این نوشته شامل چهار بخش کمابیش جدا از هم است. ضمائمی
هم در انتها دارد که قبلاً در فیسبوک و در جریان مناسک انتخاباتی منتشر کردم. در
ضمن هر بخش را میتوان جداگانه مطالعه کرد. حتی میتوان فقط یک بخش را خواند. خواندن
بخش " رأی آذربایجان قومیتی نبود " را بیشتر توصیه میکنم.
بخش 1 - غافلگیری از همان روزها اول شروع شد
بخش 2 - رأی آذربایجان قومیتی نبود
بخش 3 - سه پیامد ناخواسته و مثبت انتخاب پزشکیان
بخش 4 - شکست پزشکیان و مسئولیت جامعه مدنی آذربایجان
بخش اول : غافلگیری از همان روزهای اول
شروع شد
بیستم خرداد 1403 شورای نگهبان نظام اسامی شش نفر را
برای برگزاری مناسک انتخاباتی زودرس ریاستجمهوری اعلام کرد. همان روز در فیسبوک مطلبی
نوشتم که ضمیمه شماره (1) انتهای این یادداشت نیز هست. امروز وقتی به آن یادداشت
نگاه میکنم موضوعی که بیشتر توجهام را جلب میکند چیزی نیست که دیده بودم، اتفاقاً
چیزی است که ندیده بودم.
در آن یادداشت استدلال کردم کاندید اصلح این دوره علیرضا
زاکانی است. چون یک عُصاره ناب است و هیچ ناخالصی ندارد. چنان غرق درخشش زاکانی بودم
که حتی در اعلام تعداد کاندیداها هم مرتکب اشتباه شدم. مطلب با "نظام هشت
کاندیدای صالح خود را..." شروع میشد. دوستان تذکر دادند و تصحیح کردم.
به هر حال شش نفر یا شصت نفر یا حتی یک نفر چندان
مهم نیست. گاهی شورای نگهبان بر اساس تئوری معروف "گُلابی" فقط یک نفر را برای یک حوزه معرفی میکند و میگوید
منتظر هلو و شفتالوی نظام نباشید و همین گُلابی را دریابید و دم نزنید.
آنچه آن روز برای من مهم بود زلال زاکانی بود که
انصافاً خوب دیده بودم. و آنچه امروز از آن نوشته نظر خودم را بیشتر جلب میکند
ندیدن پزشکیان بود. دوستان در کامنتها نظر دادند و تازه متوجه شدم این آقا هم
هست. اتفاقاً همشهری من هم هست.
حقیقت این است که وزن سیاسی پزشکیان همین بود. نماینده
هیچ کدام از باندهای قدرت درون نظام نبود.
برای جریانهای بیرون نظام هم کارنامه سیاسی درخوری نداشت. اما به فاصله چند روز
حضور همین پزشکیان به تحرّک کمنظیری میان فعالان تُرک در تبریز و اورمیه و سایر
شهرهای بزرگ آذربایجان دامن زد. کسانی مخالف بودند و فرقی میان پزشکیان و سایر
اصلاحطلبان و اصولگرایان حکومتی نمیدیدند. اما روز به روز بر تعداد فعالانی که
بر سوابق پزشکیان تاکید کردند و خواهان حمایت از او شدند افزوده میشد.
استدلال موافقان پزشکیان درخور توجه بود. در زاکانیآباد
این نظام قالیبافپرور کاندیدی اذن مشارکت یافته بود که نه تتها بیسواد نبود،
بلکه جراح قلب بود. سابقه او هم نشان میداد در ستیز با دیگران نسبتی با جماعت
ایرانشهری ندارد. اقداماتی کرده بود که در چهارچوب این نظام سابقه نداشت.
پرشکیان در مجلس این نظام جزو مؤسسان فراکسیون تُرک
بود. از عنوان جعلی آذری برای خود استفاده نمیکرد. ممکن است بسیاری متوجه اهمیت
این مسئله نباشند. اما هر دو عنوان آذری و تُرک برای ایرانشهریان و فعالان تُرک
بسیار پُرمعنی است.
پزشکیان در مقابل پنج کاندید دیگرای قرار داشت که
خودشان هم سوابق تحصیلاتی یکدیگر را قبول نداشتند. مدارک دانشگاهی آنها سُخره خاص
و عام بود. بعضاً شیوه حرف زدن آنها نشان از این داشت که زبان مادری خود فارسی را
هم در مدرسه خوب نیاموختند.
اما پزشکیان به سه زبان تُرکی و فارسی و کُردی تسلط
داشت. گرچه مثل قریب به اتفاق تُرکهای ایران از سواد تُرکی محروم است، اما تُرکی
را نظیر سایر مقامات تُرک نظام در قالب آن ترکیب بدریخت و لعنتی "فاذری"
حرف نمیزد.
ویدیوهائی از پزشکیان منشتر شد که نشان میداد زبان کُردی
را روان صحبت میکند. فقط مرتکب بیژی بیژی نمیشود. مثل اینهایی نیست که وقتی به
ما تُرکها میرسند یکریز یاشاسین یاشاسین میگویند و بعضاً روی اعصابمان راه میروند.
به تعبیر دوست زباندانی مثل آدم کُردی حرف میزند.
***
همه اینها برای فعالانی که دل در گرو پذیرش تنوع در
ایران دارند سیگنالهای مثبتی بود. اما مگر میشود در این زاکانستان آریائی برای
ساعتی هم به این چیزها دلخوش بود و با آوار لاشخورها و تباهی سوابق و تمامیتخواهی
ابلهانه ملیگرایان مواجه نشد؟
نظام در این انتخابات اصلاحطلبان حکومتی را در حد
تحمل جهانگیری و همّتی هم آدم حساب نکرده بود، اما همینها بلافاصله خود را به
پزشکیان رساندند. صحنه عجیبی بود. اصلاحطلبان حکومتی و دار و دسته ایرانشهری آنها
از یک طرف، و بخش بزرگی از فعالان تُرک در طرف دیگر به حمایت از پزشکیان برخاستند.
اصلاحطلبان حکومتی تشنه انبوه پُست و مقام از دست
رفته خود بودند. فعالات تُرک روزنه امیدی دیده بودند و تصمیم داشتند آن را به فال
نیک بگیرند. اما طرز فکر غالب ایرانشهری در طرف اصلاحطلبان حکومتی، و تاکید
فعالان تُرک بر تکثر زبانی و فرهنگی و مخصوصاً اهمیت زبان ملی تُرکی، با هم جمعشدنی
نبود.
خیلی زود اطراف پزشکیان پُر از اصلاحطلبان حکومتی
شد. اپوزوسیون ملیگرا و منوتوئی هم طوری شروع به فحاشی کرد که گوئی پزشکیان پانتُرک
مخفی درون نظام است و مستقیماً از باکو و آنکارا ماموریت دارد تا ایران را تجزیه
کند. زهی بلاهت. فهم این ابلهان از پانتُرکیسم
همین است. همه را هم نثار پزشکیان کردند.
این موارد حاکی از آن بود که با سیاست چندلایه دیگری
مواجه هستیم. در فیسبوک
یاداشتی نوشتم و استدلال کردم مسعود پزشکیان هوشمندانهترین
دامی است که برای مردم ایران و مشخصاً آذربایجان پهن شده است. نظرم من این بود که
حتی اگر معدود چهرههای خوشنام و زندانی اصلاحطلبان حکومتی هم اجازه حضور در این
انتخابات داشتند، باز هم قادر به تحرک اجتماعی نمیشدند. اما این بار قصد دارند به
خرج آذربایجان برنامه خود را پیش ببرند. روی بلاهت ملیگرایان منوتوئی و پهلویچی هم
حساب ویژه باز شده است. اصل نوشته ضمیمه شماره (2) این
یادداشت است.
در
ادامه اوضاع از این هم بدتر شد. به مرور کسانی از باند پانآذریها
به ستاد پزشکیان پیوستند. این باند نسخه حقیر و محلی پانایرانیسیم است. اعضاء آن
از مناطق تُرک ایران انتخاب میشود. خودآذریپنداران بیماری هستند که تحمل شنیدن
نام "تُرک" را هم ندارند. ملیگرایان باهوش معمولاً آبروداری میکنند و
از اینها دستکم در فضای علنی فاصله میگیرند. بعد از این حوادث مطمئن شدم نباید
ظرفیت مدنی آذربایجان را خرج چنین ملغهای کرد. مطلبی نوشتم که ضمیمه
شماره (3) این یادداشت است.
اما
تنور انتخابات روز به روز در شهرهای مهم آذربایجان داغتر شد. باغشمال تبریز شاهد گردهمائی
بزرگی در استقبال از پزشکیان بود. عموم فعالان قبول داشتند که رئیسجمهور در این
نظام برای تعییر کارهای نیست، اما معتقد بودند پیامد ناخواسته این انتخابات فرصت
کمنظیری است. در این خصوص هم یادداشت مفصلی در فیسبوک نوشتم. از
دوران هاشمی رفسنجانی و حوادث سال 88 و پیامد ناخواسته و بسیار مهم نصب دوباره
احمدینژاد دلیل آوردم و استدلال کردم این بار به طریق اولی نباید وارد این معرکه
شد. اصل نوشته ضمیمه شماره (4) این مطلب است.
***
در
نهایت فعالان تُرک و جامعه مدنی آذربایجان در خصوص این انتحابات به سه گروه تقسیم
شدند. گروه اول مخالف مشارکت و حمایت از پزشکیان بودند. هر چه روز انتخابات نزدیکتر
میشد این گروه هم بیشتر آب میرفت و از تعداد آنها کاسته میشد. گروه دوم ساکت
بودند. شاید هم فرصت کوتاه بود و به جمعبندی نرسیدند. اما گروه سوم که به نظر میرسد
تعداد آنها از همه بیشتر بود مشارکت فعال کردند. موفق هم شدند. نتیجه اتتخابات نشان
داد موفقیت پزشکیان در اصل مدیون فعالیت آنهاست.
شخصاً
فکر میکردم محال است از صندوق پزشکیان بیرون بیاید. در فیسبوک
یادداشتی نوشتم و گفتم نظام سالهاست قدرت نرم خود را حتی در میان اقشار مذهبی هم
از دست داده است. متّکی به قدرت سخت است. قدرت سخت هم فقط با پول و مزدور قابل تداوم
نیست. نیاز به پایگاه عضلانی وفادار دارد. کاندید اول این پایگاه عضلانی هم جلیلی
است. و اگر پای پزشکیان و حامیان اصلاحطلب او قربانی شوند برای نظام بسیار گران
تمام خواهد شد. اصل نوشته ضمیمه شماره (5) این مطلب است.
به قدری
از نظر خودم مطمئن بودم که در ادامه با دوستان شرط بستم. گفتم اگر از صندوق
پزشکیان بیرون بیاید برای یک سال در فیسبوک تتها شبکه اجتماعی که فعال هستم چیزی
نخواهم نوشت. پیشبینی من درست از آب در نیامد. اولین تاثیر بُرد پزشکیان نصیب همشهری
او شد. یک سال از نوشتن در فیسبوک محروم شدم.
با همه
اینها به فاصله کوتاهی مطالبی منتشر شد که مؤید استدلال من بود. یکی از طرفداران
جلیلی نوشت قرار نبود بازی اینگونه پیش برود. من دیگر نیستم و هر کس مصلحت را چنین
دید در روزهای سخت هم همو لباس بسیج بپوشد و پا به میدان بگذارد.
بخش دوم : رای آذربایجان قومیتی نبود
بلافاصله
بعد از برنده شدن پزشکیان خطاهای خطرناک و ایرانسوز تحلیلی شروع شد. یکی از این
خطاها قومیتی ارزبابی کردن آراء پزشکیان در مناطق تُرک ایران و خاصه آذربایجان بود.
به ظاهر هم همه چیز مؤید این استدلال بود.
اصلاحطلبان
در انتخابات گذشته همه همّت خود را وقف همّتی
کردند اما پس از محسن رضائی سوم شدند. در این انتخابات هم شکست خوردند. عموم مناطق
غیرتُرک ایران و مشخصاً مناطق فارس به جلیلی رای دادند. شخص سید محمد خاتمی در
استان خود یزد هم نتوانست برای پزشکیان رای بگیرد. جواد ظریف خود را برای پزشکیان
کُشت اما در خوانسار و کاشان هم کاری از پیش نبرد.
تفاوت
رای جلیلی و پزشکیان کاملاً متناسب با تفاوت رای این دو در مناطق تُرک ایران بود. اما
این رای قومیتی نبود. در میان تُرکهای ایران رای قومیتی زمینه اجتماعی محسوس ندارد.
قبل از پرداختن به این موضوع باید دو نکته را توضیح داد.
رای
قومیتی با رای محلی فرق دارد. اگر برای کشوری با طول و عرض ایران کسی با افکار اسدالله
لاجوردی و صادق خلخالی این دو نماد شدیداً رحمانی هم کاندید ریاستجمهوری بشود،
بالاخره در زادگاه خود مورد توجه کسانی قرار میگیرد. این رای محلی است و کمابیش
در همه جای جهان معمول است. شگفت اینکه در آذربایجان گاهی این رای محلی هم کارکرد ندارد.
نکته
دوم مهمتر است. این ویژگی جامعه تُرک ایران که رای قومیتی در آن فاقد زمینه
اجتماعی است لزوماً و یا دستکم در همه موارد کارکر مثبت ندارد. چون کُنش تُرکستیزان
ایران با تُرکهای ایران و کشورهای تُرک منطقه در همه حال و در هر موقعیتی قومیتی است.
اینها در مریخ هم تُرک ببینند بیش از آنکه فکر کنند ابتدا با او دشمنی میکنند. بعد
تازه میفهمند تشنه بودند و باید طلب یک لیوان آب میکردند.
چرا راه
دور برویم، سی سال پیش این قومگرایان افراطی بیآنکه بدانند در قرهباغ جمهوری
آذربایجان چه اتفاقی افتاده است و ظالم و مظلوم کیست، بایدیفالت و بصورت اتوماتیک
تُرکستیزانه رفتار کردند و طرف اشغالگر را گرفتند. چنین نانجیبهایی هستند. بدبختانه
زیاد هم هستند.
***
اما چرا
رای جامعه تُرک ایران قومیتی نبود؟ شاید با مقایسه بتوان صورت مسئله را بهتر باز
کرد. تقریباً خیلی از خانوادههای کُرد و مخصوصاً سنندجیها مرحوم یحییخان صادقوزیری را میشناسند.
ایشان جزو معدود وزاری کُرد و سُنّیمذهب تاریخ این کشور بودند. اما در آذربایجان
شاید خیلیها حتی ندانند اولین نخستوزیر همین نظام شادوران مهندس بازرگان تُرک بود.
