۱۳۹۲ بهمن ۴, جمعه

حاشیه بر نهالستان

فیس‌بوک برای من مواهب زیادی داشت. خیلی با اکراه به آن پیوستم، که باید روزی قصه آن را بنویسم. اما دوستانی یافتم، که در زندگی معمول و بدون شبکه‌های اجتماعی، تقریباً محال بود چنین فرصتی نصیب من شود. علی‌الخصوص که روحیه بسیار محافظه‌کاری هم دارم. به واسطه همین شبکه اجتماعی، این افتخار را داشتم، که آقای علی آل‌یاسین نوشته‌های نهالستان را مشاهده کنند، و به تعبیر خودشان حاشیه‌ای برای آن بنویسند. وقتی به بخشی از یادداشت ایشان رسیدم که ایران را با هندوستان مقایسه می‌کرد، یک احساس شیرین و لطیف میهن‌دوستانه و ایران‌دوستانه در آن دیدم. در این مقایسه، آقای آل‌یاسین هم نگران زبان فارسی است که مبادا به حال و روز زبان‌های هندوستان بیفتد. و هم هیچ زبانی را در جهان به زبان‌های ایرانی ترجیح نمی‌دهد، و چیزی را بیگانه نمی‌شمارد. قرار بود برای خود ایشان نظرم را بنویسم، که معمول چنین گفتگوهائی است. ولی به طور ویژه مشاهده همین بخش، خیلی به دلم نشست. و چون یک سینه سخن دارم، خواهش کردم اجازه بدهند مطلب در نهالستان گذاشته شود. تا سایر دوستان هم در شبکه‌های اجتماعی ملاحظه کنند و ما را از نظرات خود بی‌نصیب نگذارند. پیداست که آقای آل‌یاسین به سبک نگارش جدانویسی و بی‌فاصله‌نویسی دلبستگی خاصی دارند. مطلب به همان سبک در اینجا گذاشته می‌شود. از طرف من، فقط لینک مطالبی از نهالستان که مورد اشاره ایشان بود، اضافه شده است.
بعضی نوشته‌هایتان را بسیار به‌جا می‌یابم، مثل ِ نوشته‌تان درباره ۲۴ آوریل. بگذارید بهشان نپردازم.  متوجّه این مسأله‌ام که بعضی بندها به نظر از-هر-دری-سخنی برسند، امّا چون به هرحال فضا محدود است، ناچار‌ام بعضی مسائل را مختصر بنویسم. اگر جایی ناروشنی‌یی هست، اگر بفرمایید سعی می‌کنم در حدّ سوادم تشریح کنم.
در این بند ِ زیر مقصودم بیش‌تر گزارشی‌ست، شاید تکمله‌ای به نوشته «تاریخ رسمی درایران به مغول هم رحم نمی‌کند». شاید حرف ِ کلّی‌یی بزنم، امّا امیدوار ام مقصودم روشن باشد.
روایت ِ تاریخی تقریباً همیشه معطوف به هویّت‌سازی ست، و هویّت‌سازی -تقریباً- همیشه معطوف به سیاست، یعنی مناسبات ِ قدرت.
امّا این مطمئنّا محدود به ایران نیست. اتّفاقا‌ً، الگوی تکراری ملّت‌سازی و هویّت‌سازی ِ دوران ِ متجدّد است. الگوهای تکراری‌یی را می‌شود در تقریباً همه ملّت‌سازی‌های بر مبنای ملّی‌گرایی ِ رُمانتیسیستی  متجدّد  مشاهده کرد: برسازی ِ یک گذشته مشترک، طوری که انگار متّصلا‌ً در خودآگاه ِ جمعی وجود داشته است، یک دوران ِ طلایی در گذشته دور، تخریب ِ دوران ِ طلایی به دست ِ یک «دیگری»، یک مهاجم ِ بدخواه ِ بی‌فرهنگ. باور کنید این الگو محدود به ایران و کشورهای هم‌جوارش نیست، اتّفاقا‌ً وارداتی ست.
