جام جهانی قطر در روزهای اوج جنبش زن زندگی آزادی برگزار شد. تیم ایران در این جام حضور داشت، اما مردم ایران دل و دماغی برای فوتبال نداشتند. هر روز خبر کشتار حکومتی از یک گوشه کشور به گوش میرسید.
در هر سه بازی تیم عکسالعملهایی در بدنه جامعه فوتبالدوست کشور رُخ داد که بسیار معنادار بود. بعید است در جهان بتوان نظیری برای آن یافت. حتی شاهد شادی و پایکوبی مردم برای شکست تیم ملی بودیم. آیا میتوان این اتفاق را فقط با شرایط اعتراضی و عدم همراهی بازیکنان تیم با مردم تحلیل کرد؟ این نوشته قصد دارد به جواب این سؤال بپردازد.
میدانیم در جوامعی مثل ایران شادی برای پیروزی تیم ملی لزوماً از جنس شادی در کشورهایی نیست که از نظام سیاسی نُرمال برخوردار هستند. بهترین مثال جشن و پایکوبی گسترده مردم در روز هشتم آذر 76 بود. ایران در شهر ملبورن استرالیا موفق شد بعد از بیست سال به جام 98 فرانسه صعود کند. در پی این پیروزی خیابانهای تهران و خیلی از شهرهای ایران بلافاصله از کنترل رژیم خارج شد. زنان و مردان در کوچه و خیابان آزادانه به شادی و رقص و پایکوبی مشغول شدند. نه تنها خیابان از کنترل رژیم خارج شد، بلکه حوادثی فراتر از فوتبال رخ داد و خط قرمزهای سفت و سخت حکومت به وضوح نادیده گرفته شد.
یک ناظر خارجی که اطلاع کافی از فضای ایران نداشته باشد ممکن است چنین شادیهایی را معمولی ارزیابی کند. اما در کشوری که زن و مرد در اتوبوس هم از هم جدا هستند و صدای زن ممنوع است و نشان دادن ساز موسیقی در رسانه رسمی حرام است، رقص و پایکوبی زنان و مردان در خیابانهای کشور اصلاً معمول نیست و بلافاصله معانی دیگری پیدا میکند.
بعد از آن تاریج عملاً پیروزهای بزرگ تیم فوتبال ایران به یک دغدغه امنیتی برای مقامات حکومتی بدل شد. و به مخالفان رژیم هم فرصتی دست داد تا نشان دهند چه میزان نارضایتی در بدنه جامعه وجود دارد. البته طی سالهای بعد این شرایط تعدیل شد. حکومت هم در استفاده ابرازی و ریاکارانه از ورزش برای نُرمال نشان دادن فضای ایران برای جهانیان تبحُر یافت. با همه اینها فرمان حمایت از تیمهای ورزشی کشور همچنان در اختیار مردم بود.
در جام جهانی قطر به یک باره همه چیز تغییر کرد. قبل از شروع جام در سراسر کشور یک جنبش مترقی در جریان بود. قهرمانان سایر رشتههای ورزشی بعضاً با مردم همدلی نشان میدادند. اما از همدلی تیم فوتبال آنطور که انتظار میرفت خبری نبود. حتی در اقدامی معنادار به دیدار رئیسجمهور رژیم رفتند. فتوشوتهایی از شادی بازیکنان منتشر شد که نمک بر زخم مردم پاشید. شکاف میان تیم و مردم معترض هر روز بیشتر شد. حتی کسانی خواهان برخورد مشابه با روسیه و اخراج ایران از جام حهانی بودند.
حکومت تمام توان تبلیغاتی خود را به کار برد تا هر چه بیشتر مردم با تیم ایران در قطر همدلی نشان دهند و در فضای جام جهانی باشند. طبعاً هدف به حاشیه بردن جنبش زن زندگی آزادی بود. اما هرگز چنین اتفاقی نیفتاد. هم جنبش دوام یافت و هم تیم فوتبال از طرف مردم سخت تنبیه شد.
***
بازی اول تیم ایران مقابل انگلیس بود. بازیکنان تحت شدیدترین فشارها بودند تا همه چیز را عادی جلوه دهند. سرود رسمی رژیم را در مقابل دوربینها بخوانند. از فشارهای پشت پرده اطلاع مستندی در دست نیست، اما انتقادات و انتظارات گسترده مردم کمابیش کارساز شد. به جز چند بازیکن حکومتی با افکار هیئتی بقیه بازیکنان سرود رسمی رژیم را نخواندند. حکومت در عادی نشان دادن فضا ناکام ماند.
