کسانی که سربازی رفته اند و مخصوصا دوران آموزشی خود را در یکی از مراکز آموزش نیروی زمینی گذرانده اند، بیشترین خاطرات تلخ – و نه لزوما سخت – خود را از همین دوران دارند. معمولا اعضای اصلی کادر آموزش، گروهبان وظیفه هستند که بیشترین خشونت کلامی را دارند. ایراد گرفتن های الکی از نظافت شخصی و جمعی، توهین به شعور سرباز آموزشی که چپ و راستش را هنوز نشناخته، امری بسیار متداول میان آنهاست.
دوست هم خدمت اهل بروجردی داشتم که ذاتا تن صدای او بالا نبود. هنگام حضور و غیاب که سرباز باید با تمام توان "من" بگوید، معمولا مورد اعتراض قرار می گرفت. روزی یکی از سرگروهبانهای وظیفه که از نظافت جمعی ناراضی بود، یک ساعت قبل از خاموشی، تصمیم به تنبیه گروهان گرفت. در نهایت به "من" گفتن دوستم پیله کرد و دستور داد او پشت گروهان برود و بقدری داد بزند "من"، که همه از جمله گروهان بغلی بشنوند. به "من من" افتادن آدمی ذاتا محجوب و آرام، در خلوت پشتی ساختمان گروهان، چنان روحیه او را خراب کرد که کار به بیمارستان کشید.
لازم نیست آدم تئوریهای خشونت و شیوه بازتولید آن را عمیقا مطالعه و درک کرده باشد تا متوجه دلیل اینهمه توهین و تحقیری شود که ضمن آموزش مرتکب می شوند. دقیقا چند ماه پیش همانها توهین و تحقیرهای بسیار شدیدتری را تحمل کرده و نهایتا برای بازتولید همین فرهنگ انتخاب شده اند. مخصوصا اگر در مصدر گروهانی قرار بگیرند که در آینده ای نزدیک، افسر وظیفه خواهند شد.
وقتی دختر من کلاس اول دبستان رفت، معمولا بیشتر از کسانی با عنوان چهارمی ها و پنجمی ها شکوه می کرد. می گفت: مانع آب خوردن و بیرون رفت او شده اند، اسمش را به خانم معاون داده اند و از این گلایه ها هر روز می کرد. برای کلاس اول و دوم، مبصر از کلاسهای چهارم و پنجم انتخاب می شود.
دختر من اکنون کلاس چهارم است، خود او و دوستانش به سمت انتظامات و مبصری کلاسهای پائین منسوب می شوند. این عبارات افتخار آمیز بعضی از همین بچه ها، که معمولا پس از انتساب، به والدین شان هنگام تعطیلی مدرسه می گویند را، یادداشت کرده ام :
شیدا : مامان، امروز مبصر شدم، نگذاشتم یک نفر بدون اجازه من از کلاس بره بیرون، خانم خیلی خوشش اومده بود.
فرحناز : مامان، این اولی ها خیلی بچه اند، هیچی نمی فهمند، همینجوری سرشون میندازند پایین و میرند آب بخورند!
آنوشا : نیوشا، دفترشو نیاورده بود، منم رفتم به خانم معلم گفتم.
نهال : خانم معاون گفته: "هیشکی حق نداره در راه رو دیده بشه" منم اسمای همشونو نوشتم و به خانم معاون دادم.
به دخترم گفتم: بالاخره تو هم چهارمی شدی ها! یادته کلاس اول بودی چقدر از این چهارمی ها و پنجمی ها ناراحت بودی؟ گفت : نخیر! فرق داره، اولا من که نمی تونم حرف خانم معاونو گوش ندم، بعدا منو انتظامات نمیزاره! دوما، من که حرف بد نزدم، اونا نمی فهمن که باید حرف منو گوش بدن، باید چکار کنم؟