۱۳۹۲ آذر ۲۴, یکشنبه

ده کتاب

در فیس‌بوک دوستان از همدیگر دعوت می‌کنند، تا از ده کتابی نام ببرند که از خواندن آنها بیشترین تاثیر را گرفته‌اند. ابتکار قشنگی است. دوستانی لطف کرده و من را هم دعوت کرده‌اند. به خاطر سایر دوستانم که عضو این شبکه اجتماعی نیستند،  ترجیح دادم در نهالستان بنویسم. و اندکی هم در خصوص علاقه به آن کتاب‌ها و نویسندگانش توضیح دهم. کتاب و مجموعه مقالات و آثار بعضی نویسندگان خیلی برای من قابل تفکیک نبود. 
1-     "گلستان" شریف سعدی. با آثار هیچ کدام از بزرگان ادبیات کلاسیک، ازجمله مولانا و حافظ، هرگز نتوانستم به مانند سعدی ارتباط برقرار کنم. حدس می‌زنم بزرگترین دلیل علاقه و شیفتگی من به آن بزرگوار، همان ویژگی سهل و ممتنع بودن مجموعه آثار باشد. سعدی در خصوص مسائل بسیار مهم، بسیار ساده می‌نویسد. غزلیات او ناب و ساده و عاشقانه و کاملاً انسانی است. پیچیدگی‌های چند لایه عرفانی را درک نمی‌کنم. و تا این لحظه اشتیاقی هم به درک آنها پیدا نکرده‌ام.
2-     "طلا در مس" از دکتر رضا براهنی. اغلب آثار نقد ادبی براهنی در این سه جلد جمع است. "کیمیا و خاک" و سپس مجموعه این مقالات برای من بسیار تاثیرگذار بود. نکته جالب اینجاست که از خواندن همه نقدها لذت می‌بردم، بی‌آنکه لزوماً اصل اثر را خوانده باشم. شیوه و سبک توجه ایشان به مسئله برایم جذاب بود. بعدها متوجه شدم که این آثار در حرفه من هم تاثیر گذاشته است. مهمترین کار حرفه‌ای فرد یا موسسه تولید کننده نرم‌افزار کاربردی، تحلیل دقیق وضع موجود، شناسائی نقاط ضعف و قوت و پیشنهاد راهکار مناسب به کارفرماست.
3-     "کتاب مقدس" شامل عهد عتیق و جدید، که دیدگاه من را در خصوص مذاهب به کلی تغییر دارد. بیشترین پیروان تورات و انجیل در جوامع بسیار پیشرفته امروزی زندگی می‌کنند. وقتی این مجموعه گرانقدر را به دقت خواندم، با سنت‌ها و میراث اسلامی خودمان آشتی مجدد کردم و بیشتر مأنوس شدم. آموختم که از مقدسات و متون دینی، به این راحتی نمی‌توان دلایل پیشرفت و پسرفت جوامع را استخراج کرد.
4-     مجموعه آثار و نوشته‌ها و کتابهای آقای محمد قائد، برای من بی‌نهایت تاثیرگذار بود و هست. در تجارت جهانی اصلی هست که می‌گوید : «جهانی فکر کنید و محلی عمل کنید». برای من محمد قائد نویسنده و روشنفکری است که جهانی می‌خواند و جهانی فکر می‌کند اما به فارسی در خصوص مسائل عادی می‌نویسد. امری که نه تنها کمیاب است، بلکه برعکس آن با کمال تاسف زیاد است. در آثار قائد کمتر از پیچیدگی های فلسفی می‌توان سراغ گرفت. قائد برای من سعدی زمان است. توصیف آنچه از نوشته‌های محمد قائد می‌آموزم، کار دشواری است. "دفترچه خاطرات و فراموشی" را حداقل دوبار و به دقت خوانده‌ام. اما مدام به آن سر می‌زنم و فیض می‌برم.
5-     "دموکراسی در امریکا" نوشته الکسی دو توکوویل. این کتاب به خیلی از سوالات من در خصوص تمدن امریکائی جواب داد. شناخت من از بزرگترین قدرت جهان، عموماً از منابع و مقالاتی با دیدگاه  چپ بود. آن مطالب گرچه عالمانه بودند، اما جواب یک سوال ساده را هرگز از آنها دریافت نمی‌کردم. چرا برزیل و آرژانتین مثل امریکا نشد؟ این کتاب نشان می‌دهد که قدرت امریکا در واقع قدرت جامعه مدنی آن کشور است، و ریشه تاریخی دارد. منابع و سرزمین‌های بسیار وسیع در اختیار دیگران هم بود.
6-     آثار دکتر عبدالکریم سروش را از کتابهائی که منتشر کرده‌اند، نخوانده‌ام. بحث‌انگیزترین مطالب ایشان را از مقالاتی که منتشر می‌شد، دنبال می‌کردم. از میان آنها ذات و عرض دین یک شاهکار بود. و به کلی نگرش من به دین و مذهب را تحت تاثیر قرار داد.
7-     دو جلد خاطرات آقای مهندس لطف‌الله میثمی که تاثیر بسیار متفاوتی از آنها گرفتم. همه این کتاب برای من داستان عاطفه و انسانیت و مبارزه بود. از خود خاطرات لذت می‌بردم، اما آنچه تحت تاثیرم قرار می‌داد، انسانیت و بزرگواری و شرف و پاکدامنی و وارستگی مهندس میثمی در نقل خاطرات بود. در روزگاری که دروغ و تاریخ‌سازی و مصلحت‌ روز، امری نهادینه شده است، میثمی آنچه را مشاهده کرده، صمیمانه بیان می‌کند. حتی اگر فرد مورد نظر او امروز شخص تبه‌کاری بوده باشد. حتی اگر در حق تفکر و شخص او ستم روا داشته باشد. از این دو کتاب آموختم که گرچه انسان دشواری وظیقه است، اما میثمی این وظیفه دشوار را به خوبی ادا کرده است.
8-     "تفسیر سورآبادی" از ابوبکر عتیق نیشابوری و با تصحیح شادروان سعیدی سیرجانی. البته قبل از انتشار این مجموعه پنج جلدی، با معرفی دوستی، منتخب یک جلدی آن را با نام "قصص قرآن مجید" که آقای یحیی مهدوی گردآوری کرده بود، مطالعه می‌کردم. این نسخه چند سالی مونس شب‌های رمضان من بود. بعضی از قصه‌های آن بسیار استادانه نوشته شده‌اند. داستان مریضی و رحلت پیامبر بزرگوار اسلام، و درخواست عکاشه برای قصاص ایشان، با همان شلاق خود پیامبر که در خانه حضرت فاطمه بود، و سپس عیان شدن قصد آن صحابی برای رسیدن پوست تنش به پوست رسول خدا، چنان استادانه‌ و عاطفی و روان نوشته شده که نظیر آن را فقط در شاهکارهای بزرگ ادبی می‌توان سراغ گرفت. هر بار این قصه را خوانده‌ام، بی‌اختیار تحت تاثیر گرفته‌ام.
9-     "برخورد تمدن‌ها"ی ساموئل هانتینگتون. واقع‌گرائی این کتاب خیلی من را تحت تاثیر قرار داد. وقتی آن را می‌خواندم و می‌دیدم چقدر زیبا جایگاه ایران و ترکیه و روسیه و غرب و شرق اروپا را تبیین و شکاف‌های مذهبی و گسل‌های فرهنگی را دقیقاً ترسیم کرده، انگار گم شده‌ خودم را پیدا می‌کردم. وضعیت فعلی اوکراین، کمابیش و به همین شکل در این کتاب پیش‌بینی شده است. وقتی جوان بودم و در اورمیه گروه‌های سیاسی مدام از خلق و مبارزه سخن می‌گفتند، من که متعلق به محیطی کثیر‌المذهب بودم، به وضوح مشاهده می‌کردم که یک موضوع مهم در تحلیل انتزاعی این گروه‌ها غایب است. کتاب هانتینگتون وقایعی از گذشته را به یاد من می‌آورد که بطور غریضی چرائی آنها را درک می‌کردم، اما تحلیل مناسبی نمی‌یافتم.
10-"سلجوقیان" که به نبرد ملازگرد و شکست بیزانس و گسترش اسلام در آناتولی می‌پردازد. این کتاب را محمد شکِر نوشته و نشر ادیان آن را ترجمه و منتشر کرده است. خود کتاب کاملاً معمولی است و روایت یک نویسنده تُرک از فتوحات پادشاهان سلجوقی است. اما پس از خواندن آن متوجه شدم که آنچه در خصوص تاریخ خوانده‌ام، تمام و کمال مناقشه‌برانگیز است.  متوجه شدم روایت تاریخی در این کشور به مغول هم رحم نمی‌کند. متوجه شدم که تاریخ زبان فارسی و تاریخ ایران در اقدامی ناصواب ادغام شده و به عنوان تاریخ رسمی، تدریس هم می‌شود. اکنون بیشترین علاقه‌مندی من مطالعه چگونگی روایت تاریخ منطقه و تاریخ ادبیات فارسی و تُرکی، از سایر منابع است. جرقه اصلی این علاقه‌مندی را مدیون خواندن همین کتاب معمولی هستم.

