۱۴۰۴ مهر ۱۵, سه‌شنبه

وقتی بخت یار تُرکان نیست چه باید کرد؟

این نوشته شامل شش فصل است. هر فصل را می‌توان جداگانه مطالعه کرد. برای سه فصل اول حتی تقدم و تأخر خواندن هم مهم نیست. در این سه فصل توضیح داده خواهد شد که جنبش تُرک در ایران و حتی در کُلّ آذربایحان با مجموعه‌ای از نابختیاری‌های بسیار دشوار مواجه است. این نابختیاری‌ها به این زودی از بین نخواهد رفت. در عین حال از تاثیر آن هم نمی‌توان در امان بود. 

 

فصل اول – ناسیونالیسم ارمنی

فصل دوم – ناسیونالیسم فارسی

فصل سوم – ناسیونالیسم کُردی

فصل چهارم – همه بدند ما خوبیم؟

فصل پنجم – قدرت نرم ناشناخته

فصل ششم – احیاء قدرت نرم

  

عنوان "ناسیونالیسم" برای سه فصل اول این نوشته ابداً با بار منفی آن انتخاب نشده است. اتفاقاً و نظر به فهم و برداشت بسیار ساده خودم از مفهوم ملت و روح ملی موفق در دوران مدرن و در عصر دولت ملت‌ها، ناسیونالیسم را در وجه مثبت آن به کار بردم.

تعریف ملت اساساً موضوع این نوشته نیست. اما شرط لازم برای ملت‌شوندگی موفق فرض این نوشته است. ملت موفق را یک روح ملی فراگیر نمایندگی می‌کند. به عبارت دیگر ممکن است در تعریف ملت اختلاف نظر باشد، اما به راحتی می‌توان گفت کدام کشورها در روند ملت‌سازی موفق نبودند.

یکی از بهترین و شفاف‌ترین نمادها برای ارزیابی این موفقیت جریان‌های سیاسی هر کشوری و هر ملتی است. در دنیای امروز وقتی از یک ملت می‌توان سخن گفت که اغلب جریان‌های سیاسی آن ملت شامل نحله‌های بسیار متفاوت چپ و راست و لیبرال و محافطه‌کار و ملی‌گرا و حتی راست افراطی باشد. هر کدام از شهروندان کشور هم بالقوه بتوانند عضو این احزاب شوند. لازمه ملت‌شوندگی در دروان مدرن چنین فرضی است.

مثلاً فرانسه نماد یک ملت موفق در دوران مدرن است. در فرانسه احزاب و جریان‌های سیاسی بسیار متفاوتی حضور دارند. هر شهروند فرانسوی با هر تباری بالقوه می‌تواند عضو یکی از این احزاب باشد. حتی و دست‌کم روی کاغذ یک یهودی و یا یک مسلمان هم می‌تواند عضو جریان راست افراطی این کشور باشد.

فرانسه از نظر سیاسی به کشور سفیدها و سیاه‌ها و مسلمانان و مسیحیان تقسیم نشده است. گرچه به وضوح مسائل نژادی دارد. ناکامی‌های درخور توجهی هم دارد. اما در فرانسه مثلاً برای مبارزه با اسلام‌فوبیا هیچ ضرروتی ندارد که مسلمانان حزبی مخصوص خود تشکیل دهند. جریان‌های زیادی در این کشور وجود دارند که مبارزه با هر نوع دیگرستیزی را سرلوحه فعالیت سیاسی خود می‌دانند.

اما وقتی در کشوری گفته شود کاتولیک‌ها به فلان حزب و پروتستان‌ها به بهمان حزب و یا سُنّی‌ها و شیعه‌ها و کُردها هر کدام احزاب خود را دارند، چنین کشوری به عالی‌ترین مراحل آزادی هم رسیده باشد همچنان فاقد یک روح ملی فراگیر است. و هر چه هست کشور یک ملت نیست.

وقتی با جامعه‌ای مواجه هستم که روح ملی مشترک دارد، گروه‌های مختلف آن جامعه هم از خدمت و خیانت به ملت و وطن و منافع ملی خود کمابیش یک تعریف خواهند داشت. این قواعد در خصوص ارمنی‌ها و کُردها صادق است. بر همین اساس می‌توان از ملت ارمنی و از ملت کُرد نام برد و ناسیونالیسم این دو ملت را هم نقد کرد. اما آنچه در ایران ناسیونالیسم ایرانی نامیده می‌شود هیچ تناسبی با واقعیت ایران ندارد. در عمل با ناسیونالیسم فارسی مواجه هستیم. این ناسیونالیسم با همین عنوان هم در این نوشته نقد شده است.

 

فصل اول – ناسیونالیسم ارمنی 

 

منطقه ارمنی‌نشین قره‌باغ آذربایجان در دوران اتحاد شوروی خودمختاری داشت. نام آن نیز جمهوری خودمختار قره‌باغ بود. این منطقه اکثریت ارمنی داشت اما یکسره ارمنی‌نشین نبود. هیچ مرز مشترکی هم با جمهوری ارمنستان نداشت.

بعد از فروپاشی اتحاد شوروی جمهوری تازه تأسیس ارمنستان با سرعت برق و باد قریب به یک چهارم خاک جمهوری آذربایجان را اشغال کرد. قره‌باغ به تسخیر در آمد و ارتباط آن با آذربایجان قطع و به ارمنستان متصل شد. این اشغالگری نزدیک سی سال دوام آورد. تا در نهایت جمهوری آذربایجان موفق شد طی 44 روز جنگ این مناطق را پس بگیرد.

پیروزی در جنگ قره‌باغ برای هر آذربایجانی بی‌نهایت شیرین بود. برای من شخصاً یک رؤیا بود. اما در این  مطلب قصد ندارم از شیرینی آن بگویم، اتفاقاً می‌خواهم از جنبه‌های نگران‌کننده‌ای بگویم که طی این سال‌های طولانی شاهد آن بودیم. انچه در این سالها اتفاق افتاد و تصویری که از این موضوع به جهان مخابره شد به ظن قوی در جهان بی‌نظیر است. شگفت اینکه آنچه در ایران اتفاق افتاد حتی باورکردنی هم نبود.

***

به جغرافیای فعلی جمهوری آذربایجان نگاه کنید. ترکیب و تنوع جمعیتی که در این جغرافیا زندگی می‌کنند از صدها سال پیش کمابیش همین بود که هست. جمهوری آذربایجان کشوری با اکثریت تُرکِ مسلمان و شیعه‌مذهب است. این کشور اقلیت مسلمان و سُنی‌مدهب  دارد که همچنان سر جای خود هستند. آذربایجان تالش و یهودی و لزگی و کُرد و ارمنی و چندین قوم دیگر دارد که همه آنها سرجای خود هستند. بسیاری از ارمنی‌های شرق ترکیه هم بعد از آن حوادث به آذربایحان پناه آورند. آذربایجان از قدیم‌الایام تنوع قومی و مذهبی داشت. همین تنوع را هم تلاش دارد حفظ کند.

به جغرافیای فعلی جمهوری ارمنستان نگاه کنید. صد سال پیش این جغرافیا هم دقیقاً جائی نظیر آذربایجان و گرجستان فعلی بود. شاید متنوع‌تر هم بود. تحقیقات جورج برونوتیان محقق ارمنی دانشگاه کلمبا نیز هم همین نتایج دارد. صد سال پیش در ایروان حتی ارمنی‌ها در اکثریت هم نبودند. بزرگترین شهر ارمنی‌نشین منطقه تفلیس بود. در هر حال جملگی محققان و صاحبنظران اتفاق نظر دارند که هر سه کشور فعلی قفقار تنوع قومی و مذهبی داشتند.

اما جمهوری ارمنستان فعلی یکی از تک‌اتنیکی‌ترین کشورهای جهان است. شاید هم تک‌اتنیکی‌ترین کشور جهان باشد. دشوار بتوان کشوری در جهان یافت که 98 درصد جمعیت آن از یک قوم و از یک دین و مذهب باشد. ارمنستان همین الان چنین یکدست است. نزدیک به صدرصد جمعیت آن ارمنی است.

