خبر غم انگیزی منتشر شد که بچه ای در اثر ضربه به سرش توسط معلم در روستائی دور افتاده در گذشته است. موضوع آموزش از پیجیده ترین موضوعات است که در کشورهائی مثل کشور ما هر کسی که از راه میرسد راجع به آن نظر می دهد و بدبختانه این نظرات اجرا هم می شود.
در روستاهای آذربایجان، پدر و مادر ساده دل و بی خبر از هر نوع حقوق خود و فرزندش، با دنیائی آرزو به مدرسه میامد و رو به معلم می گفت "آقا معلم، اتی سنن، سومویو منیم" یعنی اینکه جناب معلم بچه را تحویل تو می دهم، گوشتش مال تو و استخوانش مال من. بعبارت دیگر هر چه میتوانی بزن تا تربیت شود.
در این نیزنگستان، متداول است که از هر قشری با عناوین پرطمطراق و دهن پرکن تجلیل شود. زحمت کش، دلسوز، باسواد، با فرهنگ به همه اقشار نسبت داده می شود. من پنج سال دبستان را در مدرسه فتحی بالانج خوانده ام. دقیقا ویژگی معلم ها یمان خاطرم هست، آنان فاقد تمام صفات فوق بودند. به غایت بی سواد بودند، حتی خواندن و نوشتن را هم درست بلد نبودند، هیچ ویژگی شخصیتی در خور توجهی نداشتند. تربیت و آموزش من شخصا به عهده مادر بزرگوارم بود. بدبختانه عموم بچه های روستائی از داشتن مادری که به حقوق خود و فرزندش آگاهی نسبی داشته باشد محروم بودند. مادر بی نوای من کاملا متوجه فاجعه بی سوادی و نادانی معلم ها شده بود و خوشبختانه به موقع اقدام مناسب انجام می داد. این معلمها و مدیران اما دو کار را بدقت انجام می دادند:
1- لباسهای بسیار شیک و حتی غیر متعارف در آن تاریخ مثل دامن نه چندان بلند، در محیط روستائی می پوشیدند و بعضاً از صبح تا تعطیلی مدرسه، مدام با همدیگر حرف می زدند. آقای مدیر مدرسه چنان هنگام صحبت کردن به خانم معلم ما نزدیک می شد که بعید می دانم در آن تاریخ در آمستردام هم این همه نزدیکی متداول بوده باشد. بعضی وقتها این دو در گوشه ای از کلاس یک ریز حرف می زدند و کلاس به کلی فراموش می شد تا اینکه زنگ بخورد.
2- مالکیت بر گوشت بچه را کاملا جدی گرفته بودند، تنها کاری را که بلد بودند تنبیه بی رحمانه بود و از آن بدتر بایت زحمت تنبیه، سر والدین بی نوا، منت هم می گذاشتند.
شاید باور آن برای شما مشکل باشد که در کلاس پنجم دبستان عملا معلم واقعی کلاس من بودم. به بچه ها قبل از تشریف فرمائی خانم معلم دیکته می گفتم، ورقه ها را خودم صحیح می کردم، نمره هم می دادم، بدیهی است از بچه هائی که خوشم نمی آمد زهر چشم هم می گرفتم.
یک بار بازرسی از آموزش و پروش سر رسید (حدس می زنم او در آن تاریخ چپی بوده باشد) و از معلم در خصوص شعر آرش کمانگیر مرحوم سیاوش کسرائی سوال کرد. معلم نادان ما حتی روخوانی این شعر را هم بلد نبود، و تدریس آن را حذف کرده بود. قدیمی ها یادشان هست این شعر با حروف معمولی چاپ نشده بود. بعد رو به معلم کرد و گفت "انتظار داشته باشم این بچه ها چیزی بلد باشند؟" رو کرد به شاگردان و به طور تصادفی از من سوال کرد، می دانی آرش کیست؟ من نیز فرصت را غنیمت شمردم و خودی به آقای بازرس نشان دادم. از ابتدا تا انتها، با حرارت شعر آرش کمانگیر را از حفظ خواندم. هر دو تعجب کرده بودیم.
خوشبختانه مدرسه ما با آن روحیه والدین و معلمین، کشته نداد ولی تا دلتان بخواهد بچهها ترک تحصیل می کردند.
در روستاهای آذربایجان، پدر و مادر ساده دل و بی خبر از هر نوع حقوق خود و فرزندش، با دنیائی آرزو به مدرسه میامد و رو به معلم می گفت "آقا معلم، اتی سنن، سومویو منیم" یعنی اینکه جناب معلم بچه را تحویل تو می دهم، گوشتش مال تو و استخوانش مال من. بعبارت دیگر هر چه میتوانی بزن تا تربیت شود.
