روز
پانزده مرداد نود و چهار ارکستر سمفونی تهران در آخرین کنسرت از مجموعه کنسرتهای
چند ماهه خود میهمان ویژهای داشت. الکساندر رودین نوازنده
صاحبنام روس که یکی از برجستهترین نوازندگان ویلنسل در جهان است، سولیست ارکستر
سمفونی بود. اما قبل از اینکه اعضای ارکستر به روی سن بیایند، از بلندگوی تالار
پیغام کوتاهی پخش شد که اگر از تعارفات معمول بگذریم، حاوی درخواستی آمرانه و صریح
از تماشاگران بود. ممکن است کسانی حتی این درخواست را چندان محترمانه هم ارزیابی
نکنند، اما به عنوان یک تماشاگر از سالها پیش آروز داشتم به همین صراحت چنین نکاتی
مطرح شود، تا به مرور راه و رسم درست تشویق در چنین مکانهائی را بیاموزیم.
پیغام
از تماشاگران میخواست که در میان قطعات و موومانها و برای حفظ تمرکز نوازندگان
از تشویق و دست زدن خودداری کنند. برای خالی نبودن عریضه در انتها هم اعلام کرد که
تشویق شما در پایان اجرای هر بخش بسیار ارزشمند و باعث دلگرمی نوازندگان است. اما
هدف اصلی انذار تماشاگران از تشویقهای نابهنگامی بود که سالهاست در تمام کنسرتها
تکرار میشود و تقریباً از هیچ قاعدهای هم پیروی نمیکند. وقتی کنسرت شروع شد،
تاثیر مثبت این درخواست به وضوح در زمان اجرا آشکار بود. دقیقاً نمیدانم که
مدیریت تالار رودکی از چه زمانی چنین تصمیمی گرفته است، اما سابقه آن نباید خیلی
طولانی باشد.
در
دوران معاصر یکی از عبارات آشنا برای ما مردم ایران "انظار خارجی" است.
گویا انجام بعضی کارها را بین خودمان میتوان تحمل کرد، اما در انظار خارجیها زشت
و اسباب آبروزی است. در اغلب موارد رعایت انظار خارجی ریشه در عدم اعتماد به نفس
جلوی از ما بهتران دارد. در بعضی موارد صورت خندهدار هم پیدا میکند و اسباب نقض
غرض میشود. وقتی اصل جنس را میتوان در پاریس دید، یقیناً "انظار خارجی"
برای نظاره نوع بدل آن عازم تهران نشده است.
اما
شاید بتوان گفت از معدود مواردی که باید انظار خارجی و حتی داخلی را رعایت بکنیم، تشریفات
تشویق در کنسرتهای کلاسیکی است که با استانداردهای جهانی برگزار میشود. تشویق
کردن نابهنگام در مواقعی که باید سکوت کنیم، توقف زودهنگام تشویق در مواقعی که
اتفاقاً باید ادامه بدهیم، بلندشدنهای عموماً غیرضروری و غلط انداز، نه تنها اسباب
آشفتگی در هنگام اجراست، بعضاً هنرمندان خارجی را که با وضعیت ایران آشنا نیستد،
دچار سردرگمی هم میکند.
برگزاری
کنسرت ارکستر سمفونی به شکلی که الان در جهان متداول است به کلی از غرب وارد شده و
همه تشریفات آن نیز غربی است. از ارکستر فلارمونیک بزرگ با دهها نوازنده تا رسیتال
ویونسل یک نوازنده قواعدی دارد که معمولاً در همه جای جهان رعایت میشود. در یک
ارکستر بزرگ ترتیب ورود افراد و حتی زمان کوک کردن سازها هم حساب و کتاب دارد.
تشویق نیز چنین است.
وقتی
ارکستر از نواختن میایستد لزوماً به معنای پایان اجرا نیست. بین موومانها ارکستر
کمی سکوت میکند و نواختن موومان بعدی را شروع میکند. دست زدن در این مواقع تمرکز
نوازده و یا نوازندگان و رهبر ارکستر را به هم میریزد. در طول اجرا هم تماشاگران به
طور مطلق سکوت میکنند. این سکوت در ممالکی که مردم آن سابقه طولانی مشارکت در
چنین کنسرتهائی را دارند چنان به دقت رعایت میشود که اگر احیاناً لازم باشد کسانی
در طول اجرا سینه خود با یک سُرفه کوچک صاف کنند، حتیالامکان در همین فواصلی سُرفه
میکنند که ارکستر بین دو موومان متوقف شده است.