جمهوری فعلی ارمنستان عملاً با ساز و کار پاکسازی قومی شکل گرفت. اغلب این پاک‌سازی‌ها هم همراه با جنایت و خشونت بود. ارمنستان جزو معدود کشورهای جهان است که هیچ مسئله قومی ندارد. چون صورت مسئله در همان بدو استقلال حل شد. بعد از فروپاشی شوروی صدها هزار  مسلمان  از ارمنستان رانده شدند. همه زمین‌ها و دارائی‌های آنها تصاحب شد. در ایروان که ارمنی‌ها حتی اکثریت هم نداشتند اکنون غیرارمنی چندانی باقی نمانده است.

ارمنستان در خاک اشغالی آذربایجان هم این کار را در روز روشن مرتکب شد. ارمنی‌ها فقط در شهر خانکندی مرکز قره‌باغ و معدودی روستای دیگر اکثریت داشتند. کَلبِجر و لاچین و فضولی و زنگیلان و تمام مناطق اشغالی دیگر تُرک و مسلمان بودند. نزدیک میلیون جمعیت مسلمان این مناطق را با جنایت و خشونت از خانه و کاشانه آبا و اجدادی راندند. جمعیت آذربایحان در آن تاریخ حدود نه میلیون نفر بود. یعنی بیش از ده درصد مردم یک کشور را در از کشور خود راندند و آواره کردند. احدی را باقی نگذاشتند. در خوجالی مرتکب وحشیانه‌ترین نوع جنایت شدند. به مساجد و خانه‌های مسلمانان در این مناطق رحم نکردند.

آنچه من می‌گویم نظر و تحلیل نیست که شما با آن موافق یا مخالف باشید. هر کسی می‌تواند همین الان با سفر به این مناطق همه این موضوعات و جنایات را از نزدیک مشاهده کند. هنوز آثار آن باقی است. بعضی مناطق را آشکارا هیروشیماسازی کردند.

***

همین امروز با سفر به جمهوری آذربایجان می‌توان تنوع این کشور را از نزدیک دید. همه باشنده‌گان این کشور از هر تیره و تباری کمابیش سر جای خود هستند. با سفر به اقصی نقاط ارمنستان هم می‌توان به وضوح دید در این کشور از غیرارمنی دیگر چندان خبری نیست.

اما از همان هنگام فروپاشی اتحاد شوروی که جنگ قره‌باغ رخ داد و خاک آذربایجان اشغال شد، اروپا و شمال امریکای مُدرن و دمکراتیک یکدل و یک صدا نگران پاک‌سازی قومی آذربایجان بودند. طوری از ارمنستان دفاع می‌کردند که گوئی حواریون معصوم عیسی مسیح در محاصره مشتی قاتل بالفطره قرار دارند.

فرانسه قلب اروپاست. فرانسه مهد فرهنگ و دمکراسی و آزادی است. فرانسه سرزمین جریان‌سازترین انقلاب جهان است. فرانسه کشوری است که اعلامیه جهانی حقوق بشر در آنجا تدوین شده است. دشوار بتوان در جهان شاهد نوعی از بی‌عدالتی بود که وجدان‌های بیدار و چپ فرانسه آن را نایده گرفته باشد. امریکا هم که گفتن ندارد چه جایگاهی در جهان امروز دارد.

اما همین امریکا و همین فرانسه این همه جنایات و پاکسازی‌های قومی ارمنستان و ارمنی‌ها را نمی‌بینند. این همه تنوع قومی شگفت‌انگیز در آذربایجان را هم مطلقاً نمی‌بینند. جمهوری فعلی آذربایجان هر تباهی هم که داشته باشد سابقه پاکسازی قومی ندارد. در مقابل جمهوری ارمنستان گُل سرسبد تمدن جهان هم که باشد بر اساس ساز و کار پاکسازی قومی شکل گرفته است.

امریکا که مسلمانان بوسنی را از دست آدم‌کشان صرب نجات داد، گوئی مطلقاً متوجه نیست که عملکرد ارمنی‌ها طی همین سی سال گذشته دست کمی از جنایات صرب‌ها نداشت. فرانسه که جدائی دین از سیاست و لائیسم را به جهان عرضه کرد، چنان نگران جمهوری آذربایجان به غایت سکولار است که گوئی فرانسه کشور وُلتر نیست و در عهد شارلمانی است و پاپ هم نگران سرنوشت بیت‌المقدس است و بیت‌المقدس هم جنب ایروان است.

بدنه جامعه جمهوری آذربایجان مطابق آمارهای بین‌المللی در حد بلژیک و هلند سکولار است. جمهوری آذربایجان بعد از اسرائیل یکی از راحت‌ترین کشورهای جهان برای زندگی یهودیان است. ارمنستان مطابق گزارش همین نهادها یکی از مذهبی‌ترین کشورهای جهان است. رتبه ارمنستان با شناخته‌شده‌ترین کشورهای مذهبی جهان قابل مقایسه است.

آنوقت! آن امریکا و آن فرانسه با آن همه دستاوردهای درخشان برای بشریت، صبح تا شب نگران چنین آذربایجانی هستند تا مبادا در چنان ارمنستانی مرتکب پاک‌سازی قومی بشود. چه حکمتی در این کار است؟ این همه نابختباری ریشه در چه رویکردی دارد که ملتی هم مورد تجاوز قرار بگیرد و هم اسیر چنین واکنشهای ناروائی بماند؟

***

این نگاه کشورهای غربی مختص دوران اشغال نبود. بعد از پیروزی آذربایجان و آزادی خاک اشغالی اتفاقی افتاد که باز هم شاهد یک نگرش به غایت از پیش قضاوت شده بودیم.

اشغالگران، قره‌باغ را جمهوری خودخوانده آرتساخ می‌نامیدند. حتی ارمنستان هم این جمهوری را به رسمیت نمیشناخت. چون آشکارا در تضاد با بدیهی‌ترین قوانین بین‌المللی بود. همه قطعنانه‌های سازمان ملل بی‌هیج شک و شبهه‌ای قره‌باغ را خاک آذربایجان می‌دانست.

جمعیت این جمهوری خودخوانده به دو بخش کلی تقسیم می‌شد. بخشی از آنها طی سی سال اشغالگری از سایر کشورها به قره‌باغ آمده بودند. از ارمنستان و لبنان و سوریه و ایران ارمنی‌هائی به قره‌باغ رفتند. همه این رفتنها هم طبعاً غیرقانونی و بدون اطلاع دولت آذربایحان بود. اساساً دولت آذربایجان در آن تاریخ اقتداری در مناطق اشغالی نداشت.

درصد دقیق این مهاجران غیرقانونی مشخص نیست، اما کم هم نبودند. حتی بعضی از رهبران دولت خودخوانده قره‌باغ خارجی بودند. طبعاً حضور آنها در یک کشور مستقل که خاک اشغالی را پس گرفته است غیرقانونی بود. مطابق اسنادی هم که از زمان اتحاد شوروی باقی بود آذربایجان به راحتی قادر بود ارمنی‌های بومی و غیربومی را شناسائی کند.

طبیعی است که ارمنی‌ها غیربومی بعد از پیروزی آذربایجان تصمیم به ترک این کشور بگیرند تا درگیر مجازات قاتونی نشوند. کجای این رفتن‌ها آوارگی است؟ کجای این کار آواره کردن مردمی است که از خانه و کاشانه خود رانده می‌شوند؟ علیالاصول آذربایحان باید همه این اشخاص را که غیرقانونی وارد کشور شده بودند دستگیر و محاکمه می‌کرد. و اگر جرمی مرتکب نشده بودند مثل هر کشور دیگری حق اخراج آنها را داشت.

اما بخش دوم جمعیت ارمنی‌های بومی قره‌باغ بودند. گرچه این ارامنه بعد از جنگ اول قره‌باغ و شکست آذربایجان اقلیت مسلمان و تُرک شهر خانکندی را راندند، اما از زمان اتحاد شوروی هم در خانکندی اکثریت داشتند.

دولت آذربایجان با هیچ متر و معیاری حق اخراج این ارمنی‌ها را نداشت. این ارمنی‌ها حتی اگر مرتکب جنایت جنگی هم شده بودند آذربایجان حق اخراج آنها را نداشت. تنها کار قانونی ممکن محاکمه بود. هر اقدامی غیر از این دقیقاً به معنای پاک‌سازی قومی است.