برای یک تبریزی مهندس بازرگان و دکتر یدالله سحابی فرقی با هم نداشت.
رهبر دوم نظام خراسانی است و در خصوص تُرک بودن او
نظرها متفاوت است. اما تُرکی را خوب و روان صحبت میکند. نام خامنه هم خود گواه
است. در جریان جنبش سبز رهبر نظام و هم رهبر جنبش سبز هر دو به خامنه در آذربایجان
منتسب بودند. اما این انتساب هیچ جایگاه خاصی را برای آنها در آذربایجان به ارمغان
نیاورده است. حتی شاید جایگاه این دو در شیراز و مشهد بالاتر از تبریز هم باشد.
اصلاً چرا راه دور برویم. صحبت از انتخابات و اصلاحطلبان
حکومتی است. کاندید این جریان در انتخابات قبلی عبدالناصر همتی بود. همتی اهل
کبودرآهنگ همدان است. تُرک است. در ایام انتخابات هم نگفت آذری است. به وضوح گفت
تُرک است. به تُرکی حرف
زد و گفت امیدم به کمک تُرکهای ایران است. و بعد قول داد اگر برنده شود سعی خواهد
کرد وضعیت کشور را آنطور که تُرکها دوست دارند پیش ببرد. پزشکیان هم به این غلظت
از تُرکها کمک نخواست و قول نداد. رأی قومیتی نصیب همتی شد؟
وضعیت کُردهای اهلسنت ایران شفاف و روشن است. در
پهنه ایران فرهنگ اقلیت برای کُردها نهادینه است. کُردها در رژیم گذشته هم از قدرت
برکنار بودند. از رژیم فعلی شیعه هم انتظار دارند دستکم دادخواهی حضرت زهرا را از
آنها نکند. طبیعی است در چنین کشوری نام تنها وزیر کُرد در یاد کُردها بماند. نیک
که بنگریم این موضوع هم ریشه در رفتار دیگرستیزانه دو رژیم فعلی و قبلی این
زاکانستان آریائی دارد.
هر رفتار جمعی یک قوم هم لزوماً قومیتی نیست. در
ایران رسم زشتی وجود دارد که حاکمیت رفتار فرقهگرایانه و قومگرایانه خود را به
دیگران نسبت دهد. متاسفانه بسیاری هم آن را تکرار میکنند.
سال 1372 اکبر رفسنجانی قصد داشت برای بار دوم رئیسجمهور
شود. کم کم اختلاف او با جناح راست و ارتجاعیتر حکومت آشکار میشد. این جناح به
ظاهر حامی رفسنجانی بود اما در عمل سعی کرد با کاندیداتوری احمد توکلی خودی در
مقابل رفسنجانی نشان دهد. توکلی هم در مخالفت با رفسنجانی کلی حرف زد. گرچه افکار
او و حامیانش راستگرایانهتر و شیعیتر از
رفسنجانی بود، اما استان سُنّیمذهب کردستان به توکلی رای داد تا به مدنیترین شکل
ممکن نفرت خود را از حاکمیتی نشان دهد که رفسنحانی نماد آن بود. خندهدار نیست
چنین کُنش متمدنانهای قومیتی ارزیابی شود؟
رای و رفتار قومیتی مشخصات خود را دارد. مثلاً چند سالی
است که شهر اورمیه به سمت رأی قومیتی رفته است. اما در آنجا هم رای قومیتی بدنه
جامعه تُرک با چالشهای بزرگی مواجه است. ریشه آن هم در نبود زمینه اجتماعی چنین
رفتاری است.
انتخابات اسفند 1402 مجلس با تحریم سراسری مواجه
بود. همین آقای پزشکیان از تبریز یکی از پرجمعیتترین شهرهای ایران با کمتر از 90
هزار رای دوم شد. نفر اول تبریز هم حدود 100 هزار رای داشت. اما در شهر به مراتب
کمجمعیتتر اورمیه کاندید کُرد با 120 هزار رأی اول شد.
با کمال تاسف جامعه کُرد به هر دلیلی رای حداکثری
داد. بعد هم بخشی از طرفداران کاندیدهای برنده به خیابان آمدند و جشن گرفتند و به
کُردی شعاری دادند که گویا اورمیه آذربایجان نیست. معلوم است چنین رویکردی چه
تاثیر مخربی دارد و عملاً رای قومیتی را به بقیه هم تحمیل میکند.
اتفاقاً قریب به اتفاق فعالان تُرک تشویق به رای
دادن کردند، اما موفق نشدند. تحریم بسیار جدی و سراسری بود. وادار کردن بدنه جامعه
تُرک به رای قومیتی حتی در شهری چون اومیه که کاملاً در معرض رای قومیتی است، در
شرایط تحریم کار بسیار دشوارتری است.
در این نظام شیعه با نظارت استصوابی چند لایه،
کاندید تُرکِ مجوزدارِ شیعهمذهب، مثل همه جای ایران معمولاً سابقه امنیتی و نظامی
دارد. عموم اهالی اورمیه هم به این افراد همان نگاهی را دارند که اهالی شیراز و
تبریز دارند.
اما بعید نیست در مجلس بعدی اگر یکی چون صادق خلخالی
هم از اورمیه کاندید شود، تُرکهای زیادی به او رای دهند. این شیوه رای دادن گرچه
تحمیلی است، اما در هر حال قومیتی است. مردم اورمیه چنین نبودند. رفتاری چون بقیه
شهرهای ایران داشتند. مثلاً در مجلس ششم به لیست اصلاحطلبان رای دادند. میان آنها
کاندید کُرد هم بود.
این مردم چند سالی است با یکی از آزاردهندهترین
شیوههای رأیدهی دست و پنجه نرم میکنند. یا بابد به کسی
چون نادر قاضیپور رای بدهند که تُرکی حرف زدن او هم اسباب شرمساری است. و یا
تسلیم طرفداران اسماعیل آقا سمیتقو بشوند. آن هم در سکوت و بعضاً حمایت تلویجی تاسفبار
اغلب احزاب و فعالان و گروههای کُرد.
صحنه انتخابات 1402 مجلس را یک بار دیگر ببینیم.
اکثریت مردم ایران از جمله آذربایجان از جمله کُردستان، به نام جنبش زن زندگی
آزادی، و به نام ژینا دختر کُرد، تحریم باشکوهی را شکل دادند. اما بخش بزرگی از
جامعه کُرد استان آذربایجان غربی در اورمیه همان کاری را کردند که قلم برای بیان چند
و چون آن راحت نیست. در ادامه جشن هم گرفتند.
احزاب و فعالان کُرد در سراسر جهان چه کردند؟ هزار
مقاله در خصوص خطرات پانترکیسم نوشتند. اما دریغ از یک نقد به جامعه خودی که اتفاقاً
به نقد جدی نیاز دارد. این جامعه اسیر سران ایلات و عشایری است که عموماً بازیچه
نیروهای امنیتی هستند. در ادبیات کُردی هم نام ویژه دارند. رأی بالای چنین افرادی آشکارا ناشی از یک رفتار قومیتی است. از آنها نباش از ما باش جاش باش.
***
تفاوت اساسی جامعه تُرک ایران با سایرین در یک ویژگی
بسیار کمنظیر و شاید هم بینظیر آن است. تُرکها در ایران هم فرهنگ اکثریت و هم فرهنگ
اقلیت دارند. برعکس آن هم صادق است. نه فرهنگ اکثریت و نه فرهنگ اقلیت دارند.
موقعیت تُرکها در ایران از جمله پیچیدهترینها در
جهان است. بستگی دارد از کدام زاویه دیده شود. تُرکها در ایران هم سابقه ظلم
دارند و هم مظلوم هستند. هم در قدرت بودند و هم قدرت مستقر فرهنگ و زبان آنها را بیش
از هر زبان دیگری تحقیر کرده است.
"در خدمت و خیانت
به وطن" و سایر نوشتههای خودم سعی کردم چرائی این ویژگی را توضیح دهم.
جامعه ایران تا چند ده سال پیش هنوز در دوران ماقبل وستفالی بود و به
تعبیر عثمانیها که به ایران سرزمین عجم میگفتند، بیشتر عجمستان بود. این عجمستان
ممکن است به اندازه یک دهم افغانستان مدهبی نباشد، ولی ده برابر افغانستان متأثر
از مذهب است.
به طور کلی هم جوامع شیعه خیلی دیرتر از جوامع اهل سُنت
از مرجعیت انحصاری مذهب عبور کردند. در مواردی حتی عبور نکردند و در گروه بزرگتر
حل شدند. کُردها و لُرها و گیلکهای شیعه در ناسیونالیسم ایرانی به همان اندازه
یزد و اصفهان حل شدند. در افغانستان تاجیک و پشتون هزار مسئله با هم دارند. اما
هزارهها بعضاً در خانه خود عکس شاه سابق ایران را به عنوان شاه شیعه نصب میکردند.
به همین جهت بیداری فراگیر ملی در حوزه متکثر و شیعهمدهب ممالک محروسه ایران
با دهها سال تاخیر نسبت به سایر جوامع اسلامی از جمله عثمانی اتفاق افتاده است. پیامد
ناخواسته این تاخیر به یک بُرد و باخت بزرگ منجر شد. باخت آن عموماً نصیب جامعه
تُرک ایران شد. اما برای جامعه فارس/شیعه ایران کارکرد یک رانت بزرگ و کارآمد را
داشت.
ناسیونالیسم فارسی عملاً موفق شد در این فرصت با
کمترین زحمت ایران را وطن فارسی بنامد. هر چه از آن خود بود را ملی اعلام کند. و
بقیه را یا انکار کند و یا در محترمانهترین حالت پای سفره رنگین اقوام ایرانی با
محوریت طرز فکر خود بنشاند. بدون چنین رانتی محال بود به اندازه همتباران
افغانستانی خود هم در این راه موفق میشدند.
نیک که بنگریم در حال حاضر این تاخیر گریبان جامعه
فارس شیعه ایران را هم گرفته است. از درک تحولات ابتدائی ایران کنونی و خاصه
آذربایجان عاجز هستند. نگاه عموم کنشگران این جامعه به ایران همچنان در دوران احمد
کسروی منجمد مانده است. همه چیز را به شکل دشمن میبینند. مسائل امروز ایران را با
دانستههای صد سال پیش خود تحلیل میکنند و بدیهی هم میانگارند. با این حساب طبیعی
است که توهم خودبرتربینی گریبان ملیگرایان این جامعه را حالاحالاها رها نکند.
هنگام زایش ناسیونالیسم ایرانی، تاثیر شگرف مذهب شیعه
با روکش مدرنیته به معجون عجیبی منجر شد. در بستر این معجون یک تُرک شیعه مذهب مثل
یک فارس شیعه مذهب خودی است و در قدرت هم کمابیش حضور دارد.
اما اگر روزی روزگاری جرأت کند و بگوید شاهنامه کتاب
مقدس او نیست دیگر عاقبت او با کرامالکاتبین است. از همفکران عباس معروفی که آواره
نظام بود، تا آخوند نظام که خود چندان میانهای با شاهنامه ندارد بر سر او آوار
خواهند شد. با همان نگاه زهرآلود و تکفیری مواجه خواهد شد که اعضاء انجمن نکبت
حجتیه قرنی است هموطن بهانی را اسیر آن کردند.
ملیگرایان ایرانی گروههای
مسلج کُرد را بهتر از این تُرکهای مرتد از مبانی شاهنامه تحمل میکنند. به عبارت
دیگر تُرک در ایران هم کاملاً خودی است و هم آب خوردن میتواند غیرخودی و خائن و
قومگرا تلقی شود.
در اورمیه تا دلتان بخواهد مدرسه و خیابان به نام
فردوسی و سعدی و حافظ نامگذاری شده است. لابد همه این نامها ملی است و جزو واجبات
است. اما اگر در همین دولت پزشکیان همشهریهای او از او درخواست کنند دستکم نام
یک مرکز فرهنگی شهر به نام شاعر بلندآوازه آذربایجان مولانا ملّا محمد فضولی
نامگذاری شود، از پهلویچی در واشنگتن تا حداد عادل در تهران شال و کلاه خواهند
کرد که چه نشستهاید قومگرایان پانتُرک مشغول تجزیه ایران هستند.
اتفاقاً در همین انتخابات و پیشایش شاهد این ماجرا
بودیم. قومگراترین تاجیک افغانستان هم به هموطن پشتون خود بابت هر اختلاف نظری
چنین نسبتهائی نمیدهد که هوشنگ امیراحمدی نثار کسی چون مسعود پزشکیان کرد.
امیراحمدی آشکارا میگوید
تنها راه نجات ایران فاشیسم است. اما پزشکیان را فقط به این دلیل که میگوید تُرک
است و با تُرک به تُرکی و با کُرد یه کُردی حرف میزند، پانترکیست و تجزیهطلب مینامد. این دیگر
واقعاً هنری است که نزد ایرانیان است و بس.
همه این مسائل به یک پیچدگی منحصر به فرد منجر شده
است. پیچیدگی هم معمولاً اسباب دردسر است. گاهی توضیح آن به مثابه مثنوی هفتاد من
کاغذ است. استقبال از پدیده پزشکیان هم تابع همین پیچیدگیهایی است که گاهی بعضی
از آنها بسیار بدیهی مینماید.
پزشکیان خود را آذری نمیداند. آشکارا میگوید من
تُرک هستم. نام زبانم تُرکی است. اجدادم تُرک است. همه اینها برای کسانی که حتی از
طریق جوکهای تُرکی هم با تُرکها آشنا شدند امری بدیهی است. ولی حالا بیا و توضیح
بده تک تک این کلمات چقدر معنی دارد و چه طوفانی میان ناسیونالیستهای نژادپرست
ایرانی به پا کرده است.
به عبارت دیگر موفقیت پزشکیان در شهرهای مهم
آذربایجان نه تنها قومیتی نبود، بلکه در استقبال از نفی قومگرائی افراطی صدساله و
منحطی بود که تحمل نام تُرک را هم ندارد. این موفقیت ناشی از حرکت مدنی فعالانی بود
که عموماً خود را فعال ملُی مینامند. رویکرد ملّی دارند.
این رویکرد فرقهگرایانه نیست که لزوماً دنبال یکی
از تبار خود باشد. و به صرف اینکه کسی بگود تُرک است توجه او را جلب کند. همانطور
که همتّی هیج توجهی را جلب نکرد. چنین فعالانی همواره مفاهیم ملی را در نظر دارند.