و در خاتمه دو نکته را هم عرض بکنم. اولین کتابی که خواندم اوایل دهه پنجاه و کتاب "حسنک کجائی" بود. این کتاب را گروه‌های چپ اسلامی آن موقع منتشر کرده بودند. هدف داستان سیاسی بود، ولی من متوجه نمی‌شدم، اما خیلی از خواندن آن لذت می‌بردم. در وسط تابستان، برف در روستا می‌بارد و حسنک تصمیم می‌گیرد که اهالی را به کمک فرا بخواند، تا برف‌ها را پارو و ابرها را جارو و خورشید را دوباره بیابند. متاسفانه نتوانستم از آن کتاب نگهداری کنم. اکنون یکی از آرزوهای من یافتن این کتاب است. و نکته دوم هم اینکه تا این لحظه حتی یک کتاب هم به زبان آباء و اجدادی خودم نتوانسته‌ام بخوانم. به امید روزی که وقتی از یک تُرک چنین سوالی و درخواستی می‌شود، تجاربی را که از منابع تُرکی و زبان مادری خود کسب کرده، با سایر هم‌میهنانش در میان بگذارد.

۱۳۹۲ آذر ۱۱, دوشنبه

تراکتورسازی، موج نوی فوتبال ایران

فوتبال باشگاهی را مثل بسیاری از پدیده‌ها از غرب وارد کرده و یاد گرفته‌ایم. اما از بخت بد، انگار مقرر بوده تمام زشتی‌ها و پلشتی‌های جهان فوتبال، با افزودنی‌های بدتر بومی ترکیب، و یکسره وارد فوتبال ایران شود. تا جمع کثیری تماشاگر علاقه‌مند را اسیر خود سازد. پول و مافیا و سیاست و قدرت و گاوبندی، معضلات زشت فوتبال باشگاهی مدرن جهان هم هست، اما آن فوتبال ده‌ها ویژگی مثبت دیگر نیز دارد. فوتبال حرفه‌ای ما فقط جذب بازیکن میلیاردی و مربی مدعی و باندبازی و شرط‌بندی را از جهان یاد گرفت. آن هم در شرایطی که خیلی از این باشگاه‌ها حتی یک زمین تمرین درست و حسابی هم ندارند. با مبلغ قرارداد بعضی بازیکنان، حتی می‌توان یک زمین تمرین مناسب در مناطق نه چندان دور تهران خرید. گردانندگان چنین فوتبالی باید شرمسار میلیون‌ها علاقه‌مند مشتاق این ورزش حرفه‌ای باشند.
این نوع پول خرج کردنهای بی‌حساب و کتاب، ایرونی‌بازی بی‌نظیری است که در کل عالم دشوار بتوان نظیری برای آن یافت. رسیدن به استانداردهای فوتبال باشگاهی استونی و لتونی هم با این شرایط آرزوئی دست نیافتنی است،  آلمان و فرانسه و اسپانبا که جای خود دارد. فوتبالفارسی، بهترین توصیفی است که با اقتباسی طنزگونه از فیلمفارسی، برای این نوع فوتبال به کار می‌برند.
ریشه‌های مردمی و پایگاه اجتماعی در تمام کشورهای دارای لیگ معتبر، اصلی‌ترین سرمایه فوتبال باشگاهی است، که آن هم مبتنی بر یک احساس کاملاً شناخته شده منطقه‌ای، قومی و یا حتی مذهبی است. در ایران مضحک‌ترین افزدونی بومی به فوتبال باشگاهی، نبرد حیدری نعمتی سرخابی‌ها بود، که به ظن قوی در جهان نظیر ندارد. در کشوری با این همه تنوع، ابومسلم خراسان در زمین خود و در شهر مشهد، مقابل پرسپولیس عملاً غریب است. اگر هم تماشاگری داشته باشد، عموماً طرفداران استقلال تهران هستند که برای کم کردن روی حریف به استادیوم می‌روند.
ابومسلم در بازیهای خانگی که میزبان تیمهای مثل مس کرمان است، بعضاً به تعداد کادر و بازیکنان دو تیم هم تماشاگر ندارد. از یک مشهدی اصیل که طرفدار پروپاقرص پرسپولس است، طوری که برای بعضی از بازیهای آن به تهران نیز می‌آید، پرسیدم : «ابومسلم برای تو هیچ اهمیتی ندارد؟» جوابی داد که برای من تاریخی شد. او گفت : «ابومسلم همین‌قدر برای من اهمیت دارد که در لیگ بماند تا پرسپولیس به مشهد بیاید!» این تقسیم‌بندی دوگانه، برای کشوری است که به تنوع گسترده قومی و زبانی و مذهبی شهره است. و تقریباً در تمام نقاط آن فوتبال طرفداران بسیار زیادی دارد.
تبریز به شهر اولین‌ها معروف است. البته در خصوص فوتبال به چنین عنوانی اشتهار نداشت. گویا این شهر تاریخی از تعلل خود غمگین است که چرا در گذشته چنین پدیده‌ی مهمی را به پایتخت سپرد. و بنا دارد فوتبال باشگاهی واقعی را با یک قرن تاخیر به سراسر ایران معرفی کند. پدیده جدیدی به نام تراکتورسازی از آذربایجان ظهور کرده، که دیر یا زود هویت را به فوتبال بی‌هویت باشگاهی کشور باز خواهد گرداند. تراکتور گرچه ریشه دیرینه دارد، اما موفقیت‌های چند سال اخیر آن زمین بی‌حاصل فوتبالفارسی را عملاً شخم کرده و وادار به عکس‌العمل می‌کند. تراکتور موج نوی فوتبال این کشور است، تراکتور به فوتبال باشگاهی، شخصیت باشگاهی و تناسب باشگاه و هوادار را یاد می‌دهد.
پرسپولیس و استقلال میلیون‌ها هوادار مشتاق دارند. ولی شاید جزو معدود باشگاه‌هائی در جهان باشند که پایگاه اجتماعی  آنها عملاً شیر یا خطی است. پیشینه شاهین و تاج این دو تیم، نماد هویتی خوبی بود. اما اکنون هیچ نشانی از آن دو باشگاه ندارند. اگر ده‌ها ساعت پای صحبت یک طرفدار بسیار باسواد استقلال و یا پرسپولیس بنشینید، و مستقماً در خصوص فوتبال با ایشان گفتگو کنید، بی‌آنکه از این دو تیم نام ببرید، هرگز تشخیص نخواهید داد که طرف گفتگوی شما استقلالی است یا پرسپولیسی. جز این چاره‌ای نخواهیم داشت که فرض کنیم ایشان باشگاه مورد علاقه خود را منوط به نتیجه شیر یا خط کرده‌اند. اما اگر از آدمی مثل من که خیلی اهل فوتبال نیست، در خصوص شیوه اندازه‌گیری قطر کهکشان راه شیری هم سوال کنید، بلافاصله به شما جواب خواهم داد : «گرچه اظهار نظر در حوزه طب تا نجوم حق مسلم هر شهروند ایرانی است، اما من از نجوم هیچ نمی‌دانم. جز اینکه کهکشان دیگری در کائنات به نام تراختور وجود دارد، که هیچ کارشناسی را یارای اندازه‌گیری عرض و طول عظمت آن نیست».

