۱۳۹۱ بهمن ۱۸, چهارشنبه

احضار الکسی دو توکوویل به مجلس ایران


آوازه محافظه کاری یهودیان در جوامع اسلامی همچون ایران، شهره خاص و عام و بر سر هر بازار است. اما به نظر می رسد نماینده کلیمیان در مجلس دیگر یک یهودی محافظه کار نیست. او نه تنها به راه درست هدایت شده، بلکه به جناح راست حکومت هم عنایت ویژه دارد. اگر مواضع ایشان بدون ذکر نامش خوانده یا در جایی بازگو شود، ممکن است این تصور بوجود آید که جناح تندرو برای مخالفان خود خط و نشان می کشد و آنها را انذار می دهد که مبادا در آزادترین کشور جهان دچار کفران نعمت شوند.
به شمار بی شمار امت اسلام حتی یک نفر هم افزوده شود، غنیمت است. اگر آن نفر از قوم بنی اسرائیل باشد، نماز شکر هم دارد. اما طنز تلخ قضیه از جای دیگری سر باز می کند. متاسفانه یافته ها و شواهد نشان می دهند، عموم کلیمیانی که ایشان آنها را نمایندگی می کند، اگر به فلسطین اشغالی مهاجرت کنند، به جناحی از حکومت اسرائیل رای می دهند که حتی به الحاق کامل کرانه باختری هم راضی نیست. یهودیان ایرانی تبار اسرائیل، هر وقت در مقابل دوربین های فارسی زبان قرار می گیرند، نوای «ایران وطنم و کوروش پادشاهم» ترجیع بند گفتار آنهاست. اما وقتی در انتخابات شرکت می کنند، رای آنها عموماً متعلق به افراد یا گروه های خشک مذهب، خواهان حمله به ایران، ضد عرب و ضد اسلام اسرائیلی است! چه رازی در این گفتار و کردار نهفته است؟ 
یک صحنه جالب توجه در صدا و سیمای ایران دیده ام، و یک توصیف زیبا از برخورد نژادها در کتاب "تحلیل دموکراسی در آمریکا" از الکسی دو توکوویل(*) خوانده ام که در ذهنم کاملا به هم مرتبط شدند. هر دو صحنه به گمان من نکته های درخور توجهی دارند. این کتاب حاصل سفر یک روشفکر لیبرال فرانسوی به امریکا در سال 1831 میلادی است و از جمله های شاهکارهای توکوویل محسوب می شود که از خلال آن با دقتی وصف ناپذیر آخر و عاقبت کشورهایی چون امریکا و روسیه را پیش بینی می کند. ابتدا اجازه بدهید بخشهائی از فصل هشتم "ملاحظاتی چند در باره حال و آینده سه نژاد مختلفی که در امریکا سکونت دارند" را با اندکی تلخیض برای شما نقل کنم. در آنجا توکوویل ابتدا وضعیت سه نژاد اصلی امریکا یعنی مهاجران سفید پوست اروپائی، بومیان سرخپوست و بردگان سیاه پوست را تشریح می کند :

«نژادی که از نظر فرهنگ و قدرت مقام اول را احراز کرده، سفید اروپائی است. دو نژاد سیاه و بومی بدبخت، از نظر شکل و زبان و ریشه هیچ تشابهی با هم ندارند، ولی بدبختی و آلام وجه تشابه آنهاست. فرد سیاه پوست در آخرین سر حد بردگی و اسارت مانده است. سیاه پوست امریکائی حتی خاطره کشور خود را نیز از دست داده است. زبانش را فراموش و دین و آئینش را ترک کرده است. در میان دو جامعه سرگردان، و در میان دو ملت تنها و منزوی است.  افریقا او را فروخته و اروپا هم او را طلاق گفته است. ولی فرد بومی به طور نامحدود آزاد است. با این حال، بردگی مردم سیاه پوست به اندازه آزادی بومیان اثرات شوم نداشته است. فرد سیاه پوست مالکیت وجود خویش را چنان از دست داده که هر عمل مالکانه او نوعی دزدی است. ولی فرد بومی از زمانی که قادر به انجام کار می گردد، آزاد رها می شود. فرد سیاه پوست به هزاران شکل کوشش می کند تا بتواند در جامعه ای که او مطرود می داند، به گونه ای راه یابد. بر خلاف سپاهپوست، ذهن بومی انباشته از ادعاهائی است که برای اصالت نژاد خویش قائل است. حاضر نیست تسلیم شود و به جسارت و شجاعت های غیر عادی خود متوسل می شود و در نبردی نابرابر از پای در می آید. سیاه پوست تلاش می کند که با اروپائیان بجوشد ولی برای او ممکن نیست. اما فرد بومی با آنکه می تواند تا حدودی در این راه موفق باشد، اعتنا نمی کند. پستی سیاه پوست او را به بردگی، و غرور بومی او را به مرگ می کشاند.»

