چند سالی است که پلیس ایران دستگاههای کنترل سرعت در جاده ها را به کار می برد. از حق نیز نباید گذشت که سرعتهای دیوانه وار بخوبی کنترل شده اند. روش پلیس ایران این است که روی یک نوع خلاف متمرکز می شود و تمام انرژی خود را صرف مهار آن می کند. در مواردی هم موفق شده است. مانند توقف پشت خط عابر پیاده و بستن کمربند ایمنی و همینطور کنترل سرعت در جاده ها. انبوه خلافهائی رانندگی هم که در سطح شهر و جاده ها می بینیم یا جزو ناموفقیتها است و یا هنوز به آن پرداخته نشده است. مثلا چند سال پیش در تهران لشکری از پلیس و نیروی وظیفه، بسیج شدند تا رانندگی داخل خطوط را اجباری کنند. موفق نشدند و عملا دست از این طرح برداشتند. اما کنترل سرعت در جاده ها با جدیت ادامه دارد. این همه جدیت و انرژی برای موضوعی که اولا و خوشبختانه بخوبی کنترل شده است، دوما عامل تمام بدبختی های ما در جاده نیست، کمی عجیب به نظر می رسد. آمار و ارقام نشان می دهد که ناامنی در جاده های ایران و میزان کشتار همچنان جزو بالاترین ها در جهان است.
عقل سالم لکسوس با سرعت غیرمجاز را، بسیار کم خطرتر از ماشین تولید داخل بیست سال پیش ارزیابی می کند، که شصت هفتاد کیلو هم در باربند خود بار سفر بسته است. ماشینی که با اولین ترمز محکم، مثل دلمه از هم وا خواهد رفت. اما ظاهرا جریمه آن ماشین دلربا با فقط چند کیلومتر سرعت بیشتر، جذابیت! بهتری دارد. بالاخره پلیس هم تکلیف اجرای قانون دارد. تبعیض نژادی برای موجودات بی جان نیز وجود دارد، زیبائی آن لکسوس صدمیلیونی احساس عمل به تکلیف را صد چندان می کند. همانطور که در سطح شهر احساس تکلیف نهی از منکر برای دختران زیبارو، بیشتر ثواب حاصل می کند. ایام عید امسال، آمار کشته ها بین پزشکی قانونی و نهادهای انتظامی حدود هزار نفر! ناقابل اختلاف داشت. مسئولان سعی دارند جاده ها امن شود، لشکری از پلیس را هم بسیج می کنند اما هر سال دریغ از پارسال. ظاهرا علاج را در آمار پائین دیده اند. کشته ها و زخمی ها همچنان رکورد می شکند و ایران در صدر کشورهای جهان نشسته است. با این همه گرفتاری، پلیس در جاده ها گیر سه پیچ به کنترل سرعتی داده است که عملا در کنترل آن طی چند سال گذشته موفق بوده است. علی القاعده با حفظ این وضعیت به اصلاح هزاران درد بی درمان دیگر باید بپردازد. کاملا قابل درک است که اگر کنترل تداوم نداشته باشد مجددا جاده ها جولانگاه سرعت ماشینها خواهد شد. اما خوشبختانه به اندازه ای در این خصوص فرهنگ سازی شده است که پلیس کمی فتیله را پائین بکشد و روی موضوع دیگری متمرکز شود. میل به کنترل سرعت با دستگاهی که نقش جام جهان نما برای افسر پلیس دارد، نه تنها خسته کننده نشده، بلکه در سرما و گرما با اشتیاق فراوان دنبال می شود. برای هر کنترلی باید مبنائی تعریف کرد. مثلا در جاده ای حداکثر سرعت 110 تعیین شده است. مطمئنا منظور تعیین کننده این نبوده که سرعت 111 گناه کبیره تلقی شود. و یا برای تعیین رانندگی بین خطوط، کسی ماشین را وسط خیابان متوقف نمی کند تا با خط