دولت آذربایجان نه چنین سیاستی داشت  و نه می‌تواتست داشته باشد. آذربایجان حتی اگر در دل هم چنین آرزوئی داشت قادر به اجرای آن نبود. برگ برنده اصلی آذربایجان در طی سالهای طولانی اشغال صبر و سیاست‌ورزی خردمندامه بود. آنوقت چنین کشوری در روز روشن مرتکب چنین بلاهتی بشود و جلوی چشم جهانیان ارمنی را از خاک آباء و اجدادی خود آواره کند؟ آذربایجان ارمنی را آواره نکرده از طرف کاسبان آواره‌گی متهم است، آواره کند چه شود؟

اما واقعیت چه بود؟ دولت آذربایجان مطابق قوانین بین‌المللی به این ارمنی‌های قره‌باغ  گفت آذربایجان کشور شما هم هست. شما هم باید مثل یهودی‌ها و مثل سایر اقلیت‌های دیگر در این کشور زندگی کنید. قبل از هر کاری هم باید شناسنامه و پاسپورت آذربایجانی بگیرید.

کجای این درخواست غیرقانونی و زیاده‌خواهانه است؟ اتفاقاً اگر آذربایجان غیر از این عمل می‌کرد عملکرد آن به مثابه آپارتاید بود و باید مورد سؤال قرار می‌گرفت.

بخش کوچکی از این ارامنه پذیرفتند. اما بخش بزرگتر آشکارا گفتند زندگی با شناسنامه و پاسپورت آذربایجان برای آنها مقدور نیست. بعضی از آنها حتی گفتند چنین کاری در شأن ما نیست و مُردن بهتر از زیستن با پاسپورت آذربایجان است. رئیس‌جمهور سابق ارمنستان کوچریان که خود اهل قره‌باغ بود حتی پا را از این فراتر گذاشت و گفت ژنتیک ارمنی و آذربایجانی با هم فرق دارد.

نیک که بنگریم اقدام آذربایجان کاملاً قانونی بود. عکس‌العملی که از جامعه ارمنی دریافت کرد حاوی همان نگاه نژادپرستانه‌ای بود که از ارمنستان کشوری تک قومی ساخته است. اما بیا و ببین چه الم‌شنگه‌ای علیه آذربایجان راه انداختند که بعله! آذربایجان بعد از پیروزی اقدام به پاکسازی قومی کرد.

باید توجه داشت که پاسپورت و شناسنامه یک کشور را گرچه حکومت صادر می‌کند، اما بسیاری از ارزش‌های آن ارتباطی به نوع حکومت ندارند. حکومت صادرکننده می‌تواند دمکراتیک و یا غیردمکراتیک باشد. اما بی‌احترامی به شناسنامه و پاسپورت یک کشور بیاحترامی به آن کشور و آن ملت هم هست.

به عنوان مثال ایران حکومنی دارد که ماشاالله هر چه خوبان در همه عالم دارند را یکجا دارد. در مورد اقلیت‌ها هم هزار ماشاالله سنگ‌تمام گذاشته است. شهروندان بهائی زیر سایه این حکومت الهی حتی با خیال راحت نمی‌توانند بمیرند. تازه اگر بمیرند هم معلوم نیست قبر آنها سالم بماند.

آیا شما تا کنون از یک شهروند بهائی شنیدبد که بگوید پاسپورت ایرانی را در شأن خود نمی‌داند؟ حتماً نشنیدید. قطعاً هم چنین حرفی را از هیچ بهائی نخواهید شنید. چون معنای آن بی‌احترامی به ایران است.

در ایران فقط بعضی جدائی‌خواهان بعضاً چنین حرفی در خصوص پاسپورت ایرانی به زبان می‌آورند. اما خود آنها هم پاسپورت ایرانی دارند. در ضمن هیچکدام از این جدائی‌خواهان متعلق به مناطقی از ایران در عمق خاک ایران نیستند. خانکندی در عمق خاک آذربایجان است. اساساً جدائی آن منطقه از آذربایجان ممکن نیست. با این حساب این همه گستاخی به پاسپورت یک کشور فقط می‌تواند ریشه در خودبرتربینی نژادپرستانه داشته باشد.

شایان ذکر است که حتماً آذربایجان می‌توانست کاری بکند که ارمنی‌های بومی قره‌باغ رفتن را ترجیح ندهند. تحلیل شخصی من این است که آذربایجان از سفاهت و عصبیت و کینه و نفرت ملی‌گرایان ارمنی به اندازه کافی اطلاع داشت. می‌دانست اجازه نخواهند داد بدنه جامعه بومی ارمنی عاقلانه و صبورانه تصمیم بگیرد. بنابراین تا تنور داغ بود از حق قانونی خود استفاده کرد.

در غیراینصورت نظر به شرایط جهانی اخراج انبوه ارمنی‌های غیربومی قره‌باغ برای آذربایجان کار دشواری بود. اما اکنون اگر ارمنیان بومی بخواهند برگردند، هم اجازه بازگشت آنها تصویر خوبی از آذربایجان به جهان ارائه می‌کند، و هم آذربایجان قادر است به راحتی غیربومیان را از ورود منع کند.

 

***

چگونه می‌توان ظرفیت یک کشور برای حل مسائل کلان را از راه‌های دمکراتیک و گفتگو سنجید؟ این مسئله حتماً چندین توانائی لازم دارد. اما یکی از مهمترین آنها ظرفیت روشنفکران و کُنشگران و جامعه مدنی کشور است. این موضوع بی‌نهایت مهم است. چون قصد دارم به مسئله قره‌باغ و آذربایجان برگردم باید ابتدا اندکی این مسئله را بررسی کرد.

در کشوری مثل ایران روشنفکران و اقشار پیشرو چقدر در میان مردم نفوذ دارند؟ چقدر تعیین‌کننده هستند؟ متداول‌ترین جواب را معمولاً با تیراژ کتاب و مجلات روشنفکری می‌دهند و می‌گویند وقتی نامداراترین نویسندگان کشور قادر به امرار معاش از طریق فروش آثار خود نیستند چرا باید به تاثیر زیاد روشنفکران در این جامعه دل بست؟ 

اما چنین نیست. اتفاقاً میزان نفوذ و تعیین‌کننده‌گی اقشار پیشرو و درس‌خوانده در جوامعی مثل ایران حتی شاید بیشتر از کشورهای پیشرفته هم باشد. از عهد مشروطه تا کنون تقریباً هیچ تحولی در ایران در غیاب روشنفکران اتفاق نیفتاده است. البته این هم لزوماً مزیت نبست. اتفاقاً نشان از یک کمبود بزرگ دارد. و آن نداشتن یک بخش محافظه‌کار با اعتماد به نفس بالا در جامعه برای حفظ تعادل است.

غرب به یکباره مدرن نشد. دستاوردهای مدرنتیه هم معلوم نبود به کجا منتهی خواهد شد. در چنین جوامعی هر ایده و فکر پیشرو باید از چنان توانی برخوردار بود تا بتواند بخش محافظه‌کار جامعه را هم مجاب کند. توازن قوا میان نیروهای اجتماعی همواره وجود داشت. اما جوامع به غایت عقب‌مانده ما وقتی با دستاوردهای غرب به یک باره آشنا شدند، چنان حیران و متحیر و انگشت به دهان ماندند که بخش محافظه‌کار جامعه بعضاً سبک راه رفتن خود را هم گم کرد.

باید توجه داشت که محافظه‌کاری غیر از ارتجاع است. ارتجاع دشمن پیشرفت است. هر تغییری را سرکوب می‌کند تا وضع موجود همچنان بدون تغییر بماند و قدرت آنها حفظ شود. اما محافظه‌کاران در جوامع توسعه‌یافته نقش متعادل‌کننده دارند. وجود چنین بخش محافظه‌کاری نیاز به اعتماد به نفس فراوان دارد که هم مانع توسعه نباشد و هم چون بید در مقابل هر تغییر پیشنهادی نلرزد و در صورت لزوم حتی به آن تن ندهد.

افکاری که امروز پیش‌رو محسوب می‌شود اگر محک تجریه نخورد شاید فردا اسباب خجالت هم باشد. محافظه‌کاری واقعی حقیقتاً سرمایه هر اجتماعی است که اجازه نمی‌دهد چنین افکاری همه چیز را به یک باره و حتی با نیّت خیر کُن‌فیکن کنند.

گروه‌های با افکار ارتجاعی هرگز چنین توانی ندارند. با این حساب می‌توان گفت ایران در بسیاری از مقاطع حساس تاریخ معاصر خود عملاً فاقد محافظه‌کاری مؤثر نظیر جوامع توسعه‌یافته بوده است. آنچه بود بیشتر از جنس ارتجاع بود.

