مبتکران
هشتگ "منوفارسی" با یک حرکت زیبای مدنی آب در خوابگه تمامیتخواهان ریختهاند.
خوشبختانه مطالب زیادی پیرامون این هشتگ و پایان تکزبانی نوشته و گفته شد. عکسالعملها
بسیار فراگیر بود، امیدوارکننده هم بود. وجدانهای بیدار از بدنه جامعه فارس کشور
با آن همدلی نشان دادند.
اما همانطور که انتظار میرفت معرکهگیری زیادهخواهان با فریادهای واطنا و وافارسیا سعی فراوان در آلودگی این فضا کرد. شاهد وحدت کلمه بسیار معناداری هم بودیم. سخنگویان رسمی نظام و بخشی بزرگی از اپوزوسیون برانداز در تقابل با این کمپین دشمنی خود را کنار گذاشتند و یک دل و یک صدا به مخالفت با دشمن اصلی طرز فکر خود یعنی پذیرش تکثر برخاستند. کسانی از درون نظام و از میان دشمنان قسمخورده نظام حتی مسئله را زیر سر انگلیس دیدند.
من در این نوشته نمیخواهم به عنوان یک غیرفارس از تجارب خودم بگویم که منظور این حرکت مدنی است. اتفاقاً میخواهم مخالفان این هشتگ را مخاطب قرار دهم و از بلائی سخن بگویم که ناسیونالیسم ایرانی با محوریت جریان ایرانشهری بر سر زبان فارسی معاصر آورده است. و توجه آنها را به این نکته جلب کنم که وقتی این طرز فکر برای فارسی چنین پیامدی دارد، ناگفته پیداست چه میزان با نفرت آلوده است.
یکی از بهترین راهها بررسی نظرات جامعه مدنی ترکیه و جمهوری آذربایجان و بخشی از فعالان تُرک ایرانی نسبت به زبان فارسی در سالهای اخیر و مشاهده تفاوتهای باورنکردنی است.
طبعاً در این نوشته و هیچ نوشتهای کاری به کار تمامیتخواهان و دشمنان واقعی ایران ندارم. اساساً عدم گفتگو با آنها را عین فضیلیت میدانم. اما میخواهم وجدانهای بیداری را مخاطب قرار دهم که همچنان هر مسئلهای را زیر سر حکومت میدانند، درک درستی از دیگر حرکتها ندارند، منکر سرکوب سیستماتیک صد ساله هستند، هر حرکت هویتطلبانه را نوعی قومگرائی میدانند و آنها را متهم میکنند که آب به آسیات حاکمان میریزند، با تعابیری نظیر اینکه همه ایرانیان به یک اندازه قربانی شرایط موجود هستند ناخواسته قومگرایانهترین مواضع را در تقابل با کسانی میگیرند که اتفاقاً قربانی قومگرائی هستند و به دنبال راهی برای پذیرش تکثر واقعی در پهنه ایران میگردند.
***
جریان ایرانشهری ترکیه را کانون تحرکات به تعبیر خودشان پانتُرکیستی و فارسیستیزانه در ایران میداند. بعضاً با صراحت تمام به همه از جمله رژیم توصیه میکنند دست از دشمنی با امریکا و اسرائیل و چین و روسیه بردارند که همانا دشمن اصلی یعنی ترکیه در کمین نشسته است و مترصد فرصت است.
اما در اینجا با یک پدیده بسیار عجیبی مواجه هستیم. دشوار بتوان زبانی به محبوبیت فارسی در ترکیه یافت. بعید است حتی عربی زبان دین و دانش عالم اسلام هم چنین محبوبیتی در ترکیه داشته باشد.
فارسی در محافل آکادمیک ترکیه با نگاه بسیار مهربانانهای مواجه است. بحثهایی از این دست که مولانا تُرک بود یا فارس اساساً در این کشور محلی از اعراب ندارد. اگر کسی هم چنین موضوعی را مطرح کند بلافاصله این جواب را میدهند که گذشته آنها از دو حوزه عربی و فارسی جدا نیست.
