خلاصه :
اغلب کشورهای اسلامی مدعی میشوند که در کشور آنها
همه مذاهب از حقوق برابر برخوردارند و مانند برادر زندگی میکنند، اما واقعیت چیز
دیگری است. از جمله مسئله شیعه و سُنّی به هر علت و دلیلی در همه کشورهائی که
جمعیت شیعه و سُنّی دارند، وجود دارد. به وضوح هم استعداد تنشزایی این مسئله را
مشاهده میکنیم. اما در این نوشته استدلال خواهد شد که بر خلاف تصور رایج، که وضع
فعلی منطقه هم به این تصور و ذهنیت بیشتر دامن میزند، هر دو مکتب شیعه و سُنّی
اتفاقاً دو سرمایه بسیار گرانقدر ایران بودند. سرمایههای کشوری که اتفاقاً اکثریت
مطلق ساکنان آن شیعهمذهب هستند. اما پس از شروع جنگهای مذهبی در منطقه، و در
حالی که هنوز بسیاری از پتانسیلهای این دو سرمایه ناشناخته مانده بود، به طرز
ویرانگری بر باد رفتند. جنگ حلب را باید به شکل نمادین آغاز فروپاشی کامل این دو
سرمایه دانست. هیچ چشمانداز روشنی هم برای بازسازی آن تا دهها سال آینده دیده
نمیشود. حکومت اسلامی ایران از همان بدو تأسیس تلاش کرد که بدنه جامعه را با
سیاستهای خود در فلسطین و لبنان همراه سازد، تقریباً هیچ موفقیتی در بیرون از
طرفداران خود کسب نکرد. اما در قضیه سوریه تنها نیست، بخش مهمی از جامعه که تا
دیروز شعار نه غزه نه لبنان سر داده بود، امروز حامی سیاستهای حکومت در سوریه
است.
منبع
اصلی این دو سرمایه مهم، کارکرد تاریخی زبان فارسی و مذهب شیعه در ایران است.
ایران سرزمینی متنوع با زبانها و مذاهب مختلف است. حکومت پیشین ایران بیشتر روی
باستانگرائی و اهمیت زبان فارسی متمرکز بود. حکومت فعلی یک حکومت شیعی است.
هیچکدام از این دو نگرش، نماینده تنوع زبانی و مذهبی و فرهنکی مردم ایران نیستند.
اما بدون تردید زبان فارسی و مذهب شیعه فارغ از نوع حکومت، کارکردهای کمنظیر و یا
حتی بینظیری هم برای ایران داشتهاند. یکی از این کارکردها، نقش مذهبی زبان فارسی
است. در شرایط معمول از زبان چنین کارکردی انتظار نمیرود، اما زبان فارسی نه تنها
در داخل ایران نقش متعادلکننده مذهبی دارد، بلکه در نگاه مثبت سایر کشورهای
اسلامی به ایران هم مؤثر بوده است. در این نوشته دلایل این پتانسیل تشریح میشود.
تا آنجا که دیدم و خواندم تا کنون از این منظر کارکرد زبان فارسی مورد مطالعه قرار
نگرفته است. بستر بسیار متنوع مذهبی که من در آن بزرگ شدم، خوشبختانه این فرصت را
در اختیارم قرار داد تا از همان دوران تحصیلات ابتدائی، بعضاً به شکل ناخواسته، در
جریان این پتانسیل قرار بگیرم. بعدها نیز کنجکاوانه بررسی آن را ادامه دادم. در
این نوشته نشان داده خواهد شد که این پتانسیل متعادلکننده زبان فارسی، در سوریه و
حلب پای منافع کوتاهمدت ذبح شد.
موضوع
بعدی مذهب شیعه است. مذهب شیعه برای ایران در میان شیعیان منطقه نفوذ عاطفی و
معنوی فراوانی کسب کرده است. وقتی این نفوذ در کنار پتانسیل تاریخی زبان فارسی
قرار میگیرد، موقعیتی باور نکردنی در خارج از کشور نصیب ایران میکند. این نوشته
از منظری متفاوت به بررسی این پتانسیل میپردازد و نگرش اهلسُنّت ایران به
کشورهای مهم سُنّیمذهب منطقه را با نگرش شیعیان همان کشورها نسبت به ایران مقایسه
میکند. همین مقایسه نشان میدهد که این نفوذ عاطفی و معنوی، سرمایهای کمنظیر و
یا حتی بینظیر است. در گذشته رژیم پادشاهی و غیرمذهبی ایران بسیار اصولی از این
سرمایه بهره میبرد. بعد از انقلاب رژیم اسلامی تلاش زیادی کرد که خود را فقط حامی
شیعیان نشان ندهد و موفقیتهائی هم داشت. اما جنگ سوریه همه چیز را عیان کرد.
سرمایه معنوی ایران نزد شیعیان مطلقاً نباید جنبههای عملی و از آن بدتر نظامی
پیدا میکرد و به تجهیز گروههای شبهنظامی شیعه منتهی میشد. حتی اگر گروههائی
از شیعیان کشورهای منطقه و رهبران بانفوذ آنها هم از ایران کمک میخواستند، باید
دوراندیشی صورت میگرفت و کشور مستقیماً وارد این معرکه نمیشد. اکنون که چنین
اتفاقی افتاده است، عواقب آن چنان تاثیر مخربی در جهان اسلام گذاشته است که در
آیندهای نه چندان دور شیعیان کشورهای منطقه عملاً چارهای جز دوری بیشتر از ایران
نخواهند داشت. سرمایه معنوی و دیرینه ایران در میان شیعیان منطقه هم پای منافع کوتاهمدت
ذبح شده است.
***
بعد
از شروع جنگ داخلی سوریه، کنترل شهر تاریخی حلب پس از چندین دهه چند صباحی از دست
رژیم اشغالگرِ بعثی امنیتی علوی اسد خارج شد. اما در نهایت متحدان قدرتمند این رژیم،
مخالفان را شکست دادند و کنترل شهر را
مجدداً به خاندان اسد سپردند. این اقدام بدون شک یک نقطه عطف در جنگی است که کاملاً
ماهیت مذهبی پیدا کرده است.
چقدر
حلب در تسلط رژیم اسد باقی خواهد ماند و اساساً این رژیم قابلیت دوام دارد یا نه، تفاوتی
در اصل ماجرا نمیکند. بدیهی است که هیچ قدرت مسئولیتپذیری در جهان روی اسب مُرده
بشار اسد شرطبندی نخواهد کرد. اما در سوریه و عراق جنگ نیابتی شیعه و سُنّی چند
سالی است که عملاً شروع شده است. اکنون این جنگ خیلی هم نیابتی نیست، حلب نیز فقط
یک شهر سوری نیست، حلب یکی از مهمترین و تاریخیترین شهرهای جهان اسلام است.
***
ناسیونالیسم
ایرانی در اوایل قرن بیستم با برپائی سلطنت پهلوی شکل گرفت. از ستونهای اساسی این
ناسیونالیسم تاکید بر زبان فارسی و میراث هزار ساله آن بود. در عین حال این
ناسیونالیسم، ایران قبل از اسلام و باستانگرایی و اهمیت نژاد آریایی و سلسلههای
پارسی مثل هخامنشیان را سخت ترویج میکرد. پهلویها نام سلسله خود را از ایران
باستان گرفته بودند. محمدرضا شاه پهلوی خود را آریامهر یا خورشید نژاد آریایی میدانست.
اما
در عالم واقع باستانگرایی در بستر جامعه نقش چندانی نداشت و با خیالپردازی هم عجین
بود. هسته اصلی این جریان نان مذهب شیعه را میخورد و نمکدان آن را
میشکست و افسانهها و اسطورههای ایران
باستان را پُراهمیت جلوه میداد. از همان ابتدا هم محکوم بود که دیر یا زود خود را
ذیل دو موجودیت واقعی یعنی زبان فارسی و مذهب شیعه تعریف کند. حوادث چند سال اخیر به
وضوح نشان از وقوع این اتفاق دارد.
