بعد از دریافت جایزه صلح نوبل خانم نرگس محمدی مهمانی رسمی شام نوبل به میزبانی پادشاه نروژ برگزار شد. حاشیه این مهمانی به یک بحث گسترده در محافل ایرانی دامن زد. در این مهمانی خانم گلشیفته فراهانی میکرون دست گرفت و گفت قصد دارد دربند پروتکلها نباشد. بعد ادامه داد ما ایرانیان و یا به تعبیر خودش ما پرشینها اهل پروتکلشکنی هستیم.
سپس به همراه مژگان شجربان آهنگ "امشب شب مهتاب حییبام را میخوام، حییبام اگر نیست عزیزم را میخوام" را خواندند و با بشکن دم گرفتند. اینکه این آهنگ و مخصوصاً شعر آن در آن فضا چه جایگاهی داشت و کار گلشیفته فراهانی چقدر درست و یا نادرست بود موضوع این نوشته نیست.
سالهاست اخبار چهرههای معروف و مهاجر ایرانی عموماً حاکی از دستهگُلِ جدیدی است که به آب دادند. از کسانی مثل شاهین نجفی و محسن نامجو و گلشیفته فراهانی خیلی نباید منتظر خبر موفقیت هنری بود. هر چه هست حاشیه است. و بعضی از این حواشی حقیقتاً زننده است. بهتر است حتی گوش انسان در معرض اخبار چنین اشخاصی قرار نگیرد.
جملهای به لنین در نقد مهاجران روس منتسب است. میگوید روسها در مهاجرت نه چیزی را فراموش کردند و نه چیزی آموختند. در مورد ایران فقط باید آرزو کرد مهاجران شاهین نجفی نشوند.
شاهین نحفی وقتی در ایران بود و حتی سالهای اول که از ایران رفت، خوب میخواند. اشعار بحثانگیری مینوشت. در ضمن صدای گیرائی هم دارد. اما اکنون به یک فحاش تمامعیار بدل شده است. اخیراً و در حمله به مخالفان آش پاچهورمالیدهگی شاهین نجفی چنان شور شد که حتی عروس فرح دیبا هم به او تذکر داد.
محسن نامجو وقتی از ایران رفت نه تنها راه جدیدی نیافت، بلکه به فاصله اندکی از هر آنچه داشت هم تهی شد. مثلاً کاری به سبک سرژ گنزبور و جین برکین در آهنگ "Je t’aime...moi non plus" خواند. این آهنگ زیبای فرانسوی به تعبیر عامیانه صحنه هم دارد. صدای معاشقه و آه و نالهی در آستانه اُرگاسم بخشی از این آهنگ است. نامجو هم چنین کاری کرد. اما حاصل کار او فقط ابتذال بود. مرد خراسانی تازه به پاریسرسیده برای فتح قلههای هنری پُستمدرن زیادی عجله داشت. در آن تاریخ چند کار مشترک با گلشیفته فراهانی خوانده بود. اگر این آهنگ را هم با گلشیفته میخواند همه چیز دست میشد.
گلشیفته فراهانی هم وقتی به خارج رفت چپ و راست مرتکب اقداماتی از این دست شد. ابتدا گفت ملاحظه طرفداران خود را خواهد کرد. اما یکی دو سال بعد از هنرپیشههای ناف پاریس هم سبقت گرفت. با همه اینها ماجرای پروتکلشکنی او به بحثهایی دامن زد که باید از زوایای مختلف به آن پرداخت. شخصاً هم به بحث پروتکلها علاقه دارم.
***
به نظر میرسد در مراسم شام نوبل گلشیفته فراهانی بیشتر جوگیر شد. فیالبداهه موضوع پروتکلشکنی را به زبان آورد تا در ادامه بشکن خود را بزند و فیلم آن را پخش کند. از آن حرفهای یلخی و اللهبختکی و نماد ایرونیبازی در ناف خارجه بود. چیزی نظیر جوگیر شدن احمدینژاد در اولین سفر او به نیویورک بود که هاله نور دید. حتی در درون سیستم هم یک آیتالله به احمدینژاد تذکر داد دروغ گناه بزرگی است.
گلشیفته هم منتقدان زیادی داشت. به نظر میرسد مخالفان او از موافقانش هم بیشتر بود. اما کسی از گلشیفته نپرسید مگر ما ایرانیها چقدر پروتکل داریم؟ چقدر در درون این پروتکلهای رسمی زندگی کردیم که امروز کسی از ایران در چنین سطحی اقدام به پروتکلشکنی بکند؟
پروتکل شکستن در هر زمینهای سهل و ممتنع است. زمانی بامزه و ماندگار است که شکننده تسلط کافی به پروتکلها داشته باشد. دهها بار در درون آن پروتکلها زیسته باشد. وگرنه خیلی زود ممکن است به ورطه آدابندانی و بیادبی بیفتد. دوست داشته باشیم یا نداشته باشیم، چنین کارهائی ارتباط مستقیم به جامعهای هم دارد که فرد از آن آمده است.
سال 2016 نوبل ادبیات را به باب دیلن امریکائی دادند. دیلن وقعی به هیچ پروتکلی نگذاشت. تا مدتها جواب تلفن کمیته ادبی نوبل را هم نمیداد. اینکه دیلن چه دردی داشت بحث دیگری است. اما پشت آن همه تحویل نگرفتنها و نوبل کیلوئی چند گفتنها، این هم بود که دیلن از جهان انگلیسیزبان بود و قبلاً در همین جهان همه افتخارات را کسب کرده بود. نوبل هم در نهایت یکی از موفقیتهای او بود.
فوتبال جزیزه بریتانیا چندان در بند بازیهای جهانی نبود و دیر به فیفا پیوست. وقتی هم پیوست شرط گذاشت که ولز و اسکاتلند و انگلند و ایرلند شمالی باید عضو فیفا باشند. فیفا هم پذیرفت. کدام کشور دیگر میتوانست این همه برای فیفا تاقچهبالا بگذارد؟ و کدام کشور دیگر میتواند این اندازه از خود مطمئن باشد که رسماً چهار تیم ملی به جهان معرفی کند؟
گلشیفته فراهانی طوری در اسلو میگوید ایرانی اهل پروتکلشکنی است که گوئی ایران یکی از منابع مهم تدوین این پروتکلها در جهان است. ایرانیان هم چپ و راست نوبل و جوایز معتبر جهانی میگیرند. و اکنون دختری از کهندیار پروتکلها خسته از آن همه آداب تکراری دربارها تصمیم به خرق عادت گرفته است.
شگفت اینکه هر دو بار هم که جایزه صلح نوبل به ایران تعلق گرفت، ربطی به گسترش صلح در جهان نداشت. برای مبارزه با بدبختیها و عقبماندگیهای کشوری بود که هنوز دختران آن برای آموزش رانندگی اجازه ندارند به تنهائی سوار ماشین یک مرد نامحرم بشوند.
پروتکلشکنی در سطح جهان که جای خود دارد، ایرانی سالهاست از بعضی پروتکلهای جاافتاده جهانی در داخل کشور هم جا مانده است. انزوا مهمترین دلیل این وضعیت است. بیش از چهل سال است ایران بیرون زمان ایستاده است. انزوا در تارپود کشور تاثیر خود را گذاشته است.
آثار انزوا از جهان را حتی در تولید نرمافزار ایرانی هم میتوان دید. از ابتدای دهه هفتاد شرکتهای ایرانی نرمافزارهای خود را با آخرین دستاوردهای کمپانیهای غربی مینوشتند، اما همه چیز در اسارت طرز فکر محلی بود. نرمافزار ایرانی زبان انگلیسی را هم درست و درمان ساپورت نمیکرد. شرکتهای فارسیزبان افغانستان علیالاصول باید نرمافزارهای ایرانی را به هر محصول دیگری ترجیح میدادند، اما انتخاب نمیکردند. چون میخواستند با دیگران هم همکاری کنند. انزوا چنین آثار مخربی داشت و دارد.
