مصاحبه چند ماه پیش دکتر سید
جواد طباطبائی با مجله مهرنامه، انعکاس گستردهای یافت. از بیبیسی فارسی که
مطلبی ارزنده به قلم آقای شاهد علوی و با عنوان "سیاست چند زبانی در ایران؛ ضرورت اخلاقی یا انتخاب سیاسی؟" منتشر کرد، تا سایتهای مختلف و شخصیتهای صاحبنظر مانند دکترعلیرضا اصغرزاده و دکتر عباس جوادی، که هر کدام از زوایای مختلف این مصاحبه را
مورد نقد قرار دادند. من هم در نهالستان با دو یاداشت "همچنان از نیاکان ماست که برماست" و "چگونه میتوان از یکپارچگی ایران دفاع کرد؟"، از
دیدگاه خودم این سخنان را بررسی کردم.
سخنان آقای طباطبائی دور از انتظار، غیرمسئولانه و پر
از اشتباهات فاحش تاریخی بود. فیالواقع توجهی که به این اظهارات شد، به اعتبار
موقعیت آکادمیک ایشان، و مجلهای بود که گفتگو را منتشر کرد. این مصاحبه کارکرد
ناخواسته دیگری هم به دنبال داشت. نشان داد بخش مهمی از جامعه در خصوص زبان و
فرهنگ و ادبیات تُرکی، شناخت بسیار محدودی دارند.
پانترکیسم
و پانترکهای ایران ترجیعبند سخنان آقای طباطبائی و طرفداران او
بود. اما منتقدین او در دام این برچسبها نیفتادند. ممکن است در ایران کسانی
واقعاً تمایلات پانتُرکی داشته باشند. تا آنجا که من میدانم، هیچ فعال تُرکی در
ایران خود را پانتُرک نمیداند. و باز تا آنجا که من دیدهام ، و با کمال تاسف،
هر کس اندکی دل در گرو زبان و فرهنگ آذربایجان داشته باشد، بلافاصله از طرف
مخالفان پانتُرک نامیده میشود.
روش
متمدنانه و مفید گفتگو این نیست که دیگران را آنجور که دوست داریم نامگذاری کنیم.
بهتر است از اسامی و عناوینی استفاده کنیم که بر سر معنای آن توافق نظر وجود دارد،
و طرف گفتگو هم خود را با آن معرفی میکند. اگر نقد و نظر طیفهای مختلف فعالان
تُرک را مطالعه کنید، بعضاً خود را میلتچی(ملتچی) مینامند، که ارتباطی به پانتُرکیسم
ندارد. پانتُرکیسم هم یک عقیده نژادی نیست، و نمیتواند هم باشد. بیشتر بر اتحاد
فرهنگی تمام تُرکهای جهان تاکید میکند.
هر
قومی و قبیلهای و عشیرهای و ملتی، به جریانهای متفاوت فرهنگی سیاسی احتیاج
دارد. مذهبی، ملیگرا، راست، چپ، لیبرال، محافظهکار برای پویائی یک جامعه ضروری
است. عاقبت شوم جامعهای که فقط یک صدا داشته باشد، چیزی جز فاشیسم نیست. با این
حال طرفداران آقای طباطبائی اصرار دارند همه طیفهای فعال در آذربایجان را پانتُرک
خطاب کنند.
اما بدون تردید در سرزمین ما
ایران، جریانی به نام «پانایرانیسم» وجود دارد که آشکارا خود را به این عنوان مینامد.
این ایدیولوژی حامیان رسمی و غیررسمی فراوانی دارد که با تمام توان برای آن فعالیت
میکنند. مدرس سکولار فلسفه و فرد دو آتشه مذهبی را همزمان میتوان داخل آن دید.
در حقیقت این جریان به انحصار زبان و فرهنگ فارسی باور دارد. و گرنه در کشور بسیار
متنوع ایران، پانایرانیسم همانقدر بامعناست، که پانافغانستانیسم و پانعراقسیم
میتواند باشد.
