۱۳۹۰ اردیبهشت ۱۰, شنبه

حاشیه ای بر متن ازدواج سلطنتی


ازدواج شاهزاده خوشبخت دربار کهن اما مسلوب الاختیار بریتانیا، دو میلیارد تماشاگر تلویزیونی داشته است. سی سال پیش در مراسم ازدواج پدر و مادر این شاهزاده، اتفاق جالبی افتاد. یکی از روسای جمهور یا پادشاهان افریقائی به این مراسم دعوت شده بود، به محض رسیدن به لندن و همزمان با خطبه عقد، در کشور متبوعش کودتا شد و تاج و تختش بر باد رفت. شاید آن رهبر و همسرش که یحتمل پس از کودتا ابدالآباد سر بار انگلیس و در لندن ماندگار شدند، زنده و بین تماشاگران عادی شاهد این مراسمی بودند که داغ دلشان را تازه کرد. همانطور که داغ دل من را برای فراموشی قصه های سرزمین مادری حسابی تازه کرد. کل مراسم تصویر زیبائی از عظمت و شکوه گذشته بریتانیا و لندن بود. مراسمی کاملا سنتی و البته بسیار کسل کننده. داخل کلیسا اسقف ها وعظ بی حاصلی می کردند که نسل امروز برای آن تره هم خورد نمی کند. سوال بزرگی است که چه چیز این مراسم کسل کننده برای دو میلیارد انسان در سرتاسر دنیا جالب بوده است؟ شاید یک جواب این باشد که غرب و در راس آنها کشورهای انگلیسی زبان، تمام ارزشها و فرهنگشان جهانی شده است. کودکان در این مراسم ازدواج، شکل واقعی عروسی های رویائی محصولات فرهنگی و سینمائی غرب را می بیینند که دهها سال است جهان با اشتیاق به تماشای آثار پرخرج آن نشسته است. برای کودک ده ساله در این مراسم تقریبا اتفاق ناشناسی وجود ندارد. مراسم ازدواج ولیعهد امپراتور ژاپن، هرگز این همه تماشاگر نخواهد داشت. در تبریز یکی از بزرگترین شهرهای ایران و کلان شهر آذربایجان از چند همکار جوان پرسیده ام که اسم چنلی بل را شنیده اید؟ چیزی از نگار و کچل حسن و اسلی و کرم می دانید؟ بلااستثنا کسی چیزی نمی دانست. اگر از همانها رابین هود و پیتر پن را بپرسید، شاید آهنگهای ساخته شده برای فیلمشان را هم ازحفظ باشند. آذربایجان قصه ها و اساطیر و حماسه های بسیار زیبائی دارد که عاشقها با زخمه سازشان در عروسی ها و قهوه خانه ها برای مردم تعریف می کردند. مردمی که بارها این قصه ها را شنیده بودند اما با علاقه منتظر پایان داستان می مانند. هنر عاشق دست کمی از فیلمهای باشکوه هالیودی نداشت که یک قصه را چندین بار می سازند و هنچنان بیننده دارد. غرب گیلان و تقریبا از انزلی به بعد موطن یکی از نجیب ترین و باستانی ترین اقوام ایرانی، یعنی تالشهاست. قریب به اتفاق تالشها ترکی را بخوبی صحبت می کنند. ترکها عموما طی همین صد سال اخیر برای کار و زندگی بهتر به آنجا مهاجرت کرده اند. به جز تجارت که رشته تخصصی ملت ترک است، سایرین به علت نداشتن زمین، عموما به مشاغل سخت مشغول می شدند و روی زمین دیگران کار می کردند. با این وجود به جای اینکه آنها تالشی یاد بگیرند، تالشها  ترکی را بخوبی فرا گرفته اند. این موضوع بقدری فراگیر است که متاسفانه موجودیت زبان زیبای تالشی را تهدید می کند. زبان ترکی در صد سال گذشته مغضوب طیف وسیعی از دربار پهلوی گرفته تا جلال آل احمد و احمد شاملو بوده است. زبان نوشتاری و آموزشی هم که نیست. پس دلیل این همه نفوذ ترکی در منطقه تالش چه می تواند باشد؟ سوال بزرگی است و شاید روزی تحقیقی جامع و علمی در این خصوص صورت بگیرد. پس از قریب به بیست و پنج سال رفت و آمد به این منطقه، یکی از دلائلی که به نظر من رسیده  فرهنگ و موسیقی و اساطیر و قصه های آذربایجانی است. آذربایجانیها فرهنگ خود را با خود به تالش برده اند. مذهبشان را پیش نبرده اند و شاید هم موفق نشده اند اما زبان و موسیقی آنها جزو لاینفک خاطره جمعی پیرمردان و پیرزنان تالشی است. عاشق های آذربایجانی قصه های شیرین سرزمین مادری را در آنجا نیز با صدای ساز دل انگیزشان معرفی کرده اند. لاجرم بر دل هنردوست ملت تالش هم نشسته است. یک پیرزن تالشی شاید بهتر از پیرزنان آذربایجانی قصه کوراوغلی را میداند و از تعریف کردن آن لذت می برد. این قصه های شنیدنی و خواندنی چنان قدرتی داشته اند که میزبان را وادار به یادگیری زبان مهاجر کرده اند. اما امروز بسیاری از جوانان آذربایجانی حتی اسم این قصه ها را هم نمی دانند. بدیهی است که رویای آنها را هم تصاویر با شکوه هالیوود در فیلمهائی مثل سیندرلا و سفید برفی و زیبای خفته می سازد. دیدن نمونه واقعی آن البته جذاب تر خواهد بود. پیش درآمد این جذابیت صد سال است نواخته می شود. چشم حسود کور. بالاخره مللی که پانصد سال است منشاء تمام تاثیرات بوده اند باید هم فرهنگ و زبانشان اینقدر جهانی شود. خوش به سعادت ملتهائی که دست کم به اندازه پری دریائی، قصه های خودشان را هم می دانند و همچنان از آن لذت می برند.