***
یکی از این جاها که انزوا از جهان تاثیر خود را به وضوح نشان میدهد سالنهای کنسرت است. شنیدن کنسرت و تشویق در همه جهان آداب دارد. اما این آداب در بهترین سالن کنسرت تهران عموماً رعایت نمیشود. با هیچ آدابی سازگار نیست. تناسبی با استاندارهای جهانی ندارد. نوازنده غیرایرانی را کاملاً به اشتباه میاندازد. اگر روزی این نوازندگان خاطرات خود را از اجرا در تهران بنویسند، به ظن قوی اشاره خواهند کرد که در طول کنسرت چیزی از نظر مستمعان دستگیرشان نشد. چون بههنگام و نابهنگام بلند میشدند و دست میزدند.
سال 94 الکساندر رودین نوازنده بنام ویولنسل به تهران آمده بود. قبل از شروع کنسرت در اقدامی به نظر من بجا، و به زبان نه چندان بیزبانی، از بلندگوی سالن مطلبی با این مضمون اعلام شد که شما را به خدا دم به ساعت دست نزنید و روی اعصاب نوازنده راه نروید. تذکر مؤثری بود.
هنرمند ایرانی که مخاطب جهانی ندارد و در همین انزوا رشد کرده است، حتی قادر به خلق پروتکل محلی هم نشده است. کنسرتهای استاد آواز مرحوم محمدرضا شجریان چنین بود. خواننده و مخاطب هر کدام درحال و هوای خود بودند. آداب جا افتادهای در کار نبود. در چنین فضائی اتفاقی نظیر کنسرت ساری هم دور از انتظار نیست که شجریان وسط کنسرت قهر میکند و میرود. ارتباط شجریان و مخاطب شجریان به اندازه ارتباط مداح درجه سه حرم امام رضا با زائران، حاوی پروتکلهایی نبود که به یک رابطه زنده و دینامیک منجر شود.
برای مقایسه ابتدا کنسرت الأطلال امکلثوم افسانهای را روی یوتیوب ببینیند. همه حواس خود را روی اجرای امکلثوم و نوازندههای سولو و همینطور عکسالعمل متسمعان بگذارید. بعد از این همه سال دیدن چنین ارتباط زندهای همچنان لذتبخش است. امکلثوم پروتکلهای شخصی هم داشت. ابتدا روی صندلی مینشست تا ارکستر مقدمات را بنوازد. بعد بلند میشد و با دستمال نمادین در درست به سمت میکروفن میرفت و سالن به وجد میآمد.
حال یک کنسرت شجریان را ببیند، البته اگر بتوان تا انتها دید. از ارتباط متقابل خواننده و مردم عموماً چیزی دستگیر نمیشود. تنها پروتکل جاافتاده انتظار مستمعان برای پایان کنسرت است تا مرغ سحر را طلب کنند و با آن دم بگیرند. این در حالی است که بخش بزرگی از صاحبنظران اتفاق نظر دارند مرحوم شجریان یکی از بزرگترین استادان آواز منطقه بود.
برای موضوع پروتکل از موسیقی مثال میزنم چون جهانیترین پدیده است. کنسرت هم به شکل امروز و در سالنهای کنسرت در فرهنگ ما سابقه نداشت و مثل خیلی از پدیدههای دیگر از غرب آمد. علیالاصول آداب آن هم باید با آنچه در بقیه جهان جاری است تناسبی میداشت که ندارد.گاهی در یوتیوب کنسرتهای موسیقی آذربایجان را میبینم که در باکو اجرا میشود. تماشاگران باکوئی در سطح جهانی آداب شنیدن و تشویق را میشناسند. پس چرا با این همه اشتراکات تاریخی و فرهنگی در تهران از این خبرها نیست؟ جواب ساده است. مردم باکو طی دهها سال گذشته یاد گرفتند، آموزش دیدند. با دیگران و خاصه با ملت آدابدان روس در ارتباط بودند.
ایران هم اگر از جهان منزوی نبود همین بود. نوشته کوتاه گلها و برگها از آقای محمد قائد در خصوص معرفی آرشیو مجلات قدیمی ایرانی است. برای علاقهمندان قطعاً گنجینه خوبی است. ایشان در انتهای مطلب لینک و تصاویری چند از نشریه چنگ را گذاشتند. در این لینک گمشدهای را یافتم که سالهاست دنبال آن بودم.