مفاهیم ملی را هم قرار نیست دیگران برای تُرکها تعریف کنند. زبان تُرکی رکن رکین
هویت تُرک در ایران است. ایران وطن تُرکی هم هست. با مفاهیمی از این دست نگاه
تکثرگرا سنجیده میشود.
با این حساب اگر یک عرب و بلوچ هم اذن مشارکت پیدا
میکرد و شعارهائی میداد که نشان از پذیرش تکثر و نفی تمامیتخواهی ناسیونالیسم
قومگرایی داشت که ایران را صرفاً وطن فارسی میداند، و سوابق او نیز کمابیش مؤید ادعای
او بود، باز هم در آذربایجان مورد استقبال گسترده فعالان تُرک قرار میگرفت.
اگر یک فارس هم کاندید بود و به تکثر باور داشت همچنان
مورد استقبال فعالان تُرک قرار میگرفت. اینکه موفق میشدند در این شرایط تحریمی
برای چنین کاندید عرب و بلوچ و فارس هم رأی کسب کنند یا نه، بحث دیگری است. بعید
است کسی هم جوابی برای آن داشته باشد. اما بدون تردید جامعه مدنی و فعالان بیزار
از تمامیتخواهی آذربایجان از آنها استقبال میکردند.
واهمه دارم بگویم اگر چنین کسی کُرد هم بود باز هم مورد
استقبال قرار میگرفت. چون و با کمال تاسف فعالان تُرک و کُرد بر سر شیوه اندازهگیری
قطر کهکشان شیری هم به راحتی قادر به گفتگو با هم نیستند. با همه اینها در این
خصوص هم فعالان تُرک سابقه درخشان دارند.
جنبش مترقی و تکثرگرای زن زندگی آزادی به نام یک
دختر کُرد و از یک شهر کُرد شروع شد. آذربایجان از سال 85 عملاً خرج خود را از
جنبشهای سراسری جدا کرده بود. اما به فاصله کوتاهی به این جنبش پیوست. توئیت
کوتاه آیلار دختر نازنین تبریز فیالواقع مانیفست نوع نگاه آذربایجان به جنبشهای
سراسری ایران بود. آیلار نوشت چه کسی میگوید آذربایجان ساکت است؟ آذربایجان خوب
میداند کی ساکت و کی نباید ساکت بماند.
***
رأی آذربایجان قومیتی نبود. با این وجود تفسیر
قومیتی از رأی پزشکیان همچنان ممکن است. فقط کافی است تحلیلگران خود را از هر نوع
قومگرائی دور نگه دارند. گزینشی هم عمل نکنند.
دوم خرداد 76 مردم ایران بیست میلیون رای به محمد خاتمی
وزیر ارشاد دهه سیاه شصت دادند. خیلی از جوانان حتی اسم خاتمی را هم نشنیده بودند.
سال 88 مردم ساعتها در صف ایستادند تا به مهندس موسوی رأی بدهند. او نیز
از دهه طلائی شصت صحبت میکرد.
بسیاری از قربانیان دهه شصت هم مردم را تشویق کردند
پای صندوق بروند. چون هیچ تحلیلگری در ماهیت سلبی بخش بزرگی از این آراء تردید نداشت.
فرصتی بود تا مردم یک "نه" بزرگ به حاکمیت تمامیتخواه بگویند.
فعالیت گسترده فعالان تُرک در این انتخابات هم از
جنس یک "نه" بزرگ به تمامیتخواهی قومی صدساله بود. این تمامیتخواهان صد
سال است کشور را ملک طلق طرز فکر خود میدانند.
دو راه بیشتر هم پیش روی مخاطبان این "نه"
بزرگ نیست. نتیجه هر دو راه هم قابل پیشبینی است. یا به همان راهی خواهند رفت که حاکمیت
ایران سالهاست میرود. و یا پیام را خواهند شنید و گفتگوهای سازنده شروع خواهد شد.
در پایان این بخش تاکید میکنم هدف تحلیل این مسئله
به دور از نظر شخصی است. شخصاً پزشکیان ذوب در ولایت را نه تنها شایسته چنین حمایتی
نمیدانستم، بلکه معتقدم پتانسل درخشان فعالان تُرک صرف حمایت از کسی شد که در روز
موعود حامیان اصلی خود را حتی بدتر از حسن روحانی فدای خواست نظام خواهد کرد.
بخش سوم : سه پیامد ناخواسته و مثبت انتخاب
پزشکیان
این انتخابات سه پیامد مثبت و درخشان داشت که البته
ناخواسته بودند. اولین پیامد ناخواسته نمایش توان کمنظیر جامعه مدنی آذربایجان و
فعالان تُرک ایران بود. طیفهای متنوع این فعالان موفق شدند تحرک بسیار مؤثری را
در یک زمان کاملاً محدود سازمان دهند.
جامعه ایران طی این چند سال از اصلاحطلبان حکومتی
عبور کرده است. در مواردی حتی از انها بیزار است. این جریان با اندیشه غالب
ایرانشهری در آذربایجان بدنامتر هم هست. حمایت اصلاحطلبان از پزشکیان بعضاً رایسوز
بود. در آذربایجان حتی یک معضل بود.
با همه اینها پزشکیان برنده انتخابات شد. آمار و
ارقام هم به وضوح نشان میدهد رای مناظق تُرک ایران اسباب پیروزی مسعود پزشکیان بود.
در بخش دوم این نوشته مثالهای متعددی ذکر شد که تُرک بودن به خودی خود برای جامعه ترک
ایران رایآور نیست. رای قومیتی هم میان آنها زمینه اجتماعی ندارد.
در اینجا از نظر شخصی خودم صحبت نمیکنم که از همان
ابتدا مخالف رای دادن به کسی چون پزشکیان بودم. صحبت از توان تاثیرگذاری فعالان تُرک
است. آنها در این انتخابات موفق شدند توان تحرک اجتماعی و جریانسازی خود را در
بدترین شرایط به همه ایران نشان دهند.
در شرایطی که عموم مردم از صندوق رای قطع امید کرده
بودند، یک جریان توانا و ریشهدار توانست برای شخصی چون پزشکیان، که در شهرهای
آذربایجان فاقد کاریزما و محبوبیت خاصی بود، و در عین حال حمایت اصلاحطلبان
حکومتی بدنام در آذربایجان را هم با خود داشت، تحرک اجتماعی کمنظیر به وجود
بیاورد و رای میلیونی هم کسب کند.
این فعالان طیفهای بسیار متنوعی دارند. عموماً
سکولار هستند و مثل همه جوامع سکولار انواع گرایشهای چپ و لیبرال دارند. نویسنده
و شاعر و روزنامهنگار و موسیقیدان و مورخ و محقق ادبی و از هر طیفی میان آنها
هست. مخرج مشترک طرز فکر آنها نگاه ملی به مسئله تُرک و زبان تُرکی در پهنه ایران
است. شعار محوری "تورک دیلنده مدرسه، اؤلمالیدی هر کسه" یعنی لزوم درس و
مدرسه به زبان تُرکی نماد این مخرج مشترک است.
با همه اینها تفکرات مرکزمحور که متاسفانه سخت متاثر
از ناسیونالیسم متوهم و دیگرستیز موسوم به ناسیونالیسم ایرانی است، همه طیفهای این
جریان را یک کاسه پانتُرکیست و تجزیهطلب مینامد بر این اساس هم با اطمینان نظر
میدهد. گو بنامد و گو نظر دهد.
در گدشته شخصاً از این نامگذاریها ناراحت میشدم. چون
جریانی به نام پانترکیسم در ایران وجود ندارد. گاهی ساعتها با این نامگذاران
صحبت میکردم. اما اکنون از این نامگذاریها بعضاً استقبال هم میکنم.
رفتار متمدنانه و شناختهشده این است که هر جریانی و
هر شخصی، خاصه گروهها و کنشگران مدنی، به نامی خطاب شوند که خود انتخاب کردند. اما
در این زاکانستان آریائی آرزوی چنین رفتار متمدنانهای از همه طرفها حالاحالاها دور
از انتظار است. بعید است واقعبینانه هم باشد.
شخصاً هم قادر به چنین کاری نیستم. آخر چطور میتوان
از کسانی چون زاکانی و یاسمین پهلوی حرف زد و القاب بعدی را هم مهار کرد؟ طبعاً
آنها هم همین نظر را نسبت به طرز فکر امثال من دارند. در چنین هنگامهای از نعمت پرتاب
القاب هم نمیتوان گذشت. آخر چطور کسی میتواند از محترم بودن خود مطمئن باشد وقتی عاشقان جنایتکاری چون
نتانیاهو با او محترمانه برخورد میکند؟
نامگذاری مخالفان ممکن است اشاره به هویت واقعی
جریانها نداشته باشد و حتی توهینآمیز باشد. اما یک کارکرد مثبت هم دارد. افشاگر
طرز فکر نامگذاران است. مثلاً بنیامین نتانیاهو هر گروه فلسطینی را تررویست مینامد.
اتفاقاً تروریست و نژاپرست بودن دولت خود را بیشتر نشان میدهد.
کسانی هم که جملگی فعالان و نخبگان تُرک را پانترکیست
و تجزیهطلب مینامند، در درجه اول نهایت تمامیتخواهی و طرز فکر پانایرانیستی و
ایرانشهری خود را فریاد میزنند. و یا در بهترین حالت میزان بیاطلاعی خود را به
نمایش میگدارند. اتفاقاً همان بهتر که چنین آدمهائی بیشتر لب وا کنند و بیشتر
خود را نشان دهند.
شایان ذکر است که برای شکل آینده حکومت به نظر میرسد
فدرالیسم بیشترین طرفدار را در آذربایجان دارد. اما پارامتر تعیینکنندهای هم در
بیرون آذربایجان و در نگاه مرکز به همان مخرج مشترکی است که ذکر شد.
آمار شفاف و قابل استنادی از طرفداران هیچ طرز فکری
در دست نیست. این موضوع در خصوص جدائیخواهان هم صادق است. همه چیز برآورد است. اما
با اطمینان میتوان گفت هر چه مرکز ایران از آن مخرج مشترک خواست طیفهای مختلف
آذربایجان فاصله بگیرد و یا با آن عناد بورزد، میل به جدائیخواهی هم بیشتر خواهد
شد.
طبیعی هم هست. آخر چطور میتوان با ناسیونالیسمی که
در مرکز فرمان دست اوست و تُرک و تُرکی را انیرانی و زبان بیگانه میداند برای
همیشه زیر یک پرچم زندگی کرد؟ در ضمن آذربایجان به اندازه کافی پتانیسل و اعتماد
به نفس دارد تا نخواهد برای همیشه اسیر این نژادپرستان بماند.
نظر شخصی من این است که اگر زبان تُرکی در ایران
آنگونه که شایسته این زبان تاریخی است به رسمیت شناخته شود و یکی از زبانهای ملی
ایران اعلام شود، و دیگر برای تُرکهای ایران تاریخسازی نشود، جدائیخواهی در
آذربایجان هرگز وزن قابل توجهی نخواهد داشت.
در هر حال اکنون نوبت کُنشگران خردمند و ایراندوست
واقعی است که دوست دارند بدانند در آذربایجان چه میگذرد. در پی این انتخابات نشانههای
بسیار آشکاری برای مطالعه به وجود آمد. با بررسی دقیق این نشانهها میتوانند تحلیل
درستی از آذربایجان داشته باشند و بیشتر حساب خود را از تمامیتخواهان و آریائیکاران
جدا کنند. آینده ایران نیازمند چنین رویکردی است.
***
دومین پیامد ناخواسته نجات روند تخریبی جنبش مترقی
زن زندگی آزادی است. این جنبش تکثرگرا به نام یک دختر کُرد و از شهر سقز شروع شد.
به همه ایران تسرّی یافت. اما دچار عارضه ویرانگر انگلها هم شد.
شدت سرکوب و کارنامه اصلاحطلبان حکومتی چند سالی
است به یک ناامیدی برای شکلگیری ائتلاف در داخل دامن زده است. در پی این جنبش چشمها
به خارج هم دوخته شد تا شاید ائتلافی برای رهبری در آنجا شکل بگیرد. علیرغم وجود
شخصیتهای گرانقدر در خارج از کشور، قدرت رسانهای بالای انگلها این امید و این خواست را به سمتی پیش برد که رضا پهلوی هم خود را مرد
میدان دید.
شاهد صحنه غمانگیزی بودیم. خدانور میانه میدان جان
داد. ژینا در اسارت کشته شد. خون آیلار کف خیابانهای تبریز را سرخپوش کرد. آنوقت این
انگلها به مدد همان رسانهها از شام
تا بام میداندار شدند و ابوعطا خواندند. در جرجتاون جنبش مردم را به سخره گرفتند.
نازنین و گلشیفته و رضا و مسیح دست در دست هم بیهیچ خجالتی مانیفست نوشتند. آخخ...نازنین!
جنبش تکثرگرای ژینا متکی بر توان داخلی بود. در
تورنتو و برلین هم که راهیمائی بزرگی شکل گرفت در ادامه حرکت داخل بود. اما و با
کمال تاسف آوار شدن انگلها برای مدتی نزد اذهان جهانیان نیز تأثیر گذاشت. "اپوزسیون
رسانهای" و جریانهای پر سر و صدای منوتوئی در پی مصادره جنبش مردم برآمدند.
بعضاً از کاه کوه ساختند. از یک شاهزاده ناتوان با چهل سال سابقه زندگی انگلی
تصویر یک رهبر را ارائه دادند. گُستاخی و پرروئی همین شاهزاده به جائی رسید که بیهیچ
خجالتی در جریان این جنبش آویزان جنایتکاری چون بنیامین نتانیاهو شد تا مثلاً ایران
را نجات دهد.
کسانی که نگران آینده کشور هستند، و همه تخممرغهای
خود را در سبد ضدیت با نظام نگذاشتند، و از دخالت قدرتهای خارجی واهمه دارند، خوب
میدانند وقتی انگلی از یک خاندان کودتائی به ملاقات نخستوزیر اسرائیل و راستگرایان
امریکا میرود، برای آینده کشور چقدر میتواند خطرناک باشد.
شایان ذکر است که انگل لزوماً خارجنشین نیست.
لزوماً پهلویچی هم نیست. انگل کسی است که منتظر چیزی نظیر کودتای خارجی و یا حمله
اسرائیل و به قدرت رسیدن ترامپ است تا مثلاً ایران از این بحران نجات پیدا کند.
کنشگر مستقل هم ممکن است سالها مقیم امریکا باشد، اما آویزان فلان نهاد خارجی
نیست. یک گام مثبت در داخل را به چند گام به ظاهر بزرگ ناشی از دخالت خارجی ترجیح
میدهد.