 تاریخ‌نویسی ِ ملّی لهستان و چخ (جمهوری ‌ِ چک) و حتّی انگلستان و فرانسه و اروپای غربی هم‌ چن‌ین است. (و هرچیز ِ «ملّی‌» نمی‌تواند در به‌ترین حالت از دو قرن تجاوز کند). گزینش ِ این «دیگری» بی‌فرهنگ ِ ددمنش تا حدّی هم به سیاسیّات ‌ِ هم‌عصر ِ تولید ِ این هویّت مربوط است. روایت ِ‌ تاریخی از دل ِ هم‌ین گزینش ِ روی‌دادهای تاریخی بیرون می‌آید. مثلاً، در کشورهایی که وضع ‌ِ ثبات ِ سیاسی و اقتصادی به مدّت کافی برقرار بوده، اضطرار ِ سابق برای ملّت‌سازی از میان رفته و نیاز‌ِ کم‌تری به دش‌من‌-پردازی از هم‌سایگان است، مثل ِ بیش‌تر ِ ممالک ِ اروپای غربی، و حالا که روایت کمابیش جاافتاده، مرزهای سیاسی تثبیت شده، این گوشه‌های برّان و پرشور ‌ِ تاریخ‌نویسی به حاشیه رفته است و تاریخ‌نویسی ظاهر ِ خون‌سردتری یافته است. مثلاً، دیگر نیازی نیست در نگاه ِ انگلیسیانْ فرانسویان به عنوان ِ یک دیگری ِ«ذاتاً» متفاوت در تاریخ ترسیم شوند. امّا در روایت ِ تاریخ ِ ملّی  انگلستان هم، که قرار بوده درش محوریّت به آنگل‌ها و ساکسُن‌ها داده شود، نُرمن‌ها اشغال‌گران ِ متوحّش بیگانه قلم‌داد می‌شوند، که دست‌شان با پاپ در یک‌کاسه بوده در سرکوب ِ «خلق ِ مظلوم» ِ آنگلوساکسُن. یعنی نُرمن‌های ۱۰۰۰ سال ِ پیش دیگری ِ باستانی بوده‌اند. و البتّه دیگری‌های جدیدتری هم در تاریخ‌شان بوده: فرانسه، کاتُلیک‌ها، آلمان و الخ. بر اساس ِ اهداف ِ سیاسی، در اروپای غربی قارّه‌ای شاید مسأله عمده‌تر ایجاد ِ هویّت اروپایی باشد. دیگر لازم نیست طبق ِ سرمشق ِ ملّی‌گرایی ِ رُمانتیسیتی در آثار ِ بتهُوِن به دنبال ِ تجلّی «روح‌ِ آلمانی» باشند، حالا باید چیزی تولید شود به اسم ِ «روح ِ اروپا». در تلاش برای چارچوب‌پردازی ِ جدید جنگ ِ دوم جهانی دیگر جنگ بین ِ کشورها نبوده است، بل‌که جنگ ِ داخلی‌یی بوده که ختم به خیر شده. حالا تکیه اصلی باید روی تهاجمات ِ تاریخی به «اروپا» باشد و «دیگری» جدیدی باید یافت شود. مثلاً، مسلمانان.