تجربیات شخصی نسل پا به سن گذاشته فعلی هم مؤید این مسئله است. وقتی به نیم قرن پُرطلاطم گذشته نگاه می‌کنیم خیلی وقت‌ها آروز می‌کنیم ای کاش کسان بیشتری در آن تاریخ محافظه‌کاری پیشه می‌کردند. طبعاً نسل پیشرو هم در چنین فضائی متعادل‌تر عمل می‌کرد.

در ایران نمونه مثبت از تاثیر محافظه‌کاران را در حوزه شعر شاهد بودیم. زبان فارسی یک میراث کهن و قوی از شعر کلاسیک دارد. در چنین جامعه‌ای وقتی شاعری بنا دارد به سبک غربی و امروزی شعر بگوید، باید به اندازه کافی اعتماد به نفس و حرفی برای گفتن داشته باشد تا بتواند حریف محافظه‌کاران و سنت‌گرایان بشود. اشعار به سبک جدید نیما را در ابتدا حتی مسخره هم کردند. اما او چنان به کار خود باور داشت که گفت "من به راه خود باید بروم". و چنین هم شد. نیما به راه خود رفت و شعر نیما همچنان در زبان فارسی می‌درخشد.

اما در حوزه رُمان و داستان این اتفاق نیفتاد. چون چنین سنتی در زبان فارسی حضور قوی نداشت. طبعاً نقدی و مخالفت مؤثری هم شکل نگرفت. عملاً هر که هر چه خواست نوشت. اکنون خواندن اولین داستانهای بسیاری از چهره‌های معروف ادبیات ایران بعضاً کار دشواری است. اما شعر نیما همچنان جزو قله‌های شعر مُدرن فارسی است.

جریان انقلاب 57 هم چنین بود. رژیم شاه را محال بود اصحاب 15 خرداد و ائتلاف‌های همیشه عزادار اسدالله و حبیب‌الله بتوانند به تنهائی سرنگون کنند. رژیم شاه منفور اغلب روشنفکران و اقشار درس‌خوانده و دانشگاهی جامعه بود. همین مسئله کمر رژیم را شکست. در آن تاریخ قاطبه آخوندها حتی خودشان هم برای خودشان صلاحیت حکومتداری قائل نبودند. سالهای اول بعد از 57 حتی خجالت می‌کشیدند یک آخوند را کاندید ریاست‌جمهوری کنند.

شگفت اینکه حاکمان جدید بعد از انقلاب هم نتوانستند بخش روشنفکر و دانشگاهی را شکست دهند. به عنوان مثال بلافاصله پروژه باسمه‌ای وحدت حوزه و دانشگاه را راه انداختند. معنای واقعی آن تحقیر و تسخیر دانشگاه به دست حوزه بود. این اتفاق هم افتاد. اما نتیجه چه شد؟ کدام دانشگاه به راه حوزه رفت؟ 

اتفاقاً برعکس! این حوزه‌های قم بودند که مدام سعی کردند خود را با روش‌های دانشگاهی تطبیق دهند. اکنون دشوار بتوان حتی یک استاد ذوب ولایت در دانشگاهی پیدا کرد که به تحصیلات حوزوی خود مفتخر باشد. اما طی این سالها تاغارتاغار حجت‌الاسلام و آیت‌الله سعی کردند "دکتر" شوند. اکنون مداحان حکومتی هم عشق دکتر شدن دارند. دلیل آن هم واضح است. سُمبه حوزه هر چقدر هم پُرزور باشد حرفی برای دانشگاه ندارد.

سکوت و یا همراهی و یا مخالفت گسترده اقشار پیشرو در جامعه ایران طی صد سال گذشته همواره تاثیرگذار بود و هست. بر تصمیمات حاکمان ضدروشنفکر هم اثر می‌گذارد. آخرین نمونه آن فجایع سوریه است.

در مطلبی با عنوان "حلب؛ آغاز فروپاشی دو سرمایه بزرگ ایران" به تفصیل نوشتم که وقتی اقدامات ویرانگر حکومت برای حفظ بشار اسد در بدنه جامعه ایران و میان کنشگران صاحب‌قلم مورد مخالفت جدی قرار نگرفت، و بعضاً از این اقدامات استقبال هم کردند، حکومت سخت آسیب‌دیده از جنبش سبز نهایت بهره را از آن برد و خود را باز یافت. از شدت ذوق‌زدگی حتی تاریخ و جغرافیا را هم با هم قاطی کردند. حتی یکی از سرداران گفت حصر میرحسین موسوی به خاطر سوریه بود.

***

با این توضیح از تاثیر روشنفکران اکنون باید به این سؤال پرداخت : جامعه روشنفکری ایران به مسئله قره‌باغ چگونه عکس‌العمل نشان داد؟

حکومت علی‌اکیر ولایتی‌پرور ایران تقریباً از همان ابتدا جانب ارمنستان را گرفت. اما واقعیت روی زمین چنان متفاوت بود که امام جمعه‌های حکومتی در مناطق تُرک‌نشین هم قادر نبودند به ظاهر هم خود را همراه حکومت نشان دهند. روشنفکران و جامعه مدنی غیرتُرک ایران چه برخوردی داشت؟

جامعه ارمنی ایران نامداران زیادی دارد. با محافل و نشریات روشنفکری ایران هم ارتباط دارند. همواره هم در خصوص آزاری که ارمنی‌ها در طول تارخ و خاصه در عثمانی دیدند برای ایرانیان می‌نویسند. اما طی این سالهای طولانی یک ارمنی ایرانی هم دست به قلم نشد تا اشغالگری ارمنستان را نقد کند. و به هم‌تباران خود بگوید ما سالها در میان آذربایجانی‌ها به خوبی و خوشی زندگی کردیم و باید دست از شیطان‌سازی آذربایجان برداشت.   

نه تنها چنین کسی یافت نشد، بلکه ارامنه ایران تقریباً و بلااستتناء در کنار هم‌تباران متجاوز و اشغالگر خود قرار گرفتند. شگفت اینکه حامی افراطی‌ترین جناح حکومت ارمنستان هم بودند. وقتی پاشینان در ارمنستان به قدرت رسید گفته می‌شد یک چهره غربگراست و با رهبران قبلی ارمنستان که عموماً از قره‌باغ بودند چندان همسو نیست.

وقتی همین پاشینیان به تهران آمد در باشگاه آرارات به دیدار ارامنه ایران رفت، در همانجا بنری را برافراشتند و روی آن نوشتند قره‌باغ متعلق به ارمنستان است تا مبادا پاشینیان تصور کند می‌نواند به مصالحه‌ای تن دهد. اکثر نهادهای ارمنی در ایران و حتی کلیساهای ارمنی در کنترل طرز فکر افراطی  جریان‌های داشناکی است. این نهادها طی این سالها تا توانستند بذر نفرت علیه آذربایجان کاشتند.

گروه‌ها و فعالان و احزاب کُرد طی این سی سال چقدر همدل آذربایجان اشغال شده بودند؟ فعالان کُرد و مخصوصاً آنها که همسو با پ‌کاکا هستند وقتی صحبت از آذربایجان است معمولاً دوست دارند حساب تُرک‌های آذربایجان را از ترکیه جدا کنند. از دوران حاکمیت یک ساله فرقه دمکرات در تبریز بگویند و از همکاری شادروانان میرجعفر پیشه‌وری و قاضی محمد به نیکی یاد کنند و این را الگوئی برای آینده بدانند.

با همه اینها از همان تاریخ اشغال و آوارگی یک میلیون آذربایجانی هیچ همدلی محسوسی از طرف هیچ جریان کُردی مشاهده نشد. از چپ شاخ افریقا صدا در آمد اما از فعالان کُردی  که همیشه دوست دارند خود را در کنار مظلوم نشان دهند صدا در نیامد. کاش همه چیز فقط سکوت بود. گزارش‌های دقیقی وجود دارد که در این قریب به سی سال اشغالگری پژاک و پ‌کاکا در کنار نیروهای ارمنی مشغول جنگ با آذربایجان هم بودند.

***

نویسندگان و کُنشگران جامعه مدنی فارسی‌زبان چه برخوردی با این اشغالگری داشتند؟ خوشبختانه در آن تاریخ یک اتوبوس نویسنده عازم ایروان شدند تا شیرازه نگاه خود را امضاء کنند و دیگر نیازی به هیچ استدلالی نباشد.