تیم ایران در مقابل انگلیس شکست سختی خورد. شخصاً هیچ رغبتی به دیدن این بازی نداشتم. اما بعد از اولین گُل انگلیس اتفاقی افتاد که تصمیم گرفتم نتیجه را دنبال کنم. صدای شادی مردم در محله ما گیشا بعد از اولین گُل انگلیس به وضوح بلند شد. نظر به فوتبالدوستی مردم ایران ابتدا تصور کردم علاقه به تیم برای لحظاتی مسائل سیاسی را از یاد مردم برده است و از گُل ایران خوشحال شدهاند.
اما چنین نبود. هر شش گُلی که انگلیس زد صدای شادی از داخل خانهها بلندتر به گوش رسید. دو گُلی هم که ایران زد هیچ عکسالعملی رُخ نداد. گوئی گیشا محلهای در لندن بود. گزارشهای که بعداً منتشر شد نشان داد اغلب شهرهای کشور چنین بود.
بازی دوم مقابل ولز بود. حکومت به سرعت اقدامات مؤثری برای کنترل فضا انجام داد. هر چه باحجاب و بیحجاب خودی دمِدست داشت به عنوان تماشاگر به قطر اعزام کرد. انگلیسی حرف زدن یکی از این اعزامیها سوژه روز بود و به خانم لایبیکاز معروف شد.
سیستم امنیتی قطر با رژیم ایران همکاری کرد. مأموران قطری بعضاً نقش گشت ارشاد را برای تماشاگران مستقل ایرانی بازی کردند. اجازه بردن هیچ نماد دیگری را به ورزشگاه ندادند. فضای ورزشگاه در اختیار طرفداران رژیم قرار گرفت. دختران بیحجابی هم با پرچم نظام تیم را تشویق میکردند. بازیکنان سرود را خواندند. چند نفری هنگام نواختن سرود اشک ریختند. تیم هم بازگشت فوقالعادهای داشت. دو بر صفر ولز را شکست داد. همه چیز حکایت از یک موفقیت بزرگ برای برنامهریزان سیستم داشت.
اما حکومت به هر دری زد موفق نشد حتی یک تصویر عادی هم از شادی مردم ایران در خیابانها پیدا کند. ناچار شدند همه چیز را مثل راهپیمائیهای حکومتی پیش ببرند. طرفداران و شُلحجابهای خود را به خیابانها ریختند تا بلکه صحنه چشمگیری از شادی مردم به تصویر بکشند، اما نشد که نشد. همه چیز مضحک بود. در آن روزها شهرهای کشور پُر از ماموران و موتورسواران سیستم برای سرکوب معترضان بود. از مأموران امنیتی خواستند مناسک شادی حکومتی را اجرا کنند.
در بازی با امریکا این شرایط به اوج خود رسید. گرچه به جز چند بچه هیئتی تیم بقیه بازیکنان دوباره با مردم همدلی نشان دادند. سرود را به شکل تشریفاتی لبخوانی کردند. ایران در هیج دورهای از این مسابقات موفق به صعود از مرحله اول نشده است، در این بازی برای صعود فقط به یک تساوی نیاز داشت. هر دو تیم خوب و نفسگیر بازی کردند. با همه اینها وقتی تنها گُل امریکا به ثمر رسید و ایران تا آستانه حذف رفت غریو شادی مردم بلند شد.
وقتی بازی به اتمام رسید و حذف ایران قطعی شد، این بار کسانی به کوچه و خیابان ریختند و شادی کردند. اتفاقی کمنظیر و شاید هم بینظیر در جهان افتاد. در کشور بازنده و برنده همزمان جشن شادی برقرار شد. امریکائیها خیلی فوتبالدوست نیستند. با این حساب شاید بتوان گفت میزان خوشحالی در ایران حتی بیشتر از امریکا بود.
***
چرا چنین شد؟ جواب حیّ و حاضر را همه ما میدانیم. قبل از شروع جام بسیاری از بازیکنان خود را برای سیستم سرکوب لوس کردند. برخورد و حذف بازیکنان شناختهشده فوتبال برای رژیم به مراتب سختتر از برخورد با بازیکنان تیم نه چندان آشنای صخرهنوردی است. اما در این تیم نه تنها از شجاعت صخرهنوردی چون الناز رکابی خبری نبود، بلکه بسیاری از آنها درست در هنگامه کشتار جوانان و جمعه خونین بلوچستان درگیر طلب پاداش خود شدند. حکومت هم قصد استفاده ابزاری و بهرهبرداری سیاسی از توجه به فوتبال داشت. مردم در اقدامی حساب شده تیم را تنبیه کردند.