تفکر پانایرانیست وقتی تحت
فشار قرار میگیرد، حداکثر حقوقی که برای دیگران قائل میشود، بخشش حق بقای زبانهای
قومی و محلی و ادعای تلاش برای نجات آنها از انقراض است. انگار وقتی نمیتوانند از
شر این تکثر واقعی خلاص شوند، ترجیح میدهند در موزه ایرانشهر خود ماکتهایی از
تنوع قومی بیدردسر را هم به نمایش بگذارند. آموزش زبان محلی و نه آموزش به زبان
محلی، تکیه کلام آنهاست.
اما ایران واقعی چنانچه در
زندگی روزمره مردم به چشم میخورد، سرزمین تُرکها و فارسها و کُردها و ترکمنها
و عربهائی است که در بیرون از جغرافیای سیاسی این کشور، ممالک مختلفی با غرور ملی
بالا دارند. بر همین مبنا، پانایرانیستم بر عکس پانتُرکیسم و پانعربیسم، از
اساس ایدهای خیالی است. در نتیجه طرفداران آن از هر طیفی و با هر میزان سطح
آموزش، دو راه بیشتر نخواهند داشت : خشونت و غوغاسالاری. که در هر دو حالت با
هتاکی و بسیج گروههای فشار و پرپاگاندا و لمپنیسم همراه خواهد شد.
پس
از سخنان آقای طباطبائی، آنچه که به گمان من بیش از هر موضوعی اهمیت داشت، درسهای
مهم و راهگشائی بود که گفتگوهای در پی آن نصیب اهل فرهنگ کرد. وقتی هجمه شروع شد،
مهاجمین انتظار داشتند بلافاصله به نبرد حق و باطل تبدیل شود. نبردی که یک طرف آن
را دلاوران وطندوست و تر و تمیز پکیچ خیالی ایرانشهر تشکیل میدهد، و طرف دیگر به
تعبیر خودشان مشتی پانتُرک بیوطن و فارغ از هر گونه اندیشه و پیشینه خواهد بود.
اما در عمل، به برخورد غوغاسالارانه مدعیان فرهنگ، با اهل فرهنگ منتهی شد. این
درستاورد بزرگ و فراموش نشدنی را بیش از همه مدیون دکتر سید جواد طباطبائی هستیم.
نقطه
عطف گفتگو، نقد
منسجم سید حیدر بیات محقق و شاعر آذربایجانی بود که در شماره بعدی مهرنامه منتشر
شد. "ایرانشهر مشروع و تورانشهر نامشروع"، عنوان مطلبی بود، که با
تکیه بر تاریخ ادبیات تُرکی و فارسی، جریان یک بام و دو هوائی را به نقد میکشید،
که نزدیک یک قرن سابقه داشت.
دقیقاً نمیدانیم قبل از
گسترش آموزش عمومی و مدرن در ایران، زبان مادری چند درصد مردم فارسی بود. اما میدانیم
که بر اساس یافتههای مدرن، زبان اغلب مردم ایران غیر از فارسی بود. این زبانهای
متفاوت را با تفسیری بسیار موسع و غیرعلمی، لهجهای از فارسی نام نهادند و به
حاشیه راندند. بعید است چند دهه دیگر در سراسر شمال ایران از طبری و گیلکی و تالشی
اثر چندانی باقی بماند.
به جز کُردها، که هرگز اجازه
ندادند عنوان تحقیرآمیز لهجه به زبان آنها اطلاق شود، در اکثر حوزههای همخانواده،
پروژه یکسانسازی موفق عمل کرد. این در حالی است که فاصله شوشتری و دزفولی و
سمنانی و نطنزی با زبان فارسی، از کردی سورانی، بیشتر نباشد، کمتر نیست. بخت از
همان ابتدا با بختیاریها یار نبود. اکنون در شهری مثل بروجرد، زبان لُری عملاً
متعلق به روستائیان است. در شمال هم دشوار بتوان ساری را شهر طبریزبانها نامید.
اما تُرکی حکایت دیگری داشت. چون با هیچ چسب نچسبی نمیتوان آن را به فارسی پیوند
زد.