ملیگرایان ترکیه هم زبان فارسی را گرامی میدارند. بسیاری از اسلامگرایان سعی در یاد گرفتن فارسی میکنند. در مدارس بسیار پرتعداد امام خطیب مقدمات فارسی آموزش داده میشود.
اما ستیزی صد ساله در ایران با زبان تُرکی جریان دارد. این ستیز به کتابهای درسی مدارس هم راه یافته است. به میلیونها تُرک ایرانی آشکارا گفته میشود تُرک نیستند و زبان آباء و اجدادی را فراموش کردند. از طرف دیگر ترکیه خود را مرکز جهان تُرک میداند. خیلی هم در دفاع از خودشان علیهالسلام نیستند. و اگر یکی از همین مطالب تُرکستیزانه در کُتب درسی آلمان بود لابد هزار بار اعتراض میکردند. با این حساب عجیبب نیست که با ایران و فارس و زبان فارسی این اندازه مهربان باشند؟
در میان تُرکهای ایران و مشخصاً در میان فعالان تُرک دیگر از این مهربانیها خبری نیست. برعکس! فارسیگریزی هم روز به روز بیشتر رواج پیدا میکند. بعضاً شاهنامه فردوسی را هم که قرنها در میان اندیشمندان تُرک محبوب بود و شاهنامههای تُرکی در استقبال از آن میسرودند، طوری مورد انتقاد قرار میدهند که گوئی شاهنامه منشاء همه تُرکستیزیهای صد سال اخیر است.
در جمهوری آذربایجان هم نگرشی شکل گرفته است که از پایه و اساس در این کشور سابقه نداشت. آخرین بار وقتی کُمدی موزیکال به یاد ماندنی مشدی عباد را از تلویزیون رسمی این کشور دیدم، متوجه شدم جائی که مشدی عباد بیت "من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفائی ..." سعدی را میخواند از متن فیلم حذف کردند. بعید است کارهائی از این دست تصادفی باشد.
دلیل این تفاوت نگرش با ترکیه از کجاست؟ اتفاقاً جواب بسیار ساده است. از منظر زبان فارسی ترکیه معاصر به هزار و یک دلیل در تاریخ و جغرافیای عثمانی جا مانده است. آنها زبان فارسی را از کانال سعدی و حافظ و مولانا میشناسد. حوادث قابل توجهی هم طی این صد سال نیفتاده است تا در این نگرش دچار تردید شوند.
بنیانگذاران ناسیونالیسم باستانگرای پارسی در داخل ایران با زبان تُرکی دشمن بودند، اما به هر دلیلی با جمهوری تازه تاسیس ترکیه شاخ به شاخ نشدند. حتی از آنها تئوری یک ملت و یک زبان را هم خوب یاد گرفتند. هیچ تضاد منافعی شکل نگرفت. در زمان رضاشاه این دو کشور روابط بسیار خوبی برقرار کردند. جالب اینجاست که بعدها حکومت فرقه دمکرات آذربایجان هم چندان رابطه حسنهای با ترکیه نداشت.
در عین حال جمهوری ترکیه وارث عثمانی بود که به نوعی همه جهان اسلام را خودی میپنداشت. صدها سال هم از آخرین جنگهای شیعه و سُنّی سپری شده بود. ایران معاصر و نگرش آنها نسبت به ترکیه و زبان تُرکی هم اساساً در مرکز توجه حکومت و جامعه مدنی و کنشگران ترکیه نبود. جمهوری ترکیه دل در گرو اروپا داشت، چندان در پی این نبود که همسایههای از خود گرفتارش چه میگویند. ارتباط میان روشنفکران دو جامعه هم بیشتر تحت تاثیر گفتمان چپ بود و از حرفهای ملیگرایانه خبری نبود.