با این توضیح از وضعیت سه نژاد، توکوویل صحنه ای را تعریف می کند که در کنار چشمه ای از جنگلهای آلاباما شخصاً شاهد بوده است. توصیف او بقدری زنده است که تصویر صحنه را برای خواننده بازسازی می کند.

«به خاطر دارم که در ضمن عبور از جنگل هائی که سرزمین آلاباما را می پوشاند، روزی به کلبه ای رسیدم و نخواستم به منزل آن امریکائی داخل شوم. به قصد استراحت در کنار چشمه ای که نزدیک جنگل بود نشستم. در این موقع یک زن بومی از قبیله کریکس را دیدم که دست یک دختربچه سفید پوست پنج یا شش ساله ای را در دست داشت. حدس زدم دختر امریکائی صاحب منزل مجاور است. به دنبال آنان یک زن سیاهپوست نیز می آمد. در طرز لباس زن بومی یک نوع ابهت و جلال وحشی و سرکش وجود داشت. موهایش غرق در نگین ها و دانه های شیشه، آزادانه روی شانه هایش ریخته بود. اما زن سیاهپوست یک لباس ژنده و تقریباً پاره پاره پوشیده بود. هر سه نفر در کنار چشمه نشستند. زن جوان بومی طفل را در آغوش گرفته بود و او را به قسمی نوازش می کرد که معلوم بود عطوفت مادرانه ای محرک رفتار اوست. از آن طرف زن سیاه پوست با هزاران ادا و اطوار معصوم کوشش می کرد تا شاید خود را مورد توجه این مخلوق کوچک قرار دهد. کوچک ترین رفتار طفل، حاکی از رفتار برتری بود که با سن کم او عجیب به نظر می رسید. رفتار دختربچه چنان بود که گوئی از اینکه خدمت آنان را پذیرفته، منتی بر آنها دارد. زن سیاه پوست در مقابل دختر ارباب بر روی پاشنه ها نشسته بود و خواسته های او را اجابت می کرد. به نظر می آمد که محرک زن سیاه پوست مخلوطی از احساس مادری و ملاحظات پست بردگی بود. و حال آنکه در رفتار زن بومی و حتی در نوازش و محبتی که ابراز می کرد، آزاد منشی و غرور تقریباً وحشیانه ای وجود داشت. به آنها نزدیک شدم. ساکت به تماشای این منظره مشغول بودم. به طور یقین این کنجکاوی من مقبول طبع زن بومی قرار نگرفته بود. زیرا غفلتاً از جا برخاست و با خشونت طفل را از خود دور کرد و بعد از آنکه نگاهی منقلب به من انداخت، به داخل جنگل شتافت.»