مجله حاوی مطلبی با عنوان " آداب کنسرت شنیدن " به قلم روحالله خالقی است. مرحوم خالقی سال 1335 و نزدیک هفتاد سال پیش به شکل ساده و روان برای خواننده ایرانی استدلال میکند کنسرت دیدن هم آدابی دارد و باید این آداب را فرا گرفت. در ادامه هم بخشی از این آداب را تشریح میکند. در بند هفت به وضوح میگوید اگر از یک قطعه لذت نبردید الکی دست نزنید. اما دریغا و دریغا که سیاهچاله انزوا روند این آموزشها را کُلّهم بر باد داد.
***
ایرانی سالهاست فرصت یادگیری بعضی پروتکلها و آداب بدیهی جهانی را هم از دست داده است. ایرانی آداب و پروتکل جاافتاده برای کنسرت استاد آواز خود هم ندارد. حال چطور اهل شکستن پروتکلی باشد که هنوز درست و حسابی هم آن را یاد نگرفته است؟ در همین مورد خاص شام نوبل هم چنین بود. موافقان و مخالفان کار گلشیفته حتی چندان دربند این نبودند تا بدانند کدام پروتکل رعایت نشده است.
از یک دوست روزنامهنگار و آگاه پرسیدم گلشیفته کدام را پروتکل را شکست. ایشان به نقل از رفقای خود که در مراسم بودند گفت اتفاقاً شاه و خانواده سلطنتی نروژ از پرفورمنس کار گلشیفته و دوستانش خوششان آمده بود. اما در چنین مراسمی و در حضور شاه یکی از مهمترین پروتکلها فیلم نگرفتن است. هر فیلمی از مراسم حتماً باید با کسب اجازه باشد. احیاناً اگر عشق دوربین هم کسی را ذوقزده کند، و طاقت از دست بدهد، دیگر نباید آن را در شبکههای اجتماعی پخش کند.
سال 2017 فدریکا موگرینی برای مراسم تحلیف به مجلس این نظام منزوی از جهان آمد. عصارههای مجلس فیالبداهه مافیالضیمر خود را بیرون ریختند و برای سلفی گرفتن با موگرینی معرکهای تاریخی راه انداختند. چه بسا بعضی از آنها در آن لحظه فکر میکردند کار غیررسمیشان بامزه است و اساساً متوجه حقارت خود نبودند. همان موقع یکی از مقامات جهاندیدهتر نظام آرزو کرد مجلس یک واحد اموزش پروتکل رفتار و اخلاق جمعی برای نمایندگان تدارک ببیند تا دیگر چنین اتفاقاتی نیفتند.
یکی از پرخوانندهترین نقدها به پروتکلشکنی گلشیفه را نصرالله پورجوادی نوشت. مدعای او هم مثل گلشیفته از زبان "ما ایرانیان" بود. اما نصرالله پورجوادی در همین نقد نشان میدهد که فرق چندانی با عصارههای مجلس در درک پروتکلهای جهان امروز ندارد. نقد او بر آدابندانی و بیادبی اتفاقاً حاوی سخیفترین بیادبیها بود.