در
پایان اجرا رهبر ارکستر نیز مطابق تشریفات خاصی از تشویقهای مردم تشکر میکند. معمولاً
سه بار از سن خارج و دوباره وارد میشود. در این فاصله مردم نیز مرتب تشویق میکنند.
در این رفت و آمدها رهبر ارکستر که حاکم مطلق ارکستر است، به بعضی از نوازندگان که
در طول اجرا سولو نواختهاند اشاره میکند و او نیز بلند میشود تا تماشاگران به
طور ویژه تشویق کنند. و یا از کل ارکستر میخواهد که بلند شوند. این تشویق کردنها
متداول است و لزوماً معنای خاصی ندارد. اگر کیفیت کار آشکارا پائین باشد و تماشاگر
از نحوه اجرا آشکارا شکایت داشته باشد، ممکن است این دستزدنها ادامه نیابد. اما
اگر اجرا بسیار موفقیتآمیز باشد و تحسین فوقالعاده تماشاگر را برانگیزد، پس از
سه باز رفت و برگشت رهبر ارکستر و یا نوازنده سولو تشویق همچنان ادامه مییابد و
بعضاً مردم بلند میشوند و برای مدت مدیدی تشویق میکنند. در پایان تشویقها و
برای سپاس از مردم ممکن است قطعهای خارج از برنامه هم نواخته شود.
باری
به هر جهت بلند شدن در اغلب موارد غلط انداز است. آقای علی رهبری که در هر فرصتی از خاطرات انبوهشان با
هربرت فون کارایان
یاد میکنند و هیچ ضرورتی هم نمیبینند که برای خواننده پیگیر ایرانی منبعی معتبر
معرفی بکنند و او را از این نگرانی برهانند که در آینده با سرنوشتی مشابه سفره هفتسین
دکتر حسابی و انشتین مواجه نخواهند شد، در مصاحبهای
گفتهاند : «وقتی بعد از سی سال دوری از ایران وارد سالن شدم تمام سالن از سر
جایشان بلند شدند و تشویقم کردند. نه فون کارایان و نه هیچ کس دیگری چنین لحظهای
را تجربه نکرده که قبل از اجرایش همه برایش بلند شده باشند» [1]
چند
سال پیش ارکستر سمفونی تهران به رهبری
شهرداد روحانی اثر باشکوه ایگور استراوینسکی به نام پرنده آتشین را در چند شب
اجرا کرد. گفته میشود این اثر از دشوارترین سمفونیهای جهان است. در شبی که من
رفته بودم، استاد حسین
دهلوی هم در سالن بودند. در اواخر اجرا و در فرصتی که فراهم شد، آقای دهلوی از
جا برخاستند و با شهرداد روحانی دست دادند. خیلی از مردم استاد را به جا نیاوردند
و شهرداد روحانی ایشان را معرفی کرد و بعد با لحن صمیمانهای گفت اجازه بدهید کمی
در خصوص کار امشب خودمان به شما پُز بدهم. گفت در زمان تنفس استاد دهلوی پیش اعضاء
ارکستر آمدند و گفتند که چنان تحت تاثیر این اجرا قرار گرفتهاند که بیاختیار اشک
از چشمانشان جاری شده است. از استاد دهلوی نقل کرد از اینکه این اثر بالاخره در
ایران با چنین کیفیتی اجرا شد بسیار خوشحال است. بعد با لحن خوشحالی اضافه کرد ایشان
هم موسیقیدان هستند و هم اجرای پرنده آتشین را در بهترین سالنهای جهان و با
معروفترین ارکسترها از نزدیک دیدهاند که از کار امشب ما اینگونه تعریف میکنند.
وقتی یک استاد شناخته شده موسیقی
از اجرای خوب این سمفونی دشوار تمجبد کرد، علیالاصول تماشاگری که در کشور خود
شاهد چنین اجرائی است، باید به طور مضاعف ابراز خوشحالی میکرد. اما رسومات معمول تشویق
را هم به جا نیاورد. احتمالاً شهرداد
روحانی هم قصد داشت مطابق روال نانوشته چنین مراسمی قطعهای را خارج از برنامه و به رسم سپاس تقدیم تماشاگران کند.
اما در همان دفعات اول که رهبر ارکستر سن را ترک کرد تشویق نیز قطع شد. به گوش
خودم شنیدم که کسی از قول رهبر به ارکستر گفت که اجرا تمام شده و سن را ترک کنند.
از همه جالبتر چند نفری بودند که دسته گلهای زیبائی هم آورده بودند و روی دستشان
ماند.