کش دقیقا بین خطوط را مشخص کند. در بخشهائی از جاده ممکن است بعلت سرازیری اندکی تخطی از سرعت مجاز اتفاق بیفتد. این موضوع حتی در کشورهائی که رانندگی بسیار پیشرفته و متمدنانه هم دارند، اتفاق می افتد. اما به نظر می رسد کنترل سرعت جنبه مچ گیری هم پیدا کرده است. و حتی برای اجرای دقیق آن کمین هم گذاشته می شود. چند مثال می زنم. منطقه شبلی در ابتدای جاده تبریز به تهران بخوبی توسعه یافته و اکنون کاملا دو بانده شده است. در جاده های این چنینی سرعت مجاز 110 کیلومتر بر ساعت است. از طرف دیگر همه ما می دانیم که معمولا بین وزارت راه و پلیس در توسعه جاده ها چندان هماهنگی وجود ندارد. در تمام ایران مدام به جاده هائی برمی خوریم که عوض شده اند، دو بانده شده اند، ولی همچنان تابلوی جاده ی قدیمی باقی است. درست در انتهای شبلی، پلیس خیلی از ماشینها را متوقف و جریمه می کند. از من پرسید سرعت شما چقدر بود؟ گفتم 110. گفت سرعت مجاز 95 است، ادامه دادم که جاده تعریض و اتوبان شده است! چطور 95 است؟ به تابلوهائی اشاره کرد که در طول مسیر نصب بود. البته قریب به اتفاق رانندگان مسئله را بخوبی متوجه بودند و به شیوه های باستانی مسئله را حل می کردند. بعدا متوجه شدم که اساسا دسته بیل کنترل سرعت خاموش است. آنان بطور اتفاقی و یا لابد بطور تجربی! عده ای را متوقف می کنند و جالب است که سرعت را از راننده هم می پرسند. جاده فومن به آستارا در حال تعریض است. در بخشی از جاده و درست کمی بعد از فومن، تعریض بطور کامل صورت گرفته است. یعنی راننده یک دفعه به یک جاده ای می افتد که بیش از دو برابر قبلی عرض دارد. البته گارد ریلهای وسط جاده هنوز نصب نشده اند. چنین موقعیتی بسیار مستعد است که راننده بینوا از کامیونی که مدتها پشت سر او بوده، به اشتباه اینکه سرعت مجاز 110 است، سبقت بگیرد. درست در همان محل پلیس ایستاده است. جالب اینجاست که پس از درست شدن چنین موقعیتهائی، پلیس هم در آنجا پیدا نمی شود و در جای دیگر کمین می گذارد. با این فرض که قصد پلیس کمک به درست رانندگی کردن است، نه گرفتن حال و البته مچ راننده، عقل سالم حکم می کند که در چنین جاهائی تابلوهای هشدار مناسب که هنوز سرعت مجاز تغییر نیافته، و جاده در حال تعمیر است، نصب شود. نرسیده به ارومیه از طریق دریاچه رو به موت نیز چنین موقعیتی بود و پلیس مدام مردم را جریمه می کرد. چند سال قبل ابتکاری جهان سومی به خرج دادند که رسما باعث شرمساری بود. ماشین قلابی پلیس را در جاده ها می گذاشتند و یک مرد آهنی هم به مردم سلام نظامی می داد. خوشبختانه متوجه شدند و جمع کردند. در بزنگاههای حساس کمین گذاشتن و خواباندن ماشین با فقط چند کیلومتر سرعت غیر مجاز، نشانه قدرت و تسلط پلیس بر جاده ها نیست. اهل فن و رانندگان حرفه ای خود بهتر می دانند موضوع از چه قرار است. مظنه را هم کاملا رعایت می کنند و اگر کسی ناپرهیزی کند و لارج بازی دربیاورد، مورد اعتراض قرار می گیرد. در پلیس راه آستارا پلیس من را متوقف کرد و توضیح داد که سرعت 128 