مرداد سال 1375 به دعوت انجمن قلم ارمنستان یک اتوبوس نویسنده از ایران به ایروان دعوت شدند. قرار بود مراودات فرهنگی میان دو کشور را بسط دهند. البته آن اتوبوس ماجراها داشت و به ایروان نرسید.

اما و لابد قرار بود روشنفکران ایران در ایروان با روشنفکران ارمنی که کک‌شان هم برای جنایات کشورشان در آذربایجان نمی‌گزید، چای و قهوه بنوشند و پیپ بکشند و از هنر و ادبیات بگویند و صد البته پاکسازی قومی ارامنه به دست عثمانی را هم شدیداً محکوم کنند و در نهایت عکس یادگاری بگیرند.

هنگام اعزام آن اتوبوس به ایروان فقط دکتر رضا براهنی اعتراض کرده بود و گفته بود شایسته نیست در چنین شرایطی نویسندگان ایران به ارمنستان بروند. بقیه اساساً به چنین چیزی فکر نکردند، شاید هم فکر کردند و بیشتر دوستدار طرف ارمنی بودند.

قبل و بعد از فروپاشی اتحاد شوروی دو نشریه آدینه و دنیای سخن جزو معدود تریبون‌های نویسندگان و روشنفکران مستقل ایران بود. این نشریات از تحولات نیکاراگوئه تا پروستریکا و گلاسنوت در اتحاد شوروی و ریختن دیوار برلین را بررسی می‌کرد. بعضاً شماره‌های ویژه منتشر و با صاحبنطران گفتگو می‌کردند. اما دریغ از یک شماره که به بررسی اشغال و آواره‌گی آذربایجانی‌های تازه استقلال‌یافته از شوروی بپردازند.

بسیاری از این روشنفکران پیشینه چپ داشتند. جمهوری آذربایجان و باکو و موسیقی آذربایحان و رشید بهبودوف و ئوذیر حاجی‌بکف و فکرت امیرف و حتی بعضی آثار سینمای آذربایجان را هم می‌شناختند. فروپاشی اتحاد شوروی برای آنها مهم بود. چطور ممکن است متوجه عمق جنایات نشده باشند؟ در ضمن شمال ایران و مناطق مرزی کشور هم در آن تاریخ سخت تحت تاثیر این اشغالگری ارمنستان قرار داشت.

با هر متر و معیاری حساب کنیم آذربایجان به لحاظ فرهنگی و تاریخی به ایران نزدیک‌تر بود. در ضمن مطابق قطعنامه‌های صریح سازمان ملل مورد تجاوز هم قرار گرفته بود. اما همین آذربایجان هم در سطح حکومت ایران و هم در سطح جامعه غیرترک ایران شاهد هیچ نوع همدلی نشد. چرا؟

سال 2020 هم که جنگ دوم قره‌باغ شروع شد شاهد بیشترین همدلی این بخش از جامعه با متجاوز و اشغالگر بودیم. این موضوع جزو معدود مسائلی بود که حکومت ایران و بخش بزرگی از اپوزوسیون آن با هم اشتراک نظر داشتند. حتی بعضاً حکومت را به کوتاهی در حمایت از ارمنستان متهم می‌کردند. اکنون هم بزرگترین دغدغه آنها کریدور زنگه‌زور است تا مبادا ارمنستان با آذربایجان توافق کند که نخجوان بخش جدا افتاده این کشور راه زمینی به خاک اصلی داشنه باشد.

***

داستان قره‌باغ و آنچه اتفاق افتاد و آنچه از همسایه‌ها در ایران خودمان دیدیم و آنچه از غرب شنیدیم، با هیچکدام از عکس‌العمل‌های شناخته شده در مقابل خشونت و تجاوز و اشغالگری قابل تبیین نیست. قره‌باغ این درس را داد که اگر تُرک‌ها به دست دیگران با بدترین خشونت‌ها هم مواجه شوند، بسیار بسیار بعید است با همدلی گسترده وجدانها بیدار همسایه و غرب همراه شوند. نه تنها ممکن است چنین اتفاقی نیفتد، بلکه باید از خود دفاع هم بکنند که خشونتی را مرتکب نشدند و قربانی خشونت هستند. ظاهراً تنها راه ممکن برای تبیین مسئله پناه بردن به حکمت عامیانه است.

گویا تُرک‌های مسلمان منطقه از استانبول تا ساحل خزر، از شمال تا جنوب آذربایجان، ظالم باشند یا مظلوم، جنایتکار باشند یا قربانی جنایت، مُدرن باشند یا عقب‌مانده، مذهبی باشند یا لائیک، کشوری دمکراتیک داشته باشند یا غیردمکراتیک، نتیجه در هنگامه بحران چندان فرقی نمی‌کند. هر اتفاقی بیفتد که یک طرف آن تُرکِ مسلمان باشد، قضاوت پیشاپیش آماده است.

به نظر می‌رسد غرب مدرن هم در چنین هنگامه‌ای به دوران جنگ‌های صلیبی می‌رود و از آن منظر به تُرکان نگاه می‌کند. و لابد هر اتفاقی بیفتد باید خظر تُرک مسلمان را پست دروازه‌های وین احساس کند.

از همسایه‌ها هم نگو و نپرس. نویسنده‌اش، روزنامه‌نگارش، چپ‌اش، راست‌اش، ملی‌گرایش، علی‌اکبر ولایتی‌اش، داریوش همایون‌اش، شاعرش، ادیبش، حزب‌اللهی‌اش، شعبان بی‌مخ‌های پهلوی‌چی‌اش، در مقابل این همه جنایت و پاکسازی آشکار قومی یا سکوت می‌کنند و یا حتی در کنار متجاوز و اشغالگر قرار می‌گیرند. نابختیاری از این بالاتر؟ 

 

فصل دوم – ناسیونالیسم فارسی

 

یکی از مهمترین و تاریخی‌ترین محلات پاریس کارتیه لَتَن/Quartier Latin نام دارد. از توریستی‌ترین محلات توریستی‌ترین شهر جهان است و آثار بسیار معروف تاریخی و هنری دارد. کارتیه لتن دانشگاهی‌ترین محله پاریس نیز هست. سورین قدیمی‌ترین دانشگاه فرانسه و بلکه جهان، مدارس عالی و دانشگاههای پاریس 2 و چند دانشگاه مهم دیگر فرانسه در این محله واقع است. حوادث دانشجوئی سال 1968 از کارتیه لتن شکل گرفت.

ترجمه این نام "محله لاتین" است. نام لاتین ریشه در دانشگاهی بودن این محله دارد. از قرون وسطی زبان اصلی دانشگاه‌های فرانسه لاتین بود. ورود به دانشگاه فی‌الواقع با یاد گرفتن زبان لاتین شروع می‌شد. به همین جهت هم نام محله لاتین شد. اکنون هم از در و دیوار این محله نشانه‌هائی زبان لاتین می‌بارد. با چنین گذشته‌ای آیا می‌توان گفت زبان ملی مردم فرانسه و خاصه پاریس لاتین است؟ حتی مطرح کردن این سؤال هم شوخی مضحکی است.

داستان انگلستان و زبان انگلیسی که امروز همه جهان را فرا گرفته است از این هم جالب‌تر است. انگلیسی زبان بزرگترین امپراتوری تاریخ بشر در انبوه مستعمرات بریتانیا در اقصی نقاط جهان بود. اما در خود انگلیس برای قرن‌ها و حتی در دوران شکوه این امپراتوری گوئی زبان انگلیسی مستعمره دو زبان لاتین و فرانسه بود. زبان انگلیسی به قدری از فرانسه تاثیر گرفته است که ریشه‌های ژرمنی این زبان هم آسیب دیده است.

جایگاه نیوتن دانشمند قرن هفدهم بریتانیا چنان در فیزیک بالاست که علم فیزیک به قبل و بعد نیوتن تقسیم می‌شود. نیوتن و اغلب دانشمندان و فلاسفه هم‌عصر او آثار خود را به لاتین می‌نوشتند. بعد از آن دوران هم اوضاع چنین بود. آدام اسمیت شناخته‌شده‌ترین نظریه‌پرداز سرمایه‌داری است. او در قرن هیجدهم دانشگاه گلاسکو را به آکسفورد ترجیح داد. چون می‌گفت در آکسفورد همه چیز به لاتین است اما در گلاسکو به انگلیسی هم می‌توان سخنرانی کرد و نوشت.