و خلاصه اینکه ابر و باد و مه و خورشید و فلک دست به دست هم دادند که اساساً افکار عمومی ترکیه و حتی الیت ترکیه از این همه نفرت ناسیونالیسم ایرانی از تُرک و ترکیه بیخبر بمانند و ایران را همچنان کشور سعدی بپندارند. با این حساب کدام عاقلی بیت سعدی شیرینسخن را میخواند و از زبان او لذت نمیبرد؟
جمهوری آذربایجان با اتفاقی به غایت متفاوت مواجه شد. آذربایجان نگاهی مهربانانهتر از ترکیه به ایران و زبان فارسی داشت. اما بلافاصله بعد از فروپاشی اتحاد شوروی ماجرای قرهباغ اتفاق افتاد و شاخ ناسیونالیسم ایرانی در شکم این کشور فرو رفت. آذربایجانیها در کشور برادر که جز برادری از آن انتظار نداشتند، با ناسیونالیسمی نانجیب و برادرستیز و خودآریائیپندار مواجه شدند که حتی در تصور آنها هم نمیگنجید. ایران پشت متجاوز بیرحمی ایستاد که بیش از یک میلیون آذربایجانی را آواره کرده بود و در چند شهر از جمله خوجالی مرتکب جنایات جنگی شده بود.
کنشگران و نویسندگان و سیاستمداران جمهوری آذربایجان باید خیلی پخمه بوده باشند تا بعد از چند سال بالاخره نفهمند این ایران آن ایران دوستداشتنی نیست که به طور تاریخی شناختهاند. این ایران در رهن کامل ناسیونالیسمی است که منافع قومی خود را عین منافع ایران میداند. تُرک را مهمان ناخوانده و غیرایرانی میخواند. هر اتفاقی هم در همسایگی بیفتد و در راستای منافع این نگرش نباشد، کل ایران را فدای ستیز با آن میکند.
***
همین اتفاق در داخل ایران به شکل بسیار ویرانگرتری افتاد. نسل جوان آذربایجان چشم گشود و دید در مدرسه نه تنها از زبان او هیچ خبری نیست، بلکه این فارسی هم دیگر زبان سعدی و حافظ نیست. زبانی برای آموزش بیگانهپنداری تُرکهای ایران نیز هست.
وقتی از زبانی صدای نفرت شنیده شود، در هر جائی از جهان به بحران و حتی خشونت منتهی خواهد شد. این اتفاق در امریکا هم سابقه دارد. عمده مهاجران اروپائی به امریکا از جزیزه بریتانیا و آلمان بودند. جایگاه و وزن زبان آلمانی در امریکا دستکمی از انگلیسی نداشت. حتی ممکن بود ایالات متحده کشوری آلمانیزبان باشد. در سالهای اول تاسیس این کشور و در مجمعی که برای زبان تصمیم میگرفت، آلمانی فقط یک رای کمتر از انگلیسی کسب کرد.
اما همین ایالات متحده در سالهای بین دو جنگ جهانی اول و دوم دچار آلمانیستیزی توأم با خشونت شد. برای زبان و انجمنهای آلمانی محدودیتهای فراوان و بعضاً خشن وضع شد. یکی از دلایلی اصلی و شاید هم بهانههای اصلی وضعیت کشور آلمان بود. از زبان آلمانی فقط صدای کانت و گوته به گوش نمیرسید. صدای هیتلر از همه بلندتر بود. خشونتهای نژادپرستانه آلمان نازی در اروپا بی حد و حصر بود. تَرکِش این فجایع نصیب جایگاه زبان آلمانی و آلمانیها در امریکا شد. اقدامات آلمانیستیزانه انگلیسیتباران هم توجهی را جلب نکرد.