البتّه، نه آن‌که تصویر‌ِ دیگری ِ متوحّش‌ از مغولان صرفاً کار ِ ایرانیان باشد. آن‌طور که فهمیده‌ام، برای روس‌ها هم تا حدّی چن‌ین است.  امّا این بدترین نمونه بی‌انصافی در تاریخ‌نویسی نیست.  عجیب‌تر از آن وضع ِ تاریخ‌نویسی در ممالک ِ جدا شده از عثمانی است: برخوردهایی که با یونانی‌ها و  بلغارها داشته‌ام یک روایت ِ - دست‌ ِ کم به نظر ِ من- به شدّت‌ مُعوَج از دوره عثمانی می‌دهند: بهش می‌گویند «چهار قرن بردگی و آشغال  به دست ِ تُرکان»، و برایشان البتّه ترک و مسلمان تقریباً دو چیز ِ مترادف‌اند ظاهراً. (این قصّه البتّه سر ‌ِ دراز دارد و این‌جا صرفاً از باب ِ مثال ذکر کردم. از هم‌ین یک عبارت ِ «چهار قرن …» می‌شود چندین استنتاج درباره تاریخ‌نویسی ِ این کشورها کرد). مجدّدا‌ً، چیزی وجود داشته به نام ِ شاهنشاهی ِ اوّل بلغارستان، که بیزانسی‌ها تضعیف‌ کردند و عثمانی‌ها نابود. و البتّه تقصیر ‌ِ تُرکان خیلی بزرگ‌تر است، به هر‌حال مسلمان هم بوده‌اند بدتر از همه‌چیز. و اگر داد-و-ستد ِ فرهنگی‌یی بین ِ بالکان و آنچه ام‌روز خاورمیانه خوانده می‌شود صورت گرفته، از سُنبه پرزور ِ عثمانی‌های جبّار ‌ِ بی‌فرهنگ بوده است که بلغارها و یونانی‌ها را به «بردگی» گرفته‌ بوده‌اند.  مطمئنّا‌ً باور ِ این روایت از باور ِ روایت ِتوحّش ‌ِ مغولان ساده‌تر نیست. خلاصه این که آن‌چه به نظرتان جفا به مغولان رسیده است، این‌که متوحّش تصویر شده‌اند، مشابه‌های باورنکردنی‌تری هم دارد، هم‌ین دم ِ دست‌مان.
 مثال‌های دیگر را لابد شما که جمهوری ِ آذربایجان و ارمنستان را به‌تر از من مطالعه کرده‌اید به‌تر بدانید: این دو جماعت (و اصرار دارم نگویم ملّت، چون چیزی به اسم‌ِ ملّت آذربایجان و ملّت ارمنستان وجود نداشت تا پیش از آ‌ن‌که در قرن‌ِ بیستم تولید شوند) سال‌های سال زیست‌شان درهم‌تنیده بوده است و فرهنگِ غیرمذهبی‌شان، موسیقی، غذا، آداب ِ معاشرت‌شان، شبیه ِ به‌هم بوده است. حتّی خیلی از اعضای هردو جماعت زبانی که الآن متعلّق به «دیگری» قلم‌داد می‌شود را می‌دانسته‌اند. امّا ام‌روزه  بنا به سرحدّات‌ سیاسی ِ جدید، نیاز بوده که روایت ِ تاریخی ِ جدیدی ارائه شود که درش هرکه خارج از مرزهای جدید می‌افتد «دیگری‌»‌یی باشد که از ازل دیگری بوده. حال آن که مرزبندی‌ها هیچ‌وقت به شکل ِ واضحی که ما فکر ام‌روزه در ذهن داریم وجود نداشته‌ است. تلقّی ‌اِم‌روزه‌مان از  مفهوم ِ  «نژاد» (با تلقّی ام‌روزه‌مان از این مفهوم، به عنوان ِ چیزی «ذاتی» و «زیستی»، و نه صرف ِ تعلّق به یک جماعت ِ مشخّص) هم از هم‌ین‌جا به نظر می‌رسد نشأت گرفته باشد: تلاش برای یافتن ِ یک تأیید ِ «ذاتی» برای مرزهای سیاسی.  چیزی که بشود باهاش اندازه گرفت هرکس چه‌قدر آلمانی یا چه‌قدر روس است. منظورم (حرف ِ حساب‌م) این است که «دیگرسازی» جزء لایتجزّای هوّیت‌سازی دوران ِ متجدّد است.
خلاصه آن‌که، بله، فرمایش‌تان متین که باید تاریخ را از اوّل نوشت، امّا این منحصر به تاریخ ِ‌ رسمی ِ ایران نیست. کلّ تاریخ‌نویسی هم‌ین است. به نظرم تاریخ‌نویسی ِ رایج در ایران را اگر هم باز می‌نویسیم، نباید به شکل ِ دل‌خواه ِ دیگری، با اهداف ِ سیاسی ِ دیگری بازبنویسیم.