ایران کشور اقلیتهاست و هیچ قومی در آن اکثریت مطلق ندارد. تُرکها
بزرگترین اقلیت ایران هستند. اقلیتی که از شمال تا جنوب، از شرق تا غرب، از ارومیه
تا سمیرم، از شیراز تا قوچان زبان هم را متوجه میشوند. چنین موقعیتی را هیچ زبانی
میان عامه مردم ایران نداشت. ادوارد براون در یادداشتهای خود مینویسد که به
محض خروج از تهران، زبان فارسی دیگر کاربردی نداشت. پس نبرد با تُرکی شکل دیگری
باید میگرفت، تا پروژه یکسانسازی به سرانجامی مطلوب برسد.
سید حیدر بیات در یادداشتی که به آن اشاره شد، مرزهای سیاسی و فرهنگی ایران از
نگاه ایرانشهریها را تحلیل میکند. در نگاه آنها، برای فارسی مرز سیاسی معنی
ندارد. سایر زبانها لهجهای بیش نیستند. اما تُرکی آن سوی ارس و این سوی ارس هم
باید بیگانه ارزیابی شود. باید هویت تُرکی این مردم انکار
و میراث نوشتاری آنها را کتمان کرد.
متاسفانه نمیتوان موفقیتهای
این پروژه را نادیده گرفت. آدمی مثل دکتر طباطبائی کل آثار تُرکی را به دو سه کتاب
محدود میکند. گرچه ایشان قصد تحقیر دارد، اما خبط بزرگی هم مرتکب میشود که
بیانگر واقعیت تلخی است. او خود از جمله قربانیان سیستم تمامیتخواهی است که خود
را نقطه پرگار تمدن میداند، و هیچ سهمی برای دیگران قائل نمیشود. سید حیدر بیات
در این مطلب نشان میدهد که تُرکی در اعصار گذشته چنان نفوذی داشته که مانند فارسی
محدود به تُرکتباران باقی نمانده است. او از آثار تُرکی که توسط غیر تُرکان تولید
شده، نام میبرد.
بدیهی است
که مخاصمه با زبان تُرکی راه به جائی نخواهد برد. گردانندگان پروژه ایرانشهر هم
دیر یا زود متوجه خواهند شد که آب در هاون میکوبند. حتی موقعیت فعلی زبان فارسی
هم ناشی از آن چیزی نیست که آنها تصور میکنند.
تحلیلهای بیپایه و تُرکیزدائی، نتیجه عکس خواهد داد، و مخاصمه در این خصوص راه
به جائی نخواهد برد.
برای نجات کشورمان از دست
انحصارطلبان، باید به این مخاصمه که ریشه دوانده، پایان داد. البته این مخاصمه
نیاز به آشتی ندارد، چون کاملاً یکطرفه است. تُرکها همیشه فارسی را پاس داشته و
آن را توسعه دادهاند. آشتی در دعوائی معنی میدهد که مخاصمه دو طرف داشته باشد. در پایان مقاله سید حیدر بیات، پیشنهادی برای برون رفت از این وضعیت
ارائه میکند، که از آن احساس مسئولیت و دلسوزی برای آینده کشور را میتوان فهمید.
میگوید به گذشته خود بنگریم و شهری و نویسندهای و حکومتی را در تاریخ خود
ملاک قرار دهیم که در آن هر دو زبان بالیدهاند. شهر باشکوه هرات در عهد سلطان
حسین بایقرا، و وزیر دانشمند آن امیر علیشیر نوائی را نمونه می آورد :
«این سلطان و وزیر هر دو صاحب دیوانهایی به زبانهای ترکی و فارسی هستند و البته آثار منظوم و منثور نوایی به زبان ترکی بیشتر از انگشتان دو دست میباشد و فقط چندین لغتنامه ترکی در ایران بر اساس کتابهای وی به رشته تحریر در آمده است. هژمونی آثار ترکی نوایی به حدی بود که عدهای نوایی را پدر ترکیگرایی یا به تعبیر مغرضانه پانترکیسم میدانند. با این وجود اکثریت قریب به اتفاق نویسندگان فارسیزبان، امیر علیشیر نوایی را ستودهاند. او باوجود علاقه شدیدش به زبان ترکی هرگز به دام تعصب نیافتاد و در جایگاه یک وزیر به همه نویسندگان و هنرمندان دو زبان به یک چشم نگریست. بیایید به هرات دوره نوایی بیشتر بیندیشیم و آن را به مثابه الگویی درخشان در تاریخمان برای آشتی و تبلور زبانها و فرهنگها به کار گیریم؛ همان هرات که نوایی مرید جامی بزرگ عارف و شاعر فارسینویس است و جامی برای حرمت نهادن به آن فضای چندزبانی و چندفرهنگی چندین شعر ترکی به تاریخ ادبیات هدیه میدهد و نفحاتالانس او مملو از شرح حال عارفان ترک است. هرات دوره نوایی مرکز آشتی و مرکز شکوفایی ایران و توران است»
میتوان با مقاله سید حیدر
بیات مخالف بود، و یا بخشهائی از آن را نپسندید. در خصوص نقش سلاجقه ایشان بحث
تازهای در انداخته است، که حتماً مخالفانی خواهد داشت. کسانی صفویه را موثرتر میدانند.