همه این حوادث مربوط به اواسط قرن هیجدهم و دوران اوج قدرت و ثروت و شکوفائی امپراتوری بریتانیاست. اما در دانشگاه‌های بسیار معتبر این کشور زبان علم و دانش لاتین است. دانشگاهی هم که در آن فرانسیس هاچسون فیلسوف به خود اجازه می‌دهد در اقدامی ساختارشکنانه زبان لاتین را کنار بگذارد و به انگلیسی سخنرانی کند، متفاوت محسوب می‌شود.

تاریخ زبان در بریتانیا چنین است. زبان لاتین و در مرحله بعد زبان فرانسه نقش دو زبان کلاسیک را در این کشور دارد. هم اکنون هم بعضی مکاتبات رسمی بین مجلسین عوام و اعیان بریتانیا بر اساس سنت‌های کهن به زبان فرانسه قدیم است.

با چنین پیشینه‌ای آیا می‌توان گفت زبان ملی مردم انگلیس لاتین و یا فرانسه است؟ آیا انگلیسی زبان بی‌سوادها در این کشور بود؟ حتی پرسیدن چنین سؤالی هم مضحک است.

در آلمان هم اوضاع چنین بود. لایبنیتس دانشمند بزرگ آلمانی هم زمان با نیوتن از بنیانگذاران حساب دیفرانسیل و انتگرال عموم آثار خود به لاتین و فرانسه و بعد آلمانی نوشته است. آیا زبان ملی آلمانی‌ها لاتین یا فرانسه بود؟ در اغلب دربارها و محافل علمی و هنری امپراتوری‌های روسیه و عثمانی و اتریش مجار، زبان فرانسه وزن بسیار بالائی داشت.

حتی مطرح کردن چنین سؤالاتی اطاله کلام است. اینها امر بدیهی در جهان امرور است. زبان ملی بحث دیگری است و بعضاً هیچ ارتباطی به میراث کلاسیک ملت‌ها در اعصار نردیک هم ندارد. اما چه توان کرد که قریب به یک قرن است ما در ایران اسیر همین بدیهیاتی هستبم که به محض بیرون از رفتن از ایران صحبت از آن هم با مضحکه پهلو می‌زند.

***

دانشمندان و صاحبنظران تُرک در این منطقه هم دست‌کم از هزار سال پیش تقریباً همه آثار علمی و فلسفی و دینی و هنری و موسیقائی خود را به زبان عربی می‌نوشتند. اما امروز تُرک‌ها نه خود را عرب می‌دانند و نه زبان ملی آنها عربی است. هیج عربی هم در جهان چنین نظری را قوم‌گرایانه و یا احیاناً توهین به خود تلقی نمی‌کند. همین تُرکان بسیاری از دیوان‌های شعری خود را به زبان فارسی سرودند. در ایران و هند زبان دیوانی دربار تُرک‌ها هم عموماً فارسی بود.

حالا بیا و در این دوره زمانه به هموطن ملی‌گرای خود بگو این موضوع مربوط به اعصار گذشته است. و جایگاه گذشته فارسی را تا حد عربی و لاتین بالا ببر تا بلکه حضرات رضایت دهند توهینی در کار نیست. اما چه توان کرد که نرود میخ آهنین در سنگ. جز  توهین و خیانت چیز دیگری از این امور مسلم و بدیهی نخواهند فهمید.

به محض چنین اظهاراتی از فرهنگستان تا دیلمستان از رهگذر تا نویسنده از عباس معروفی درگذشته تا علی‌اکبر ولایتی رو به موت از نوچه‌های جواد طباطبائی تا شعبان بی‌مخ‌های سلطنت‌طلب، همه و همه علم و کُتل بر خواهند داشت که چه نشسته‌اید پان‌تُرکیست‌ها دارند ایران را به یغما می‌برند.

این چه مصیبتی است؟ امروزه چنین نگاهی حتی در اصلی‌ترین زادگاه زبان فارسی یعنی افغانستان هم نگاه مسلط نیست. اما در ایران جزو مسلمات صد سال اخیر شده است. موضوع فقط این نیست. طرز فکری که به چنین وضعی دامن زد، و معمولاً در هر زمینه دیگری ناتوان بود، از بد حادثه در جا انداختن این نگرش چنان موفق شد که باورکردنی نیست.


دو پادشاه سابق و به قول طرفدارانشان "ایران‌ساز" این جریان به فرموده سیاست خارجی نصب و به فرموده همان سیاست با تحقیر عزل شدند. اولی مدعی بود یک ارتش مدرن تشکیل داده است.  اما در جریان جنگ دوم همین که بوی جنگ به مشام رسید ارتش او بلافاصله از هم پاشید و ایران را به چند فوج ذخیره روس و انگلیس باخت. دومی هم که میگفت کوروش بخواب من بیدارم در ایام بحران برای فرار از ایران روی دنده اتوماتیک بود. همین که هوا پَس می‌شد اعلیحضرت فرار را بر قرار ترجیح می‌داد.

این ناسیونالیسم گنده‌گو و متوهم از ایرانشهر و ایران فرهنگی و جهان ایرانی می‌گوید، اما در عمل جز دامن زدن به خودبرتربینی متوهمانه کارکرد دیگری نداشته است. حتی قادر به جذب تاجیک‌های فارسی‌زبان افغانستان هم نبوده است. هزاره‌های شیعه را هم رانده است. در این ویدیو یک آخوند افغانستانی می‌گوید اگر افغان در ایران علامه و پروفسور هم بشود نزد ایرانی به یک جُو نخواهد ارزید و در نهایت یک "افغانی" است. مرجع تقلید هم بشود یک ایرانی پشت سر او نماز نخواهد خواند.

اما همین جریان ناتوان و دیگرستیز که در بیرون از ایران حتی قادر به جذب جوامع فارسی‌زبان هم نیست، در داخل ایران کاملاً موفق شد. تاریخ ایران را آنگونه که دوست داشت نوشت. وطن را و دوست را و دشمن را کاملاً باب میل خود تعریف کرد. پروژه‌های باستان‌گرائی و کوروش‌بازی و نژادگرائی و آریائی‌گری و عرب‌ستیزی و تُرک‌ستیزی را رواج داد. از کرمان به ژرمان رسید. مخاطب خود را چنان هوائی کرد تا شوخی شوخی بپندارد نقطه پرگار تمدن است و همسایگی با تُرک و عرب اساساً در شأن او نیست.

طوری از قاجاریه به هخامنشیان پل زدند و از روی صدها سال تاریخ بسیار اثرگذار سلجوقی و غزنوی و صفوی و افشار پریدند که گوئی کوروش هخامنشی همین دویست سال پیش سند شش دانگ ایران بزرگ را به قاجارها تحویل داده بود و آنها هم در اثر بی‌لیاقتی بخش عمده این سرزمین را به دیگران باخته بودند.

شاهان قاجار را چنان تحقیر کردند که گوئی جز رتق‌وفتق امور حرم‌سرا کار دیگری از آنها بر نمی‌آمد. از ناصرالدین شاه قاجار حتی شخصیت‌زدائی کردند و او را تا حد یک دلقلک پایین آوردند. امروز دیگر بر هر محققی آشکار است که ایران فعلی ادامه ممالک محروسه قاجار است. در دوران ناصرالدین‌شاه هم کشور شاهد گشایش‌هایی شد که اتفاقاً منشاء آنها شخص شاه بود. اولین دانشگاه ایران دانشگاه تهران نبود، دارالفنون بود. نصب امیرکبیر هم با نظر شاه بود. عزل امیرکبیر هم بیش از هر چیزی ریشه در تندروی سیاسی امیر داشت که گاهی ولی‌نعمت خود را آشکارا تحقیر می‌کرد.

اما اکنون شاهد چه تصویری در گُستره کشور از آن دوران هستیم؟ چطور ناسیونالیسمی که توان ممکلت‌داری آنها در عمل حریف چند فوج قزاق روس هم نبود و به عجز و التماس می‌افتاد چنین موفقیتی کسب کرد؟ اکنون بابت ترکمانچای هم چنان طلبکار هستند که گوئی قاجارها املاک کوروش هخامنشی را به ثمن بخس فروختند.