حالا که حرف از روایت ِ تاریخی و نقش‌ش در  دیگرسازی  شد، بگذارید یک مسأله دیگر را طرح کنم.
به نظرم می‌رسد شما که طرف‌دار ِ بازنگری در روایت ِ غالب‌اید، میل دارید یک روایت ِ دیگر پیش‌نهاد کنید که هم‌آن‌قدر تابع ِ شرایطِ فعلی و در تلاش برای ایجاد ِ مرزبندی‌های سیاسی-اجتماعی جدید است که روایت ِ غالب بوده است. شما از چیزی به نام ِ «قوم ِ فارس» صحبت می‌کنید. اجازه بدهید یک مسأله شخصی ِ مرتبط را مطرح کنم: من متولّد تبریزام، به واسطهٔ این‌که مادرم تبریزی ست. من هم در تبریز و در میان ِ خانواده و اقوام ِ مادری زیاد وقت گذرانده‌ام، در‌واقع تنها خویشاوندانی که باهشان وقتِ زیادی می‌گذراندم. دوگانی ِ ترک-فارس در این فضا بسیار پررنگ بود. من هم خود را یک ترک می‌شناختم. اگر سفری به اصفهان داشتیم، این را شیرفهم‌مان کردند که «فارس‌ها برای اصفهان به تُرک‌ها مدیون‌اند» و یک بار کسی حتّی چیزی به این مضمون گفت که ستّارخان را فارس‌های بدعهد کشتند. سال‌ها طول کشید که بفهمم مفهوم ِ فارس (به این معنی) برساخته هم‌شهری‌هایم بوده است که برای قوام دادن به مفهوم ِ تُرک که برای تعریف‌ش نیاز به دیگرسازی داشته‌اند. بعدها  فهمیدم کسانی که «فارس» می‌نامیدیم‌شان چن‌ین هویّتی برای خودشان قاٌئل نبوده‌اند. خلاصه ‌آن‌که، دوگانی ِ تُرک-فارس میراث ِ تلاش برای هوّیت‌سازی ِ ترکی به نظر می‌رسد. اسم‌ ِ رسمی این جریان هرچه هست کاری ندارم.  به نظرم می‌رسد این دوگانه‌پردازی در تحلیل ِ شما از شرایط حضور ِ پررنگی دارد، ولی پیش از دوران‌ ِمتأخّر چن‌ین معنایی مثل ِ نوعی وحدت ِ همه آن‌هایی که تُرک خوانده می‌شوند وجود نداشته است. مشابه‌ش ظهور ِ مفاهیمی مثل ِ «مردمان ِ ژرمان» یا بعدتر، «مردمان ِ سلاو» در قرن ِ ۱۹-ام ِ اروپاست. هم‌آن‌طور که برای هویّت‌پردازی عربی  نیاز به دوگانی‌-پردازی‌یی مثل ِ عرب-فارس بود و بازتفسیر ِ تاریخ به شکلی که درش این دو «مردم» دو چیز ِ ذاتاً متفاوت و همیشه-متخاصم و آشتی‌ناپذیر  به نظر برسند. مشابه‌ش را هم در تفسیر ِ تاریخ ِ بعضی گروه‌ها می‌توان دید که هدف‌شان هویّت‌پردازی برای مردمان ِ ترک است. اساساً چیزهایی به نام ِ هویّت مردمان ِ عرب، مردم ِ اسلاو و امثالهم تولیدات ِ دوره جدید است. هیچ جمعیّت‌ بزرگی در تاریخ، مگر احیاناً جمعیّت‌های بر اساس ِ هویّت مذهبی، خودش را به شکل ِ یک ذات ِ با هویّت مستقل تصوّر نمی‌کرده است، و نمی‌تواند کرده بوده باشد. تصوّر این مسأله شاید برای ما که ام‌روزه زندگی می‌کنیم دش‌وار باشد، امّا چشم‌انداز ِ هویّتی مردم ِ چند قرن ِ پیش هیچ شباهتی به ام‌روز نداشته‌ است. برای  برای یکی از اهالی لهستان شاید این‌ مسأله که روس‌ها ارتُدُکس‌اند و لهستانی‌ها کاتُلیک، مرز ِ مهم‌تری ترسیم می‌کرده تا این که هردو تعلّق‌ دارند به «مردمان ِ اسلاو»، یک مفهوم ِ جدید. چه‌را راه ِ دور برویم؟ یک روستایی احتمالاً حتّی نمی‌دانسته چه پادشاهی به کجا حکم می‌راند، حدّ اکثر کارش به مالیّات‌چی ِ والی ِ محلّی می‌افتاده است.