تراکتور بذری را در این فوتبال می‌کارد که در آینده رقابت را برای خود او هم دشوارتر خواهد کرد. رقیب او در آینده فوتبال ریشه‌دار و با هویت ابومسلم خراسان و ملوان بندرانزلی خواهد بود. و یا مثلاً یک باشگاه هویت‌دار کرمانشاهی با نام فرضی بیستون، در صدر جدول عرصه رقابت را برای تراکتور سخت خواهد کرد. سپاهان و بندر و خوزستان و چابهار و مازندران، باشگاه‌های مدرن و پرطرفدار خود را خواهند داشت. تراختور فوتبال باشگاهی ایران را به سمتی هدایت خواهد کرد، که هر باشگاهی نماینده واقعی بخشی از جامعه خود باشد. دقیقاً مانند آنچه که در انگلیس و ترکیه و فرانسه و ایتالیا و اسپانیا و آلمان، بعضاً بیش از یک قرن سابقه دارد.
تهران که ترکیب جمعیتی همه ایران در آن ساکن است و فوتبال‌دوستان بسیار مشتاقی دارد، دیر یا زود متوجه خواهد شد که فوتبالفارسی در دنیای مدرن فوتبال باشگاهی، محلی از اعراب ندارد. فوتبالی که در آن یکی امپراتور و دیگری سلطان است. آن دیگری فکر می‌کند به جای کار تیمی و دانش فوتبال، باید "مؤتلف" بود تا بتوان زیرآب دیگران را زد و نهایتاً به جائی رسید. الفاظ رکیک، روکم‌کنی به هر طریقی، تئوری توطئه فوتبالی، حاشیه‌سازی‌های ابتدائی، مهمترین صادرات این نوع فوتبال به همه ایران طی این سالیان بوده است.
وقتی علی دائی در اوج بود، برای او آرزو می‌کردم که در این زمینه پیشگام شود و پتانسیل بالای خود را اسیر فوتبالفارسی نکند، و به مغازه‌داری و تجارت صرف نپردازد. اما او اکنون ستاره‌ای است که غروب کرده و عملاً در زمین سرخابی مشغول استفاده از مزایای بی‌کران مادی است. و با خرجی پرخرج در هر محرم، خودی به جامعه نشان می‌دهد. همان شگردی که سلطان و امپراتور هم می‌داند.
اما منتقدین تراختور می‌گویند که این باشگاه هم با قرمز و آبی پایتخت فرق چندانی ندارد. حامیان مالی و شیوه جذب بازیکن و مربی و کُری طرفداران هم به نوعی صادره از پایتخت است. با این مدعا تراختور را هم ادامه فوتبالفارسی می‌دانند. منتقدان می‌گویند نهادهای قدرت همان نفوذی را در تراکتور دارند که در دو تیم پایتخت از سال‌ها پیش داشتند. تراختور نیز از همان پول یامفت و میلیاردی که پای بازیکنان و مربیان استقلال و پرسپولیس ریخته می‌شود، نصیب می‌برد.
اغلب این انتقادات درست است. با کمال تاسف، این وضع مسخره فوتبال باشگاهی، امر فراگیری است. اما نتیجه‌ای که از آن می‌گیرند، به غایت خطاست. چون فوتبال باشگاهی را هویت و پایگاه اجتماعی تماشاگران و علاقه‌مندان آن می‌سازد. در چنین شرایطی و با چنین بستری، اگر لازم باشد پول و سرمایه‌گذاری از ثریا هم سرازیر خواهد شد. و صد البته هوادار چنین فوتبالی، علائق خود را با شیر یا خط انتخاب نمی‌کند. باشگاه مورد علاقه، بخشی از هویت اوست.
لازم است در اینجا یک نکته را یادآوری کنم. نظر به اهمیت موضوع، از طریق چندین فن‌پیچ مربوط به تراختور، سعی می‌کردم تحولات جزئی‌تر این باشگاه را دنبال کنم. در آنها مطالب خوبی هم منتشر می‌شد، اما با کمال تاسف سرشار از الفاظ بسیار رکیک نسبت به حریف بود. این فرهنگ حقیقتاً و با کمال تاسف، ادامه فوتبالفارسی است. چون موضوع برای من اهمیت داشت، مدتی تحمل می‌کردم. اما اکنون اخبار این تیم را از این منظر دنبال نمی‌کنم. حتی از اسم بازیکنان نیز بی‌اطلاع هستم. اما نگاه من از منظری دیگری است که چندان نیازی به اینگونه جزئیات ندارد.
