همه
ما در خیابانهای تهران و سایر شهرها شاهد این صحنه نسبتا خطرناک بوده ایم که شخصی نیم
تنه بالائی بدن خود را کاملا از شیشه ماشین بیرون آورده و دوربین سنگینی در دست،
تا کمر خم شده و مشغول فیلمبرداری است. سعی دارد دوربین را با مهارت از نزدیکی های
کف خیابان به آرامی بالا ببرد و از ماشینی در حال حرکت فیلم بگیرد. او
فیلمبردار صحنه هائی از یک فیلم هالیوودی
که ماجرای آن در تهران می گذرد، نیست. از عروسی زوجی جوان فیلم می گیرد.
اوایل
دهه هفتاد مجله تصویر متعلق به آقای سیف الله صمدیان عکاس بنام ایرانی، عکسهائی
خانوادگی را منتشر کرد که بسیار دیدنی بود. مانند عکسهائی بود که همه ما در آلبوم
خانوادگی از پدران و مادران و دوران کودکی خود داریم. این عکسها و نحوه ایستادن آدمها در مقابل دوربین، امروزه کاملا خاطره
انگیز است. معمولا با معیارهای متداول همان زمان در آتلیه ها و یا با دوربین
خانوادگی تهیه می شد.
به
آقای سیف الله صمدیان دسترسی نداشتم ولی به هر ترتیب شده خودم را به آقای عبدالله
صمدیان که شاعر و دبیر ویرایش ادبی مجله بود، رساندم. بدون مقدمه گفتم : «من از
این عکسها خیلی خوشم آمد، اما تردید ندارم، هنرمندانی که مقارن با تاریخ همین
عکسهای قدیمی هنرآفرینی می کردند، نوع ایستادن مردم و نحوه عکس گرفتن عکاسان آتلیه
ها را مطلقا تحویل نمی گرفته اند و شاید همین عکسها سوژه ای برای دست انداختن آنها
نیز بوده است. ولی امروز مجله هنری شما در بهترین صفحات خود آنها را چاپ می کند،
این چه تناقضی است؟»
صحبت
ما خیلی گرم گرفت و من موضوعات روز را مطرح کردم. به ایشان گفتم اکنون وسایل
فیلمبرداری پیشرفت زیادی کرده است. فیلمبردارها مانند همان عکاسان قدیمی، بهترین
خاطره های ما را در عروسی ها به تصویر می کشند، اما مجلات هنری مثل مجله شما، هیچ
توجهی به کار آنان ندارد و البته آنها نیز از خدا خواسته، فضا را خالی از نقد دیده
و نه تنها فیلمبردار، بلکه کارگردان هم شده اند. شخصا شاهد بوده ام که فیلمبردار
بیش از چهار بار عروس و داماد بی نوا را مجبور کرد تا مجددا از سر میز شام بیرون
بروند و دوباره برگردند. تا مو به مو دستورات کارگردان محترم! اجرا نشد، عروس و
داماد و ضرورتاً بقیه میهمانان، اجازه شام خوردن نیافتند.
با
اشخاصی دیگری نیز که دست در کارهای هنری دارند، این موضوع را مطرح کرده ام و
نهایتا دیده ام که آنها را با عبارت «ولش کن، عروسی کارند!» تحقیر می کنند. این در
حالی است که همین عروسی کاران مهمترین تصاویر زندگی ما را ثبت می کنند. اگر آنان
نقد نشوند پا را از این هم فراتر خواهند گذاشت که گذاشته اند. سالهاست تدوین های عجیب
و غریبی هم از فیلم های خود ارائه می
کنند. عملا در بسیاری از موارد اصل صدا و تصویر عروسی از بین می رود. ضمن اینکه
برای کارهای غیر ضروری، هزینه های گزافی هم مطالبه می کنند.
البته
باید گفت تمام تقصیر از فیلمبرداران نیست. به نظر می رسد مردم و علی الخصوص عروس و
داماد میل پایان ناپذیری به بازی کردن هم دارند. بعضی از این صحنه ها که علی
الاصول باید اسباب ناراحتی باشد، موجب تشویق صاحب مجلس هم هست که بعله! طرف خوب
کارش رو بلده!! تا خوبه خوب نگیره! ول کن عروس و داماد نیست!
نقش خواننده و نوازنده ای که
برای مراسم عروسی دعوت می شود از این هم تعیین کننده تر شده است. در بعضی از
عروسیهای طبقات ثروتمند تهران که امکان اجاره باغ بزرگ را دارند، معمولا محل نشستن
و رقص و موسیقی و شام تفکیک شده است. اما در بسیاری از عروسی های دیگر، علی الخصوص
در شهرستانها که سنتهای دیرینه ای داشتند، موضوع بسیار بغرنج و بی حساب کتاب شده
است.