عجیب نیست که گلشیفته فراهانی پروتکلشکن، و منتقد سرسخت پروتکلشکنی او نصرالله پورجوادی، و عصارههای سلفیبگیر مجلس، همین که فیالبداهه دهان مبارک خود را باز میکنند و یا مرتکب کاری میشوند و یا مطلبی مینویسند این همه به هم شباهت پیدا میکنند؟
***
پورجوادی در مطلب خود با عنوان "پروتکلشکنی بیادبی است" نوشته است : «واژه فرنگی پروتکل که به معنای قواعد و دستورالعمل رفتار و کردار اجتماعی به کار برده می شود معادل همان چیزی است که در فارسی به آن آداب میگوییم و مفرد آن هم ادب است. ایرانیان از قدیم برای هر چیزی و هر کاری آدابی داشتند و در تربیت فرزندان خود هم مهمترین چیزی که به ایشان می آموختند ادب بود. ادب نشستن و برخاستن، ادب غذا خوردن، ادب رفتار با دیگران ، با خردسالان و با بزرگسالان...عربها در زمان پیغمبر چنین آدابی نداشتند. در حضور پیغمبر با هم دعوا میکردند و صدایشان را بلند میکردند...اگر حضرت محمد ایرانی بود هرگز چنین چیزی در محضر او رخ نمی داد، چون ایرانیان آموخته بودند که در مجلس مهتران بدون اجازه سخن نگویند. برای من غیر قابل تصور است که مثلاً شخصی در حضور کوروش و داریوش یا اردشیر و انوشیروان گستاخانه برخیزد و آواز بخواند و بشکن بزند»
کاری به تعبیر "ایرانیان" پورجوادی در این نوشته ندارم که بدبختانه مدعائی یکسره بیمعناست و اختصاص به پورجوادی هم ندارد. اینها متصرفات کوروش هخامنشی را ایران مینامند. اما اگر همتباران تیمور و چنگیز همین ادعا را بکنند به آنها اشغالگر و خونریز میگویند. هر جا هم میراث فارسی است کُلّهم مایملک خود میدانند. چنین مصیبتی هستند.
اما گیرم که چنین باشد. آیا فقط ایرانیان آداب دارند؟ نصراللهخان طوری از آداب ایرانیان میگوید که گوئی این یکی نیز نزد ایرانیان است و بس. آخر کدام ملت و کدام قوم و قبیله و عشیره در جهان است که آداب و سُنن نداشته باشد؟ اساساً در نبود حداقلی از فرهنگ و آداب جامعه متمدن بشری شکل نمیگرفت. هر جامعهای هم متناسب با شرایط خود آداب خود را داشت و دارد.
اما آنچه امروز از آداب مد نظر است و در این مورد خاص محل نقد است، آدابی است که در مراسمی نظیر شام نوبل مرسوم است. آدابی است که در سالنهای کنسرت باید رعایت شود. بعضی از این آداب مربوط به هیچ ملتی نیست و یکسره دستاورد مدرنتیه است.
دویست سال پیش لیبرال فرهیخته فرانسوی و یکی از بزرگترین روشنفکران جهان الکسی دوتوکوویل در بخشهایی از کتاب خود "دمکراسی در امریکا" بومیان این قاره را با لفط وحشی توصیف میکند. امروز در روابط بینالملل حتی راسیستترین سیاستمداران هم دستکم در ظاهر تلاش میکنند تا مرتکب چنین خطائی نشوند. رهبران نژادپرست سیستم آپارتاید اسرائیل هم در یک محفل رسمی از این الفاظ استفاده نمیکنند.
اما نصرالله پورجوادی در نقد خود حتی نمیفهمد خود را نقطه پرگار آدابدانی دانستن و عرب را به آدابندانی متهم کردن، دیگرستیزانه و دور از ادب است. خاصه در کشوری که مشکل عربستیزی دارد و کشور عربها هم هست. جمعیت عرب ایران بیش از جمعیت بعضی کشورهای عربی منطقه است. نژادپرستی چون بنیامین نتانیاهو هم در خصوص تاریخ یهود و تاریخ عرب به شکل علنی چنین سخن نمیگوید. تازه همه اینها در شرایطی است که مدعای پورجوادری درست باشد، اتقاقاً هر آنچه در اینجا گفته است دروغ است و موضوع چیز دیگری است.
شعر و آداب و قانون از بزرگترین ویژگیهای جامعه عرب قبل از اسلام است. عرب قبل از اسلام سفت و سختترین پروتکلها را دارد. طبعاً بعضی از این پروتکلها و قوانین مانند خون در برابر خون هیچ تناسبی با جهان امروز ندارد. اما در جامعه آن روز عرب کاملاً فراگیر و بدون کمترین تبعیض بود. و میدانیم هر پیشرفتی هم در پناه قانون فراگیر میسّر است. پیامبر بزگوار اسلام هم در بستر همین قوانین فراگیر توانستند نهضت اسلامی خود را پیش ببرند. مشخصترین نمونه از کارآمدی این قوانین ماجرای تصمیم به کشتن پیامبر است.