در
همین کنسرتی هم که الکساندر رودین میهمان آن بود، پس از پایان به همراه آقای علی
رهبری رهبر ارکستر از سن خارج و دوباره برگشتند. اعضاء ارکستر هم با آرشههای خود
به روی ساز میزنند و مشغول تشویق بودند. اما ضمن تشویق گوئی نگران “انظار خارجی” بودند و
با نگاه مشوقانهای مردم را به ادامه تشویق ترغیب میکردند. همین موضوع را وقتی به
بغل دستی خودم تعریف کردم به من گفت بیش از حد حساس شدهای. ممکن است اینطوری باشد
ولی خوشبختانه تشریفات خیلی خوب رعایت شد. الکساندر رودین هم خارج از برنامه قطعهای
از پاگانینی نواخت.
در
خیلی از موارد برگزارکنندگان با تشریفات نامتعارف و نالازم و بعضاً زائد اوضاع را
بدتر هم میکنند. به کنسرت خود چندین شخصیت معروف را دعوت
میکنند و بعد از پایان اجرا یک به یک از آنها نام میبرند و وقت مردم را بیجهت
میگیرند و انتظار تشویق میهمانان نامدار خود را دارند تا نشان دهند که چه اشخاض
مهمی در سالن هستند.
ممکن
است گفته شود که ما ناچار نیستیم در چنین کنسرتهائی دقیقاً مطابق راه و روش غربیها
عمل کنیم. ما نیز مردمی هستیم و به عنوان مخاطب حق داریم به سبک خودمان با هنرمندان ارتباط برقرار میکنیم. این استدلال
خطاست. اولاً ما به کلی فاقد سبک هستیم. در خصوص کنسرت هم هیچ سنت شناختهشدهای
نداریم. سنتها و مناسک آئینی و هنری ما هم که در ادامه به یک نمونه آن اشاره
خواهم کرد، به اندازه کافی بسط نیافتهاند. از آن گذشته ارکستر سمفونی و کلاً اجرای
موسیقی کلاسیک غربی به کلی جهانی شده است. اغلب کشورها و شهرهای مهم جهان ارکستر
سمفونی دارند. این ارکسترها مطابق تشریفات غربی در نقاط مختلف جهان کنسرت میدهند که
خیلی از آنها اشرافی است و حتی ممکن است کسالتبار هم به
نظر برسد. اگر کسی و یا جامعه ای هم بخواهد آن را رعایت نکند، باید مبتنی بر شناخت
سنتهای کهنه این نوع موسیقی و ارائه سبکی منسجم و متفاوت باشد.
به
هر حال همه این تشریفات برای این است که میان مخاطب و صاحب هنر ارتباطی دو سویه
ایجاد شود تا مستمع صاحب سخن را سر ذوق و یا به تعبیر بیت اصلی سر کار آورد. اما
به نظر میرسد که در بسیاری از موارد صاحب سخن سر کار میرود و دقیقاً نمیداند که
کار او چه تاثیری بر مخاطب داشته است.
در
سایر حوزههای موسیقی از جمله موسیقی سنتی نیز چنین بحرانی وجود دارد. دشوار بتوان
کنسرت با شور و حالی در ایران دید که در آن هنرمندان و تماشاگران خیلی خوب همدیگر
را درک کنند. و البته دشوارتر بتوان مشخص کرد که مستمع و صاحب سخن هر کدام چه نقشی
در این وضعیت دارند. بعضاً کنسرتهای بزرگان موسیقی سنتی کسالتآور است و مستمع فقط
به اعتبار نام آنها به کنسرت رفته است. گوئی ناچار هم هست بعد از اتمام کنسرت کلی
از آن تعریف و تمجید کند. معمولاً نام و آوازه بزرگان مانع از نقد کیفیت برگزاری کنسرت
آنهاست و تماشاگر منتقد ممکن است کاملاً تنها بماند و جرات نکند از کسالتبار بودن
کنسرت فلان استاد سخن بگوید.
اوایل
دهه هفتاد استاد
شجریان در ساری کنسرت داشتهاند. دوستی میگفت در بخشی از کنسرت شجریان شروع
به خواندن یک قطعه ضربی کرد و تماشاگران هم بشکن زدند. شجریان ناراحت شد و چند باز
کنسرت را متوقف و به مردم تذکر داد. اما تذکرها کارساز نشد و قهر کرد و رفت. و در
نهایت با پادرمیانی آقای احمد محسنپور
برگشت. در این اتفاق ناخوشایند، فقط تماشاگر ساروی مقصر است؟ درست است که شناخت
درستی از موسیقی سنتی نداشته و عکسالعمل نامتناسب او برخورنده بوده است، اما در
آن لحظه به یقین انتظار موسیقی شاد داشته و منتظر بوده بالاخره آواز تمام شود و
وقت تصنیف برسد تا او هم از این کنسرت حالی ببرد.