***

واقعیت این است که ابر و باد و نفت و گاز و مه و خورشید و فلک دست به دست هم دادند تا ناسیونالیست‌های پهلوان‌پنبه ایرانی جدی جدی خود را داخل میوه‌جات بدانند. در ادامه هم مدعی شوند هزاران سال است ایران را حفظ کردند و از این به بعد هم حفظ خواهند کرد. در جا انداختن گفتمان خود هم موفق شدند. بخت سخت یار این ناسیونالیسم بود.

دولت‌های استعماری و قدرت‌های غربی به هر دلیلی، و برعکس عثمانی، تقریباً هیچ کاری به ممالک محروسه ایران نداشتند. در ادامه حتی از آن حمایت هم کردند. اگر یکی از آن ده‌ها فشاری که به عثمانی آوردند به ممالک محروسه ایران می‌آوردند، ولایات آذربایجان و بلوچستان که جای خود دارد، اکنون اصفهان و خراسان هم دو کشور مجزا بود. کاری هم می‌کردند تا همواره بر سر مالکیت منطقه مرزی طبس با هم در جنگ و جدال باشند. و لابد اکنون دیوان شعر "طبس همیشه خراسان" از میرفرجام طرقبه‌ای شاعر دربار خراسان به چاپ چهلم هم رسیده بود.

این ناسیونالیسم رانتی در غیاب فشار خارجی و استعماری به آسانی موفق شد تمام پتانسیل دو موجودیت ریشه‌دار مذهب شیعه و زبان فارسی را هم کاملاً به نفع خود مصادره کند. از بخت بالای این جریان، کارکرد جبرانی و متقابل دو موجودیت شیعه و زبان فارسی، زهر و ناتوانی آن دو را در پهنه ایران جبران هم کرد.

زبان فارسی هرگز عامل اتحاد ایرانیان نبود و نمی‌توانست هم باشد. اما مذهب شیعه چسب اجتماعی کم‌نظیری بود. در توان مذهب شیعه همین قدر باید گفت که طی صد سال گذشته روح ملی کُرد هم نتوانسته است حریف آن شود. قریب به نصف کُردهای ایران شیعه هستند اما عملاً در مدار ملی‌گرائی فارسی قرار دارند. به هر حال این ناسیونالیسم چنان در مصادره پتانسیل بالقوه شیعه موفق شد که حتی در ادامه شیعه را یک مذهب ایرانی هم نامیدند. از سیاوش به امام حسین پل زدند.

اما میراث زبان فارسی در دوران مُدرن یک پیامد ناخواسته و کم‌نظیر و شاید هم بی‌نظیر برای ناسیونالیسم فارسی داشت. و آن نقش متعادل‌کننده مذهبی زبان فارسی بود. عربی زیاد دین و دانش اغلب فرقه‌های اسلامی هم در دوارن مُدرن چنین کارکردی نداشت. تُرکی زبانی مردمی با آن پیشیه و هزار سال حکومت از هر نوع شیعی و سُنّی و علوی و بکتاشی و فاطمی آن هم چنین کارکردی در دنیای امروز ندارد.

اساساً از زبان چنین انتظاری نیست. اما بخت یار این ناسیونالیسم بود. بی‌آنکه خود کمترین توانی داشته باشد میراث فارسی به تنهائی موفق شد بخش بزرگی از زهر تهاجمی و فرقه‌گرایانه شیعه را در ایران بگیرد و در مواردی خلع سلاح کند. حتی امروز هم آثار نکبت این زهر را می‌توان دید که نماز خواندن در مساجد اهل‌سنت ایران را معادل زنا می‌داند.

در مقاله "حلب، آغاز فروپاشی دو سرمایه ایران" به تفصیل به این مسئله پرداختم و علاقه‌مندان می‌توانند مطالعه کنند. شاهد یک خوش‌شانسی استثنائی برای این ناسیونالیسم ذاتاً ناتوان هستیم. شیعه عامل نزدیکی بخش بزرگی از مردم ایران و مخصوصاً تُرک و فارس می‌شود. میراث فارسی هم کین‌توزی مذهب علیه غیرشیعیان ایران را تعدیل می‌کند.

ثروت نفت و گاز را هم که نگو و نپرس. از محمدرضا پهلوی پادشاهی ساخت که به انگلیسی‌ها درس سیاست داد. محمود احمدی‌نژاد در شرایط نرمال بعید بود بخشدار موفقی برای گرمسار هم باشد، اما به مدد همین نفت و گاز از مدیریت جهانی دم زد.

نگاه تمامیت‌خواهانه این ناسیونالیسم گُل بود به چمن نظام مقدس هم آراسته شد. ملی‌گرائی و بازی‌هایی چون کوروش بخواب و کوروش بیدارشو در زمان پهلوی‌ها شکل گرفت. اما در آن تاریخ دو شانس بزرگ برای نقد درست این جریان هم وجود داشت.

عموم روشنفکران از پهلویها و مخصوصاً پهلوی دوم بیزار بودند. حتی خیلی از ملی‌گرایان هم از او روی برگرداندند. شخصیت پهلوی دوم ترکیبی از توهم و تکبّر بود. در ادامه حتی در دربار خود هم کمابیش تنها ماند. جامعه هم در آن تاریخ بشدت مذهبی بود. طرز فکر آخوندها در بسیاری از مناطق ایران مرجعیت تقریباً انحصاری داشت. قادر بودند نوشابه پپسی را هم حرام اعلام کنند.

در چنین فضائی که پهلوی‌ها علمدار این نوع ملی‌گرائی بودند ممکن بود مخصوصاً از طرف روشنفکران نقد شوند . اما این کارها ثبات لازم دارد و این سرزمین کلنگی هم تنها چیزی که ندارد ثبات است.

کلنگ رژیم مقدس در سال‌های اول همان کاری را با پهلویها کرد که کلنگ پهلوی‌ها با قاجارها کرده بود. پهلوی‌ها تا توانستند از ایران و مخصوصاً از تهران آثار قاجاری را زدوند. در پایتخت قاجار نامی از قاجار باقی نگذاشتند. همه چیز شد شهنار و شاپور و سایر اسامی پهلوی. گوئی این کشور تاریخ نداشت.

رژیم مقدس هم همین کار را با پهلوی‌ها کرد. سالهای اول حتی با کلمه "ملی" هم در افتاندند. نام مجلس در قانون اساسی اول این رژیم "مجلس شورای ملی" بود. مرکز قانونگذاری خود را بر خلاف نص صریح قانون اساسی به "مجلس شورای اسلامی" تغییر دادند. نام "پارس" بر خبرگزاری رسمی کشور را برنتابیدند و خبرگزاری جمهوری اسلامی نامیدند. با شاهنامه و سیزده بدر و نوروز هم درافتادند.

در ادامه و بعد از سرکوب همه مخالفان عملاً فهمیدند باید به کدام تنظیمات برگردند. اکنون از در و دیوار کشور پاسارگاد و کوروش و یا به قول خودشان ارزش‌های ملی می‌بارد. مهم‌ترین نهاد نظامی رژیم یک خبرگزاری به نام "فارس" دارد. شگفت اینکه به لحاظ تاریخی "پارس" تا حدودی از مُعرّب شده آن "فارس" خنثی‌تر بود. مثلاً خیلی بعید به نظر می‌رسد روزی کارخانهای در ایران نام خود را "فارس خودرو" و محصول تولیدی را هم "پژو فارس" نامگذاری کند. اما پارس و پرشیا به وفور نامگذاری می‌شود.

این رویکرد تاثیر مخرب خود را گذاشت. کارنامه یکسره ناکام و ورشکسته این چند ده سال عملاً رژیم گذشته را هم سفیدشوئی کرد. ملی‌گرائی از نقد در جامعه خودی بی‌بهره ماند. شاه سابق ایران یکی دو بار گفت کوروش بخواب یا نخواب، اکنون و در ظلّ کارنامه درخشان نظام مقدس برای کوروش جشن تولد هم می‌گیرند. به زیارت قبر او می‌روند. بعید نیست در آینده مراسم دیگری هم در کار باشد. ممکن است روزی صحبت از مراسم ختنه‌سوران کوروش هم به میان آید.

در هر حال گذشته را نمی‌توان تغییر داد. بخت یار ناسیونالیسمی بود که به راحتی همه ایران را اسیر  مباحثی کرد تا از بام تا شام گرفتار بدیهیات بمانند. این ناسیونالیسم حتی شایستگی میزبانی میراث زبان فارسی را هم ندارد. جایگاه فارسی قبل از پیدایش این ناسیونالیسم در کل منطقه به تنها چیزی که ربط نداشت تعلقات قومی بود. اکنون قوم‌گرایانه‌ترین تفسیر را در سفره زبان فارسی گذاشتند. هر کس هم نخواهد سر این سفره قوم‌گرایانه بنشیند دشمن فارسی می‌نامند. هویت بزرگترین مدافعان ایران در طول تاریخ یعنی تُرک‌ها را انیرانی می‌دانند.