غیرفارسهای ایران هم صد سال است فقط فارسی سعدی را نمیشنوند، صدای فارسی بعضی اجامر ایرانشهری از همه بلندتر است که رسماً زبان تُرکی را زبان رذیلتها مینامند. بعضاً در کانون نویسندگان کشور هم نویسندههای عربستیز و تُرکستیز جولان میدهند. ایرانشهریها از میراث فارسی قرائت فراداعشی و انتحاری هم برای اهداف تُرکستیزانه خود میکنند که این یکی حقیقتاً نوبر است.
در میراث کلاسیک همه ادیان و فرهنگها و زبانها بخشهائی وجود دارد که با معیارهای امروزی بعضاً دیگرستیزانه و نژادپرستانه است. در میراث اسلامی هم مواردی وجود دارد که مسلمانان معتقد را با کلی اما و اگر مواجه میکند. و یا در فارسی و در همان ابتدای گلستان شریف سعدی گَبر و ترسا دشمن معرفی میشوند.
این موضوع امری فراگیر در متون گذشته است. اما تقریباً پیروان و دوستداران همه آئینها و آثار کلاسیک در توافقی نانوشته دوست دارند حتیالامکان آبروداری کنند و از میراث خود قرائتی مهربانانه داشته باشند و بخشهای دیگرستیز را نادیده بگیرند. دیگران هم این را میپذیرند. چارهای هم جز این نیست، همه در خانه شیشهای نشستهاند. اگر بنا بر استناد به منابع یک آئین یا یک میراث یک زبان برای سرکوب دیگران باشد، سنگ روی سنگ بند نخواهد شد.
البته محافلی هم هستند که گذشته را به همان شکل گذشته دوست دارند و درست میدانند. محمدتقی مصباح یزدی از بردگی دفاع میکرد و میگفت امری پذيرفته شده در اسلام است. داعش وقتی در موصل به قدرت رسید زنان اسیر را به کنیزی گرفت. میگفتند در صدر اسلام بسیاری از بزرگان دین برده و کنیز داشتند. خیلی از این کنیزان هم در جنگها اسیر شده بودند. با این وجود هیچکدام از این محافل مدعی چیزی نیستند که از اساس کذب باشد.
اما وقتی پای تُرکسیتزی به میان میآید ایرانشهریها به شاهنامه هم رحم نمیکنند. یک روزنامه در تبریز داستانی از هفتخوان شاهنامه منتشر کرد که حاوی سخیفترین اهانتها به تُرکها و زنان بود. شاهنامه در دوران معاصر سرنوشت غمانگیزی پیدا کرده است، گوئی اثری برای نخواندن است. کسی میگفت شاهنانه را شاهنامهپژوهان هم درست و حسابی نمیخوانند. اما تا دلتان بخواهد در خصوص این اثر اظهار فضل میشود.
مطالب این نشریه ایرانشهری هم از همین دست بود. داستانی که آورده بودند اساساً در هفتخوان نبود. اتفاق نظری هم بر وجود چنین تعابیری در شاهنامه نیست. چنین تعابیری هم باشد لزوماً به معنای امروز آن نیست. آنوقت در شهری مثل تبریز با اکثریت مطلق تُرک محفلی ضدتُرک تصمیم میگیرد تمام کینه خود از تُرکها و زنان را از زبان فردوسی بیان کند و ترک را بدنژاد بنامد. این چه معجونی است؟ داعش هم با میراث اسلامی این کار را نکرده است.
در خصوص میراث فارسی از جمله شاهنامه هزار و یک دلیل در دست داریم تا بخشهایی از آن را که با معیارهای امروزی تُرکستیزانه محسوب میشوند نادیده بگیریم. اهمّ این دلایل هم محبوبیت فارسی نزد دربارها و اندیشمندان تُرک است. اساساً این زبان به واسطه این دربارها در شرق و غرب دنیای اسلام گسترش یافت. معانی کلمات هم در طول زمان ممکن است بسیار متفاوت باشد. آنوقت در ایران معاصر کسانی با صدای بلند اصرار دارند بگویند فردوسی هم صدها سال پیش مثل آنها فکر میکرد و با اهدافی کاملاً نژادگرایانه از تُرکها نفرت داشت. جلالخالق!!