حضرت محمد مهمترین مقدسات قریش را نفی میکرد. نهضت محمدی آشکارا علیه سیستم موجود بود. به تعبیر امروزیها پیامبر اسلام کل نظام را زیر سؤال برده بود. به همین خاطر سران و بزرگان قریش تصمیم به قتل ایشان میگیرند. اما قانون قبیلهای چنین اجازهای نمیداد. حاکم مکه همینطوری و داریوشوار نمیتوانست دستور قتل کسی را بدهد. میان قبایل و طوایف کمابیش توازن قدرت برقرار بود.
لذا چندین طایفه تصمیم میگیرند به اتفاق مرتکب قتل بشوند تا از عکسالعمل بنیهاشم در امان بمانند. و ادامه داستان را هم میدانیم. شگفت اینکه در آن تاریخ بسیاری از بزرگان بنیهاشم، و به روایتی شخص ابوطالب، هنوز مسلمان نشده بودند. با افکار حضرت محمد مثل سایر رهبران قریش مسئله داشتند. اما قانون باید اجرا میشد.
به عبارت دیگر کسانی که در شبه جزیزه عربستان زندگی میکردند تنها و بیکس نبودند. همواره و حتی اگر علیه وضع موجود هم شورش میکردند، در پناه قوانین و پروتکلهای سفت و سخت آن دوران بودند. چنین جامعهای باشندهگان خود را برعکس رعایای توسریخور ساسانی جسور بار میآورد. عرب خیلی راحت میتوانست در مقایل رهبران قدرتمند خود حرف بزند.
معروف است یک جوان عرب از میان جمعیت خطاب به خلیفه راشد دوم میگوید اگر از راه کج بروی با همین شمشر کج تو را به راه راست هدایت میکنیم. اینگونه حرفها را پورجوادی بیادبی و گستاخی میداند. اما چنین رویکردی ریشه در آداب و مناسباتی دارد که به شخص چنین جسارتی میدهد. اتفاقاً در قرون بعد و شاید بعد از آشنائی با میراث کوروش و داریوش بسیاری از این آداب عربی تضعیف شد.
در شورهزار هخامنشی و ساسانی از این خبرها نبود. اراده اعلیحضرت عین قانون بود. صدای هر مخالفی همراه با تیر و طایفه او خفه میشد. پورجوادی میگوید اگر حضرت محمد ایرانی بود مثل دربار کوروش و داریوش در حضور ایشان همه مؤدب بودند. پورجوادی نمیفهمد که شورهزار کوروش و داریوش اساساً استعداد این را نداشت تا در آن نهضتی متولد شود و رشد کند و امروز هم جهانی شده باشد.
***
در آذربایجان ادب حکم میکرد فرزندان نزد پدر هرگز پای خود را دراز نکنند. خیلی از دختران و پسران وقتی ازدواج میکردند و خود صاحب فرزند میشدند، برای مدتها پیش پدر خجالت میکشیدند نام بچه خود را به زبان بیاورند. تقریباً محال بود دختری پیش پدر خود بگوید رفته بودم به بچه شیر بدهم. پشت این آداب یک اصل ساده بود. فرزند اگر به سن شصت سالگی هم میرسید و به مال و منال فراوان هم دست مییافت و خود صاحب نوه هم میشد، آداب و سنتها حکم میکرد در هر شرایطی خود را زیر سایه پدر بییند و فعلی مرتکب نشود تا نزد پدر نشانی از خودگُندهبینی داشته باشد.
یکی از این آداب که طبعاً ریشه خیلی قدیمی ندارد استفاده مردان آذربایجان از کلاه لبهدار غربی بود. معمولاً این کلاه را مردان با سن و سال نسبتاً بالا به سر میگذاشتند. هیچ جوانی چنین کلاهی نمیگذاشت. در ضمن ممکن است در گذشتههای دورتر کلاه بر سر گذاشتن آدابی داشته است که بعدها با کلاه لبهدار غربی جایگزین شده است.
