌هاست، به فرنگستان هم منتهی نخواهد شد، فقط به توهم امروزی‌بودن دامن خواهد زد. به وضوح مشخص است که آب در کوزه و ارمنستان بی‌جهت گرد جهان می‌گردد، کلید جادوئی حل مشکلات این کشور و مردم بسیار مستعد آن، فقط در یک نقطه از جهان واقع در وسط خاک تُرکستان است : قره‌باغ

***

محمد قائد در کتاب "ظلم جهل و برزخیان زمین" و در فصل "سه روزی که ایران را همچنان تکان می‌دهد" و در وصف رفتار خُرده‌فرهنگ‌های ایرانی می‌نویسد : «خرده‌فرهنگ‌های ایران به طور سنتی شکست از قدرت خارجی را به سازش در میان خود، که معمولاً حمل بر شکست و تسلیم در برابر خرده‌فرهنگ‌های رقیب می‌شود، ترجیح می‌دهند : شکست از دشمن عظیم، افتخارآمیزتر از سازش با رقیب حقیر است»

گوئی این مسئله فرمولی است که در سطح کلان و حتی در سطح کشورهای منطقه و حتی برای برای دوستی و دلبری هم صادق است.  صدها سال است ملل منطقه عملاً هیچ دستاورد درخور توجهی برای تمدن فعلی بشر نداشته‌اند. از طرف دیگر غرب نقطه پرگار همه تحولات و دستاوردها و مناسبات فعلی جهان است. به نظر می‌رسد بسیاری از ملت‌های این منطقه هم هر کاری از دستشان بیاید، برای دلبری از غرب و کشورهائی مثل فرانسه می‌کنند، اما قادر نیستند کوچکترین گامی برای حل مشکل خود با همسایه‌ای بردارند که صدها سال با آن تاریخ مشترک دارند.

رهبران ارمنی قرنی است برای حل بحرانهای ملت خود سُرنا را از سر گشاد آن می‌زنند. الان هم با همسایه دیوار به دیوار به کینه و نفرتی دامن می‌زنند که هیچ عمق تاریخی ندارد، اما در هزاران کیلومتر دورتر و از میان از ما بهتران دنبال متحدانی می‌گردند که نه شباهتی به آنها دارند، و نه تاریخ مشترکی با آنها دارند. ارمنستان یک کشور کاملاً شرقی است. گرچه ارمنستان مسیحی است، اما کلیسای ارمنی هم شرقی و کاملاً مستقل از کلیساهای غربی و حتی کلیسای روسیه است.

نظرم را به تفصیل در خصوص 24 آوریل در این مطلب نوشتم، در اینجا به طور مشخص می‌خواهم از رابطه دیرین اهالی آذربایجان با ارمنی‌ها بنویسم. دشوار بتوان جائی در این منطقه یافت که ارمنی‌ها در طول تاریخ پر فراز و نشیب خود به اندازه آذربایجان در آنجا راحت و آسوده بوده باشند. با اینکه آذربایجان فاجعه جیلولوق را هم پشت سر گذاشته است، اما در هیچ شهر آذربایجان از اورمیه تا تبریز تا باکو مطلقاً مقوله‌ای به نام ارمنی‌ستیزی محلی از اعراب نداشته است.

نه تنها در تاریخ آذربایجان، ارمنی‌ستیزی کُلّهم بی‌معنی است، بلکه و بعضاً با ارمنی‌دوستی غیرمتعارف هم مواجه هستیم. با کمال تاسف هرگز شاهد چنین علاقه‌ای به یهودیان آذربایجان نبوده‌ایم. تُرک‌های آذربایجان در هر فرصتی ارمنی‌ها را با خود همراه کرده‌اند. وقتی اصفهان پایتخت صفویه شد، شاهان صفوی جمعیت بزرگی از ارمنی‌ها را با احترام به اصفهان بردند تا از صنعت و هنر آنها استفاده شود. منطقه جلفا در اصفهان و کلیسای وانک یادگار آن دوران است.

واقعاً عجیب است، ارمنستان هیچ تلاشی برای پایان دادن به اشغالگری و ترمیم رابطه با چنین همسایه‌ای و چنین مردمی که در طول تاریخ بهترین رابطه را با آنها داشته‌اند، نمی‌کند، اما در آن سوی آبها و در قاره دیگر دنبال متحدانی می‌گردد که هیج کار اساسی هم از آنها بر نمی‌آید.

اگر مسئله قره باغ حل شود، ارمنستان عملاً از سلطه روسیه رها خواهد شد. دوستان و متحدان خود را بر اساس منافع خود در منطقه انتخاب خواهد کرد. با آذربایجان و ترکیه هم به تدریج روابط بهتری برقرار خواهد کرد. اما شگفت اینکه منافع و آرزوهای میلیونها ارمنی در ارمنستان و جهان، به سرنوشت چند هزار ارمنی ساکن در قره‌باغ وسط خاک آذربایجان گره خورده است.

مگر همه ملت‌های جهان همه مشکلات هم‌تباران خود را در هر نقطه از جهان توانسته‌اند کامل حل کنند که ارمنستان از این قافله عقب مانده باشد؟ این همه کشور تُرک و مسلمان، چه کاری توانسته‌اند برای ایغورهای مسلمان در چین بکنند؟ این در حالی است که رفتار آذربایجان با ارمنی‌ها با رفتار چین با ایغورها، مطلقاً قابل مقایسه نیست و توهین به آذربایجان است. حتی اگر با یک دید بسیار بدبینانه و آذربایجان‌ستیزانه هم به مسئله بنگریم، سؤال اینجاست که در دنیای امروز و با انبوهی از روابط بسیار گسترده جمهوری آذربایجان با همه جهان، آذربایجان چه کار خطرناک و غیرانسانی می‌تواند با ساکنان ارمنی قره‌باغ بکند؟ چرا ارمنستان سرنوشت و آرزوی میلیونها ارمنی را برای داشتن کشوری آباد و مرفه، در گرو عصبیت قبیله‌ای چند هزار ارمنی داشناکی قرار داده است که ملتی متمدن و مستعد را گروگان کینه‌های قومی خود قرار داده‌اند؟

ارمنی‌های قره‌باغ در زمان اتحاد شوروی جمهوری خودمختار خود را در داخل خاک جمهوری آذربایجان داشتند. اکنون هم چنین مدلی قابل پیاده شدن است. جمهوری آذربایجان هم با حق خودگرانی ارمنی‌های کشور خود مشکلی ندارد. استقلال منطقه ارمنی‌نشین قره‌باغ از آذربایجان، تقریباً امری نشدنی است و در روابط بین‌الملل هم سابقه ندارد. چون این منطقه در وسط خاک آذربایجان است و این استقلال چیزی نظیر استقلال استان سمنان از ایران خواهد بود. تجربه واتیکان هم تجربه یک ملت نیست.

بهترین مثال برای نشان دادن عمق رابطه تاریخی و مسالمت آمیز دو ملت، همین جنگی است که منجر به اشغال خاک آذربایجان شده است. علیرغم اشغالگری وسیع ارمنستان، در بستر هر دو جامعه اساساً میل به جنگ وجود ندارد. فی‌الواقع به جز چند هزار خروس جنگی داشناکی در قره‌باغ اشغالی، هر دو ملت می‌دانند که اهل جنگ ویرانگر با هم نیستند. از این منظر شاید دو جمهوری آذربایجان و ارمنستان را بتوان استثنائی در جهان دانست، وقتی سرمایه‌گذاری وارد باکو یا ایروان می‌شود، تنها نگرانی که ندارد جنگ است.

طی سالهای گذشته میلیاردها دلار سرمایه از سراسر جهان جذب جمهوری آذربایجان شده است، اغلب شرکتهای بزرگ جهان در باکو دفتر دارند، حتی در تصور سرمایه‌گذاران و مردم این شهر هم چیزی به عنوان آزار و اذیت یک گروه مخفی و مسلح مورد حمایت ارمنستان وجود ندارد، که مرتکب خرابکاری بشوند و امنیت شهر را به هم بزنند و سرمایه‌گذاران را فراری دهند.

برای همین نشست فرانکوفونی که در ایروان برگزار شد، لابد تدابیر امنیتی بالائی در نظر گرفته شده است. رهبران زیادی از جمله رئیس‌جمهور فرانسه و نخست‌وزیر کانادا در ایروان بودند. تأمین‌کنندگان امنیت به تنها چیزی که فکر نمی‌کرده‌اند، اخلال یک گروه خرابکار مورد حمایت ضمنی آذربایجان  بوده است.