پیامد موفقیت آذربایجان و فعالان ترک ُدر این انتخابات
بازگشت دوباره مسیر تحولات به داخل کشور است. عملکرد انگلها و فعالیت گسترده آنها
حتی بر تحریمیها هم تاثیر منفی داشت و کسانی را تشویق به مشارکت کرد. اوباش پهلوی
با پرچم اسرائیل به کسانی که در خارج از کشور رای میدادند حملهور شدند. اتفاقاً
بیش از همه تحریمیها از این همه نکبت اعلام بیزاری کردند.
گرچه موضوع انتخاب پزشکیان بود که خود محصول یک
فرآیند ارتجاعی است. سوابق خجالتآوری هم دارد. جزو نیروهای گزینشگر بوده است. انتخابات
هم در این کشور گزینشی است. حتی بسیاری بر این نظر هستند که نظام در مقطع فعلی
نیاز به گشایش دارد و چندان مایل به ریاست رقیب او نبود.
با همه اینها نباید از اصل قضیه غفلت کرد. این کُنش که
در مناسبات داخل قدرت تاثیر خود را گذاشت، به دست فعالان مدنی و کاملاً مستقل از
قدرت آذربایجان شکل گرفت. پایتخت این حرکت به تعبیر این فعالان دارالجمهور تبریز بود. اصلاحطلبان
حکومتی نقشی در آن نداشتند. حتی نقش منفی داشتند.
در دولت پزشکیان هم بعید است به این فعالان مستقل پُست
و مقامی اعطا شود. و طبعاً همچنان مستقل خواهند بود و مستقل هم نظر خواهند داد. با
این حساب اگر مسیر تحولات دو سال گذشته را مرور کنیم شاهد فرآیندی خواهیم بود که
فعالان تُرک و کُرد میتوانند به نقش پیشرو خود در آن افتخار کنند.
جنبش زن زندگی آزادی از مناطق کُرد آغاز شد. و به
تعبیر محمدرضا نیکفر ایران را
در موقعیت تأسیس نظمی دگرگونه قرار داد. انگلهایی در خارج از کشور با افکاری به
غایت ارتجاعی و تمامیتخواهانه بر سر این جنبش آوار شدند. این انگلها از ابتدا منفور
دو جامعه تُرک و کُرد بودند و هستند. با کمال تأسف عموماً به پایگاه خود در بدنه جامعه
فارس تکیه دارند.
خوشبختانه و در نهایت آذربایجان و جامعه مدنی تُرک
مسیر تحولات و تغییرات را به داخل کشور برگرداند. برای اولین بار دخالت در مناسبات
قدرت و تحرک اجتماعی در پی آن بدون تأثیر جریانهای وابسته به قدرت اتفاق افتاد. این
نوع کُنشگری در این نظام سابقه نداشت و آغاز یک نظم جدید از آذربایجان است.
***
پیامد ناخواسته سوم این انتخابات میتواند برای
آینده ایران بسیار شورانگیر باشد. و آن آغازی بر پایان یک جهل صد ساله است. این
جهل جامعه ایران را اسیر بدیهیات کرده است. مباحثه و مناقشه بر سر بدیهیات همیشه
آزاردهنده است و انرژی جامعه را مستهلک میکند. عوارض خستهکننده آن حتی در بخشهائی
از جامعه به جدائی عاطفی هم منجر شده است. (به ضمیمه شماره 3 مراجعه شود)
اوایل انقلاب اسلام سیاسی بسیار پرطرفدار بود. هر
موضوعی از زایمان در پزشکی تا راندمان در اقتصاد یک نسخه اسلامی هم داشت. اقتصاد
حتی حیات خلوت این نظریهپردازان بود. یکی از منابع مهم آن کتاب "اقتصادُنا"ی
سید محمد باقر صدر بود. این کتاب "کاپیتال" همین جریانی بود که اکنون حکومت را در
دست دارد. همواره با فخر و افتخار از آن یاد میکردند.
کافی بود کسی شبههای در خصوص اقتصاد
اسلامی مطرح کند. بلافاصله از این کتاب صحبت به میان میآمد. گوئی متن مقدس بود و
بر اساس مسلّمات قرآنی از صدها سال پیش تنظیم شده است. کسی هم کتاب را نمیخواند.
خوشبختانه بعدها کسانی خواندند. معلوم شد مثل بسیاری از آثار دیگرشان یک کپی دستچندم
از ایدههای چپ بود.
اکنون خود آخوندها و خود حاکمیت هم که مدعی حکومت
اسلامی هستند، بی سر و صدا چنین نظریههای باسمهای را کنار گذاشتند. حتی تیم اقتصادی
سعید جلیلی هم دیگر از این کتاب فکت نمیآورد. بعید نیست از وجود چنین کتابی هم بیخبر
باشند. اینها هم فهمیدند اقتصاد را باید در دانشگاه یاد گرفت نه پای منبر مُلّا
باقر.
سرنوشت غمانگیزی است که فعالان تُرک در ایران همچنان
درگیر استدلال مخالفانی هستند که مهمترین منبع آنها چیزی نظیر همین کتاب اقتصادُنا
هست. شصت هفتاد سال پیش شادروان کسروی که ماشاالله از طب تا نجوم نظر میداد و
نظریاتش هم عموماً باطل از آب درآمد، تئوری بی سر و ته "آذری" را مطرح
کرد. این تئوری همچنان جزو متون مقدس ملیگرایان ایران است. گویا خود آن شادروان
هم بعدها از این خزعبلات عبور کرده بود.
هنوز که هنوز است بعضاً با فرهیختهترین اقشار هموطن
فارس باید همچنان بحث فرسایشی تُرک و آذری را پیش بُرد. به اندازه آخوندهای حاکم هم
روزآمد نشدند تا بی سر و صدا آثار سابقاً محبوب و اکنون خجالتآور خود را کنار
بگذارند و دیگر از "اقتصادنا" و "کسروینا" و "آذرینا"
فکت نیاورند.
بخش بزرگی از مردم ایران تُرک هستند. این نه اشکالی
دارد و نه احیاناً اسباب برتری است. زبانشان هم تُرکی است. این تُرکی هم مثل تُرکی
ازبکی و تُرکی ترکمنی بخشی از خانواده زبانهای تُرکی است. در عین حال تُرکی یک
زبان کاملاً ایرانی است. چون زبان چند ده میلیون ایرانی است. به همین سادگی.
اما انکار این مسئله عین رذالت و توحش و نژادپرستی است.
در خوشبینانهترین حالت یک جهل صد ساله است. آخر تا کی ما باید اسیر این بدیهیات
بمانیم؟
اینها هر نوع مخالفت با خود را هم مستقیماً به
پانتُرکیسم و دخالت ترکیه و آذربایجان نسبت میدهند. چنین نگاه تکفیری دارند.
مدام در پی این هستند که به "شبهات" پانتُرکها با ترجیعبند "من
خودم آذری هستم" جواب بدهند و بگویند مراقب رجب و الهام باشید که در کمین
ایران نشستند. جلالحالق!!
در این انتخابات بحث تُرک و فارس در یک سطح گستردهای
مطرح شد. تمامیتخواهان نگران شدند که ایران به سمت مسائل قومی میرود. حق دارند.
چون بحث در چنین سطح گستردهای حتماً به شفافیت بیشتر منجر میشود. شفافیت هم دشمن
تمامیتخواهی است. شرط لازم برای توافق مبتنی بر کثرت است.
به هر حال مجموعه از عوامل دست به دست هم داده است
تا بسیاری از هموطنان فارس درک درستی از ایران نداشته باشند. خودشان و فرهنگ
خودشان را عین ایران و زبانشان را تنها زبان ملی ایران بدانند. واقعاً خیلی از
آنها ندانسته مرتکب این نگاه میشوند. چنین نیست. این بازی باید تمام شود. ادامه
آن برای کشور بسیار گران تمام خواهد شد.
در همین ایام شخصاً با دو مورد مواجه شدم که هر دو نشانگر
سطح آگاهی تاسفبار بخش بزرگی از بدنه جامعه ایران است. و وقتی مسئله به شکل
گسترده مطرح میشود در نهایت تاثیر مثبت خود را خواهد گذاشت.
کهنه رفیق مشهدی دارم که اکنون ساکن امریکاست. در
گذشته و وقتی ایران بود رفت و آمد خانوادگی داشتیم. پسر او هم به من عمو میگوید. در
جریان این انتخابات و بحث تُرک بودن پزشکیان لابد بیشتر یاد من کردند. رفیق دیرین زنگ
زد و کلی صحبت کردیم. بعد خودم خواستم با پسر او هم احوالپرسی کنم. کمی که صحبت
کردیم از من پرسید : عمو محمد شما پانتُرک هستید؟
از این در و آن در گفتم و اینکه در گذشته امکانات
نبود و دست خودمان نبود و هر کسی هم مثل بابات به درجه رفیع آریائی اصیل ارتقاء
نمییافت و از این حرفها که در نهایت گوشی را به پدرش داد. با کلی تشر به رفیقام
گفتم مگر قرار نبود این اسرار محرمانه بماند؟ نکند از آن ارتباطات خارجی و آن
بودجههای دریافتی برای تجریه ایران هم در خانه صحبت میکنی؟
زیاد صحیت کردیم. و اتفاقاً از همین جهلی صحبت کردیم
که اسباب استهلاک است. گرچه بعید میدانم بعد از پایان مکالمه دوباره به تنظیمات
خراسان بزرگ برنگشته باشد. در هر حال این شناخت کسی از رفیق چهل ساله خود است که
با بخشی از میراث کلاسیک فارسی هم به واسطه او آشنا شده است. اما طی این چند ده
سال اساساً لازم ندیده است اندکی فکر کند که شاید این مسائل ربطی به پانتُرکیسم ندارد
و باید سوزنی هم به خود زد.
تجریه دوم هم جالب بود. در یک جمع رفقای قدیمی این ویدیو به اشتراک گذاشته شد. ویدیو با
بخشی از سخنان پزشکیان شروع میشود که میگوید در خانه با بچههای خودم فارسی حرف
نزدم تا حتماً تُرکی یاد بگیرند. در ادامه سخنان لوریس چکناواریان در جواب سؤالی است
که از از او به عنوان اقلیت پرسیده میشود. چکناواریان با قاطعیت میگوید : «اقلیت
خودتی، من اقلیت نیستم، من ایرانی هستم، من از نسل کوروش کبیر توی این سرزمین
بودم» و در ادامه توجه بیننده به تفاوت پزشکیان انیرانی و چکناواریان ارمنی جلب میشود.
معمولاً در این بحثها دخالت نمیکنم که گفتهاند نرود میخ آهنین در
سنگ. تقصیر شخص خاصی هم نیست. ریشه در یک جهل فراگیر دارد. اما ناپرهیزی کردم. خاصه که یکی از رفقای آن جمع هم
سالهاست در کبک دو زبانه زندگی میکند.
از آن جمع پرسیدم واقعاً اینگونه فکر میکنید؟ یعنی
چکناواریان نوعی را ایرانیتر از پزشکیان نوعی میدانید فقط به این دلیل که در
خانه با بچههای خود فارسی حرف نزده است؟ اما چه توان کرد که در این زاکانستان
آریائی کسی برای سالها همنشین ژان و لوک و ویلیام هم باشد همچنان به طرز غمانگیزی
ایرانی است.
در این ویدیو پزشکیان از چیزی میگوید که خیلی از تُرکها
دقیقاً عکس آن را عمل میکنند و بچههایشان دیگر تُرکی بلد نیستند. اما جملگی
ارمنیها صدها سال است به طرز شگفتانگیزی همین کار را در خانههای خود میکنند.
و چه زیبا که چنین کاری میکنند. اگر معیار انیرانی بودن تاکید بر زبان مادری
غیرفارسی در خانه است، اتفاقاً همه ارمنیها یکی یک پزشکیان هستند.
خیلی از ارمنیها بعد از صدها سال زندگی با ما هنوز
در تُرکی و فارسی لهجه ارمنی دارند. در قلب تهران جوان ارمنی در فارسی لهجه دارد. خود
چکناواریان تهلهجه ارمنی دارد. چون ارمنی تقریباً محال است در خانه با بچه خود به
زبان دیگری غیر از ارمنی حرف بزند. زبان اول فرزند یک خانواده ارمنی حتماً و قطعاً باید ارمنی باشد.
مسئله محدود به این نیست. ارمنی تقریبا و به دشواری
با غیرارمنی ازدواج میکند. چون در جامعه خود با مشکل مواجه میشود. این سیاست
بسیار کارآمدی است که برای آسیمیله نشدن در جامعه بزرگتر همان آقای کوروش اتخاذ
شده است. ارمنیها ایران حتی با مسیحیان غیرارمنی هم به ندرت ازدواج میکنند. اکثریت
ارمنی پیرو کلیسای گریگوری حتی با اقلیت ارمنی کاتولیک و پروتستان هم به سختی
ازدواج میکنند. چون آنها را بیشتر مسیحی میدانند تا ارمنی.
ممکن است کسانی منتقد این قوانین نانوشته و سفت و
سخت باشند. اما آشوریهای منطقه خیلی از این قوانین را نایده گرفتند و جامعه آنها ضربات
مُهلکی خورد. گُرجیهای مسیحی اصفهان نابود شدند.
چکناواریان فرزند چنین فرهنگی با چنین کارآمدی بالا
برای حفظ هویت تاریخی ارمنی است. آنوقت به زاکانستانی میگوید اقلیت خودتی و
او هم چه کیف زاکانیواری میکند. زهی نادانی.
بخش چهارم : شکست پزشکیان و مسئولیت جامعه
مدنی آذربایحان
رئیسجمهورِ این نظام با هیج متر و معیاری رئیسِ جمهوری نیست. با همه اینها مسعود پزشکیان حتی در حدود اختیارات اولیه این مقام هم کاری از پیش نخواهد برد. همین الان
که این یادداشت را مینویسم قیمت دلار طی چند روز بعد از انتخاب پزشکیان نزدیک سه
هزار تومان کاهش یافته است. صحبت از گشایشهای دیگر هم هست. اما فقط کافی است کمی
از اوضاع فاصله گرفت و به وضوح دید نظام حاکم سالهاست ایران را با انبوه بحرانهایی
مواجه کرده است که یک سیستم کارآمد و سالم و سرشار از نبوغ هم به تنهائی قادر به
حل آنها نیست.