در بالانج ما مردی به نام عباسقلی بود که تقی پسر جوان او کلاه لبهدار بر سر گذاشت. در آن محیط و در آن فضا پروتکلشکنی بزرگی بود. مؤدبانه هم نبود. طبعاً بیشترین فشار آن بر عباسقلی بود. شیطنت و طعنه رفیق و رفقای عباسقلی هم پایان نداشت.
هم سن و سالهای عباسقلی به او میگفتند : «ائشید عاباسقلی! تقی لبهدار قویوب/کجائی عباسقلی! تقی کلاه لبهدار گذاشته است» داستان این ماجرا به سن و سال من قد نمیدهد. همه را از مرحوم پدرم شنیدم. حتی بعید نمیدانم خود ایشان هم دستی در موضوع داشته باشند.
گلشیفته فراهانی موسیقی را میشناسد. میداند در کشور خود او هنوز پروتکل جاافتادهای برای نشویق خواننده موسیقی سنتی هم وجود ندارد. اما در اسلو و در فضائی سرشار از پروتکل، پروتکل میشکند و بعد میگوید "ما ایرانیان" عادت به پروتکلشکنی داریم. نصرالله پورجوادی هم به او میگوید این کار بیادبی است. "ما ایرانیان" از دیرباز اهل آداب بودیم و مثل عربها در خصور بزرگان خود بیادب نبودیم. آخ عباسقلی! کجائی تا بیائی و ببینی گلشیفته چگونه پروتکل میشکند و نصرالله با چه ادبی از بیادبی او میگوید.
پینوشت : آهنگ سرژ گنزبور و جین برکین را سالها پیش شنیدم. گویا صدای زمینه در زمان انتشار هم بحثانگیز بوده است. نامجو وقتی به خارج رفت یک شعر بی سر و ته با صدائی سرشار از اعوجاج خواند که حاوی همین نوع صداها بود. هنوز نمیدانم چرا کار نامجو تقلیدی ناشیانه و حتی ابلهانه از همین آهنگ به نظرم رسید. هنگام نوشتن بیش از حد به حافظه خودم اعتماد کردم. پس از انتشار یکی از دوستانم کار نامجو را فرستاد. دیدم نامجو اگر تحت تاثیر آهنگ گنزبور هم بوده باشد باز هم بیاحترامی به کار هنرمند فرانسوی است که این مزخرفات را تقلیدی از کار او ارزیابی کنیم. در هر حال چندان هم مهم نیست نامجو از چه کسی تقلید کرده است.
تو هر نوشته ایی که به تاریخ پارسیان کوروش ساسانی فلشبک زده باشند هرکجا و از طرف هرکسی باشد نشان از تعصب مسخره و نژادپرستانه علیه ملل عرب و تورک دیده میشود ونوشته هیچ ارزش علمی و جذابیتی برای خواننده نخواهدداشت اینوشخصا تجربه کردم
پاسخحذفبه جز این موارد اساساً چنین رویکردی حتی اسباب خجالت هم هست. وقتی کسی از ایران فعلی می گوید و مدام از کوروش و داریوش میگوید، ر بهترین و خوشبینانهترین حالت نشانه ناآگاهی و سطحینگری اوست. مثل این میماند که برای شناخت مردم مصر از دوران مصر باستان و فراعنه مدام فکت بیاوریم که مصریها چنین و چنان بودند. این در حالی است که مصر باستان هم آثار بسیار ملموسی داشت که هنوز پابرجاست و هم آن دوران در تاریخ تمدن بشر موثر بود. از هخامنشی و ساسانی جز لشگرکشی چه چیزی باقی مانده است؟ از دوران خشایارشاه جز کار احمقانه شلاق زدن بر مدیترانه چه چیز بیشتر می دانیم و وجود دارد؟ امروز در کدام کتاب و کتاب منبع به آثار آن دوران و تاثیری که در روند تمدن بشر گذاشت اشاره می شود؟
حذفادب در نزد ایرانیان نیست مگر در نوشته های که ادعایش میشود این ادب هیچ وقت نه در رفتار سیاسیون دیده شد نه در میان روشنفکران..نمونه زیاد است
پاسخحذف