تراختور پایگاه اجتماعی بسیار مشخص و قدرتمند و پر تعدادی دارد. نهادهای قدرت که استقلال و پرسپولیس را حمایت می‌کنند، و به فوتبالفارسی دامن می‌زنند، از این موضوع به خوبی مطلع هستند. و تمام سعی خود را می‌کنند که نهایتاً تراختور قطب سوم همین فوتبال باشد. چون می‌دانند تحقق  چنین امری محال است، تصمیم به کنترل باشگاه دارند، که بی‌تاثیر هم نیست. مدیران این نهادها که پول میلیاردی پای بازیکنان و مربیان پایتخت می‌ریزند، این امید را هم دارند که بر محبوبیت خود میان طرفداران این دو تیم بیفزایند. و حتی به خود اجازه می‌دهند به کاندیداتوری پست‌های سیاسی هم فکر کنند. آنها می‌دانند که اگر نفوذ و حمایت کسانی مثل خودشان نصیب این دو تیم  نشود، با سرعت برق و باد از هم خواهند پاشید. خصوصا که قرمز و آبی پایتخت معتاد پول یامفت نفتی هم شده‌اند.
ولی همان نهادها بخوبی می‌دانند که اگر تراختور را به حال خود بگذارند، این تیم با تکیه بر پایگاه اجتماعی باهویت خویش، بلافاصله به استقلال مالی خواهد رسید. آنها به خوبی می‌دانند که اگر تراکتور مستقل شود، بلافاصله خود را از چنبره مافیائی و نفتی فوتبالفارسی نجات خواهد داد. از تجربه گرانقدر باشگاه‌های صد ساله همسایه، با تکیه بر اشتراکات زبانی و فرهنگی بهره خواهد برد، و به یک باشگاه قدرتمند و با کیفیت کشور تبدیل خواهد شد. آنها به خوبی می‌دانند که طرفداران تراختور، علاقه خود را طی یک شیر یا خط بدست نیاورده‌اند. این طرفداران درگیر نبرد حیدری نعمتی شش تایی‌ها و چند تایی‌ها نیستند. برای آنها تراختور بارسلونای آسیاست. نماد هویت است. به قعر جدول هم سقوط کند، یک‌صدا فریاد خواهند زد : «عیبی یوخ!» پس بهتر است با پول، چنین طرفیتی را کنترل کرد. تا درگیر حاشیه‌سازی‌های کودکانه از جنس پایتخت باقی بماند.
حمایت مالی از استقلال و پرسپولیس برای حامیان، پیش هواداران این دو تیم اعتبار می‌آورد، و نوعی بازی قدرت هم هست. اما حمایت از تراکتور جنبه بازدارنده دارد. حال که هیچ نفوذی میان هواداران این باشگاه مردمی ندارند، و خوب می‌دانند که با سرعتی باور نکردنی تراختور قادر است خود را جمع و جور کند، ترجیح می‌دهند به لحاظ مالی همچنان زیر بلیط خودشان باشد.
موضوع مهم دیگری هم در حاشیه فوتبال وجود دارد. شکاف تلویزیونی و رسانه‌ای را شاید بتوان مهمترین شکاف فراگیر توده‌ای آذربایجان با سایر نقاط ایران نامید. زمانی که در مدارس مشهد و شیراز، دختران و پسران مو به مو اتفاقات آکادمی موسیقی گوگوش را دنبال می‌کردند، و تقلید از کاراکترهای آن به بازی جذاب بچه‌ها تبدیل شده بود، در آذربایجان و در شهری مثل اورمیه، عملاً بخش عمده مردم از این برنامه هیچ اطلاعی نداشتند. این مردم سالهاست اؤسِس را که کیفیت به مراتب بهتری دارد، دنبال می‌کنند. سلیقه آنها به حدی ارتقاء یافته که شبکه‌ای مانند من‌و‌تو جوابگوی نیازشان نیست. کانال‌های تلویزیونی بی‌شمار صدا و سیما هم سالهاست از چنین عرصه‌های سرگرم‌کننده‌ای برکنار مانده‌اند. بر همین قیاس، اگر در لیگ فوتبال ایران تراختور حضور فعالی نداشته باشد، و یا تعمداً حذف شود تا در موقعیت یک از نمادهای هویت قرار نگیرد، جوانان آذربایجانی قطعاً پی‌گیر فوتبالفارسی نخواهند بود. و عطای لیگ را کُلّهم به لقای آن خواهند بخشید. با این توضیح که فوتبال همسایه از اؤسِس هم جذابتر و جهانی‌تر است. این هم موضوعی است که احتمالاً در محاسبات لحاظ می‌شود.
تراختور شخصیت دارد ، رنگ دارد، تماشاچی دارد، شور دارد، عشق دارد، زبان دارد، شهر و روستا دارد. تراختور هویت دارد. و با هیچ ضرب و زوری نمی‌توان آن را در ردیف فوتبالفارسی دسته‌بندی کرد. بزرگانی چون بهرام بیضائی و عباس کیارستمی، سینمای این کشور را از فیلمفارسی  نجات دادند. این موج نوی فوتبال باهویت، نهال فوتبالی از جنس اسپانیا و بریتانیا را در ایران خواهد کاشت. البته کسانی که هنوز گرفتار الگوی فوتبالفارسی "قرمزته و آبیته" هستند، دشوار بتوانند عظمت تراختور را درک کنند. و دشوارتر خواهند پذیرفت که هر نقطه از ایران با خیل هواداران، برای تراختور زمین خودی است. در آینده تاریخ شروع فوتبال باهویت حرفه‌ای و باشگاهی کشور، از شهر اولین‌ها نوشته خواهد شد.