کیلومتر در ساعت برای شما در محله ای بنام شیرآباد و آن هم در یک روز بارانی، گزارش شده است. من که از خودم مطمئن هستم و در اتوبان تهران قزوین ده سال پیش، که کنترل سرعتی در کار نبود، و سرعت بالا داشتن جزو مستحبات رانندگی محسوب می شد، چنین خلافی نمی کردم، کاملا غافلگیر شدم. اعصابم به هم ریخت. اصرار کردم که من باید این سرعت ثبت شده را ببینم. به مامور پلیس زنگ زدند و تلفنی با او گفتگو کردم و گفتم که من ماشین ام را روی سرعت 110 و 95 که سرعت مجاز در طول این جاده است، تنظیم کرده ام. شاید در یک سرازیری مثلا 112 بشود اما 128 صدرصد بعید است. و با عصبانیت گفتم که من به این موضوع مشکوک هستم. افسری که مستقیما موضوع را پی گیری می کرد، از چهره برافروخته من و شاید هم از سابقه همکارش! متوجه شد که باید موضوع را حل و فصل کند و فقط بیست هزار تومان جریمه ام کرد. همان جا ضمن تشکر از ایشان اعلام کردم، باید کاسه ای زیر نیم کاسه باشد. آن پلیس دسته بیل به دست، اعصاب من را که شعور و فرهنگ رانندگی ام، دست کم از درک چنین پلیسی، بسی بالاتر است، بهم ریخت. تا ارومیه با ناراحتی رانندگی کردم و اکنون که برگشته ام به جد قصد دارم شکایت و موضوع را پی گیری کنم. بالاخره باید درک کنم که احقاق حق شهروندی و رعایت حقوق شهروندی که بیش از خود پلیس به قانون احترام می گذارد، چقدر حسینقلی خانی است؟ در همین جاده شمال اتفاق افتاده که پلیس به من علامت داده و پس از توقف متوجه شده ام نیت خیر دارد و منظورش این بوده که چراغت روش است!. جناب سروانی که نمی داند چراغ ماشین فقط برای دیدن نیست، برای دیده شدن هم هست. و در یک روز بارانی روشن کردن چراغ، حداقل رانندگی ایمن است. چه کمکی به آرامش روحی مسافر پایبند قانون و مقررات می تواند بکند؟ شاید هم روشن بودن چراغ در روز بارانی را نشانه سرعت تشخیص داده است؟. برای من که تمام قوانین رانندگی را بخاطر خود و خانواده ام و احترام به سایرین، قبل از اینکه پلیس به فکر اعمال آنها بیفتد، مراعات کرده ام، علی الاصول کنترلهای پلیس باید آرامبخش باشد. نه تنها چنین نیست، بلکه بعضا کل سفر را به علت ناوارد بودن به مظنه جاده ها! مشکل ساز می کند. البته بدشانسی و گوش نکردن به اخبار رسمی هم بی تاثیر نیست. و بعضا جنبه ظنز آمیز هم پیدا کرده است. چندین سال پیش که از بستن اجباری کمربند ایمنی خبری نبود، هنگام مسافرت عید لازم شد همسرم شربت آنتی بیوتیک دخترم را که یک سالش بود، بدهد. چون هوا سرد بود و جای مناسبی هم برای توقف نبود، گفتم تا لحظات دیگر به پلیس راه می رسیم، آنجا سرعت را کم می کنم، کمربندت را باز کن و شربت را حین رانندگی بده. از شانس خوب من درست همان روز بستن کمربند ایمنی اجباری شده بود! بر عکس همه که نزدیکی های پلیس راه کمربند را می بستند و یا وانمود می کردند که کمربند دارند، ما کمربند را باز کردیم و جزو اولین نفراتی شدیم که به این دلیل جریمه شدند. دیدنی بود نصیحت پلیس، که فاتحانه می گفت ما برای امنیت خودتان شما را جریمه می کنیم.