مثلاً جایی در متن‌تان، در نقل ِ یک خاطره از گفت‌گو با دوست ِ اصفهانی‌تان، نوشته بودید «...کورُش ِ کبیر ِ خودتون....».  تفکیک ِ تاریخ ِ کشور به خودشان و خودمان چندان راه به جای خوشی نخواهد برد، در‌واقع اوّلین ابزار ِ ملّت‌سازی باز-تعبیر ِ تاریخ به گونه‌ای ست که درش «خودمان» و «خودشان» دو ذات ِ همیشه آشتی‌ناپذیر به نظر برسند که تاریخ‌ از ازل گواهی به تفکیک ِ «ما-و-ایشان» دارد. تأکیدم این است که هم‌آن‌قدر که  آریا-گرایی پیشینه تاریخی ندارد، چن‌ین نگاهی به تاریخِ آذربایجانی‌ها در ایران نیز  ریشه‌‌ای در تاریخ ندارد.
به هر‌حال، آنچه ایران ِ فعلی را ایرانی می‌سازد که می‌شناسیم، همه کسانی‌اند که درش دخیل بوده‌اند و نه بدون ِ آن‌ها ایرانْ معنایی دارد، و نه  هیچ‌کدام از این «اقوام»  بدون ِ پی‌وندشان با هم‌سایگان‌شان ریشه‌ای در تاریخ می‌توانند برای خودشان دست-و-پا کنند. تلقّی «ما-دربرابر-ایشان» معمولاً قدم ِ اوّل برای جاانداختن ‌ِ چن‌ین قرائت ِ قوم‌محوری از تاریخ است.
از اوّلین تلاش‌هایی که برای ملّت‌سازی در ایران صورت گرفته است، که بسیاری‌ش به دست ِ کسانی بوده مثل ِ میرزا فتح‌علی آخوندزاده، کسروی و الخ، که در دوگانی ِ ترک-فارس تُرک به حساب می‌آیند،  چندان تأکیدی روی بیگانه خواندن ِ غیرفارس‌ها ندیده‌ام. حتّی اگر شده تاریخ را این‌طور سعی کرده‌اند تفسیر کنند که غیرفارسی‌-زبان‌ها بازماندگان ِ مادها یند و لذا هم‌آن‌قدر ایرانی که فارس‌-زبان‌ها و کذا و کذا. این وسط شاید سر ِ اعراب ِ خوزستان بی‌کلاه می‌ماند. عرض‌م این است که این‌ها  اگرچه شاید با اعراب میانه خوشی نداشته‌اند، به نظر نمی‌رسد از غیرفارسی-زبانان (به استثنای اعراب)  «دیگری» ساخته باشند. تاریخ‌نویسی ِ غالب از آذربایجانی‌ها دیگرسازی نکرده‌ است. هم‌آن ستّارخان که از نظر‌ِ عدّه‌ای از بدعهدی فارس‌ها کشته شد، برای کسانی که فارس‌شان می‌خوانندشان سردار ِ ملّی ست.