تا کنون شنیده نشده است دولتهای دو کشور آذربایجان و ارمنستان، مخالفان داخلی خود را متهم بکنند که از کشور متخاصم رهنمود می‌گیرند. در اعتراضات اخیر ارمنستان حتی یک خبر هم منتشر نشد که آذربایحان بخشی از معترضان را تحریک می‌کند. باید در نظر داشت که دولت قبلی ارمنستان کاملاً تحت نفوذ اشغالگران قره‌باغ بود که نفرت عمیقی از آذربایجان دارند.

فقط کافی است این وضعیت استثنائی آذربایجان و ارمنستان، که یکی خاک دیگری را اشغال کرده و بعضاً درگیرهای نظامی هم در خط مقدم جبهه با هم دارند، با روابط پرتنش ایران و عربستان سعودی، هند و پاکستان، فلسطینی‌ها و اسرائیلی‌ها و ایران و عراق زمان صدام مقایسه شود. در ایران، و در پی حوادث بعد از انتخابات 88، احمد جنتی دبیر شورای نگهبان گفته بود سندی را به دست آورده که نشان میدهد دولت امریکا از طریق سعودی یک میلیارد دلار به میرحسین موسوی و مهدی کروبی پول داده است.

***

همانقدر که سیاست‌های رهبران ارمنی روز به روز مسائل این کشور با همسایگان خود را پیچیده‌تر می‌کند، جمهوری آذربایجان رویکردی بسیار جهانی و حساب شده دارد. جمهوری آذربایجان جنگ را باخته است و بیش از بیست درصد خاک این کشور در اشغال ارمنستان است، اما عملاً همین اشغال را به فرصتی تبدیل کرده است تا ارمنستان را از همه معادلات ممکن منطقه کنار بگذارد.

جمهوری آذربایجان با تمام کشورهای جهان و منطقه بهترین رابطه را دارد. با حامی اصلی ارمنستان یعنی روسیه هم روابط بسیار خوبی دارد. حکومت ایران گرچه دل خوشی از جمهوری آذربایجان ندارد و بیشتر طرف ارمنستان است، اما با همه اینها، هیچ تنشی میان جمهوری آذربایجان و ایران وجود ندارد.

جمهوری آذربایجان در پی فرانکوفونی و این تاریخ‌سازی‌ها نیست، اما بهترین رابطه را با اروپا و امریکا دارد. جمهوری آذربایجان با اسرائیل هم رابطه بسیار خوبی دارد، در عین حال با همه کشورهای عربی رابطه برادرانه دارد.

جمهوری آذربایجان بزرگترین و استراتژیک‌ترین ابرپروژه‌ها منطقه را پیش می‌برد. یوروویژن و اولین المپیک اروپائی را برگزار کرد. باکو به مهمترین کلان‌شهر قفقاز تبدیل شده است. خطوط انتقال نفت و گاز به اروپا با محوریت جمهوری آزدبایجان، حریف اصلی صادرات روسیه به اروپاست. روز به روز بر نقش و اهمیت حیاتی این کشور افزوده می‌شود، آذربایجان در ازمیر ترکیه پالایشگاه بسیار بزرگی می‌سازد. اما هیچ قدرت دیگری از جمله روسیه، نگران توسعه آذربایجان نیست. سیاست خارجی این کشور بسیار بی‌حاشیه است.

آذربایجان خط آهن مهمی از باکو تا شرق ترکیه کشید، گرجستان را در مسیر این پروژه قرار داد و ارمنستان را کاملاً حذف کرد. گرجستان که خود با روسیه مسئله دارد، منافع زیادی از این طرح خواهد برد و عملاً همیشه متحد آذربایجان باقی خواهد ماند.

بزرگترین برنده معاهده اخیر خزر هم جمهوری آذربایجان است. هر چه از بستر دریا از شرق به غرب منتقل شود، از مسیری عبور خواهد کرد که سرمایه‌گذار اصلی آن جمهوری آذربایجان است. به زودی بخش مهمی از صادرات چین به اروپا از این مسیر عبور خواهد کرد.

آذربایجان توانسته مسائل متناقض و بعضاً کمرشکن را به خوبی مدیریت کند و با همسایه‌های ذاتاً مسئله‌دار خود کمترین مسئله را داشته باشد. در عین حال کشور بسیار بی سر و صدائی هم هست، در صفحه اول روزنامه‌های جهان چندان نامی و سر و صدائی از آذربایجان نیست. گرچه خاک اشغال شده این کشور از منظر حیثیتی برای آذربایجانی‌ها بسیار دردناک است، اما رهبران آذربایجان از منظر اخلاقی و سیاسی و اقتصادی و چشم‌انداز استراتژیک آینده، همه چیز را به نفع کشور خود پیش می‌برند.

حیدر علی‌اف سیاستمداری بسیار زیرک و باهوش و کهنه‌کار بود. خوب فهمیده بود که این ارمنستان را باید را به حال گذاشت تا یکی دو نسل بگذرد و کم کم به خود آیند و متوجه بشوند جغرافیا را نمی‌توان تغییر داد و ارمنستان را به مرز فرانسه منتقل کرد.

ارمنستان با ظاهری مدرن و اروپائی در آرزوی فرانسه است، اما با انبوهی از گرفتاری‌های خودساخته و قرن نوزدهمی، حالا حالاها گرفتار روسیه باقی خواهد ماند. مگر اینکه با مهمترین همسایه خود مهمترین مسئله‌اش را عادلانه حل و فصل کند و رو به آینده داشته باشد.

۱۳۹۶ بهمن ۲۹, یکشنبه

معمائی به نام تلویزیون من و تو


اگر قرار باشد روزی شکست‌ها و گرفتاری‌های تاریخ معاصر ایران همه‌جانبه بررسی شود، و در آن نقش مردم و دولت‌ها هم‌زمان مورد تجزیه و تحلیل قرار گیرد، اغراق نیست که بگوئیم بررسی تلویزیون‌های فارسی‌زبان بعد از انقلاب به تنهائی قادر است بسیاری از بحران‌های ایران را توضیح دهد. تلویزیون یکی از بهترین نشانه‌های شکست اغلب گروه‌های این جامعه است.

صدا و سیما با پنجاه هزار کارمند و بودجه کلان دولتی برای رقابت با چند ساعت برنامه بی‌بی‌سی به پارازیت دل بسته است. به گفته یک مقام رسمی و مطلع، ریزش مخاطب صدا و سیما به حدی است که وقتی در اصفهان وارونگی هوا رخ داده و استاندار مدارس را از طریق صدا و سیما تعطیل اعلام کرده، بسیاری از خانواده‌ها مطلع نشده‌اند. و دانش‌آموزان فردای آن روز همچنان به مدرسه رفته‌اند.

تولید انبوه تلویزیون‌های آرواره‌محور لس‌آنجلسی و غیرلس‌آنجلسی دستاورد بیش از سه دهه مهاجرت هم‌میهنان به ممالک آزاد است. شیوه‌های مختلف لاغری و انواع قرص‌های تقویت‌کننده جنسی هم ممرّ اصلی درآمد اغلب این تلویزیون‌ها از آگهی‌های بازرگانی است.

صدها روزنامه‌نگار و متخصص بیرون از وطن، و میلیون‌ها ایرانی مهاجر که بسیاری از آنها وضع مالی خوبی هم دارند، نتوانستند یک رسانه تصویری آبرومند و حرفه‌ای و فراگیر و پربیننده ایجاد کنند. این بحران فقط دامن‌گیر رسانه‌ها نیست. نشر کتاب هم در خارج از کشور حال و روز خوشی ندارد.

بی‌بی‌سی فارسی هم که موفق است، ناگفته پیداست که به خاطر استانداردهای بالای بی‌بی‌سی جهانی است. اگر غیر از این بود، علیرغم حضور جمعی از بهترین رونامه‌نگاران ایران و افغانستان در این رسانه، با سرعتی وصف‌ناپذیر به سرنوشت سایر تلویزیون‌ها مبتلا می‌شد.

سونوشت رسانه‌های تصویری بی‌کیفیت فارسی‌زبان یکی داستانست پر آب چشم و نیازی به تفصیل بیشتر ندارد. اغلب تلاش‌هائی هم که صاحبنظران کردند، عملاً به شکست انجامید. اما این میان یک استثناء بزرگ وجود دارد : تلویزیون من و تو.