عقل سالم لکسوس با سرعت غیرمجاز را، بسیار کم خطرتر از ماشین تولید داخل بیست سال پیش ارزیابی می کند، که شصت هفتاد کیلو هم در باربند خود بار سفر بسته است. ماشینی که با اولین ترمز محکم، مثل دلمه از هم وا خواهد رفت. اما ظاهرا جریمه آن ماشین دلربا با فقط چند کیلومتر سرعت بیشتر، جذابیت! بهتری دارد. بالاخره پلیس هم تکلیف اجرای قانون دارد. تبعیض نژادی برای موجودات بی جان نیز وجود دارد، زیبائی آن لکسوس صدمیلیونی احساس عمل به تکلیف را صد چندان می کند. همانطور که در سطح شهر احساس تکلیف نهی از منکر برای دختران زیبارو، بیشتر ثواب حاصل می کند. ایام عید امسال، آمار کشته ها بین پزشکی قانونی و نهادهای انتظامی حدود هزار نفر! ناقابل اختلاف داشت. مسئولان سعی دارند جاده ها امن شود، لشکری از پلیس را هم بسیج می کنند اما هر سال دریغ از پارسال. ظاهرا علاج را در آمار پائین دیده اند. کشته ها و زخمی ها همچنان رکورد می شکند و ایران در صدر کشورهای جهان نشسته است. با این همه گرفتاری، پلیس در جاده ها گیر سه پیچ به کنترل سرعتی داده است که عملا در کنترل آن طی چند سال گذشته موفق بوده است. علی القاعده با حفظ این وضعیت به اصلاح هزاران درد بی درمان دیگر باید بپردازد. کاملا قابل درک است که اگر کنترل تداوم نداشته باشد مجددا جاده ها جولانگاه سرعت ماشینها خواهد شد. اما خوشبختانه به اندازه ای در این خصوص فرهنگ سازی شده است که پلیس کمی فتیله را پائین بکشد و روی موضوع دیگری متمرکز شود. میل به کنترل سرعت با دستگاهی که نقش جام جهان نما برای افسر پلیس دارد، نه تنها خسته کننده نشده، بلکه در سرما و گرما با اشتیاق فراوان دنبال می شود. برای هر کنترلی باید مبنائی تعریف کرد. مثلا در جاده ای حداکثر سرعت 110 تعیین شده است. مطمئنا منظور تعیین کننده این نبوده که سرعت 111 گناه کبیره تلقی شود. و یا برای تعیین رانندگی بین خطوط، کسی ماشین را وسط خیابان متوقف نمی کند تا با خط کش دقیقا بین خطوط را مشخص کند. در بخشهائی از جاده ممکن است بعلت سرازیری اندکی تخطی از سرعت مجاز اتفاق بیفتد. این موضوع حتی در کشورهائی که رانندگی بسیار پیشرفته و متمدنانه هم دارند، اتفاق می افتد. اما به نظر می رسد کنترل سرعت جنبه مچ گیری هم پیدا کرده است. و حتی برای اجرای دقیق آن کمین هم گذاشته می شود. چند مثال می زنم. منطقه شبلی در ابتدای جاده تبریز به تهران بخوبی توسعه یافته و اکنون کاملا دو بانده شده است. در جاده های این چنینی سرعت مجاز 110 کیلومتر بر ساعت است. از طرف دیگر همه ما می دانیم که معمولا بین وزارت راه و پلیس در توسعه جاده ها چندان هماهنگی وجود ندارد. در تمام ایران مدام به جاده هائی برمی خوریم که عوض شده اند، دو بانده شده اند، ولی همچنان تابلوی جاده ی قدیمی باقی است. درست در انتهای شبلی، پلیس خیلی از ماشینها را متوقف و جریمه می کند. از من پرسید سرعت شما چقدر بود؟ گفتم 110. گفت سرعت مجاز 95 است، ادامه دادم که جاده تعریض و اتوبان شده است! چطور 95 است؟ به تابلوهائی اشاره کرد که در طول مسیر نصب بود. البته قریب به اتفاق رانندگان مسئله را بخوبی متوجه بودند و به شیوه های باستانی مسئله را حل می کردند. بعدا متوجه شدم که اساسا دسته بیل کنترل سرعت خاموش است. آنان بطور اتفاقی و یا لابد بطور تجربی! عده ای را متوقف می کنند و جالب است که سرعت را از راننده هم می پرسند. جاده فومن به آستارا در حال تعریض است. در بخشی از جاده و درست کمی بعد از فومن، تعریض بطور کامل صورت گرفته است. یعنی راننده یک دفعه به یک جاده ای می افتد که بیش از دو برابر قبلی عرض دارد. البته گارد ریلهای وسط جاده هنوز نصب نشده اند. چنین موقعیتی بسیار مستعد است که راننده بینوا از کامیونی که مدتها پشت سر او بوده، به اشتباه اینکه سرعت مجاز 110 است، سبقت بگیرد. درست در همان محل پلیس ایستاده است. جالب اینجاست که پس از درست شدن چنین موقعیتهائی، پلیس هم در آنجا پیدا نمی شود و در جای دیگر کمین می گذارد. با این فرض که قصد پلیس کمک به درست رانندگی کردن است، نه گرفتن حال و البته مچ راننده، عقل سالم حکم می کند که در چنین جاهائی تابلوهای هشدار مناسب که هنوز سرعت مجاز تغییر نیافته، و جاده در حال تعمیر است، نصب شود. نرسیده به ارومیه از طریق دریاچه رو به موت نیز چنین موقعیتی بود و پلیس مدام مردم را جریمه می کرد. چند سال قبل ابتکاری جهان سومی به خرج دادند که رسما باعث شرمساری بود. ماشین قلابی پلیس را در جاده ها می گذاشتند و یک مرد آهنی هم به مردم سلام نظامی می داد. خوشبختانه متوجه شدند و جمع کردند. در بزنگاههای حساس کمین گذاشتن و خواباندن ماشین با فقط چند کیلومتر سرعت غیر مجاز، نشانه قدرت و تسلط پلیس بر جاده ها نیست. اهل فن و رانندگان حرفه ای خود بهتر می دانند موضوع از چه قرار است. مظنه را هم کاملا رعایت می کنند و اگر کسی ناپرهیزی کند و لارج بازی دربیاورد، مورد اعتراض قرار می گیرد. در پلیس راه آستارا پلیس من را متوقف کرد و توضیح داد که سرعت 128 کیلومتر در ساعت برای شما در محله ای بنام شیرآباد و آن هم در یک روز بارانی، گزارش شده است. من که از خودم مطمئن هستم و در اتوبان تهران قزوین ده سال پیش، که کنترل سرعتی در کار نبود، و سرعت بالا داشتن جزو مستحبات رانندگی محسوب می شد، چنین خلافی نمی کردم، کاملا غافلگیر شدم. اعصابم به هم ریخت. اصرار کردم که من باید این سرعت ثبت شده را ببینم. به مامور پلیس زنگ زدند و تلفنی با او گفتگو کردم و گفتم که من ماشین ام را روی سرعت 110 و 95 که سرعت مجاز در طول این جاده است، تنظیم کرده ام. شاید در یک سرازیری مثلا 112 بشود اما 128 صدرصد بعید است. و با عصبانیت گفتم که من به این موضوع مشکوک هستم. افسری که مستقیما موضوع را پی گیری می کرد، از چهره برافروخته من و شاید هم از سابقه همکارش! متوجه شد که باید موضوع را حل و فصل کند و فقط بیست هزار تومان جریمه ام کرد. همان جا ضمن تشکر از ایشان اعلام کردم، باید کاسه ای زیر نیم کاسه باشد. آن پلیس دسته بیل به دست، اعصاب من را که شعور و فرهنگ رانندگی ام، دست کم از درک چنین پلیسی، بسی بالاتر است، بهم ریخت. تا ارومیه با ناراحتی رانندگی کردم و اکنون که برگشته ام به جد قصد دارم شکایت و موضوع را پی گیری کنم. بالاخره باید درک کنم که احقاق حق شهروندی و رعایت حقوق شهروندی که بیش از خود پلیس به قانون احترام می گذارد، چقدر حسینقلی خانی است؟ در همین جاده شمال اتفاق افتاده که پلیس به من علامت داده و پس از توقف متوجه شده ام نیت خیر دارد و منظورش این بوده که چراغت روش است!. جناب سروانی که نمی داند چراغ ماشین فقط برای دیدن نیست، برای دیده شدن هم هست. و در یک روز بارانی روشن کردن چراغ، حداقل رانندگی ایمن است. چه کمکی به آرامش روحی مسافر پایبند قانون و مقررات می تواند بکند؟ شاید هم روشن بودن چراغ در روز بارانی را نشانه سرعت تشخیص داده است؟. برای من که تمام قوانین رانندگی را بخاطر خود و خانواده ام و احترام به سایرین، قبل از اینکه پلیس به فکر اعمال آنها بیفتد، مراعات کرده ام، علی الاصول کنترلهای پلیس باید آرامبخش باشد. نه تنها چنین نیست، بلکه بعضا کل سفر را به علت ناوارد بودن به مظنه جاده ها! مشکل ساز می کند. البته بدشانسی و گوش نکردن به اخبار رسمی هم بی تاثیر نیست. و بعضا جنبه ظنز آمیز هم پیدا کرده است. چندین سال پیش که از بستن اجباری کمربند ایمنی خبری نبود، هنگام مسافرت عید لازم شد همسرم شربت آنتی بیوتیک دخترم را که یک سالش بود، بدهد. چون هوا سرد بود و جای مناسبی هم برای توقف نبود، گفتم تا لحظات دیگر به پلیس راه می رسیم، آنجا سرعت را کم می کنم، کمربندت را باز کن و شربت را حین رانندگی بده. از شانس خوب من درست همان روز بستن کمربند ایمنی اجباری شده بود! بر عکس همه که نزدیکی های پلیس راه کمربند را می بستند و یا وانمود می کردند که کمربند دارند، ما کمربند را باز کردیم و جزو اولین نفراتی شدیم که به این دلیل جریمه شدند. دیدنی بود نصیحت پلیس، که فاتحانه می گفت ما برای امنیت خودتان شما را جریمه می کنیم.
من هم چنین داغی را چشیده ام در اوایل جاده ی تبریز به تهران پس از شروع جاده ی تعریض شده که مجوز 110 دارد قسمتی از جاده از سه باند به دلایل نامعلومی به دو باند تقلیل پیدا کرده بود و هیچ تابلویی هم نداشت. درست در انتهای سراشیبی جایی که اصلاً دید نداشت پلیس همشهری با رشادت وصف ناشدنی خودروی مرا متوقف کرد. من هم حق به جانب دنبال تابلو گشتم تا ببینم واقعاً اشتباه کرده ام یا نه. از قضا تابلوی مسیر مقابل را دیدم که 110 بود. با ناراحتی تابلو را نشان دادم و گفتم این مسیر با این سرعت تعریف شده است. او زیر با نرفت و در نهایت جریمه را نوشت. من زیاده روی کردم و بیشتر اعتراض کردم که اگر هم چنین باشد باید تابلوی هشدار دهنده وجود داشته باشد. کار داشت به جای باریک می کشید و افسر مربوطه میخواست گواهینامه ام را توقیف کند. من هم که در انتهای سافرتم بودم و در راه بازگشت دیدم امکان برگشت به تبریز و پیگیری ماجرا نیست لذا کوتاه آمدم.
پاسخحذفدر زبان ترکی مثلی هست با این مضمون: کور النه بیره توشوب. یعنی موریانه در دست کور گرفتار آمده. نمی دانم درست است یا نه ولی از موقعیت های کاربردی این مثل چنین فهمیده ام که کور بی نوا به خیال ارزشمند بودن چیزی که به دست آورده با جدیت مشتش را می فشارد و از موقعیتش دل نمی کند. این حکایتِ نه فقط پلیس های ما بلکه همه ی افراد جامعه ی ماست که وقتی می اندیشند چیزی مهم در کف دارند آنقدر بزرگش می کنند که خود به خود بی ارزش می شود. البته این سناریو با این پیش فرض است که پلیس آدم سالمی است و قصد دیگری ندارد. متاسفانه باید گفت چنین نیست و بخش قابل توجهی از پلیس صورتحساب نقدی برای راننده تهیه می کنند. و به همین دلیل هم موقعیت های نامعمول و غلط انداز را انتخاب می کنند که تعداد بیشتری را به تور بیاندازند.
کور النی بیره دوشوب. خیلی ممنون بهترین ضرب المثل ممکن برای وصف عشق پایان ناپذیر پلیس به دوربینهای کنترل سرعت است. که من به آن دسته بیل عسس می گویم.