مشکلات و ابربحرانهای
هر کشوری معمولاً ریشه در سوءمدیریت دارد. "معمولاً" را از این نظر عرض
میکنم که گاهی حوادث غیرمترقبه هم یک کشور را فلج میکند. مثلاً بالا آمدن آب
دریا ممکن است کشور کوچکی را در وسط اقیانوس غرق کند. این دیگر معضلی جهانی است و ربطی
به شیوه مدیریت مدیران آن کشور ندارد.
بحرانهای بسیار بزرگ در یک دستهبندی کلّی دو نوع است.
نوع اول بحرانهایی است که به دست مدیران باکفایت و با اختیارات کافی حلشدنی است.
نوع دوم بحرانهائی است که این نوع مدیریت شرط لازم آن است، اما کافی نیست. حتماً و قطعاً نیاز به عزم ملی
هم دارد.
در اینجا هم فرض بر این است که ظرفیتهای غیرقابل
پیشبینی ظهور نکند. مثلاً ممکن است در یک کشور بحرانزده به یک باره معادن بزرگ کشف
شود و انبوه مشکلات با پول قابل خریدن باشد.
با بحرانهای نوع اول آشنا هستیم. بحران مالی سال
2008 امریکا که جهانی را هم تحت تاثیر قرار داد از این نوع بود. برای بحران نوع
دوم بهترین و زندهترین مثال یونان است.
یونان از سال 2007 با بحران بدهی سنگین اقتصادی
مواجه شد. اعتصابات و اعتراضات یونانیها در صد اخبار جهان بود. چندین دولت تغییر
کرد. لیبرالها و سوسیالیستها و حتی کمونیستها سر کار آمدند. اما مسئله حل نشد
که نشد.
یونان مسئله اول اتحادیه اروپا شد. در داخل اتحادیه
هم تحقیر میشد. یک بار در مجلس اروپا کسی با اشاره به کلیسای یونان به نخستوزیر چپگرای
این کشور گفت جمع کنید و از اتحادیه بروید. منظور کلیسای ارتدوکس یونان بود.
اتحادیه اروپا گرچه بیدین است، اما بسیاری معتقدند در عمل یک باشگاه مسیحی غربی است. یونان ارتدوکس است. اتفاقاً چنین چیزهایی در
روزهای سخت خود را نشان میدهد. حالا ترکیه مسلمان را باش که میخواهد عضو این
اتحادیه شود. لابد در چنین هنگامهای به اردوغان خواهند گفت اروپا جای ختنهشدهها
نیست، مختونت را بردار و برو.
در نهایت از چپِ چپ تا راستِ راست یونان به این
نتیجه رسید خانه اقتصاد این کشور از پایبست ویران است. برای سالها مدیران بیکفایت
مرتکب قانون آشنای جیب خالی و پُز عالی شدند. قرض گرفتند و خوش گذراندند و المپیک
هم برگزار کردند. اما اکنون دیگر کفایت مدیریتی کافی نیست. تنها راه ممکن تن دادن
به خواست اروپا و توسل به عزم ملی و تحمل ریاضیت اقتصادی همراه با مدیریت شایسته است.
چنین هم شد. یونان در سطح ملی تن به ریاضت سنگینی
داد و بعد از حدود یک دهه از پس بحران برآمد. اکنون نهادهای بینالمللی یونان و
عملکرد دولت آن را یک الگوی موفق میدانند. سال 2023 اکونومیست یونان را
کشور سال اعلام کرد.
در ایران مثال بسیار مشخص وضعیت دریاچه اورمیه
است. دریاچه اورمیه را مدیریت بیکفایت و نالایق و بیسواد به چنین حال و روزی
انداخته است. اما دیگر به دست باکفایتترین
مدیران جهان هم با آب پُرشدنی نیست. باید تمام مردمی که در حوزه آبریز دریاچه
زندگی میکنند برای سالها تن به ریاضت آبی بدهند.
طبعاً در اینجا هم یک راهحل ساده وجود دارد. ظرف یک
سال از آسمان دو سه متر باران ببارد. در اینصورت اگر علمالهدی رهبر نظام و زاکانی
هم رئیسجمهور او باشد باز هم مسئله حل خواهد شد.
ابربحرانهای ایران با کمال تاسف عموماً از جنس خشکاندن
دریاچه اورمیه است. مسئولیت همه آنها هم با نظام حاکم و انبوه مدیران نالایق و بیسواد
آن است. اما کار از کار گذشته است.
بعضی از این بحرانها حتی ممکن است در چهارچوب همین
نظام با فرض تن دادن به اصلاحات بنیادین هم حلشدنی نباشد و همچنان عزم
ملی بطلبد. لازمه عزم ملی هم مثل یونان انتخاب آزاد مدیران باکفایت و سرمایه
اجتماعی بالا و اعتماد گسترده مردم به دولت است.
در این نظام تنها چیزی که مطلقاً وجود ندارد زمینهای
برای اعتماد و اعتبار است. خود مقامات بیش از مردم به سیستم خودشان بیاعتماد
هستند. به هر دری میزنند تا انگلزادههای خود را راهی کانادا کنند.
در چنین وضعیتی کدام بحران بزرگ از جمله خشکیدگی
کشور و بحران نظام بانکی و صندوقهای
بازنشستگی و روابط خارجی و گروههای نیابتی و مسائل هستهای و استهلاک صنایع و انبوه نهادهای ناکارآمد و پرهزینه حل شدنی
است؟ یونان فقط به یکی از این ابربحرانها
مبتلا بود.
موضوح سویههای غمانگیزتر هم دارد. اقتصاد مبتنی بر
فروش منابع و رانت و فساد و ناکارآمدی بسیاری از ارزشهای جامعه را هم تخریب کرده
است. فقط منابع ثروت در این کشور غیرشفاف
و حاوی حباب نیست، گوئی فقر و فلاکت هم حباب دارد و غیرشفاف است.
اگر پای صحبت کارآفرینان و مدیران بنگاههای اقتصادی
و حتی پیمانکاران ساختمانی بنشنید، همه آنها از یک معضل ساده شکوه دارند. گرچه فقر
و بیکاری در کشور بیداد میکند، اما یافتن کسی که دل به کار هم بدهد کار آسانی
نیست. سختکوشی هم دیگر گوهر نایابی است.
این نظام در انبوه بحرانهای خودساخته غرق است. عاجز
از هر تصمیمی است. حتی توان صحبت از قیمت سوخت را هم ندارد. آنوقت رئیسجمهور این نطام
بتواند مشکلی را حل کند؟ اینها در مسائل غیرایدئولوژیک ماندند. به حقوق زنان و
غیرشیعیان و مسئله زبانهای غیرفارسی بتوانند بپردازند؟
بر چه مبنائی و با کدام امید و با فرض چه گشایشی
جامعه مدنی آذربایجان به حمایت از پزشکیان برخاست؟ قرار است چه کاری انجام شود؟
***
به نظر میرسد نظام با مطرح کردن پزشکیان عملاً با
یک تیر سه نشان زد. در مسائل اجرائی از دست جناح دُردانه اما پُرادعا و نالایق خود
راحت شد. اصلاحطلبان حکومتی را دقیقاً مثل نوکر و آنطور که دوست داشت دوباره به
کار گماشت. اکنون همه ظرفیتهای کارشناسی آنها را در دست دارد. از همه مهمتر انتخاب
هوشمندانه شخص پزشکیان بود که در نهایت به تحرک مهمی در آذربایجان منجر شد.
پیامدهای مثبت و سایر موارد در این نوشته ذکر شد.
اما به نظر من فعالان تُرک هیج تمرکزی بر شکست پزشکیان در این ساختار نداشتند. کارآمدی
احتمالی پزشکیان برای خود نظام خواهد بود. به تعبیر دکتر اورال
حاتمی وظیفهای که نظام بر گردن پزشکیان نهاد
مرمت نظام بود. همین انتظار را اصلاحطلبان حکومتی هم از پزشکیان خواهند داشت. یعنی
مرمت اصلاحطلبی حکومتی.
چنین
مرمتی هم یک گام به عقب خواهد بود. جامعه مدنی آذربایجان و فعالان تُرک توان ستایشبرانگیزی
از ظرفیت مدنی خود به نمایش گذاشتند، اما باید مسئولیت هم بپذیرند. خاصه اینکه
پزشکیان هوشمندانهترین طرح نظام بود.
نظام به
جای اینکه جوابگو باشد گوئی به مردم لطف کرد و اجازه کاندیداتوری پزشکیان را داد.
این در حالی است که پزشکیان برای هسته سخت قدرت بیخاصیتترین و بیدردسرترین
فرد است. هم ذوب در ولایت است و هم عقبهی حامی ندارد تا خطری داشته باشد. اگر روزی
روزگاری هم بخواهد حرف خود را به کرسی بنشاند و با مخالفت مواجه شود، کاری از پیش
نخواهد برد.
یک مقام بدون بدنه حامی هر چقدر هم قدرت داشته باشد در
نهایت سرنوشتی چون رضاخان پهلوی خواهد داشت.
رضاشاه را روز موعود با یک خط دستور و یک دست کُت شلوار روانه تبعید کردند.
پزشکیان را هم در صورت لزوم به اداره تشخیص مصلحت خواهند فرستاد تا زیر نظر صادق
لاریجانی کار کند. آب هم از آب تکان نخواهد خورد.
البته در پهنه ایران همان جنبشی که او را به قدرت
رساند میتواند در روزهای سخت حامی او باشد. جامعه مدنی
آذربایجان اگر در ادامه راه یک سر سوزن از پزشکیان وفای به عهد ببیند، در هنگامه بحران
خروارخروار حمایت خود را ارزانی او خواهد کرد. اما پزشکیان چنین کسی نیست. در بهترین
حالت یکی مثل حسن روحانی است.
سید محمد خاتمی با حامیان خود کمابیش تا آخر راه ماند.
البته این میثاق طولانی شجاعت و هزینه و زحمت چندانی لازم نداشت. خاتمی و بدنه
اصلی اصلاحطلبان حکومتی در همه حال به هم میآمدند. خط قرمز اصلی آنها حفظ نظام
بود و هست. از این منظر مهندس میرحسین موسوی یگانه بود. ابداً کوتاه نیامد و پای
حرف خود ایستاد. پزشکیان چطور؟
حامیان پزشکیان میگویند او آدم صادقی است. اما توجه
ندارند که پزشکیان از همه بیشتر با نظام محبوب خود صادق است. خواست نظام هم معلوم
است. در صورت لزوم همه جامعه مدنی آذربایجان را قربانی یک تار موی نظامی خواهد کرد
که ذوب در ولایت آن است. با همه اینها صمیمانه آروز میکنم این همه بدبینی من به پزشکیان
ششدانگ حزباللهی اشتباه از آب در بیاید. و او واقعاً همان آدمی باشد که میگوید.
======================================
ضمیمه شماره
(1)
نظام شش کاندیدای صالح خود را
برای ریاستجمهوریاش اعلام کرد. حال سؤال اینجاست : اصلح میان این همه صالح کیست؟
تکلیف چیست؟ خوشبختانه یک معیار کاملاً مشخص وجود دارد. اصلح باید تمام و کمال
عصاره نظام باشد. و آن کسی جز علیرضا زاکانی نیست. زاکانی به معنای واقعی کلمه
عصاره نظام است.
مثلاً ممکن است خیلیها به
قالیباف فکر کنند. قالیباف سخت اهل حساب و کتاب است. خلبان است. دکتر است. سردار
است. چترباز است. اهل عملیات گازانبری است. اما و با این همه سوابق درخشان که هر
کدام از آنها برای بالا رفتن از نردبان نظام کافی است، قالیباف یکی دو سابقه دیگر
هم دارد. مثلاً وقتی رئیس نیروی انتظامی بود 110 را راه انداخت که قبلاً وجود
نداشت و بعداً هم باقی ماند.
و یا جلیلی نماینده دار و
دسته مصباج یزدی است که به هر حال در کشوری با این عرض و طول چنین طرز فکری همیشه
یکی دو میلیون طرفدار خواهد داشت. حتی اگر جوکاللهی نظام سردار دکتر محسن رضائی
هم کاندید میشد باز هم کم و کسر داشت. محسن رضائی در رژیم قبل از دانشگاه قبول
شده است. اگر انقلاب نمیشد دستکم با همان تحصیلات مستعد یک شغل آبرومند بود. و
قس علیهذا
اما زاکانی حقیقتاً عُصاره
نظام است. حیا و ادبش، مدیریتش، تحصیلاتش، پزشکی هستهایاش، تحصیلات فرزندانش،
مشاغلاش، ثروت حلالش، پیشانیاش، ایمانش، محبوبیتاش، مسجدسازیاش، سخنوریاش،
راستگوئیاش و همه و همه یکسره ریشه عمیق در این نظام دارد.
زاکانی یک ناخالصی هم ندارد.
زاکانی عُصاره تمام عیار این نظام است.
---------------
ضمیمه شماره
(2)
مسعود پزشکیان هوشمندانهترین
دامی است که نظام برای مردم ایران و مشخصاً برای آذربایجان پهن کرده است. حقیقتاً
باید هوش سیاسی نظام را تحسین کرد. در انتخاباتی که عصاره آن زاکانی است بسیار
بسیار بعید است اجازه بدهند پزشکیان حتی با آرائی نظیر دوم خرداد 76 هم رئیسجمهور
رژیم بشود.
گرچه نتیجه مهم نیست. خود
پُست ریاستجمهوری هم اهمیت چندانی ندارد. نظام هر کاری بخواهد با هر رئیسجمهور
خودش مرتکب میشود. اما این بار قصد دارد بیآنکه ذرهای مدیون باند اصلاحطلبان
حکومتی تشنه پُست و مقام باشد، بار دیگر به مناسک انتخاباتی خود با حضور پزشکیان و
مشخصاً به خرج آذربایجان رونق بدهد.
اگر فکر میکنید موضوع همچنان
چیزی نظیر نقش جهانگیری و همتی و یا حتی حسن روحانی و یا ماجرای تکراری بد و بدتر
در مناسک انتخاباتی قبلی است، اجاره بدهید کمی تند نظرم را در خصوص نظر شما بگویم.
شناخت شما از بستر جامعه ایران چیزی در حد و حدود انزلی سوم است. طبیعی است که
همچنان در حسرت ائتلافی حول محور همین رضا برای سرنگونی نظامی بمانید که اتفاقاً
هوشمندانهترین شناخت را از بستر جامعه دارد.