موسیقی
سنتی قرار است متعلق به مردم ایران و از جمله مردم شهر ساری باشد. مثل
موسیقی کلاسیک غربی صدها سال استادان این فن سابقه کنسرت ندارند که بگوئیم چرا
مردم تشریفات خاص آن را یاد نگرفتهاند. در دربار قاجارها هم نوازندگان و
خوانندگان نام دیگری داشتند و قطعاً جزو اشراف محسوب نمیشدند که امروز با عوام
مشکل داشته باشند. موضوع پیچیده است و مجموعهای از عوامل از جمله محرومیت طولانی مردم
از کنسرت و نگرش اشرافی بزرگان موسیقی سنتی در این اتفاق نقش دارد. تردید ندارم که
اگر به جای شجریان، عالیم قاسماوف در ساری بود، نه تنها از تماشاگر قهر نمیکرد، بلکه
با مردمی که در حسرت یک موسیقی شاد بودند کنار میآمد و فیالفور تغییری در برنامه
میداد و خاطرهای خوش از خود باقی میگذاشت. در ادامه مطلب از ارتباط متقابل مردم
و بزرگان موسیقی موغام بیشتر توضیح داده خواهد شد.
بر
عکس موسیقی کلاسیک غربی در بسیاری از سبکها تشویق تابعی از لحظات اجرا هم هست.
ممکن است سکوت در بعضی لحظات اجرا نشانه کمتوجهی تماشاگر به هنرمند و یا نشناختن
درست ارزش کار او باشد. یکی از دوستان اهل موسیقی من که هر سه شب کنسرت مشترک اردال ارزنجان و کیهان کلهر در تهران
را از نزدیک دیده بود، میگفت در لحظاتی که اردال اوج هنر خود در نواختن بدون
مضراب باغلاما را به نمایش گذاشت، مردم همچنان ساکت بودند. میگفت اجرای مشابه اردال
را از تلویزیون دیده که در چنین مواقعی
سالن به وجد میآمده است.
شاید
توجه به تجربه کشورهای همسایه و رابطه مستمع و هنرمند در این کشورها کمک کند که
بهتر اشکالات خود را متوجه بشویم. البته شناخت من از طریق مشاهده کنسرت هنرمندان کشورهای
همسایه از تلویزیون و دقت در رابطه میان هنرمند و تماشاگر است. بدیهی است که مشاهده
از تلویزیون کی بُود مانند نشستن در سالن کنسرت. اما خیلی نشانهها و تفاوتها و
ضعفهای خودمان را از مشاهده ویدیوی این کنسرتها هم میتوان دید.
در
کنسرتهای مصری مردم این کشور با هنرمند کاملاً همراه میشوند. هنرمندان هم دقیقاً
میدانند مردم کی و چگونه به وجد میآیند. تجربه طولانی هم دارند. تماشاگر پای
کنسرت امکلثوم تمام و کمال با او یکی میشد و گوئی خود آواز میخواند و به موقع
جواب آواز امکلثوم را با احساسات پرشور میداد. سبک اجرای امکلثوم واقعاً خاص
بود. با غرور و دستمالی نمادین در دست غوغا به پا میکرد. گفته میشود ضمن کنسرت
در کاری که باید اجرا میکرد و حتی شعری که باید میخواند تغییرات فیالبداهه میداد.
هر وقت نوازنده قانون و یا ویولون اول هم قطعهای را سولو میزدند تماشاگر تشویق
میکرد.
اغلب
مصریها هنگام شنیدن قرائت قاریان هم رابطه فوقالعادهای با قاری برقرار میکنند.
با قاریان مصری عموماً از طریق نوارهای مرحوم محمد عبدالباسط عبدالصمد آشنا شدهایم.
در این نوارها عکسالعمل مستمعین تناسب بسیار زیبائی با نحوه قرائت عبدالباسط دارد.
بعد از هر توقف کلمه الله و الله اکبر را بسیار متناسب و پر شور به کار میبرند.