***

اغلب مجریان و برنامه‌سازان تلویزیون من و تو به کار خود مسلط هستند. کارکنان جوان آن به خوبی آموزش دیده‌اند و به اجرای برنامه تسلط دارند. در بعضی برنامه‌ها مجریان چنان سرزنده و مسلط هستند که گوئی از میان هزاران داوطلب آموزش دیده انتخاب شده‌اند.

برنامه‌های من و تو حرفه‌ای و خوش‌ساخت است. مستندهای گران‌قیمی را دوبله و پخش می‌کند. روی چندین ماهواره با کیفیت بالا پخش می‌شود. در شهر بسیار گران‌قیمتی چون لندن دفتر و دستک درست و حسابی و کلی کارمند دارد. برنامه‌هائی را که هر کانالی قادر نیست حق پخش آن را پرداخت کند، بعضاً مستقیم پخش می‌کند. برنامه‌هائی را هم که با تقلید از تلویزیون‌های معروف جهان می‌سازد، صرفاً تقلید نیست، معمولاً نسخه موفق و فارسی همان برنامه هاست.

اتاق خبر من و تو به روشی ساده و جذاب اخبار را برای بینندگان پخش می‌کند. بعضی برنامه‌های این تلویزیون در استودیوهای بزرگ و باشکوه و گران‌قیمت ضبط می‌شود. در برنامه‌هائی که جنبه مسابقه دارد، به برندگان جایزه نقدی قابل توجهی پرداخت می‌شود. تلویزیون من و تو با اینکه رویکردی سرگرم کننده دارد، اما به ندرت در دام ابتذال می‌افتد. بعضی برنامه‌های این تلویزیون هم که با اخبار زرد بیشتر پهلو می‌زند، عموماً برگرفته از امریکا و داستان طلاق و ازدواج ستاره‌های هالیوودی است.

من و تو آرشیو بی‌نظیری دارد. به نظر می‌رسد آرشیو قبل از انقلاب رادیو تلویزیون، کُلّهم و با بالاترین کیفیت کپی و پیست و در اختیار من و تو قرار گرفته است. در مناسبت‌هائی که برنامه تولید می‌کند، فیلمی از آرشیو خود پخش می‌کند که کمتر کسی آن را دیده است.

همه اینها این در حالی است که آگهی‌های بازرگانی من و تو بسیار محدود است و بیننده را اذیت نمی‌کند. ثروتمندترین تلویزیون‌های جهان هم در پخش آگهی چنین امساک نمی‌کنند. کسب درآمد از راه آگهی برای همه تلویزون‌های سرگرم کننده مهمترین شیوه کسب درآمد است. اما به نظر می‌رسد من و تو از از نطر مالی کاملاً تامین است و علائق اقتصادی برای کسب درآمد از برنامه‌های خود را ندارد، نمی‌تواند هم داشته باشد.

مطابق قوانین نانوشتهی نظام که از قوانین نوشته شده هم جدی‌تر اجرا می‌شود، هیچ رسانه غیرحکومتی قادر نیست حتی از شرکت‌های خارجی که در ایران فعال هستند، آگهی بگیرد. بلافاصله با شرکت مربوطه برخورد خواهد شد. اگر تمام قراردادهای آنها را لغو و کلی خسارت هم بدهند، چنین اجازهای به آنها نخواهند داد. شرکتهای خارجی که به زبان انگلیسی در من و تو تبلیغ می‌کردند، بی سر و صدا به پخش آگهی در این تلویزیون پایان دادند. به طریق اولی شرکت‌های ایرانی مطلقاً چنین اجازه‌ای ندارند.

تلویزیون من و تو در لندن ثبت شده و رسماً متعلق به بخش خصوصی است. علی‌الظاهر حمایت هیچ کشور و نهاد غیرایرانی را هم ندارد. منابع مالی تلویزیون و هزینه‌های گزاف آن کاملاً نامعلوم است. به نظر می‌رسد که با تعمد فراوان محرمانه نیز نگهداری می‌شود. آنچه که رسماً اعلام میشود، تنها دو نام مرجان و کیوان عباسی و شرکتی است که ثبت کرده‌ا‌ند.

اصرار مالکان و حامیان مالی چنین تلویزیونی برای ناشناخته ماندن، ناظر کنجکاو را با یک معما مواجه می‌کند که حامی مالی و فنی این تلویزیون کیست؟ و چه اهدافی را از این همه هزینه دنبال می‌کند؟

البته منابع داخلی و حکومتی در خصوص این تلویزیون و کارکنان آن، مثل خیلی از رسانه‌های دیگر با قاطعیت اظهار نظر می‌کنند. می‌گویند به فلان سازمان اطلاعاتی وابسته است و یا فلان گوینده آن با بهمان تهیه‌کننده روابط نامشروع دارد و از این حرفهای تکراری که اگر راست هم باشد کسی باور نمی‌کند. صحت و سُقم چنین اظهاراتی را بعضاً در فرصتی دیگر خودشان هم زیر سؤال می‌برند و اظهارات قبلی را فراموش می‌کنند.

محوریت برنامه‌های تلویزیون من و تو سرگرم کننده است، اما این تلویزیون آشکارا مواضع و رویکرد سیاسی هم دارد. شاید بررسی این رویکردها ما را با جریان‌های حامی این تلویزیون بیشتر آشنا کند. بر اساس یک قاعده معروف که می‌گوید هیچ گربه‌ای محض رضای خدا موش نمی‌گیرد، حامیان من و تو هم در هر فرصتی که لازم بدانند، اهداف سیاسی خود را پیش خواهند برد و از این تلویزیون نهایت استفاده را خواهند کرد. بر اساس همین مواضع در میان مردم و افکار عمومی و کنشگران، حامیان مالی این تلویزیون به گروه‌ها و نهادها و دولت‌های خاصی نسبت داده می‌شود، و هر کدام دلایل خود را دارند.

***

اولین احتمال، حمایت مالی سلطنت‌طلب‌ها و خاندان پهلوی از این تلویزیون است. این احتمال دلایل بسیار زیادی هم دارد. من و تو به پشتوانه اعتباری که کسب کرده، بسیار حرفه‌ای انقلاب 57 را تحقیر و رژیم پهلوی را تطهیر می‌کند. تبلیغ باستانگرائی به سبک دوران پهلوی از دغدغه‌های اصلی این رسانه است. من و تو برنامه‌های مفصلی در خصوص شاهان هخامنشی می‌سازد. از اعلامیه حقوق بشر کوروش با حسرت یاد می‌کند.

قبلاً محمدرضا شاه پهلوی به کوروش اطمینان خاطر داده بود که آسوده بخوابد، زیرا که او بیدار است. اما اکنون گردانندگان من و تو به پادشاه هخامنشی می‌گویند هرگز نخواب کوروش ای مهر آریائی، بی‌نام تو وطن نیز نام و نشان ندارد. گوئی بخت فرخنده فرجام کوروش نیز دچار آشفتگی شده است. نمی‌داند که بیاساید یا همچنان بیدار بماند.

در حالی که روایت‌های شگفت‌انگیز از دستاوردهای فوق‌مدرن دوران باستان میان قاطبه اهل فکر ایران به یک شوخی تاریخی تبدیل شده است، رویکرد آریائی و باستانی این تلویزیون چنان قوی است که بعضاً برنامه‌های اقتصادی آن را هم تحت‌الشعاع قرار می‌دهد. من و تو برنامه هفتگی اقتصادی دارد که در آن تحولات هفته را بررسی می‌کند. یک بار در همین برنامه کتابی در حوزه اقتصاد معرفی شد و با نویسنده کتاب هم مصاحبه کردند. کتاب "اندیشه سیاسی ایرانشهری" نام داشت. مطابق اظهارات نویسنده بخش اقتصادی کتاب موبوط به تامین اجتماعی و بیمه در دوران باستان و همین‌طور مشابهت‌های فراوان اقتصاد ایرانشهری ساسانیان با اقتصاد امروز شمال اروپا و کشورهای اسکاندیناوی بود.

من و تو به واسطه آرشیو بی‌نظیری که از تلویزیون قبل از انقلاب دارد، مدام تصاویر دل‌انگیزی از آن دوران پخش می‌کند. گرفتاریهای بی‌پایان بعد از انقلاب و حس نوستالژیک مردم به گذشته زمینه‌های مستعدی برای برنامه‌سازان من و تو فراهم ساخته است تا دوران پهلوی را حسابی تبلیغ کنند. مشاهده فیلم‌های سفر شاه و ملکه به شهرهای مختلف، و مستقبلین و دختران و پسران تر و تمیز، و کنسرت‌های موسیقی خوانندگان، همه و همه بلافاصله بیننده خسته از شرایط موجود را وا می‌دارد که با حسرت از خود بپرسد چی بودیم و چی شدیم.