مثلاً این یارو عباس آخوندی
چه تفاوتی با پزشکیان داشت که او را رد صلاحیت کردند؟ اگر نظام از این همه یکدستی
خودخواسته به بنبست رسیده است و هزینه بالائی برای مقامات قطعنامهپرور خود میپردازد
و دوباره تصمیم به آوردن باتجربهترهای خود گرفته است، چرا جهانگیری را به میدان
نفرستاد؟ جهانگیری هم تجربه بیشتری دارد و هم چپ و راست و خیلی بیشتر از پزشکیان
به اصل نظام ابراز ارادت میکند. نظام چه انتظاری از پزشکیان دارد؟
در این جمع شش نفری پزشکیان
از منظر تخصص خود هم تفاوت اساسی با سایر کاندیداها دارد. مثلاً قالیباف میگوید
خلبان است. اما من و شما اگر به اختیار خودمان باشد سوار مینیبوسی هم نمیشویم که
قالیباف راننده آن باشد. اگر قالیباف مدرک واقعی خلبانی بینالمللی هم داشته باشد،
حتی مقامات حکومتی تحت امر خود او هم آقازاههایشان را با طیاره این آدم به کانادا
نمیفرستند.
زاکانی پزشک هستهای است. اما
علمالهدی از مشهد هم به اندازه تزریق آمپول تقویتی خود به توانائی طبّی این آدم
اعتماد نمیکند. یکی دیگر از اینها آخوند است. حتی طرفداران متشرع نظام هم مسائل
فقهی و شرعی خود را با او در میان نمیگذارند. او هم آخوندی نظیر سَلَف شش کلاسه
خود است. پای دار زدن و اعدام و این قبیل چیزها در میان باشد به او مراجعه میکنند.
اما ممکن است روزی من و شما
هم به دکتر مسعود پزشکیان به عنوان جراج قلب مراجعه کنیم. خیلی از دختران و پسران
تهران عمل لیزیک چشم خود را به دکتر هاشمی وزیر بهداشت قبلی رژیم میسپارند. این
نظام یکسره جلیلی و زاکانی نیست، هنوز چنین متخصصانی دارد. پزشکیان از جمله آنهاست.
در درون یک سیستم سرتاپا فاسد
پزشکیان شهره به دزدی نیست. در سیستمی که مدرک خلبانی رئیس مجلساش و پزشکی شهردار
پایتختاش و دکترای رئیس قوه شش کلاسهاش اسباب جوک و خنده خاص و عام است، پزشکیان
واقعاً جراج قلب است.
در سیستمی که آخوند آن بعضاً
یک دعا را هم قادر نیست به عربی بخواند پزشکیان قرآن و نهجالبلاغه بلد است. در
سیستمی که کثیفترین افکار قومگرایانه آن را اتفاقاً بخش بزرگی از اصلاحطلبان
حکومتی همین سیستم دارند، پزشکیان هم تُرک است و هم تا کنون ایرانشهریبازی و
حرفهای تُرکستیزانه و کُردستیزانه به اندازه همتباران اصلاحطلب خود مرتکب نشده
است. حتی از آموزش زبان مادری هم صحبت کرده است.
پزشکیان تُرک است. متولد
مهاباد است. بد نیست کارنامه مهابادی او با حمیدرضا جلائیپور مقایسه شود. جلائیپور
یکی از سردستههای اصلاحطلبان حکومتی است. اوایل اتقلاب فرماندار مهاباد بود. اما
در حال حاضر یکی از منفورترین آدمهای نظام در مهاباد است. نگاه مهابادیها به
دوران فرمانداری او چیزی نظیر نگاه سایر مردم ایران به فجایع تابستان 67 است. اما
پزشکیان با افتخار از تولد خود در مهاباد میگوید. حتی بعضاً کُردی صحبت میکند.
من چون تردیدی در هوشمندی
نظام در چنین مواقعی ندارم، تردیدی هم در چرائی انتخاب پزشکیان ندارم. نظام شناخت
دقیقی از جامعه فعلی ایران دارد. میداند دیگر مضحکه "بد و بدتر" کارآمد
نیست. در عین حال مایل است عصاره منتخب خود را از درون یک انتخابات پررونق بیرون
بیارود.
در یک اشل کوچک و در یک فضای
دیگر همین چند ماه پیش در شهر اورمیه و برای انتخابات بیمصرفترین مجلس تاریخ نظام
به شگردی از این دست متوسل شدند. در حالی که خودیترین خودیها را برای مجلس رد
صلاحیت کردند، در اورمیه به چند کاندید که فعالان کُرد معمولاً به چنین آدمهائی
"جاش" میگویند اجازه میدانداری دادند.
مردم اورمیه مثل اغلب شهرهای
کشور از جمله شهرهای کُردستان انتخابات را تحریم کرده بودند. اما با همین شگرد و
نظر به شناخت و نفوذی که دارند موفق شدند در سطح استان به یک مشارکت کاملاً فرقهگرایانه
دامن بزنند. احزاب و گروههای کُرد بعضاً به مارکس درس مارکسیسم و به ماندلا درس
عدمخشونت میدهند، اما در این مورد متاسفانه فقط به نقد منتقدان پرداختند.
طبیعی است که پزشکیان را نمیتوان
با چنین اشخاصی مقایسه کرد. انتخابات فعلی را هم با مجلس نمیتوان مقایسه کرد. در
عین حال رفتارهای فرقهای و عشیرهای در آذربایجان محلی از اعراب ندارد. اما کشور
گرفتار عشیرت بزرگتری است. عشیره عقب ماندهای به نام ناسیونالیسم ایرانی با قرائت
ایرانشهری سالهاست میدانداری میکند. نظام این عشیره را هم خوب میشناسد و به نقاظ
ضعف و قوت آن اشراف کامل دارد. با پزشکیان پاس گُل به آنها داده است تا میتوانند
به نفع نظام مرتکب بلاهت شوند.
سید محمد خاتمی سال 76 از
درون نطام ولائی صحبت از جامعه مدتی کرد و موفق شد. در آن تاریخ جامعه ایران تشنه
چنین گفتمانی بود. ایران اکنون به غایت فرق کرده است. گفتمانهای دیگری در میان
است. پزشکیان با ویژگیهایی که گفته شد جواب هوشمندانه نظام به چنین فضائی است. بیجهت
نیست که آن یارو آخوندی ایرانشهری را چشمبسته رد صلاحیت کردند.
پزشکیان این استعداد را دارد
که برای فضای کنونی ایران نقش محمد خاتمی سال 76 را بازی کند. اما مسئله اینجاست
که هم جریان خانمی شکست خورد و هم نظام همان نظام 76 است. بسیار هم بانجریهتر شده
است. ممکن است سال 76 غافلگیر شده باشد. اما امروز برای غافلگیر کردن آمده است.
نطام بیجهت به پزشکیان میدان
نداده است. نطام از بطن جامعه متنوع ایران و خاصه آذربایجان اطلاعات دقیق دارد. از
بدنامی دوقبضه اصلاحطلبانش در شهرهای مهم آذربایجان خبر دارد. از بدنامی جریانهای
ایرانشهری در مناطق غیرفارس خیلی خوب خبر دارد.
اما همین نظام در شرایط فعلی
به انتخاباتی که دستکم اندکی رونق داشته باشد نیاز دارد. نطام با عرضه پزشکیان هم
از ظرفیت سازمانی اصلاحطلبان حکومتی بهره میبرد و هم بابت دمیدن در تنور
انتخابات وامدار این باند نخواهد بود.
امروز تقریباً همه ناظران بیطرف
غیرحکومتی اتفاق نظر دارند که اصلاحطلبان حکومتی و اصولگرایان حکومتی در نهایت
سر و ته یک نطام هستند. نه اولی خواهان اصلاحات درست و حسابی است و نه دومی پاینبد
کمترین اصولی است. دعوا بر سر پول و ثروت و قدرت است.
چندان بیراه نیست که دو نماد
این دو جناح را دو حمید نظام بدانیم. حمیدرضا جلائیپور مثلاً اصلاحطلب و حمید
رسائی تولیت مادامالعمر آستانه مقدسه نهم دی. این دو جناح سالها با اهرم بد و
بدتر از مردم رای گرفتند. و حمید رسائی نقش بدتر را داشت.
اما در عموم مناطق غیرفارس،
مشخصاً در آذربایجان و از سال 85، شاید کسانی از وجود امثال حمید رسائی بیاطلاع
بوده باشند و یا اساساً توجهی و اهمیتی به باند مصباج یزدی نداده باشند، اما
حمیدرضا جلائیپور را خوب میشناحتند و برای او نقش لمپنترین و رذلترین شخص این
نظام را قائل بودند. چنین هم بود و چنین هم هست.
قبلاً نوشتم چنین شناختی
لزوماً به خاطر پیشرو بودن فعالان تُرک در آدربایجان نبود که خیلی زودتر به شخصیت
لجن این آدمها پی بردند. نوع سؤال آنها شخصیت اصلی این افراد را بلافاصله آفتابی
میکند.
باندهای امنیتی که معمولاً هم
خود را اصولگرا میدانند، اتفاقاً اطلاعات دقیقی از این فضا در شهرهای مهم
آذربایجان دارند. در بعضی شهرها تندروترین اصولگرایان هم میدانند که در هنگامه
مناسک انتخاباتی نباید با جنبش مدنی و هویتخواه آذربایجان آشکارا خود را درگیر
بکنند، چون ممکن است حتی از همان بدنه خودی هم نتوانند رای بگیرند.
اپوزسیون ملیگرا قادر به درک
این مسئله نیست. چنین پدیدهای را به بدهبستان و دل و قلوه رد و بدل کردن نظام
حاکم با جریان پانتُرکیسم تفسیر میکند. هر دو را هم دشمن ایران مینامد. زهی
بلاهت.
نظام شناخت دقیقی از ایران
دارد و متناسب با آن برای بقاء خود مانور میکند. نظام میداند ایران عوض شده است.
در مناطق فارس ایران بعضاً حزباللهیترین کاندیدهای نظام تلاش میکنند مدام از
کوروش و داریوش بگویند. اوایل انقلال کلمه "ملی" را هم تحمل نمیکردند. حسن روحانی بخش "فریدون" نام خود را
سالها مخفی کرد. اما اکنون از در و دیوار تهران پاساگارد میبارد.
در مناطق تُرک ایران هم
ایرانشهریبازی و کوروشبازی و روحتشادبازی محلی از اعراب ندارد. اعلیحضرتین
انازله اول و دوم و سوم هم مضحکهای بیش نیستند.
پزشکیان را نظام دقیقاً در
همین راستا انتخاب کرده است. اپوزسیون ابله و فاشیست هم که نزده میرقصد از همین
الان به افکار پانتُرکیستی پزشکیان اشاره میکند. اما در تحلیل نهائی پزشکیان هیچ
فرقی با عباس آخوندی و جهانگیری و لاریجانی برای نظام ندارد.
جریانهای پیشرو آذربایجان
باید تحلیل دقیقی از بازی چندلابه نظام داشته باشند. فعالان تُرک باید هوشیاری
پیشه کنند. همین فردا و پس فرداست که پزشکیان شروع به حیدرباباخوانی بکند. جنبش
مدنی آذربایجان این افتخار را دارد که از همان 85 به ماهیت اصلی اصلاحطلبان
حکومتی پی برده است.
این جنبش نباید اجازه بدهد
آذربایجان خرج رونق مناسک انتخاباتی رژیم بشود. و حتماً باید توجه داشته باشد که
نطام در چنین مواقعی هم باهوش است و هم دست بازی برای بازی پیچیدهتر دارد و هم به
اندازه کافی اپوزسیون رسانهای و منوتویی ابله دارد.
بخش بزرگی از این اپوزوسبون
هنوز در دوران محمدعلی فروغی است و قادر به فهم ایران جدید نیست. اگر میفهمیدند
حتماً به این نتیجه میرسیدند که ملیگرائی و ایرانشهریبازی در ایران امروز نه
تنها راهحل نیست، بلکه جزو صورت مسئله ایران است.
خود پزشکیان هم خیلی خیلی
باهوشتر از این حرفهاست که نفهمد وارد کدام بازی شده است. این که چه هدفی دارد بر
ما معلوم نیست، اما اگر ذرهای شخصیت مستقل داشته باشد و سر سوزن به آذربایجان
اهمیت بدهد در ادامه راه شریک این بازی نمیشود. در گذشته تجربه چهرههای بسیار
قویتر از پزشکیان نشان داد پُست ریاستجمهوری این نظام تنها چیزی که نیست ریاست
بر جمهوری است. حتی ریاست درست و حسابی بر قوه مجریه هم نیست.
---------------
ضمیمه شماره
(3)
پیامد ظهور پزشکیان
در تاریخ معاصر ایران دشوار
بتوان دورانی یافت که در آن حکومت ایران به اندازه دوران اقتدار هاشمی رفسنجانی و
مدیرانش و همفکرانش و طیف وابسته به او تصمیمات عمیقاً ضدایرانی گرفته باشد. دلیل
اصلی اتفاقات استثنائی این دوران بود.
در تهران هر دولتی بر سر کار
بود علیالاصول باید بر اساس منافع بلند مدت ایران تصمیم میگرفت. اما تصمیمات
جریان هاشمی حتی در کوتاهمدت هم آثار زیانبار خود را نشان داد. این دوران بسیار
طولانی هم بود. از جنگ ایران و عراق شروع شد و تا پایان ریاستجمهوری خاتمی ادامه
داشت. در دوران روحانی هم دوباره نفس گرفت.
در این دوران اتحاد شوروی فرو
پاشید. در شمال ایران و در شرق و غرب خزر هشت کشور استقلال خود را بازیافتند. در
قفقاز سه کشور جدید رسمیت پیدا کرد. برای اولین بار طی چند صد سال گذشته مرز زمینی
ایران و روسیه از بین رفت.
در طی چند قرن گذشته داستان
ایران و روس در واقع بیشتر داستان آذربایحان و روس بود. فشار جنگ و شکست و پرداخت
کُرورکُرور غرامت هم عملاً با آذربایجان بود. در عین حال در طرف روس و در قفقاز هم
جامعه ارمنی همواره متحد درجه یک روس بود. در همان ترکمانچای که عباس میرزا شکست
تحقیرآمیز خورد و غرامت سنگینی را تقبل کرد، بخش بزرگی از پیادهنظام ارتش روس ارمنی
بود.
بدبختانه این داستان بعد از
فروپاشی شوروی به نوع دیگری خود را نشان داد. در قرهباغ جنگ رخ داد. آذربایحان
شکست سختی از ارمنستان خورد و نزدیک یک چهارم خاک خود را از دست داد. یک میلیون
تُرکِ مسلمان برای نزدیک سی سال از خانه و کاشانه خود به زور رانده شدند.
همه قطعنامههای سازمان ملل
ارمنستان را اشغالگر میدانست. کشورهای اسلامی و کشورهای تُرک از آذربایجان حمایت
کردند. کشور عرب و بسیار محافطهکار عربستان سعودی تا همین اواخر با ارمنستان
رابطه نداشت. پاکستان به نحو احسن حق برادری را به جا آورد و از آن دور دورها حامی
آذربایجان شد.