در بعضی جاها کسانی که احساساتی شدهاند جملاتی هم میگویند. شنونده بی آنکه عربی
بداند در فضای قرائت قرآن قرار میگیرد. ما در ایران چنین سنتی نداشتیم. البته چند
سالی است در ایران هم هنگام قرائت قرآن مستعمین ابراز احساسات میکنند که چندان
حال و هوای عکسالعمل مردم مصر را ندارد. خاصه که با شنیدن نوارهای عبدالباسط
سلیقه شنیداری ما هم ارتقاء یافته است. البته
در حوزه مذهب ما تجربه کمنظیری در مداحی و رابطه متقابل مداح و عزادار داریم. [2]
اما
در میان کشورهای منطقه که من شیوه برگزاری کنسرتهای آنها و رابطه میان هنرمند و
تماشاگر را دنبال کردهام، مردم جمهوری آذربایجان واقعاً تجربه یگانهای دارند. در
جمهوری آذربایجان طی دهها سال گذشته سنت و مدرنیته به زیباترین شکل ممکن در هم
ادغام شده است. همه زیبائیهای سنت موسیقائی
خود را با آنچه که از اروپا و مردم بافرهنگ روس آموختهاند، چنان زیبا در هم تنیدهاند
که باور کردنی نیست. در این یادداشت که به
مناسبت برگزاری کنسرتهای بلبل شرق عالیم قاسماوف در تهران نوشتم، توضیح دادم که
جایگاه موسیقی موغام در جمهوری آذربایجان مثل موسیقی سنتی در ایران و حتی سایر
کشورهای منطقه نیست. این موسیقی هم به دربارها راه داشته و هم بین همه طبقات مردم
حضور داشته است. رابطه خواننده موغام هم با مردم به واسطه همین سابقه چیزی نظیر
رابطه عاشیقها با مردم است. جدائی طبقائی و تفاخر در این موسیقی کُلّهم بیمعنی
است.
تماشاگران
در جمهوری آذربایجان هنگام اجرای موغام قطعات را کاملاً میشناسند. بهترین لحظات
اجرا را بسیار درست تشخیص میدهند و با تشویق های پرشور خود خواننده و نوازنده را
به وجد میآورند. بعضاً با صدای بلند مراتب خوشحالی و شور و حال خود را هم بیان میکنند.
اگر قطعهای را هم درخواست کنند متناسب با حال و هوای اجراست و گوئی دقیقاً میدانند
که در این لحظه اجرای کدام گوشه مناسب است. این فرهیختگی را هنگام تماشای موسیقی
سمفونی به سبک غربی هم دارند. سنت دیرینه موغام و بیش از صد سال حضور مداوم موسیقی
مدرن در این جامعه و تولید آثاری در اندازههای جهانی تجربه گرانبهائی را در
اختیار مردم این جمهوری قرار داده است. هم آداب و سنن دیرینه خود را به زیبائی پاس
میدارند و هم موسیقی غربی و حواشی پرتشریفات آن را به خوبی میشناسند. نکته جالب
دیگر این است که این فرهیختگی موسیقائی مختص باکو نیست. در هر شهر بزرگ و کوچکی که
کنسرتی برگزار میشود به وضوح میتوان دید که تماشاگر ارتباط فوقالعادهای با هنرمند
دارد.
هنگام
تماشای یک کنسرت در یک سالن و یا از یک کانال تلویزیونی به قدری درگیر حاشیهها میشوم
که بعضی وقتها از اصل مسئله باز میمانم. یکی از همین حاشیه ها رابطه هنرمند و
تماشاگر است. تا این لحظه و در میان کشورهای منطقه که کنسرتهای آنها را از کانالهای
ماهوارهای و از همین زاویه دنبال کردهام، به نظرم مردم جمهوری آذربایجان در اوج
قرار دارند و شناخت و ارتباط آنها با خواننده و یا نوازندگان در حال اجرا، با
پیشرفتهترین کشورهای اروپائی قابل مقایسه است. یکی از آروزهایم که گفتهاند آرزو
بر چون منی عیب نیست، دیدن کنسرت عالیم قاسماوف و دختر هنرمندش فرغانه در باکو و
به همراه همین مردم پر شور و حال و موسیقیشناس است که میترسم همچنان به دلم
بماند.
تشویق
نسبت مستقیمی با شناخت از موسیقی دارد. ممکن است گفته شود مقصر نیستیم که تا
کنون یاد نگرفتهایم و هنگام تشویق خارج میزنیم. نزدیک چهار دهه است که با جهان
خارج عملاً هیچ ارتباطی نداریم. در تلویزیون هم کنسرت ندیدهایم. تلویزیون رسمی
هنوز اندر خم حرمت مشاهده ساز است. اغلب ایرانیانی هم که به خارج میروند و یا در
خارج زندگی میکنند، دیدن یک کنسرت غیرایرانی و غیرلسآنجلسی حتی از اولویتهای آخر
آنها هم نیست. نه فرصت مناسب داشتیم و نه دست مردم دیدیم که بیاموزیم.