جایی در نوشته «زبان و نقش ِ روحانیّت» به این مضمون  نوشته‌اید که «تُرکان ِ ایران تُر‌ک‌تر از ترکان ترکیه‌اند». این یعنی چه؟ ترک بودن را چه‌طور باید اندازه گرفت؟ به نظرم جواب ِ این سؤال ریشه در تلقّی‌ ِ قومی ِ ملّی از هویّت دارد: یعنی تُرکیّت یا ایرانیّت مسأله تعلّق به یک جماعت نیستند، بل‌که چیزهای ذاتی و قابل ِ اکتشافی در آدم‌‌هایند. (مشابه ِ بازتعریف ِ مفهوم ِ یهودیّت در قرن ‌ِ بیستم. به‌تر است زیادی پرت نشوم البتّه)

در باب ِ زبان‌ها:
یک جای دیگر نوشته بودید که آذری و عثمانی اویغوری «لهجه‌های ترکی‌«اند. یعنی ناخودآگاه این نگرش ِ جدید به زبان را پذیرفته‌‌اید که چیزی به نام ِ تُرکی وجود دارد که این‌ها صرفاً لهجه‌هایی از آن‌اند. در عین ِ حال، برای نشان دادن ِ قلّت ‌ِ متکلّمین ‌ِ زبان ِ فارسی دلیل می‌آورید که مفاهمه بین ِ متکلّمین ‌ِ بسیاری زبان‌های داخل ِ ایران، حتّی در خراسان، با فارسی‌-زبانان ناممکن نباشد، دُش‌وار است. باید عرض کنم که مادر ِ تبریزی‌م هیچ‌وقت تُرکی استامبولی را درست نفهمید، یک‌بار هم که به ترکمن‌صحرا سفر کرده بودیم و ازش معنی ِ کلمات را می‌پرسیدم، جواب‌ش نمی‌دانم بود. مطمئنّآ‌ً یادگیری ِ این زبان‌ها برایش از من به مراتب ساده‌تر بود، امّا اگر شرطْ مفاهمه باشد، هرکدام از این‌ «لهجه‌ها»ی ترکی که نام برده‌اید، یک زبان ِ مستقل است.
به این معنی که می‌فرمایید، هلندی،  آلمانی، نروژی و دانمارکی هم گویش‌های متنوّع ‌ِ یک زبان ِ ژرمانی باید حساب شوند. امّا هم‌آن‌طور که فوقاً عرض کردم، با این محک و معیار ِ شما چیزی به نام ِ زبان ِ اکثریّت غالب وجود نداشته است. تا پیش از ظهور ‌ِ آموزش ِ همگانی و روزنامه‌هایی که عامّه مردم بخوانند چیزی به نام ‌ِ زبان‌ ِ ایتالیایی، فرانسوی، یا آلمانی هم، به عنوان ِ زبان ِ عامّه مردم از اقشار ‌ِ مختلف یا حتّی زبان‌ِ اکثریّت وجود نداشته است.
ادّعا نمی‌کنم که خواندن ِ چند نوشته‌تان برای دانستن ِ نظرتان در این باره کافی بوده است. صرفاً خواستم چند نکته تاریخی در کنار ِ این قضیّه عرض کنم. توجّه بفرمایید که نمی‌گویم «چه باید کرد»، چون جوابی برایش ندارم. بیش‌تر از باب ِ به‌تر فهمیدن ِ مسأله است.