اما حکومت ایران با مدیریت
هاشمی رفسنجانی ضدایرانیترین تصمیم را اتخاد کرد. جانب ارمنستان را گرفت. آن به
نام کشوری که مردم آن در این سوی ارس نه تنها برادر آذربایجان، بلکه خود آذربایجان
بودند.
در هنگامه ترکمانچای تبریز
عملاً تنها بود. حتی بعید است اخبار آن در آن تاریخ به فارس و اصفهان و خراسان و
کرمان هم رسیده باشد. این بار تاریخ فاجعهبارتر تکرار شد. باکو از پشت هم بیرحمانه
خنجر خورد.
این تصمیم بدون عواقب سنگین
نمیماند و نماند. اگر نگرش آن تصمیمگیران همچنان در ایران جولان بدهد، حتی ممکن است در آینده به تجزیه
ایران منجر شود. تجزیه عاطفی پیشدرآمد تجزیه سرزمینی است. و اتفاقاً باید بیش از
هر چیز دیگری توجه کسانی را جلب کند که تمامیت ارضی ایران دغدغه اصلی آنهاست. طی
این سالها نشانههای تجزیه عاطفی آشکارا در آذربایجان قابل مشاهده است.
آذربایجان همیشه پیشتاز هر
جنبشی در ایران بود. اما بیش از بیست سال است شهرهای مهم آذربایجان عملاً خرج خود
را از بقیه ایران جدا کردهاند. هر جنبشی در تبریز و اورمیه اتفاق میافتد بقیه
ایران ساکت است. برعکس آن هم صادق است.
در خصوص دریاچه اورمیه هم که
یک مسئله زیستمحیطی است شاهد این مسئله هستیم. تبریز و اورمیه بابت نجات دریاچه
هزینه زیادی دادند. اما این جنبش با فعالان زیستیمحیطی سراسری ارتباط چندانی
ندارد. به نظر میرسد هیچکدام از طرفین هم مایل به چنین ارتباطی نیستند. تنها
ارتباط قابل مشاهده زمانی است که فعالان مرکز از ورود به قول خودشان پانترکسیتها
به مسئله دریاچه ابراز نگرانی میکنند.
حتی فضای فوتبال آذربایجان هم
جدای از بقیه ایران است. مثلاً رژیم در بازیهای پرتماشاگر استقلال و پرسپولیس چند
بار تلاش کرد سرود "سلام فرمانده" را پخش کند. اما همه چیز از کنترل خارج
شد. بعد از آن ملاحظه آبروی خودشان را کردند و فهمیدند ورزشگاه جای این کارها نیست.
در بازیهای تراکتور سالهاست
چنین فضائی برقرار است. اما موضوع چیزی دیگری است. تماشاگر تراکتور با آنچه در
بقیه ایران ملی تلقی میشود جدائی کامل عاطفی دارد. خود مقامات حکومتی هم میدانند.
خوشبختانه چندان مرتکب عناد نمیشوند. میدانند نمادهایی چون پرچم و سرودهای رسمی
و حتی سرود معروف "ای ایران" که در بقیه ایران عملاً سرود ملی است، در
آن فضا حتماً به عکسالعمل دیگری منتهی خواهد شد.
مهمترین نقطه شروع این جدائی
عاطفی جنگ قرهباغ بود. عمق این جدائی هم نسبت مستقیم با میزان خودآگاهی دارد.
جوان تُرک هر چه آگاهتر میشود از ایرانی که نمادهای آن را ناسیونالیسم ایرانی با
قرائت ایرانشهری ساخته است بیشتر فاصله میگیرد.
بگذارید خیالتان را راحت کنم.
حمایت از ارمنستان چنان تاثیری داشت که ممکن است روزی آذربایجان آئین گذشته خود را
فراموش کند و به دین کاتولیک بگرود، اما قرهباغ را فراموش نخواهد کرد. چون در قرهباغ
شاهد رذیلانهترین و شومترین و آشکارترین اتحاد تُرکسیتزانه تمام نحلههای ملیگرای
درون و بیرون حکومت بود.
نحلههای مختلف ملیگرا بعضاً
به خون هم تشنه هستند، اما همین که پای تُرک به میان آمد هر اختلافی را کنار
گذاشتند. همه اینها هم به شکل کاملاً حسابشده در دوران شوم هاشمی رفسنجانی و فرقهگرایانی
چون ولایتی رخ داد. طبعاً معنای چنین حرکت نژادپرستانهای برای طرف تُرک هم کاملاً
آشکار است.
این جدائی عاطفی در تحلیل
مسائل هم به وضوح تاثیر خود را گذاشته است. سال 88 شاهد جنبش سبز بودیم. نظام
تصمیم گرفت احمدینژاد را برای چهار سال دیگر بر سر کار نگه دارد. آذربایجان با
جنبش سبز چندان همدل نبود. در آذربایجان خیلیها تحلیل متفاوتی داشتند. یکی از
آنها را اخیراً از قول دوست تحلیلگری شنیدم که از همه جالبتر بود. نقل به مضمون
میکنم.
ایشان میگفت در آن تاریخ به
این نتیجه رسید در این جنگ قدرت پیامد ناخواسته تحمیل دوباره احمدینژاد چیز دیگری است. حتی نتایج خوب هم
دارد. نظام به یک پاچهورمالیده اختیار تام داده است تا باند رفسنحانی را بیهیج
خجالتی و با پُرروئی تمام تا حد توان از سیستم بیرون بریزد. میگفت اگر نظام
میرحسین را میپذیرفت همان باند حالاحالاها در همه عرصههای حکومت حرف اول را میزد.
چنین هم شد. در چهار سال بعدی
باند رفسنحانی با شتاب بیشتری بیرون ریخته شد. خود رفسنجانی هم تحقیر شد. بعدها با
ابزار نظارت استصوابی او را بیصلاحیت تشخیص دادند. پایان کار هم به استخر فرح
منتهی شد.
همان دوست میگفت وقتی به این
تحلیل رسید عموماً در خصوص جنبش سیز سکوت پیشه کرد. این یک نمونه از تحلیل کنشگران
تُرک در آن تاریخ است. و کاملاً پیداست زاویه نگاه آنها به غایت متفاوت از نگاه
کنشگران مناطق غیرتُرک ایران است.
اکنون نظام برای انتخابات پیشرو
بسیار هوشمندانه از کلاه خود شخصی به نام مسعود پزشکیان را بیرون آورده است. از
سال 96 تا کنون انتخابات نظام دیگر از رمق افتاده است. بازی بد و بدتر به پایان
رسیده است. اصلاح طلبان حکومتی خسرالدنیا و ولآخره شدند. نظام آنها را آدم حساب
نمیکند. میان مردم هم کُلّهم بیاعتبار شدند.
بعد از این همه سال آنچه ما
اکنون با اطمینان میتوانیم بگوئیم این است که نظام رئیسجمهور خود را نوکر خود میداند.
هر کسی را هم اراده کند به این مقام نصب میکند. هر کاری هم بخواهد با رئیسجمهور
خود میکند. سری را هم که درد نمیکند دستمال نمیبندد. پس این میان چرا پزشکیان
را عَلَم کرده است؟
ما میدانیم که در بدنه جامعه
هیچ جنبشی و هیچ فشاری برای بازگشت یک اصلاحطلب حکومتی به قدرت وجود ندارد. اصلاحطلبان
حکومتی طیف وسیعی هستند. وقیح و شریف کم ندارند. طبعاً چهرههای وقیح و جلائیپورطور
اصلاحطلبان در جامعه منفور و رایشکن هستند. اما اگر شخصیتهای شریف این طیف هم
اذن شرکت پیدا میکردند، باز هم بسیار بسیار بعید بود بتوانند در جامعه به تحرکی
دامن بزنند. اما نظام به یکباره نام پزشکیان را وسط میدان پرتاب کرد. حتی اصلاحطلبان
حکومتی هم غافلگیر شدند.
هیچ تردیدی نیست که آنچه نام
پزشکیان را بر سر زبانها انداخته است و اسباب تحرکی شده است آذربایجانی و تبریزی و
اورمیهای و
در یک کلام تُرک بودن اوست. سوابق ایرانشهریبازی هم ندارد. از اصل 15 قانون اساسی
و لزوم آموزش زبانهای غیرفارسی بارها صحبت کرده است. در مجلس از مؤسسان شورای
نمایندگان تُرک بود که سخت مورد غضب محافل ملیگرا قرار گرفت.
اینکه نظام این بار از این بازی
چند لایه با چنین شخصی جه منظوری دارد نظرها متفات است. خیلی چیزها هم معلوم نیست.
اوایل انقلاب و در آن دهه
سیاه شصت گروههای سیاسی به امثال پزشکیان در اورمیه و تبریز فالانژ میگفتند.
البنه خیلی از این فالانژها بعدها اصلاحطلب شدند. بسیاری از آنها دیگر مورد
اعتماد رژیم نیستند. اما پزشکیان که حرفهای متفاوت هم کم نمیزند همچنان معتمد
درجه یک نظام است. موضوع چیست؟
حتی فعالان شناخته شده تُرک
هم که سالهاست بخش بزرگی از آنها عملاً خود را قاطی این ماجراهای تکراری نمیکنند،
و خیلی از زودنر از دیگران به ماهیت اصلاحطلبان پی بردند، اکنون تحرکی باورنکردنی
دارند. جمعی مخالف و جمعی به ستادهای پزشکیان پیوستند.
در مورد پزشکیان میدانیم که
جراج قلب است. به قول خودش مدرک او هم کوپنی نیست. اتفاق نظر وجود دارد که از
انبوه دزدیها سیستماتیک به دور است. اما گفته میشود همین پزشکیان در دانشگاه
علوم پزشکی تبریز شخصیت محبوبی نیست و حتی مسئله دارد. در آنجا برای خود باندی
ساخته است. شخصی که مهمترین فرق او با امثال زاکانی و جلیلی و قالیباف تحصیلات
غیرکوپنی اوست، کمابیش به اندازه همین آدمها در میان متخصصان رشته خود مسئله دارد.
بخشی از نگرش پزشکیان را آقای
مهدی حمیدی از فعالان و آگاهان خوشفکر تبریز در یک برنامه کلابهاوسی خیلی ساده و
خلاصه معرفی کرد. ایشان گفت پزشکیان بین اصلاحطلبان اصلاحطلب نیست، بین اصولگرایان
اصولگرا نیست، بین ایرانگرایان ایرانگرا نیست، بین آذربایجانگرایان آذربایجانگرا
نیست، بین تورکچیها تورکچی نیست.
من پرسیدم پس این آدم کیست؟
در رشته تخصصی خود و در دانشگاه علوم پزشکی تبریز محبوب نیست. صاحب هیچ نظریهای
نیست. قدرت تحرک اجتماعی ندارد. بدنه حامی در میان جریانهای شناخته شده ندارد. پس
قرار است با کدام قدرت و با کدام سابقه و با کدام پایگاه اجتماعی کاری از پیش
ببرد؟ حتی به مافیای ثروت و یا اصلاحطلبان حکومتی هم وابسته نیست که بگوئیم در
روز مبادا هوای او را خواهند داشت. جز این است که بگوئیم نسخه جدیدی از شگردهای
نظام است؟
از دوره وزارت بهداشت او هم
عملکرد ماندگار و درخورتوجهی در یادها نمانده است. در همان کلابهاوس کسی کامنت
گذاشت و به درستی یادآور شد وقتی نظام واردات واکس کُرونا را منع کرد و ایرانیان
بسیاری را به کشتن داد از پزشکیان صدائی در نیامد.
پزشکیان حتی با استاندارهای
فعلی نظام هم بیرون زمان ایستاده است. آخوندها هم دیگر از نهجالبلاغه برای مشکلات امروز کشور راهکار
نمیآورند. اسلام سیاسی به لحاظ نظری پایان یافته است. اما پزشکیان چپ و راست از
نهجالبلاغه میگوید.
چند سال پیش در تبریز یکی از
اعضاء باند امنیتی خودآذریپنداران پزشکیان را تحت بازجوئی قرار داد که چرا در
مجلس حرف از تُرک میزند؟ این باند از هر تُرکستیزی در ایران تُرکستیزتر است.
پزشکیان هم جواب شایستهای به او داد. اما همین الان همین آدم در ستاد تهران
پزشکیان فعال است. از هم اکنون پیداست جناب دکتر از چه توان مدیریتی برخوردار است.
همه شواهد حاکی از آن است که
در آینده هر اتفاقی بیفتد که خواست نظام نباشد و پزشکیان برای حل آن ارادهای هم
از خود داشته باشد باز هم قادر به انجام آن نخواهد بود. اصلاً چرا دور برویم. همین
چند روز دیگر اگر به اندازه دوم خرداد 76 هم رای بیاورد اما نظام به یکی دیگر از
این عصارهها نظر داشته باشد و او را کنار بزند، محسن رضائیوار تسلیم تصمیم نظام
خواهد شد. شاید در نهایت خطبهای هم از نهجالبلاغه در تائید تسلیم خود بخواند که
البته محسن رضائی سواد این کارها را هم نداشت.
واقعاً در آذربایجان هستند
کسانی که فکر میکنند این پزشکیان در این نظام قرار است کاری بکند؟ اگر جنین است،
بسیار غمانگیز است. با همه اینها برداشت دیگری هم مطرح است.
بسیاری فکر میکنند که ممکن
است نظام در این بازی چندلایه دچار اشتباه محاسبانی شده باشد. و یا پیامد ناخواسته
برکشیدن پزشکیان به مانند دوران احمدینژاد کارکردی داشته باشد که در هیچ محاسبهای
لحاظ نشده است. در حواب باید گفت آمنّا! سخنی و استدلالی کاملاً درخور توجه است.
تجربه نشان میدهد فعالان
تُرک شاخکهای حسی قدرتمندی برای دیدن پیامد ناخواسته جنگ قدرت میان باندهای نظام
دارند. نظام سال 84 پاچه ورمالیدهی خود را برکشید. امروز حتی لاریجانی و جهانگیری
خود را پشت در گذاشته است و به پزشکیان میدان داده است. از کجا معلوم پیامد
ناخواسته چنین تصمیمی مطلقاً چیزی نباشد که برنامههای نظام برای آن چیده شده است؟
شواهدی هم در دست داریم که
ممکن است برکشیدن پزشکیان در آن راستا باشد. اما هر چه هست تصمیم نظام است. ممکن
اسنت ماجرائی نظیر سال 92 در میان باشد. با این حساب نباید دوباره در همان دام
افتاد.