من و تو برنامه‌ای به نام تونل زمان دارد که برای بیننده خاطرات گذشته را یادآوری می‌کند. اما این تونل زمان قریب به چهل سال بعد از انقلاب را کُلّهم نادیده می‌گیرد و گوئی هر چه خاطره خوش نزد ایرانیان است، مربوط به دوران پادشاهی محمدرضا شاه پهلوی است. مجری جوان این برنامه چنان با آب و تاب از خاطرات شیرین آن دوران می‌گوید که گوئی خود ناظر بوده است.

ایران کشور جوانی است، بیش از نصف مردم آن متولد بعد از انقلاب است. علی‌الاصول بسیاری از آنها با برنامه‌های دهه شصت و هفتاد تلویزیون خاطره دارند. هر چند این دوران مقارن با جنگ و گرفتاری بود، اما بعضی برنامه‌ها  ممکن است خاطره‌انگیز باشد.

شایان ذکر است که در نظام جمهوری اسلامی روند همیشگی حذف باعث می‌شود صدا و سیما با برنامه‌های دهه شصت و هفتاد خود هم کاملاً گزینشی برخورد بکند. بعضی اتفاقات را بقدری بازپخش می‌کنند که دل ببینده را می‌زند، اما برنامه‌هائی مثل مناظره‌های اوایل دهه شصت و نظیر آن را پخش نمی‌کنند که برای بیننده امروز هم می‌تواند جذاب باشد. دست تلویزیون من و تو در خصوص چنین برنامه‌هائی چندان بسته نیست، تعداد بیشتری از مردم هم آن دوران را به یاد می‌آورند.

من و تو در خصوص رضاشاه و محمدرضاشاه و انقلاب 57 مستندهائی با تصاویر آرشیوی کمتر دیده شده و شاید اصلاً دیده نشده، می‌سازد. اما تمام این برنامه‌ها آشکارا جانبدرانه و حاوی کمترین انتقادها از آن دوران است. از دخالت بی‌حد و حصر و باورنکردنی سیاست خارجی در دوران پهلوی چندان حرف نمی‌زند، و بنیانگذار سلسله پهلوی را در حد قهرمان ملی معرفی می‌کند.  

در این مستندها از کارشناسان صاحبنظری که تالیفات درخورتوجهی از دوران پهلوی دارند، دعوت به عمل نمی‌آید. معمولاً نظر خانواده پهلوی و یا درباریان و مقاماتی مطرح میشود که در آن رژیم نقش داشتند. آنان نیز به مصداق خود گوئی و خود خندی بعضاً تحت تاثیر سخنان خود قرار می‌گیرند و قطره اشکی هم می‌ریزند تا بیننده بیشتر حسرت گذشته باشکوه و از دست رفته را بخورد. از اختناق و زندانیان سیاسی و اعدام‌های قبل از انقلاب تقریباً هیچ سخنی به میان نمی‌آید.

تلویزیون من و تو چندان میانه‌ای با سنت‌ها و اعیاد اسلامی ندارد و به طور کلی نمی‌توان گفت که با همسایگان عرب ایران مهربان است. نسبت به کلمات عربی در زبان فارسی هم تقریباً همان رویکرد دوران پهلوی را دارد. از کلمات جا افتاده عربی تا آنجا که امکان داشته باشد، استفاده نمی‌کند. اما ترکیب‌های انگلیسی فارسی مثل "من و تو پلاس" و "گپ‌تایم" را به کار می‌برد. در برنامه آکادمی موسیقی گوگوش که به استیچ تغییر نام یافت، ممکن است عباراتی اینگونه غیرمتعارف هم به کار برده شود : «من به عنوان producer تو رو به عنوان یه choice قبول‌دارم ولی بایدtry  کنی که از مخاطبا vote بگیری»

در بعضی برنامه‌ها اگر مجری فارسی را با لهجه انگلیسی صحبت کند امتیاز مثبت دارد. در همین برنامه اخبار زرد با رویکرد ضد عربی هم پخش می‌شود. مثلاً یک بار یکی از مجریان مرد در برنامه من و تو پلاس با لحنی تحقیرآمیز می‌گفت شاه عربستان برای دخترش توالت تمام طلای سه میلیون پوندی خریده است. استنادش هم به مجلات دم‌دستی و زرد بود.

همه این موارد بسیاری از ببنندههای تلویزیون من و تو را این نتیجه رسانده است که حامی اصلی این تلویزیون سلطنت‌طلب‌ها و خانواده سلطنتی است. چنین مسئله‌ای تقریباً محال به نظر می‌رسد. دلیل آن نیز خود خانواده پهلوی است.

ابتدا باید گفت که وقتی صحبت از خانواده سلطنتی در ایران است، گوئی از خانواده سلطنتی دانمارک و بلژیک و یا اردن و مراکش حرف می‌زنیم. خانوده پهلوی کلاً اشتباهی بود و هست. به سلطنت رسیدن آنها نه ناشی از سنت‌های طایفه‌ای و ایلی هزاران ساله بود و نه احیاناً نتیجه اراده مردم. خلائی درکشور بود و دخالت خارجی حرف اول و آخر را می‌زد. رضاشاه هم نمادی از فرد مناسب در زمان مناسب و جای مناسب بود. در نهایت قرعه سلطنت را به نام او زدند.

اما خاندان پهلوی در حال حاضر خود را هم نمی‌توانند درست و حسابی اداره کنند. سلیقه و تشخیص و فهم رسانه‌ای طرفداران این خانواده خیلی فراتر از کانال ایران آریائی نیست. درک آنها از تاریخ هم همین است. باسوادترین فرد این خانواده فرح دیبا که انصافاً فرد متشخصی است و خدماتی ماندگاری هم دارد، در دفاع از جشن‌های دو هزار و پانصد ساله می‌گفت فرانسوی‌ها برای دویست سال تاریخ انقلاب خود چه کارها که نمی‌کنند، آنوقت ما با هزاران سال تاریخ نباید جشن آبرومندی برگزار می‌کردیم؟ به نظر می‌رسد ایشان همچنان محمدرضاشاه را ادامه بلاانقطاع سلطنت کوروش هخامنشی می‌داند. خانواده اشتباهی پهلوی در تاریخ و جغرافیا گم شده است. این خانواده خیلی هم به سخاوت شهره نیست، مال و منال خود را سفت چسبیده‌اند و نم پس نمی‌دهند. نه پول برای چنین پروژه‌هائی خرج می‌کنند و نه توان مدیریت آن را دارند.

***

احتمال بعدی که در سطح جامعه رواج دارد، حمایت بهائی‌ها از این تلویزیون است. برنامه‌های من و تو را طیف‌های بسیار گسترده‌ای از مردم می‌بینند. در سطح جامعه کم نیستند کسانی که فکر می‌کنند تلویزیون من و تو را بهائی‌ها راه‌اندازی کرده‌اند. شاید هم تبلیغات بعضی رسانه‌های حکومتی را باور کرده‌اند. معلوم نیست این ذهنیت را که بهائی‌ها چنین همه فن حریف پنداشته می‌شوند، به حساب موفقیت بهائی‌ها باید گذاشت، و یا مخالفان سرسخت آنها.

خاطرات و نوشته‌های منتشر شده در شبکه‌های اجتماعی از پناه‌جویان کمپ سازمان ملل در ترکیه، حاکی از آن است که پیروان آئین بهائی همچنان درگیر مسائل بسیار معمولی زندگی هستند. و اگر بتوانند هم‌کیشان خود را نجات دهند کار بزرگی کرده‌اند. در این اوضاع و احوال جامعه بهائی فقط همین یک قلم را کم دارد که تلویزیونی حرفه‌ای با هزینه‌های گزاف راه‌اندازی کند و در آن تونلی به دوران پهلوی بزند و قصه شاه و پریان را تعریف کند.

شایان ذکر است که بر خلاف باور رایج، جامعه بهائی چندان دل خوشی از دوران پهلوی ندارد و اگر قرار بود تلویزوین من و تو متعلق به بهائی‌ها باشد، اندکی از آلام خود در زمان سلطنت پهلوی را هم در برنامه‌ها می‌گنجاندند. در هر حال این نظر که تلویزیون من و تو متعلق به بهائی‌هاست، بیشتر به تئوری توطئه شباهت دارد.