اما در شماره اخیر مهرنامه جوابی که به مقاله سید حیدر بیات داده شد، حقیقتاً در
ایران و توران کمنظیر، و بلکه بینظیر بود. نویسنده به تعبیر شادروان شاملو، گاو گند چاله دهان خود را
باز کرده و رسماً فرهنگ تُرکی را در ردیف رذایل اخلاقی آورده است. ابتدا زبان عربی
را به نفع ایرانشهر ذهنی خود مصادره میکند. بخش بادیهنشین آن را برای عربها، و
بخش فاخر عربی را ناشی از آبستنی این زبان با فارسی و مفاهیم ایرانی میپندارد. تا
مثلاً گرفتار تناقض نشود، و هر چه نارواست به تُرکی و تُرکان نسبت دهد.
از
افسانه و فرهنگ ایرانی و شاهنامه استدلال میآورد و مدعی میشود «توران نامی برای
غیرایرانی نیست بلکه نامی برای ایرانی
دارنده رذایل اخلاقی، بویژه خیانت به میهن و کجپنداری و دروغگویی است. ایرانی کسی
است که به هنر و اخلاق و راستپنداری و درستکرداری آراسته، اما تورانی کسی است که
به انواع رذایل اخلاقی آغشته است. به عبارت دیگر تعلق به ایران یا توران ناشی از
تمایز زبانی و نژادی و قومی و سرزمینی نیست .... همه اقوام ایرانی تا وقتی که به
رذیلت نیالوده باشند ایرانیاند اما به محض آلوده شدن به رذایل اخلاقی، اهل توران
خواهند بود»
و
بالاخره همه چیز را به پانتُرکهای فرضی نسبت میدهد، که قصد خیانت به میهن
دارند. البته طبق معمول این اظهارات، حساب مردم شریف و اصیل آذربایجان جداست. آنها
به زبان باستانی آذری سخن میگفتند، که در نهایت قربانی زبان وارداتی و غیرایرانی
تُرکی شد. در تمام این گمانهزنیها، هرگز این سوال مطرح نمیشود : چگونه زبان
تُرکی که مطابق ادعای مدعیان فاقد هر گونه مفاهیم شهری و متعلق به صحرانشینان بود،
اینگونه در بهترین شهرهای ایران رواج یافت؟
اگر
خواجه نظامالملک در خدمت دربار تُرک قرار گرفت، حتماً نشان از بیفرهنگی حاکمان
است. اما وقتی ادعا میشود زبان تُرکی با چنین سرعتی در فرهنگیترین مناطق و
شهرهای ایران رواج یافت، اصلاً لازم نیست بدیهیترین تبعات این نظر که قدرت فرهنگی
زبان تُرکی است، به رسمیت شناخته شود. و بهتر است همچنان نشانه یک بدشانسی تاریخی
باقی بماند.