اما موضوع فقط بیتوجهی به تیم نبود. پدیده خوشحالی از باخت تیم که انعکاس گستردهای هم داشت، حتی با این دلایل کاملاً موجه هم قابل توجیه نیست. در کشورهایی با شرایط مشابه هم چنین اتفاقی در این ابعاد نیفتاده است.
آرژانتین دهه هفتاد تحت حاکمیت نظامیان بود. جنایات و آدمربائیهای آن نظامیان اشتهار جهانی دارد. سال 1978 آرژانیتن میزبان جام جهانی بود. برای اولین بار هم در همین جام قهرمان جهان شد. نظامیان به هر کاری دست زدند تا از فرصت فوتبال بهره سیاسی ببرند. این جام به تبانی و فساد معروف شد. در مرحله دوم این بازیها آرژانتین با برزیل همگروه بود. اما با تفاضل گُل بهتر برزیل را حذف و به مرحله بعد صعود کرد. آن موقع میگفتند بُرد آرژانتین با گُلهای زیاد از پرو اصلاً طبیعی نیست و نتیجه یک تبانی است.
با همه اینها افتخار قهرمانی در آن جام برای آرژانتین باقی ماند. نظامیان هم جز بدنامی و نکبت میراث دیگری نداشتند. مردم آرژانتین هم در آن تاریخ به دنبال آزادی بودند. از دیکتاتوری نظامیان بیزار بودند و در این راه هزینه گزافی دادند. شاهد استفاده ابزاری رژیم از فوتبال هم بودند.
در ضمن آرژاننین همیشه فوتبال درجه یکی داشت. بعد از آن تاریخ افتخارات بزرگتر هم کسب کرد. اما در ایران کیست که نداند یکی از موانع رشد فوتبال و اغلب رشتههای ورزشی همین سیستم حاکم است. در این سیستم ورزش زنان عموماً سرکوب شده است. کشور هم سالهاست در انزوا به سر میبرد و بیرون زمان ایستاده است. حال چنین سیستمی نزد چنین مردمی بتواند افتخار حضور و موفقیت در جام جهانی فوتبال را یکسره برای خود مصادره کند؟ حاشا و کلاّ!
هر موفقیت ورزشی در نهایت برای ایران میماند. اندکی دوراندیشی و عقل محاسبهگر همیشه قادر است چنین چیزی را تشخیص بدهد و آن را قربانی سوءاستفاده سیاسی یک حاکمیت نامشروع نکند. مناسبتترین تنبیه برای تیمی که به مردم خود پشت کرده بود سکوت بود. به تعبیر عامیانه مردم در مقابل شکست و پیروزی چنین تیمی باید با یک چشم شادی و با چشم دیگر گریه میکردند. باید شاهد نوعی سردرگمی میبودیم. پس چرا چنین اتفاقی نیفتاد؟ شادی و پایکوبی چه خاستگاهی داشت؟ چرا باید با تیم ملی کشور چنین رفتاری کرد؟
***
مشکل در همین کلمه "ملی" است. اما چرا در چنین موقعیتی این مسئله خود را نشان داد نیازمند اندکی واکاوی است. اتفاقاً بازی بسیار پرطرفدار فوتبال یکی از بهترین و دستاولترین منابع برای مطالعه در حوزه علائق ملی است. در حوزه فوتبال از تظاهر مصلحتی خبری نیست. هر حکومتی و هر جریانی هم قادر به نمایش علائق مردم مطابق میل خود نیست. حقایق به سختی قابلیت سانسور دارد.
شخصاً خیلی به این موضوع علاقه دارم. در سالهای گذشته به دلایل کاری بعضاً هفتهای یک بار مشهد میرفتم. در هواپیما یا فرودگاه با زائران عراقی و بحرینی زیاد همسفر میشدم. معمولاً تلاش میکردم صحبتمان در خصوص فوتبال هم باشد. برای اینکه بدانیم جامعه عرب شیعه چقدر تعلقات عربی و چقدر تعلقات شیعی دارد، کمتر حوزهای به اندازه فوتبال گویاست. در بازی فرضی ایران و مصر، طرفداری از هر تیم سنجه بسیار شفافی برای دانستن جواب چنین سؤالاتی است.