۱۳۹۲ آبان ۲۰, دوشنبه

دریاچه و مسئولیت شهرنشینان اورمیه

اگر یک طرح ملی برای نجات دریاچه ارومیه تدوین شود، آیا مردم شهرنشین ارومیه حاضر به همکاری با آن خواهند بود؟ رضایت خواهند داد کمی از امکانات رفاهی‌شان کم شود؟ یک سوزن کوچولوئی هم به خودمان بزنیم.
در تهران و تبریز و خیلی از شهرهای بزرگ، ثروتمندان باغی و ویلائی در اطراف شهر دارند. اکنون قیمت زمین در لواسان از بسیاری نقاط تهران نیز گران‌تر است و از قدیم هم گفته‌اند دارندگی و برازندگی. اما این موضوع در ارومیه فقیر و غنی نمی‌شناسد. تقریباً همه در اطراف شهر باغی هر چند کوچک دارند.
زندگی شهرنشین ارومیه‌ای را بعضی از اهالی در قالب طنزی شیرین بیان می‌کنند. معتقدند همه چیز از ورود محصولات کارخانه سیتروئن فرانسه شروع شد. شهرنشینان صبح تا ظهر سر کار می‌رفتند. بعدازظهر و بعد از صرف نهار و استراحتی کوتاه، به اتفاق همسر و فرزندان سوار ماشین محبوب ژیان می‌شدند و به باغ خود در اطراف شهر می‌رفتند و سخت مشغول فعالیت می‌شدند. اکنون ژیان با پراید جایگزین شده است.
در ارومیه داشتن باغی در اطراف شهر، استثناء نیست، قاعده است. اما آنچه این باغداران زحمت‌کش تولید می‌کنند، چیزی معادل داشتن چند درخت میوه در حیاط منزل  است و کاملاً استفاده شخصی دارد. البته ممکن است برای اقوام دورتر تهران‌نشین مثل من هم گاهگاهی یک سبد انگور و گلابی و هلو و خیار و شلیل و سیب هم بفرستند.
عموماً هزینه‌ای که برای باغ می‌کنند به مراتب بیش از آن چیزی است که برداشت می‌شود. لطفاً ایراد نگیرید که در ارومیه نیستی و بی‌خبر از اوضاع نظر می‌دهی. مطالعه میدانی مگر شامل چند نفر می‌شود؟ تمام فامیل مادری من متعلق به محال بکشلوچای و جاده معروف امام‌زاده است. در این فامیل پرتعداد حتی یک خانواده هم سراغ ندارم که باغی در اطراف شهر نداشته باشند. و یک خانواده هم سراغ ندارم که اگر کل باغ آنها خشک بشود، اندکی ضرر کنند. هیچکدام کشاورز حرفه‌ای نیستند. فقط آب‌خوار و زمین‌کشاورزی‌خوارانی هستند که عموماً محصولات تابستانی آنها در همان ایام عید به شخته (سرمازدگی) می‌رود.
تمام فامیل پدری من متعلق به محال باراندوزچای است. البته وضع این محال اندکی بهتر است. چند نفری را سراغ دارم که از راه کشاورزی ارتزاق می‌کنند. اما مابقی آنها نیز آب‌خوار و زمین‌کشاورزی‌خوارند. به مرکزیت ارومیه و به شعاع حدود سی کیلومتر، یافتن کشاورز حرفه‌ای، امری دشوار است. اما همه این اهالی شهرنشین، باغات و محصولاتشان را طی سال، چندین و چند بار غرق آب می‌کنند و مثلاً در حال کشاورزی هستند.
بزرگترین دغدغه بسیاری از آنها در حال حاضر بهره‌مند شدن از آب رودخانه شهرچای است که از صدای موتور آب راحت شوند. البته بسیاری برق دارند. این آب‌خواران و زمین‌کشاورزی‌خواران، متاسفانه هیچ خاصیتی برای اقتصاد شهر و منطقه ندارند.
پدربزرگ من دو طناب (حدود یک هکتار) باغ انگور داشت. از طریق همین باغ زندگی خانواده خود را اداره می‌کرد. یک چاه ابتدائی هم در گوشه‌ای از باغ حفر کرده بود. تابستان که آب نهر خشک می‌شد، و یا به باغ ایشان نمی‌رسید، از طریق همین چاه باغ را آبیاری می‌کرد. با وسیله‌ای که ما به آن مانجاناق (احتمالاً از ریشه منجنیق) می‌گفتیم، با سطل آب را از چاه می کشیدیم و تا پای درختان به طریقی حمل می‌کردیم. این شیوه آبیاری زحمت زیادی داشت. اما انگور و میوه‌های بسیار متنوع آن که زبانزد آشنایان بود، همه زحمات را جبران می‌کرد. 

اکنون همان باغ، به همان شکل باقی است. فرزندان ایشان دور تا دور آن را دیوار کشیده‌اند. چاه مدرنی هم که با پمپ برقی کار می‌کند، حفر کرده‌اند. هر بار که وقت آبیاری می‌رسد، همه باغ غرق آب است. سالانه کلی برای باغ هزینه می‌شود. دختران من نهال و سارا عاشق این پارک اختصاصی هستند که میوه هم دارد. البته سالهاست کسی از کیفیت و شیرینی محصولات آن چیزی نمی‌گوید. بعضی از میهمانان حتی حوصله چیدن میوه هم ندارند. شاید هم دور هم نشستن و از طبیعت زیبا لذت بردن برای آنها کافی است.

۱۳۹۲ مهر ۲۹, دوشنبه

درس‌های یک گفتگو


مصاحبه‌ چند ماه پیش دکتر سید جواد طباطبائی با مجله مهرنامه، انعکاس گسترده‌ای یافت. از بی‌بی‌سی فارسی که مطلبی ارزنده‌ به قلم آقای شاهد علوی و با عنوان "سیاست چند زبانی در ایران؛ ضرورت اخلاقی یا انتخاب سیاسی؟" منتشر کرد، تا سایت‌های مختلف و شخصیت‌های صاحب‌نظر مانند دکترعلیرضا اصغرزاده و دکتر عباس جوادی، که هر کدام از زوایای مختلف این مصاحبه را مورد نقد قرار دادند. من هم در نهالستان با دو یاداشت "همچنان از نیاکان ماست که برماست" و "چگونه می‌توان از یکپارچگی ایران دفاع کرد؟"، از دیدگاه خودم این سخنان را بررسی کردم.
سخنان آقای طباطبائی دور از انتظار، غیرمسئولانه و پر از اشتباهات فاحش تاریخی بود. فی‌الواقع توجهی که به این اظهارات شد، به اعتبار موقعیت آکادمیک ایشان، و مجله‌ای بود که گفتگو را منتشر کرد. این مصاحبه کارکرد ناخواسته دیگری هم به دنبال داشت. نشان داد بخش مهمی از جامعه در خصوص زبان و فرهنگ و ادبیات تُرکی، شناخت بسیار محدودی دارند.
پان‌ترکیسم و پان‌ترک‌های ایران‌ ترجیع‌بند سخنان آقای طباطبائی و طرفداران او بود. اما منتقدین او در دام این برچسب‌ها نیفتادند. ممکن است در ایران کسانی واقعاً تمایلات پان‌تُرکی داشته باشند. تا آنجا که من می‌دانم، هیچ فعال تُرکی در ایران خود را پان‌تُرک نمی‌داند. و باز تا آنجا که من دیده‌ام ، و با کمال تاسف، هر کس اندکی دل در گرو زبان و فرهنگ آذربایجان داشته باشد، بلافاصله از طرف مخالفان پان‌تُرک نامیده می‌شود.