***

احتمال مهم دیگری که زیاد هم مطرح می‌شود، حمایت جامعه یهودی و مخصوصاً اسرائیل از تلویزیون من و تو است. طرفداران این نظر من و تو را یک تلویزیون صهیونیستی می‌دانند که در خدمت منافع اسرائیل است. قبل از هر چیزی بهتر است کمی به موقعیت خاص اقلیت یهودی در جامعه خودمان نگاهی بیندازیم. گرچه بررسی این موقعیت خیلی مرتبط به این بحث نیست، و حساب دولت اسرائیل و اقدامات آن هم از هم میهنان یهودی به کلی جداست، اما به هر حال یهودی‌ها جزو اقلیت‌هائی هستند که در عزا و عروسی سر آنها بریده می‌شود. چرا جامعه یهودی این اندازه پیچیده است و یا پیچیده به نظر می‌رسد؟ چرا یهودیان به راحتی در مظان هر اتهامی قرار می‌گیرند؟ در انتهای همین مطلب سعی کردم کمی این سؤال را باز کنم. [1]

در جامعه ما انتساب هر چیزی به اسرائیل و دولت یهودی آن عملاً کار ساده‌ای است. از جمله این کارها هم انتساب تلویزیون من و تو به اسرائیل است. خاصه که نگرش گردانندگان من و تو خیلی با عرب و فلسطین مهربان نیست. من و تو عموماً تصویر مثبتی از اسرائیل ارائه می‌کند. خوانندگان و هنرمندان اسرائیلی با اصالت ایرانی حضور پررنگی در این تلویزیون دارند. سخنان آنها هم یکسره در وصف ایران و ایرانی است.

تا این لحظه در جای معتبری چیزی منتشر نشده که به رابطه اسرائیل و یا جامعه یهودی با تلویزیون من و تو اشاره کرده باشد. اما بعید است این موضوع صحت داشته باشد. اسرائیل کشوری است با اکثریت یهودی و اقلیت عرب. اسرائیل سالهاست که سرزمینهای فلسطینان را اشغال کرده و قطعنانه های مکرر سازمان ملل را ورق پاره‌ای بیش نمی‌داند و مدام علیه فلسطینی‌ها مرتکب جنایت می‌شود و در سرزمین آبا و اجدادی آنها شهرک می‌سازد و یهودیانی را از گوشه و کنار عالم جمع می‌کند و در املاک فلسطینی‌ها اسکان می‌دهد.

اما همین اسرائیل در درون بخش اکثریت و یهودی خود یکی از بهترین دمکراسی‌های جهان است. قوه قضائیه مستقلی دارد که قادر است عالی‌ترین مقامات را برای کوچکترین سوء‌استفاده از اریکه قدرت به زیر بکشد و حتی روانه زندان بکند. اسرائیل نشریات آزادی دارد که در بسیاری از مواقع پرده از جنایت‌های ارتش اسرائیل علیه فلسطینی‌ها برداشته‌اند. 

اسرائیل علیه ایران و حکومت ایران قطعاً مشغول فعالیت‌های امنیتی است. این فعالیت‌ها به ترور کارشناسان هسته‌ای ایران هم منتهی شده است. این کارها را نهادهای امنیتی اسرائیل مرتکب می‌شوند که از توانائی بسیار بالائی هم برخوردارند. بدیهی است که در خود اسرائیل هم این اقدامات کاملاً محرمانه است و به این راحتی اخبار آن به بیرون درز نمی‌کند.

اما اسرائیل رسانه‌های فارسی‌زبانی هم دارد که تقریباً همه فعالیت‌های آنها آشکار است. از رادیو بخش فارسی اسرائیل تا نهادهائی در وزارت خارجه این کشور به فارسی مشغول فعالیت هستند. بسیار طبیعی است که بودجه و اهداف آنها برای مردم اسرائیل مشخص و قابل دسترسی باشد. در چنین ساختاری، بسیار بعید است یک تلویزیون فارسی‌زبان پُرهزینه که اغلب برنامه‌های آن سرگرم کننده است، محرمانه تامین مالی شود و هیچ سر و صدائی هم از نشریات اسرائیلی بلند نشود و دولت را ناچار به جوابگوئی نکنند.

***

شنیده‌های دیگری هم وجود دارد که تلویزیون من و تو را وزارت دفاع امریکا، پنتاگون حمایت می‌کند. گویا سال 2008 پنتاگون چنین بودجه‌ای برای منطقه داشته است. گفته می‌شود این بودجه ابتدا برای  افغانستان بود که بعدها برای ایران لحاظ شد. ممکن است دلیل اصلی تغییر نظر پنتاگون، عدم دریافت پیشنهاد مناسب از طرف افغان‌ها  باشد. و یا تیم مناسبی در آن تاریخ برای راه‌اندازی چنین کانالی در افغانستان یافت نشده باشد.

اما وقتی این پیشنهاد به ایرانیان مقیم خارج از کشور ارائه می‌شود، اشخاص و گروه‌های مختلف پروپوزال ارائه می‌کنند. پیشنهاد مرجان و  کیوان عباسی مبتنی بر تأسیس کانالی با محوریت برنامه‌های سرگرم‌کننده، بیشتر از سایر پیشنهادها مورد استقبال قرار می‌گیرد و در نهایت تصویب می‌شود.

قبل از راه‌اندازی من و تو، کیوان عباسی چندان چهره شناخته شده‌ای نبود، اما سابقه کار رسانه‌ای داشت. او فرزند فریبرز عباسی است که قبلاً تلویزیون آزادی را اداره می‌کرد. خود فریبرز عباسی هم فرزند یکی از ژنرال‌های رژیم پیشین ایران است. فریبرز عباسی و حسن اعتمادی در کانال‌های تلویزیونی که عموماً برنامه‌های سیاسی داشتند، همکاری می‌کردند. نسل بعدی آنها یعنی کیوان عباسی و رها اعتمادی در من و تو به همکاری ادامه می‌دهند. فریبرز عباسی علاقه ویژه‌ای به رضا پهلوی ولیعهد سابق ایران دارد و او را بهترین گزینه برای جانشینی رژیم فعلی ایران می‌داند.

مرجان و کیوان عباسی که مدیریت کانال من و تو را دارند تا کنون به هیج مصاحبه‌ای تن ندادند. اطلاعات شفاف و دقیقی از شیوه کار آنها موجود نیست. آنچه هم که در اینجا آمد بر مبنای شنیده‌هائی است که جسته و گریخته اهل رسانه منتشر می‌کنند، اما بیش از هر احتمال دیگری واقعی به نظر می‌رسد.

هیچ کدام از مدیران و کارکنان ایرانی این تلویزیون در گذشته و در تلویزیون‌های خصوصی مثل تلویزیون "آزادی" و یا کانال اینترننی "ببین تی وی"  کارنامه موفقی در جذب مخاطب میلیونی نداشتند. از این منظر، تلویزیون من و تو به عنوان تلویزیونی با محوریت برنامه‌های سرگرم‌کننده، شباهت‌هائی به بی‌بی‌سی فارسی با محوریت یک کانال خبری دارد. هیچکدام از مدیران ایرانی بی‌بی‌سی فارسی هم تجریه موفق قبلی در جذب مخاطب میلیونی نداشتند.

گرچه بی‌بی‌سی فارسی توسط ایرانیان اداره می‌شود، اما در نهایت از استانداردها و مدیریت بی‌بی‌سی مادر تبعیت می‌کند و همین موضوع اجازه نمی‌دهد که به سرنوشت سایر کانال‌های خبری فارسی‌زبان مبتلا شود. در مورد تلویزیون من و تو هم باید وضع همینطور باشد. با این تفاوت که بودجه بی‌بی‌سی فارسی و حتی تغییر مدیران آن شفاف و روش از طریق خود بی‌بی‌سی اعلام می‌شود. گردانندگان و مدیران من و تو هم ایرانی هستند، اما نهاد غیرایرانی تامین‌کننده مالی، حتماً اهرم‌های مناسبی برای نظارت بر کیفیت و چند و چون برنامه‌های آن دارد.