***
موضوع فقط مربوط به تفکرات نژادپرستانه جریانهای ایرانشهری و پانایرانیستی نیست، با کمال تاسف اسانید به نام فارسی هم طوری از زبان فارسی و جایگاه آن در ایران دفاع میکنند که دیگر نیازی به دشمنی با این زبان باقی نمیماند. غیرفارسهای منتقد هم چارهای جر این ندارند که مدام از بدیهیات فکت بیاورند. بحث بر سر بدیهیات هم معمولاً فرسایشی است، خاصه وقتی که نرود میخ آهنین در سنگ.
محمدعلی همایون کاتوزیان در کتاب "آدام اسمیت و ثروت ملل" مینویسد وقتی آدام اسمیت در دانشگاه گلاسکوی اسکاتلند تحصیل میکرد یک بورس تحصیلی یازده ساله از دانشگاه معتبر آکسفورد انگلستان گرفت. اما بعد از چند سال ترجیح داد به گلاسکو برگردد. قبل از بازگشت در نامهای به یکی از دوستانش دانشگاه گلاسکو را تحسین کرد و به استهزای آکسفورد پرداخت و نوشت : «در اینجا کاری جز دو بار ادای نماز در روز و شرکت در دو گفتار در هفته نداریم! در مقابل تجربه اسکاتلند قرار داشت که در آن شخصی چون هاچسن حتی به خود اجازه داده بود که گفتارهای علمی خود را به جای زبان لاتینی به زبان انگلیسی ادا کند.»
همه این حوادث مربوط به اواسط قرن هیجدهم و دوران اوج قدرت و ثروت و شکوفائی امپراتوری بریتانیاست. اما در دانشگاههای بسیار معتبر این کشور زبان علم و دانش لاتین است. دانشگاهی هم که در آن فرانسیس هاچسون فیلسوف به خود اجازه میدهد در اقدامی ساختارشکنانه لاتین را کنار بگذارد و به انگلیسی سخنرانی کند، پیشرو محسوب میشود.
تاریخ زبان در انگلستان چنین است. زبان لاتین و در مرحله بعد زبان فرانسه نقش دو زبان کلاسیک را در این کشور دارد. هنوز هم بعضی مکاتبات رسمی بین مجلسین عوام و اعیان بریتانیا بر اساس سنتهای کهن به زبان فرانسه قدیم است. آن هم در کشوری که زبان آن در همه جهان و از جمله فرانسه فراگیر شده است.
بریتانیا کشوری است که از صدها سال پیش و بلکه قریب به هزار سال پیش حوادث حتی کم اهمیت آن با جزئیات باورنکردنی مکتوب شده است. برای فرهنگ عموماً شفاهی ما که تاریخ دقیق تاجگذاری آقا محمدخان قاجار را هم ثبت نکرده است، چنین ثبت و ضبطهائی دو چندان شگفتانگیز است. اما در همین کشور اگر به مکتوبات دویست سال پیشتر برگردیم، انگار نه انگار کشوری انگلیسیزبان است.
تعمداً از انگلیسی مثال زدم که جایگاه کنونی آن در جهان بینظیر است. قریب به اتفاق کشورهای اروپائی چنین سرنوشتی دارند. در گذشته در هر حوزه تمدنی فقط یکی دو زبان فرصت کتابت داشت. در دوران معاصر تفکیک زبانهای ملی از زبانهای کلاسیک امری بدیهی است. مضحک و خندهدار خواهد بود اگر یک شهروند رُم خود را وارث زبان لاتین بداند و مدعی شود زبان ملی هلند و انگلیس و اسکاتلند و سوئد لاتین بوده است. در دنیای امروز زبان ملی در همه جای جهان زبان ملت است.