پدیده‌ تکثّر زبانی چیز ِ عجیبی در کشورها نیست. بیش‌تر ِ کشورها کشور ِ اقلّیّت‌ها یند، و لاأقل تا صد، صد و ده-بیست سال ِ قبل بود‌ه‌اند.  شما که به فرانسه اراداتی دارید،   بعد از ۱۹۱۸ استفاده از آلمانی در آلزاس (ولایت ِ آلمانی‌-زبان ِ شرق ِ فرانسه به مرکزیّت شتراسبورگ\ستراسبورگ)  غیرقانونی اعلام شد.  طبق ِ تخمینی که زمانی دیدم، در زمان ِ انقلاب ِ فرانسه حدود ِ ۱۲٪ مردم «زبان ِ فرانسه» (به معنی ِ زبان ِ دیوانی، آنچه ادامه تحوّل‌ش شُد فرانسه ام‌روزی) صحبت می‌کرده‌اند. حالا چه‌طور طیّ این مدّت آلزاس‌ِ ‌آلمانی‌-زبان آلمانی را رها کرد، و چندین زبان ِ دیگر، از جمله زبان‌هایی که می‌شود ایتالیایی و اسپانیایی نامیدشان، به علاوه زبان‌هایی که جز در فرانسه گویشور ِ عمده‌آی ندارند،  در خاک ِ فرانسه عملاً منقرض شدند. آلمانی به کنار، این زبان‌ها هم برادران ِ زبان ِ فرانسه بودند و نه فرزندان یا لهجه‌هایش. در آلمان ِ ام‌روز هم باواریایی می‌توانست تبدیل به یک زبان ِ مستقل بشود، با این‌وجود آموزش ِ عمومی به زبان ِ آلمانی ست. و قوّه اصلی پشت این وحدت‌ِ زبانیْ آموزشِ همگانی به فرانسه و ایتالیایی و آلمانی بوده است.
مشابه‌ش در ایتالیا و آلمان، لهستان و چندین کشور ِ دیگر هم اتّفاق افتاده است. برای مثال، در آنچه ام‌روزه ایتالیا نامیده می‌شود، ونیزی و توسکانی زبان‌هایی بودند که ام‌روزه ممکن است به عنوان ِ گویش‌های ایتالیایی قلم‌داد شوند، و یا شمال ِ ایتالیا آلمانی‌-زبان بوده است. (این زبان‌های توسکانی و ونیزی هم برای هم‌دیگر قابل ِ مفاهمه نبوده‌اند). در ایتالیاچند ده  زبان ِ محلّی به کار می‌رود. امّا آموزش به ایتالیایی ست.  در آمریکا هم تا قبل از بالا گرفتن ِ میهن‌پرستی ِ اوایل ِ قرن ِ بیستم، زبان‌هایی غیر از انگلیسی در کار بودند که ام‌روز خبری ازشان نیست (منظورم زبان‌های بومیان نیست، منظور زبان‌های مهاجران ِ اروپایی ست که در داخل ِ جماعات تا مدّت‌ها مورد ِ استعمال بود).  خلاصه آن‌که همیشه برای ملّت‌سازی نوعی یک‌سان‌سازی درکار است که لازمه کارکرد ِ دست‌گاه ِ به نسبت سیّار و پرتحرّک ‌دولت ِ مدرن است. یک زبان به عنوان ِ زبان ِ دیوان و دفتر و آموزش برگزیده می‌شود. اگر روی یک زبانِ غالب برای امور ِ اداری و حتّی تدریس در دانش‌گاه‌ها توافق نشود، نتیجه هم‌آن می‌شود که در هند و جدیداً افغانستان اتّفاق افتاد: تدریس در دانش‌گاه‌ها به زبان ِ انگلیسی. و اگربه نظر ِ بعضی چن‌ین چیزی پیش‌رفت و دست‌آورد به حساب می‌آید ،عملاً  فاتحه خواندن برای همه زبان‌های داخل ایران است. دست ِ کم بنده ترجیح خواهم داد اگر زبان ِ آموزشی و دیوانی کشور را تماماً عربی یا تُرکی اعلام کنیم تا این که با انگلیسی زندگی «جدّی‌»مان را، مثلاً در دانش‌گاه‌ها و محیط ِ کار، بگذارنیم. زبان‌هایی غیر از هندی و انگلیسی در هندوستان، اگرچه اسماً در ایالات‌شان رسمیّت دارند، پایشان به دانش‌گاه، حتّی‌ به  بسیاری دروس ِ دبیرستان مثل ِ علوم و ریاضی  نمی‌رسد. امّا اگر اهالی هند بر سر‌ِ زبان ِهندی توافق کرده بودند، شاید لاأقل یکی از  زبان‌‌هایشان به جای مناسبی رسیده بود.