در این نیزنگستان، متداول است که از هر قشری با عناوین پرطمطراق و دهن پرکن تجلیل شود. زحمت کش، دلسوز، باسواد، با فرهنگ به همه اقشار نسبت داده می شود. من پنج سال دبستان را در مدرسه فتحی بالانج خوانده ام. دقیقا ویژگی معلم ها یمان خاطرم هست، آنان فاقد تمام صفات فوق بودند. به غایت بی سواد بودند، حتی خواندن و نوشتن را هم درست بلد نبودند، هیچ ویژگی شخصیتی در خور توجهی نداشتند. تربیت و آموزش من شخصا به عهده مادر بزرگوارم بود. بدبختانه عموم بچه های روستائی از داشتن مادری که به حقوق خود و فرزندش آگاهی نسبی داشته باشد محروم بودند. مادر بی نوای من کاملا متوجه فاجعه بی سوادی و نادانی معلم ها شده بود و خوشبختانه به موقع اقدام مناسب انجام می داد. این معلمها و مدیران اما دو کار را بدقت انجام می دادند:
1- لباسهای بسیار شیک و حتی غیر متعارف در آن تاریخ مثل دامن نه چندان بلند، در محیط روستائی می پوشیدند و بعضاً از صبح تا تعطیلی مدرسه، مدام با همدیگر حرف می زدند. آقای مدیر مدرسه چنان هنگام صحبت کردن به خانم معلم ما نزدیک می شد که بعید می دانم در آن تاریخ در آمستردام هم این همه نزدیکی متداول بوده باشد. بعضی وقتها این دو در گوشه ای از کلاس یک ریز حرف می زدند و کلاس به کلی فراموش می شد تا اینکه زنگ بخورد.
2- مالکیت بر گوشت بچه را کاملا جدی گرفته بودند، تنها کاری را که بلد بودند تنبیه بی رحمانه بود و از آن بدتر بایت زحمت تنبیه، سر والدین بی نوا، منت هم می گذاشتند.
شاید باور آن برای شما مشکل باشد که در کلاس پنجم دبستان عملا معلم واقعی کلاس من بودم. به بچه ها قبل از تشریف فرمائی خانم معلم دیکته می گفتم، ورقه ها را خودم صحیح می کردم، نمره هم می دادم، بدیهی است از بچه هائی که خوشم نمی آمد زهر چشم هم می گرفتم.
یک بار بازرسی از آموزش و پروش سر رسید (حدس می زنم او در آن تاریخ چپی بوده باشد) و از معلم در خصوص شعر آرش کمانگیر مرحوم سیاوش کسرائی سوال کرد. معلم نادان ما حتی روخوانی این شعر را هم بلد نبود، و تدریس آن را حذف کرده بود. قدیمی ها یادشان هست این شعر با حروف معمولی چاپ نشده بود. بعد رو به معلم کرد و گفت "انتظار داشته باشم این بچه ها چیزی بلد باشند؟" رو کرد به شاگردان و به طور تصادفی از من سوال کرد، می دانی آرش کیست؟ من نیز فرصت را غنیمت شمردم و خودی به آقای بازرس نشان دادم. از ابتدا تا انتها، با حرارت شعر آرش کمانگیر را از حفظ خواندم. هر دو تعجب کرده بودیم.
خوشبختانه مدرسه ما با آن روحیه والدین و معلمین، کشته نداد ولی تا دلتان بخواهد بچهها ترک تحصیل می کردند.
به نظر من اين مقوله صرفاً در مبحث آموزش مطرح نيست و در حوزهي گستردهتري يعني در حوزهي فرهنگ و نگرش كلي جامعه به مقولهي انسان قابل طرح است. وقتي تنبيه فيزيكي از جانب پدر و مادر در تربيت فرزند مقبول است اين مقدمه فراهم ميشود كه در مواقع لزوم از جانب معلم يا مربي نيز پذيرفتني باشد. ميخواهم پا فراتر بگذارم و بگويم اين مدل تربيت اساساً با الگوهاي تحقير و نحوهي جاري ساختن نظم در جامعه مرتبط است. وقتي نظام اجتماعي جامعه براي تبيه افراد خاطي از شكنجه كردن استفاده ميكند طبيعي است كه اين روش برآيند نگرش كلي جامعه به مقولهي تربيت است. نگرش استبدادي درست و غلط را با زور تبيين ميكند و تاب مخالفخواني يا تنوع را ندارد. لازم نميبيند كه براي درستي حرف يا تصميمش استدلال كند و حق انتخاب و اختيار به مخاطبش دهد. او مخالف را حذف ميكند. در اين ديدگاه تنبيه فيزيكي و ارعاب جايگاه مهمي در نظم احتماعي دارد.
پاسخحذفبه هر حال تنبيه فيزيكي بطور كلي يك تحقير مسلم است كه در رويكردهاي تربيتي دموكراتيك و انسان محور جايگاهي ندارد. انسان با تحقير تربيت نميشود بلكه با روبرو ساختن او با عواقب واقعي رفتارش تربيت ميشود. تنبيه در معناي محروم ساختن از امكانات و آزادي عمل، كاركرد اثرگذاري در روشهاي آموزشي دارد اما تنبيه فيزيكي جز تحقير، ناديده گرفتن كرامت انساني و تخريب بستر درك دموكراسي در كودكان چيز ديگري ندارد. اميد كه اربابان آموزش اندكي اثر رفتار گذشتگان را در خود روانكاوي كنند.