پاسخحذفبا این دسته بیل بیش از آنکه جریمه مد نظر باشد، حال گیری می کنند و از آن لذت و البته استفاده می برند. همین است که به سختی در کاری موفق می شوند. به جز کنترل سرعت که امر مقدس رشوه در نیرنگستان آریائی تورانی پشتوانه محکم اجرائی آن است و دسته بیل نیز مستندات کافی را برای جریمه و توقیف فراهم می کند، در سایر موارد موفقیت آنها بیشتر مدیون رشد فرهنگی جامعه است تا شعور اجرائی شان. مثلا در تهران مردم به اندازه ای رشد داشتند که منتظر تلنگری بودند تا توقف پشت خط عابر عملی شود. وگرنه از این سیستم به غایت فاسد معجزه ای نباید انتظار داشت.
راننده های حرفه ای پاسبان به پاسبان و گردنه به گردنه مظنه رشوه را می دانند و کاملا به آن پایبند هستند.
مطمئن باشید به محض رفتن پلیس از جاده دوباره سرعتها به هم خواهد ریخت و با این ماشیهای جدید باید روی 200 حساب کرد.
پاسخحذفاحتمال زياد دارد اينظور که شما مي فرمائيد باشد. مناقشه ای ندارم ولي شما هم مطمئن باشيد که اگر با آخرين سيستمهاي الکترونيکي که الان هم وجود دارد و چندان هم گران نيست بشود کنترل کرد، باز براي مردم کمين خواهند گذاشت در گرما و سرما!. چون اينطوري به صرفه تر! است. دهها دوربين وسط اتوبانها عملا بدون استفاده است، چون نهايتا بايد در پاسگاه بعدي جريمه شويد و اين هم کم خاصيتر است.
پاسخحذفدر اتوبان تهران کرج در کمتر از هر صد متر يک خط ترمز طولاني وجود دارد. در اين اتوبان که 24 ساعت شلوغ است سرعت خيلي وقتها به صد هم نمي رسد. معناي واضح آن اين است که سرعت غير مجاز يکي از عوامل تصادف است و حتي مهمترين هم نيست. فاصله غير مجاز و دهها دليل ديگر وجود دارد. اما فعلا دسته بيلي که آنها را بشود کنترل کرد و کمين گذاشت، ساخته نشده است.
وقتی که متاسفانه تمام گزینه ها بر روی زیپلمه بیکار( زیپلم=زیر دیپلم)بسته میشه، درب شغلهای مقدس و جان برکف و عقابان تیزپروازگشوده میشه و تو خود بخوان حدیث مفصل از این مجمل! به راستی سوگند دانستن اینکه 2/3 از 3/4 کوچکتر است مهم است!حتی در ادبیات وتاریخ و ارتش! بماند که پلیس باید اخلاق ،فلسفه،جامعه شناسی و...خوانده و نوعدوستی جزو باورهای اولیه اش باشد. چه حرفها؟! بخصوص که حکم ماموریت اجباری وتبعید واعتیاد چاشنی کار کسی بشه! بیا وببین!
پاسخحذفولی بیایید پدیده ها را مجرد بررسی نکنیم و تمام جوانب را ببینیم. بالاخره پلیسها هم دخترانی دارند که به پدرشان مینازند وجهیزیه میخواهند!بهتر است موضوع را از بالاتر نگاه کنیم و خودمان را درگیر همجنسان خود نکنیم! یکروز به یک پلیس که ژست عجیبی داشت و رفتار غیر معقول ،گفتم مگر شما مثل ما روده ومعده ندارین؟
انطور که ما شنیده ایم اگر در غرب به پلیس رشوه بدهی ضمیمه پرونده کرده و شمارا به دادگاه میبرد پس مساله قابل حل است!