برجام در اصل تصمیم نظام بود.
سال 92 و قبل از روی کار آمدن روحانی و حتی بدون بازی دادن احمدینژاد، نظام
نماینده خود صالحی را به عمان فرستاد. کلیات توافق را در آنجا بستند. نظام نرمش
قهرمانانه کرد و امریکا هم قولهائی داد. با روحانی یا بیروحانی نظام تصمیم خود
را گرفته بود. اینکه رای مردم در انتخاب روحانی منجر به برجام شد ابداً استدلال
درستی نیست.
اکنون هم در بعضی محافل سیاسی
سخن از این است که تیم رئیسی و امیرعبدالهیان به دنبال جبران بخشی از میراث شوم
سیاستهای منطقهای دوران رفسنجانی و جانشینان او بودند. قصد داشتند در قفقاز نقش
سازندهای ایفاء کنند.
میراث شوم قبلی به این میماند
که اکنون دولت مصر از ارتش اسرائیل در قتلعام فلسطینیها حمایت کند و نام آن را
هم مبارزه با تروریسم بگذارد. در این صورت مصر چه جایگاهی در حهان و خاصه در جهان
عرب و مسلمان پیدا میکرد؟
در قفقاز همین کار را با نام
ایران کردند. بعضاً مقامات ارمنی از قول ایرانیها سخنانی منتشر میکردند که گویا
ایران بیشتر از خود ارمنیها به فکر ارمنستان است. در دشمنی با آذربایجان از
ارمنستان هم سبقت میگرفتند.
اکنون نخستوزیر ارمنسنان
پاشینیان به دنبال راهی برای مصالحه است. کسانی در داخل سیستم حکومتی ایران
پاشینان را خائن میدانند. پاشینیان علاوه بر مخالفان افراطی داخلی دو دشمن خارجی
هم دارد : ایران و روسیه.
حال اگر شیندهها درست باشد و
نظام واقعاً قصد داشته باشد تغییر سیاست بدهد و برکشیدن پزشکیان هم در این راستا
باشد، باز هم تصمیم نظام است. از آن گذشته مسائل هستهای هم هست که دیگر مثل گذشته
نیست. ممکن به آرایش جدید منطقهای نیاز داشته باشند تا سیاست جدید هستهای خود را
پیش ببرند.
اینها فقط شنیدههاست و از
صحت و سُقم آن خبر نداریم. اما میدانیم هر چه هست سیاست نظام است. با ابن حساب
نباید تصور کرد جامعه ایران و مشخصاً جامعه آذربایجان بعد از این همه تجریه چنین
توانی دارد که در چهارچوب این نظام و با دخالت در مناسات جنگ داخلی قدرت بتواند بر
تصمیم نظام تاثیر بگذارد. این نظام فعلاً با هیچ متر و معیاری قابل اصلاح نیست.
پس چه باید کرد؟ اگر کسی
واقعاً فکر میکند پیامد ناخواسته برکشیدن پزشکیان در نهایت به فرصتی خوب منتهی
خواهد شد، طبعاً نباید پتانسیل آذربایجان را خرج بازی نظام بکند. باید همان کاری
را بکند که سال 88 رفیق دوراندیش من انجام داد : سکوت
---------------
ضمیمه شماره
(4)
پزشکیان و اصلاحطلبان حکومتی
این روزها بحث اصلاحات و باند
اصلاحطلبان حکومتی(باند ا.ح) دوباره بر سر زبانهاست. پزشکیان هم کاندید آنهاست.
دکتر اورال حاتمی در صفحه فیسبوک خودشان و در متن کوتاهی به نکته بسیار مهمی
اشاره کردند و آن تفاوت "اصلاحات" و "مرمت" است. ایشان نوشتند :
«مرمت
(restoration) با اصلاحات
(reform) متفاوت است. وظیفهای که نظام بر گردن پزشکیان
نهاده مرمت نظام است. همین انتظار را اصلاحطلبان هم از پزشکیان دارند. یعنی مرمت
اصلاحات! سوال اینست که ملات این مرمت چیست؟»
اطلاحطلبی واقعی روش فوقالعادهای
است. اما برای آینده ایران فقط یک روش فوقالعاده نیست. در شرایط فعلی تنها روشی
است که میتوان از نتایج آن کمابیش مطمئن بود. طبعاً خیلیها ممکن است با این نظر
موافق نباشند.
اما مخالفانی هم که مسئولانه
فکر میکنند، و از طرز فکر امثال رضا پهلوی دور هستند که مثل پدرش و پدرِپدرش
منتظر کودتای خارجی است، عموماً قبول دارند تحولات بزرگتر و از جمله براندازی ممکن
است به نتایج دیگری منتهی شود و حتی از تاک و تاکنشان اثری نماند.
میدانیم اح آدمهای شریف هم
دارد. اما شاکله انتخاباتی این جریان در حال حاضر بیشتر جلائیپورطور است. این آدم
هم لابراتورا سیّار لمپنیسم است. هر کجا هست به مدد او میتوان دُوز لمپنی هر کدام
از اعضاء این باند را با تقریب خوب برآورد کرد.
باند فریبکار و دروغگوی اح طی
این سالها عملکرد بینهایت مخرب و ویرانگری داشت. ویرانگرترین آن ناامید کردن مردم
از امر مؤثر و ضرروری اصلاحات است. حتی بعدها هم که مثلاً به نقد خود پرداختند
ترجیعبند نقدشان این بود
که رئیسجمهور تدارکاتچی است.
این هم یک دروغ بود. اگر چنین
است چرا این همه دنبال تدارکاتچی بودن هستند؟ رئیسجمهور در این نظام نه تنها
تدارکاتچی نیست، بلکه اختیارات درخور توجهی هم دارد.
ناکامی رئیسجمهور برای
اصلاحات اتفاقاً ریشه در یکی از کامیابیهای تاریخی نظام جمهوری اسلامی در سطح
جهان دارد. در این مطلب نوشتم از
جمله دلایل مهم این موفقیت جایگاه شخص هاشمی رفسنجانی در دوران دو رهبر جمهوری
اسلامی بود. و اینکه خاتمی هم جانشین او شد.
وقتی در یک جمهوری با هر
مکانیزمی یک اصلاحطلب در جایگاه رئیسجمهور قرار میگیرد، به معنای آن است که
اصلاحاتی از بالا مثل هر کجای دنیا قرار است صورت بگیرد. اما در این نظام رئیسجمهور
تنها جایگاهی که ندارد ریاست بر جمهوری است. راس نظام هم چنین خواستی ندارد.
مردم ایران بابت این ناکامیها
هزینه زیادی دادند. خوشبختانه شورای نگهبان برای یک بار هم که شده به یک دردی خود.
در انتخابات گدشته به این بازی بیحاصل پایان داد.
اکنون اصولگرایان حکومتی در
میدان هستند. برای شخص نهائی چهار زاپاس هم لحاظ کردند. در بدنه جامعه رای مشخص
دارند. در آخرین دقایق بهفرموده به تکلیف خود عمل خواهند کرد. کاسبان اصلاحات هم
برای بازگشت به قدرت چشم به پزشکیان دوختند.
عینکسازان و چشمپزشکان میگویند
عینکهای آفتابی قلابی را حتی در ظلّ آفتاب هم نباید استفاده کرد. چون چشم به طور
طبیعی با کوچک کردن قرنیه تلاش میکند مانع ورود نور بیشتر شود. اما عینک قلابی
قرنیه را فریب میدهد و طول موجهای نامرئی و مُضر بیشتر وارد چشم میشود.
کسی از پشت پرده اطلاع دقیق
ندارد. اما دیگر کمتر کسی تردید دارد که باند خسرالدنیا والآخره اح همان عینک
آفتابی قلابی است.
این باند کثیف چطور ثابت کند
از بدترین تمامیتخواهان است؟ هر نوع اصلاح و جنبشی که بدون حضور آنها باشد
بلافاصله با آن دشمنی میکنند. حتی جهت سرکوب همدست سیستم سرکوب میشوند. از
سرکوب مردم در دی 96 آشکارا حمایت کردند. از جنبش مترقی زن زندگی آزادی عُقده
دارند. چون در آن جنبش به درستی داخل میوهجات حساب نشدند.
باند اح تا این لحظه قادر به
هیج نوع تحرک اجتماعی برای داغ کردن تنور انتخابات نشده است. مشخصاً حمایت چهرههای
جلائیپورطور آنها از پزشکیان کارکردی نظیر حمایت صادق خلخالی از محمد خاتمی در
سال 76 دارد. در آن تاریخ کسانی از معتمدین خاتمی نزد خلخالی رفتند و گفتند به خیر
تو امید نیست شر مرسان.
اما کاراکتر پزشکیان در
شهرهای مهم آذربایجان بحثانگیز شده است. او جزو ایرانشهریها نیست، از هویت جعلی
برای تُرکان ایران اعلام برائت میکند. استقبالی که بعضی از فعالان نامآشنای تُرک
از او کردند در گذشته به این شکل سابقه نداشت. در شرایطی که مشارکت پایین است،
ممکن است چنین حمایتهائی تاثیرگذار باشد.
پزشکیان از هم اکنون آشکارا
میگوید سیاست نظام را دنبال خواهد کرد. اتفاقاً این همان چیزی است که باند اح
خواهان آن است. در بالا نوکری نظام و در پایین کسب پُست و قدرت و ثروت و مقام.
آیا ممکن است رای بیشتر در
آذربایجان همان ملاتی باشد که به داد اح برسد؟ آیا ممکن است کثیفترین باند تُرکستیز
داخل نظام این بار به مدد تبریز و اورمیه و اردبیل و مراغه فرصت ترمیم پیدا کند؟
هزاز دلیل داریم که از
استقبال باند تشنه قدرت اح از پزشکیان واهمه داشته باشیم. یکی دو دلیل هم داریم که
شاید طور دیگری باشد. چه باید کرد؟
طبعاً جواب دقیق این سؤال
نسبت مستقیم با میزان اعتماد به شخص پزشکیان دارد. مثلاً سید محمد خاتمی همیشه به
عهد و پیمان خود با اح وفادار بود. حسن روحانی مخصوصاً در دور دوم از آنها کمک
گرفت، اما در ادامه چندان محلشان نگذاشت. پزشکیان برای شخصیتهای مهم آذربایجان
که از او حمایت میکنند چقدر قابل اعتماد است؟
ممکن است پزشکیان را خوب
نشناسیم، اما نظام را و باند اح را میشناسیم. نظامی که لاریجانی خود را قربانی میکند
اکنون و در این سطح به پزشکیان میدان داده است. باند اح که میزان محبوبیت صادق
خلخالیوار آنها برای یک محتاج رای مصیبت الهی است، اکنون دور و بر پزشکیان را
گرفته است.
پزشکیان را طور دیگری هم میتوان
محک زد. یکی از کاندیدها سالهاست میگوید خلبان است. اما جامعه خلبانان واقعی بعید
است این آدم را به عنوان راننده مینیبوس فرودگاه هم قبول داشته باشند. طبعاً کسی
خلبان و پزشک هستهای و عُمقعلی نظام را جدی نمیگیرد. بازی آنها در زمین دیگری
است.
اما پزشکیان هم با تحصیلات
غیرکوپنی خود کمابیش چنین معضلی دارد. تا این لحظه از چند دوست مطلع شنیدم حاج آقا
دکتر در دانشگاه علوم پزشکی تبریز مسئله دارد. از یک نفر هم نشنیدم این مسئله را
تکذیب کند. آدم متخصص و قابل اعتماد بیش از هر چیزی باید در صنف خود اعتبار داشته
باشد.
واقعاً خوشبینی شگرف و
باورنکردنی میخواهد کسی به چنین آدمی در چنین هنگامهای اعتماد کند.
---------------
ضمیمه شماره
(5)
پیشبینی
کاندید اصلح و عصاره تمام و
کمال نظام پزشک هستهای و آمپولزن قهار و استاد ادب دکتر زاکانی رفت. خیلی بد شد.
با همه اینها اجازه بدهید یک پیشبینی بکنم.
تا اینجای کار هوشمندانهترین
سیاست نظام به میدان آوردن این قزلباش پُستمدرن بود. سیاست بسیار موفقی هم بود.
تا فردا ممکن است دو قزلباش سنتی یعنی خلبان و عُمقعلی به یک توافقی با هم برسند و
یا هر دو بمانند.
در هر حال محال اندر محال است
نظام بدنه حامیان بسیار قدرقدرت این دو را قربانی کسی بکند که هر چه هست و هر که
هست تردیدی نیست که فاقد قدرت به معنای فیزیکی کلمه است. آن هم در شرایطی که میشد
آب خوردن صلاحیت او را رد کرد.
و در پی آن پُست مهم ریاستجمهوری
و کابینه را به تاغارتاعار اصلاحطلبی حکومتی زاکانیصفت و تشنه قدرت بسپارد و لج
حامیان اصلی خود را درآورد که برای رسیدن به چنین روزی مخصوصاً سال 1401 کلی هزینه
دادند.
خلبانعلی و عُمقعلی در حال
حاضر نماینده بخش بسیار بزرگ بازوان قدرت واقعی و یا حتی همه قدرت واقعی و عضلانی
نظام است. این نظام هرگز نیروهای وفادار به خود را چنین قربانی نکرده است.
این نظام در 78 و در 88 و در
96 و در 98 و در 1401 ویدیوهای منتشر شده از اعمال نیروهای خود را با مشخصات قابل
شناسائی کاملاً نایده گرفت و پشت آنها را خالی نکرد. سال 88 دهها ویدیو از حملات
داعشوار به خانههای مردم منتشر شد. احدی را به ظاهر هم محکوم نکردند. پشت قاضی
مرتضوی کهریزک هم خالی نشد.
این نظام در جنبش زن زندگی
آزادی ماهها خود را در کوچه و خیابان با مردم معترض درگیر کرد، اما کاری به کار
قاتلین مهسا ژینا امینی نداشت. این نظام تا روزی که وفادارانش به نظام وفادار
باشند، پشت آنها را خالی نکرده است و نمیکند و نخواهد کرد. ستون فقرات قانون بقاء
همین است.
در گذشته اوضاع به کلی چیز
دیگری بود. سال 96 هم روحانی برای دور دوم ریاست خود کاندید بود. در این هنگامه
اگر این دو قزلباش سنتی بعد از این همه ادعا و عملیات گازانبری و آمدن و رفتن، دست
خالی به مراکز قبلی خود برگردند، همه تنظیمات قدرت به هم خواهد خورد. چنین اتفاقی
نخواهد افتاد.