تلویزیون من و تو رسماً متعلق به شرکت Marjan Television Network است که نشان از خصوصی بودن و مالک و مدیریت ایرانی داشتن آن است. اما تجربه شکست‌خورده رسانه‌های فارسی‌زبان و آرواره‌محور خارج از کشور، نداشتن منبع درآمدی مثل آگهی در تلویزیون من و تو، کیفیت بالای برنامه‌های آن، دهها کارمند و سایر هزینه‌های گزاف، حاکی از آن است که چنین شبکه‌ای با فرض وقوع معجزه هم نمی‌تواند محصول کار و مدیریت و سرمایه ایرانیان خارج از کشور باشد. اگر غیر از این بود، تجربه نشان داده است ایرونی‌بازی کارکنان و مدیران با سرعت بی‌پایان تلویزیون من و تو را به سرنوشت سایر کانال‌های فارسی‌زبان مبتلا می‌کرد.

معمولاً وزارت خارجه امریکا هر بودجه‌ای که به هر نهادی می‌دهد، رسماً آن را اعلام می‌کند. در این مورد خاص چون مربوط به وزارت دفاع امریکاست، محرمانه بودن بودجه نیز کمابیش قابل درک است. کارنامه گردانندگان این تلویزیون و خانواده عباسی نشان می‌دهد که از کارگزاران نظام پیشین ایران بودند و دلبستگی زیادی به سلطنت پهلوی داشتند. همه اینها دلیل خوبی برای رویکرد سیاسی تلویزیون من و تو است که از همان ابتدا دوران حکومت پهلوی‌ها را بسیار استادانه تبلیغ کرد و موفقیت‌های زیادی هم داشت.

در هر حال از نظر شیوه مدیریت و منابع مالی با معمائی به نام تلویزین من و تو مواجه هستم و فقط با تکیه بر حدس و گمان و شنیده‌ها می‌توانیم منابع آن را حدس بزنیم. هیچ اطلاع رسمی و شفاف از حواب قطعی نداریم.

***

وقتی کانالی که هم رویکرد سیاسی و هم برنامه‌های سرگرم کننده و هم سبک زندگی مورد نظر آن فقط با بخشی از جامعه بسیار متکثر ایران سازگار است، در میان همه اقشار، اعم از مذهبی و غیرمذهبی و فارس و کُرد و بلوچ و تُرکمن طرفدار پیدا می‌کند، فقط ناشی از موفقیت آن نیست، نبود رقیبان جدی هم بسیار مهم است.


تاثیر رقیب را نوروز سال 92 شخصاً تجریه کردم و حتی غافلگیر شدم. در آن تاریخ آکادمی موسیقی گوگوش میلیونها بیننده در تهران داشت. بچه‌ها در مدارس نقش هر کدام از شرکت کننده‌ها و گردانندگان برنامه را بازی می‌کردند. شبکه‌های اجتماعی پر از مطالبی بود که نشان می‌داد این برنامه به طور گسترده در میان طیف‌های مختلف دنبال می‌شود. میلیون‌ها نفر با فرستادن اس‌ام‌اس در رای‌گیری این مسابقه شرکت می‌کردند.

اما وقتی برای تعطیلات عید به اورمیه رفتیم، متوجه شدم تقریباً کسی این برنامه را دنبال نمی‌کند. بیشتر پرس و جو کردم و حتی از همشاگردی‌های برادرزاده‌هایم نیز پرسیدم. در مدارس اورمیه خیلی از بچه‌ها حتی از وجود این برنامه هم خبر نداشتند. O-Ses که از کانالهای ماهواره‌ای ترکیه پخش می‌شود، و برنامه‌ای برای کشف استعدادهای جدید است، برای مردم شهر حرف اول و آخر را میزد. بعضی از جوانان آذربایجان و اورمیه هم که هنری و صدائی دارند، در این مسابقه شرکت می‌کنند و بعضاً مقام هم می‌آورند. این موضوع هر چه بیشتر به جذابیت اوسس در آذربایجان منجر شده است.

به هر حال و با شرایط فعلی تلویزیون من و تو در فضای فارسی‌زبان تقریباً بی‌رقیب است.  سبک زندگی که مبلغ آن است، فقط به بخشی از ایرانیان شباهت دارد که البته بخش بزرگی هم هست. ایرانیان کلی مناسک و اعیاد مذهبی دارند که عملاً در این تلویزیون دیده نمی‌شود. بخش قابل توجهی از ایرانیان بی‌توجه به حکومت فعلی، مذهبی هستند و سبک زندگی آنها متاثر از مذهب است.

در مقام مقایسه می‌توان از همسایه‌هائی مثل ترکیه و کشورهای عربی مثال زد. در این کشورها دهها کانال تلویزیونی فعال است که هر کدام با محوریت بخشی از جامعه فعالیت می‌کنند. مثلاً کانالهای تلویزیونی MBC، هم موفق و امروزی هستند و هم ملاحظاتی متناسب با فرهنگ کشورهای عربی منطقه خلیج فارس را رعایت می‌کنند. خیلی از کانال‌های عربی لبنانی چنین ملاحظاتی ندارند.

یقیناً اگر در ایران هم شرایط مهیا بود، اکنون کانال‌های فراوان و فراگیر با شیوه و رویکردهای مختلف وجود داشت. اکنون که چنین شرایطی مهیا نیست، و با ویژگی‌هائی که ذکر شد تلویزیون من و تو یکه‌تاز میدان است، باید به نقش مخرب آن هم توجه داشت.

تلویزیون من و تو سبک خاص خود را دنبال می‌کند. و اگر دیگران کار متفاوتی ارائه نمی‌کنند طبیعتاً تقصیر من و تو نیست. نمی‌توان از این کانال انتظار داشت که خودشان نباشند و به جای دیگران هم برنامه بسازند. اما ناکامی‌های پی در پی و ویرانگر شرایط حاکم عملاً در خدمت اهداف سیاسی تلویزیزون من و تو قرار گرفته است. این تلویزیون موفق شده است به بخش عمده‌ای از نسل جوان شرایط قبل از انقلاب  و داستان شاه و ملکه را به داستان پر آب و چشم شاه و پریان تبدیل کند، که ملتی ناسپاس قدر آنها را ندانستند.

تصویری هم از مخالفان رژیم پادشاهی ارائه می‌دهد که گوئی هیچ نمی‌فهمیدند و تیشه به ریشه خوشبختی خود می‌زدند. جالب اینجاست که بخش بسیار کوچکی از مبارزان و زندانیان و شکنجه شدگان رژیم پیشین متعلق به کسانی است که هم اکنون در قدرت هستند. تعداد افراد این نظام که واقعاً در رژیم پیشین مبارزه کرده‌اند و اکنون طرز فکر آنها و یا خود آنها قدرت واقعی را در دست دارند، با انگشتان دست هم قابل شمارش است.

نگرش سیاسی تلویزیون من و تو به جای انتقاد از شرایط موجود، به انتقام از عملکرد گذشته ملت می‌پردازد. خوشبینانه‌ترین تعبیری که می‌توان از این نگرش کرد، ترویج نوعی خودزنی مخرب است. این خودزنی در افکار عمومی تاثیر خود را گذاشته است. بسیاری فکر می‌کنند که در رژیم گذشته همه چیز بر قاعده بود و کشور درست و حسابی اداره می‌شد.

این در حالی است که در تاریخ معاصر ایران، بر سر کمتر پدیده‌ای مثل مخالفت با رژیم و شاه سابق ایران اتفاق نظر وجود داشت. به تعبیر محمد قائد ایمان به رفتن شاه پیش‌شرط روشنفکری آن دوران محسوب می‌شد و ائتلاف کوچک اما بسیار خشن بازار حوزه مزید بر علت بود، نه علت اصلی.

نویسندگان و روزنامه‌نگاران و کارگران و دانشجویان و استادان و معلمان و پزشکان و حتی خلبانان و کارکنان شرکت نفت در آن تاریخ با رژیم پهلوی مخالف بودند و به شاه نه گفتند. تقریباً همه اقشار پیشرو ایران از رژیمی که امروز تلویزیون من و تو آن را می‌ستاید، ناراضی بودند. بسیاری به مبارزه برخاستند و زندانی و شکنجه و بعضاً اعدام شدند. و متاسفانه اغلب این مبارزان بلافاصله بعد از بهمن 57 به سرنوشت تلخ‌تری دچار شدند.

محمدرضاشاه پهلوی در مقاطعی با تهدید به استعفاء از امریکائی‌ها امتیاز می‌گرفت. اسناد تازه منتشر شده امریکا حکایت از آن دارد که شاه در پیست آبعلی به سفیر بریتانیا می‌گوید : «اگر کسری بودجه ارتش تامین نشود، یا از دلارهای آمریکا در صندوق برنامه سوم توسعه ایران استفاده خواهد کرد، یا دست به دامان شوروی خواهد شد یا از فرماندهی کل نیروهای مسلح کنار خواهد رفت. سفیر بریتانیا به زبان دیپلماتیک یادآور شد که واگذاری فرماندهی ارتش در عمل معنای کناره‌گیری از سلطنت خواهد بود؛ شاه پاسخ می‌دهد که در واقع گزینه کناره‌گیری از سلطنت را مد نظر دارد.»