روش متمدنانه و مفید گفتگو این نیست که دیگران را آن‌جور که دوست داریم نامگذاری کنیم. بهتر است از اسامی و عناوینی استفاده کنیم که بر سر معنای آن توافق نظر وجود دارد، و طرف گفتگو هم خود را با آن معرفی می‌کند. اگر نقد و نظر طیف‌های مختلف فعالان تُرک را مطالعه کنید، بعضاً خود را میلت‌چی(ملت‌چی) می‌نامند، که ارتباطی به پان‌تُرکیسم ندارد. پان‌تُرکیسم هم یک عقیده نژادی نیست، و نمی‌تواند هم باشد. بیشتر بر اتحاد فرهنگی تمام تُرک‌های جهان تاکید می‌کند.

هر قومی و قبیله‌ای و عشیره‌ای و ملتی، به جریان‌های متفاوت فرهنگی سیاسی احتیاج دارد. مذهبی، ملی‌گرا، راست، چپ، لیبرال، محافظه‌کار برای پویائی یک جامعه ضروری است. عاقبت شوم جامعه‌ای که فقط یک صدا داشته باشد، چیزی جز فاشیسم نیست. با این حال طرفداران آقای طباطبائی اصرار دارند همه طیف‌های فعال در آذربایجان را پان‌تُرک خطاب کنند.

اما بدون تردید در سرزمین ما ایران، جریانی به نام «پان‌ایرانیسم» وجود دارد که آشکارا خود را به این عنوان می‌نامد. این ایدیولوژی حامیان رسمی و غیررسمی فراوانی دارد که با تمام توان برای آن فعالیت می‌کنند. مدرس سکولار فلسفه و فرد دو آتشه مذهبی را همزمان می‌توان داخل آن دید. در حقیقت این جریان به انحصار زبان و فرهنگ فارسی باور دارد. و گرنه در کشور بسیار متنوع ایران، پان‌ایرانیسم همانقدر بامعناست، که پان‌افغانستانیسم و پان‌عراقسیم می‌تواند باشد.

تفکر پان‌ایرانیست وقتی تحت فشار قرار می‌گیرد، حداکثر حقوقی که برای دیگران قائل می‌شود، بخشش حق بقای زبان‌های قومی و محلی و ادعای تلاش برای نجات آنها از انقراض است. انگار وقتی نمی‌توانند از شر این تکثر واقعی خلاص شوند، ترجیح می‌دهند در موزه ایرانشهر خود ماکت‌هایی از تنوع قومی بی‌دردسر را هم به نمایش بگذارند. آموزش زبان محلی و نه آموزش به زبان محلی، تکیه کلام آنهاست.

اما ایران واقعی چنانچه در زندگی روزمره مردم به چشم می‌خورد، سرزمین تُرک‌ها و فارس‌ها و کُردها و ترکمن‌ها و عرب‌هائی است که در بیرون از جغرافیای سیاسی این کشور، ممالک مختلفی با غرور ملی بالا دارند. بر همین مبنا، پان‌ایرانیستم بر عکس پان‌تُرکیسم و پان‌عربیسم، از اساس ایده‌ای خیالی است. در نتیجه طرفداران آن از هر طیفی و با هر میزان سطح آموزش، دو راه بیشتر نخواهند داشت : خشونت و غوغاسالاری. که در هر دو حالت با هتاکی و بسیج گروه‌های فشار و پرپاگاندا و لمپنیسم همراه خواهد شد.

پس از سخنان آقای طباطبائی، آنچه که به گمان من بیش از هر موضوعی اهمیت داشت، درس‌های مهم و راهگشائی بود که گفتگوهای در پی آن نصیب اهل فرهنگ کرد. وقتی هجمه شروع شد، مهاجمین انتظار داشتند بلافاصله به نبرد حق و باطل تبدیل شود. نبردی که یک طرف آن را دلاوران وطن‌دوست و تر و تمیز پکیچ خیالی ایرانشهر تشکیل می‌دهد، و طرف دیگر به تعبیر خودشان مشتی پان‌تُرک بی‌وطن و فارغ از هر گونه اندیشه و پیشینه خواهد بود. اما در عمل، به برخورد غوغاسالارانه مدعیان فرهنگ، با اهل فرهنگ منتهی شد. این درستاورد بزرگ و فراموش نشدنی را بیش از همه مدیون دکتر سید جواد طباطبائی هستیم.


نقطه عطف گفتگو،  نقد منسجم‌ سید حیدر بیات محقق و شاعر آذربایجانی بود که در شماره بعدی مهرنامه منتشر شد. "ایران‌شهر مشروع و توران‌شهر نامشروع"، عنوان مطلبی بود، که با تکیه بر تاریخ ادبیات تُرکی و فارسی، جریان یک بام و دو هوائی را به نقد می‌کشید، که نزدیک یک قرن سابقه داشت.

دقیقاً نمی‌دانیم قبل از گسترش آموزش عمومی و مدرن در ایران، زبان مادری چند درصد مردم فارسی بود. اما می‌دانیم که بر اساس یافته‌های مدرن، زبان اغلب مردم ایران غیر از فارسی بود. این زبان‌های متفاوت را با تفسیری بسیار موسع و غیرعلمی، لهجه‌ای از فارسی نام نهادند و به حاشیه راندند. بعید است چند دهه دیگر در سراسر شمال ایران از طبری و گیلکی و تالشی اثر چندانی باقی بماند.

