هر چه می گردم تا در زبان فارسی کلمه ای برای توصیف این تحفه لیبیائی بیابم، چیزی به نظرم نمی رسد. در زمان تحصیل در شیراز دوستی شیرازی داشتم که او را سرهنگ ق...ق می نامید. تا کنون عنوانی شایسته تر از این برای او نشنیده ام. اما این کلمه دور از ادب نیز قادر به وصف معمر قذافی نیست. شاید در آینده کلمات جدیدی که مختص وصف چنین آدمهائی باشد، ساخته شود. نظیر این دیوانه صفر مراد نیاز اف در ترکمنستان بود. او نسخه جدید قذافی بود که حتی دست در زبان ترکمنی هم برده بود. مثلا به جای کلمه نان، مردم ترکمنستان باید نام مادر او را می گفتند! خوشبختانه اجل به او مهلت نداد. شاید تا کنون ازدیاد چنین رهبرانی کلمات مناسب و اندکی مودبانه را بوجود می آورد. معمر قذافی بیش از چهل سال پیش با کودتا به قدرت رسیده است. کتاب سبزی دارد که نقش کتاب مقدس در صحاری لیبی را بازی می کند. حتی یک بار با خرج دلارهای فراوان نفتی، کتابش را با یک سفینه به فضا هم فرستاد. به بازیکنان فوتبال ایتالیائی که همبازی پسرش سعد بودند، کتاب سبزش را هدیه! می داد. ابتدای انقلاب ایران قصد داشت برای تبریک و ابراز خوشحالی، مستقیما به تهران سفر کند. مشکل او در تشریفات استقبال بود. سرهنگ قذافی به کمتر از بنیانگذار جمهوری اسلامی در پای پلکان هواپیما راضی نبود! تحویلش نگرفتند و معاون خود، جلود را فرستاد. در تهران عده ای ناآشنا به امور ابتدائی دیپلماتیک برای معاونش نقشه عجیبی کشیده بودند که در ازاء تحویل امام موسی صدر او را گروگان نگه دارند. اگر این اتفاق می افتاد شاید طنز جالبی می شد، حتی قذافی هم غافلگیر می شد. همیشه خود را قاطی آدم حسابیها می کند و با کشورهای بزرگ درگیر می شود. از حرکتهای مسلحانه علیه انگلیس در ایرلند حمایت می کرد. بعدها مانند یک قدرت جهانی و استعماری با فرانسه در کشور همسایه لیبی، چاد، رقابت کرد. که طبق معمول حاصلی نداشت. چیزی نگذشت با امریکا کل کل کرد، اما از بد حادثه به رونالد ریگان هفت تیر کش خورد. ریگان شب هنگام رختخواب او را بمباران کرد. بلافاصله به شکر خوردن افتاد. بعدا هواپیمائی را در آسمان لاکربی اسکاتلند منفجر کرد. اما این بار نیز سمبه پرزور بود و با دریافت دو میلیارد دلار برای بازماندگان آن انفجار، او را بخشیدند. یک پسرش را هانیبال قهرمان باستانی افریقا نامگذاری کرده است و دیگری را سیف الاسلام. مدتی از اتحادیه عرب، بیرون رفت و بیشتر به هویت افریقائی اش تاکید کرد، اما در آنجا هم جایگاهی نداشت. باراک اوباما را پسر خود مخاطب قرار داد، در عین حال منشور سازمان ملل را پاره کرد. پس از چندین سال و لغو تحریمها آن چنان در سازمان ملل روده درازی کرد که حوصله همه را سر برد و البته بهانه ای شد برای سخنران بعدی، که گفتگو با صندلی های خالی را توجیه کند. از رهبران جهان در چادر استقبال می کند. به هر کشوری می رود چند تا شتر و چادر بیابانی هم با خود می برد و نمایشی که بیشتر به سیرک می ماند، راه می اندازد. چندی پیش به سرش زد که از شیعیان دلجوئی کند و در اقدامی که فقط از او می توانست سر بزند، خواهان احیاء امپراتوری شیعیان! در افریقا شد. آنان را بهترین مسلمانها خطاب کرد. حتی جریانهائی در ایران که به تشیع گرویدن یک نفر در آنسوی جهان را هم رصد می کنند، حرف او را جدی نگرفتند. معمر قذافی عقده مطرح شدن دارد و اخیرا که پیر و فرتوت شده، مایل است ریش سفید افریقا باشد. اما باز کسی او را تحویل نمی گیرد. سال پیش هوس کرد دختران پریروی و کم سن و سال ایتالیائی را به اسلام! دعوت کند. سرهنگ معمر قذافی مضحکه ای است که در دنیا نظیر ندارد. شیر نفت و ثروت ناشی از آن در دست بی کفایت اوست و رهبران تشنه دلار غربی هم به دیوانگی او اشراف دارند و حسابی سرکیسه اش می کنند. در تمام این چهل سال قذافی هر نوع دیوانه بازی در آورده است و به هر دری زده است. اما همواره یک فرض در کار او بوده که شاید منحصر بفرد باشد. او اصلا مردم لیبی را نمی دید و داخل آدم حساب نمی کرد. عواقب این همه تصمیمات بی خردانه و متناقض یک مجنون، تماما از کیسه ثروت نفتی یک ملت بی چاره پرداخت شده است که محلی از اعراب در تصمیمات او نداشته اند. اما موج تغییرات قبل از اینکه به مرگ طبیعی به درک واصل شود از طریق جوانان همین ملت، دامن او را هم گرفته است. عکس العمل او به این اعتراضات نیز فقط از یک مجبون می توانست سر بزند. او گفت می خواهد در تظاهرات مخالفان شرکت کند!!. تصورش را بکنید او در بنغازی فریاد بزند مرگ بر قذافی! از او هیچ اقدامی بعید نیست. به امید روزی که شر این دیوانه از سر جهان کم شود.
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر