در مدارس
ابتدائی و بویژه مدارس دخترانه، جلسات اولیاء کاملا مادرانه است. معمولا من
تنها پدری هستم که در این جلسات شرکت دارم. بسیاری از مواقع حتی معلم متوجه حضور
یک پدر نمی شود و مثلا می گوید از همه مادران خواهش می کنم این بخش را بیشتر دقت
کنند و من هم بلافاصله ابراز خوشحالی می کنم که لازم نیست کاری بکنم! و وقتی
معلم می بیند بیکار برای خودم نشسته ام تازه متوجه می شود پدری هم در جمع
والدین است.
جلسه گذشته
معلم و اولیاء را به خاطر کارهای پیش آمده، کاملا فراموش کردم. همان
روز وقتی ظهر به مدرسه دخترم رفتم تا او را به خانه بیاورم، سارا ناراحت به
طرف من آمد و گفت : بابا، خیلی از دست تو ناراحتم، چرا نیومدی؟ همه مامانها
آمده بودند به جز تو.
درود.من نوشته های شمارو خوندم.مفید بودند و در مقایسه با نوشته های رفقای دیگر ارزنده.سوالم اینه رفیق مشخص نیست برام واقعا مقصودت از نوشتن چیه؟دغدغه های شخصی خودت که حس می کنی به احساسات و افکار سایر انسان ها نزدیک هستن یا ...
پاسخحذفکلاغ شورشی عزیز، بی نهایت خوشحال شدم از توجه شما
پاسخحذفمن دفترچه هائی در آرشیوم دارم که سالیان پیش در خصوص مطلبی که توجهم را جلب کرده و چندین صفحه مطلب نوشته ام و حتی یک نفر هم آن را نخوانده است. نوشتن از دور و بر و چیزهائی که توجهم را جلب می کند نوعی علاقه است همین؛ چند روز پیش این یادداشتها را مرور می کردم. دیدم به اولین تئاتری که در عمرم دیده ام نقد هم نوشته ام!!! سال 78 بود و در یکی از سالنهای تئاتر شهر تعداد بازیگران بیش از تماشاگران بود.
در وبلاگ نویسنده هم سر دبیر است و هم ته دبیر. من هم خیلی دیر سراغ این امکان آمدم. چون خودم را می شناختم که مانند یک ایرانی اصیل از طب تا نجوم نسبت به هر موضوعی نظر خواهم داد!!
با سپاس فراوان