این
جواب درست است اما غلط انداز هم هست. چون خیالمان را راحت میکند و همه تقصیرها را
گردن حکومتی میاندازد که هیچ میانهای با موسیقی ندارد. امکلثوم متعلق به دورانی
است که حکومتهای ایران و مصر نگاه یکسانی به موسیقی داشتند. معروف است که وقتی امکلثوم
کنسرت میداد و تلویزیون هم پخش میکرد، خیابانهای قاهره خلوت میشد. به هر حال
هنردوستی به حرف نیست و در عمل هم باید نمود مشخص داشته باشد.
اتفاقاً
اگر هنر ایران از جمله موسیقی نیاز به حمایت مردم داشته باشد دقیقاً همین الان
نیاز دارد. و اتقاقاً مردم ایران خاصه مردم پایتخت در بهترین شرایط ممکن هستند که
از هنر کشور و از جمله موسیقی حمایت کنند. حمایت هم این نیست که از بازار سیاه
بلیط برای کنسرت فلان استاد تهیه کنیم. در کلانشهری مثل تهران فقط چند سالن
نسبتاً با کیفیت وجود دارد که در اغلب کنسرتها پر نمیشوند. بخش مهمی از ساکنان
این کلانشهر وضع مالی خوبی دارند. اگر سالی چند بار برای هنر هزینه کنند، هم
سلیقه خودشان ارتقاء مییابد و هم هنرمندان حمایت میشوند. در هر کنسرتی هم
تماشاگر چیز جدیدی یاد میگیرد. در حال حاضر خیلی از هنرها اگر از حمایت دولتی محروم شوند، به کلی هنرمندان آن آواره خواهند شد.
اشاره به میراث گرانبهای موسیقی عاشیقی که برای مردم اهمیت داشت، نشان میدهد که چه ارتباط و
شناخت فوقالعادهای میان مجری و مخاطب برقرار بود. اگر هنرهای امروزی هم به
اندازه کافی از طرف مردم مورد توجه قرار گیرد، انباشتگی تجربه پیش میآید و خودبخود
خیلی چیزها را از دیگران و از همدیگر یاد میگیریم و برگزارگنندگان کنسرت هم ناچار نمیشوند از بلندگوی
سالن به ما تذکر بدهند کی دست بزنیم.
عاشیقها
معمولاً در قهوهخانه داستانهای حماسی و عاشقانه آذربایجان را به شکل موزیکال برای
مردم اجرا میکردند. قهوهخانه در شرایط عادی اصلاً جای ساکتی نبود. اما بسته به
هنر عاشیق بعضاً چنان سکوتی در آن حکمفرما میشد و چنان تماشاگر غرق قصه و موسیقی
و آواز عاشیق میشد که نظیر چنین ارتباطی را باید در تالارهائی معروفی چون المپیای
پاریس سراغ گرفت. وقتی هم مردم از اجرا رضایت داشتند، عاشیق را به سبک خود تشویق
میکردند. این تشویقها با معیارهای امروزی ممکن است چندان جالب نباشد. به هر حال
عاشیق بلیطفروشی نمیکرد. میزان درآمد او منوط به اجرای موفقی بود که هر چه بیشتر
مردم را تحت تاثیر قرار بدهد تا سکههای زیادتری در بساط او بیندازند.
جالب
اینجاست که تقریباً همه مردم قصهای را که عاشیق میگفت بارها و بارها شنیده بودند
و میدانستند که داستان از چه قرار است. اما هنر عاشیقی و شیوه اجرا به گونهای
بود که مثل نمایشنامههای غربی مردم مشتاقانه منتظر بودند تا روایت و نحوه بیان و
فضاسازی این عاشیق را از قصه بشنوند. ممکن بود قصههای طولانی و حماسی مثل جنگ
کورواغلو طی چندین شب روایت شود. مشتاقان شبهای متوالی خود را به قهوهخانه میرسانند
تا ادامه قصه را از دست ندهند.
به
یاد ماندنی ترین خاطرهای که از دوران کودکی در این خصوص دارم، بگو مگوی دو تن از
بزرگان خانواده بود. یکی از آنها نخواسته بود که ادامه قصه عاشیق در قهوهخانه را
از دست بدهد و به عنوان بزرگتر در مراسم خواستگاری جوانی شرکت کند. دیگری که بیشتر
مذهبی بود، او را متهم میکرد که قصه ساختگی فلان پادشاه را به مسائل خانواد ترجیح
داده است.