مدیرانی که در کارآمدی خود تردید ندارند، و از مدیران بالادست امکانات و اختیاراتی می‌خواهند و موفق نمی‌شوند آن را کسب کنند، بعضاً از حربه استعفاء به عنوان ابزاری مؤثر برای تحت فشار قرار دادن مدیر بالادست استفاده می‌کنند. محمدرضا شاه پهلوی وقتی تحت فشار قرار می‌گیرد، خیلی راحت مافی‌الضمیر خود را نشان می‌دهد و به نظر می‌رسد رسماً امریکائی‌ها و انگلیس‌ها را مدیران ارشد خود می‌داند. آنها را تهدید می‌کند که اگر فلان کار را نکنند ایران را به حال خود رها خواهد کرد.

بر علیه چنین پادشاهی چنان اتفاق نظری در میان اقشار مختلف مردم ایران طبیعی به نظر می‌رسد. فی‌الواقع عملکرد "هُم‌الغالبون و هُم‌السارقون" منجر به اعاده حیثیت از شاه سابق ایران شده است. آنچه غیرطبیعی است تطهیر بیش از اندازه دوران حکومت پهلوی‌هاست که تلویزیون من و تو در این امر نقش بسیار مهمی دارد.

برای اینکه به نقش مخرب تلویزیون من و تو بیشتر پی ببریم، بهتر است آن را با صدا و سیما مقایسه کنیم. خیلی واضح است، و خود صدا و سیما هم منکر آن نیست، که برنامه‌های این رسانه عریض و طویل با دهها کانال و چندین زبان، در خدمت یک ایدئولوژی و طرز فکر خاص است. اما حنای صدا و سیما سالهاست چنان بی‌رنگ شده که وقتی خبر تعطیلی مدارس به علت آلودگی و یا یخ‌زدگی را هم اعلام می‌کند، بسیاری از ایرانیان از آن خبر نمی‌شوند.  

رویکرد سیاسی تلویزیون من و تو درست نقطه مقابل صدا و سیماست، از این منظر کارکرد آنها چندان فرقی با هم ندارد. من و تو هم چندان رسانه آزادی نیست، اخبار و تفسیرهای آن در خصوص رژیم فعلی و رژیم پیشین حتی به ظاهر هم بی‌طرفانه نیست. من و تو مثل صدا و سیما با تاریخ و فرهنگ متکثر ایرانیان ایدئولوژیک برخورد می‌کند. صدا و سیما به همه ایران از دریچه مذهب، به روایت حاکمان نگاه می‌کند. تلویزیون من و تو هم نگاهی شبیه باستان‌گرایان دارد. این هر دو نگاه که آشکارا رویکرد خاصی را دنبال می‌کنند ، اگر فراگیر شوند، که من و تو بسیار هم فراگیر شده است، قطعاً آثار مخرب خود را هم در پی خواهند داشت.

==========

 [1]-  چرا یهودیان به راحتی در مظان هر اتهامی قرار می‌گیرند؟ 
یهودی‌ستیزی محدود به ایران و یا سایر جوامع اسلامی نیست، جوامع مسیحی کارنامه بدتری در این خصوص دارند. خود یهودی‌ها این مشکل را به یهودی‌ستیزی گسترده در جوامع اسلامی و مسیحی نسبت می‌دهند. این موضوع حتماً درست است، یهودی‌ستیزی را مطلقاً نمی‌توان انکار کرد، اما مسئله فقط این نیست، جنبه‌های دیگری هم دارد که از بد حادثه همه آنها مشمول یهودیان شده است.

از منظر اعتقادی نکته بسیار مهمی را همواره باید مد نظر داشته باشیم، از سایر ادیان مثل بودائی خبر ندارم، اما در ادیان ابراهیمی اهمیت مقدسات از جنبه نظری و عملی بعضاً زمین تا آسمان با هم فرق دارند. از منظر نظری در هر سه دین ابراهیمی ذات خداوند مقدس‌ترین است و هیچ موضوع دیگری بالاتر از آن نیست. اما در عمل اهمیت و اولویت مقدسات، نه از بالا به پائین، بلکه از پائین به بالاست. طوری که ذات باریتعالی در این ادیان عملاً هیچ مدافع خاصی ندارد. ذکر دو مثال بهتر می‌تواند موضوع را نشان دهد.

در انتخابات شورای شهر بسیار محافظه‌کار و مذهبی یزد، یک زرتشتی موفق شد رای مرم شهر را جلب کند و به شورای شهر راه یابد. این موضوع در شهر یزد سابقه داشت، که این بار شورای نگهبان با قاطعیت مانع حضور نماینده زرتشتی در شورای شهر شد و آن را خلاف شرع دانست. اما موضوع مهم و ستایش‌برانگیز رای مردم شهر بسیار مذهبی یزد است که به یک غیرمسلمان اعتماد کرده‌اند.

در یزد فقط اقلیت زرتشتی زندگی نمی‌کند، این شهر بهائی هم دارد. اگر انتخابات ایران کاملاً دمکراتیک هم باشد، و شورای نگهبانی هم در کار نباشد که نظارت کند و یا در نهایت بر انتخاب مردم خط بطلان بکشد، حالا حالاها در تصور هم نمی‌گنجد که یزدی‌ها به یک فرد بهائی رای بدهند و او را روانه شورای شهر کنند.

این در حالی است که دین زرتشتی از منظر آئینی و تاریخی تقریباً هیچ وجه اشتراکی با اسلام و خاصه اسلام شیعه ندارد. دین زرتشتی جزو ادیان ابراهیمی نیست، پیامبران بزرگ سه دین ابراهیمی حضرت موسی و عیسی و حضرت محمد در این دین کاملاً ناشناخته‌اند. امامان شیعه در دین زرتشتی شناخته شده نیستند. به طریق اولی هیچکدام از مقدسات و اعیاد و آئین‌های اسلامی و شیعی در دین زرتشتی جایگاهی ندارند. در مورد بهائی ها همه این موارد بر عکس است. آئین بهائی نه تنها اسلام را به رسمیت می‌شناسد و  حضرت محمد را فرستاده خدا می‌داند، بلکه در درون اسلام هم روایت اسلام شیعه را قبول دارد. در درون شیعه هم دقیقاً شیعه دوازه امامی مورد قبول بهائی‌هاست. اما بهائیها در هیچ دین و مذهب و آئینی به اندازه شیعه مورد غضب نیستند.

این موضوع و چنین غضبی مختص جوامع اسلامی نیست، در جوامع مسیحی هم چنین است. ایوان کلیما نویسنده مشهور چک در کتاب روح پراگ می‌گوید که از پدر و مادری یهودی به دنیا آمده است، اما خانواده مادری‌اش دین یهود را به اختیار انتخاب کرده بودند. می‌گوید مادرش خود را چک به حساب می‌آورد و همواره به اجداد پروتستان انجیلی خود مباهات می‌کرد. اما در قرن هفدهم میلادی، و در شهر بوهم، کاتولیک‌ها طی یک تشیخص غلیظ استصوابی، به این نتیجه می‌رسند که دو دین بیشتر نداریم : کاتولیک و یهودی!  سپس به پیروان فرقه ضاله پروتستان اعلام می‌کنند که در کمال آزادی مُخیّر هستند یکی از این دو دین را انتخاب کنند. خیلی از پروتستان‌ها هم در نهایت ترجیح می‌دهند یهودی بشوند، و عیسی را به عنوان مسیح انکار بکنند، و کُلّهم دست از مسیحیت بشویند، اما کاتولیک نشوند.

در خصوص یهودی‌ها معضل ناشی از اشتراکات طی قرون متمادی همواره آزار خود را رسانده است. یهودی‌ها اشتراکات بسیار زیادی با مسیحیان دارند، بخش اعظم کتاب مقدس مسیحیان، تورات و کُتب انبیاء بنی‌اسرائیل است. اگر سلسله مراتب مقدسات را از بالا به پائین در نظر بگیریم، یهودی‌ها بیشترین نزدیکی را به مسلمان‌ها و خاصه مسیحیان دارند، اما چه توان کرد که در عالم واقع دوری و دوستی حرف اول را می‌زند و اهمیت مقدسات و اشتراکات نه تنها هیچ تطابقی با عالم نظر ندارد، بلکه اسباب دردسر بیشتر هم می‌شود.