امیدوار ام من را با مطالعه این سطور  متعلّق به جریان‌های ِ «باد ِ فتق ِ آریایی» (اسمی که یکی از دوستان‌م روی جریان‌های آریایی‌محور کذاشته است) تصوّر نکنید. من هیچ‌کس یا زبان ِ ایرانی را بیگانه تصوّر نمی‌کنم.  موضع‌م هم تأیید ِ سیاست‌های «قومی» جاری نیست (اگرچه موافق به تأکید روی مفهوم ِ گسل‌های قومی هم نیستم و به نظرم گُسل‌های قومی را، به این معنی ِ فعلی در دوران ِ اخیر ایجاد شده‌اند. توجّه کنید که منکر ِ تفاوت‌های زبانی نیستم، منظورم تولید ِ هویّت و دیگرسازی بر اساس ِ زبان است. نقشی که پیش‌تر شاید توسّط مرزبندی‌های مذهبی ایفا می‌شد). برای من زبان‌ها، هرکدام‌شان، اگر هم‌ارز ِ بناها و عمارت‌های تاریخی نباشند، کم‌تر نیستند.

۴ نظر:

  1. در فیس‌بوک :
    https://www.facebook.com/Mohammad.Babaee.Balaneji/posts/591374090949324

    پاسخحذف
  2. سلام آقای بابایی
    تعیین تکلیف کردن بد تر از عدم ارائه راهکار میباشد که صاحب مقاله مدام در حال تکرار آن است.
    به نظرم می رسد باید از شما به عنوان کسی که ریشه یابی مسئله را به لحاظ تاریخی و روانشناسی در نوشته های مختلفتان بروز داده اید باید خواهش کنم تا در باب اینکه چرا آسیمیله شدگان چرا از خود صاحبان زبان مادری به آن زبان مقید تر هستند مطلبی و نظری بنویسید.
    شروع دولت و ملت شدن وحرکت مردم آزربایجان به سمت هویت خواهی از جرقه های کین و نژاد پرستی ای شروع شد که رضاخان شروع کننده ان بود و گرنه جز در مورد ادعاهای واهیی در مورد کشورداری غلط امرای تورک بر سرزمین محروسه ایران چرا کسی صحبت از بی احترامی به زبان فارسی نمیکند؟
    بی لطفی دوست شما در مورد آزربایجان و پیشینه تاریخی اون واقعا ناراحت کننده ترین بخش موضع بود چه بسا که حد اقل دولت شوندگی این ملت در اداره ایران بخوبی در سطر سطر تاریخ حک شده است و در دوران نسبتا معاصر حرکتهای بزرگ استقلال و ایجاد کشور از محمد امین رسول زاده تا جمعه سیاه نشان از وجود یک تاریخ پر از تلاشها و فهم و فرهنگ دولت شوندگی دارد.
    در پایان نوع نوشتار بسیار رنجش اور بود چنانکه بدعتگذاریها باعث دوباره خوانیهای بسیار در تصحیح اشتباه خوانده هایم میشد.
    متشکرم

    پاسخحذف
  3. اين نوشته بسيار انديشمندانه و سرشار از عقلانيت است. توانايي خروج از پيش داوري ها و احساسات را تحسين مي كنم. مباني تئوريك محكم است و چندانكه به مثال ها آميخته شده است زيباتر گشته است. ممنون از محمد بابايي كه باعث شد اين متن را بخوانم.

    پاسخحذف
  4. سلام محمد جان! امید که خوب باشی. آدرس ایمیل ات را ندارم. به همین دلیل اینجا برایت می نویسم. لطفأ به من ایمیل بزن. دو عکس زیبا می خواستم از حیوان موردعلاقه مان برایت بفرستم.
    shahla.baversad@gmail.com
    با مهر،
    شهلا

    پاسخحذف