متاسفانه
چند سال قبل از انقلاب موسیقی عاشیقی و قهوهخانه به سرعت رو به قهقرا و فراموشی رفت.
گوئی عجله داشتیم که هر چه زودتر به قافله تجدد پیوندیم و این سنتها مزاحم بود. خوشبختانه
رادیوی اورمیه در همان موقع برنامههای فوقالعادهای
تدارک دید. هر شب قصههای آذربایجان توسط عاشیقها به شکل سریالی نقل میشد. عاشیق
درویش و عاشیق یوسوف و عاشیق دهقان و عاشیق اصلان ستاره این برنامهها بودند که
بسیار هم مورد استقبال قرار گرفت. حتی در قهوهخانهها هم چندین نفر دور رادیو جمع
میشدند و دنباله داستان را میگرفتند.
[1] اکنون که آقای رهبری رهبر ارکستر
سمفونی تهران هستند و چندین کنسرت را در تالار رودکی رهبری کردهاند اگر فون
کارایان هم در قید حیات بود و مجالی هم برای دعوت ایشان به تهران فراهم میشد، هیچ
بعید نبود که قبل از هر اقدامی سر و سامانی به این اوضاع میدادند. داخل پرانتز
عرض بکنم که هیج بعید نیست این درخواست صریح از مردم که در ابتدای این یادداشت به
آن اشاره شد، کار خود آقای رهبری بوده باشد. به هر حال ایشان خیلی آدم پرحوصلهای
به نظر نمیرسد. قبلاً لوریس چکناواریان هم در جواب سوالی به تشویقهای نابهنگام
میان قطعات اشاره و با کلی احتیاط گفته بود که به مرور درست خواهد شد.
[2] در سنت مداحی فارغ از هر نوع
قضاوت ارزشی ارتباط مداح و عزادار به طرز شگفتانگیزی زنده و متقابل است. بر هم
تاثیر میگذارند و از هم تاثیر میگیرند. مداح دقیقاً میداند چه شعری را در چه
موقعیتی و با چه حال و هوائی باید بخواند. عزادار هم به تمام ریزهکاریهای مداح
اشراف دارد و به بهترین نحو ممکن با مراسم همراه میشود. مداحی و شبیهخوانی طی
قرنها به پختگی خاصی رسیده است. اغراق نیست که بگوئیم یک مداح درجه سه اردبیلی
بهتر از ابراهیم حامدی (ابی) با مخاطب خود ارتباط برقرار میکند. ابی از معروفترین
خوانندگان پاپ ایرانی است که بعد از چند ده سال خوانندگی و کنسرت چیزی جز آآآ
ماشاااالله یاد نگرفته تا آن صدای ماندگار را حین اجرا با کمی ابتکار به گوش
تماشاگر برسد. مداحان همیشه به فکر ارتقاء کار خود هم بودند. در گذشتههای نسبتاً
دور که رفت و آمد و سفر به این راحتی نبود کسانی از شهرهای دورتر آذربایجان به
اردبیل میرفتند تا اشعار جدید با خود بیاورند. باید نظر بزرگان هیئت را جلب میکردند.
خاطرهای از یک هیئت محلی نقل میکنم که نشان میدهد چه ریزهکاریهای رعایت میشد
تا مداح و عزادار ارتباط زندهای با هم داشته باشند.