پی‌نوشت : مقام افریقائی را از حافظه نوشته بودم. دوستی از آرشیو نیویورک‌تایمز مشخصات دقیق این مقام را پیدا کردند. در مراسم ازدواج چارلز و دایانا علیه رئیس‌جمهور گامبیا داودا جارار کودتا شد. البته آن کودتا شکست خورد، و جارار سال 1994 با کودتای دیگری از کار برکنار شد.

۶ نظر:

  1. همه ی فرهنگها بویژه آنهایی که استقلال و قدمت بیشتری داشته اند سرشار از این محصولات فرهنگی هستند که عموماً هم مغفول واقع می شوند. بسیاری از قصه ها ، افسانه ها و روایات اساطیری هم در فرهنگ های مختلف تبادل میشوند و یا از فرهنگی به فرهنگ دیگر هجرت می کنند که در این مسیر دچار بومی سازی شده و تغییر نیز می کنند. حوزه ی بسیار جذابی است که مطالعه ی زیادی هم روی آن شده.
    در خصوص علت اقتدار مشتقات فرهنگی جامعه ی انگلیسی زبان در فرهنگ های دیگر من نظر متفاوتی دارم. اسپایدرمن، بن تن و بسیاری شخصیت های دیگر که افسانه ی قدیمی نیستند و در همین چند سال گذشته ساخته و پرداخته شده اند هم خود را به شدت در میان اذهان فرزندان ما جاکرده اند. این پیامد حاصل صنعت فرهنگ و عرصه بازار آزاد فرهنگی است نه اراده ی دیگران برای تخریب فرهنگ ما. محصولاتی که توان اقناعی بالایی دارند به سرعت خود را باز تولید می کنند. مهم اینجاست که دست اندر کاران تولید محصولات فرهنگی سوراخ دعا یعنی نیازهای روانی انسان های ناخودآگاه از جمله کودکان و نوجوانان را شناسایی کنند.
    چون دستی بر آتش دارم مثالی میزنم. قهرمان تقریباً در همه ی فرهنگ ها مورد توجه و ارزش است. رستم با اسپایدرمن از نظر ساختار اسطوره ای چندان تفاوت اساسی ندارند. هر دو کارهای خارق العاده ای میکنند و تحسین برانگیزند. شخصیت اسپایدرمن در صنعت فیلم سازی هالیود با تکنبک تلفیق می شود و به سرعت مورد توجه واقع می شود. پول کلانی هم عاید می شود. سپس هزاران حاشیه ی دیگر هم در صنعت فرهنگ از اعتبار و اشتهار اسپایدرمن بهره جسته و به هدف کسب در آمد باعت افزایش اشتهار و اعتبار این شخصیت نیز می شوند تا جایی که دیگر احساس خفگی از حضور تحمیلی این شخصیت می کنید. لباس، ماسک، ساعت، پازل آموزشی، خودکار و ... اسپایدرمن. پسر سه ساله ی من عکس روی شورتش را نشان می دهد و بی آنکه از ماجرا خبر داشته باشد می گوید: اسپورتیمنه بابا.
    راه چاره : صنعت را بدست بگیریم و نیاز خود را خود تولید کنیم. ژاپنی ها با هوشمندی این کار را کردند نه با تعصب. یک دو جین کتاب کودک با مضامین قصه های شاهنامه و گلستان و ... در حال ظهورند. متاسفانه صنعت سنتی و حماقت بار تولید کتاب کودک هنوز میخواهد به سیاق سابق که بدون کپی رایت از تصویرسازی و قصه های خارجی استفاده میکرده بدون صرف هزینه پول به جیب بزند: تصویرسازی های سطح پایین، پرداخت داستانی ضعیف، اقتباس های غلط و .... به متخصص پول ندادن و سرمایه گذاری نکردن یعنی هنوز این صنعت به معنای واقعی در این دیار وجود ندارد. بگذریم از معضلات حاشیه ای که سرمایه گذاری در این حوزه را خارج از عقل معاش جلوه می دهد.