موضوع بعدی رفتار کمابیش منحصر به فرد جامعه یهودی است. سالهاست در هر شهری از ایران، از هر دوست و آشنا و فامیل و همکار، که همسایه یهودی داشته است و یا زمانی با یهودی‌ها کار کرده و یا مراوده و تجارتی داشته است، در خصوص یهودی‌ها سؤال می‌کنم. تا این لحظه حتی یک نفر را نیافتم که از همسایه و یا همکار یهودی خود شاکی و ناراضی باشد. هر چه شنیدم یکسره رضایت و تعریف از درستکاری آنها بوده است.

در خصوص خدمات کم‌نظیر یهودیان ایرانی و چهره‌های نامدار یهودی مثل مثل هما سرشار و سلمیان حییم و مشفق همدانی هم به اندازه کافی اطلاعات وجود دارد. خدمتی که یهودی‌ها به موسیقی در ایران کرده‌اند شگفت‌انگیز است. از مرتضی خان نی‌داود یا یحیی زرین‌پنجه که هم نوازنده تار بود و هم معروفترین سازنده تار ایران است. یهودیان چه آنها که تاجر بزرگ بودند و چه آنها که به عنوان فروشنده دوره‌گرد در روستاها فروشندگی می‌کردند، همواره به درستکاری و امانت‌داری شهره بودند.

در خصوص ایرانی بودن هم می‌دانیم که همه ما اعم از فارس و تُرک و عرب و کُرد و بلوچ رگ و ریشه‌های بسیار متنوعی داریم. جمعیت فعلی ایران در گذر زمان و طی مهاجرتها و اختلاط اقوام مختلف شکل گرفته است. اما می‌دانیم که جامعه یهودی تقریباً یک جامعه بسته است. و کمترین تردیدی هم در این نیست که یهودیان از قریب به سه هزار سال پیش در این سرزمین زیسته‌اند. اگر این پیشینه را در نظر بگیریم، یهودی‌ها از هر ایرانی هم ایرانی‌تر هستند.

با این وجود و با این سوابق، یهودی‌ها چه کار دیگری باید می‌کردند تا این همه بدبینی نصیب آنها نشود؟ متاسفانه اطلاعات کافی در خصوص این سؤال ندارم، اما به اندازه کافی کنجکاو هستم تا روزی بتوانم جوابی کمابیش قابل قبول برای آن بیایم. خاصه که این معضل محدود به ایران و کشورهای همسایه نیست، در کشورهای غربی هم دقیقاً شاهد همین روند هستیم.

یهودی‌ها ملت هستند و یا پیروان یک دین؟ این سؤالی است که هیچ جواب قانع کننده‌ای برای آن وجود ندارد. هر جوابی به آن بدهیم بلافاصله با سؤال مهم دیگری مواجه می‌شویم. برای ملت بودن نیاز به تاریخ و علائق و سنت‌ها و مناسک و اسطوره‌های مشترک است. دشوار بتوان ملتی را در جهان یافت که مانند یهودی‌ها چنین اشتراکات کهنی داشته باشند. اما یک دلیل ساده همه این علت‌ها را زیر سؤال می‌برد. من و شما که هیچ پیشینه یهودی نداریم، می‌توانیم با طی تشریفاتی به دین یهود بگرویم و رسماً یهودی محسوب بشویم.

یهودی به عنوان یک باور به یک دین محل هیچ مناقشه ای نیست. و یهودیان میراث دینی بسیار کهن و مبسوط چند هزار ساله دارند که سایر ادیان ابراهیمی را هم سخت تحت تاثیر قرار داده است. شاید یکی دیگر از دلایل رواج یهودی‌ستیزی همین قدمت و تاثیر کُتب مقدس و آموزه‌های یهودی باشد. هر شخص یهودی که در بستر جامعه یهودی بزرگ شده باشد، عملاً به ریشه‌های اصیل ادیان ابراهیمی متصل است و در پس ذهن او حکایت دیگران تفسیر این بیت مولاناست که چون صد آید نود هم پیش ماست. این موضوع مخصوصاً در مورد مسیحیت صادق است. یک یهودی، در مورد مسیحیت و مسیح موعود، چیزی را می‌داند که یک مسیحی و یا شخص بزرگ شده در جامعه مسیحی، باید عمری مطالعه کند تا به آن دانسته برسد.

اما نکته مهم رفتار به شدت محافظه‌کارانه جامعه یهودی است. این رفتار جامعه یهودی را اگر با رفتار جامعه ارمنی‌ها و یا زرتشتی‌های ایران مقایسه کنیم، متوجه خواهیم شد که عملاً نتیجه بر عکس داشته است. به عبارت دیگر اکثریت مسلمان ایرانی پیش خود به این نتیجه می‌رسند که لابد یهودی‌های کاسه‌ای زیر نیم کاسه دارند. چون هر چه توهین و تحقیر نثار این جامعه می‌شود، عملاً هیچ اعتراضی نمی‌کنند. نه تنها اعتراض نمی‌کنند، بعضاً نمایندگان آنها چنان از آن ور بام می‌افتند که در یادداشتی نوشتم باید روح الکسی دو توکوویل را به مجلس ایران فراخواند تا شاید بتوان متوجه این همه ابراز رضایت نماینده یهودیان از جامعه‌ای شد که از هیچ تهمتی نسب به آنها دریغ نکرده است.

فرهنگ عمومی ما پُر از نیش و کنایه زهرآلود و کشنده نسبت به هموطن بی‌آزار یهودی است. معلوم نیست که اجداد ما چند صد سال پیش از کجا به ایران کنونی آمده‌اند، اما معلوم است که عموم یهودیان چند هزار سال است در این سرزمین زندگی می‌کنند. و همواره شهروند درجه چندمی محسوب شده‌اند که در مقابل هر اتفاق ناگواری هم متهم اصلی بودند و هستند.

این چند مثالی که می‌زنم برای اغلب ایرانیان آشناست. نام یکی از آشنایان من محمدسعید است. همسایه یهودی داشتند که همواره به نیکی از او یاد می‌کنند. مادر محمدسعید بعضاً او را پیش همسایه یهودی می‌گذاشت تا دنبال کارهای فرزند دیگر خود برود. اما سایر همسایه‌ها مدام بر او فشار روحی می‌آوردند که این کار را نکند. چون یهودی‌ها به خون محمد تشنه هستند و هر بچه‌ای نام محمد داشته باشد در خلوت خون او را می‌گیرند و می‌نوشند. یکی از دوستان خانوادگی می‌گفت همسایه یهودی داشتیم که به احترام مسلمانان سفره باز می‌کرد. اما از ما می‌خواست که بساط سفره را فراهم کنیم. چون همسایه‌ها با سفره نذری یک یهودی به نیت حضرت ابوالفضل مسئله داشتند و دچار شک و شبهه می‌شدند. 

این اتفاقات و این روایت‌های تلخ و آزار دهنده برای همه ما آشناست. مشابه آن در رسانه‌های شناسنامه‌دار هم ذکر می‌شود و یهودیان را رسماً قومی خونخوار می‌نامند. وقتی دولت ویرانگر احمدی‌نژاد زیربناهای کشور را شخم می‌زد، بعضی از مخالفان او می‌گفتند احمدی‌نژاد اصل و نسب یهودی دارد. گوئی فقط یک یهودی می‌توانست با سرنوشت کشور چنین کاری بکند.

تبعیضی که یهودی‌ها تحمل کرده‌اند، هرگز ارمنی و آشوری و زرتشتی در این کشور تجربه نکرده است. و خدمت صادقانه‌ای هم که یهودی‌ها به این کشور کرده‌اند، حقیقتاً کم‌نظیر است. اما جامعه یهودی به جای آنکه از تریبونهای رسمی حتی به نرم‌ترین شکل ممکن منتقد این وضع اسفبار باشد، مدام از زمین و زمان ابراز رضایت می‌کند.

این در حالی است که وقتی یهودیان ایرانی به اسرائیل مهاجرت می‌کنند، معمولاً به راستگراترین احزاب اسرائیل رای می‌دهند. اما آن یهودی‌هائی که در کشورهای آزاد غرب اروپا صبح تا شب از تبعیض و یهودی‌ستیزی اروپائی‌ها شکوه می‌کردند، امروز در اسرائیل بیشترین رای را به احزابی می‌دهند که از تشکیل کشور فلسطین دفاع می‌کنند.