سال 76 و قبل از انتخابات دوم خرداد، فضای نسبتاً آزادی بوجود آمده بود. بین طرفداران نامزدها و حتی خود نامزدها، مناظرات نیم بندی هم برگزار شد. از جمله این جلسات تلویزیونی، دعوت از رهبران مذهبی و بیان دیدگاهها و مشکلات اقلیتهای دینی در ایران بود. جاثلیق آرام اول پیشوای دینی ارامنه جهان که مقیم لبنان بود و اتفاقاً در آن تاریخ به تهران دعوت داشت، شادروان موبد موبدان رستم شهزادی رهبر مذهبی زرتشتیان ایران، عالیجناب خاخام یوسف همدانی کهن رهبر کلیمیان ایران، شرکت کنندگان این میزگرد بودند. اجرای برنامه به نظرم با داریوش کاردان بود و یک نفر روحانی نیز که مجری او را حجت الاسلام خطاب می کرد و متاسفانه اسمشان را فراموش کرده ام، نماینده مسلمانان و شاید هم حاکمیت در این نشست بود.
جاثلیق آرام اول، فارسی نمی دانست (و یا صحبت نمی کرد!) و مترجم داشت. یادم هست سخنانش کمی متکبرانه به نظرم رسید، ولی در مجموع حرف چندان مهمی که از جنبه های اجتماعی و یا دینی اهمیت داشته باشد، نگفت. منظره دیدنی و شنیدنی، صحبتها و عکس العملهای نمایندگان مسلمانان، یهودیان و زردتشتیان بود. حجت الاسلام در کمال بزرگواری بر اهل ذمه منت گذاشته و فروتنانه به سخنان آنها گوش می داد. اما میدان دار ماجرا، موبد موبدان شادروان رستم شهزادی بود. مدام انتقاد می کرد، از آئین زرتشت و از ایران باستان می گفت و هیچ اشاره ای هم برای خوشایند میزبان به اسلام نمی کرد. انگار نه انگار تفکری که حجت الاسلام آن را نمایندگی می کرد، مقرر بود صبور و بردبار باشد. و گرنه اشاره ای کوتاه به پرونده مجوسان آتش پرست ثنوی، بلافاصله قضیه را فیصله می داد. موبد موبدان هم خوب می دانست که در بدنه جامعه کلی همراه و همدل دارد که چندان دل خوشی از شرایط حاکم ندارند. علاوه بر آن، کم نیستند ایرانیانی که می پندارند اگر عرب حمله نمی کرد، ایران فرانسه جهان معاصر بود.
اما مجری برنامه هر سوالی از عالیجناب خاخام می کرد او فقط یک جواب داشت : «از همه چیز راضی هستیم، در مملکت اسلام هیچ مشکلی نداریم، از نظام و مسئولانش کمال تشکر را داریم، کاملاً آزادیم». اگر موبد موبدان فرصتی باقی می گذاشت و دوباره نوبت سوال از عالیجناب خاخام می رسید، او جزء رضایت از زمین و زمان کلامی برای گفتن نداشت. معمولاً بزرگان یهود برای خوشایند ایرانیان یادی از کوروش هخامنشی هم می کنند، اما خاخام خط قرمز احتمالی حجت الاسلام را هم در نظر داشت. بگذریم که موبد موبدان پیشاپیش از هر چه مربوط به ایران باستان بود، به تفصیل داد سخن سر داده بود. میهمانان، بعضاً بین سخنان هم چیزی می گفتند، اما عالیجناب خاخام در سکوت کامل، فقط گوش می داد و همه چیز را طوری تائید می کرد که قند توی دل حجت الاسلام آب شود.
کتاب الکلسی دو توکوویل را چند سالی بعد از آن میزگرد خواندم. وقتی به صحنه کنار چشمه رسیدم، هر چه توکوویل می گفت، نظیرش در همان میزگرد برای من تداعی می شد. یعنی موبد موبدان همان سرخپوستی است که سفید اشغالگر تفنگ بدست مهاجم اروپائی زمین او را غصب و فرهنگ خود را نیز به او تحمیل کرده؟ یا عالیجناب خاخام زن سیاهپوستی بود که نیم نگاه مهربانانه دختربچه ارباب سفیدپوست خود را انتظار می کشید؟ ممکن است با کمی تسامح قیاس اولی را پذیرفت، اما کار دشواری بود مقایسه برده مفلوک افریقائی با عالیجناب محافظه کاری که هم کیشان او مراکز مالی مهم جهان را کنترل می کنند. تا اینکه اظهارات رهبر فعلی کلیمیان و نماینده آنها در مجلس پی در پی منتشر شد و دشواری قیاس از بین رفت. این همه دلربائی از حاکمیت، چندان هم با ادا و اطوار آن برده مفلوک بی ارتباط نیست. نه برده سیاهپوست را سفیدها بازی دادند و نه کسی حرف نماینده جماعتی را صادقانه قلمداد خواهد کرد، که در آخر مجبور می شوند نقش شهرک نشین چند جانبه را بازی کنند. 