    پاسخحذف
  2. احمد عزیز گرچه مطالبی که نوشته ای جالب است و قابل بحث، اما به نوشته من ارتباطی ندارد. به چند دلیل :
    اولا اینکه من به هیچ وجه معتقد نیستم مورد تهاجم غرب قرار گرفته ایم. غرب هم اکنون میراث دار بزرگترین و غنی ترین فرهنگهاست. علاوه بر این زایائی این فرهنگ حتی عده ای از جمله مرتضی مردیها را به این نتیجه رسانده است که فرهنگ غرب بقول معروف، اند فرهنگهاست و دیگران باید در مقابل آن زانو بزنند.
    دوما سوال مشخص من این است که این مراسم چه چیز جذابی داشت؟ چرا دو میلیارد انسان به تماشای سنت کسل کننده و هزار ساله انگلیس می نشنند و از آن لذت هم می برند؟ داخل کلیسای وست مینستر موعظه اسقف ها چه جذابیتی داشت؟ چرا عروسی پسر امپراتور ژاپن این همه بیننده ندارد؟ آیا دعا در معابد تبت هم به اندازه کلیسای کاتولیک رومی تصویری دل انگیز دارد؟ دیگری را تحت تاثیر قرار می دهد؟ تو در جواب من موضوعات جدید مانند اسپایدرمن را مثال زده ای که در جای خود درست است اما به مطلب من بی ارتباط. ژاپنی ها هم قصه ها و کارتونهائی که می سازند عموما شخصیتهای غربی دارد.
    سوما عزیز دل برادر، من اصلا نگران رستم و تهمینه و سهراب نیستم. به قصه های شاهنامه در حال حاضر علاقه چندانی هم ندارم. قبول دارم که عدم علاقه من ریشه دیگری دارد وگرنه اسطوره ها زیبائیهای خاص خود را دارند و شاهنامه خود شاهکاری است (راستی اخیرا دوستی من را متوجه بی خود بودن هفت خوان رستم کرده است که در این هفت خوان جناب رستم عملا هیچ کاره است) حتی نگران گلستان شریف سعدی که عشق آتشین من هست، نیز نیستم. زبان و ادبیات فارسی به مدد شکوه گذشته خود از کشمیر تا استانبول را درنوردیده و بسیاری از مطالب آن اصلا فراموش شدنی نیست. من نگران قصه های دلنشین آذربایجان عزیز خودم هستم. من نگران این هستم که برای دخترانم نهال و سارا نمی توانم قصه زیبای اسلی و کرم را بگویم. من نگران این هستم که قصه شاه اسماعیل و دوربین شاه عباس را خودم هم درست و حسابی بلد نیستم تا دست کم به فرزندانم بگویم. در متن مطلب مثال زدم که این قصه ها علیرغم شفاهی بودن و نداشتن برد ملی شاهنامه، قومی همسایه را وادار به یاد گرفتن زبان ترکی کرده است. اگر آن صنعتی که تو میگوئی درست شود و شاید هم درست شده است، قصه های شیرین مادر بزرگ من چه جایگاهی در آن دارد؟ به شخصه تجربه کرده ام که ملودی دلنشین "آپاردی سللر سارانی" حتی بچه شش ماه را نیز آرام کرده است.
    خلاصه اینکه من نه تنها نگران غرب نیستم بلکه عظمت بی نظیر این فرهنگ که تمام ارکان آن از هزاران سال پیش اینچنین مکتوب شده است را به غایت دوست دارم. دلم میخواست مثل همان ژاپنیها ضمن حشر و نشر و یاد گرفتن از غرب، دست کم قصه های خودمان را هم بلد بودیم. دل نگرانی من این است و مانند آن رهبر افریقائی این مراسم داغ دل من را تازه کرد.