در منطقه ما و در حوزه کشورهای اسلامی سه زبان عربی و فارسی و تُرکی بیشترین فرصت کتابت را داشتند. اندیشمندان عموماً این زبانها و مخصوصاً دو زبان عربی و فارسی را میآموختند. این موضوع مطلقاً به معنای این نیست که امروز عربی یا فارسی زبان ملی غیرعربها و غیرفارسهاست.
تاثیر این زبانها بر هم جالب است. غربی بر فارسی و فارسی هم بر تُرکی تاثیر گذاشته است. تُرکی قدیم را بدون شناخت فارسی نمیتوان درست درک کرد. در دانشکدههای ادبیات فارسی هم اگر کسی عربی نداند خیلی جدی گرفته نمیشود. البنه و خوشبختانه کسی در شبه جزیره عربستان ایران را ادامه فرهنگ "عربشهری" نمیداند.
اما در ایران دکتر شفیعی کدکنی از نامدارترین استادان زبان و ادب فارسی وقتی در مقابل زبانهای غیرفارسی قرار میگیرد در نهایت به نظریه تَشرشُر میرسد. میگوید هند و پاکستان هم از زمانی که به فارسی پشت کردند خود را باختند. ایشان در آکسفورد هم بوده است و لابد از پیشینه لاتین در این دانشگاه چیزهایی شنیده است. اما همچنان اصرار دارد هر زبانی که سعدی و حافظ و فردوسی ندارد لاجرم باید گفت : «شاشیدم به این زبان محلی خودم».
جلالخالق! این چه معرکهای است وسط آن گرفتار شدیم؟ با این حساب و طبق فتوای این استاد بزرگ قریب به نود درصد زبانهای اروپایی که بعضی از آنها تا همین صد سال پیش صد صفحه میراث مکتوب هم نداشتند و اکنون نوبل ادبیات هم دارند، در نهایت شایسته تئوری شاش استادی هستند که خود و زبانش را نقطه پرگار تمدن منطقه میداند.
شفیعی کدکنی با جسارتی باورنکردنی ملتهای آسیای میانه از جمله ازبکها و قرقیزها را نصیحت میکند و میگوید اگر به میراث فارسی پشت کنید نمینوانید با لرمانتف روس کشتی بگیرید. شگفتا! کدام فرهنگ این اساتید را چنین به بیراهه میبرد تا بیش از نوک دماغ خود را هم نبینند؟
ازبکها و قیرقیزها و ایغورها قدیمیترین و غنیترین منابع مکتوب تُرکی را دارند. منظومه درخشان "قوتاد غوبلیک" اثر یوسف خاص حاجب مربوط به قرن پنجم هجری است. جالب اینجاست که محققان اشتراکاتی هم میان آثار سعدی و قوتاد غوبلیک یافتهاند که لابد ریشه در اشتراکات فرهنگی دارد. شاید هم سعدی در سفرهای خود از دوستداران این اندیشمند کاشغری مطالبی شنیده است. به عنوان مثال بیتی دقیقاً با مضمون تو نیکی می کن و در دجله انداز در قوتاد غوبلیک نیز وجود دارد. "دیوان لغات تُرک" از قدیمیترین دایرهالمعارفهای شناخته شده جهان است.
با این حساب و اگر بنا بر مسابقه قدمت است باید ملل آسیای میانه به بخت بد خود تاسف بخورند. چون با وجود چنین گنجینههایی به چنان سرنوشتی دچار شدند که شفیعی کدکنی از تهران بعد از عمری مشق فاعلاتن مفتعلن تکلیف آنها را یکسره میکند و میگوید به شاهنامه فردوسی پناه ببرید تا بتوانید با شاعر و نویسنده قرن نوزدهم روسیه کشتی بگیرید.