یک لطیفه مینویسم و بقول سامان اربابی پارازیتیان صدای امریکا خلاص: پلیس یکماشین را متوقف کرده و از راننده درخواست میکنه: کارت ماشین!؟ راننده میگه بفرمایید. میگه: گواهینامه؟ میگه قربان بفرمایید . میگه: بیمه؟ راننده کارت بیمه را هم پرس شده تقدیم میکنه. بعد پلیس میگه کاپوت را بزن بالا! میبینه موتور بی نقص است. میگه صندوق عقب؟ انهم تمیز. خلاصه پلیس مستاصل شده میگه: ببینم تو که اینقدر وضعت خوبه چیزی نمیخوای به ما بدی؟
دوستان افزایش جریمه تنها درامد پلیسها را زیاد خواهد کرد واینده بچه های مارا تاریک. بیایید بخاطر فرزندانمان با رشوه دادن و گرفتن که در مملکت ما نهادینه شده، وداع کنیم وگرنه نفرین ابدی انها همواره نصیب ما خواهد شد.
علت و مقصر اصلی وزارت راه و مهندسین زیاده خواه بیهویت انهاست! به خدا قسم اگر کاره ای بودم ،مدرک ان مهندس راهی که مسیول پروژه اتوبان رشت قزوین بوده را به کمک همان عسس ملاقه به دست اتش میزدم.(ظاهرا دانستن بیش از حد ریاضی و دانشگاه دیدن هم دردسرش کمتر نیست! پدرم یادش بخیر میگه: مگر متخصصین ما همان دانشجویان عدالتخواه دیروزی نیستند؟)
ممنون از مهندس بابایی که این نبشته اش، بهانه ای برای درد دل بنده شد.
بینهایت
چه عجب یک چیزی من نوشتم و شما خوشتان آمد؟
پاسخحذفموضوع وضع پلیس که البته کاملا قابل درک است. با چند صد هزار تومان حقوق که نمی شود تماما فی سبیل الله کار کرد. هر جای دنیا باشد رفته رفته چنین وضعی پیدا خواهد کرد (البته معلوم شد ژاپنی ها استثنا و اهل این دنیا نیستند). جائی خواندم در بریتانیا محبوترین صنف اجتماعی پلیس و پزشکها هستند. این دو در جامعه چه وضعی دارند؟ وضع پلیس شاید بیشتر از منظر حاشیه علیه متن فابل بررسی باشد. پلیسی که حقوق بخور و نمیر می گیرد چطور تحمل ماشین صد ملیونی را بکند در حالی که حداقل امکان گرفتن حال راننده آن را دارد؟ اما وضع پزشکان چی؟ بقول احمد تابعی در یکی از نوشته هایش حکمت عامیانه چندان هم اشتباه نمی کند. همان حکمت عامیانه پزشکان را به سودجوئی و جراحی تراشی بیخودی متهم می کند که بیراه هم نیست.
کاش در این شرایط می دانستم تکلیف افرادی مثل من چیست؟ من نه اهل رشوه دادن هستم و نه اهل خلاف کردن. علی الاصول باید در آرامش رانندگی کنم اما بیش از همه عذاب می کشم از دست پلیسی که برای مردم خود کمین می گذارد. لطفا این موضوع کمین گذاشتن در جائی که احتمال خطا بیشتر است را دست کم نگیرید، اوج فاجعه است. همه جای دنیا در جای پرخطر و جائی که احتمال خطا و اشتباه راننده بیشتر است حضور پلیس و علائم راهنمائی یادآورانه است و نه کمین گذارانه!!!. برای اینکه منظورم را بهتر برسانم مثال دیگر می زنم. همه می دانیم که در گفتار عامیانه چقدر از کلمات دور از ادب استفاده می کنیم، حال اگر چنان قبح مسئله بریزد و در گفتار رسمی یک مقام مملکتی را به عورت تشبیه کنیم، نشانه فاجعه بزرگی است که اتفاق افتاده است. منظور من البته تشویق فاصله زیاد ادبیات گفتار رسمی از معمولی نیست که آن درد دیگری است. منظور در همین فضا از بین رفتن قبح مطلب است. همان آدمی که جزء زبان عورت نمی داند، در جای دیگر رئیسی است که نمی فهمد کمین گذاشتن در درجه اول توهین به شعور ملت و رسما خلافکار دانستن آنهاست.