    پاسخحذف
  3. پاسخ به سوال تو نبود اما بی ربط به مطالب هم نبود.
    اسلی و کرم چندان فرقی با رستم و سهراب ندارند احساس شماست که تعیین می کند کدام مهم باشد. این یعنی فرهنگ. وقتی شما رابطه ی احساسی با پدیده های فرهنگ برقرار کردید و به ناخودآگاهتان نفوذ کرد شما مال آن فرهنگ می شوید و آن را با تکرار بازتولید هم می کنید. به هر حال ما و بچه هایمان در فرآیند غیر طبیعی و مرضی شهری شدن که مقارن با رشد رسانه های نوظهور نیز شد، نه توانستیم فرهنگ روستایی خود را حفظ کنیم و نه توانستیم فرهنگ شهری درست و حسابی بیاندوزیم. و در این وانفسا غرب ما را مجذوب و مقهور کرد. نگرانی تو برای اسلی و کرم بی ارتباط به نگرانی برخی برای رستم و سهراب نیست. در هر دو وضعیت سیندرلا و اسپایدرمن جایگزین می شود. تا وقتی احساسات رقیق ته نشین نشده و به مسئولیت پذیری در فرهنگ تبدلیل نشود قصه همان است که بود. تو خودت سازهای غربی را به دست فرزندانت داده ای آنوقت در هجران اسلی و کرم ناله ناله سر می دهی. و هر وقت هم از موسیقی سنتی و غیره و ذالک حرفی به میان می اید مدافع آوانگاردیسم و منتقد حکومت بی دلیل فرهنگ می شوی. کس نخارد پشت من. طبیعی است که وقتی کسی مثل علیزاده پیدا نشود که ساری گلین را با کیفیت مطلوب بازآفرینی کند تو هم منبعی پیدا نمی کنی که به سارا و نهال معرفی کنی. و اگر کسی پیدا نشود که سی دی های او و امثال او بخرد آن فرهنگ حفظ و باز تولید نمی شود. بچه های ما مثل خیلی از پدران و مادرانشان فکر می کنند ویلن باکلاس تر از تار و کمانچه است. خدا پدر کیهان کلهر و علیزاده و ... بیامرزذ که چنین فکر نکردند.
    البته می دانم که تو اینها را می دانی خمس و ذکاتت هم نصیب ما شده فقط محض تذکار گفتم.
    دل نگرانی و آرزویی که تو در دو خط آخر کامنت مطرح کردی خیلی های دیگر نیز دارند حتی در همان غرب و حتی نسبت به فرهنگ من و تو که ربطی به آنها ندارد. اهل فن می دانند که هر فرهنگی ارزش های خود را داراست. بخشی از غنای فرهنگ بشری در تنوع آن نهفته و به همین دلیل بسیاری علاقمند به جمع آوری محصولات فرهنگ های در حال انقراض هستند.
    پاسخ سئوالت بماند برای یک کامنت دیگر.