البته
ملیگرائی حول محور دو موجودیت واقعی مذهب شیعه و زبان فارسی مشمول بخش بزرگی از
مردم ایران نیست که بیرونِ یکی از این دو حوزه و یا هر هر دو حوزه قرار دارند، اما
در مجموع ظهور عینی این جریان را باید یک گام به پیش دانست و به فال نیک گرفت. این
جریان بخش بسیار مهمی از ایران واقعی و نه خیالی را نمایندگی میکند. ایران آینده
و دموکراتیک باید راهی برای به رسمیت شناختن کامل تکثر زبانی و تنوع فرهنگی و مذهبی
بیابد تا همچنان متحد باقی بماند. موضوع این نوشته اما بررسی کارکردهای دیگری از نقش
زبان فارسی و مذهب در ایران معاصر است.
از
هر زبان و مذهبی انتظار میرود که با گویشوران سایر زبانها و با معتقدان سایر
مذاهب نوعی جدائی ایجاد کند. اما به دلایل تاریخی زبان فارسی یک نقش متعادلکننده
مذهبی در حوزه شیعه و سُنّی دارد که اساساً چنین نقشی خارج از حیطه تاثیرگذاری مستقیم
هر زبانی است و از این رو باید آن را از شگفتیهای زبان فارسی دانست.
دلیل
این پتانسیل کمنظیر و شاید هم بینظیر، تاریخ زبان فارسی است. میراث کلاسیک این
زبان کاملاً در بستر مذهب سُنّی و از سوی عالمانِ حکومتها و امپراتوریهای بزرگ
مثل سلجوقیان رشد کرده است که قریب به اتفاق آنها سُنّیمذهب بودهاند. اما در حال
حاضر مهمترین کشوری که زبان فارسی موقعیت فعلی خود را مدیون آن است، ایران است که
اکثریت شیعه دارد. در مطلبی با عنوان "زبان فارسی و نقش روحانیت"
استدلال کردهام که گرچه مذهب شیعه در گذشته زبان فارسی تقریباً هیچ نقشی ندارد،
اما موقعیت فعلی فارسی مدیون مذهب شیعه است.
از
این منظر فارسی با دو زبان مهم تُرکی و عربی کارکرد یکسانی ندارد. عربی زبان اول
دین و دانش در جهان اسلام بود و اکنون هم چندین کشور عربی و صدها میلیون عربِ پیرو
مذاهب مختلف اسلامی و حتی غیراسلامی داریم. سابقه زبان تُرکی هم بسی فراخ است. همه
مذاهب در حوزه زبان تُرکی از استانبول تا کاشغر میراث گرانبهائی دارند. از مذاهب
مختلف اهل سنت تا علویان و بکتاشیهای در ترکیه تا میراث شیعی تُرکی و اشعار تُرکی
جمخانههای اهل حق ایران همه جزو میراث تُرکی است. اما در حال حاضر هم زبان تُرکی و
انواع گویشهای آن در گستره وسیعی از استانبول تا آسیای میانه به درجات مختلف حضور
فعال و مؤثری دارد.
گرچه
زبان فارسی محدود به ایران نیست و حتی بسیاری خاستگاه آن را بیرون از جغرافیای
فعلی ایران میدانند. اما اکنون این زبان با نام ایران گره خورده است. فارسی یکی
از مهمترین زبانهای کلاسیک دنیای اسلام است. بخش مهمی از جهان اسلام از شبه قاره
هند تا شرق دور علاوه بر عربی از کانال فارسی نیز با اسلام آشنا شدهاند. تشیع هم
با وضعیت فعلی زبان فارسی چنان در هم آمیخته که بعضاً کارشناسان سایر کشورهای
اسلامی و حتی کشورهای عربی همسایه به اشتباه فکر میکنند که فارسیزبانهای
افغانستان و به تبع آن ائتلاف شمال افغانستان شیعهمذهب هستند.
***
نجف
دریابندی در کتاب "در عین حال" مقاله کوتاهی دارد که در آن به دیدار از پاکستان
میپردازد. او در این مقاله چنان از علاقه پاکستانیها به ایران شگفتزده میشود
که مینویسد : «محبت پاکستانیها به ایرانیها برای من هم تکاندهنده بود و هم
ناراحتکننده. تکاندهنده از این جهت که محبتشان حقیقت دارد. چرا راه دور برویم،
من میخواستم از یک فروشنده دورهگرد چند تکه نیشکر بخرم، و او چون شنید که من
ایرانی هستم به هیچ عنوان حاضر نشد پولش را بگیرد. گفت که من مهمان او هستم. و ناراحت
کننده بود، از این جهت که میدانستم ما شایسته این محبت نیستیم.»
دریابندری
درست گفته است که ما شایسته این محبت نیستیم. چون این محبت یک طرفه است. پاکستان
در ایران کشور محبوبی نیست. حتی در مناقشه کشمیر هم دشوار بتوان ایرانی پیدا کرد
که دستکم بیطرف باشد. بسیاری چنان هند را به پاکستان ترجیح میدهند که تو گوئی
همه مردم آن کشور "مهاتما گاندی" هستند و هیچ هندوی افراطی در هند وجود ندارد.
در
خصوص چرائی بیتوجهی ایرانیها به پاکستان دریابندری مینویسد : «در مدت چند قرنی
که رابطه ما با شرق بریده شده، و بالاخص در ظرف چند دهه گذشته که با چشمان متحیر
به غرب مینگریستهایم، ما به طور کلی قدری بیمحبت شدهایم»
دلیلی
که دریابندری میآورد خطاست. تلویحاً هم کمی نخوت و نگاه از بالا در آن نهفته است.
انگار پاکستانیها در گذشته نیازی به عنایت ایرانیها داشتهاند و اکنون مردم
ایران بیمحبت شدهاند. اگر دریابندری کمی از علائق دو ملت پاکستان و ترکیه خبر
داشت، مرتکب این اشتباه نمیشد و بیشتر به ریشهها میپرداخت. پاکستان
یکی از محبوبترین کشورها در ترکیه است. کمتر کشور اسلامی هم مثل ترکیه طی چند صد
سال گذشته "با چشمان متحیر" به غرب نگریسته است. در پاکستان هم ترکیه را
بسیار دوست دارند. رابطه دولت و ملت این دو کشور علیرغم چند هزار کیلومتر فاصله
همیشه در اوج بوده است.
پاکستان
کشوری است که هویت خود را از اسلام دارد. به طور طبیعی با اغلب کشورهای اسلامی هم
رابطه دو طرفه خوبی دارد. نگاه مهربانانه پاکستان به ایران هم از همین منظر است.
پیشینه حضور زبان فارسی در این کشور به نوعی ضامن تداوم این علاقه شده است. کشور
عموما سُنّیمذهب پاکستان هنوز در حال و هوای سعدی و حافظ است. در عالم واقع محبت
به کسانی که محبتی به شما ندارند توصیه اخلاقی عیسی مسیح به پیروان خود است و حتی کار
هر کاردینالی هم نیست. تنها عشق یکطرفه جهان هم عشق مادرانه است.
در
میان همسایههای مهم ایران ترکیه هم چنین وضعی دارد. در ترکیه با وضعیت شگفتانگیز
و کاملاً استنثائی مواجه هستیم. سه بخش مهم تُرک و کُرد و علوی این جامعه هر کدام
از منظر خود ایران را دوست دارند. در مطلب "از تهران به استانبول، از توهم تا کشف سرمایههای ایران" به تفصیل
چرائی این علاقه را نوشتهام.
در
کشورهای عرب ایران فاقد چنین پتانسلی است. موضوع فقط رواج عربستیزی در ایران معاصر
نیست. فیالواقع علت اصلی خود شاهدی بر نقش مهم و متعادلکننده میراث اسلامی
عرفانی زبان فارسی است. برنارد لوئیس در کتاب "خاورمیانه" و در خصوص
ارتباط سه زبان مهم جهان اسلام یعنی تُرکی و فارسی و عربی مینویسد که اغلب تُرکینویسان
اعصار گذشته زبانهای فارسی و عربی را هم به خوبی میدانستهاند. فارسینویسان هم
به عربی مسلط بودهاند. اما عربی زبان اول جهان اسلام بود و کمتر اتفاق میافتاد
که عالمان عرب، زبانهای دیگر جهان اسلام را بدانند. فیالواقع عربها از منظر
زبانی در سرمنشاء میراث تمدن اسلامی نشسته بودند و چندان نیازی به سایر زبانها
احساس نکردهاند.