جوامع اسلامی و علی الخصوص جوامع عربی کینه و نفرت زیادی از اسرائیل دارند، که بی دلیل هم نیست. اسرائیل به پشتوانه امریکا تقریباً همه جهان را هیچ می شمارد، قطعنامه های سازمان ملل را وقعی نمی نهد و قطعنامه دانشان را پر می کند و آنها را کاغذ پاره می داند. در سرزمین های اشغالی شهرک می سازد و یهودیانی از همه جهان را جمع و جور و در آنجا ساکن و ساکنان حقیقی آن سرزمینها را آواره می کند. با گردن کلفتی در مذاکرات صلح کارشکنی می کند و طلبکار هم می شود که فلسطینی ها اهل صلح و مذاکره نیستند.
در چنین شرایطی که حتی اروپا هم از دست اسرائیل عصبی است، تصور کنید سازمانی مسلح مثل حماس به نوعی سلاح کشتار جمعی که شهری را در یک چشم بهم زدن ویران کند، دست بیابد، بلافاصله تل آویو را با خاک یکسان خواهد کرد. اما نکته عجیب قضیه اینجاست، اگر اداره اسرائیل فقط با آراء اهالی تل آویو بود، شاید چندین سال از تشکیل کشور فلسطینی سپری و جنگ و خونریزی پایان و صلحی پایدار در منطقه مستقر شده بود. جناج جنگ طلب اسرائیل محبوبیت چندانی در تل آویو ندارد. پایگاه اصلی بنیادگرایان و جنگ طلبان اسرائیل، شهرک نشنیان یهودی است که خیلی از آنها از کشورهای اسلامی و برخی کشورهای افریقائی و یا حداکثر از روسیه جمع آوری شده اند.
در خصوص امریکا هم همینطور است. بن لادنِ غارنشین، در اولین فرصتی که فراهم شد، برجهای دو قلوی نیویورک را در هم کوبید. غافل از اینکه بنیادگرایان مسیحی و دشمن مسلمانان، پایگاهشان در نیویورک نیست، در مناطق مرکزی و جنوبی امریکاست. تشکیلات بن لادن هرگز نفر و هواپیمائی را برای کشتار آنها قابل نخواهد دانست. آدم عاقل که فرد آموزش دیده و آماده شهادت خود را برای ردنک های تگزاسی نفله نمی کند، نیویورک و واشنگتن همواره هدف بهتری خواهد بود.
شهرهائی مثل تل آویو فرهنگ اروپائی دارد. یهودیان آن عموماً از کشورهائی آمده اند که اتفاقاً ناراضی بودند و نارضایتی خود را فریاد هم می زدند. اکنون هدف نفرت صدها میلیون عرب و مسلمانی هستند، که علی الاصول باید نصیب یهودیانی شود که در کشور مبداء، همواره راضی! بودند.
نماینده کلیمیان در مجلس ایران هر چقدر هم صادقانه حرف زده باشد، کسی باور نخواهد کرد. و اینکه این همه اصرار ایشان چه تفسیری دارد، شاید راه حل مناسب، احضار روح الکسی دو توکوویل از کنار چشمه جنگلهای آلابامای امریکا از سال 1831 میلادی به مجلس شورای اسلامی است. تا از او پرسیده شود : «دکتر سیامک مره صدق چه می گوید؟ برای که می گوید؟» 

(*)تحلیل دموکراسی در امریکا، الکسی دو توکویل، ترجمه: رحمت الله مقدم مراغه ای، چاپ دوم بهار 83، نک به فصل هشتم، ملاحظاتی چند در باره حال و آینده سه نژاد مختلفی که در امریکا سکونت دارند، صفحات 442 تا 448.

۲ نظر:

  1. جناب بابایی عزیز. تحلیلتان جامع و کامل بود و مرا یاد دوستانی انداخت که زبان مادری خود را فراموش و برای زبان فارسی کاسه داغ تر از آش شده اند. سنگ هویت ملی بر سینه میزنند و پرچم می بوسند.

    متشکرم

    پاسخحذف
  2. تشکر بابت این نوشته ی خوب . البته رفتار یهودیان در دیگر جوامع هم کم و بیش به همین شکل است . یهودیان جمهوری آذربایجان هم همیشه قربان صدقه ی آذربایجان و شخص علی اف می روند . البته انصافا در آذربایجان اوضاع خوبی دارند . من رفتار یهودی ها را ناشی از تجربه ی تاریخی یهودیان می دانم . یهودیان در طول تاریخ ، در هر سرزمینی که زیسته اند ، اقلیتی مورد نفرت و اضافی تلقی می شدند در نتیجه مجبورا همیشه خود را راضی نشان می دادند تا دردسر و عذاب بیشتری متحمل نشوند .

    پاسخحذف