    پاسخحذف
  4. من نیز به هنگام دیدن فیلم عروسی رویال (سلطنتی ظاهرا از کلمه سلطه است و گویا نیست و پادشاهی و اشرافیت مناسبتر است؟) خیلی چیزها به ذهنم متبادر شد که بدون اینکه نوشته های بالا را نقد کنم مینویسم، بخصوص اشنایی زیادی با تالشیها ندارم ولی بریک اصل اگاهم و ان اینکه اقوام مرزنشین بواسطه زایایی فرهنگی از هم تاثیر پذیرند و این چیز عجیب و غریبی نیست. مثل مکزیکیها از امریکا و تالشیها از روسها وترکها وآذریها و...(استارا بواسطه تقسیمات کشوری جزو گیلان است و گرنه تمام مراوداتش با اردبیل است.) جغرافی و اقلیم وقوم و دین و ..بر تقسیمات استانی میچربند. بگذریم که تالش بین گیلان و اردبیل، حیران است ! البته جهانی شدن فرهنگ بریتانیا و داستان رابینهود و...واقعیاتی هستند که به تاریخ و فرهنگ و.. برمیگردد که تدبیر انگلیسیها مهمترین نقش را در تحقق این امر دارد. اما انچه من دیدم و انتظار داشتم اقا مهندس هم اشاره ای بفرمایند، وجود تواما سه نهاد مهم کلیسا (دندان کشیده شده ولی برقرار و ظاهرا تسلیم) وپادشاه (قدرت تبدیل شده به سنت) و مردم (این حاکمان واقعی صاحب رای وپارلمان بود که هر آینه تکلیف شاهزاده وملکه راهم انها رقم میزنند) بود. اشرافیت برعکس آموزه های استالینی و شریعتی ما تولیدات مهمی داشته و هیچوقت بردگان نمیتوانستند اهرام مصر وتخت جمشید را بسازند (اشاره به اری اینچنین بود برادر- شریعتی)! ظاهرا هر که اشرافیت را نابود کرده متضرر شده (مردم المان و فرانسه و روسیه و..)ولی مردم انگلیس کمترین صدمه را دیده اند چون بصورت مسالمت امیز قدرت را از پادشاه به قانون و پارلمان داده اند (هند هم تقریبا چنین بوده با تفاوت)! من انگلیسی چپ و سوسیالیست دید ه ام که طرفدار ملکه بودو سیستم پادشاهی! بدبختی ما در مملکت خود راست درست حسابی هم نداریم که بالانس قدرتی بشه...
    تمام حرکات ملکه و عروس وداماد و درباریان و کشیش وارباب کلیساو مردم وپیش رفتن مراسم طبق زمانبندی بینظیر بود و مرا بیاد عروسیهای خودمان میندازد که تنها ارایشگرهای عروس برای گریم حداقل 1ساعت شام را عقب انداخته و در انتها هم که مستیهای خنک و..بعضا دعوا وتصادف ودیگرنکبتهای موروث و..
    ابعاد دیگر مراسم در کامنتهای بعدی!
    ببخشید بیراهه و صحرای کربلا شد ! راستی چه اشکالی داره؟ بخش اعظم مدیریت کشور ما بر دوش مداحان زحمتکش صحرای کربلاست و تدبیر انگلیسی و مدیریت مدرن امریکایی پیش حاج ارضی و حداد باید لنگ بندازن!
    بینهایت