به جز کُردها، که هرگز اجازه ندادند عنوان تحقیرآمیز لهجه به زبان آنها اطلاق شود، در اکثر حوزه‌های هم‌خانواده، پروژه یکسان‌سازی موفق عمل کرد. این در حالی است که فاصله شوشتری و دزفولی و سمنانی و نطنزی با زبان فارسی، از کردی سورانی، بیشتر نباشد، کمتر نیست. بخت از همان ابتدا با بختیاری‌ها یار نبود. اکنون در شهری مثل بروجرد، زبان لُری عملاً متعلق به روستائیان است. در شمال هم دشوار بتوان ساری را شهر طبری‌زبان‌ها نامید. اما تُرکی حکایت دیگری داشت. چون با هیچ چسب نچسبی نمی‌توان آن را به فارسی پیوند زد.

ایران کشور اقلیت‌هاست و هیچ قومی در آن اکثریت مطلق ندارد. تُرک‌ها بزرگترین اقلیت ایران هستند. اقلیتی که از شمال تا جنوب، از شرق تا غرب، از ارومیه تا سمیرم، از شیراز تا قوچان زبان هم را متوجه می‌شوند. چنین موقعیتی را هیچ زبانی میان عامه مردم ایران نداشت. ادوارد براون در یادداشتهای خود می‌نویسد که به محض خروج از تهران، زبان فارسی دیگر کاربردی نداشت. پس نبرد با تُرکی شکل دیگری باید می‌گرفت، تا پروژه یکسان‌سازی به سرانجامی مطلوب برسد.

سید حیدر بیات در یادداشتی که به آن اشاره شد، مرزهای سیاسی و فرهنگی ایران از نگاه ایرانشهری‌ها را تحلیل می‌کند. در نگاه آنها، برای فارسی مرز سیاسی معنی ندارد. سایر زبان‌ها لهجه‌ای بیش نیستند. اما تُرکی آن سوی ارس و این سوی ارس هم باید بیگانه ارزیابی شود. باید هویت تُرکی این مردم انکار و میراث نوشتاری آنها را کتمان کرد.

متاسفانه نمی‌توان موفقیت‌های این پروژه را نادیده گرفت. آدمی مثل دکتر طباطبائی کل آثار تُرکی را به دو سه کتاب محدود می‌کند. گرچه ایشان قصد تحقیر دارد، اما خبط بزرگی هم مرتکب می‌شود که بیانگر واقعیت تلخی است. او خود از جمله قربانیان سیستم تمامیت‌خواهی است که خود را نقطه پرگار تمدن می‌داند، و هیچ سهمی برای دیگران قائل نمی‌شود. سید حیدر بیات در این مطلب نشان می‌دهد که تُرکی در اعصار گذشته چنان نفوذی داشته که مانند فارسی محدود به تُرک‌تباران باقی نمانده است. او از آثار تُرکی که توسط غیر تُرکان تولید شده، نام می‌برد.

بدیهی است که مخاصمه با زبان تُرکی راه به جائی نخواهد برد. گردانندگان پروژه ایرانشهر هم دیر یا زود متوجه خواهند شد که آب در هاون می‌کوبند. حتی موقعیت فعلی زبان فارسی هم ناشی از آن  چیزی نیست که آنها تصور می‌کنند. تحلیل‌های بی‌پایه و تُرکی‌زدائی، نتیجه عکس خواهد داد، و مخاصمه در این خصوص راه به جائی نخواهد برد.

برای نجات کشورمان از دست انحصارطلبان، باید به این مخاصمه که ریشه دوانده، پایان داد. البته این مخاصمه نیاز به آشتی ندارد، چون کاملاً یک‌طرفه است. تُرک‌ها همیشه فارسی را پاس داشته‌ و آن را توسعه داده‌اند. آشتی در دعوائی معنی می‌دهد که مخاصمه دو طرف داشته باشد. در پایان مقاله سید حیدر بیات، پیشنهادی برای برون رفت از این وضعیت ارائه می‌کند، که از آن احساس مسئولیت و دلسوزی برای آینده کشور را می‌توان فهمید. می‌گوید به گذشته خود بنگریم و شهری و نویسنده‌ای و حکومتی را در تاریخ خود ملاک قرار دهیم که در آن هر دو زبان بالیده‌اند. شهر باشکوه هرات در عهد سلطان حسین بایقرا، و وزیر دانشمند آن امیر علیشیر نوائی را نمونه می آورد :

«این سلطان و وزیر هر دو صاحب دیوان‌هایی به زبان‌های ترکی و فارسی هستند و البته آثار منظوم و منثور نوایی به زبان ترکی بیشتر از انگشتان دو دست می‌باشد و فقط چندین لغتنامه ترکی در ایران بر اساس کتاب‌های وی به رشته تحریر در آمده است. هژمونی آثار ترکی نوایی به حدی بود که عده‌ای نوایی را پدر ترکی‌گرایی یا به تعبیر مغرضانه پانترکیسم می‌دانند. با این وجود اکثریت قریب به اتفاق نویسندگان فارسی‌زبان، امیر علیشیر نوایی را ستوده‌اند. او باوجود علاقه شدیدش به زبان ترکی هرگز به دام تعصب نیافتاد و در جایگاه یک وزیر به همه نویسندگان و هنرمندان دو زبان به یک چشم نگریست. بیایید به هرات دوره نوایی بیشتر بیندیشیم و آن را به مثابه الگویی درخشان در تاریخ‌مان برای آشتی و تبلور زبانها و فرهنگ‌ها به کار گیریم؛ همان هرات که نوایی مرید جامی بزرگ عارف و شاعر فارسی‌نویس است و جامی برای حرمت نهادن به آن فضای چندزبانی و چندفرهنگی چندین شعر ترکی به تاریخ ادبیات هدیه می‌دهد و نفحات‌الانس او مملو از شرح حال عارفان ترک است. هرات دوره نوایی مرکز آشتی و مرکز شکوفایی ایران و توران است»
می‌توان با مقاله سید حیدر بیات مخالف بود، و یا بخش‌هائی از آن را نپسندید. در خصوص نقش سلاجقه ایشان بحث تازه‌ای در انداخته است، که حتماً مخالفانی خواهد داشت. کسانی صفویه را موثرتر می‌دانند. اما در شماره اخیر مهرنامه جوابی که به مقاله سید حیدر بیات داده شد، حقیقتاً در ایران و توران کم‌نظیر، و بلکه بی‌نظیر بود. نویسنده به تعبیر شادروان شاملو، گاو گند چاله دهان خود را باز کرده و رسماً فرهنگ تُرکی را در ردیف رذایل اخلاقی آورده است. ابتدا زبان عربی را به نفع ایرانشهر ذهنی خود مصادره می‌کند. بخش بادیه‌نشین آن را برای عرب‌ها، و بخش فاخر عربی را ناشی از آبستنی این زبان با فارسی و مفاهیم ایرانی می‌پندارد. تا مثلاً گرفتار تناقض نشود، و هر چه نارواست به تُرکی و تُرکان نسبت دهد.