***
این
پتانسیل تاریخی نشان میدهد که مسئله شیعه و سُنّی بالقوه چه سرمایه گرانبهائی
برای ایران است. ایران کشوری با اکثریت شیعه است و به همین دلیل محبوب تمام فِرق
شیعه در جهان اسلام است. از طرف دیگر میراث درخشان اسلامی عرفانی و ادبی که به
زبان فارسی تولید شده است، و عملاً ایران وارث اصلی آن شده است، در گذشته بسیاری از
کشورهای اسلامی و سُنّیمذهب نیز تاثیرگذار بوده و مورد احترام است.
فقط
کافی است به نقش بسیار مهم خداوند سخن فارسی، سعدی شیرازی در دنیای اطراف خود
بنگریم. علمای شیعه و سُنّی بر سر شیوه مشاهده حلول ماه شوال در آسمان خدا
هم اتفاق نظر ندارند، و بعضاً بر سر خوانش قرآن هم دچار مسئله میشوند. اما قرنهاست
که در مکاتب سُنّی و حوزههای مذهبی شیعه آثار سعدی خوانده میشود. در کردستان در
ترکمنستان در خراسان در شیراز در اصفهان در تالش در هرمزگان در بلوچستان در بلخ در
هرات، شیعه و سّنّی گلستان شریف سعدی را میخواندند و هنوز هم میخوانند. به راستی
بر سر چند اثر چنین اتفاق نظری وجود دارد؟
"لیلی
گلستان" در مجموعه "تاریخ شفاهی ادبیات معاصر" تعریف میکند : «در
فرودگاه کاتماندو اضافهبار داشتم، مامور
فرودگاه وقتی پاسپورت را دید گفت: گلستان؟ گفتم بله. گفت سعدی؟ گفتم بله. بلافاصله
اضافه بار را بخشید». دهها کلمه کاملاً آشنای فارسی در زبانهای رسمی مالزی و
اندونزی وجود دارد. هیچکدام از این کلمات را لشکریان ایران باستان و یا ایران شیعه
به شرق و غرب ایران نبرده است. این نفوذ معنوی و عاطفی مدیون فرهنگ اسلامی و البته
اسلام سُنّی است که در اعصار گذشته، فارسی یکی از زبانهای مهم و کلاسیک آن بود.
زبان
فارسی از منظر مذهبی در ایران کنونی هم نقش متعادلکنندهای دارد. وضع اهل سنت
ایران ناگفته پیداست که چگونه است. پیشینه سُنّیکشی بیرحمانه صفویها هم زبانزد
خاص و عام است. در حال حاضر گفته میشود تهران تنها پایتخت جهان است که اهل سنت در
آن مسجدی برای خود ندارند. بسیاری از مقامات مهم مذهبی نگران گسترش مناطق سُنّینشین
در شهر مشهد هستند و این نگرانی را پنهان هم نمیکنند
و بعضاً طوری بیان میکنند که گوئی دشمن در این مناطق لانه کرده است.
تحقیر
مذهبی در کنار تحقیر نژادی از ویرانگرترین نوع تحقیرهاست. اتفاقاً بسیاری از زمینههای
آن هم در در دوران نوجوانی شکل میگیرد. "سبیل" نزد مردان اهل حق از
احترام ویژهای برخوردار است و جنبه تقدس دارد. وقتی در مناطق اهلحقنشین معلم
تعلیمات دینی با افکار قشری در کلاس درسی به این موضوع از منظر شرعی طعنه میزند،
به روح و روان کودک اهل حق آسیبی وارد میشود که فراموشنشدنی است. خاصه اگر سایر همشاگردیها
نیز از این بابت او را مورد تمسخر قرار دهند.
این
موضوع در مورد شخصیتهای عمیقاً مورد احترام اهل سنت به مراتب بیشتر اتفاق میافتد.
در درگیریهای شخصی هم برای روکمکنی بسیار مورد سوءاستفاده قرار میگیرد. اگر در
مدرسهای چند بچه سُنّیمذهب هم مشغول درس خواندن باشند و احیاناً از طرف بچه شیعهها
و یا معلمان متعصب باورهای آنها مورد اهانت و تحقیر قرار گیرد، بلافاصله نقش
متعادلکننده زبان فارسی در بگومگوهای اینچنینی خود را نشان میدهد. چون تقریباً
تمام ادبیات فارسی که در این کلاسها تدریس میشود، از سوی بزرگانی تولید شده که عموما
سُنّیمذهب بودهاند.
این
پیشینه چنان گریبان متعصبان و تنظیمکنندگان فعلی کُتب زبان فارسی برای پایههای
مختلف آموزش و پرورش را گرفته که هر جا نام فردوسی ذکر میشود، بلافاصله و بیدلیل
تاکید میکنند که او شاعری شیعهمذهب بود. در خصوص مذهب فرودسی اصلا نمیتوان با
ضرس قاطع اظهار نظر کرد. فردوسی اگر شیعه هم بوده باشد، به ظن قوی شیعه اثنیعشری
نبوده است. از آن گذشته آثار فردوسی به گونهای است که معمولاً محافل مذهبی از او دوری
میکنند. روحانیت شیعه هم هیچ ارادتی به فردوسی ندارد و بعضاً او را مردی زیانکار
و خاسر میداند.
متنی
به مرتضی مطهری منتسب بود که میگفت : «فردوسی مردی زیانکار بود. زنده کردن لغات
فارسی باستانی، برگشت از تعالیم قرآن است. این همه سر و صدا برای عظمت فردوسی و
جشنواره و هزاره و ساختن مقبره و دعوت خارجیان از تمام کشورها برای احیاء شاهنامه
و تجلیل و تکریم این مرد خاسر زیان برده تهیدست برای چیست؟! برای آن است که در برابر لغت قرآن و زبان عرب که زبان اسلام و زبان رسولالله است، سی
سال عمر خود را به عشق دینارهای سلطان محمود غزنوی به باد داده و شاهنامه افسانهای
را گرد آورده است»
بعدها
معلوم شد که اصل این سخنان به آیتالله دیگری
تعلق دارد. اما پس از انقلاب که حکومت به دست روحانیون شیعه افتاد، و متعصبترین
آنها هم در آموزش و پرورش مستقر شدند، چنان دستشان در پیشینه ادب فارسی خالی بود
که همین فردوسی "خاسر" هم نعمتی شد تا تشکیک تاریخی در خصوص مذهب او را به
نفع شیعه مصادره کنند و به عنوان یقینی متقن در کتب درسی جا بزنند.
***
برای
کسانی که در محیطهای چندمذهبی بزرگ نشدهاند، شاید این موضوع و این ظرفیت زبان
فارسی چندان آشنا نباشد. مثالی از بیرون مذاهب اسلامی بهتر نشان خواهد داد که حتی
بسیاری از ظرفیتهای بالقوه این زبان تاریخی از منظر تعادل در روابط مذهبی هنوز
بالفعل نشده است.
ایران
هم مانند اغلب کشورهای جهان در طول تاریخ خود شاهد تبعیض مذهبی بوده است. در
ادبیات کشورهای اسلامی و از جمله فارسی کلماتی که برای نامیدن غیرمسلمانان استفاده
شده است، مانند گبر و ترسا و جهود، چندان مهربانانه نیست. زرتشتیها هم مانند سایر
غیرمسلمانان تحت فشار بودند. بسیاری از آنها در اعصار گذشته ناچار از مهاجرت
به هند شدند. در گذشته صحبت از ایرانی اصیل بودن زرتشتیها هم محلی از اعراب
نداشت. تا قبل از رواج باستانگرایی، فراعنه مصر و امپراتوران یونان و روم به
مراتب بیشتر از کوروش و داریوش و هخامنشیان در ایران شناخته شده بود. اما وقتی در
صد سال گذشته باستانگرایی رشد کرد و تاریخ کشورگشائی پادشاهان هخامنشی و ساسانی به
نوعی مرهم دل ناکامیها پیدرپی شد، زرتشتیها به عنوان یادگاران ایران باستان به
یکباره موقعیت اجتماعی بسیار برجستهای پیدا کردند. مهمترین و شاید بتوان گفت
تنها تاثیر مثبت و واقعی رواج باستانگرایی در ایران، مهربانی با اقلیت زرتشتی بوده
است.