    پاسخحذف
  5. جناب بی نهایت
    اینکه انگلیسیها ضمن محافظه کاری جزو مدرنترین جوامع هستند که تحسین زمین و زمان را به همراه دارد. آلمان و فرانسه هم کاملا به سنت های خود وفادارند فقط پادشاهی را به کنار گذاشته اند. در ضمن تمدن امروز سایر نقاط دنیا از جمله امریکا بیشتر اروپائی است تا انگلیسی (از یک منظر). مرحوم کسروی در یکی از کتابهایش که به نظرم در خصوص نقش زنان بود جمله ای به این مضمون داشت و می گفت که این انگلیسها را ول کن، آنها در اروپا هم با بقیه فرق دارند. به طور کلی منظورش این بود که انگلیسها قابل تقلید نیستند. نظامهای سلطنتی غیر اروپائی که آبشخور فکری آنها محافظه کاری انگلیسی است در نهایت چیز مسخره ای از آب در آمدند. مانند پادشاهان منطقه خودمان. البته از حق نگذریم پادشاه عربستان و بحرین صد شرف دارد به این مثلا روسای جمهور سوریه و مصر و آن عراق صدامی. گرچه جنایت، چنایت است ولی کشتار مردم بحرین با سوریه و لیبی یکی است؟
    در حقیقت نگاه من به عروسی سلطنتی بیشتر با حسرت بود که چگونه ملتی متمدن چگونه همه مراسم خود را چهانی کرده است. اما ما حتی در درون خودمان نیز نمی توانیم از قصه ها و سنت های خود لذت ببریم و داریم فراموش می کنیم. خواستم بگویم که این سنت ها زمانی که از تلویزیون و رادیو خبری نبود بسیار جذاب بود و برد فراوانی داشت. پدر همسر من که خود تالشی است می گویند در ایام کودکی یک خلخالی بنای جوری دائی برای آنها کار می کرد و شبها قصه (نقل) می گفت و با اشتیاق به آن گوش می کردیم. همینها فرهنگ است. فرهنگی دیرینه و باستانی. آنوقت عده ای بی شرمانه می گویند شما همین چند صد سال پیش ترک شدین، لابد قبلا آدم حسابی بودین!.
    من در اینجا نیز از مدرنسیم و محافظه کاری فرهنگ انگلیسی نوشته ام
    http://mohammadbb.blogspot.com/2010/07/blog-post_31.html

    پاسخحذف
  6. دو سه مطلب قابل بحث در کامنت بالاست که تیتروار عرض میکنم:
    1-در بحث المان و فرانسه و روسیه.. منظور صدمه دیدن مردم از تحول خشونت امیز انها بوده که هیتلر و نازیسم مثلا نتیجه سقوط دولت پروس بود وگرنه سنت حتی در روسیه استالین زده هم حفظ شده است.
    2-در کنار احزاب محافظه کار وکنسرواتیو ، احزاب کارگر وچپ و جمهوریخواه و..هم فعالند که اراده انها هم در پارلمان متجلی است.
    3- خاندان سعود و صبا.. بویی از پادشاهی و رویالتی نبرده و همان شیخ وامیر وسلطان و سلطه وتسلط است که وقتی انگلیسیها به صحرای عربستان امدند تنها کسی که قابل معامله یافتند همان قبیله سعود بود که در قبال دریافت 5000؟ پوند حق استخراج گرفته و بعد هم که معدن فروشی و....! منظورم اینکه سلطان فهد میراث انگلیس نیست بلکه میراث نطفه پدرش است، کما اینکه انگلیس در هند و پاکستان و سنگاپور ومالزی جور دیگری اقدام کرد! چرچیل میگوید: برای ما دوست و دشمن ثابت وجود ندارد! انچه ثابت است منافع انگلیس است. لذا کشورهای مشترک المنافع و...!
    روزگار است دیگر! کشور پادشاهی ایرانزمین میراث کوروش ،امروز جایش در عروسی خالیست ولی قطر (با دونسل شاه) مهمان رسمی ملکه الیزابت است! اینرا بدون حسرت و غبطه گفتم چرا که دعوت بودن/نبودن ملکه مهم نیست! منهم میدانم در سیستم پادشاهی انچه حاکم است نطفه مقدس است ونه لزوما خرد و دانایی وشایستگی! بحث سنت و مظهر وحدت بودن امپراتور وملکه است و گرنه دمکراسی و مردم جای خود را دارند وکسی طرفدار قدرت مطلقه نیست...
    3- نتیجه گیری از قصه گویی جوری دایی بنا و اینکه عد های بیشرمانه میگویند... هم که عجولانه است و اثر موثق باسورس مورخ زنده انگلیسی و همان مرحوم کسروی ( که فقط گفته هایش در مورد انگلیسیها مصداق ندارد) و دیگر مورخین تراز اول،چیز دیگری میگویند و صد البته بیشرم هم نیستند!
    راستی داوینچی هم ترک بوده چون ظاهرا دوچی (شتربان) بوده و پس از مهاجرت به روم داوینچی شده است!
    کسی مخالف فرهنگ باستان نیست ولی فرهنگها زایایی و مرگ دارند.بعضی فرهنگها با امکانات پزشکی امروز هم قابل نجات نیستند ونگهداشت انها متحمل هزینه سنگین است. سخت نگیر بالاخره نکبت فرهنگی هم داریم!
    بینهایت

    پاسخحذف