البته و دستکم این استاد عربیدان از پیشینه عربی و تاثیر آن بر فارسی خبر دارد. باید از او و ستایشگرانش پرسید اگر یک استاد ادبیات عرب در دانشگاه بغداد برای عربهای ایرانی چنین فتوائی صادر کند و بگوید پیشینه درخشان عربی خود را فراموش نکنید تا به سرنوشت دیگر ایرانیان گرفتار نشوید، با آن استاد چه برخوردی خواهند کرد؟
در ضمن! این چه مرامی است که باید کشتی گرفت؟ چرا نباید آموخت؟ مگر روسها طی دویست سال گذشته با ادبیات فرانسه و موسیقی غرب کشتی گرفتند؟ آنها آموختند و خود بزرگانی کمنظیر به تاریخ ادبیات و موسیقی جهان تقدیم کردند.
در دنیای امروز از چند کشور با ادبیات بسیار پیشرفته باید مثال آورد که تا همین دویست سال پیش زبان آنها دویست صفحه هم میراث مکتوب نداشت تا بلکه این اساتید در تاریخ جامانده و بیخبر از جهان جدید دست از سر غیرفارسها بردارند؟
باید بر حال و روز ایران تاسف خورد که استادی در این سطح از همسایههای خود این اندازه بیخبر است، اما چنین قاطعانه برای آنها فتوا صادر میکند. و خود حدیث مفصل بخوان این حضرات چه ارمغانی برای ما غیرفارسهای ایران دارند که اسیر این طرز تفکر هستیم. هر روز خرگوشی از کلاه خود در میآورند و ادعا معجزه میکنند. هر کس هم در معجرات آنها تشکیک کند مهر وطنفروشی بر پیشانی او میچسبانند.
***
نتیجه :
این چند مثال از داخل ایران و کشورهای همسایه به وضوح چهره واقعی ناسیونالیسم مبنتی بر تفکر ایرانشهری را نشان میدهد. هر جریانی که به هر دلیلی از منظر این ناسیونالیسم با ایران و زبان فارسی مرتبط میشود، به کلی نگرش دیگری پیدا میکند. یکی از بزرگترین بازندگان آن هم جایگاه زبان فارسی است. حتی از ترکیه هم که مثال زدم بیشتر مربوط به حوادث قبل از سوریه است. بعد از سوریه آنها هم کم کم طعم این نگرش را چشیدند.
باید بسیار حوشحال بود که در تقابل با این وضع فضا از این هم تندتر نشده است. و باید جامعه مدنی تُرک ایران را ستود که در مقابل چنین هجمههای نانجیبانه و مرتجعانه و دیگرستیزانه و متوهمانه و قومگرایانه هرگز دست از حرکت مدنی بر نمیدارد. و همچنان بهترین راه را گفتگوی متمدنانه با وجدانهای بیدار و روشنفکر جامعه مدنی فارسیزبان میداند. از جمله زیباترین کارها هم همین حرکت مدنی "منوفارسی" است. به زیبائی منویات تمامیتخواهانه را در معرض قضاوت وجدانهای بیدار قرار داد.
سر و صدای ایرانشهریها هم طبیعی است، اما تلاش برای گفتگو با آنها آب در هاون کوبیدن است. گاندیبازی بیثمر با ژست فضیلت است. ستون فقرات طرز فکر ایرانشهری انکار تکثر است. سرهنگی هویت همه ایرانیان است. اسم این سرهنگی را هم ایران فرهنگی گذاشتهاند. ایرانشهری حقوق بدیهی دیگران را یا نمیفهمد و یا خود را به نفهمی میزند. اتفاقاً عدم گفتگو با چنین طرز فکری عین فضیلت است. با همه اینها وظیفه تاریخی روشنفکران و مشخصاً روشنفکران آذربایجان اهلی کردن نگرش ایرانشهری است تا حد خود بدانند و به حق خود قانع شوند و دست از سر دیگران بردارند. چنین پروسه دشواری وظیفه اخلاقی و وطندوستانه روشنفکران اذربایجان نیز هست، چون با کمال تاسف در گذشته آذربایجانیها هم در پیدایش چنین نکبت ایرانویرانکنی نقش داشتند.