از افسانه و فرهنگ ایرانی و شاهنامه استدلال می‌آورد و مدعی می‌شود «توران نامی برای غیرایرانی نیست بلکه نامی برای ایرانی دارنده رذایل اخلاقی، بویژه خیانت به میهن و کج‌پنداری و دروغگویی است. ایرانی کسی است که به هنر و اخلاق و راست‌پنداری و درست‌کرداری آراسته، اما تورانی کسی است که به انواع رذایل اخلاقی آغشته است. به عبارت دیگر تعلق به ایران یا توران ناشی از تمایز زبانی و نژادی و قومی و سرزمینی نیست .... همه اقوام ایرانی تا وقتی که به رذیلت نیالوده باشند ایرانی‌اند اما به محض آلوده شدن به رذایل اخلاقی، اهل توران خواهند بود»

و بالاخره همه چیز را به پان‌تُرک‌های فرضی نسبت می‌دهد، که قصد خیانت به میهن دارند. البته طبق معمول این اظهارات، حساب مردم شریف و اصیل آذربایجان جداست. آنها به زبان باستانی آذری سخن می‌گفتند، که در نهایت قربانی زبان وارداتی و غیرایرانی تُرکی شد. در تمام این گمانه‌زنی‌ها، هرگز این سوال مطرح نمی‌شود : چگونه زبان تُرکی که مطابق ادعای مدعیان فاقد هر گونه مفاهیم شهری و متعلق به صحرانشینان بود، اینگونه در بهترین شهرهای ایران رواج یافت؟

اگر خواجه نظام‌الملک در خدمت دربار تُرک قرار گرفت، حتماً نشان از بی‌فرهنگی حاکمان است. اما وقتی ادعا می‌شود زبان تُرکی با چنین سرعتی در فرهنگی‌ترین مناطق و شهرهای ایران رواج یافت، اصلاً لازم نیست بدیهی‌ترین تبعات این نظر که قدرت فرهنگی زبان تُرکی است، به رسمیت شناخته شود. و بهتر است همچنان نشانه یک بدشانسی تاریخی باقی بماند.

تصور کنید اگر زبان فرضی آذری، با فارسی خراسانی جایگزین می‌شد، امروز چه الم شنگه‌ای بپا بود. احتمالاً پانصدمین و یا هزارمین سال آن را برای ثبت جهانی به یونسکو ارائه می‌دادند. فعلاً تُرکی چنین بختی ندارد. و تا قلم و قدرت و رسانه دست هتاکان است، این بازی یک بام و دو هوا همچنان ادامه خواهد یافت.

موضوع فقط بازی یک بام و دو هوا نیست. حتی محدود به واکنشهای کور و ناسیونالیستی هم نیست. فرض کنیم آنطور که می‌گویند آذربایجان تُرک نیست، و لابد آریائی‌های کوهی! است. در شمال ایران فعلی، تُرک‌های ازبک و تُرکمن و قرقیز و قزاق زندگی می‌کنند. در ایران نیز تُرک‌ها فقط در آذربایجان ساکن نیستند. ترکمن‌ها و خلج‌ها این سعادت را دارند که کسی در اصالت تُرکی آنها خدشه وارد نمی‌کند. در جهان معاصر و در یک نوشته رسمی، فقط کوکلوس‌کلان‌های امریکائی، سیاهان و سرخپوستان را رسماً رذل می‌نامیدند.

چنین ادبیاتی را فقط در رده پروپاگاندای لمپنی می‌توان دسته‌بندی کرد. کسی که همسایه دیوار به دیوار خود را فاقد هر گونه پیشینه می‌داند و خود را نقطه پرگار تمدن می پندارد، در واقع یک کوکلوس‌کلان خطرناک ایرانی است. البته زیاد هم لازم نیست راه دور برویم. صدام حسین فارس‌ها را در ردیف مگس و پشه دسته‌بندی می‌کرد. می‌گفت از همان ابتدا افراس مزاحم تمدن بین‌النهرینی و عربشهری دم و دستگاه باستانی آنها بوده‌اند.

کسی که جواب برای "ایرانشهر مشروع و تورانشهر نامشروع" نوشته، قصد سرهنگی برای اهل فرهنگ هم داشته است. چون متن فقط توهین‌آمیز نیست، سرشار از خط و نشان نیز هست. اما چون به نویسنده‌ای جواب می‌دهد که دلسوزانه و مستدل، برای آینده میهن خود الگوی هرات و ایران‌شهر و توران‌شهر را مطرح می‌کند، و خواهان پایان این دشمنی یک‌طرفه با تُرکی است، ناچار می‌شود مافی‌الضمیر لمپنی خود را رو کند و با هتاکی بگوید : تورانی را چه به شهر؟

این جریان هیچ ریشه‌ واقعی در این آب و خاک ندارد. گلیم عمر آن از صد سال هم تجاوز نمی‌کند. برای بقاء یا به خشونت متوسل خواهد شد، و یا همچنان که دیدیم غوغاسالاری خواهد کرد و ادبیات لمپنی خود را به صحنه خواهد آورد. در همه جای جهان چنین ادبیاتی و چنین تفکراتی وجود دارد. ولی یک جامعه متمدن و رو به توسعه، همواره سعی می‌کند لمپن‌های خود را کنترل کند. و اجازه ندهد به ویترین جامعه تبدیل شوند.

خوشبختانه این اتفاق تا حدودی افتاده، که نشان بسیار امیدوار کننده‌ای از پیروزی فرهنگ است. هیچ فرد صاحبنظر و هیچ آدم حسابی و اهل دانش، حاضر نشد به این سخنان روی خوش نشان بدهد. حتی سایتی که فی‌الفور سخنان جواد طباطبائی را هوا کرد و سر و صدا راه انداخت، تا لحظه نوشتن این یادداشت، از بازنشر این سخنان امتناع کرده، که قطعاً بی‌جهت نیست.

به یاد داشته باشیم که نظیر این نوشتجات در گذشته نه چندان دور، مورد استقبال قرار می‌گرفت. و این درس بسیار بزرگی برای ماست. اگر بر همین منوال و در بستر تجربه شده تاریخ، مستدل گفتگو کنیم، لمپن‌ها به حاشیه خواهند رفت. و این جریان هرگز فرصت نخواهد یافت سرزمین ما را ملک طلق تفکر خود بداند. با روشن شدن افکار عمومی، حامیان خود را از دست خواهد داد. و خشونت حبس شده در کلام‌شان، کاری از پیش نخواهد برد.