تصور
کنید اگر زبان فرضی آذری، با فارسی خراسانی جایگزین میشد، امروز چه الم شنگهای
بپا بود. احتمالاً پانصدمین و یا هزارمین سال آن را برای ثبت جهانی به یونسکو
ارائه میدادند. فعلاً تُرکی چنین بختی ندارد. و تا قلم و قدرت و رسانه دست هتاکان
است، این بازی یک بام و دو هوا همچنان ادامه خواهد یافت.
موضوع
فقط بازی یک بام و دو هوا نیست. حتی محدود به واکنشهای کور و ناسیونالیستی هم
نیست. فرض کنیم آنطور که میگویند آذربایجان تُرک نیست، و لابد آریائیهای کوهی!
است. در شمال ایران فعلی، تُرکهای ازبک و تُرکمن و قرقیز و قزاق زندگی میکنند.
در ایران نیز تُرکها فقط در آذربایجان ساکن نیستند. ترکمنها و خلجها این سعادت
را دارند که کسی در اصالت تُرکی آنها خدشه وارد نمیکند. در جهان معاصر و در یک
نوشته رسمی، فقط کوکلوسکلانهای امریکائی، سیاهان و سرخپوستان را رسماً رذل مینامیدند.
چنین
ادبیاتی را فقط در رده پروپاگاندای لمپنی میتوان دستهبندی کرد. کسی که همسایه
دیوار به دیوار خود را فاقد هر گونه پیشینه میداند و خود را نقطه پرگار تمدن می
پندارد، در واقع یک کوکلوسکلان خطرناک ایرانی است. البته زیاد هم لازم نیست راه
دور برویم. صدام حسین فارسها را در ردیف مگس و پشه دستهبندی میکرد. میگفت از
همان ابتدا افراس مزاحم تمدن بینالنهرینی و عربشهری دم و دستگاه باستانی آنها
بودهاند.
کسی
که جواب برای "ایرانشهر مشروع و تورانشهر نامشروع" نوشته، قصد سرهنگی
برای اهل فرهنگ هم داشته است. چون متن فقط توهینآمیز نیست، سرشار از خط و نشان
نیز هست. اما چون به نویسندهای جواب میدهد که دلسوزانه و مستدل، برای آینده میهن
خود الگوی هرات و ایرانشهر و تورانشهر را مطرح میکند، و خواهان پایان این دشمنی
یکطرفه با تُرکی است، ناچار میشود مافیالضمیر لمپنی خود را رو کند و با هتاکی
بگوید : تورانی را چه به شهر؟
این
جریان هیچ ریشه واقعی در این آب و خاک ندارد. گلیم عمر آن از صد سال هم تجاوز نمیکند.
برای بقاء یا به خشونت متوسل خواهد شد، و یا همچنان که دیدیم غوغاسالاری خواهد کرد
و ادبیات لمپنی خود را به صحنه خواهد آورد. در همه جای جهان چنین ادبیاتی و چنین
تفکراتی وجود دارد. ولی یک جامعه متمدن و رو به توسعه، همواره سعی میکند لمپنهای
خود را کنترل کند. و اجازه ندهد به ویترین جامعه تبدیل شوند.
خوشبختانه
این اتفاق تا حدودی افتاده، که نشان بسیار امیدوار کنندهای از پیروزی فرهنگ است.
هیچ فرد صاحبنظر و هیچ آدم حسابی و اهل دانش، حاضر نشد به این سخنان روی خوش نشان
بدهد. حتی سایتی که فیالفور سخنان جواد طباطبائی را هوا کرد و سر و صدا راه
انداخت، تا لحظه نوشتن این یادداشت، از بازنشر این سخنان امتناع کرده، که قطعاً بیجهت
نیست.
به
یاد داشته باشیم که نظیر این نوشتجات در گذشته نه چندان دور، مورد استقبال قرار میگرفت.
و این درس بسیار بزرگی برای ماست. اگر بر همین منوال و در بستر تجربه شده تاریخ،
مستدل گفتگو کنیم، لمپنها به حاشیه خواهند رفت. و این جریان هرگز فرصت نخواهد
یافت سرزمین ما را ملک طلق تفکر خود بداند. با روشن شدن افکار عمومی، حامیان خود
را از دست خواهد داد. و خشونت حبس شده در کلامشان، کاری از پیش نخواهد برد.