در عروسی های سنتی ارومیه که
معمولا سه روز طول می کشید همه چیز بر اساس فرهنگ دیرینه این مردم طراحی شده بود.
بلافاصله از طرف بزرگان مجلس شخصی که سخنور و تیزبین آگاه و خوشنام و محترم بود،
به عنوان بَی (بیگ) انتخاب می شد. او نیز شخصی را به نام امیربی (امربر بیگ) که
معمولا جوانی قبراق و سرحال بود، انتخاب می کرد تا توان اجرای مو به موی فرمایشات
او را داشته باشد. تمام مجلس در اختیار تجریات بَی و شیرینکاریهای امیربَی بود. بَی
حاکم مطلق بود و به هر کسی اشاره می کرد باید حاضر می شد و آنچه در چنته داشت به مجلس
عرضه می کرد. کله قندی پای میز صدارت او بود که تاج و تختش را مشخص می کرد. جالب
اینجاست که مردم در حضور بَی اجازه نداشتند با او مستقیم صحبت کنند. خود بَی نیز
مردم را مخاطب قرار نمی داد و از طریق امیربَی با میهمان سخن می گفت. یک نمایش فوق
العاده، که بسته به تجربه این دو، لحظاتی سرشار از شادی می آفرید.
اکنون عروسی کارانی به نام
خواننده و فیلمبردار همه این وظایف را یک
تنه بر عهده دارند. بسیاری از آنها هنر را با پرروئی اشتباه گرفته اند. شیرینکاری
و طنز را با لودگی جایگزین کرده اند. آمپلی فایرهای گردن کلفت که گوش آدم را کر می
کند و صدای گوشخراش خواننده که از فرط آزار دهنده بودن، حوصله آدم را سر می برد، مراسم
و شادیهای عروسی را به کنسرتی بی محتوا تبدیل کرده است. و از همه بدتر! نقش ملتی
آواره از سنت و بی خبر از سبک های جدید است که تصور می کند چون این خواننده در
فلان تلویزیون برنامه داشته، لابد بهترین است و باید با هزینه های گزاف دعوت شود.
در عروسی روستاهای گیلان و
تالش عملا همه کاره خواننده است. سنتهای زیبا و آداب و رسوم متعارف، روز به روز از
بین می رود. خواننده و نوازنده توان ارائه برنامه ای ندارد که ارزش ماندگاری داشته
باشد. بعضی از آنها حتی بلد نیستند آهنگی گیلکی و یا تالشی را درست و حسابی
بنوازند و بخوانند. همه چیز در انحصار موسیقی
شش و هشت و تقریبا از پیش ضبط شده لس آنجلسی و آمپلی فایرهای فالش خارج از
تنظیم است.
البته
موضوع در همه جای ایران به این شدت غم انگیز نیست. در کردستان سرزمین رقص و موسیقی،
حتی میتوان گفت از امکانات جدید بهره بهتر هم گرفته شده است. عروسی های کردستان بر
عکس بقیه ایران، کاملا مبتنی بر حرکات جمعی است. عروسی های آذربایجان و علی الخصوص
ارومیه هم رقص جمعی دارد که به آن یاللی یا جلمان می گوئیم. پایه اصلی عروسی های کردستان علاوه بر سایر سنتهای زیبا، رقصی جمعی است که به آن
هلپرکه و یا چوپی می گویند. چون این رقص کاملا جمعی است عملا باعث شده است که
خواننده و نوازنده نسل جدید، مطابق سنت رشد کند و به شکل منطقی با آداب جمعی آن
مردم هماهنگ باشد. و حتی تصور می کنم عروسی های آنها زیباتر هم شده است. در سنندج
ممکن است دهل و سرنا نواز سنتی مانند گذشته وجود نداشته باشد، ولی مردم به نوازنده
کی بورد و البته به طنز، لوطی برقی می گویند که نقش خود را به خوبی ایفا می کند.
کار او نوازندگی و کار خواننده هم خواندن است، عروسی را کارگردانی نمی کنند.
میهمان حتی ممکن است آنها را ضمن عروسی مشاهده هم نکند، چیزی که در گیلان و
آذربایجان امری محال است.
متاسفانه
عمده بازار فیلمبرداران و خوانندگان عروسی ها، رسما غیر مجاز است و زیرزمینی محسوب
می شود. همین موضوع، نقد نشدن آنها را تشدید می کند. اگر در یک فضای سالم و در
رسانه های معتبر نقد شوند، در اینصورت آنان نیز به جای کارهای خطرناک در خیابانهای
شلوغ شهر و ارائه موسیقی و برنامه های سطحی، رشد یافته و کارشان هم بهتر خواهد شد.