هیئتهای بزرگ مداحان شناخته شده و ثابتی دارند. اما هیئتهای کوچک و معمولی ممکن است اینطور نباشد. در غرب تالش معمولاً اینطوری است. هر سال و بعد از عید قربان مداحان اردبیل به غرب گیلان و مناطق تُرکنشین میآیند که برای محرم پیشرو بتوانند با هیئتها به توافق برسند. پدر دوست من در محله کِئشَوَر خطبهسرا از بزرگان یکی از همین هیئتها بود. در ایام جوانی ایشان نوحه هم میخواند. اصالتاً اردبیلی و سید بودند. همه به ایشان آقا میگفتند. شخصاً هم مردی وارسته و آقا بود که سال گذشته به رحمت خدا رفت. آقا مداح را به منزل خود دعوت میکرد. بعد از شام از او خواهش میکرد که ذکر مصیبتی بکند. خود هم تعیین میکرد که چه بخواند. مثلاً می گفت روضه حضرت رقیه را بخوان. مداح میدانست که دارد امتحان پس میدهد ولی نه او و نه آقا هیچکدام چنین چیزی را به زبان نمیآوردند. آقا چنان ارادتی به اهل بیت داشت که با هر کیفیتی اسم آنها در مداحی ذکر میشد بیاختیار اشک میریخت. نمی شد از شدت تاثر ایشان تشخیص داد که چه نمرهای به مداح خواهد داد. مداح شب را می خوابید و بعد از صرف صبحانه آقا او را بدرقه میکرد. مثل رای هیئت ژوری اسکار تا آخرین دقایق نظر ایشان بر کسی معلوم نبود. از بدرقه مداح که بر میگشت بچهها از او میپرسیدند که : «آقا نئجیدی؟ / چطور بود آقا؟» آقا فقط یک کلام جواب میداد و مثلاً میگفت : «آغلاتمئی / نمیتونه اشک دربیاره» ممکن بود این موضوع چندین بار تکرار شود و در نهایت بخت یار مداحی باشد که آقا در مورد او میگوید : «آغلادئی / میتونه از مردم اشک بگیره»
البته در اینجا سخن از مداحی سنتی است. مداحان بانفوذ و حکومتی شرایط دیگری دارند. از همه امکانات اسفاده میکنند تا به کار خود رونق ببخشند. بعضاً بدون هیچ واهمهای از آهنگهای پاپ هم ایده میگیرند. نفوذ زیادی هم دارند و کسی را یارای مقابله با آنها نیست. چند سالی است که سعی میکنند در ایام ولادت کمی شاد مداحی کنند و مردم هم دست بزنند و کارشان فقط سوگورای نباشد. موفقیت چندانی نداشتهاند و حتی کار آنها کمی لوس هم به نظر میرسد.
هیئتهای بزرگ مداحان شناخته شده و ثابتی دارند. اما هیئتهای کوچک و معمولی ممکن است اینطور نباشد. در غرب تالش معمولاً اینطوری است. هر سال و بعد از عید قربان مداحان اردبیل به غرب گیلان و مناطق تُرکنشین میآیند که برای محرم پیشرو بتوانند با هیئتها به توافق برسند. پدر دوست من در محله کِئشَوَر خطبهسرا از بزرگان یکی از همین هیئتها بود. در ایام جوانی ایشان نوحه هم میخواند. اصالتاً اردبیلی و سید بودند. همه به ایشان آقا میگفتند. شخصاً هم مردی وارسته و آقا بود که سال گذشته به رحمت خدا رفت. آقا مداح را به منزل خود دعوت میکرد. بعد از شام از او خواهش میکرد که ذکر مصیبتی بکند. خود هم تعیین میکرد که چه بخواند. مثلاً می گفت روضه حضرت رقیه را بخوان. مداح میدانست که دارد امتحان پس میدهد ولی نه او و نه آقا هیچکدام چنین چیزی را به زبان نمیآوردند. آقا چنان ارادتی به اهل بیت داشت که با هر کیفیتی اسم آنها در مداحی ذکر میشد بیاختیار اشک میریخت. نمی شد از شدت تاثر ایشان تشخیص داد که چه نمرهای به مداح خواهد داد. مداح شب را می خوابید و بعد از صرف صبحانه آقا او را بدرقه میکرد. مثل رای هیئت ژوری اسکار تا آخرین دقایق نظر ایشان بر کسی معلوم نبود. از بدرقه مداح که بر میگشت بچهها از او میپرسیدند که : «آقا نئجیدی؟ / چطور بود آقا؟» آقا فقط یک کلام جواب میداد و مثلاً میگفت : «آغلاتمئی / نمیتونه اشک دربیاره» ممکن بود این موضوع چندین بار تکرار شود و در نهایت بخت یار مداحی باشد که آقا در مورد او میگوید : «آغلادئی / میتونه از مردم اشک بگیره»
البته در اینجا سخن از مداحی سنتی است. مداحان بانفوذ و حکومتی شرایط دیگری دارند. از همه امکانات اسفاده میکنند تا به کار خود رونق ببخشند. بعضاً بدون هیچ واهمهای از آهنگهای پاپ هم ایده میگیرند. نفوذ زیادی هم دارند و کسی را یارای مقابله با آنها نیست. چند سالی است که سعی میکنند در ایام ولادت کمی شاد مداحی کنند و مردم هم دست بزنند و کارشان فقط سوگورای نباشد. موفقیت چندانی نداشتهاند و حتی کار آنها کمی لوس هم به نظر میرسد.
از نوشته عالمانه و زیبایتان لذت بردم. سپاس
پاسخحذف