برای ادامه این بحث هم اگر کمی به بیرون از ایران و ترکیه بپردازیم شاید موضوع واضحتر بیان شود. سال 2002 اوج موفقیت تیم ملی فوتبال ترکیه درجام جهانی ژاپن کره بود. ترکیه به نیمهنهائی این مسابقات راه یافت و به مقام سوم رسید. کاملاً میتوان فهمید مردم فوتبالدوست این کشور در آن تاریخ چه شور و حالی داشتند.
ترکیه در مرحله یک چهارم نهائی با سنگال بازی داشت. همان روز یکی از قدیمیترین رفقای من در ترکیه و شهر عموماً کُردنشین وان بود. برای دیدن مسابقه به یک کافه رفته بود. میگفت اگر کسی با فضای شهرهای ترکیه آشنا نبود، حتماً فکر میکرد در کافهای در داکار پایتخت سنگال نشسته است.
هر وقت سنگال به سمت دروازه ترکیه هجوم میبرد مردم نشسته در کافه به هوای گُل بلند میشدند، و وقتی گُلی حاصل نمیشد ناراحت میشدند. هر وقت تیم ترکیه در موقعیت گُل قرار میگرفت نفس در سینههایشان حبس میشد تا مبادا سنگال گُل بخورد. فیالواقع تیم ملی ترکیه در خاک ترکیه غریب بود. تنها کسی که در آن جمع خواهان بُرد ترکیه بود همین رفیق من بود. ترکیه آن بازی را بُرد. و فقط یک شهروند ایرانی آذربایجانی از کافه خوشحال بیرون آمد.
تا همان سال 2002 صدها هزار شهروند کُرد به شهرهای آنکارا و ازمیر و استانبول مهاجرت کرده بودند. اکنون این میزان بیشتر هم شده است. گفته میشود استانبول بزرگترین شهر کُردنشین جهان است. بعضاً در استانبول محلات خاصی هم بیشترین جمعیت کُرد را دارد. حال سؤال اینجاست. آیا در همان تابستان 2002 که ترکیه غرق شادی برای موفقیت تیم ملی خود بود، میتوان تصور کرد در یک محله کُردنشین استانبول هم شاهد وضعیتی مشابه وان باشیم؟
خیلی خیلی بعید چنین اتفاق بیفتد. اگر هم چنین چیزی بود خبر آن حتماً منتشر میشد. معترضترین کُردها هم در شهر استانبول چنین کاری را آشکارا انجام نمیدهند. موضوع ابداً ترس و واهمه نیست. این یک امر فرهنکی است و ریشه در ادب و احترام دارد. آدم باید خیلی بینزاکت باشد تا دل همسایه دیوار به دیوار خود را که غرق شادی است با ساز مخالف بشکند. آن هم با طرفداری از تیم کشوری که هیچ ارتباطی با او ندارد.
این موضوع را هم باید در نظر داشت که در ترکیه کُردها و تُرکها به معنای واقعی کلمه هیچ مسئلهای با هم ندارند. با انبوه اشتراکات فرهنگی و دینی قرنها در یک امپراتوری زیستند. اکنون هم به وفور با هم ازدواج میکنند و روابط خویشاوندی دارند. مسئله کُردها با جمهوری ترکیه است که از همان ابتدا حقوق آنها را به طور سیستماتیک نقض کرد.
حال فرض کنید سال 2002 در ترکیه یک حکومت نظامی برقرار است. نظامیان برای سرکوب مخالفان هزاران معترض را به رگبار بستهاند. اعضاء تیم ملی ترکیه هم به مردم خود پشت کردند و همنوا با حاکمان نظامی شدند. در چنین فضائی جامعه مدنی ترکیه تصمیم میگیرد از این تیم حمایت نکند. آنوقت در آنکار و ازمیر و استانبول چه اتفاقی میافتاد؟ همان اتفاقی می افتاد که در شهر وان افتاد. همان اتفاقی میافتاد که روز هشتم آذر سال 1401 در تهران و در اغلب شهرهای بزرگ ایران افتاد.
در چنین شرایطی شهروند معترض کُرد فرصتی پیدا میکرد تا بعض فرو خورده خود را از انحصاری که سالها او را عذاب داده است نشان دهد. ملاحظهای هم لازم نیست. چون سایر شهروندان هم به بُرد و باخت تیم اهمیتی نمیدهند.