خانواده
حجتی
کرمانی اصالتاً از زرتشتیهای کرمان هستند و جدیدالاسلام محسوب میشوند
و به تعبیر خودشان از آتشکده به سمت مسجد آمدهاند. "محمد جواد حجتی کرمانی"
از روحانیون معروف دهه نخست انقلاب و شاگرد بنیانگذار نظام جمهوری اسلامی و مرحوم
آیتالله منتظری بود. مواضع سیاسی ایشان هم چندان با جناح راست حکومت همخوانی
نداشت. احیاناً اگر این خانواده ریشه یهودی و یا بهائی داشت، اکنون این مسئله بارها
از طرف مخالفان سیاسی بزرگنمائی میشد. این در حالی است که اقلیت یهودی از هزاران
سال پیش ساکن ایران بود و زادگاه بهائیت هم ایران است. اما هرگز از موقعیت زرتشتیها
برخوردار نشدند.
برای
مقابله با فرهنگ عربستیزی و همینطور سُنّیستیزی محافل افراطی شیعه، ظرفیت زبان
فارسی حتی بسی فراتر و واقعیتر از آن چیزی است که در خصوص زرتشتیها ذکر شد. در
ایران نامی مثل چنگیز به وفور استفاده شده است، اما گذاشتن نام خلفای راشدین برای اهل
سنت ایران نیز هزینهبر است. دشوار بتوان با نام عُمر در سراسر ایران با خیال آسوده
و بیحاشیه زندگی کرد. اما در میراث فارسی یکی از شیواترین و فاخرترین تفسیرها
متعلق به ابوبکر عتیق نیشابوری معروف به تفسیر سورآبادی است. از دانشمندان بزرگی هم
که دستی در رباعی داشت و اشتهار رباعیات فارسی آن خیلی
فراتر از حوزه زبان فارسی است، حکیم عُمر خیام نیشابوری است.
***
جایگاه
ایران در میان شیعیان سایر کشورهای اسلامی نیز جایگاهی کمنظیر و شاید بتوان گفت
بینظیر است. فقط کافی است نگاه شیعیان سایر کشورهای اسلامی به کشور خود و ایران
را، با نگاه اهل سنت ایران به میهن خود و سایر کشورهای سُنّیمذهب مقایسه کنیم تا
اهمیت فراوان قضیه به خوبی خود را نشان دهد.
شیعه
اقلیت کوچکی در جهان اسلام است. اما در منطقه مهم خلیج فارس جمعیت شیعه بسیار
بالاست. در کل خاورمیانه هم کمتر کشوری است که جمعیت قابل توجه شیعه نداشته باشد.
نگاه این شیعیان به ایران چنان عاطفی است که بعضاً در کشورهای عربی شیعیان مورد
سوال قرار میگیرند که فقط شیعه و طرفدار ایران هستند و یا خود را عرب هم میدانند.
شیعیانی
که در کشور خود به مقامات بالا میرسیدند، بعضاً بدون کمترین چشمداشت منافع ایران
را به منافع کشور خود ترجیح میدادند. ابراهیم یزدی در مصاحبهای
میگوید که مطابق اسناد ساواک یک نسخه از گزارشهای ارتش عراق که برای حسن البکر
رئیسجمهور وقت عراق تهیه میشد، همزمان به ایران هم میآمد. به گفته
یکی از مدیران کل ساواک، افسران شیعه در ارتش عراق اطلاعات را در اسرع وقت در
اختیار حکومت پادشاهی ایران میگذاشتند.
نفوذ
ایران در میان شیعیان، هیچ ارتباطی به نوع حکومت ایران نداشت و ندارد. "اسدالله
علم" به شهادت خاطرات خود چندین بار
به شاه یادآوری میکند که او فقط پادشاه ایران نیست، پادشاه شیعیان جهان هم هست. شاه
سابق ایران خود را خورشید نژاد آریائی میدانست و میانهای با عرب نداشت، اما در
قضیه بحرین مهمترین پشتگرمی او این بود که تنها شاه شیعه جهان است و لاجرم شاه
شیعیان عربِ بحرینی هم هست. شیعه در کشورهای منطقه عملاً عمق نفوذ معنوی و حتی
استراتژیک ایران محسوب میشود. البته این نگرش ریشه در فرهنگ اقلیت شیعه هم دارد
که "در خدمت و خیانت به وطن"
ویژگیهای اصلی آن ذکر شده است.
در
گذشته بعضی هزارهها به جای عکس پادشاه افغانستان، عکس شاه ایران را به دیوار
خانه خود میزدند. وقتی این موضوع را با یکی از دوستان محقق هزاره مطرح کردم،
نوشتند : «در زمان حکومت پهلوی، شیعیان
افغانستان و بخصوص هزارهها، به محمدرضاشاه به عنوان شاه شیعه ارادت داشتند. الیور
روآ محقق فرانسوی حتی از وجود عکس پهلوی دوم در مسافرخانهها و رستورانهای مناطق
هزارهنشین افغانستان هم یاد میکند. هزارهها تا حدود دهه پنجاه نگرش غیرسیاسی و
سنتی به مذهب داشتند و عمومأ مقلد آیتالله شریعتمداری و حکیم بودند. بعضی علما گاهی
از پهلوی به عنوان اعلیحضرت نام میبردند. بعدها که آقای خمینی مطرح شد، جمعی از
طلاب هزاره نجف پیرو ایشان شدند و در افغانستان به تبلیغاش پرداختند.»
اگر
تعلق خاطر شیعیان سایر کشورها نسبت به ایران را با روحیات اهل سنت ایران نسبت به
کشورهای مهم سُنّیمذهب مقایسه کنیم، با نتایج شگفتانگیزی
مواجه خواهیم شد. چنین تعلقاتی نزد اهل سنت ایران به کلی ناشناخته و حتی بیمعنی
است. کُردها و تالشها و ترکمنها و اهل سنت جنوب ایران و خراسان، گرچه از تبعیض
سیستماتیک مذهبی که حتی به قانون اساسی ایران هم راه یافته رنج فراوان میبرند،
اما اینکه بیش از ایران دلبسته یک کشور سُنّیمذهب باشند، اساساً در فرهنگ آنها امری
ناشناخته است. دلبستگیهای فرامرزی کُردها هم ناشی از هویت کُردی آنهاست و هیچ
ربطی به کشورهای اهل سنت ندارد.
این
در حالی است که جایگاه اهل سنت در ساختار حکومت ایران قابل مقایسه با جایگاه
شیعیان در کشورهای سُنّیمذهب منطقه نیست. کشور محافظهکار عربستان سعودی وزیر
شیعه دارد. زمانی دکتر "جمیل الجشی" از
شیعیان قطیف به مدت سه سال سفیر سعودی در تهران بود. بعضی از رهبران
حزب مردم پاکستان شیعه هستند. "آصف علی زرداری" رئیسجمهور
پیشین پاکستان شیعه بود. در کابینه فعلی افغانستان پنج وزیر شیعه وجود دارد که
یکی از آنها شیعه اسماعیلی است. علویها و شیعهها در ترکیه تا بالاترین مقامات را
کسب کردهاند. در حال حاضر "کمال
قلیچداراوغلو" رهبر بزرگترین
حزب اپوزوسیون از علویهای ترکیه است. این حزب لائیک را آتاتورک بنیانگذار جمهوری ترکیه بنیان گذاشته
است.
اما
در ایران استانداران و حتی عموم فرمانداران استانهای سُنّیمذهب هم از شیعیان
انتخاب میشوند. آن هم در کشوری که تمام استانهای مرزی آن جمعیت انبوه و بعضاً
اکثریت سُنّی دارد. زمانی میگفتند خوزستان تنها استان مرزی ایران است که جمعیت
مسلمان و بومی آن یکسره شیعه است. اگر این سخن در گذشتههای دور هم درست بوده
باشد، اکنون چنین نیست.
"جلال
جلالیزاده" نماینده اصلاحطلب کُرد در مجلس ششم حتی نتوانست کاندید هیئت
رئیسه مجلس بشود. به گفته او : «آیتالله وحید خراسانی پیامی برای آقای خاتمی فرستاده بود. گفته بود که
اگر یک سُنّی در صدر مجلس بنشیند و بالاتر از شیعه بنشیند من فتوای عدم مشروعیت
این مجلس را صادر میکنم و کفن میپوشم و با پایبرهنه میآیم خیابان. متأسفانه
اعضای جبهه مشارکت که مرا کاندیدا کرده بودند ترسیدند و از من خواستند که انصراف
بدهم.»
"مولوی
عبدالحمید" شناختهشدهترین رهبر مذهبی اهل سنت ایران که مصالحهجویانهترین
مواضع را هم دارد، علاوه بر سفرهای خارجی، حتی برای سفرهای داخلی و سفر به استانهای
همجوار هم دچار محدودیت است و میگوید به دلیل برخی تنگنظریها فقط امکان سفر
به تهران را دارد.
***
اما
هیچکدام از این تبعیضهای آشکار و سختگیریهای فراقانونی در
میان اهل سنت ایران به رفتاری نظیر شیعیان کشورهای منطقه منجر نشده است. مقامات
زیادی در کشورهای عربی از نفوذ ایران اعلام نگرانی میکنند. پادشاه اردن برای
اولین بار سخن از هلال شیعی به میان آورد. ایران هم
نفوذ خود در میان شیعیان منطقه را انکار نمیکند.
"قاسم
سلیمانی" فرمانده سپاه قدس طی بیانیه شدیدالحنی به
بحرین هشدار داد که تجاوز به حریم شیخ "عیسی قاسم" باعث نابودی حکومت آن
کشور خواهد شد و باید انتظار یک انتفاضه خونین و مسلحانه را داشته باشند. در چنین
شرایطی بسیار بدیهی است که عربستان سعودی هم مایل باشد در میان اهل سنت ایران
زمینه مشابهی برای نفوذ پیدا کند. اما تنها گروهی که به همکاری با سعودیها تمایل
نشان داد، سازمان مجاهدین خلق بود که
شیرازه تفکر این گروه هم هیچ نسبتی با اهل سنت ندارد.
وقتی
سایت ویکیلیکس مجموعه بزرگی شامل بیش از نیم میلیون سند عربستان سعودی را منتشر
کرد، معلوم شد دولت سعودی هزینه تحصیل فرزند "عطاالله
مهاجرانی" وزیر ارشاد سابق ایران در لندن را به درخواست خود او تقبل کرده
است، اما حتی یگ برگ سند نیز یافت نشد که نشان دهد کسی از اهل سنت ایران مبلغی از
سعودی دریافت کرده باشد. این در حالی است که بسیار از فعالان سُنّی ایران تحت
عنوان وهابی با بالاترین مجازاتها مواجه شدهاند.
در
جنگ ایران و عراق شخص صدام حسین و رهبران اصلی عراق سُنّیمذهب بودند. صدام خود را
سردار قادسیه میدانست. در طرف ایران هم تمام شعائر مذهبی بار شیعی و عاشورائی
داشت. اما هیچ سُنّیمذهب شناخته شدهای کشور خود را در این جنگ تنها نگذاشت. شایان
ذکر است که همکاری گروههای کُرد با عراق از جنس همکاری گروههای کُرد عراقی با
ایران بود و ابداً ربطی به مذهب نداشت. نهادهای نظامی و حتی انقلابی در سربازگیری
از مناطق اهل سنت مطلقاً دلنگران این مسئله نبودند که احیاناً ممکن است سرباز
سُنّی برای عراق کار کند. چنین نگرانیهائی زمینه اجتماعی نداشت.
اکنون
تمام اسناد رژیم صدام در اختیار دولت شیعه عراق است و تا این لحظه هیچ مطلبی منتشر
نشده که نشان دهد مقام و شخصیت شناختهشده سُنّیمذهب ایرانی با صدام حسین همکاری
داشته باشد. این در حالی است که اغلب رهبران فعلی و شیعه عراق در زمان جنگ ایران و عراق
در جبهه ایران و با کشور خود میجنگیدند. بیشترین جنگ را هم در شش سالی انجام
دادند که عراق در موضع تدافعی بود.
از
آن گذشته همکاری بعضی گروهها و شخصیتهای ایرانی با رژیم صدام امر پنهانی نیست. سازمان
مجاهدین خلق آشکارا با رژیم عراق همکاری کرد. در خصوص ارتباط دکتر شاپور بختیار با
صدام حسین مطالب زیادی منتشر شده است. بختیار در جریان کودتای نوژه از صدام حسین
کمک مالی دریافت کرده بود. پس از شکست کودتا و در تابستان 59، بختیار سفرهای زیادی
به عراق داشت و حتی متهم بود که صدام را تشویق به حمله کرده است.
در
کشورهایی که اقلیت شیعه دارند، نگرانی اکثریت و یا حاکمان منتسب به اکثریت این است
که اقلیت شیعه بیش از آنکه روحیه ملی داشته باشند، بیشتر خود را شیعه و طرفدار
ایران بدانند. اما در ایران اگر مستقیماً صحبتی از شیعه و سُنّی به میان نیاید، و مسائلی
مطرح شود که مربوط به کلیت ایران است، دشوار بتوان تاثیر مذهب را تشخیص داد.
***
همه
این ظرفیتها پس از جنگ مذهبی که اوج آن نبرد حلب بود، تَرَکهای بزرگی برداشت که
بسیار بعید به نظر میرسد قابل ترمیم باشد. برای بیان آنچه که اتفاق افتاد، اگر بحث
را از رفتار پاکستان در جنگ یمن شروع کنیم، عمق فاجعه به خوبی خود را نشان خواهد
داد.
بر
کسی پنهان نیست که دو طرف اصلی درگیر در منطقه ایران و عربستان سعودی است. عربستان
سعودی هم در یمن وارد جنگ شده است. اقلیت حوثی در یمن که پیرو مذهب شیعه زیدی
هستند، با همکاری دیکتاتور مخلوع این کشور "علی عبدالله صالح"، صنعا
پایتخت یمن را اشغال و حکومتی تشکیل دادند که مطلقاً مشروعیت بینالمللی ندارد. درچنین
شرایطی "عبد ربه منصور هادی" رئیسجمهور قانونی یمن رسما از دولت سعودی
برای مداخله نظامی دعوت کرد. ائتلافی از چندین کشور به رهبری عربستان شکل گرفت و حمایتهای
بینالمللی و منطقهای هم از این ائتلاف به عمل آمد.
عربستان
برای شروع جنگ زمینی از مهمترین و قویترین متحد
خود پاکستان نیز کمک
خواست. تصمیمگیری به مجلس پاکستان محول
شد. این مجلس پس از چند روز جلسه و بحث و بررسی تصمیمی تاریخی و بسیار خردمندانه گرفت
و اعلام کرد گرچه جنگ یمن ماهیت فرقهای ندارد، اما قابلیت تبدیل شدن به یک تضاد
فرقهای را داراست. و عواقب آن به بحران دامنگیری در منطقه تبدیل خواهد شد و به
داخل پاکستان نیز تسّری خواهد یافت. شیرازه اصلی
استدلال نمایندگان این بود که پاکستان فقط کشور سُنّیها نیست، کشور شیعیان
هم هست. صفبندی اصلی جنگ یمن هم میان اقلیت شیعه مورد حمایت ایران و اکثریت سُنّی
مورد حمایت سعودی است و بهتر است پاکستان وارد این منازعه نشود.
قبل
از شروع جنگهای مذهبی در منطقه و از همان ابتدای انقلاب رژیم اسلامی ایران کاملاً
مراقب بود که تصویری صرفا شیعی از ایران به جهان اسلام مخابره نشود. در این راه
موفقیتهای زیادی هم کسب کرده بود. از هفته وحدت گرفته تا حمایت از فلسطین و دشمنی
با اسرائیل بعضاً محبوبیتهای فراوانی برای رهبران ایران کسب کرده بود.
حمایت
از حماس سُنّیمذهب این تصویر را تشدید میکرد. اینکه حماس و ایران چقدر از همدیگر
استفاده ابزاری میکردند بحت دیگری است، اما در اغلب اوقات ایران کاسه داغتر از آش
هم بود و هر سازشی با اسرائیل را خیانت به آرمان فلسطین میدانست. حزبالله لبنان متحد
اصلی ایران تنها حزب مسلح جهان است که از ارتش کشور خود هم قویتر است و عملاً حرف
خود را در لبنان به کرسی مینشاند. با همه اینها حزبالله در جهان عرب به خاطر جنگ
با اسرائیل محبوبیت داشت. حمایت از مردم بوسنی در جنگهای بالکان هم واجد چنین کارکردی
بود. البته این حمایتها هرگز مشمول مسلمانان چچن در روسیه و ایغورهای چین نشد که
شدیدا سرکوب شدند و میشوند.
مواضع
پوپولیستی رهبران ایران هم جواب میداد. محمود احمدینژاد هولوکاست را افسانه میدانست
و برای ایران دردسر درست میکرد، اما چنان دلخوش از محبوبیت خود بود که این
محبوبیت را به رخ رهبران کشورهای منطقه هم میکشید. احمدینژاد بعد از حوادث
انتخابات 88 با رعایت بالاترین مسائل امنیتی حفاظت میشد. برای مراسم تحلیف با هلیکوپتر
به مجلس رفت. بعضاً به امنیت خود در داخل مجلس هم اعتماد نمیکرد و محافظان خود را
همراه میبرد. بابت این همه بیاعتمادی و سختگیری امنیتی مورد
اعتراض نمایندگان قرار گرفت. اما چندی بعد که همین احمدینژاد به کشور چند فرقهای
لبنان سفر کرد، چنان غرّه بود که حاضر نشد پشت حفاظ شیشهای ضدگلوله
سخنرانی کند.
***
جنگ
سوریه طوفانی به پا کرد و به یکباره ورق برگشت. سوریه، عراق و بحرین هم نبود که رهبران
ایران هر نوع تنش فرقهای را با ظاهری دمکراتمنشانه به صندوق رای حواله کنند. هر
چه نکبت در نزد رژیمهای جنایتکار جهان قابل تصور است، یک جا در نظام امنیتی طایفهای
سوریه جمع بود. سوریه چنان تصویر ایران نزد مسلمانان را تعییر داد که گوئی راز
بزرگی برملا شده است و ایران لُو رفته است و همه فهمیدهاند که این کشور نه فقط کشوری
صرفاً برای شیعیان است، بلکه خود را صاحباختیار شیعیان سایر کشورهای منطقه هم میداند.
اکنون
هر جا درگیری از جنس شیعه و سُنّی وجود دارد، فارغ از اینکه طرف شیعه بهحق یا
ناحق باشد، ایران تمام و کمال حامی هر نوع شیعه از اثنیعشری تا علوی و زیدی است.
در سوریه دولتی را مورد حمایت قرار میدهد که علاوه بر سوابق کشتار امنیتی، حتی
مشروعیت فرقهای هم ندارد و فقط نماینده اقلیت علوی آن کشور است. شگفت اینکه اهل
حقِ ایران که بیشترین نزدیکی را با علویهایِ سوریه دارند، حتی به رسیمت هم شناخته
نمیشوند. ایران در یمن حوثیانی را مورد حمایت قرار داد که دولت خودخوانده آنها هرگز
نمیتواند نماینده اکثریت سُنّی این کشور باشد. در عراق گرچه شیعیان اکثریت دارند،
ولی اغلب تحلیلگران دولت به شدت فرقهگرای "نوری مالکی" را از عوامل مهم
نارضایتی اهل سنت آن کشور میدانند. همین دولت هم تمام و کمال مورد حمایت ایران
بود.
تصویری
که از ایران نزد قاطبه مسلمانان جهان وجود داشت، به دلایلی که ذکر شد مثبت بود. سیاست
خارجی سلطنت پهلوی از این بابت خردمندانه بود و فقط از نفوذ معنوی ایران میان
شیعیان بهره میبرد. هیچ نشانی وجود ندارد که رژیم نه چندان مهربان پهلوی با فرهنگ
عربی از حربه شیعه علیه کشورهای همسایه بهره عملی برده باشد. البته پتانسیل تصویر
منفی ایران معاصر برای همسایهها وجود داشت و به نوعی نگاه از بالا به همسایه هم
آمیخته شده بود. اما نه همسایه دربند شناخت از این روحیات ایرانی بود و نه اصولاً
مزاحمت چندانی میتوانست برای آنها داشته باشد.
در
خصوص اغلب کشورهای منطقه چنین قاعدهای صادق است. صدها سال است که غرب منشأ تمام
تحولات و پیشرفتهای تمدن امروزی است و کشورهای منطقه چنان نگاه به غرب دارند که بعضاً
از بدیهیات و خوبی و بدی همسایه دیوار به دیوار خود هم خبر نمیشوند. به نظر میرسد
نیازی هم نمیبینند که خبر شوند.
سالها
پیش رضا براهنی در انتقاد ار این روحیات مطلبی با این مضمون نوشته بود که بعضاً از
اطلاعات شناسنامهای نویسندگان امریکای جنوبی هم خبر داریم، اما نمیدانیم که دغدغه
روشنفکران و نویسندگان بغداد و قاهره چیست. و بعد ادامه داده بود که اتفاقاً با
این نویسندگان درد مشترک داریم و چه بسا این آشنائی بیشتر هم راهگشا باشد. نکته غمانگیز
قضیه اینجاست که به جز چند نویسنده و روشنفکر تاثیرگذار و نامدار ترکیه مثل "ناظم
حکمت" و "عزیز نسین"، بقیه نویسندگان کشورهای همسایه و همفرهنگ وقتی
شناخته میشوند که غربیها به آثار آنها رو میآورند و یا جوایز معتبری دریافت میکنند.
***
در
گذشته نظام اسلامی دوست داشت انقلاب ایران را اسلامی و نه صرفا شیعی برای جهان
اسلام معرفی کند. گرچه حداکثر بهره را از از نفوذ معنوی ایران در میان شیعیان میبرد،
اما مراقب بود که این نفوذ حتیالامکان جنبه عملی پیدا نکند و یا دستکم آشکارا و یکجانبه به نفع شیعیان نباشد. در
افغانستان متحد طبیعی نظام شیعیان افغانستان بودند، اما نطام جمهوری اسلامی تمام
تلاش خود را کرد که حامی اصلی ائتلاف شمال به نظر برسد و در این تلاش موفق هم بود.
ائتلاف شمال افغانستان به رهبری مرحوم "احمد شاه مسعود" افکاری نزدیک به
اخوانالمسلمین داشت.
بدترین
گرینه و سمّ مهلک برای شیعیان منطقه از پاکستان تا لبنان این بود که ناچار باشند
میان حمایت آشکار از سیاستهای ایران و کشورهای خود یکی را انتخاب کنند. اکنون در
اغلب موارد این اتفاق افتاده است. شیعیان عراق و افغانستان و پاکستان پیاده نطام
ایران در سوریه هستند. همه بافتههای حزبالله لبنان هم به یک باره رشته شده است. حزبالله
پس از شروع جنگ سوریه حتی رسماً اعلام کرد که علاوه بر هزینههای نظامی همه دخل و
خرجشان و از جمله هزینه خورد و خوراکشان هم
از ایران میرسد.
حزبالله
لبنان ضرورت حفظ قدرت بالای نطامی خود را با خطر اسرائیل و مسئله جبهه مقاومت توجیه
میکرد. اما عملاً لبنان را با همین قدرت نظامی خود رهن کامل کرده است. سال 2008
دولت لبنان جسارت کرد و خواستار تعطیلی شبکه اختصاصی
مخابرات حزبالله شد. اما قشون حزبالله چنان زهر چشمی از دولت گرفت که در نهایت
به حق وتو در تصمیمات کابینه دست یافت. در جریان جنگ سوریه حزبالله همین حفظ ظاهر
و خطر اسرائیل را هم کنار گذاشت.
هر
وقت اسرائیل و حزبالله اقدامی علیه یکدیگر میکردند، منتظر اقدام متقابل طرف دیگر
باقی میماندند. در اوج جنگ سوریه و در شهر دمشق "سمیر قنطار" و چند
ماه بعد "مصطفی بدرالدین" از
مهمترین رهبران نظامی حزبالله کشته شدند. در گذشته اگر گروهی مسئولیت حمله علیه
حزبالله را هم به عهده میگرفت، حزبالله اصرار میکرد که کار اسرائیل است. این
بار ورق برگشته بود و رسماً اعلام کرد که مسئولیت کشتن مصطفی بدرالدین بر عهده گروههای
تکفیری است.
در
زمان جنگ ایران و عراق وقتی اسرائیل با فلسطینیها وارد جنگ شد، گفتند که "راه
قدس از کربلا میگذرد" و ابتدا باید عراق را آزاد کنیم تا به داد فلسطینیها
برسیم و فعلا هر معاملهای برای دریافت اسلحه از هر
کشوری از جمله اسرائیل مجاز است. آن روش نه کربلا را آزاد کرد و نه راهی به قدس
گشود. اما دستکم کربلا بر سر راه قدس بود. اکنون استراتژی نظامی حزبالله گازانبری
و زیگزاگی است و در نوع خود نوبر است، حزبالله قرار است راه قدس را از حلب دور بزند.
در
اعتراضات گسترده پس از انتخابات 88 گفته میشد که نیروهایی از لبنان در تهران مستقر
شدهاند تا از نظام در مقابل معترضان دفاع کنند. اینکه موضوع چقدر واقعیت داشت و
یا شایعه بود، بحث دیگری است. اما یکی از مهمترین شعارهای طرفداران حکومت در آن شرایط "نواده روحالله سیدحسن
نصرالله" بود که حاوی نشانههای مهمی بود. در طرف معترضان هم صدای شعار نه به
لبنان شنیده میشد که آشکارا به حمایتهای بیدریغ ایران از حزبالله لبنان اشاره داشت.
بسیار
بعید است تا دهها سال دیگر کشوری در منطقه رسماً تجزیه شود. عراق و سوریه عملاً
از هم پاشیدهاند اما منافع تمام بازیگران مهم جهانی و منطقهای همچنان ایجاب میکند
که از یکپارچگی این دو کشور حمایت کنند. اقلیم کردستان عراق عملاً مثل یک کشور
مستقل اداره میشود. بعضاً ورود شهروندان ایرانی و ترکیهای به این منطقه راحتتر
از ورود عربهای سایر مناطق عراق به اقلیم
است. در چنین شرایطی اقلیم تا آستانه همهپرسی استقلال هم پیش رفت، اما هیچ چشمانداز
روشنی برای عملی شدن این مسئله در آینده نزدیک وجود ندارد.
به
طریق اولی شیعیان همچنان در کشورهای منطقه باید با اکثریت غیرشیعه همچنان به زندگی
در یک کشور ادامه دهند. ایران در مقابل شیعیان منطقه و علائق عاطفی آنها به ایران باید
رفتار مسئولانه از خود نشان میداد. حتی اگر گروههای شیعه خود نیز احساساتی میشدند،
باید آنها را دعوت به خویشتنداری و
دوراندیشی میکرد.
شیعیان
هرگز نباید در مقابل انتخاب یکی از این دو گزینه قرار میگرفتند که بین ایران و سایر
هممیهنان خود و یا به طور کلی منافع کشور خود یکی را انتخاب کنند. اما این اتفاق
به بدترین شکل ممکن صورت گرفت و طبیعتاً تصویری از شیعه نزد هممیهن خود ساخت که
گوئی سالها نقش ستون پنجم ایران را داشته است. در کشورهای عربی جنگ حلب را حمله دوم مغول
به بغداد نامیدند که اشاره معناداری به همکاری بعضی رهبران شیعه با
مغولها در حمله به بغداد داشت.
در
سوریه علویان با وضع بسیار دشواری مواجه خواهند شد. دست حکومت منسوب به علویان از حما
تا حلب به خون صدها هزار هموطن سُنّیمذهب
خود آلوده است. اگر کشوری واقعاً به فکر آینده اقلیت علوی در سوریه است، به جای
میدان دادن به لباسشخصیهای شبیحه در سوریه، باید فکر روزی را بکند
که بالاخره فرا خواهد رسید و اکثریت مطلق سُنّی در این کشور حق رای واقعی خواهند
داشت.
برخی
از منتقدان میگویند که ادامه این روش ایران را در منطقه و جهان منزوی خواهد کرد. قاسم
سلیمانی این انزوا را کاملاً رد میکند و میگوید : «بعضیها به غلط
میخواهند به ما بقبولانند منزوی هستیم، اما عمق نفوذی که
هماکنون ایران در منطقه دارد در هیچ دورانی وجود نداشته است» سخن سلیمانی درست
است. در دوران معاصر ایران هرگز چنین نفوذی در منطقه نداشته است.
اما این نفوذ بیشتر از جنس یک
امپراتوری مذهبی است که دوران آن به کلی سپری شده است. در عین حال ایران همه
سرمایه شیعی خود را در بسط این نفوذ به کار بسته است و عملاً شیعیان در موقعیتی
قرار گرفتهاند که گویی چارهای جز همسوئی با سیاستهای ایران ندارند. این نگرش بسیار پرهزینه است، نه میتوان آن را ادامه
داد و نه حریفان دست روی دست گذاشتهاند که ایران هر کاری دلش خواست در منطقه
مرتکب شود. در عین حال ایران به تمام سرمایههائی که از پیشینه اسلامی خود داشت نیز
چوب حراج زده است.
اگر
این شرایط سپری شود، که دیر یا زود و به ناچار سپری خواهد شد، گروههای شیعه برای
احقاق حقوق خود در کشورهای منطقه با معضل دیگری مواجه خواهند شد. ابتدا باید ثابت
کنند که از منظر یک سوری و عراقی و بحرینی و یمنی به دنبال حق و حقوق خود هستند. در
آینده هر حمایت معنوی و درست ایران از حقوق شیعیان هم برای آنها اسباب دردسر خواهد
بود. شاید ناچار باشند که از خیر هر گونه حمایت معنوی ایران بگذرند تا شرّ یادآوری
سوابق فعلی گریبان آنها را نگیرد. در چنین شرایطی ارتباط با شیعیان منطقه را هم باید
از دست رفته فرض کرد. این نفوذ معنوی که مطلقاً ارتباطی به نوع حکومت ایران نداشت،
اکنون به نفوذ عملی تبدیل شده است که تفسیر دیگری دارد.
تظاهرات در بحرین |
فیالواقع
این اتفاق همین الان هم در بحرین کمابیش آثار خود را نشان میدهد. حمایت پُر سر و
صدای بنگاههای تبلیغاتی نظام برای شیعیان بحرین حاصلی جز دردسر نداشته است. پرچم
بحرین در تظاهرات شیعیان به وفور و حتی به شکل افراطی مشاهده میشود و نماد اصلی
است. دلیلی برای حمل این همه پرچم وجود ندارد. شیعیان بحرین میگویند به عنوان شیعه
حق آنها محقق نشده است، پس علیالاصول باید مثل یک شیعه و با نمادهای شیعی در کنار
پرچم بحرین از حقوق خود دفاع کنند. این همه پرچم فقط نشانه میهندوستی نمیتواند
باشد. نقش ایران و انتساب به ایران هم در این ماجرا بیتاثیر نیست.
از
آن گذشته علاقه شیعیان منطقه به ایران، در شرایطی که نارضایتی داخلی وجود دارد فایدهای
نخواهد داشت. این علائق ایدئوژیک در بیرون از حوزه مذهب هم وجود داشت. بسیاری از
چپهای جهان نوعی همدلی با اتحاد شوروی داشتند و این همدلی تا زمان سقوط ادامه
داشت، اما این موضوع گرهی از مشکلات اتحاد شوروی باز نکرد، نمیتوانست هم باز بکند.
وقتی
حزبالله لبنان رژیم اسد را در خطر دید و با تمام قوا وارد میدان شد و اسرائیل را هم
به کلی فراموش کرد، اگر ضرورت ایجاب کند کاملاً قابل انتظار است که این سرویس را به
حامیان اصلی خود هم بدهد. و چون حمایت بخش مهمی از شیعیان لبنان را هم دارد، عملاً
شیعیان این کشور را در مقابل مردم ایران قرار خواهد داد که از وضع موجود ناراضی
هستند، و در هر فرصتی که ایجاد میشود، نارضایتی خود را نشان میدهند.
در
عین حال ایران در بسط این نفوذ منطقهای فقط به سرمایههائی که از پیشینه اسلامی
خود نزد مسلمانان جهان داشت چوب حراج نزده است، به نظر میرسد اهل سنت ایران هم به
هیچ گرفته شدهاند. ایران فقط کشور شیعیان نیست و اقلیت بسیار بزرگ سُنّی دارد.
دشوار بتوان حتی یک نفر سُنّیمذهب در ایران یافت که اندکی دل خوش از سیاستهای
شیعهمحور ایران در منطقه داشته باشد. محافلی که مشغول نفرتپراکنی فرقهای هستند و نام
سُنّیِ ایرانی را برای پرهیز از عواقب آن وهابی گذاشتهاند، در اوایل جنگ سوریه
حتی صحبت از احتمال جهاد نکاح توسط اهل سنت ایران را هم به زبان آوردند.
***
میدان "مدافعان حرم" در یکی از شهرهای سنینشین شمال |
نظام
نزدیک چهار دهه تلاش کرد که دستکم بخشی از نخبگان کشور را با سیاستهای خود در مسئله
فلسطین همراه کند، اما تقریباً هیچ موفقیتی کسب نکرد. این در حالی است که هم مردم
فلسطین مظلوم هستند و هم اشغال سرزمین آنها توسط اسرائیل را قطعنامههای مکرر
شورای امنیت سازمان ملل تائید میکند. روز قدس سال 88 که حرکات اعتراضی در اوج خود
بود، اصلاحطلبان تمام تلاش خود را کردند که معترضین شعار "هم غزه، هم لبنان
جانم فدای ایران" سر دهند، اما موفق نشدند و شعار "نه غزه و نه لبنان"
از آنها شنیدند.
اما
در جنگ سوریه سیاستهای نظام بعضاً چنان عاشقان سینهچاکی در لندن و پاریس پیدا
کرد که به نظر میرسد مقامات را هم غافلگیر کرده است. گوئی ترکیب تفکر آریائی شیعی
در حلب به یک همگرائی تاریخی رسیدهاند.
جوانی
رجز میخواند که در شام با عُمر خرده حسابی دارم و سپس برای نابودی
داعشیان دعا میکند. مداحی در خاک سوریه با دست خود به خاک حلب اشاره میکند و میگوید تا حرامی
اینجاست او نیز اینجا خواهد ماند. "حرامی" و "حرامزاده" در محافل
افراطی معنای خاصی دارد. در این ویدیو یک نفرتپراکن معروف که هنوز به اندازه
کافی درخصوص هر نوع فاشگوئی توجیه نشده بود، بدون هیچ رودربایستی تفسیر حرامی را
بیپرده بیان میکند. دیگری میگوید حلب در اصل شیعه است و اکنون اهل خود
را فراخوانده است. معاون اصلاحطلب رئیسجمهور
در مقابل این سؤال که بچههای قربانی بمب بشکهای در حلب نمیتوانند تروریست
باشند، میگوید ایران در منطقه صلح و ثبات را ترویج میکند و شما باید در خصوص یمن
و فلسطین سؤال کنید. یکی از قدیمیترین چهرههای رسانهای مقیم لندن هم از
این فضا تفسیر "عرفانی" ارائه
میکند و در اختلاف نظری عمیق با جهانیان همه مخالفان اسد را در جنگ حلب داعشی مینامد. و نیک میدانیم
که اینها مشتی نمونه خروار است.
مشاهده
این وضعیت چنان زیر زبان حضرات مزه کرد که بعضاً تاریخ و جغرافیای تحولات چند سال پیش
کشور و منطقه را در هم آمیختند و معجون غریبی تحویل مردم دادند. جانشین سازمان
اطلاعات سپاه گفته است : «تصمیم به
بازداشت خانگی میرحسین موسوی، مهدی کروبی و زهرا رهنورد ربطی به اعتراضات 88 نداشت و دلیل آن
فراخوان تجمع برای همبستگی با بازداشتشدگان سوریه بود»
سردار،
سرمست از سوریه به کلی سیر حوادث را فراموش کرده است. در 25 بهمن 89 معترضان با بهار عربی همدلی نشان دادند
که در آن تاریخ هیچ ربطی به سوریه نداشت. خبر اول آن روز سقوط حسنی مبارک در مصر و
بنعلی در تونس بود. روایت رسمی ایران از این سرنگونیها هم "بیداری اسلامی"
بود. اما همین بیداری اسلامی وقتی دامن جنایتکارترین رژیم حال حاضر جهان را گرفت،
حفظ سوریه از خوزستان هم
مهمتر ارزیابی شد و این مهم در عمل صدای همدلانهای هم در بستر
جامعه شنید. در چنین شرایطی سردار حق دارد مستانه نظر دهد. فرماندهانی که به تعبیر
خودشان قبلا "فتنه" را در تهران جمع کرده بودند و اکنون در حلب مشغولند،
خواب چنین روزی را هم نمیدیدند.
اروپای
متمدن بعد از جنگ جهانی دوم علیه انکار هولوکاست قوانین بسیار سختگیرانهای تدوین
کرد. آنها خوب میدانستند که همه چیز فقط در جاهائی مثل آشویتس اتفاق نیفتاد. در
سوریه تاکنون بیش از نیممیلیون نفر قربانی و میلیونها نفر
آواره شدهاند تا آدمکشترین و فرقهایترین رژیم حال حاضر جهان بر سر کار بماند.
اینکه
در نگاه جهان اسلام پس از بحران سوریه چه اتفاقی افتاده و در بدنه جوامع اسلامی نسبت
به ایران چه فکر میکنند، اظهر منالشمس است. حتی در دوران پهلوی اول هم که اوج
گسترش ملیگرائی ایرانی بود، رابطه متقابل ایرانیان و کشور عربی مصر همواره مبتنی
بر احترام بود. رضاشاه برای جانشین خود عروس مصری برگزید. ایرانیان در ترکیه و پاکستان محبوب بودند.
اکنون
فقط کافی است به عکسالعمل ریختن ساختمان پلاسکو در نشریات جهان و نظر خوانندگان
نظری بیفکنیم. این حادثه با ایام خوشحالی و پخش شیرینی برای فتح حلب چندان
فاصله نداشت. از ایندیپندنت تا بیبیسی و الجزیره و نشریات مهم جهان
ریختن پلاسکو را پوشش دادند. اما کامنتهای حاکی از خوشحالی زیر آن اخبار، فقط در
مناطقی از جهان نوشته میشود که کینه و نفرت حرف اول را میزند.
کشورهای
مهم عربی عملاً اولویت خود را از اسرائیل به سمت مقابله با ایران برگرداندهاند. این
چرخش حاوی نشانه مهم دیگری هم هست، نزد افکار عمومی این کشورها اسرائیل مسئلهای
بسیار ریشهدار است و به این راحتی نمیتوانست با اولویت دیگری مقایسه شود. اما دولتهای
عربی نه تنها نگران مردم خود نیستند، بلکه در مقابله با ایران مردمی را نمایندگی
میکنند که بسی خشمگینتر از رهبران خود هستند.
در
اجلاس سران کشوری اسلامی در استانبول، فضا چنان علیه ایران تند بود که در یک اقدام
کمسابقه سران دهها کشور اسلامی در چندین بند بیانیه پایانی مواضع ایران را قویاً
محکوم کردند. حتی عراق متحد ایران هم نتوانست موضعی علیه این بیانیه بگیرد.
ایران
در سوریه به سرمایههای معنوی اسلامی و شیعی و سُنّی خود چوب حراج زد. حلب آغاز
فروپاشی کامل این سرمایهها بود. اگر فردا روزی هم سیاستمداران مصمم به حل بحران
باشند و جلوی دوربین قرار بگیرند و لبخند بزنند، ممکن است بتوانند به جنگ و
خونریزی و ویرانی خاتمه دهند، اما زخم عمیق این فاجعه و یاد و خاطره صدها هزار
کشته و میلیونها آواره هرگز از یادها نخواهد رفت.