در فردای فروپاشی سیستم حاکم ممکن است هزار خطر کشور را تهدید کند. در چنین شرایطی شاید بعضی‌ها معتقد باشند برای دوران گذار ناسیونالیسم مدافع وطن موقتاً شرّ لازم است. گرچه این باور خطرناک است. چون این ناسیونالیسم در اصل وطن‌ستیز است. وطن که فقط خاک و کوه و دشت و دمن نیست. این ناسیونالیسم رانتی، فرهنگ و زبان و تاریخ دست کم‌نصف ایرانیان را انیرانی می‌داند. با همه اینها چنین توانی هم ندارد.

یکی از همان عوامل ابر و باد و نفت و گاز و بخت و اقبال از این ناسیونالیسم گرفته شود فلج است. اکنون بسیاری از این عوامل بی‌اثر است. نتایج این فلج  را از همین الان می‌توان دید. بعضاً مفلوجانی چون رضا پهلوی چهره این جریان است. بی‌جهت نیست که بزرگترین امید آنها هم به رژیم‌چنچ امثال ترامپ است.

نابختیاری از این بالاتر؟ با این جریان‌ها بر سر چه چیزی می‌توان گفتگو کرد؟ حتی فضیلت در عدم گفتگو با این جریان است. جز استهلاک و بحث بر سر بدیهیات حاصلی ندارد. بر همین اساس کم نیستند فعالانی در آذربایجان که به راهکار جدائی رسیدند. می‌گویند بهتر است به کل حسابمان را از این جریان‌ها جدا کنیم و آنها را با طرز فکر خودشان تنها بگذاریم.

در اینصورت چه خواهد شد؟ بر فرض مردم آذربایجان و کل مناطق تُرک ایران تصمیم به جدائی بگیرند. حدود و ثغور این مناطق کجاست؟ آذربایجان دقیقاً کجاست؟ 

قصد ندارم همان مسائل تکراری را که معمولاً مرکزگرابان مطرح می‌کنند و می‌گویند اگر ما نباشیم و ایرانی که ما می‌گوئیم آسیب ببیند، مثلاً در غرب آذربایجان دریای خون به پا خواهد شد. می‌خواهم بگویم حتی اگر فرض کنیم در چنان روزی طرفین تسلیم داوری عادلانه‌ترین گروه‌های بین‌المللی هم بشوند، باز هم بخت یار تُرکان نخواهد بود و همچنان اسیر انبوهی از بدیهیات ویرانگر خواهند شد. در فصل بعدی به این مسئله پرداخته خواهد شد.


---

برای راحتی خوانندگان و خاصه دوستانی که فرصت کافی برای مطالب طولانی ندارند، فصل سوم نوشته به زودی و در ادامه این پُست منتشر خواهد شد. فصول بعدی نیز به همین ترتیب منتشر و به اشتراک گذاشته خواهد شد.


 

۴ نظر:

  1. سلام آقای بابایی گرامی
    توقع موضع گیری صریح از ملتی بدون دولت که سخنگویی رسمی ندارد توقع زیادی است، برای احزاب و گروههای موجود کورد که عموما در کشورهای تابعه غیرقانونی اند چنین موضعگیریهایی تبعات جدی دارد. برای این گروهها حفظ حبات اولویت اصلی است و ممکن است با یک موضعگیری موقعیت خود را به خطر بیاندازند. درباره حضور پ ک ک در جنگ قره باغ بجز تبلیغات ترکیه چیزی وجود ندارد و در عالم واقع نیز امکانات محدود آنها صرف چنین جاهایی نشده است. البته اعضای کورد از ارمنستان در صفوف پ ک ک بوده اند و مانور میت ترکیه هم روی آنها بوده است.بعضا مراسم خاکسپاری این اعضا (که در جنگ با ترکیه کشته شده اند)ادر ارمنستان با پرچم پ ک ک به حضور آنها در قره باغ تعبیر شده که واقعیت ندارد.

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. علیکم السلام

      در مورد ویدیوها ممنون که توجه من را هم جلب کردید. چون راستش من هم هر چه دیدم از رسانه های ترکیه بوده است. اکنون که فکر می کنم به یاد نمی آورم ویدیوئی هم دیده باشم که منتسب به رسانه های جمهوری آذربایجان باشد. در این خصوص بیشتر پرس و جو خواهم کرد. خاصه که اشاره کردید ممکن است آن تشیییع جنازه ها مربوط به ارمنی هایی باشد که در صفوف پ ک ک بودند.

      اما قره باغ برای ما آذربایجانی ها، به اندازه حلبچه برای کردستان مهم است. در حلبچه جهانی با کُردها همدل بود. فعالان کُرد ممکن است کسانی را از آنها که همدلی کردند به یاد نداشته باشند، اما بسیار بعید است کسانی و کشورهایی و گروههایی را فراموش کنند که در کنار آن جنایات قرار گرفتند و یا توجیه کردند.

      قره باغ هم برای ما چنین وضعی داشت. طی این سالها من به دقت این موضوع را دنبال کردم که کدام کشورها و جریانها همدل بودند. فعالان کُرد بعضاً با جنبشی در جنوب امریکا همدلی نشان دادند، اما دریغ از یک بار همدلی با آنچه در قره باغ اتفاق افتاد. متاسفانه عکس مسئله را هم زیاد دیدم که از طرف ارمنی حمایت کردند. وقتی هم معترض شدم نهایتاً گفتند سیستم حاکم بر آذربایجان دیکتاتوری و از این حرفهاست. گوئی کشتن مردم کشوری که حکومت دمکراتیک ندارد رواست.

      حذف
  2. ممنون از پاسختان. درسته قره باغ برای آذربایجانیها مسئله ای بسیار حیثیتی و مهم بوده، اما موضوع اینجا توقع موضعگیری از گروههای است که خود از چهار طرف در فشار و محاصره بوده اند، این موضعگیری چه سودی به حال این گروهها خواهد داشت؟ حتی در مورد حلبچه احزاب کورد ایرانی تا مدتها سکوت کردند چون موضعگیری آنها به قیمت رو در رو شدنشان با حکومت صدام بود. عموم احزاب کورد سمپات و طرفدار جنبش فلسطین اند اما بسیار کم آن را علنی ابراز می کنند. گفتم که اولویت اصلی آنها حفظ حیات خودشان است و حاضر نیستند در محاصره جبری جغرافیایی، دشمن و مخالف دیگری برای خود بتراشند. اتفاقا من یادم نمی آید گروهی کورد مطلبی در مخالفت با دولت آذربایجان جای گفته باشند. حتی شنیده ام گاهی خانواده علیف را دارای اصالت کوردی دانسته اند و خواهان رابطه با هر دو طرف آدربایجان و ارمنستان بوده اند.

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. سیروان عزیز، گروههای کُرد همانقدر حق دارند این کارها را بکنند که دیگران می کنند. جمهوری آذربایجان برای آزادی خاک اشغالی همکاری گسترده با اسرائیلی داشت که نژادپرسترین دولت تاریخ خود را داشت. نتانیاهو علاوه بر نژادپرستی مرتکب نسل کشی هم شده است.

      اما مسئله آذربایجان و قره باغ فقط مربوط به گروههای کُرد نیست. گرجه من نمی فهمم حمایت از آذربایجان، و در پی آن جذب همدلی مردم این سوی ارس، چرا باید فدای رضایت جمهوری ارمنستان بشود؟ از این مسئله بگذریم. چهره ها و فعالان شناخته شده کرد که چنین محدودیتی نداشتند؟ همین الان خیلی از آنها نسل کشی اسرائیل را بشد محکوم می کنند، ولی گروههای کُرد اینگونه موضع نمی گیرند.

      مسئله به نظر چیز دیگری است. سعی کردم این را آسیب شناسی کنم. در فصل "ناسیونالیسم کُردی" این نوشته به تفصیل به این مسئله پرداختم. منتشر که شد خیلی حوشحال می شوم بخوانید و خوشحال تر می شوم نظر شما را بدانم.

      حذف