***
اگر از منظر فوتبال به مسائل ملی نگاه کنیم، که اتفاقاً نگاهی با کمترین ملاحظات سیاسی است، در خیلی از شهرهای ایران هم میتوان گسست با آنچه "ملی" پنداشته میشود را به وضوح دید. شهرهایی مثل وان در ایران هم کم نیست. اهل تحقیق به راحتی میتوانند این مسائل را بررسی کنند. در گوشه گوشه ایران شهرهائی داریم که بعید است در هر بازی حامی تیم ملی کشور باشند. سیستم حاکم هم خیلی خوب به این مسائل واقف است. مثلاً سالهاست به ندرت مسابقات مهم بینالمللی را در شهرهای آذربایجان برگزار میکند.
شادی در بلوچستان |
مردم این شهرها طی این سالها به توسعهیافتهترین شهرهای ایران مهاجرت کردند. تقریباً جملگی این شهرها هم فارس هستند. اما به دلایلی که گفته شد بسیاری از آنها هرگز فرصتی پیدا نمیکنند تا علائق واقعی خود را در حوزه فوتبال نشان دهند.
علیالاصول مسابقات باشگاهی فرصت بروز چنین علائقی است. اما فوتبال باشگاهی ایران مضحک است. فوتبالفارسی است. از کوزه این فوتبالفارسی همان سرخابی بیهویت پایتخت میتراود که حتی تکثر محلات تهران را هم نمایندگی نمیکند.
این میان تنها استثناء تراکتورسازی است. این تیم هویت ویژه دارد و طرفداری از آن هم کاملاً مرتبط با این هویت است. به همین خاطر تقریباً در هیچ شهر ایران تراکتور تنها نیست.
فیالواقع آنچه در روز هشتم آذر 1401 و بعد از باخت ایران به امریکا و حذف این تیم از جام جهانی قطر رخ داد، فرصتی را در اختیار بسیاری از ساکنان شهرهای بزرگ ایران قرار داد تا علیه دو انحصار حکومتی و انحصار ملی بشورند. و حتی جشن و پایکوبی راه بیندازند.
انحصار حکومتی خیلی خوب دیده و تحلیل شد. اما جوابگوی همه مسائل نبود. اتفاقاً شورش علیه انحصار دوم بسیار مهمتر بود. انحصار دوم بیش از صد سال ایران را ملک طلق طرز فکر تمامیتخواهانه خود میداند. طبعاً تیمهای ملی کشور را هم تیم ملی خود میداند. بعضاً بیهیچ خجالتی آنها را شاهزادههای پارسی مینامد. هر مخالفی را هم با عناوینی مثل تجزیهطلب و تروریست و عامل خارجی و پانتُرکیست از یمین و یسار مورد حمله قرار میدهد.
***
و نتیجه :
بیش از چهار دهه است مردم ایران با انحصار قدرت در دست گروهی مواجه هستند که در خصوصیترین مسائل زندگی آنها دخالت میکند. این مردم به هر روزنهای متوسل میشوند تا به این انحصار نه بگویند. یک روز به محمد خاتمی رای میدهند تا سوگُلی نظام انتخاب نشود. یک روز شعار یاحسین میرحسین را در خبابانها و اللهاکبر را بر پشت بام سر میدهند. یک روز به بهانه راهیابی تیم ملی به جام جهانی به خیابان میریزند و زن و مرد با هم میرقصند. یک روز به نماز جمعهای میروند که خطیب آن اکبر رفسنجانی از بنیانگذاران نظام است اما "نظام" از او هم به اندازه کافی راضی نیست. یک روز در پارکهای کشور آبپاشی میکنند. و دهها فرصت از این دست که طی این سالها دیدیم.
تکثر واقعی در ایران هم خسته از ناسیونالیسم تمامیتخواهی است که صد سال است مثل بختک بر کشور آوار شده است و خود را نقطه پرگار ایران میداند. طبعاً مخالفان این تمامیتخواهی هم هر روزنهای را به فرصتی بدل میکنند تا به آن نه بگویند. در جام جهانی قطر این فرصت مهیا شد. تمامیتخواهان هم به خوبی سیگنال اعتراض علیه انحصار خود را دریافت کردند. گرچه ترجیح میدهند کمتر از آن حرف بزنند.
این میان دوستداران ایران متکثر به یمن جنبش مترقی و متکثر زن زندگی ازادی میتوانند همین مسئله را به فرصتی برای گفتگوی بیشتر و شناخت دقیقتر از تکثر تبدیل کنند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر